بسم الله الرّحمن الرّحيم و إيّاه نَستعين

حمد ازلي، حق مطلق را سزاست. تحيّت ابدي حق، مخلوقٌ به را رواست كه انبياي الهي مخصوصاً حضرت ختمي نبوّت هماهنگ با آنند. درود بيكران حقائق علم و عين را بجاست كه اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم‌السلام) به ويژه حضرت ختمي امامت مهدي موجود موعود(عجّ‌الله‌تعالى‌فرجه‌الشريف) همتاي آن مي‌باشند. به اين ذوات قدسي تولّي داريم و از معاندانِ لَدود آنان تبرّي مي‌نماييم. مقدم حضّار ارجمند خصوصاً فرهيختگان، اساتيد حوزه و دانشگاه، طلاب محترم و دانشجويان عزيز را گرامي و حضور مسئولان بزرگوار را مغتنم و از برگزار كنندگان همايش وزينِ «تأثير فلسفه و عرفان در منظومهٴ فكري و رفتاري امام راحل(رحمةالله‌عليه)» سپاسگزاري مي‌شود. اين گردهمايي با شكوه در جوار مضجع ملكوتي ثامن‌الحجج علي‌بن‌موسي‌الرضا(عليه‌السلام) منعقد شد كه رجال علمي اين مرز و بوم ساليان متمادي پرچمدار جمع سالم بين معقول و منقول و مشهود بوده‌اند و برخي از اساتيد ما نيز در اوايل قرن حاضر حكمت مشاء و اشراق را از حوزهٴ حائز منقبت والاي مشهد فراگرفتند.
عنصر محوري مطالب اين محفل، تأثير ژرفِ عقل و شهود هماهنگِ نقل در تأمين استقلال ايران اسلامي از ديگران و تضمين عدم تجاوز بيگانگان به حريم آزادي آن و استقرار نظامي كه جمهوريّت آن مانند اسلاميت وي ديني است مي‌باشد. چنين محوري فُسحَت مجال مي‌طلبد، ليكن ميسور را نبايد به بهانهٴ معسور رها نمود كه مأثور آن را ترخيص نكرده است. به ناچار به چند اشاره بسنده مي‌شود، زيرا مشاراليه نزد عدّه‌اي معقول و پيش گروهي منقول و در ساحت اوحَدي مشهود است.

 

دليل توفيق امام در تعميق عقل و گسترش نقل


يكم. حكمت نظري كه شامل طبيعي، رياضي و الهي است هدفي دارد به نام نيل به حق و حكمت عملي كه شامل اخلاق، تدبير منزل و سياست كشور است مقصدي دارد به نام نيل به خير.1 حكمت كه فقه اكبر است و فقه كه حكمت صغرا است اگر هماهنگ با هم شوند حق و خير را هم‌آوا خواهند نمود. امام راحل(رحمةالله‌عليه) از آن جهت كه جامع حكمتين بود؛ حق‌مداري را از يك سو و خير محوري را از سوي ديگر تبيين و ترويج نموده و در صدد فرهنگ عمومي كردن آن برآمدند. سرّ موفقيّت ايشان در تعميق عقل و گسترش نقل همانا انسجام انديشه‌هاي عقلي و سمعي وي بوده است؛ چه اينكه اصرار معظّم‌له بر مناجات شعبانيه و نظائر آن از يك سو و دعا را قرآن صاعد دانستن كه از مآثر مشايخ عرفان اهل‌بيت(عليهم‌السلام) است از سوي ديگر آيت كبراي تأثير تفكر عقلي و شهود قلبي آن حضرت در سيره علمي و عملي وي بوده است.

 

ولايت هويتِ حقوقي و ملکهٴ علمي فقيه


دوم. ولايت فقيه به ولايت فقاهت عادله برمي‌گردد، زيرا احكام منصب‌هاي سه‌گانه مجتهد مطلق كه اِفتاء، قضاء، و وِلاء باشد؛ مشترك بين امّت و امام است؛ يعني عمل به فتوا، قضا و حكم ولايي بر هر دو واجب و نقض آنها بر هر دو حرام است. بنابراين شخصيت حقيقي و شناسنامه‌اي فقيه ولايت ندارد بلكه هويّت حقوقي و ملكهٴ علمي و عملي او صاحب ولاء است. اگر فقيهي در هويّت علمي خود جهان‌بيني الهي و عرفاني را همراه با علم به احكام از منابع معرفتي آنها داشته باشد، ولايت او از جامعيّت و تماميّتي برخوردار است كه در فقيهانِ فاقدِ كمال حكمتِ نظر و تمام حكمتِ عمل يافت نمي‌شود. عالمان ديني وارثان پيامبرانند: «العلماء ورثة الانبياء»،2 پيامبران(عليهم‌السلام) كه مورّثان آنانند يكسان نيستند: ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾،3 ﴿وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾4 پيوند معنوي وارثان به مورّثان كه مصحّح ميراث‌بري است، متفاوت است، لذا سهم الارث عالمان الهي متفاضل است. جامع حكمتين كه جامع فقه اكبر و اصغر است گذشته از افزايش سهم خودْ حاجب ديگران نيز خواهد بود و ولايت وي نيز قلمرو وسيع‌تري را سرپرستي مي‌كند؛ چه اينكه احكام و حِكَم كامل‌تري را از دين استنباط كرده و به وسيله دين‌پژوهان به امّت ديندار منتقل مي‌نمايد. آنچه در منظومه گفتاري، رفتاري و نوشتاري امام راحل(رحمةالله‌عليه) مشهود است نشان همين بسطِ فقه اكبر و بَثّ فقه اصغر است كه در بَعث جامعه سهم تعيين كننده‌اي داشت و دارد.

 

ثمرهٴ شيرين ترکيب حکمت و فقه


سوم. تركيب مبارك حكمت و فقه، تأليف ميمون اصل و فرع اتّحادي است؛ نه انضمامي، زيرا فقه ثمر شيرين شجر طيّب حكمتْ است، چون نه آن شجر غير از اين ثمر مي‌دهد و نه اين ثمر را از غير آن شجر مي‌توان اجتناء كرد. لذا تمام استنباط‌هاي احكام از منابع معرفتي آنها هم فقيهانه است و هم حكيمانه؛ به طوري كه در منظومهٴ علمي و عملي چنين عالم جامعي آسيب و ثلمه‌اي رخنه نخواهد كرد: ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾.5
آنچه در برخي آثار ديده مي‌شود كه عدّه‌اي عنوان: «العلماء باقون ما بقي الدهر»6 را بر خود منطبق كرده و تعبير رساي: «وما أخذ الله علي العلماءِ أَن لاَّ يُقارّوا علي كِظَّةِ ظالمٍ ولا سَغَبِ مَظْلُومٍ»7 را از خويشتن منصرف مي‌پندارند، در اثر فقدان فقه اكبر است وگرنه به چنين قِسمت ضيزائي رضا داده نمي‌شد، چون هر دو عنوان به صورت جمع و با «الف و لام» ياد شده‌اند و اگر در بعضي از نصوص بر امامان معصوم(عليهم‌السلام) تطبيق شد كه «نحن العلماء»،8 مقصود بيان مصداق كامل است؛ نه حصر و اگر منحصر در آن ذوات مقدس باشد هر دو تعبير چنين است و هرگز نبايد در غنيمت بقاي جاودانه سهيم بود و از مسئوليت فقرزدائي و اشتغال‌زائي و غنّي‌روبي فاصله گرفت و اگر امام راحل(رحمةالله‌عليه) سهم‌بري از بقا را با مسئوليت‌پذيريِ رجمِ ظالمْ و جلب مظلوم همراه مي‌نمود، براي اشراف تدبيرهاي حكيمانه او نسبت به سرپرستي فقيهانه وي بوده است.

 

تطابق تفکر فلسفي امام با حکمت صدرايي


چهارم. تفكر فلسفي امام راحل(رحمةالله‌عليه) مطابق حكمت متعاليه صدر المتألهين(قدس‌سره) بود. اين مكتب منيع در عين متعالي بودن متداني است، زيرا جهان‌بيني آن دربارهٴ توحيد خداوندي است كه در عين: «فَلَكَ العُلُوُّ الأعْلَي فَوْقَ كُلِّ عَالٍ وَ الْجَلاَلُ الأَمْجَد فوقَ كُلِّ جَلاَلٍ»9 جامهٴ تداني را در مقام ظهور در بر كرده تا جام شهود فعلي را به كام جان سوختگان برساند: «أنت الله لا إله إلاّ أنتَ الدَّاني في عُلُوِّهِ وَ الْعٰالِي في دُنُوِّه»10 چنين فلسفه‌اي نه متعالي صرف است و نه متداني محض، زيرا تنزيه بي‌تشبيه ناقص و تشبيه بي‌تنزيه قاصر خواهد بود. براي پرهيز از آن نقص و نزاهت از اين قصور مبناي بديعي ارائه شد كه اوّلاً، بارگاه هويّت مطلق و نيز اكتناه اوصاف ذاتي واجب الوجود ـ كه عين ذات اوست مصداقاً و صدقاً، هر چند غير هم‌اند مفهوماً ـ منطقهٴ ممنوعه اعلام شد و احدي اعمّ از اَوْحَدي و غير وي را به آن حرم أمن و حريم منيع بار نيست: «إنّ الحقّ بمقامه الغيبي غير معبودٍ فانّه غير مشهودٍ و لا معروفٍ... و العبادة دائماً تقع في حجاب الأسماء و الصفات حتي عبادة الانسان الكامل إلاّ أنّه عابد اسم الله الأعظم»11 و ثانياً، فيض منبسط او صدر و ساقه جهان آفرينش را پوشش داده به طوري كه هر موجود امكاني به نيابت از او از خود خبر مي‌دهد و از معرفت خويش نسبت به خداوندگار گيتي و مينو حكايت مي‌كند. اين واحد بيكران به استناد قاعدهٴ «الواحد لا يصدر منه الا واحد»، از خداي سبحان صادر يا ظاهر شد. هرگز سخن از عقول عشره يا مأه نيست و هيچگاه كلام از واحد عددي مطرح نيست، بلكه بامداد ازل تا شامگاه ابد در جنّت خلد بيش از يكي نيست كه از واجب الوجود پديد آمد. زمان و متزمّن، مكان و متمكّن همگي در اين واحدْ به عنوان فيض دائم و مَنِّ قديم ظهور كرده و مي‌كند و خواهد نمود و ثالثاً، پراكندگي حكمت نظري از يك جهت و حكمت عملي از جهت ديگر كه مايه تشتّت علوم طبيعي، رياضي و الهي از يك جانب و جدايي علوم اخلاق، تدبير منزل و فن سياست يا ناموس از جانب ديگر در پرتو سه اصل مبرهن از اصول حكمت متعاليه به انسجام مبدّل شد: «اصالت وجود»، «تشكيك وجود» و «حركت جوهري»، زيرا بعد از ثبوت اصالت وجود ماهيات كه مثار كثرت‌اند به كنار مي‌روند و با ثبوت تشكيك و شدّت و ضعف وجود، جريان تباين كه هماره داعيه تفكيك داشته و دارد، رخت برمي‌بندد و با ثبوت حركت جوهري و اشتداد در وجود، پيمودن صراط مستقيم از طبيعت به مثال و از آنجا به تجرّد تام عقلي ميسور خواهد و جريان «جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء» بودن روح، رائحه دل‌انگيز همين بوستانست كه داستان فاخري دارد. براساس اصول ياد شده كه حكمت متعاليه با آن شناخته مي‌شود معلوم‌هاي طبيعي، مثالي و عقلي به هم مرتبط و علوم ياد شده نيز به هم پيوسته خواهند بود.

 

موازنهٴ تفکر سياسي و سلوک عرفاني امام راحل


پنجم. تفكر سياسي امام راحل(قدس‌سره) موازي سلوك عرفاني بود. اولياي عرفان عملي يقظه و بيداري را اولين منزل يا وظيفه مي‌دانند، آنگاه مراحل مياني و سپس پاياني، زيرا خوابيده نور را از ظلمت، راه را از كژراهه تشخيص نمي‌دهد. شهرزوري از ثاليس تَلَطي آورده است كه وي از مصر به تَلَطيـّه آمد و حكمت را منتشر كرد و به مردم اطلاع داد كه ماه را ظلّ مي‌گيرد و دستور داد به طاس‌ها بكوبند تا خوابيده‌ها بيدار گردند و ماه گرفتگي را بنگرند وي (شهرزوري) اضافه نمود كه تا كنون كوبيدن طاس هنگام ماه گرفتگي رسم شد.12 سالك عرفاني با بيداري خود مي‌بيند كه «انارة العقل مَطْموسٌ بطوع الْهَويٰ»، آنگاه به فكر انجلا افتاده هوا روبي و هوس زدايي مي‌كند:
از باده مغز تر كن و آن يار نغز جوي ٭٭٭ تا سر رود به سر رو و تا پا به پا به پوي
قائد ديني ايران اسلامي با بنان و بيان خود دولتمردان خوابيده و شهروندان خوابانده شده را يَقْظٰان، آنگاه بيدار شده‌ها را از ماه گرفتگي با خبر نمود تا فهميدند قمر استقلال و آزادي آنها را ظلِّ ظلْم منسخف كرد و ماه قرآن و عترت را سايهٴ شوم استبداد داخل واستعمار خارج تاريك نمود و چهرهٴ پرفروغ تاريخ هجري اسلام را غَمام غمبار استعبادْ دژمْ ساخت. با طرح كرامت انسان اعم از زن و مرد و تبيين قلمرو فسيح و بي‌ تحجير دين همگان را از فرود استثمار به فراز استقلال رساند.
نخستين فطرت، پسين شمار ٭٭٭ تويي، خويشتن را به بازي مدار13
و اعلام داشت كه «مَنْ نَامَ لَمْ يُنَمْ عَنه»14 جهل علمي و جهالت عملي، تساهل و تسامح محلّي، منطقه‌اي و بين المللي و مانند آن، همگي حالت خوابند كه فرصت تهاجم را به دشمن بيدار مي‌دهند. امام راحل(رحمه الله) با الهام از قرآن حكيم كه بر حذر بودن از خصم خون‌آشام را توصيه مي‌كند: ﴿خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾15 بعد از بيدار كردن جامعه آنان را تحذير نمود. سعي بليغ مراجع عظام و علماي كرام و اساتيد بزرگوار دانشگاهها و كوشش خستگي ناپذير طلاب و دانشجويان و حمايت بي‌دريغ اصناف گونه‌گون مردم، زمينهٴ اتحاد ملي و انسجام اسلامي را كامل فراهم نمود تا «از علم به عين آمد و زگوش به آغوش»16 و انقلاب اسلامي به ثمر رسد.

 

نسبت حکمت ، با عرفان ناب اهل بيت عليهم السلام


ششم . حكمت كه برجسته‌ترين علم برهاني است، در ساحت عرفانِ نابِ اهل بيت عصمت(عليهم‌السلام) كه همتاي قرآن حكيم‌اند، همانند منطق نسبت به فلسفه است، زيرا مكاشفاتِ غير معصوم همانند علم نظري است در قبال مشهودات معصوم(عليه‌السلام) كه به مثابه علم اوّلي و بديهي است، لذا بايد به ره‌آورد وحي و الهامِ معصومانه آنان عرضه شود؛ خواه معارض داشته باشد و خواه نداشته باشد؛ نظير لزوم عرض حديث بر قرآن كريم؛ خواه مبتلا به معارض باشد و خواه نباشد. امام راحل(رحمةالله‌عليه) به مصداق «المؤمن كلتا يديه يمين»، هم مشهودات اهل معرفت را بر كتاب الهي و سنّت قطعي معروض مي‌داشتند و هم منقولات آل سمع را. بنابراين ساختار منظومه علمي و عملي امام(رحمةالله‌عليه) متقوّم به فصل الفصول؛ يعني ثقلين بود. آنچه ترجيع‌بند سياسي وي به حساب مي‌آمد شنيدن پيام اسلام از اين دو وزنهٴ وزين و شنواندن آن به سمع حاضر و قادم و اهل عَهد ديروز و صاحبان كرسي امروز بود.

 

فطرت ، خاستگاه حکمت الهي


هفتم . حكمت الهي كه كوثرِ طارد تكاثرِ الحاد است، برخاسته از خواستهٴ فطرت انسانهاي وارسته است كه در تذكيهٴ عقل و تزكيه روح و تضحيهٴ نَفْس مجاهد نستوه بوده‌اند و خاستگاه اقليمي آن، تاريخ مدوّن قطعي ندارد. شمس الدين محمد شهرزوري مي‌گويد: اهل بابل حكمت را مستخرج خود دانسته و نَبَطِ كلداني را مستنبط آن پنداشتند. اهل هند مبدأ حكمت را از خود مي‌دانند. مصري‌ها بر اين باورند كه اصل حكمت از آنها است و مردم جهان حكمت را از آنان گرفته‌اند، زيرا شيث و هرمس (ادريس) و نوح(عليه‌السلام) كه معلّمان حكمت بوده‌اند در مصر و شام بسر مي‌بردند و حكمت در روم و يونان قدمت نداشت17. آنچه در اين پيام وجيز مطرح است تعيين خاستگاه حكمت الهي در مرحلهٴ بقا است، زيرا چنين كوثري گرچه حدوثاً مشكوك الاقليم است ليكن بقاءً معلوم الاقليم مي‌باشد و اگر حدوثاً مشكوك المعلّم است ولي بقاءً معلوم المعلّم مي‌باشد، زيرا اگر در اعصار زماني و امصار زميني حكيماني بوده‌اند كه به تعليم ذهني پرداخته و گاهي امرا و سلاطين را نصيحت مي‌نمودند، چنانچه فقيهان بزرگوار نيز چنين مي‌كردند؛ حضرت امام خميني(رحمةالله‌عليه) به منظور عيني كردن حكمت كبرا و صغرا همراه تعليم، تدريس، تأليف و تصنيف كتابهاي قَيّم، قائد امت شد و نظام فرسوده شاهنشاهي را ريشه‌كن و نظام مقدس جمهوري اسلامي را مستقرّ و اتّحاد جماهير سوسياليزمي شوروي سابق را كه از بزرگترين قطب سياسي و نظامي جهان كنوني به شمار مي‌رفت با اسلام آشنا و به توحيد دعوت و آنها را از دسيسه سياه غرب تحذير فرمود. البته ممكن است در اقليم ديگر رهبري چونان امام راحل(رحمةالله‌عليه) قيام كند و مسيحيّت ناب عيسوي را از ترسايي آمريكايي جدا نمايد و غروب غرب را با طلوع حكمت جامع جبران كند و اين همان دكترين مهدويت است كه آفتاب از مغرب طالع مي‌شود. جناب شيخ اشراق فرمود: «لَيْسَ العِلمُ وَقْفاً علي قوم»18 اگر شاعر مُفْلِقي همچون حكيم ابو القاسم توسي فردوس جايگاه، مبادرت به نظم مآثر انقلاب و نَضْد آثار مبارك آن و سهم شهيدان روحاني و دانشگاهي و مردمي مي‌نمود، پاداش مُلكي و ملكوتي نقدي مي‌يافت. چون هدفِ سامي حكمت و فقه نيل به توحيد خالص است، مي‌توان گفت:
اگر جز تو سري دارم سزاوار سر دارم
٭٭٭ وگر جز دامنت گيرم بريده باد اين دستم19
بود انديشه چون بيشه، در و صد گرگ و يك ميشه
٭٭٭ چه انديشه كنم پيشه كه من زانديشه ده مستم20
و چون بهترين اثر توحيد رعايت عدل در اضلاع سه‌گانه تقنين، اجرا و قضاست اصرار امام راحل(رحمةالله‌عليه)» و راهيان راه وي بعد از اعتراف به مراتب توحيد عدل مدار بوده و خواهد بود.
مجدداً حضور حوز‌ويان محترم و دانشگاهيان ارجمند و مسئولان بزرگوار را گرامي و از دفتر تبليغات اسلامي خراسان كه در برگزاري اين همايش با شكوه كوشش فراوان نموده است سپاسگزاري مي‌نمائيم.

غفر الله لنا و لكم

جوادي آملي
خرداد 1386

1 . رسائل الشجرة الالهيّة، ج1، ص22 ـ 28.
2 ـ عوالي اللآلي، ج1، ص358.
3 ـ سوره
ٴ بقره، آيهٴ 253.
4 ـ سوره
ٴ اسراء، آيهٴ 55.
5 ـ سوره
ٴ ملك، آيهٴ 3.
6 ـ نهج‌البلاغه، حكمت 147.
7 ـ نهج‌البلاغه، خطبه
ٴ 3.
8 ـ اعلام الوري، ص284.
9 ـ صحيفه سجاديه، دعاي 46.
10 ـ همان، دعاي 47.
11 ـ تعليقات امام خميني(رحمةالله‌عليه) بر فصوص و مصباح، ص116.
12 . رسائل الشجرة الالهيّة، ج 1، ص 15.
13 . شاهنامه فردوسي، ج1، ص6.
14 . نهج‌البلاغة، نامه 62.
15 . سوره
ٴ نساء، آيهٴ 71.
16 . ديوان حكيم سنائي غزنوي، غزل ش 209، ص 335.
17 . رسائل الشجرة الالهيّة، ج 1، ص 14.
18 . شرح حكمة الإشراق، ص 14.
19 . ديوان شمس، ص 9.
20 . همان، ص 548.


دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات