بسم الله الرحمن الرحيم واياه نستعين

حمد و ثنا ويژهٴ ولي نعمت است. هيچ نعمتي برتر از هستي و هيچ كمال وجودي، والاتر از حيات نيست. وليّ اصل هستي و وليّ كمال هستي خداست. از اينرو سپاس مخصوص اوست.

تنها ثنايي كه شايسته ي خداست

تنها ثنايي كه شايستهٴ خداست، حمدي است كه خودِ خداوند، بدون واسطه يا به واسطهٴ خليفهٴ كامل خود، انجام ميدهد. زيرا ديگران نه توانِ اِحصاي نعمت او را دارند؛ ﴿وإن تعدّوا نعمة الله لاتُحْصُوها﴾[1] و نه قدرت شناخت منعم را؛ ﴿ويُحذّركم الله نفسَه﴾[2]. آن چه از انسان ضعيف برميآيد، اعتراف به قصور معرفت نعمت و اقرار به عجز از شناخت منعم است. شايد همين اعترافِ به عَيّ و اقرار بِه عجز، سپاس او محسوب شود.

تحيّت و درود به ارواح تابناك تمام انبيا و اوليا، مخصوصاً خاتم آنان و اهلبيت كِرام و گرامي آن حضرتْ به ويژه بقيّة الله ارواح من سواه فداه كه با جمع سالم بين غيبت و حضور، مظهر تامّ ﴿الظاهر و الباطن﴾[3] است و با پيوند بين دنيا و آخرت، كه با ظهورش جهان را پر از عدل و داد ميكند و با شهادت و ارتحال آن حضرت، صحنهٴ عدل اكبر و داد اعظم، يعني قيامت قيام مينمايد، مجلاي كامل ﴿هو الأوّل و الاخر﴾[4] است.

صلوات و سلام به نفوس زكيّهٴ تمام بانوان معصوم، به ويژه مادر ملكوتي همهٴ پيروان قرآن و عترت، حضرت فاطمهٴ زهرا عليها آلاف التحيّة و الثناء كه با حيات عارفانهٴ خود، خطّ بطلان بر جاهليت تفريطي كهن و نيز بر جاهليت افراطي مدرن كشيد و جامهٴ عفاف را كه مانع هر گونه تباهي است، مايهٴ مباهات قرار داد و تأليف بين حجاب و خردورزي را شفاي هرگونه رِيْم و علاج هرگونه رِيْو نمود. زيرا: «ديو بگريزد از آن قوم كه قرآن خوانند».[5]

حضور شما برادران و خواهران بزرگوار، در جوار روضهٴ رضوي علي مشرّفها آلاف التحية والثناء ضيافتي براي فيض يابي از مأدبه و فوزمندي از مائدهٴ انديشهٴ صائب و انگيزهٴ صالح است؛ تا ره توشهٴ سير به سوي خداي سبحان تهيه شود و زادِ راهِ ديدارِ با آغاز و انجامِ جهان هستي تأمين گردد. به اميد آمدن به چنين عزم، و رسيدن به چنان هدف.

سال رفتار علوي و اقتدار ملي :

امسال (1380 هـ.ش) از آن جهت كه به رفتار علوي و اقتدار ملّي نام گرفت گرچه چنين نامي زيبندهٴ تمام دوران عمر است شايسته است بخش كوتاهي از سيرهٴ آن حضرت كه مايهٴ اقتدار ملّي است، در جمع شما دانشجويان كه فروغ فرهيختگي، مهمترين آرمان شماست، ارائه شود.

به اميد آن كه با آشنايي به صداي دلنشين علوي، به آهنگِ ننگ آورِ دين زدايي و لائيك اعتنا نشود و امانت الاهي كه با جهاد و اجتهاد مردم دين باور، عدالت جو و آزاديخواه به دست آمده، از گزند تطاول استكبار و صهيونيزم مصون مانده، تا ظهور آخرين انسان كامل كه زهورش بشارتِ ميوهٴ شيرينِ عدل علوي را به ارمغان ميآورد، محفوظ بماند و چون مخاطبان اين پيام، پرورش يافتگان فضاي دانشگاهياند و فطرت و فطنت و فكرت خداداد آنان به علم الاهي مأنوس است، مناسب است كه آن چه به عنوان رفتار علوي و اقتدار ملّي بازگو ميشود، بيش از هر چيز صبغهٴ علمي داشته باشد؛ تا با تحليل عالمانهٴ شما همراه شود و به اميد عمل به آن، به صورت يك فرهنگ ديني، نهادينه گردد. اكنون توجه شما دانش پژوهانْ به نكاتي چند معطوف ميشود:

اقتدار ملي در گرو جزم علمي و عزم عملي

يكم: رفتاري اقتدار آور است كه از جزم علمي صائب و عزم عملي صالح برخوردار باشد. كاري كه با شك علمي يا ترديد عملي همراه باشد، توان تأمين توانايي امت اسلامي را ندارد. زيرا چيزي كه خود، عيبهٴ عيب است، بدون ريبْ راه به غيب نخواهد برد و راهيانِ ديارِ ملكوتِ قدرت را به مقصد راهنمايي نخواهد نمود. علمْ چون آينه است كه زيبايي و زشتي را به خوبي روشن ميكند. عزْم چون آب است كه زشتي را ميشويَد و زيبايي فطري را از آلودگي به تباهيِ گناه، پالوده و پاك مينمايد.

براي نيل به اقتدار ملّي كه اولين هزينهٴ آن عزيمت است، بايد از هرگونه رفاه، اسراف و اِتراف در بارگاه دولت يا كارگاه ملت پرهيز شود. زيرا اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليهالسلام) فرمود: لاتجتمع عزيمة و وليمة، ما أنْقض النوْمَ لعزائم اليوْم[6]؛ يعني هرگز هوس محوري با حق مداري، سورچراني شامگاه با عزم پگاه، سحرخيزي و خواب غفلت شبانه با عزم فولادين روزانه جمع نميشود.

پشتوانهٴ اين گفتار نغر علوي، كلام پُر مغز الاهي است كه از زبان لقمان حكيم نقل ميفرمايد: ﴿يبُنيَّ أقم الصلوة وَأمُر بالمعروف وَانْهَ عن المنكر وَاصْبر علي ما أصابك إنّ ذلك من عزم الا قمور﴾[7]؛ فرزندم نماز را به پا دار و به آن چه پيش عقل يا نقل به رسميت شناخته شده، از آن به معروف ديني ياد ميشود، فرمان بده و از آن چه نزد عقل يا نقل به رسميت شناخته نشده، از آن به منكر ياد ميشود، نهي كن و در تحمّل رخدادهاي روزگار، صابر باش. اين امور نيازمند به عزم محكم است.

ملّتي كه تمام افراد آن مسلّح به عزم و ارادهاند، نه مبتلا به كرنش و ارادتمندي، و امتي كه تمام آحاد آن مجهّز به امر و نهي هستند و به حق و صدق و عدل فرمان ميدهند و از باطل و دروغ و ستم باز ميدارند، مقتدر خواهند بود. مردمي كه هزينهٴ ظلم ستيزي را با شكيبايي ميپردازند، مستقل و آزادند. اقتدار ملّي و استقلال از هر بيگانه، گوهري در ژرفاي درياي عزيمت است و ساكنان ساحلِ آسايش را بهرهاي از چنين دُر نيست:

و آن كه بر شط و شطر اين درياست ٭٭٭٭ نه سزاوار لؤ لؤ لالاست[8]

نقش وحدت در اقتدار ملي

دوم: رفتاري عامل اقتدار ملّي است كه گذشته از جنبهٴ فردي، واجد حيثيت اجتماعي باشد؛ يعني كار صحيح و زيبايي كه همگان به صحت و زيبايي آن فتوا دهند و ضرورت انجام آن را امضا كرده باشند و در حدوث و بقاي آن، قباي وحدت و انسجام دربركرده باشند و هيچ كس دعواي برتري نكند و غريو خودخواهي سر ندهد.

اين فضيلت برين، همان است كه از آن به وحدت ملّي ياد ميشود و گفتار حكيمانهٴ اميرالمؤمنين (عليهالسلام) در اين باره چنين است: وَألْزِموا السّواد الأعظم فإنّ يدالله مع الجماعة وإيّاكم وَالفُرقة فإنّ الشاذّ من الناس للشّيطان كما أنّ الشاذّ من الغنم لِلذّئب؛[9] همراه جامعهٴ بزرگ اسلامي باشيد و از آن جدا نشويد. زيرا قدرت و حمايت خدا با جامعهٴ متّحد است و از اختلاف و جدايي پرهيز نماييد؛ زيرا كسي كه از امّت اسلامي فاصله بگيرد، طعمهٴ ديو شيطنت است؛ همانطور كه گوسفندِ جداي از رَمِه، طعمهٴ گرگ است.

ايّاكم و التلوّن فى دين الله فإنّ جماعةً فيما تكرهون من الحقّ خيرٌ من فُرقةٍ فيما تحبّون من الباطل وإنّ الله سبحانه لم يُعْطِ أحداً بفُرْقةٍ خيراً ممّن مضي ولاممّن بقى[10]؛ از رنگارنگي و فرصت طلبي در دين خدا اجتناب كنيد. زيرا اتحاد و اتفاق در مسير حق و صدق، هر چند دشوار باشد، بهتر از اختلاف و تفرق در راه باطل است، هر چند مورد پسند شما باشد. زيرا خداي سبحان هيچكسي را از راه اختلاف خير نداد، نه در گذشتهٴ تاريخ و نه در آينده؛ يعني جدايي، عامل خير نيست.

اختلاف، آفت وفاق

يكي از سنّتهاي دير پاي الاهي كه تمام قلمرو زمان و زمين مشمول آنند، اين است: ولاتَباغضوا فإنّها الحالقة[11]؛ بغض و كينهٴ يكديگر را در دل رشد ندهيد. زيرا دشمني، همانند تيغ تيزي است كه به دست دو طرف خصومت است. هر روز با تهمت، دروغ، توطئه، اهانت، تحقير و... نسبت به همديگر، بوتههاي دين تراشيده ميشود و موهاي باريك هم، با تراش روزانه نابود ميگردد و هرگز اميدي براي رويِش جديد نيست. بنابراين، وحدت جامعه از مهمترين علل اقتدار ملّي است. از اينرو جزو شاخصترين رفتارهاي علوي بوده است.

منبع اصليِ پيامهاي علوي، همانا وحي الاهي است كه جامعه را به اعتصام به حبلِ متينِ دين، فرا ميخواند و از تفرقه، تحذير ميفرمايد و همين مطلب در سخنان گهربار رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده است كه: «الجماعة رحمةٌ والفرقة عذابٌ»[12]. اگر ملّتي به خطر تفرّق مبتلا شد، شائبهٴ تعذيب الاهي را به همراه دارد. از اين رو ميتوان با توبه، آن عذاب را به رحمت كه همان وِفاق ملّي است، تبديل نمود.

سنت و سيرت صاحب دل

سوم: رفتاري پايهٴ اقتدار ملّي است كه از پايگاه منيع قلبي، مايه گرفته باشد. هرگاه قلبْ حرم اَمْن خدا شد و فرشتگانِ رحمت در آن هبوط داشتند و پيامِ آرامش آفرين را در آن تعبيه كردند، گفتار، رفتار، نوشتار و بالاخره سنّت و سيرتِ چنين صاحبدلي سببِ اقتدار ملّي خواهد شد. زيرا از چنين دلي جز آثار توحيد كه همان وحدت و وفاق است، سر نميزند؛ چنانكه همهٴ پيامبران و امامان معصوم (عليهمالسلام) و راهيان راه مستقيم آنان، چنين بوده و هستند.

سبب وهن ملي

هرگاه قلب، خانهٴ امن ابليس باشد و شياطين نقمت، در آن وسوسه كنند و با تسويل و زيبا نشان دادنِ زشت و زشت كردنِ زيبا، حق را به جاي باطل، و صدق را به جاي كذب قرار دهند و با تدليس و تلبيس، آرايش را آرامش بنامند، قيام و قعود، موافقت و مخالفت و بالاخره سريرهٴ چنين مخدوع و مغروري، سبب وهن ملّي و تشويه چهرهٴ ملت است. زيرا از چنين شخص فريب خوردهاي كه جز بانگ: ﴿أنا خيرٌ منه﴾[13] ابليسي نه شنيد و نه ميشنود، جز كوبيدن بر طبل تكبّر و غرور چيزي برنميآيد.

نمونهٴ آن: نمرود است كه در ساحت قدس ابراهيم خليل (عليهالسلام) كه برهانِ ﴿ربّي الّذي يحيي و يميت﴾[14] را اقامه فرمود، وَقيحانه مغالطهي: ﴿أَنا أُحيي و أُميت﴾[15] را ارائه ميكند و خود را پروردگار حيات و ممات ميداند.

و فرعون است كه در آستان مقدس موساي كليم (عليهالسلام) كه برهان ﴿ربّنا الذي أعطي كلَّ شيءٍ خَلْقه ثم هَدي﴾[16] را اقامه فرمود، طاغيانه مغالطهي: ﴿أنا ربّكم الأعلي﴾[17] و ﴿ما علمتُ لكم من إلهٍ غيري﴾[18] را طرح ميكند.

و هامان است كه در فِناي منزّه هارون و موساي كليم(عليهماالسلام) كه حكمتِ ﴿وَ أحسِن كما أَحسَن الله إليك و لاتبغ الفساد في الا صرض إنّ الله لايحبّ المفسدين﴾[19] را افاده فرمودند، متمرّدانه نغمهٴ مشئوم: ﴿إنّما أُوتيتُه علي علمٍ عِندي﴾[20] را سر داد و ثروتِ سرابگونهٴ خود را سَرِآبِ سيراب كننده پنداشت.

آن چه در تمام اين نمونههاي استكباري حاكم است، غرور و خودبينيِ شخص متكبّر است كه چاه را از راه تميز نميدهد، و اين بيماريِ تكبّر، نه تنها در سران زر و زور پديد ميآيد كه نموداري از آن به اشارت رفت، بلكه در جامعهٴ استكباري نيز به چشم ميخورد؛ چه اينكه بنياسراييل به پيامبر خود بعد از موساي كليم (عليهالسلام) پيشنهاد دادند: فرماندهي براي ما مبعوث و تعيين كن تا به زعامت او در راه خدا مبارزه كنيم... پيامبر آنان گفت: خداوند طالوت را به عنوان فرمانده براي شما مبعوث كرد. آنان به جاي انقياد در برابر حكم خدا، باغيانه و ماردانه گفتند: ﴿أَنّي يكون له المُلكُ علينا و نحنُ أَحَقُّ بالمُلْكِ منه...﴾[21] ؛ ما به سِمَت فرمانروايي، از طالوت سزاوارتريم.

سخنگوي شيطان

غرض آنكه فردي كه فقط خود را ميبيند و لافِ «من برترم» ميزند و گروهي كه فقط خودشان را مينگرند و شعارِ «ما برتريم» سر ميدهند، همگي سخنگوي كسياند كه در برابر خداي سبحان مستكبرانه گفت: ﴿اَنَا خيرٌ منه﴾،[22] و پيروان چنان عفريتي چنين نِفريتند كه بايزيد بسطام را با يزيد شام در «مَن يزيد» عشق، همسان ميپندارند و سرانجام ديو اَمَوي را به كرسي فرشتهٴ علوي مينشانند و غاصب را به جاي منصوب الاهي نصب ميكنند.

براي درمان چنين بيماري مُهْلك، گفتار همراه با رفتار اميرالمؤمنين (عليهالسلام) سودمند است كه فرمود: ما لابن آدم والفخرُ؟ أوّله نطفةٌ وآخِره جيفةٌ ولا يَرْزقُ نَفْسَه ولا يَدْفَعُ حَتْفَه![23] ؛ فرزند آدم، حقّ فخرفروشي ندارد؛ زيرا آغاز آفرينش او نطفه بوده است و انجام زندگي او مردار است، توان تأمين روزي خود را ندارد و قدرت برطرف كردن مرگ خويش را فاقد است. چنين موجود ضعيفي كه صدر و ساقهٴ هستي او را فرومايگي احاطه كرده است، حقّ باليدن ندارد:

ورچه اينجا اميري از زر و زور ٭٭٭٭ با تكبّر زخاك خيزي مور[24]

آري، آنكس كه از حجابِ «مَن و ما» به دَر آمد و با بينش الاهي، مبدأ و منتهاي خلقت را ادراك كرد و خود را در بستر مستقيم لقاي خدا ديد و در طيّ اين راه از هيچ كوششي دريغ نكرد، درخور تكريم است؛ چنانكه اميرالمؤمنين (عليهالسلام) فرمود: فَمَنْ اَخَذَ بالتقوي... هَطَلتْ عليه الكرامة بَعد قُحُوطِها...[25] ؛ كسي كه پرهيزكاري را برگزيد... مجد و بزرگواريهاي از دست رفته، مانند باران بر او ميبارد.

چهارم: رفتاري سبب اقتدار ملّي است كه منزّه از عوامل ذلّت و فرومايگي باشد. آن چه مايهٴ خواري است، در َبنان و بَيان اميرالمؤمنين (عليهالسلام) متبلور است كه به برخي از آن ها اشاره ميشود:

اقتدار ملي در برائت از آز و حرص

1. طمع و آزمندي، پردهٴ شهوت است كه روي خردمندي آويخته ميشود؛ نه ميگذارد كه عقل، نور عشق را مشاهده كند و نه ميگذارد كه حسّ و خيال و وَهْم، از نور عقل استضائه كنند. زيرا محجوب، هم از نورگيري محروم است و هم از نوردهيْ ممنوع؛ و اين پردهنشينْ گاهي به پاي طمع بيپروا قرباني ميشود؛ أكثر مَصارِعِ العقولِ تَحْتَ بُروق المطامع.[26] برق تيغ طمع سرِ سرفرازِ عقل را به پاي آز منتقل ميكند و پيكر پاك عقلِ شاهد را نثار مقدم شرربار حرص ميسازد.

چنين كسي كه مايهٴ فخر خود را به پاي دشمن خويش ذَبح نمايد، جز فرومايگي بهرهاي نخواهد داشت؛ الطامع فى وِثاق الذُلّ[27]؛ آزمند در بند خواري است. آنكس كه ميتوانست خردمندانه زندگي كند و اميرانه به سر برد، هماكنون كه به دام حرص افتاد، سفيهانه زندگي ميكند و اسيرانه به سر ميبرد.

اقتدار ملّي مرهونِ برائتِ دولت از آز و نزاهت ملت، از حرص است. آن گاه به خودكفايي سياسي، اقتصادي و مانند آن بالغ خواهند شد.

هراس، آفت اقتدار

2. ترس از دشمن، پردهٴ غضب است كه چهرهٴ خردورزي را مستور ميكند؛ تا نه از قلب والا نور بگيرد، نه به حسّ و خيال و وَهْم پايين نور بدهد. زيرا پوشيدهْ محكوم به حرمان، هجران و زندان است و از عقل زنداني، نه تكامل خود، ساخته است و نه تكميل ديگران مُتَوقَّع؛ «والجبنُ منقصةٌ».[28] نقصانِ ادراك و انگيزهٴ شخص هراسناك، براي آن است كه وي نه فرصت درست فكر كردن دارد و نه مجالِ صحيحْ تصميم گرفتن؛ در اين حال دشمن متهوّر و بيباك ميتازد و ملت هراسناك، جز با زَنْدگي و اِنقياد، چارهٴ ديگر ندارد.

منشأ هراس بيجا، بدگماني به وعدههاي خداست؛ وگرنه ملتِ موحّد كه به صدق و عدم تخلّفِ نويدهاي الاهي اطمينان دارد، هرگز تمام عناصر محوري پيروزي را تجهيزات نظامي نميداند: «فإنّ البخلَ والجبنَ والحرصَ غرائز شتّي يجمعها سوء الظنّ بالله».[29] بدگماني به خدا از شركِ مستور ناشي ميشود كه توحيد را از ناب بودن به ممزوج شدن ميكشاند.

گرچه در قلمرو طبيعتْ، متاعِ نابْ ناياب است؛ به طوري كه گُل بيخار، مُلِ بيخمار، گنجِ بيمار... نتوان يافت، ليكن در منطقهٴ فراطبيعت، چنين كالاي گرانبهايي دست يافتني است و نَقْد و بهايِ آن، مَشكي از مُشكِ اَشْك را نثارِ يار كردن و با چنين كوثرِ شفّافي، گناه گذشته را شستن و با منظرِ منزّه از نظر به غير دوست، به تماشاي جمال او نشستن است؛

گريهٴ شام و سحر شكر كه ضايع نگشت ٭٭٭٭ قطرهٴ باران ما گوهر يكدانه شد[30]

حس گرايي و اقتدار

پنجم: رفتاري علت اقتدار ملّي است كه از مبناي صحيح انسانشناسي استمداد كند. گروهي خواستههاي برخاسته از حسّ و وَهم را خِرَد پنداشتند و قداست حرّيت را در پاي پليد شهوت و غضب پايمال كردند، سياست و حكومت را كه از شريفترين شاخههاي علوم انساني است، بر اثر نشناختن گوهر انسانْ به سلطنت بر مردم، معنا كرده و تفسير ميكنند؛ خواه بر مردم ميهن خود و خواه بر مردم كشور ديگر.

چنين فرقهاي هم دچار مُشكل انسانشناسي و جهانبينياند و هم مبتلا به مُعْضِل معرفتشناسي. زيرا انسان، از منظر اينانْ بين ميلاد و مرگ خلاصه ميشود و جهان هستي، از قلمرو ماده و طبيعت نميگذرد و معيار انديشهٴ صحيح، اثبات و ابطال حسّي است.

اين عدّه، حسّ و وهم را در بخش انديشه، شهوت و غضب را در قسم انگيزه كه عِقال ترقياند، عقل پنداشتند و علم حسّي را كه پشتوانهٴ ابطال پذيري حسّي دارد، معرفت صائب ميانگارند؛ غافل از آنكه نه انسان را درست شناختند و نه جهان هستي را صحيح بررسي نمودند و نه به معيار اصيل معرفت، دست يازيدند؛

عقل را از عقيله بازشناس ٭٭٭٭ نبود همچو فربهي آماس[31]

سقوط در چاه حسگرايي بعد از آنْ رخ داد كه در مرحلهٴ نخست، پندار ناصواب عقلگرايي توسط براهمهٴ هند مطرح شد و نغمهٴ ناموزون بينيازي از وحي الاهي طرح شد. سپس در مرحلهٴ بعد، عقل تجريدي و انتزاعي از صحنهٴ معرفت شناسي حذف شد و با پيشرفت صنايع مدرن، از عمق دريا تا اوج سپهر، مِلك مشاع صنعت درآمد.

تمام مسائل اعتقادي، اخلاقي و حقوقي، در محور حسّ تدوين و در مدار مادّه تحرير شد و حرمت معارف غير محسوس و ارج اصول ارزشي غيرمادي، رخت بربست و صنعت حسّيْ، مُدوِّنِ عقيده، اخلاق، حقوق و سياست شد و ميوهٴ تلخ و فراخ چنين شاخِ منحوسي، جز استعباد، استعمار، استثمار، استحمار و بالاخره تهاجم و تكالب ملّتهاي ضعيف و غارت منابع سرشار آنان نخواهد بود.

اقتدار كاذب و زودگذر

اِضْرِبْ بطَرْفِكَ حيث شئت من الناس، فهل تُبصر إلّا فقيراً يُكابدُ فقراً، أو غنيّاً بَدَّلَ نِعْمَة اللهِ كفراً أو بخيلاً اتّخذَ البخلَ بحقّ الله وَفراً، أو متمرّداً كأنّ بأُذُنِه عن سمع المواعظِ وَقراً...[32] ؛ يعني هر سَمتي را خواستي نگاه كن، يا نيازمندي را ميبيني كه زير بار توانفرساي فقر خميده است يا توانگري را مينگري كه با عيش رَفيه به كفران نعمت خداداد مبادرت ميكند يا بخيلي را مشاهده مينمايي كه بخل را سبب وفور و فراواني ثروت ميداند و اِباي از تأديهٴ حقوق الاهي را پايه انبوه شدن ثروت تلقّي كرده است يا متمرّدي را مييابي كه از اِتّعاظ و پندپذيري سرپيچي ميكند.

 چنين دولت يا ملّتي اگر پيروز شوند، اقتدار كاذب و زودگذر پيدا ميكنند كه در ايام شادكاميِ دروغين خويش از هيچ خلافي هراس ندارند و از زيرپا نهادن تمام اصول ارزشي، تحاشي نخواهند داشت و اگر بتوانند عصاي موساي كليم (عليهالسلام) را در دست فرعون يا سامري قرار ميدهند و حسين بن علي(عليهماالسلام) را در عَتَبهٴ عُتْبهٴ اَمَوي مينشانند و با تَشْوِيه جمال عدل، و تحسين وَصْمهٴ ظلم، هر معروفي را منكر و هر مُنكري را معروف ارائه ميدهند.

 در چنين صحنهٴ سهمگيني است كه انسانِ حقْ مدار، صدقْ محور و آزادْمنش ميسرايد: «اي مرگ اگر نمردهاي دريابم».

مردم سالاري ديني

گروهي كه تقاضاهاي برخاسته از اقتضاي فطرت و فطنت را فكرتِ ناب ميدانند و قداست آزادي را حراج نكردند و حسّ و خيال و وَهْم را به امامت عقل نظر و نيز شهوت و غضب را به زعامت عقل عمل، رهبري نموده و رهبري ميكنند، بر اثر انسانشناسي صحيح، سياست و حكومت را درست تفسير مينمايند و آن را به سلطنتِ بر دنيا و تمام مظاهر دروني و بيروني آن معنا ميكنند؛ يعني نه دولت، سالارِ كسي است و نه ملت؛ هيچ انساني تحت قيوميّتِ سالارگونهٴ كسي نيست، بلكه عقل مردم، سالارِ حسّ آنان و عزم ملت، سالار هوس آن هاست.

اين معنا، همان مردم سالاري ديني است كه از انسان شناسي سالم برخوردار است. زيرا انسان كريم را جز قرآن كريم، چيزي تفسير نميكند و بهترين شيوهٴ تفسير گوهر انسانيت، همانا تفسير انسان به انسان است كه فنّ خاص و مبناي مخصوصي عهدهدار تدوين چنين تفسيري است و اينگونه انسان شناسيِ كامل، محصول جهان بيني توحيدي جامع و نتيجهٴ معرفت شناسي همه جانبه و فراگير است؛ «قد اَلْزَمَ نفسَه العدلَ فكان أوّلَ عدلهِ نفىُ الهوي عن نَفْسه»[33]؛ يعني اوّلين برنامهٴ سياسي مردمِ با ايمان، هوازدايي و هوس روبي است. چهرهٴ شفاف انساني، آن لحظه ظهور ميكند كه وي گِردِ گَرد و غبار اغيار نگردد و هنگامي زُهُور مينمايد كه او در مَطافِ طغيان، به اشواطْ اشتغال پيدا نكند؛

دين برون آيد ار گنه بنهي ٭٭٭٭ سر پديد آيد ار كُلَه بنهي[34]

چنين ملتي مقتدرانه حافظ كرامت انساني خويشاند؛ نه تن به حقارت ستمگري ميدهند و نه به خواري و ستم پذيري رضا خواهند داد، بلكه هماره كريمانه به سر ميبرند؛ «قومٌ لم تزل الكرامةُ تتمادي بهم حتّي حَلُّوا دارَ القرار...».[35] رسيدن به چنين اقتدار و كرامتي، جز از راه تهذيب نفس كه رسميترين برنامهٴ حكومت ديني است، ميسور نيست؛

ژالهٴ ذُلّ زدِل مران هرگز ٭٭٭٭ كز ره ذُلّ رسي به گلشن عِز[36]

قامت عمر خويش را خم ده ٭٭٭٭ ديدهٴ خشك خويش را نَم ده

خَمِ قامت كه نَمْ پذير بود ٭٭٭٭ صد كمان پيش او چو تير بود[37]

واقع نگري لازمه اقتدار ملي

ششم: رفتاري پايهٴ اقتدار ملّي است كه رخدادهاي دنيا را هم از درون بررسي كند و هم از بيرون. فرد يا جامعهاي كه فقط مظاهر دنيا را مينگرد و از نگرش درون و باطن آن آگاه نيست، توان تأمين قدرتِ صادق را ندارد و به جاي تسخير دنيا، مقهور آن ميشود و به جاي حكومت بر مواهب طبيعي، محكوم آن ميگردد و فرد يا جامعهٴ مقهور و محكوم، هرگز مقتدر نخواهد بود.

همچنين اگر فرد يا جامعهاي راهبانه فقط درون طبيعت و باطن دنيا را بينند و از نگرش طبيعي و نگاه دنيايي محروم باشند، از نيرنگ خدمتگزاران سياسي غافلند و از آهنگ نهنگان اقتصادي، ساهي و نائم؛ و طبق بيان اميرالمؤمنين (عليهالسلام): «ومَنْ نامَ لم يُنَم عنه»[38]؛ هركس بخوابد هرگز موردِ خواب و غفلت دشمن غدّار و بيدار نخواهد بود، بلكه در حال خوابْ به وي حمله ميشود.

بنابراين، بايد دنيا و مظاهر طبيعت را با دو چشم درون بين و برون نگر نگاه كرد و نگرش «اَعْور» يا «اَعْمي» همانند نگاه «اَحْول» واقع بينانه نيست. اقتدار ملّي هماره با نگرش واقع بينانه همراه است. در فرهنگ عليبن ابيطالب (عليهالسلام) كه همان فرهنگ قرآن و عترت است، اگر فرد يا جامعهاي دروننگر نباشد و از باطن مواهب طبيعي باخبر نگردد و از درونِ مشاغلِ دنيايي آگاه نشود و از پشت پردهٴ سِمَتهاي سياسي و حكومتي مطّلع نباشد، چنين شخص يا گروهي كور است. زيرا چيزي كه موجود است و آثار فراواني دارد و آگاهي از آن، هم ممكن است و هم لازم و تحصيل ابزار ادراك آن مقدور؛ اگر چنين چيزي مورد ديد وي قرار نگيرد، معلوم ميشود كه آن شخص يا گروه نابيناست و بايد به فكر درمان باصرهٴ درونبين بوده و اقدام كند.

فرهنگ علوي مايه اقتدار ملي

جهانبيني جامع و معرفتشناسيِ كامل، در تمام شئون انساني، تأثير به سزايي دارد و در ادبيات وي نيز مُؤثر است؛ مثلاً واژهٴ «بينا» و «نابينا» براي كسي كه هستي را منحصر در قلمرو طبيعت ميداند و معرفتشناسي او حسّي است و اثبات يا ابطالپذيري عقلي و قلبي را باور ندارد، معناي محدودي دارد و براي كسي كه جهانبيني و هستيشناسي و نيز معرفتشناسي او جامع و كامل است، معناي وسيعتري دارد.

«نابينا» در لغتِ انسانِ حسّ گرا، به كسي گفته ميشود كه مظاهر طبيعت و سِمَتها و شغلهاي محسوس دنيايي را نبيند، ولي همين كلمه در فرهنگ عقل و وحيگرا، به شخصي هم گفته ميشود كه فقط مظاهر طبيعت را ميبيند، ولي درون و باطن و پشت پردهٴ آن ها را نميبيند. چنين شخصي مانند كسي كه اصلاً مظاهر طبيعت را نميبيند، نابيناست، گرچه درجهٴ نابينايي متفاوت است.

گفتار اميرالمؤمنين (عليهالسلام) كه با رفتار آن حضرت (عليهالسلام) آميخته است، اين است: «وإنّما الدنيا منتهي بصر الأعمي، لا يُبْصر ممّا ورائها شيئاً والبصير يَنْفَذُها بَصرُه ويَعلم أنّ الدارَ وَرائها، فالبصيرُ منها شاخِصٌ والأعمي إليها شاخصٌ والبصيرُ منها متروّد والأعمي لها متزوّد»[39]؛ يعني كور كسي است كه فقط زرق و برق دنيا را ميبيند و از بيرون و باطن و پشت آن آگاه نيست و بينا كسي است كه گذشته از مظاهر دنيا، حيات بعد از آن و خانهٴ پس از آن را ميبيند. بينا كسي است كه از دنيا كوچ كند و كور كسي است كه به سوي دنيا كوچ نمايد. يكي دنيا را نردبان مقصد ميبيند و ديگري دنيا را هدف و مقصود ميپندارد. همچنين در تحصيل رهتوشه، يكي زاد دنيا تهيه ميكند و ديگري از تحصيل توشهٴ آخرت غافل نيست.

آن چه دربارهٴ واژهٴ بينا و نابينا گفته شد، دربارهٴ لغت شنوا و ناشنوا و ساير كلماتِ دارجِ در ادبياتْ جاري است. بنابراين، فرهنگ عَلَوي مايهٴ اقتدار ملّي خواهد بود؛ زيرا به جامعه، ديد وسيع و درونبين ميبخشد. لذا هم از فريب دادن پرهيز ميكند و هم از فريب خوردن برحذر است. رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: المكر و الخداع و الخيانة فى النار[40]؛ حيله و خدعه و خيانت در دوزخند و چيزي كه دوزخي باشد، عامل اقتدار ملّي نخواهد بود.

علت كوري دل

اكنون كه واژهٴ بينايي و نابينايي در فرهنگ علوي معناي خاص خود را دارد، لازم است به دو عنصر محوري عنايت كامل شود: يكي عامل پديد آمدن چنين بيماري كه از آن به عنوان نابينايي ياد ميشود و ديگري عامل درمان اين رخداد تلخ.

راه درمان دل نابينا

اما عامل پديد آمدن بيماري كوري؛ بايد توجه كرد كه خداوند هر انساني را بينا آفريد؛ ﴿فأَلْهَمَها فجورها وتقواها﴾[41] و هر كسي به مقتضاي فطرتْ و فطنتْ از فكرتِ معتدلي برخوردار است كه با آن، درون امور را همانند بيرون آن ميبيند و تنها سبب كوري شخصْ ابتلا به آلودگي دنيا، رغبت به گناه و تباهي است كه رفته رفته بينايي را از باصرهٴ دل ميگيرد و او را سطحي نگر و ظاهربين ميكند؛ منْ اَبْصَر بها بَصَّرَتْهُ ومَنْ اَبْصَرَ إليها اَعْمَتْهُ[42]؛ هركس فقط دنيا را بخواهد و حلال و حرام، زشت و زيبا و حق و باطل براي وي يكسان باشد، دنيا او را كور ميكند. زيرا تمرين ظاهربيني، تكرّر سطحي نگري، تداوم طبيعتزدگي، فروغ دل را ميميراند؛ چنان كه نگاه به دنيا از منظر ابزار، نه هدف و از ديدگاه عِبرت، نه تماشا، مايهٴ افزايش بينايي و فروزش دروني است و انسان بيناي فطري را بيناتر ميكند. زيرا اوج و حضيضِ دنيا، شرح همان متن اجمالي است كه خداوند با قلم تكوين، در لوح زرين دل تدوين فرمود.

امّا عامل درمانِ پديدهٴ كوري؛ بايد اهتمام ورزيد كه هم رِيْم دنيازدگي و رَيْن طبيعتگرايي را شستوشو كرد و هم دَفينِهٴ عقلي دل را اِثاره و شكوفا نمود؛ تا با تقويت نهادِ روشن و درونِ حقطلب، هرگونه بيماري كوري و مانند آن، دفع يا رفع گردد؛ الحكمة التي هى حياة للقلب الميّت، وبَصَرٌ للعين العمياء، و سمعٌ للأُذنِ الصّماء... كتاب الله تبصرون به و تنطقون به و تسمعون به و ينطق بَعْضُه ببعضٍ و يَشْهَد بعضه علي بعضٍ....[43]

شنيدن معارف بلند قرآني و نگاه به معاليِ رفيعِ نبوي و علوي و تَدبّر در براهين عقلي و تأمّل در رهآورد تاريخي كه تحليل عالمانه سنّت ديرپاي الاهي است و تمرين عملي طبق رهنمود عقل و نقل، سهم مؤثري در حيات دل اوّلاً و بيداري آن ثانياً و بينايي و شنوايي آن ثالثاً خواهد داشت.

شركت در همايشهاي «علمي تحقيقي» و حضور در گردهمايي «پژوهشي ديني» ميتواند زمينهٴ مناسبي براي صيانت از ضعف بصيرت يا درمان آن، بر فرض ابتلا، باشد. چنين دانشجوي حكمت نوشِ خردورز، واژهٴ آزادي را در ادبيات علوي ميآموزد و ميپذيرد و ميآزمايد تا سرانجام چنان سرايد:

زير بارند درختان كه تعلق دارند ٭٭٭٭ اي خوشا سرو كه از بار غم آزاد آمد[44]

و با رهتوشهٴ اين آزادي به زيارت مظهر رضاي الاهي بار مييابد و از ژرفاي دل با خداي آگاهِ از اسرار، در نور حاضِر و غابِر چنين زمزمه ميكند:

عيبم بپوشْ زنهار، اي خرقهٴ مي آلود ٭٭٭٭ كان شيخ پاك دامن، بهر زيارت آمد[45]

بازِ نازِ منْ از طريق نياز ٭٭٭٭ بر سر سِدْره ميكند پرواز[46]

اقتدار ملي درصبغه ملكوتي اعمال

هفتم: رفتاري زمينهٴ اقتدار ملّي را فراهم ميكند كه با كيمياي دين، تمام شئونِ فردي و اجتماعي يك ملتِ متديّن، صبغهٴ ملكوتي پيدا كند و چيزي مُلكي، جامد، راكد و سرد و متحجّر نباشد. زيرا موجود مادّي، بدون روح ملكوتي هرگز مظهر خدايِ مقتدر نخواهد شد تا بتواند قدرت مركزي خود را بعد از سازماندهي بجا اِعمال كند و از فاجعهٴ افراط و ضايعهٴ تفريط بپرهيزد و عفو را به جاي انتقام قرار ندهد و انتقام را به جاي صَفح جا ندهد.

مقتدر كسي است كه قدرت تعديل شده، در اختيار او باشد و ارادهٴ عاقلانهٴ او رهبري اِعمال قدرت را عادلانه به عهده داشته باشد. چنين فرد يا امّتي ميتواند بگويد: ﴿اِنّ صلاتي و نُسُكي و محيايَ و مَماتي لِلّهِ ربّ العالمين﴾.[47]

كيمياي معنوي دين

در تبيين اينكه دينْ كيمياي معنوي است و قدرتِ تبديل و تحويلِ جوهري اشيا و اشخاص را دارد، ميتوان چنين گفت: دين فتوا ميدهد كه انسان در تمام احوالِ ظاهري و باطني خود در مَشْهد و منظر الاهي است و تمام كارهاي كوچك و بزرگ او در ديوان عمل وي ثبت است و در محكمهٴ مُحْكم و متقنِ عدلْ و داد، او را ميبيند و از زيبايي يا زشتي آن متأثّر ميگردد.

اين نگرش دستور ميدهد كه انسان تا زنده است، كار كند اوّلاً و آن كار ضامن منافع فرد يا ملت باشد ثانياً و نفع رساندن به ديگران براي جلب رضاي خدا و تقرّب به او باشد ثالثاً.

سرّ اين تأثيرگذاري همه جانبه، همان است كه به اشارت رفت. زيرا در مكتب دينْ انسان در برابر تمام لحظات زندگي مسئول است و از اولين پرسشهاي بعد از مرگ اين است كه جواني و عمرت را در چه راه صرف كردي. اگر كسي كاهلي كرد يا كار سودمندي انجام داد، ولي براي جاه طلبي و مقامخواهي بود، نه به قصد تقرب به خدا، چنين انساني مسئول خواهد بود و كيفر خاص خويش را مييابد.

تذكر مرگ عامل پويايي

برخي از بزرگان گذشته، محصول تجارب ممتدّ خود را چنين ارائه كردند كه بهترين ذكر بعد از ياد خداي سبحان، ياد مردن و ذكر مرگ است. آن كس كه ذكر شريف مرگ را به همراه دارد، بهترين نيروي محرّك و پويايي را حمل مينمايد. زيرا مردن در فرهنگ علوي كه همان وحي الاهي است، ميلاد مجدّد و هجرت نوين است و گشودن دَرِ محكمهٴ عدل، با كليد مرگ آغاز ميشود و با تذكرهٴ آن، امور سهگانه مزبور، يعني اصل كار، نافع بودن، الاهي و قصد قربت داشتن حاصل خواهد شد.

هر كس براي تأمين منافع قيام و اقدامي ندارد يا آنكه نفع رساندن را براي مقام دنيوي ميخواهد، چنين شخصي حقيقت مرگ را فراموش كرده است.

دين عامل پويايي يا افيون

مطلب مهم و اساسي اين است كه واژهٴ مرگ و ياد مردن در تمام ادبيات غيرديني به منزلهٴ افيون است كه افسردگي را به همراه دارد. تنها در مكتب ديني است كه تذكر مرگ، عامل پويايي است؛ يعني تحليل عميق معارف ديني مانند كيميايي است كه اگر به فلز فرسودني مرگ برسد، آن را به طلا تبديل ميكند و اگر به مس ِ سالم و ماندني برسد، يقيناً آن را شمش طلاي ناب خواهد كرد؛ يعني اگر تأمّل عريق مآثر ديني به حيات و شئون علمي و صنعتي يك ملت برخورد كند، آن را به حيات ملكوتي فرشتگان منقلب ميكند:

مُفْتَقِرا مَتاب رو، از درِ او به هيچ سو ٭٭٭٭ زآن كه مس وجود را فضّهٴ او طلا كند[48]

با اين توجيه معلوم ميشود كه دين نه تنها افيون دولت يا ملت نيست، بلكه آن چه نزد ديگران افيونِ دولتي يا ملّي است، با كيمياي دين تبديل به عامل حيات و پويايي ميشود. لذا رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: الإسلام يعلو و لا يُعْلي عليه؛[49] يعني عقايد، اخلاق، حقوق و فقه اسلامي، مكتبِ برين تمدّن بار است و اگر مكتبي افيون باشد، حتماً غيرديني است؛ چنانكه اگر چيزي عامل پويايي باشد، قطعاً غيرافيون است.

اگر دين در قلوب يك ملّت نهادينه شود، آن ملت فولادين خواهد شد؛ همانطور كه اميرالمؤمنين (عليهالسلام) دربارهٴ مالك اشتر بعد از شنيدن درگذشت وي، فرمود: والله لو كان جَبَلاً لكان فِنْداً و لوكان حَجَراً لكان صَلْداً...[50] ؛ اگر مالكْ كوه بود، كوهِ يگانه بود و اگر سنگ بود، سنگ ستبر و سخت بود.

در كيمياگري دين كه عامل پويايي پيروان خود است، ميتوان به سخن گهربار رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) استشهاد نمود: اِعْمَل عمل امْرءٍ يَظُنّ أنّه لن يموت أبداً، وَاحْذَر حَذَرَ امْرءٍ يخشي اَنْ يموت غداً[51]؛ يعني كاري كه انجام ميدهي آن قدر متقن و ماندني باشد كه گويا صاحب آن كار، عمري جاودان دارد، و در هوشياري و پرهيز از گناه، آن قدر هوشمند باش كه گويا راهي براي ترميم اشتباه وجود ندارد و فردا روز مرگ است.

چنين دستوري، پيام جاودانه دارد و آن اينكه اولاً نهايت كوشش را در فعاليت داشته باشيد، ثانياً سعي كنيد كار شما در كمال اتقان و دوام باشد، و ثالثاً جدّيت نماييد از هر گونه خلاف مصون باشيد.

در پايان اين پيام، انتظاري كه از دانشجويان عزيز ميرود، آن است كه اگر در جستوجوي لعل طبيعتاند، كندنِ كان، كافي است و اگر در تكاپوي عشق الاهياند كندنِ جان، لازم است:

گر همي لعل بايدت كانْ كَن ٭٭٭٭ ورهمي عشق بايدت جان كَنْ[52]

و چون شما فرزندان ملت بزرگ ايران اسلامي هستيد و فرزند، آن است كه طبق بيانِ نغز سنائي غزنويْ فَرِّ زندگي باشد، بكوشيد كه با دانش عريق و ايمان عميق، نظام اسلامي را، كه وديعهٴ الاهي و عصارهٴ خون شهيدانِ شاهد و جانبازيِ سرافرازانِ صابر و آزادگيِ احرارِ شاكر به رهبري بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران، حضرت امام خميني(رحمهالله) است، از گزند هرگونه تهاجمي حفظ نماييد تا به دست صاحب اصلي آن، حضرت خاتم الأوصياء و الأولياء، حجة بنالحسن (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) بسپاريد.

كوشش از تن طلب، كشش از جان ٭٭٭٭ جوشش از عشق دان، چشش ز ايمانْ[53]

پروردگارا! نظام اسلامي، مقام معظّم رهبري، دولت و ملت و مملكت، مراكز فقهي فرهنگي و دانشگاهي و همه نهادهاي ديني را در ظلّ عنايت ولي عصر (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) حفظ فرما. ارواح مراجع، امام راحل و شهدا را با انبيا محشور فرما. پايان امور همگان مخصوصاً دانشجويان عزيز را به خير و عافيت ختم فرما.

والسلام عليكم

جوادي آملي

تابستان 1380

 


[1]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 18.

[2]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 28.

[3]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[4]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[5]  ـ ديوان حافظ، غزل 193.

[6]  ـ نهجالبلاغة، خطبهٴ 241، بند 2.

[7]  ـ سورهٴ لقمان، آيهي17.

[8]  ـ حكيم سنائي، حديقة الحقيقة، ص 177.

[9]  ـ نهجالبلاغة، خطبهٴ 127.

[10]  ـ نهج البلاغة، خطبه 176، بند 34.

[11]  ـ همان، خطبه 86، بند 13.

[12]  ـ نهج الفصاحة، ج 2، ص 747.

[13]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 76.

[14]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 258.

[15]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 258.

[16]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 50.

[17]  ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.

[18]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 38.

[19]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 77.

[20]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 78.

[21]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 247.

[22]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 76.

[23]  ـ نهج البلاغة، حكمت 454.

[24]  ـ حكيم سنائي، حديقة الحقيقة، ص 380.

[25]  ـ نهج البلاغة، خطبه، 198.

[26]  ـ نهج البلاغة، حكمت 219.

[27]  ـ همان، حكمت 226.

[28]  ـ نهج البلاغه، حكمت 3.

[29]  ـ همان، نامهٴ 53.

[30]  ـ ديوان حافظ، غزل 170.

[31]  ـ حكيم سنائي، حديقة الحقيقة، ص 298.

[32]  ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 129.

[33]  ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 87، بند 8.

[34]  ـ حكيم سنائي، حديقة الحقيقه، ص 132.

[35]  ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 165، بند 33.

[36]  ـ حكيم سنائي، حديقة الحقيقه، ص 491.

[37]  ـ همان، ص 492.

[38]  ـ نهج البلاغة، نامهٴ 62.

[39]  ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 133.

[40]  ـ نهج الفصاحه، ج 1، ص 285.

[41]  ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.

[42]  ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 82.

[43]  ـ همان، خطبهٴ 133.

[44]  ـ ديوان حافظ.

[45]  ـ همان.

[46]  ـ حكيم سنائي، حديقة الحقيقه، ص 152.

[47]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 162.

[48]  ـ ديوان آية الله حاج شيخ محمد حسين اصفهاني.

[49]  ـ نهج الفصاحة، ج 1، ص 53.

[50]  ـ نهج البلاغة، حكمت 443.

[51]  ـ نهج الفصاحة، ج 2، ص 681.

[52]  ـ حكيم سنائي، حديقة الحقيقه، ص 331.

[53]  ـ همان، ص 46.


دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات