بسم الله الرّحمن الرّحيم
بهترين تحيّت الاهي بر ارواح تابناك پيامآوران توحيد ناب كه جامع همهٴ اصول و فروع ميباشد و بر نفوس تقيّ و نقيّ پيروان راستينِ آنان كه همان ارواح ذكيّ و زكيِّ سالكانِ مَسْلكِ قرآن و ناسكانِ مَنْسكِ عترتند، به ويژه بر برادران و خواهران ايماني حجاز (مكّه، مدينه، دَمّام، قطيف، احساء و...) كه نمونهٴ بارز مشتاقان ميراث رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ميباشند و به ثقلين به جا مانده از آن حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) ايمانِ راسخ داشته، در حمايت از آن ها عنايت دارند.
اكنون كه در سرزمين وحي (حَرَم خدا و حَرَم رسول خدا -صلي الله عليه و آله و سلم-) توفيق نگارش اين پيام نصيبم شد، خداوند را شاكر و با فكر و ذكر او شمّهاي از مآثر و آثار توحيد را كه بهاي بهشت؛ «التوحيد ثمن الجنة» بلكه بهشت بهاي اوست، با شما موحّدانِ حجاز، در طيّ چند مطلب در ميان ميگذارم.
غير خدا، آيت صرف يا سراب محض
يكم. هستيِ محضْ و نامتناهيِ خداوند، ما سوي الله را به آيتِ صرف و سراب محض تقسيم نموده است. زيرا هر چه غير خداوند فرض شود يا نشان آن بينشان ميباشد كه آيتِ صرفِ او خواهد بود و يا باطل محض است كه سراب بوده و نه تنها از هستي سهمي ندارد، بلكه از ظهور آن هم بيبهره ميباشد؛ ﴿ذلك بأنّ اللهَ هو الحق وأَنّ ما يدعون من دونه البطل وأَنّ الله هو العليّ الكبير﴾.[1]
چنين معرفتِ نابِ كميابْ در دنيا بهرهٴ اَوْحدي از اهل عرفان بوده، در آخرت برخي از بيخبرانِ در دنيا از آن آگاه ميگردند. گرچه عدّهاي در عين اِذعان به توحيدْ از شهود رحلهٴ كامل آن محرومند. از اين رو هم ﴿رَبَّنا أَبْصرنا و سمعنا﴾[2] دارند و هم محكومِ ﴿اِنّهم عَنْ ربّهم يومئذٍ لمَحْجوبُون﴾[3] خواهند بود.
عالم مظهر و مجلاي حق تعالي
دوّم. قرآن كريم كه مَهْدِ توحيد است، هر چيزي را مظهرِ آغاز و انجام و مَجْلاي پيدايي و پنهاني خداوند ميداند و اوصاف چهارگانهٴ مزبور را محصور در خدا قرار ميدهد؛ ﴿هو الأول والاخر والظاهر والباطن﴾.[4]
بنابر اين، انسان موحِّد حدود اربعهٴ اشيا را با بينش توحيد خالص تحديد مينمايد و دخول و خروج صادقانه در امور را از خداوندي كه نَوال او نَفاد ندارد، سؤال مينمايد و از فَرْث اِلحاد و دَمِ شرك، شير خالص توحيد را استنباط ميكند و از رِجس وَثَنِ كَثْرَت و رِجْزِ صَنَمِ حيرت ميرهد و به طَهُور كَوْثَر و نور هدايت ميرسد؛ ﴿وَمَن يُؤمِن بالله يَهْدِ قَلْبَه...﴾.[5]
تنها مبدا آفرينش
سوّم. همانطور كه انسجام كيان آفرينش، رَهْن وحدت ربوبي است؛
كه اگر اربابِ متعددْ نظامِ هستي را تدبير مينمودند، هر آيينه متلاشي و منهدم ميشد؛ ﴿لو كان فيهما ءَالهة إلاّ الله لفسدتا﴾[6] و چون هيچگونه فطور و فتور در نظم و استواري جهانِ خلقت راه نمييابد، معلوم ميشود كه مبدأ عَيْنيِ تدبير آفرينشْ بيش از يك خدا نميباشد؛ ﴿ما تَري في خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تري من فطور ٭ ثم ارجع البصر كرّتين ينقلب إليك البصر خاسئاً وهو حسير﴾.[7]
همچنين طمأنينهٴ دل و آرامش كيانِ قَلْب در گرو توحيد و اعتقادِ به يگانگيِ مَبدأ تدبير و تَرْبيب و تَرْبيَت جهان خواهد بود؛ ﴿أَلا بذكر الله تطمئن القلوب﴾.[8] كساني كه از موهبت بيبديل توحيد طرفي نبستند؛ ﴿و إذا ذكر الله وحدَه اشمأزّتْ قلوب الّذين لا يُؤمنون بالاخرة و اذا ذُكر الّذين من دونه اذا هم يستبشرون﴾،[9] هماره در ضَنْكِ اضطراب و فطور و ضِيْق اختناقْ و فتور و ضِغْطِ تردّد و رَيْبْ به سر ميبرند؛ ﴿مَن اَعْرَض عن ذكري فإنّ له معيشةً ضنكاً﴾[10] و ﴿كأنّما يَصَّعَّدُ في السماء﴾[11] و ﴿فهم في ريبهم يتردّدون﴾.[12]
ظهور اسم باسط و قابض الهي در انسان كامل
چهارم. چون انسان كامل خليفهٴ خداوند است، قبل از آن كه خلافت خود را در حوزهٴ استخلافي خويش اِعمال نمايد و قلمرو خلافت خود را تدبير كند، لازم است نحوهٴ ادارهٴ امور اشياي عيني را در مرحلهٴ علمي مشاهده نمايد، البته چنين شهود علمي بنوبهٴ خود همان ظهور عَيْنيِ كيفيّتِ تدبيرْ و تربيبِ الاهي است.
خداوند گاهي به اسمِ «باسِط» ظهور كرده، سپهر هفتگانه و زمين معادل آن را ميگستراند؛ ﴿الله الذي خلق سبع سموات و من الأرض مثلهنّ يتنزّل الأمر بينهنّ لتعلموا أنّ الله علي كلّ شيء قدير و أنّ الله قد أحاط بكل شيءٍ علماً﴾[13] و ﴿و السّماء وما بَناها ٭ والأرضِ وما طَحها﴾[14] و ﴿وإلي السّماء كيف رُفِعَتْ ٭ وإلي الجبال كيف نُصِبَتْ ٭ وإلي الأرضِ كيف سُطِحَتْ﴾.[15]
گاهي نيز به اسمِ «قابِض» ظهور نموده، بساط چرخ نيلوفري را برچيده، زمين گهوارهاي را رام و جمع ميكند؛ ﴿و الارض جميعاً قبضته يوم القيامة و السموات مطويّات بيمينه سبحانه و تعالي عمّا يشركون﴾.[16]
قلبِ موحِّد خالص نيز همين دو حالت را كه در دو اِصْبَعْ از اصابع خداوندِ منزّهِ از هر گونه جِسم و جِرمْ ظهور و بروز دارند، در خويشتن مشاهده مينمايد، به طوري كه گاهي كثرتِ غَيْب و شهود را در چهرهٴ ملك و ملكوت ميبيند و زماني وحدتِ قاهره را ماحي هر تعلّق، بلكه تعيّن مييابد؛ و با انبساط و انقباض خود نحوهٴ ظهور كوثرِ وحدتْ و پيدايش كثرت را مييابد، آنگاه با چنين سرمايهاي صلاحيّت تدبير استخلافي را واجد خواهد شد، زيرا رهبري قبض و بسط، رتق و فتق، توحيد و تكثيرِ امور، بدون تحقّق عينيِ اسماي مزبور در حيطهٴ نفسِ وليّ خدا و خليفهٴ او، ميسور نخواهد بود.
شرط مظهر بودن براي اسم محيي و مميت
پنجم. همانطور كه لَفّ و نَشر اشيا، بدون شهود قبض و بسط الاهي در محدودهٴ روحِ وَلَوي خود ممكن نيست، اِحيا واِماتهٴ اشياي ذي روح نيز بدون شهود حيات و ممات در قلمرو هستي خاص وليِّ خدا ميسور نميباشد، يعني خليفهٴ الاهي قبل از آن كه در احيا و إماته مظهر خداوندِ مُحيي و مميت قرار گيرد، بايد جريان مرگ و زندگي را در خود بيابد؛يعني بميرد و زنده گردد تا بتواند به اذن خداوند بميراند و زنده نمايد.
دو نمونه در قرآن كريم در بارهٴ احياي مرده بازگو شده كه يكي در خود شخص سائل پياده شد و ديگري به دست سائل، نه دربارهٴ خود او. نمونهٴ اول: ﴿أو كالّذي مرّ علي قريةٍ و هي خاوية علي عروشها قال أنّي يحيي هذه اللهُ بعد موتها فأماته الله مأة عامٍ ثم بَعَثَه قال كم لبثتَ قال لَبثتُ يوماً أو بعض يومٍ...﴾[17] كه طبق اين آيهٴ كريمه، خودِ شخصِ سائلْ اِماته و آنگاه اِحيا شد؛ يعني جريان مرگ و حياتِ مجدّد در بارهٴ خود سائل مطرح شد و هرگز جريان احياي مردهٴ ديگر به دست او ظهور نكرد.
نمونهٴ دوم: ﴿و إذ قال ابراهيم ربّ أرني كيف تحيي الموتي قال أَو لم تُؤمن قال بلي ولكن ليطمئنَّ قلبي قال فخذ أَربعةً من الطّير فصرهُنَّ اليك ثم اجعل علي كلّ جبلٍ منهنّ جزءاً ثم ادعهنَّ يأتينك سعياً و اعلم أَنّ الله عزيز حكيم﴾.[18] برابر اين آيه، نه تنها جريان زنده شدن مردهها ثابت شد، بلكه جريان زنده كردن مردهها به دستِ سائل، يعني حضرت ابراهيم خليل(عليهالسلام) روشن شد؛ البته خواستهٴ حضرتِ خليل(عليهالسلام) با مسألتِ سائلِ قبلي متفاوت بوده است، چه اينكه رُتْبَتِ نبوّت و رسالت آن حضرت(عليهالسلام) نيز نسبت به مسائل پيشين اختلاف داشت.
حضرت ابراهيم مظهر اسم محيي
آن چه از اين آيه مباركه برميآيد اين است كه خواستهٴ حضرت خليل(عليهالسلام) اين بود كه مظهر خداوند مُحيي شود و اِحياي مردهها نه فقط يك مرده به دست او انجام گيرد و شايد نيازي نبود كه مظهر مُميت واقع شود؛ يعني با اراده و بدون ذَبْح، ارواح طيور چهارگانه را از ابدان آن ها خارج سازد، آنگاه اجساد آن ها را تقطيع كند.
به هر تقدير، آن چه در جريان حضرت ابراهيم(عليهالسلام) رخ داد، اين بود كه با دعوت آن حضرت(عليهالسلام) مردهها به اذن خداوند زنده گردند، كه مُقَوِّم خلافتِ انسانِ كاملْ همان اذن ويژهٴ الاهي است، و مراحل قبلي مورد نياز حضرت خليل(عليهالسلام) نبود. زيرا آن مدارج براي وي مشهود بود. از اين رو در اين مرحله، آن ها را نخواست.
مراتب خلافت الهي
ششم. گرچه در نظامِ تكوين، هر موجود عَيْني، مظهر اسمي از اسماي حسناي الاهي است، ليكن از لحاظِ خلافتِ خداوند مبحث خاصي است كه انسانهاي معصوم يا عادل واجد آن ميباشند؛ چون خلافت الاهي، مقول به تشكيك است، براي اينكه اسما و علم به آن ها كه مُصحِّح خلافت ميباشد، مُشَكّك است.
از اين رو، رتبهٴ فائق آن، نصيب انبيا و ائمّه(عليهمالسلام) ميشود و رتبهٴ نازل آن، بهرهٴ مؤمنانِ عادل خواهد شد و مقدار استحقاق هر كسي براي خلافتْ به اندازهٴ پيوند ولائي او با مُسْتَخْلَف عَنه يعني خداوند خواهد بود و چون انسانهاي معصومْ مجاري فيض الاهياند، تحكيم ارتباط با آن ها زمينهٴ فيضيابي از خداوند را فراهم مينمايد.
جريان اسطوانهٴ مُخَلَّفه، يعني ستوني كه حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آن را هنگام ايراد خطبه، خَلْفِ خود قرار ميداد و به آن تكيه ميكرد، شاهد تاريخي تأثير پيوند ظاهري ميباشد، زيرا آن ستونِ چوبي بر اثر حُسنِ جوارْ به جايي رسيد كه از فراق رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) حنين و ناله داشت و از اين جهت به اسطوانهٴ حنّانه نامآور شد.
بنْواخت نورِ مصطفي آن اُستنِ حَنّانه را ٭٭٭٭ كمتر ز چوبي نيستي حنّانه شوْ حنّانه شوْ[19]
ليكن آن چه به عنوان سَنَدِ قرآني ميتوان ياد كرد، اين است كه اوّلاً خداوند، حضرت ابراهيم(عليهالسلام) را كه كعبه به معماري او و فرزندش اسماعيلِ ذبيح(عليهالسلام) بنا شد، پدر مسلمين معرفي كرده است؛ ﴿... ملّة أبيكم ابراهيم هو سمّاكم المسلمين من قبل وفي هذا ليكون الرّسول شهيداً عليكم و تكونوا شهداء علي الناس فأقيموا الصّلاة واتوا الزّكوة و اعتصموا بالله هو مولكم فنعم المولي و نعم النصير﴾.[20] همانطور كه از حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده است: اَنَا و عليٌّ أبوا هذه الأمة.[21]
پيروان شايسته حضرت ابراهيم
ثانياً خداوند از زبان حضرت خليل چنين نقل فرمود: ﴿...فَمَن تبعني فإنّه منّي و من عصاني فإنّك غفور رحيم﴾[22]؛ يعني پيروي از رهآورد حضرت ابراهيم(عليهالسلام) سبب ميشود كه مؤمن عادل، خَلَفِ صالحِ حضرتِ ابراهيم(عليهالسلام) گردد اولاً و از محدودهٴ شئون وجودي چنين انسانِ بريني محسوب شود ثانياً.
آن چه در بارهٴ سَلْمان و برخي ديگر از رهروانِ صالح راه رسالت و امامت و پيروان قرآن و عترت وارد شد كه؛ «سلمان منّا اهل البيت»[23]، مصبوغ به صبغهٴ الاهي بوده و مسبوق به قول سابق حضرت ابراهيم(عليهالسلام) بوده و نيز ملحوق به آن چه در باره ديگران متحقق ميشود خواهد بود. زيرا چنان وعدهٴ عام كه صَلايِ مَطْلق را به همراه دارد، هرگز وقف گروه خاص نبوده، حَبْسِ عدّهٴ مخصوص نخواهد بود.
ثالثاً، يعني سند سوم آن كه خداوند سبحان براي تعميم و توسيع چنين فَوْز و فيضي بار عام داد و فرمود: ﴿اِنّ أولي النّاس بابراهيم للّذين اتّبعوه وهذا النّبيّ والّذين امنوا﴾[24]. با چنين نويد گسترده، نه ميتوان دعواي انحصار كرد و نه ادّعاي عدم تمكّن مسموع ميباشد، پس وظيفه آن است كه هر كس از اُسْرَهٴ اهل بيت(عليهمالسلام) قرار گيرد.
قرب الهي در گرو رهايي از نفس
نتيجه آن كه حائبِ هائبْ را حنين و لابه و ناله دواست. زيرا خودستاني به جاي خودستايي بدون سلاح گريه ميسور نيست؛ «و سلاحه البكاء». از آه در جهاد اكبر، كاري ساخته است كه از آهن در جهاد اصغر ساخته نيست، تا خويشتنِ امكاني سالك از نظر برنخيزد، مقام خليفة اللهي نمينشيند و تا هر طارف و تليدي قرباني كوي قرب خداوند نگردد، مقام منيع عبوديّتِ راستينْ ظهور نميكند و تا حجاب نوري همانند حجاب ظلماني مُنْخَرِقْ نشود و كمال انقطاع از غير خدا حاصل نگردد، كمال اتصال به خداوند حاصل نميشود.
شما برادران و خواهران ايماني حجاز كه آيات بيّنات را در مَهْبَطِ وَحْي مييابيد، بيش از ديگران ميتوانيد مظاهر اسماي حسناي خداوند شويد تا زمينهٴ ظهور آخرين خليفه، خاتم الأوصياء و خاتم الأولياء حضرت بقية الله(ارواح مَن سواه فداه) فراهم گردد.
آغاز كتاب خدا و انجام دعواي بهتشيان اين است: ﴿الحمد لله ربّ العالمين﴾.[25]
والسلام عليكم ورحمة الله و بركاته
مدينهٴ منوّره، شعبان المعظم 1418
عبدالله جوادي آملي
[1] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 30.
[2] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
[3] ـ سورهٴ مطففين، آيه 15.
[4] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[5] ـ سورهٴ تغابن، آيهٴ 11.
[6] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.
[7] ـ سورهٴ مُلك، آيات 3 ـ 4.
[8] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 28.
[9] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 45.
[10] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 124.
[11] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 125.
[12] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 45.
[13] ـ سورهٴ طلاق، آيهٴ 12.
[14] ـ سورهٴ شمس، آيات 5 ـ 6.
[15] ـ سورهٴ غاشيه، آيات 18 ـ 20.
[16] ـ سورهٴ زُمَر، آيهٴ 67.
[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 259.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 260.
[19] ـ كليات شمس، غزل 2130.
[20] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 78.
[21] ـ بحار، ج 66، ص 343.
[22] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 36.
[23] ـ بحارالأنوار، ج 22، ص 326.
[24] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 68.
[25] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 10.