أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين وَ الْأَئِمَّةِ الْهُدَاةِ الْمَهْدِيِّين سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَنْبِيَاءِ وَ خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء عَلَيْهِما آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء بِهِمْ نَتَوَلَّی وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».
مقدم شما نخبگان، فرهيختگان، دانشوران، انديشمندان و مسئولين وزين قطبِ بنيادهاي نظري و نظامِ متقن علوم اسلامي را محترم ميشماريم!
آنچه درباره علوم انساني و اسلامي گفته شد يا گفته ميشود، محور اساسي آنها توحيد خدا و تبيين رهآورد انبيای الهي است. نکته اوّل اين است که ما اگر خواستيم علوم انساني ـ اسلامي را بشناسيم، راه آن چيست؟ راه آن همان راه اصيلي است که گفتند تمايز علوم به تمايز موضوعات آنهاست. علم يک مجموعه مسائلي است که درباه سلسله اُموري بحث ميکند. امتياز اين علوم به نظر بعضيها گاهي گفته ميشود که به أغراض و اهداف علوم است، گاهي گفته ميشود به سنخ مسائلِ آن علوم است و گاهي هم آنچنان که معروف است، گفته ميشود که تمايز علوم به تمايز موضوعات آنهاست. اصل اين بحث در علوم عقلي، مثل منطق و فلسفه مطرح است که مرحوم بوعلي در برهان شفا و ساير حکماي الهي در بحثهاي منطقي خود که عوارضِ ذاتي موضوع را تبيين ميکنند، طرح کردند.
ممکن است در علوم اعتباري کسي در اصلِ داشتن موضوع ترديد کند، چون در علوم اعتباري يک سلسله مسائل اعتباري که با هم تناسبي دارند، در يکجا گردآوري ميشوند، يک نظمِ ضروري بين آنها نيست، ولي در علوم عقلي، مخصوصاً رياضيّات يک نظم دقيقي بين مسائل آنها برقرار است. در مسئله رياضيّات کمتر گفته ميشود «کما سيأتي» به آينده ارجاع دهند، طرزي مسائل رياضي سامان ميپذيرد که بعدي به قبلي تکيه ميکند و با قبلي حلّ ميشود؛ لذا با «کما تقدم» روبهروست نه با «کما سيأتي».
به هر تقدير علوم از يکديگر تمايزي دارند، نميشود هر مسئلهاي را در هر علمي طرح کرد. تمايز علوم به أغراض آنها نيست، زيرا أغراض مترتّب بر مسائل است و چيزي که فرع است و مترتّب نميتواند مائز و مميّز باشد، چه اينکه نميشود، تمايز علوم را به محمولات آنها دانست، زيرا محمول، متّکي به موضوع است؛ چيزي که به ديگري و به شیء ديگر تکيه دارد، نميتواند مميّز اصلي باشد، چه اينکه تمايز علوم به تمايز مسائل آنها هم نيست، زيرا مسئله به دو يا سه عنصر محوري منحلّ ميشود: موضوع است و محمول است و ربط؛ ربط تابعِ طرفين است. محمول، پيرو موضوع است، چون از إعراض و عوارض اوست، تنها تکيهگاه مسائل، موضوعات آن مسائل است، بنابراين اگر ما موضوعات را از يکديگر جدا کرديم، مسائل از يکديگر جدا ميشوند، أغراض و اهداف از يکديگر جدا ميشوند؛ لذا بهتر از همه آن است که بگوييم تمايز علوم به تمايز موضوعات آنهاست، اين مطلب اوّل.
علوم انساني ـ اسلامي، اگر خواستيم ببينيم، چه علمی اسلامي است؟ بايد موضوع آن را بررسي کنيم. علمي که اسلام تعليم آن را واجب کرده است، آن اسلامي نيست، تعلّم آن اسلامي است نه خود علم؛ ممکن است خود علم اسلامي باشد ممکن است نباشد، بعضي از علوم را اسلام واجب کرده است که انسان فرا بگيرد، براي رهايي از خطر او، نه براي بهرهبرداري از منافع و منابع و قواعد و فضايل او، پس علمي اسلامي است که موضوع آن اسلامي باشد نه تعلّم آن تعلّم، معيار نيست. خيلي از علوم است که تعلّم آن واجب است، ولي اسلامي نيست، براي در امان ماندن از خطر آن بايد او را فراگرفت، پس معيار اسلامي بودن علم، وجوب تعلّم نيست، اين هم يک مطلب.
مطلب ديگر براي اينکه روشن شود که چه علمي اسلامي است و چه علمي اسلامي نيست، موضوع آن را بررسي کرد؛ موضوع آن علم اگر اثبات ثبوت خداي سبحان، أسماي خدا، اوصاف خدا، اقوال خدا، افعال خدا و آثار خدا به هر حال خدا و مظاهر او، خدا و آيات او، خدا و جلوات او، خدا و ظهورها و تجلّيات او باشد، اين علم علم ديني و علم اسلامي است؛ امّا علمي که موضوع آن فعل انسان است؛ نظير صنعت، نظير هنر، نظير کشاورزي، نظير دامداري، نظير داروسازي، نظير رفتارها و گفتارهايي که انسان از خود نشان ميدهد، علمي که موضوع آن فعل انسان است، اين ميتواند اسلامي باشد، ميتواند غير اسلامي، اگر مطابق با رهآورد دين باشد، ميشود ديني، اگر مطابق با آن نباشد، ميشود غير ديني. بنابراين تمايز علوم به تمايز موضوعات است نه به أغراض و مسائل، اين يک مطلب و علمی ديني است که موضوع آن خدا و شئون الهي باشد، اين دو مطلب و ديني بودن علم، غير از ديني بودن تعلّم آن است، اين هم سه مطلب.
حالا که روشن شد علمي ديني است که موضوع آن خدا و تجلّيات الهي باشد، بررسي درباره علوم انساني دو قسم است: يک اينکه حقيقت انسان را بشناسيم و اگر خواستيم حقيقت انسان را بشناسيم، انسانشناسي اين علمي است که موضوع او فعل خداست که انسان را چه کسي آفريد؟ چگونه آفريد؟ بدن آن چيست؟ روح آن چيست؟ پيوند بدن و روح چيست؟ دوام آن چيست؟ از کجا شروع شد، به کجا ختم ميشود و چه بايد کند و چه نبايد کند؟ اينها علوم ديني است؛ امّا علومي که موضوع آن فعلِ خود انسان است، انسان چه کارهايي را ميکند و چه کارهايي را نميکند، اين ميتواند ديني باشد، ميتواند غير ديني.
سرّ اينکه علمي ديني و اسلامي است که موضوع آن فعل خدا باشد، براي اينکه اسلام غير از اينکه خدايي هست و جلواتي دارد، چيز ديگري که نيست! جهان يک جهانآفرينی دارد و يک جهانداني دارد و يک جهانآرايي دارد و آن خداست و «لا غير»! بنابراين اگر خواستيم علم ديني را از غير ديني تميز دهيم، بايد موضوع آن را از هم جدا کنيم، اين هم يک مطلب و اينکه گفته شد، علم يا علم أبدان است يا علم اديان، آن علم اديان در قبال اين علم أبدان، يک تقسيم موردي است؛ مثل فقه و اخلاق و تفسير، وگرنه بدن؛ چه بدن انسان، چه بدن حيوان و چه هر جرم و جسم ديگري و حتي آنها که بدن ندارند؛ مثل فرشتهها و مانند آن يا بدن مثالي دارند، مخلوق خداست و فعل خداست و بحث درباره اينها ديني است که خدا چگونه اينها را آفريد و براي چه آفريد.
امّا بعد از اثبات اينکه انسان را خدا آفريد، انسان چه کاري بايد بکند و چه علمي را بايد بياموزد، بايد اين را از انسانآفرين سؤال کرد که انسان چه علمي را فرا بگيرد و به چه خُلقي متخلّق باشد و چه عملي را انجام دهد؟ براي اين کار دو راه دارد: يکي راه نقل؛ يکي راه عقل. اين راهها که گفته ميشود، در حقيقت يکي راه است و يکي راهنما؛ آن که راه را تعيين ميکند، آن مهندس راه است و آن خود شريعت است که صراط مستقيم است.
براهين عقلي، تجربههاي عقلي و حسّي و مانند آن، اينها سراج و چراغ هستند. انسان، راهنما را ميبيند، راه را ميبيند، راه را ميشناسد، کارِ انسان مهندسي نظام خلقت نيست، هيچ عقلي آن توان نداردنبلبآن توان را ندارد که براي انسان، صراط مستقيم ترسيم کند، زيرا نه اين عقل از آغاز آفرينش باخبر است، نه از پايان خلقت باخبر است، نه از فراز و فرود اين راه آگاه است، او راهشناس است؛ نه راهساز، چه اينکه عقل هيچ حکيمي، هيچ فقيهي، هيچ اصولي و مانند آن، اين قدرت را ندارد که از گذشته و آينده خبر دهد، اين ساختار سهگانه؛ يعني جهاني را جهان آفريد جهانداني کرد و جهانآرايي، قبل از عقل اين حکيم بود، بعد از مرگ اين حکيم و زوال عقل اين حکيم هم هست.
بنابراين ما يک صراط داريم که انسان راهيِ اين راه است و علوم انساني ـ اسلامي بر بستر همين صراط و اين راهشناسي است و يک سراج و چراغ داريم که اين راه را نشان ميدهد؛ يعني خدا کيست و خلقت او چگونه است؟ اين را از راه عقل مي فهميم و از راه نقل گاهي با آيات و روايات، کار خدا را ميفهميم، گاهي با عقل، کار خدا را مي فهميم؛ البته فهميدن فعل خدا و قول خدا در درجه اوّل، مستقيماً از راه وحي است که وحي انبيا، چون شهودي است نه حصولي، چون حقيقت است نه مفهوم، چون معصوم و مصون از سهو و نسيان و خطا و خطيئه است، هيچ مقابل ندارد؛ عقل در مقابل وحي نيست، عقل علمش حصولي است و نه حضوري، خطاپذير است نه معصوم، با مفهوم کار دارد نه با حقيقت، هم «منقطع الأوّل» است، هم «منقطع الآخر» است، نه از آغاز باخبر است نه از انجام، بنابراين عقل و براهين عقلي و فلسفه در برابر وحي نيست، در برابر نقل است.
ادلّه نقلي، ما را به آنچه وحي مستقيم است آشنا ميکند، چه اينکه دليل عقلي هم ميتواند ما را راهنمايي کند به اينکه انبيا چه آوردهاند، پس دو اساس را نبايد از نظر دور داشت: يکي اينکه در جهان صراطي است كه كار خدا است و سراجي است كه اين سراج به وسيله عقل يا نقل كشف ميشود؛ دوم اينكه عقل در مقابل نقل است نه در مقابل وحي، نقل از وحي كشف ميكند، نقل ممكن است خطاپذير باشد، ممكن است «منقطع الاوّل و الآخر» باشد، يك جملهٴ كوتاه اينچنين است؛ اما انسان كامل معصوم، از گزند همان سهو و نسيان و انقطاع اوّل و انقطاع آخر و اينها مصون است؛ نه هيچ فيلسوفي در آن عِدل پيغمبر و امام(عَلَيْهِمُ السَّلام) است و نه هيچ فلسفهاي در قبال وحي و الهام اهل بيت عصمت و طهارت(عَلَيْهِمُ السَّلام)، ما در حدي كه توانايي داريم، از سراج به چراغ عقل مدد ميگيريم؛ البته عقل به اين آساني نصيب كسي نميشود، برهان عقلي هم به اين آساني نصيب كسي نميشود.
خدا مرحوم كليني را غريق رحمت كند! مرحوم كليني كه اين هشت جلد كافي را نوشتند، يك مقدمهٴ هشت صفحهاي دارد، آخرين خط مقدمهٴ مرحوم كليني اين است: «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ، وَ بِهِ يُحْتَجُّ»؛[1] فرمود، قطب فرهنگي، عقل و استدلال است ما با عقل، با اين چراغ خدا را ميفهميم، اوصاف و اقوال و افعال خدا را ميفهميم، وحي را ميفهميم، ضرورت آن را ميفهميم، نبيّ و رسول را ميفهميم و به آن ايمان ميآوريم. با همين عقل است كه از هر گزاره توحيدي استقبال ميكنيم، با همين عقل است كه از هر گزاره شركآلود ميپرهيزيم.
آن علمي اسلامي و انساني است كه موضوع آن رهآورد الهي باشد، يك و برهاني باشد كه بفهمند وحي چه آورده است، با خدا چه كرده است، دو و آغاز و انجام آن، صدر و ساقه آن توحيد باشد، سه. اين توحيد از گرانبهاترين و كميابترين گوهرهاي تابناك جهان بشريّت است. در قرآن كريم ما را از خطر شرك بر حذر داشتهاند و فرمودند شرك در بسياري از امور راه پيدا ميكند، در ايمانِ بسياري از مؤمنان، در علم بسياري از عالمان، در زهد بسياري از پارسايان و ترسايان و امثال آنها ظهور ميكند: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون﴾؛[2] فرمود، اكثر مؤمنين مشرك هستند، ما در تبويبِ مسائل علمي خيلي بايد دقيق باشيم كه كدام علم، انساني و اسلامي است، علمي كه غير خدا را در او راه ندهد و كار را به غير خدا واگذار نكند و اثرِ غير خدا را در سايه تدبير الهي بداند كه اينها جزء مدبّرات امر هستند. در اين آيه فرمود بسياري از مؤمنان مشرك هستند: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون﴾ از امام(عَلَيْهِ السَّلام) سؤال كردند كه چگونه اكثر مؤمنان مشرك هستند؟ حضرتش فرمود، اينكه ميگويند: «لَوْ لَا فُلَانٌ لَهَلَكْتُ»؛ اگر كه فلان طبيب نبود و يا فلان شخص سياسي نبود، من مشكلم حلّ نميشد، اين شرك است، زيرا در جهان غير از «ربُّ العالمين»، كارگردانِ ديگري نيست، همه هر چه هستند از آن كمتر هستند كه «با هستياش نام هستی برند»،[3] خداي سبحان فرشتگان را مدبّرات امور ميداند، انبيا و اوليا هم جزء مدبّرات امور هستند، به وسيله اينها ذات أقدس الهی كارها را انجام ميدهد و خدا از دو راه به ما احسان دارد: يكي «بلاواسطه» و يكي «معالواسطه» در عين حال كه مدبّرات امور فراوان هستند، خدا به فردفرد ما، هم از ما به ما نزديكتر است، هم از مدبّرات ما به ما نزديكتر است. بنابراين امام فرمود، اينكه ميگويند: «لَوْ لَا فُلَانٌ لَهَلَكْتُ»،[4] ما هم به تعبيرات ناروا ميگوييم؛ اوّل خدا دوم فلان شخص! خدا اوّلي نيست كه دومي داشته باشد، بلكه بايد گفت خدا را شكر که به وسيله فلان شيء يا فلان شخص مشكل ما را حلّ كرده است، ما حرارت و روشني ميخواهيم؛ خدا شمس و قمر آفريد، انسانها شمس و قمر ما هستند نه ما ـ مَعَاذَالله ـ ستارهپرست و شمسپرست باشيم، بلكه شاكريم كه انسانها را وسيلهٴ فروغ و گرمي زندگي و روشني قلب و حيات ظاهري و باطني ما قرار داده، اين يك مطلب.
در بخشهايي از سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» وقتي سرعتگيران و سبقتگيران را مشخص ميكند، توحيد را طرح ميكند. در بخشهاي از قرآن كريم فرمود، شما اين راه را بعد از معرفت كه اوّلين گام است، با هجرت آغاز كنيد «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُر»[5] که اين پنج قسم در كتابهاي قبلي هم به عرض شما رسيد: اوّل معرفت است، بعد هجرت است، بعد سرعت است، بعد سبقت است، اين مراحل كه گذشت قرآن فرمود: ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾،[6] ﴿وَ سارِعُوا﴾؛[7] سبقت بگيريد، سرعت بگيريد! اما سرعت گرفتن و سبقت گرفتن با كيست؟ چه گروهي بر ديگران مقدم هستند و از ديگران جلوتر هستند؟ سبقت در چيست و سرعت در چيست؟ از نظر انسانشناسي و در دانشهايي كه مربوط به كارهاي انسان آراي انسان است يا انسانداري است يا انسانشناسي و يا انسانداني است، در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» فرمود، خيلي از امور است كه ديگران آن را وسيله سرعت و سبقت ميپندارند، اينها نيست، خيال نكنند كه ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الخَيْرَاتِ﴾، ﴿إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ ٭ وَ الَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ ٭ وَ الَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ﴾؛ كساني كه از خشيّت الهي فيض و فوز فراواني برده و ميبرند، كساني كه به آيات الهي ايمان دارند، كساني كه به خدا شرك نميورزند، اين ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الخَيْرَاتِ﴾ اگر ما گفتيم: ﴿فَاسْتَبِقُوا الخَيْرَاتِ﴾ برای مؤمنيني است كه شرك نورزند، اگر گفتيم: ﴿وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ﴾ برای مؤمناني است كه شرك نورزند. فرمود اينها که ﴿مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِم﴾ مشفق هستند،[8] اينها كه ﴿بِآياتِ رَبِّهِم﴾ مؤمن هستند،[9] اينها به ربّ خود شرك نميورزند، اگر اين شد، اينها جزء سارعان هستند، جزء مستبقان هستند، سرعت و سبقت گرفتند و اگر سبقت گرفتند و سرعت گرفتند به كجا رسيدند، به كدام قلّه رسيدند، بعد از همهٴ اينها در سورهٴ ديگر اين بخش است، فرمود اينها كساني هستند كه ميگويند: ﴿و اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾،[10] علمی انساني و اسلامي است که اين مراحل را به انسان ميآموزاند، در تمام اين مقاطع توحيد، نامورانه حكومت كند، ذرّهاي از شرك در صدر و ساقه اين مراحل پيدا نشود، تا محصول آن دانشگاه يا حوزه، امامت اهل تقوا باشد: ﴿و اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾.
اگر حوزه توانست امامي تربيت كند كه مردان عاقل، عالم، پاك، طيب، طاهر، منزه از جهل علمي و جهالت عملي به دنبال آنها راه بيفتند، اين نتيجه علم انسان اسلامي است و اگر دانشگاه توانست، اساتيدي تربيت كند كه مردان طيّب و طاهر به دنبال اينها راه بيفتند، اين نتيجه علم اسلامي انساني است، سبقت مشخص شد، سرعت مشخص شد، اين آيهٴ سورهٴ مباركه «مؤمنون» كه فرمود: ﴿وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ﴾،[11] برای حوزويان و دانشگاهيان است. فرمود اگر اين شد، اينها اهل سرعت و سبقت هستند، چون فرمود كساني كه ﴿مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ﴾ هستند و ﴿بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ﴾ هستند، اينها ﴿بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ﴾ هستند، اينها ﴿أُولئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الخَيْرَاتِ و هُمْ لَهَا سَابِقُونَ﴾ يعني ما گفتيم: ﴿سارِعُوا﴾ اينها سرعت گرفتن ما گفتيم: ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾ اينها سبقت گرفتند، اين حوزويان و دانشگاهيان كه با دو عنصر محوري سرعت و سبقت به قلّه رسيدند، آنجا جامدانه زندگي نميكنند، بلكه مجاهدانه و مهاجرانه به خدا عرض میكنند؛ پروردگارا! دوتا توفيق به ما بده: يكي اينكه ما امتپرور باشيم؛ دوم اينكه مردان عاقل، عالم، طيب، طاهر، پاك به دنبال ما راه بيفتند، نه ما اهل فريب و نيرنگ باشيم كه «دست زهد فروشان خطاست بوسيدن»[12] نه به استقبال و ادبار عدّهاي ما دل ببنديم. فرمود: ﴿و اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾، آن حوزهاي علم اسلاميِ انساني دارد كه نتيجه آن پرورش امامِ متقيان باشد، آن دانشگاهي علوم اسلامي ـ انساني دارد كه خروجي آن امام متقيان باشد كه به بركت نظام اسلامي، خونهاي پاك شهدا و دردهای بيش از بيست سال قطع نخاعيها و ايثار خانوادههاي معزّز و معظّم شهدا و ايثارگران اين توفيق نصيب دانشگاه و حوزه خواهد شد!
من مجدداً مقدم همهٴ شما بزرگواراني كه در قطب بنيادهاي نظري و نظام متقن علوم انساني ـ اسلامي تلاش و كوشش ميكنيد، مقدم همهٴ شما اساتيد شما كساني كه با ايراد مقال يا ارائه مقالت بر وزن علمي اين بنياد و قطب افزوده و میافزايند، حقشناسي ميكنم، از ذات أقدس الهی صلاح و فلاح دنيا و آخرت شما را مسئلت ميكنم و از خداي سبحان مسئلت ميكنم، امر فرج وليّ خود را تسريع بفرمايد!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملكت ما را در سايه وليّ خود حفظ بفرمايد!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي خود محشور فرمايد!
خطر سلفي و داعش را و تكفيري را به استكبار و صهيونيسم برگرداند و اين نظام الهي را تا ظهور صاحب اصيل خود از هر گزندي محافظت بفرمايد!
«غَفَرَ اللَّهُ لَنَا وَ لَكُمْ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه»
[1]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص 9.
[2]. سوره يوسف، آيه106.
[3]. بوستان سعدی، باب سوم: «همه هرچه هستند از آن کمترند ٭٭٭ که با هستیاش نام هستی برند».
[4]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج68، ص150.
[5]. سوره مدثر، آيه5.
[6]. سوره بقره، آيه148؛ سوره مائده، آيه48.
[7]. سوره آلعمران، آيه133.
[8]. سوره مؤمنون، آيه57.
[9]. سوره مؤمنون، آيه 58.
[10]. سوره فرقان، آيه74.
[11]. سوره مؤمنون، آيه59.
[12]. غزليات حافظ، غزل شماره393؛ «مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ ٭٭٭ که دست زهدفروشان خطاست بوسيدن».