بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين
قال أمير الموءمنين علي (عليهالسلام): «عقول النساء في جمالهنّ و جمال الرجال في عقولهم».[1]
هر موجودي مظهر نامي از نامهاي الهي است، زيرا خلقت كه از اوصاف فعلي خداست، نه از اوصاف ذاتي وي، عبارت است از تجلّي خالق در چهره مخلوقهاي گوناگون؛ چنانكه حضرت اميرموءمنين(عليهالسلام) فرموده است: «الحمد لله المتجلّي لخلقه بخلقه... »[2]. عنوان تجلّي از لطيفترين تعبيرهاي عرفاني است كه قرآن و عترت از آن ياد كردهند و سالكان دورانديش و درونبين را به خود جذب نموده است، چون سالك محبّ بيش از باحث متفكّر، از نشانه مقصود آگاه بوده و از آن لذت ميبرد و هرگز به شنيدن بانگ جرس كاروان كوي حق بسنده نميكند، بلكه ميكوشد تا «از علم به عين آرد و از گوش به آغوش».
تجلّي حق چون مقول به تشكيك است، مراتب گوناگوني دارد كه برخي از آنها مايه فرو ريختن كوه استوار كه خود نگهدار و راسي زمين است ميباشد؛ ﴿... فلمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكّاً و خرّ موسي صعقاً... ﴾؛[3] چون پروردگار موسي بر كوه جلوه نمود، آن را ريزريز ساخت و موسي بيهوش بر زمين افتاد، و بعضي از آنها پايه برپايي پاشكستگان بوده و آنها را از حضيض ذلت به ذروه عزت ميرساند؛ چنانكه رفع مستضعفان و وضع مستكبران[4]، هر دو بر اين اساس است.
تشكيكي كه در درجات تجلّي مشهود است، به مراتب ظهور برميگردد كه عرفان با آن تأمين ميشود، نه مراتب وجود كه حكمت متعاليه بر آن اساس تنظيم ميگردد، زيرا جهان آفرينش با همه شئون گوناگون خويش، كمتر از آن است كه در اصل هستي سهيم بوده و در آن همتاي خداي بيهمتاي خود باشد؛ پس شدّت و ضعف آن در ظهور و نمود است، نه در وجود و بود.
تجلّي حق گاهي مايه موت است و زماني پايه حيات؛ چنانكه فرشته مرگ، مانند ملك زندگي، هر دو تجلّي خدايند كه يكي هنگام جان دادن به زندهها ظهور ميكند و ديگري هنگام جان يافتن از آنها؛ لذا حضرت امام سجاد (عليهالسلام) جريان قبض روح انسان توسط حضرت عزرائيل (عليهالسلام) را به عنوان تجلّي فرشته مرگ از پردههاي غيب ياد كرده و چنين ميفرمايد: «... و تَجَلّي مَلَكُ الموتِ لِقَبضها من حُجب الغيوب... » [5]؛ از اين رهگذر، اماته حق تجلّي او است؛ چنانكه احياي وي تجلّي او است.
مناسبترين تعبير از جهان امكان، همان عبارت آيت، به معناي علامت و نشانه است كه فرهنگ غني و قوي قرآن با آن همراه است و چون هر موجود امكاني به تمام ذات و صفت و فعل خود نشانه خداي بي نشان است، پس از خود چيزي ندارد، زيرا در آن حال حاجب ميبود نه آيت؛ براي آنكه هيچ مستقلّي غير خود را نشان نميدهد؛ چه اينكه پندار استقلال نيز پرده شهود است و نميگذارد خداي متجلّي را مشاهده نمود؛ با اينكه به هر سمت و سوي كه بنگريد، چهره فيض خدا آشكار است؛ ﴿... فأينما تولوا فثمّ وجه الله... ﴾؛[6] به هر سو رو كنيد، آنجا روي خداست، ولي انسان مُختال و مُتَوهم كه در پرده پندار خودبيني يا ديگربيني به سر ميبرد، از ديدار حق محروم است.
چون خداوند بسيط الحقيقه است و هيچگونه كثرت و تعدد در او راه ندارد؛ لذا اوصاف ذاتي وي عين ذات او بوده، چنانكه عين هماند؛ بنابراين، اسماي حسناي او همگي آيت همان ذات يگانه و يكتا است؛ يعني هر اسمي همه كمالهاي ذاتي و وصفي و فعلي را بههمراه دارد و تفاوت نامهاي الهي، گذشته از محيط و محاط بودن و صرفنظر از تقسيمهاي ديگر، فقط در ظهور و خفاي كمالهاست؛ يعني هر اسمي واجد تمام كمالهاي الهي بوده و مظهر همه آنها است، ليكن در ظهور و خفاي آن كمالها بين اسما اختلاف است؛ بنابراين مظهر هر نامي كمالهاي اسامي ديگر را داراست؛ گرچه فعلاً كمالهاي مزبور در او ظهور ندارد.
جلال و جمال كه از اسماي الهياند، مظاهر گوناگون دارند، ولي چون جلال حق در جمال وي نهفته است و جمال وي در جلال او مستور است، چيزي كه مظهر جلال الهي است، خود واجد جمال حق بوده و چيزي كه مظهر جمال خداست، خويش داراي جلال الهي خواهد بود؛ نمونه بارز استتار جمال در كسوت جلال را ميتوان از آيات قصاص و دفاع استنباط نمود؛ يعني حكم قصاص، اعدام، اِماته، خونريزي، قهر، انتقام، غضب، سلطه، استيلا، چيرگي و مانند آن كه از مظاهر جلال و جنود ويژه آن بهشمار ميروند، احيا، صيانت دم، مِهر، تشفّي، خشنودي و نظاير آن را كه از مظاهر جمال و سپاهيان خاص آن شمرده ميشوند، به همراه دارد؛ چنانكه خداوند صاحب جلال و جمال چنين ميفرمايد: ﴿وَ لَكُم في القِصاص حياة يأُولي الأَلبب... ﴾؛[7] يعني اين اعدام ظاهري احيا را در درون خود داشته و مانع از بين بردن ظالمانه ديگران است، و اين مرگ فردي، حيات جمعي جامعه را تأمين مينمايد و اين قهر زودگذر، مِهر مستمر را به دنبال دارد و...؛ چنانكه درباره دفاع مقدّس و پيكار در برابر تهاجم بيگانگان نيز ميفرمايد: ﴿يا أيها الذين امنوا استجيبوا لله و للرّسول اذا دعاكم لما يحييكم... ﴾؛[8] اي كساني كه ايمان آوردهايد، چون خدا و پيامبر شما را به چيزي فرا خواندند كه به شما حيات ميبخشد، آنان را اجابت كنيد.
اين آيه در سياق آيات قتال و دفاع نازل شده است و براي دفع توهم كساني كه مرگ در راه خدا را نابودي دانسته و جهاد و دفاع را زوال ميپنداشتند، سند گويايي است و عصاره مضمون آن اين است كه جنگ در برابر زور و قيام در قبال قهر و اقدام در صحنه نبرد با باطل، گرچه مظهر جلال الهي است، ليكن صلح با حق و تسليم در برابر قسط و عدل، و تأمين حيات خود و ديگران را كه همگي از مظاهر جمال خدا به شمار ميآيند، به همراه دارد؛ البته تمام دستورهاي آسماني حياتبخش بوده و حياتبخشي، اختصاصي به جهاد و دفاع ندارد، ليكن آيه مزبور در جريان جنگ با باطل و ايثار و نثار در راه حق نازل شده است كه هنگام بسيج نيرو به صحنه پيكار ميفرمايد: پذيرش دعوت مناديان دفاع، زندگي شما را تثبيت مينمايد؛ چنانكه بعد از قيام و اقدام و جهاد و اجتهاد و حضور در صحنه ستم ستيزي و نيل به مقام شامخ شهادت ميفرمايد: ﴿و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتاً بل أحياء عند ربهم يرزقون﴾؛[9] هرگز كساني را كه در راه خدا كشته شدهند، مرده مپندار، بلكه زندهند كه نزد پروردگارشان روزي داده ميشوند.
پس دفاع كه مظهر جلال خداست، عامل تضمين كننده حيات فردي و جمعي و ضامن زندگي سالم دنيا و آخرت خواهد بود، و اين همان استتار جمال در جامه جلال و اشتمال كسوت جلال بر هسته مركزي جمال است.
توجه به اين نكته لازم است كه هماهنگي قهر و مهر، و همبستگي جلال و جمال، اختصاصي به مسائل ياد شده، از قبيل قصاص و دفاع ندارد، بلكه در سراسر شريعت نهفته و در سراسر شئون آن مشهود است؛ به طوري كه هر ارادتي در كراهت نهفته است و هر اشتياقي در انزجار مستتر است؛ لذا گاهي ميفرمايد: ﴿كتب عليكم القتال و هو كره لكم و عسي أن تكرهوا شيئاً و هو خير لكم... ﴾؛[10] يعني قتال كه ظاهراً شرّ شمرده ميشود و مايه كراهت است، خير را در درون خود دارد و پايه ارادت شما خواهد بود و در مسائل خانوادگي نيز تحمّل برخي از مصائب اخلاقي، ظاهراً شرّ به شمار ميآيد، ليكن خير بيشمار را كه همان تحكيم خانواده و حراست از كيان آن است، در درون خود خواهد داشت؛ چنانكه ميفرمايد: ﴿... فعَسي أن تكرهوا شيئاً ويجعل الله فيه خيراً كثيراً﴾.[11]
خلاصه آنكه تكليف الهي گرچه با كلفت و رنج همراه است و خود نشانه جلال خداوند است، ليكن درون آن جز تشريف كه آيت جمال خداست، نخواهد بود؛ لذا هر مكلّفي مشرّف خواهد شد و اين كلفت و رنج زودگذرِ امتثال دستورهاي الهي، شرف پايدار را به ارمغان خواهد آورد.
از اين رهگذر، قرآن كريم بعد از دستور وضو و غسل و تيمم ميفرمايد: خداوند ميخواهد شما را تطهير كند؛ يعني اين تكليف ظاهري، تطهير معنوي كه جمال دل را تضمين مينمايد، به همراه دارد: ﴿... ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليُطهركم و ليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون﴾؛[12] خدا نميخواهد بر شما تنگ بگيرد، ليكن ميخواهد شما را پاك و نعمتش را بر شما تمام گرداند؛ باشد كه سپاس او بداريد.
چنانكه زكات مال، ظاهراً مايه نفاد و نقصان آن است، ليكن درون آن نموّ و رشد تعبيه شده است: ﴿يمحق الله الربا ويربي الصدقات... ﴾؛[13] خدا از بركت ربا ميكاهد و بر صدقات ميافزايد؛ ﴿...و ما اتيتم من زكوة تريدون وجه الله فأُولئك هم المضعفون﴾؛[14] آنچه از زكات ميدهيد و خشنودي خدا را بدان خواستاريد، پس آنان فزوني يافتگاناند.
شاهد استتار جمال در كسوت جلال، همان است كه بهشت در درون رنجها و دشواريهاي سير و سلوك و صبر و استواري جهاد اصغر و اوسط و اكبر جا گرفته است: «حُفّت الجنة بالمكاره»؛ همانطور كه جلال در درون برخي از جمالها واقع شده است: «حفّت النار بالشهوات»، زيرا شهوتها و لذتها و نشاطاها و نظاير آن مظاهر جمالاند و اگر تعديل نشوند و از مرز حلال بگذرند و جنبه حيواني محض بگيرند، در درون خود، قهر خدا را بههمراه دارند.
مهمترين نمونه اختفاي جمال در چهره جلال، و بهترين شاهد نهانبودن جمال در جامه جلال، و استتار مهر در كسوت قهر، تبيين وضع دوزخ يا عذابهاي دردناك ديگر است؛ چنانكه در سوره الرحمن كه براي يادآوري نعمتهاي ويژه الهي نازل شده و مكرراً از همه مكلّفان اعتراف طلب مينمايد و راه هر گونه تكذيبي را براي آنها مسدود ميكند، دوزخ و شعلههاي گدازنده آن، به عنوان نعمتهاي خاص الهي اعلام شده و از همگان اقرار گرفته ميشود كه تكذيب آنها روا نيست و نميتوان اصل وجود آنها و همچنين نعمت بودن آنها را دروغ دانست؛ ﴿هذه جهنّم الّتي يكذّب بها المجرمون ٭ يطوفون بينها وبين حميم آن ٭ فبأي آلاء ربّكما تكذبان﴾؛[15] اين است همان جهنمي كه تبهكاران آن را دروغ ميخوانند؛ ميان آتش و ميان آب جوشان سرگردان باشند.
همانطور كه عذاب دوزخ هماهنگي جلال و جمال را به همراه دارد، عذاب استيصال و تدمير دنيا نيز پيام هماهنگي قهر و مهر و هماوردي نقمت و نعمت را به همراه دارد؛ چنانكه ميفرمايد: ﴿و انّه هو ربّ الشعري ٭ و انّه أهلك عاداً الأُولي ٭ و ثمود فما أبقي ٭ و قوم نوح من قبل انّهم كانوا هم أظلم و أطغي ٭ و الموءتفكة أهوي ٭ فغشّيهَا ما غشّي ٭ فبأي الاء ربّك تتماري﴾؛[16] و هم او است پروردگار ستاره شعري، و هم او است كه عاد قديم را و ثمود را هلاك كرد و چيزي باقي نگذاشت و پيشتر از آنها قوم نوح را، زيرا آنان ستمگرتر و سركشتر بودند، و شهرهاي موءتفكه را فرو افكند، پس پوشاند بر آن شهرها آنچه پوشاند؛ پس به كدام يك از نعمتهاي پروردگارت ترديد روا ميداري؟
در اين آيات، سرنگوني طاغيان و براندازي نظام طغوي و تعدّي را از آلا و نعمتهاي الهي شمرده و هيچگونه مِريه و شكّ در آن را روا نميداند؛ گرچه انكار نعمتهاي خدا و كفران آنها كيفري چون كيفر اقوام ياد شده دارد، ليكن ظاهر آيههاي مزبور آن است كه براندازي نظام ظلم بر اساس مِهر الهي به محرومان است؛ يعني آن مهر و جمال در جامه قهر و جلال ظهور كرد، و رفع محرومان با وضع مستكبران در آميخت، تا كوثر صبر و شكيبايي بر تكاثر بَطر و أشر پيروز آيد.
اين امتزاج قهر و مهر، در هر موجودي، برابر با سِعه وجود آن موجود ظهور دارد؛ يعني در موجودهاي مجرّد تام قويتر از موجودهاي مُستكفي است و در موجود مُسْتكفي نيرومندتر از موجودهاي ناقص است و در ذات اقدس خداوند كه فوق تمام است، به كمال محض ميرسد.
نشأه كثرت و منطقه مادّه، چون ظهور جمعي آن كم است، هماهنگي و اتحاد اين دو وصف جمال و جلال محسوس نيست، بلكه چنان مينمايد كه برخي فقط مظهر قهر بيمهرند و بعضي مدار مهر بيقهرند، ليكن برهان و عرفان، حاكمان بر حسّند و نقص احساس را با تحليل مفهومي يا تجليل شهودي ترميم مينمايند، زيرا ممكن نيست چيزي آيت حق تعالي باشد، ولي همه اوصاف او را ارائه ندهد؛ البته در نحوه آيت بودن و كيفيّت ارائه، بين آنها تمايز برقرار است.
انسان كامل از آن جهت كه جامع همه كمالهاي امكاني است، چون مظهر تمام اسما است، اين هماهنگي را بهتر از ديگر موجودها ارائه ميدهد؛ لذا رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)در جريان جنگ اُحد با تحمّل همه رنجها، پيشنهاد نفرين به آنها را ردّ كرد و فرمود: «لَمْ اُبْعث لَعّاناً بل بُعثت داعياً و رحمة اللّهم اهد قومي فانّهم لايعلمون»؛[17] يعني من به منظور لعن مبعوث نشدم، بلكه براي دعوت به حق و نشر رحمت به بعثت رسيدهم. سپس در نيايش خود چنين گفت: بار الها! قوم مرا راهنمايي فرما، زيرا آنان نادانند.
اين آميختگي قهر و مهر را هجر جميل مينامند؛ چنانكه حضرتش بدان مأمور بود: ﴿و اصبر علي ما يقولون و اهجرهم هجراً جميلاً﴾؛[18] و بر آنچه ميگويند شكيبا باش و از آنان با دوري گزيدني خوش، فاصله بگير؛ همانطور كه اصل وظيفه در برابر دستور الهي همانا صبر جميل است: ﴿فاصبر صبراً جميلاً﴾؛[19] پس صبر كن صبري نيكو.
نمودار اين امتزاج ميمون را ميتوان در قصّه يعقوب مبتلا به هجران يوسف (عليهالسلام) و بيمهري فرزندان خويش مشاهده نمود؛ چنانكه قرآن ميفرمايد: ﴿... بل سوّلت لكم أنفسكم أمراً فصبر جميل و الله المستعان... ﴾؛[20] بلكه نفس شما كاري را براي شما آراسته است، پس صبر نيكو (راه چاره است) و خدا ياري ده است.
ظرفيت انسان كامل توان هماهنگي اين دو صفت برجسته را داشته و در مسائل كلي و جزئي، توازن آنها را حفظ مينمايد؛ لذا به همان نسبت كه در مسائل سياسي و نظامي و مباحث فرهنگي، جلال قهر رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)با جمال مهرش آميخته بود كه ﴿و ما خلقنا السّموات و الأرض و ما بينهما الّا بالحقّ و انّ السّاعة غتية فاصفح الصّفح الجميل﴾؛[21] و ما آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است، جز به حق نيافريدهايم و يقيناً قيامت فرا ميرسد؛ پس به خوبي صرفنظر كن.
در مسائل جزئي خانوادگي نيز پيوند آنها را حفظ مينمود؛ چنانكه بدان مأموريت يافته بود: ﴿... فتعالين امتّعكن و اسرّحكن سراحاً جميلاً﴾؛[22] بياييد تا مهرتان را بدهم و خوش و خرّم رهايتان كنم.
چون عصاره اخلاق انسان كامل، همانا قرآن كريم است و هر دو از يك جايگاه رفيع تجلّي كردهند، با اين تفاوت كه يكي ارسال شد و ديگري انزال، ويكي در صحابت ديگري فرود آمد؛ يعني قرآن در معيّت انسان كامل نازل شد، نه آنكه انسان كامل در معيّت قرآن رسالت يافته باشد؛ ﴿... و اتّبعوا النّور الّذي أنزل معه... ﴾؛[23] پيروي كنيد نوري را كه با او نازل شده است.
لذا قرآن نيز جامع جمال و جلال الهي بوده، قهر و مهر را هماهنگ كردهست؛ چنانكه خداوند قرآن را هم به عنوان داروي شفابخش و زداينده دردها معرفي كرد، و هم به عنوان زاينده درد و عامل خسارت: ﴿و ننزّل من القران ما هو شفاءٌ و رحمة للموءمنين و لايزيد الظّالمين إلاّ خساراً﴾؛[24] و ما آنچه را براي موءمنان شفا و رحمت است، از قرآن نازل ميكنيم و ستمگران را جز زيان نميافزايد.
البته تبيين جامعيت قرآن نسبت به شفا و رحمت از يك سو، و خسارت و تبار از سوي ديگر، و نيز نسبت به هدايت و راهنمايي از يك سمت و اضلال و گمراه كردن از سمت ديگر كه در كريمه ﴿... يُضِلّ به كثيراً ويهدي به كثيراً و ما يُضلّ به إلاّ الفسقين﴾؛[25] بسياري را با آن مثلهاي قرآني گمراه، و بسياري را با آن راهنمايي ميكند، و جز فاسقان را با آن گمراه نميكند، آمدهست، با تأمل در خود آيات ياد شده، روشن ميگردد، زيرا در هر دو آيه، تعليل حكم بر وصف، مشعر به عليّت آن وصف است؛ يعني در آيه اول، وصف ظلم و در آيه دوم صفت فسق، دليل آن است كه ظالم و فاسق، همچون بيماري است كه در دستگاه گوارش او آسيبي پديد آيد و توان هضم ميوه شاداب و شيرين را نداشته باشد و در برابر آن، به جاي پذيرش عكسالعمل نشان ميدهد و در نتيجه، بيماريش افزون ميگردد، وگرنه اصل بيماري از قرآن نخواهد بود؛ چنانكه اصل ضلالت و خسارت نيز از اوصاف سلبي قرآن بوده و از ساحت قدس آن دور است، ولي همين اضلال عارضي و خسارت ثانوي كه مظهر قهر خداست، با آن هدايت ابتدايي و مستمرّ ذاتي و اصلي و نيز با آن شفاي مستمرّ هماهنگ خواهد بود.
آفرينش از نظر قرآن كريم، با جمال و زيبايي آميخته است؛ هم جمال و زيبايي نفسي، و هم جمال و زيبايي نسبي؛ خواه در قلمرو موجودهاي مادي و خواه در منطقه موجودهاي مجرّد و معنوي.
استنباط جمال و زيبايي نفسي هر موجود در حدّ ذات خويش، خواه ماده و خواه مجرد، از انضمام دو آيه قرآن حاصل ميشود.
يكم. آيه ﴿الله خلقُ كلّ شيءٍ... ﴾ [26] است كه دلالت دارد، هر چيزي غير خدا، مخلوق ذات اقدس خداوند است، خواه مجرد باشد و خواه مادي، خواه از ذوات باشد خواه از اوصاف.
دوم. آيه ﴿الّذي أحسن كلّ شيءٍ خَلَقَهُ... ﴾ [27] است كه دلالت دارد، هر چيزي را كه خداوند آفريد، جميل و زيبا خلق كرد و هيچگونه نقص و عيب نفْسي در متن هستي يافت نميشود؛ چه در نشأه مادّه و چه در منطقه مجرد، و نيز هم در قلمرو ذوات اشيا و هم در نشأه اوصاف آنها.
استظهار جمال و زيبايي نسبي برخي از موجودات نسبت به بعضي از موجودات ديگر نيز از بررسي چند مورد به دست ميآيد؛ يكي آيه ﴿إنّا جعلنا ما علي الأرض زينة لها... ﴾؛[28] يعني ما آنچه در روي زمين قرار دارد، از مناظر طبيعي، به عنوان زينت زمين قرار داده و كره أرض را بدان مزيّن نموديم، و ديگري آيه ﴿إنّا زيّنّا السّماء الدّنيا بزينةٍ الكواكب﴾ [29]؛ يعني ما فضاي بالا را با ستارههاي روشن زينت داديم.
از اين آيات زينت و جمال نسبي موجودات مادي نسبت به يكديگر معلوم ميشود و از آيه ﴿... حبّب إليكم الإيمان و زيّنه في قلوبكم وكرّه إليكم الكفر و الفسوق و العصيان... ﴾؛[30] خدا ايمان را براي شما دوست داشتني گردانيد و آن را در دلهاي شما زينت داد، و كفر و فسق و معصيت را در نظرتان ناخوشايند ساخت، چنين برميآيد كه خداوند ايمان را محبوب دلها قرار داده و آن را زيور جان آدميان ساخته است، و چون روح انساني مجرد است نه مادي، و ايمان نيز امري است معنوي نه مادي، اين امر معنوي، يعني ايمان، مايه جمال و زيبايي آن امر مجرد، يعني جان انساني شدهست؛ البته تمايز زيبايي تكويني از اعتباري، و امتياز جمال رحماني از زينت شيطاني، مبسوطاً در قرآن كريم بيان شده است.
تقسيم جمال به مادي و معنوي كه در قرآن كريم آمده است، در سخنان صاحبان ولايت و مفسران اصيل آن نيز وارد شده است؛ چنانكه در كلمات حضرت اميرموءمنين علي (عليهالسلام) آمده است: «الجمال الظّاهر حسن الصّورة»؛[31] زيبايي ظاهر نيكويي صورت است. «حسن النّيّة جمال السّرائر»؛[32] نيت نيكو زيبايي دروني است.
ترغيب به جمال و تشويق به كار جميل، در زبان قرآن و عترت مشهود است؛ چنانكه خداوند ضمن برشمردن منافع اقتصادي دامداري، به بهرهبرداري از جمال آن اشاره كرده و ميفرمايد: ﴿و لكم فيها جمال حين تريحون و حين تسرحون﴾؛[33] يعني براي شما زيبايي است؛ در كيفيت بازگشت شبانگاهي گوسفندان از چراگاه، و نيز در نحوه رها كردن آنها در بامداد به سوي چراگاه.
در سخنان حضرت علي (عليهالسلام) چنين آمدهست كه مردان با تقوا در عبادت خاشع و در عين فاقه و حاجت متجمّلاند،[34] و در توصيه به كُميل چنين ميفرمايد: «... معرفة العلم دين يدان به، به يكسب الإنسان الطّاعة في حياته و جميل الأحدوثه بعد وفاته... ».[35]
دانشندوزي، تنها آييني است كه بايد به آن پايبند بود؛ به وسيله آن هر كس در حيات خود راه اطاعت پيمايد و براي پس از مرگش ذكر خيري به جاي گذارد؛ «التّجمّل من أخلاق الموءمنين» [36]؛ آرايش از اخلاق موءمنان است.
اين تجمل كه از اوصاف مردان با ايمان است، شامل هر دو قسم جمال خواهد بود؛ گرچه نسبت به جمال و زيبايي معنوي شمول بيشتري دارد؛ لذا حضرت علي (عليهالسلام) به فرزندش حضرت حسن (عليهالسلام) چنين ميفرمايد: «... فلتكن مسألتك فيما يبقي لك جمالُه ويُنفي عنك وَباله فالمال لايبقي لك و لا تبقي له... »؛[37] يعني خواست تو در كوششها و نيايشها، چيزي باشد كه جمال آن بدون وبال براي تو بماند، زيرا مال براي تو نميماند و تو نيز براي او نميماني؛ پس جمال انسان در همان معارف و فضايل خواهد بود.
چون در مطالب ياد شده، فرقي بين زن و مرد نيست، زيرا محور همه آنها انسان است و خصوصيت ذكورت و انوثت در حقيقت انسان و ايمان و مانند آن تأثيري ندارد، ميتوان از حديث شريف علوي كه فرمود: «عقول النّساء في جمالهنّ و جمال الرّجال في عقولهم»،[38] معناي دستوري فهميد، نه معناي وصفي؛ يعني منظور آن نباشد كه حديث شريف در صدد وصف دو صنف از انسان باشد كه عقل زن در جمال او خلاصه ميشود، تا جنبه نكوهش داشته باشد و جمال مرد در عقل او تعبيه شده است، تا عنوان ستايش بگيرد؛ بلكه ممكن است معناي آن دستور يا وصف سازنده باشد، نه وصف قدح و نكوهش؛ يعني زن موظف است و يا ميتواند عقل و انديشه انساني خويش را در ظرافت عاطفه و زيبايي گفتار و رفتار وكيفيّت محاوره و مناظره و نحوه برخورد و حكايت و نظاير آن ارائه دهد؛ چنانكه مرد موظف است و ميتواند هنر خود را در انديشه انساني و تفكّر عقلاني خويش متجلّي سازد؛ مثلاً زن بايد بتواند قداست همسر حضرت ابراهيم (عليهالسلام) و كيفيت برخورد او با فرشتهها و نحوه شنيدن بشارت مادر شدن و حالت تعجب و ابراز انفعال نمودن ظريفانه را كه در آيه ﴿فأقبلت امرأته في صرّةٍ فصكّت وجهها و قالت عجوز عقيم﴾ [39]؛ و زنش با فريادي سر رسيد و بر چهره خود زد و گفت: زني پير نازا؟! و آيه ﴿و امرأته قائمةٌ فضحكت فبشّرنها باسحق و من وراء اسحق يعقوب﴾ [40]؛ و زن او ايستاده بود، خنديد؛ پس وي را به اسحاق و از پي اسحاق به يعقوب مژده داديم، اشاره شده است، متجلي سازد؛ در صورتي كه هرگز اين ظرايف هنري كه تمثل عين طرايف عقلي است، ميسور مردان هنرمند نخواهد بود؛ چنانكه زن تحصيل كرده و آگاه به معارف شهادت و ايثار و نثار، توان آن را دارد كه در نقش مادر مهربان، فرزندش را تشويق به جهاد و در بدرقه او هنگام عزيمت، عقل طريف را در جامه هنر ظريف ارائه دهد، يا هنگام استقبال فرزند نستوهش كه از ميدان رزم، پيروزمندانه برگشت، انديشه وزين عقلي را در لباس زيباي شوق و انتظار و نظاير آن نشان دهد؛ چنانكه مردان هنرمند توان مقابل آن را دارند كه هنرهاي ظريف را در جامه عقل طريف حكايت كنند.
خلاصه آنكه زن بايد طرايف حكمت را در ظرايف هنر ارائه دهد و مرد بايد ظرايف هنر را در طرايف حكمت جلوهگر كند؛ يعني جلال زن در جمال او نهفته است و جمال مرد در جلال او تجلّي مييابد و اين توزيع كار، نه نكوهشي براي زن است و نه ستايشي براي مرد؛ بلكه رهنمود و دستور عملي هر يك از آنها است، تا هر كس به كار خاص خويش مأمور باشد و در صورت امتثال دستور مخصوص خود، درخور ستايش گردد و در صورت تمرّد از آن، مستحق نكوهش شود.
پس تفاوت زن و مرد در نحوه ارائه انديشههاي درست ظهور مينمايد؛ وگرنه زن نيز چون مرد شايستگي فراگيري علوم و معارف را داشته و بايسته تقدير و ثناست؛ چه اينكه مردْ شايسته ارائه هنرهاي ظريف بوده و بايسته ستايش و تقدير است.
لازم به ذكر است كه احكام و اوصاف صنف زن، از دو ديدگاه قابل مطالعه و بر دو قسم است:
قسم يكم. راجع به اصل زن بودن او است كه هيچ گونه تفاوتي در طي قرون و اعصار به آنها رخ نميدهد؛ مانند لزوم حجاب و عفاف و صدها حكم عبادي و غير عبادي كه مخصوص زن است و هرگز دگرگون نخواهد شد، و بين افراد زن هم هيچ فرقي در آن جهت مشترك زنان نيست.
قسم دوم. ناظر به كيفيت تربيت و نحوه محيط پرورش آن است كه اگر در پرتو تعليم صحيح و تربيت وزين پرورش يابند و چون مردان بينديشند و چون رجال تعقل و تدبر داشته باشند، تمايزي از اين جهت با مردها ندارند و اگر گاهي تفاوت يافت شود، همانند تمايزي است كه بين خود مردها مشهود است؛ مثلاً اگر زنان مستعدّ به حوزهها و دانشگاههاي علمي راه يابند و همانند طلاب و دانشجويان مرد، به فراگيري علوم و معارف الهي بپردازند، و از لحاظ جهانبيني و انسانشناسي و دنياشناسي و آخرتشناسي و ساير مسائل اسلامي، در دروس مشترك بين محصلين حوزه، آگاهي كامل يابند و نحوه تعليم و تبليغ ديني آنان، چون رجال مذهبي باشد؛ چه اينكه گروهي فعلاً به بركت انقلاب اسلامي اين چنيناند، آيا باز هم ميتوان گفت رواياتي كه در نكوهش زنان آمده و احاديثي كه در پرهيز از مشورت با آنها وارد شده و ادلّهاي كه در نارسايي عقول آنان رسيده، اطلاق دارد و هيچ گونه انصرافي نسبت به زنان دانشمند و محققان از اين صنف ندارد و همچون قسم اول، موضوع همه آن ادلّه ذات زن از حيث زن بودن است؟
مثلاً گفتههاي حضرت علي (عليهالسلام) در بيان وَهْن عقول زنان كه فرمود: «...يا أشباه الرجال و لا رجال، حلوم الأطفال و عقول ربّات الحجال... »؛[41] اي مرد گونههاي نامرد! با آرزوهاي كودكانه! و انديشه زنان پرده نشين! «... ايّاك و مشاوَرَةَ النساء فانّ رأيهن إلي أفنٍ و عزْمهنّ إلي وهن... »؛[42] بپرهيز از مشورت با زنان كه رأي آنان ناقص و تصميم آنان سست است، هيچ گونه انصرافي از زنان محقق و دانشمند ندارد؟
آيا ميتوان گفت كه عقل آنان در بخش عقل نظري، چون زن هستند و تنها به خاطر انوثت بدن آنها، همتاي عقل كودكان است و اراده و تصميم و عزم آنها در بخش عقل عملي سست و ناپايدار است؟ و يا آنكه اين تعبيرها به لحاظ غلبه خارجي است كه منشأ آن دور نگهداشتن اين صنف گرانقدر از تعليم، و محروم نگهداشتن اين گروه توانمند از تربيت صحيح است كه اگر شرايط درست براي فراگيري آنها در صحنه تعليم و تربيت فراهم شود، حتماً غلبه بر عكس خواهد شد و يا لااقل غلبهاي در كار نيست تا منشأ نكوهش گردد.
خلاصه آنكه وهن عزم، چون مسئله حجاب و عفاف، از احكام قسم اول نخواهد بود. هوشمندي و نبوغ برخي از زنان، سابقه ديرين داشته و سبقت آنان در موعظتپذيري نسبت به مردها شواهد تاريخي دارد.
وقتي اسلام به عنوان دين جديد در جاهليت دامنهدار حجاز جلوه كرد، تشخيص حقانيت آن از نظر عقل نظري، محتاج هوشمندي والا و پذيرش آن از جهت عقل عملي، نيازمند عزمي فولادين بوده است، تا هرگونه خطر را تحمل نمايد؛ لذا كسي كه در آن شرايط پيش از ديگران مسلمان ميشد، از برجستگي خاص برخوردار بوده و همين سبقت، از فضايل او به شمار ميرفت، چون تنها سبق زماني يا مكاني نبوده است كه معيار ارزش جوهري نباشد، بلكه سبق رتبي و مكانتي بود كه مدار ارج گوهر ذات خواهد بود؛ چنانكه سبق اسلام حضرت علي(عليهالسلام) از فضايل رسمي آن حضرت به شمار ميرود.
از اين رهگذر، ميتوان به هوشمندي و نبوغ زناني پيبرد كه قبل از همسران خود، دين حنيف اسلام را پذيرفته و حقانيت آن را با استدلال تشخيص داده و در پرتو عزم استوار به آن ايمان آوردهاند، در حالي كه مردان فراواني، نه تنها از پذيرش آن استنكاف داشته و در حقانيت آن ترديد داشتند، بلكه براي اطفاي نور آن سعي بليغ مينمودند؛ گرچه طرفي نميبستند.
مالك بن انس (179 - 95 ه . ق) در موطأ خود چنين نقل ميكند كه عدّهاي از زنان، در حالي اسلام آورده بودند كه شوهران آنها كافر بودهند؛ مانند دختر وليد بن مغيره كه همسر صفوان بن أميّه بود و قبل از شوهرش مسلمان شد و نيز أمّ حكيم، دختر حارث بن هشام كه شوهرش عكرمةبنبيجهل بود، پيش از همسرش اسلام آورد.[43]
جامعه انساني نيازمند علل و عواملي است تا گرايش و صفاي ضمير بين افراد آن تأمين شود و صرف قوانين و مقررات سياسي، نظامي، اقتصادي و... كافي نيست و از طرف ديگر، جامعه بزرگ بشري را جوامع كوچك خانوادگي ميسازند؛ يعني اعضاي خانوادههاي متعدد عامل تحقق مجتمع رسمي خواهند بود، و مادامي كه سبب رأفت و گرايش در بين اعضاي خانواده پديد نيايد، هنگام تشكّل مجتمع رسمي نيز هرگز بين آحاد آن، صفاي ضمير و روح تعاون و پيوند دوستي برقرار نخواهد شد، و مهمترين عاملي كه بين افراد خانواده، رأفت و گذشت و ايثار را زنده ميكند، تجلّي روح مادر در بين اعضاي خانواده است، زيرا پدر، گرچه به عنوان ﴿الرّجال قوّامون عليالنّساء﴾ [44]، عهدهدار كارهاي اداري و اجرايي جامعه كوچك، يعني خانواده است، ليكن اساس خانواده كه بر مهر و وفا و پيوند پيريزي شده است، به عهده مادر است، زيرا مادر مبدأ پيدايش و پرورش فرزنداني است كه هر كدام به ديگري وابستهاند.
افرادي كه از يك زن متولّد ميشوند، همانند ميوههاي يك درخت نيستند كه روح ايثار انساني در سطح گياه ظهور نكند، و يا مانند بچههاي يك حيوان ماده نخواهند بود كه فاقد تعاون انساني بوده و پيوند خاص بشري در آنها جلوه نكند، بلكه فرزندان متولد شده از يك زن، خواه بدون فاصله و خواه با فاصله، نسبت به يكديگر رئوف و مهربان بوده و پيوند فطري خود را در پرتو تعاليم ديني شكوفا مينمايند، و در مكتب دين، حفظ اين پيوند و فراموش نكردن آن از واجبهاي مهم به شمار آمده، و اگر كسي اين پيوند فطري و ديني را قطع نمايد، از رحمت ويژه الهي محروم خواهد شد، زيرا صله رحم از چيزهايي است كه خداوند به آن امر فرموده و درباره قاطعانِ چيزي كه بايد وصل شود، لعن و نفرين الهي وعده داده شده است؛ ﴿الّذين ينقضون عهد الله من بعد ميثقِهِ ويقطعون ما أمر الله به أن يوصل ويفسدون في الأرض أُولئك هم الخسرون﴾؛[45] آناني كه پيمان خدا را پس از بستن آن ميشكنند، و آنچه را خدا به پيوستن آن امر نموده، ميگسلند و در زمين به فساد ميپردازند، آنانند كه زيانكاراند. ﴿و الّذين ينقضون عهد الله من بعد ميثقه ويقطعون ما أمر الله به أن يوصل ويفسدون في الأرض أُولئك لهم اللّعنة و لهم سوء الدّار﴾؛[46] آناني كه پيمان خدا را پس از بستن آن ميشكنند و آنچه خدا به پيوستن آن امر نموده، ميگسلند، و در زمين به فساد ميپردازند، آنانند كه بر آنان لعنت است و بدفرجامي آن دنياست.
شايد سرّ اينكه افساد در زمين، در كنار قطع چيزي كه وصل آن لازم است، ذكر شده، اين باشد كه افرادي كه در خانوادههاي اصيل ديني رشد كرده و قانون صله رحم و حفظ پيوند اعضا را ادراك كرده و عمل نمودهند، وقتي وارد اجتماع رسمي شدند، دست به افساد در زمين نميزنند، زيرا با روح پيوند و ايثار، گام به جامعه نهادهند، ولي كساني كه از خانوادههاي غير ديني برخاستهاند، چون اصل پيوند فطري بين اعضا، در اثر رعايت نكردن قانون صله رحم و لزوم ايثار و تعاون و... فراموش شده است؛ لذا با ورودشان به جامعه رسمي، پديدههاي توحش و تنمّر نيز ظهور خواهد كرد.
خلاصه آنكه قانون صله رحم اصل مهمي است كه جامعه كوچك را درست تربيت كرده و زمينه شكوفايي جوامع بزرگ را فراهم مينمايد، و صله رحم اصل حاكم بر ارحام و محارم و وابستگان خانوادگي است، و منشأ همه اين رحامتها و وابستگيها، همانا پيدايش همه اعضا از يك رحم است و آن رحم كه مبدأ تكوّن اعضاي به هم پيوسته است، جزو زن بوده و در حقيقت مقام والاي زن است كه پايهگذار قانون ارحام و صله رحم و محرميت و... است.
نتيجه آنكه مهره اصلي خانواده و رحامت را زن به عهده دارد؛ گرچه مرد مسئول كارهاي اجرايي و تأمين هزينههاي زندگي و مانند آن است.
از اين رهگذر، قرآن كريم ضمن توصيه انسان به گرامي داشتن پدر و مادر، زحمات مادر را كه به زايمان و شيردادن است و منشأ اصلي آنها رحم است، يادآور ميشود: ﴿و وصّينا الانسان بوالديه احساناً حملته أُمّه كرهاً و وضعته كرهاً و حمله و فصاله ثلثون شهراً... ﴾؛[47] و انسان را نسبت به پدر و مادرش به احسان سفارش كرديم؛ مادرش با تحمل رنج به او باردار شد و با رنج او را به دنيا آورد و بار برداشتن و از شير گرفتنش سي ماه است. ﴿...حملته أُمّه وهناً علي وهن و فصاله في عامين... ﴾؛[48] مادرش به او باردار شد، سستي بر روي سستي و از شير باز گرفتنش در دو سال است.
و نيز حضرت امام زين العابدين (عليهالسلام) در رساله حقوق كه لزوم رعايت حقوق ارحام را به مقدار پيوستگي و قرابت نسبت به رحم بيان فرموده، اولين حق را در نظام خانوادگي به مادر داده؛ آنگاه از حق پدر سخن به ميان آورده و چنين فرموده است: «... و حقوق رحمك كثيرة متّصلة بقدر اتّصال الرّحم في القرابة فأوجبها عليك حقّ أُمّك ثمّ حقّ أبيك ثمّ حقّ ولدك ثمّ حقّ أخيك ثمّ الأقرب فالأقرب».[49]
عنايت به اين نكته لازم است كه نقش زن، نه تنها ايجاد رابطه رحامت بين اعضاي نسبي يك خانواده است، بلكه سهم آن در ايجاد پيوند رحمي بين وابستگان سببي نيز قابل انكار نيست، زيرا در اسلام، وابستگان سببي، همانند پيوستگان نسبي، از رحامت خاص برخوردارند و قانون مصاهرت مقررات فراواني را به همراه دارد؛ چنانكه از خطبه رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)در مراسم عقد زناشويي حضرت اميرموءمنين علي (عليهالسلام) و حضرت فاطمه زهراٍّ چنين استفاده ميشود كه مصاهره و دامادي، ملحق به نسب بوده و عروس و داماد به منزله فرزندان دو خانواده محسوب شده و اعضاي دو خانواده، مخصوصاً پدران و مادران، به منزله افراد يك خانواده به حساب خواهند آمد و اين قانون كه از خطبه رسول اكرم و نيز از خطبه عقد زناشويي حضرت جواد (عليهالسلام) توسط حضرت امام رضا (عليهالسلام)[50] استفاده شده، از آيه ﴿هو الّذي خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً... ﴾؛[51] و اوست كه از آب بشري آفريد و او را داراي خويشاوندي نسبي و دامادي قرار داد، استنباط ميشود.
از اينجا وارد مطلب مهم ميشويم، و آن روشن شدن نقش زن در ايجاد ارتباط بين مرد، به عنوان پدر و بين افرادي كه بعداً متولّد ميشوند، به عنوان فرزندان؛ يعني زن اولاً مرد را جذب كرده و رأفت و عاطفت را محور ارتباط با او قرار ميدهد، سپس به كمك همان عنصر آرام و فرد رئوف و مطمئن، خانواده آرام و ارحام مهربان را تشكيل ميدهد. اگر اين مسئله مُستدلّ شود، معلوم خواهد شد كه اصالت خانواده به عهده زن است و پايه اصيل تأسيس حوزه رحامت و تشكيل حكومت مهر و رأفت، همانا زن خواهد بود كه اولاً مرد اجنبي را رحم ميكند، ثانياً با تكثير نسل، دو خانواده را در اثر مصاهره به هم مرتبط مينمايد، ثالثاً در اثر رضاع، افراد بيگانه را محرم نموده و پيوند رضاعي را چون پيوند مصاهره به رابطه رحامت نزديك مينمايد.
و اينك اصل مطلب:
آيا خلقت زن و آفرينش مرد از دو گوهر مستقل و دو مبدأ قابلي جداگانه است، تا هر كدام داراي آثار خاص و لوازم مخصوص باشد؛ مانند دو گوهر كه از دو كان منحاز ظهور ميكنند و جنس هر كدام غير از جنس ديگري است، و يا آنكه هر دو از يك گوهرند و هيچ امتيازي بين آنها از لحاظ گوهر وجودي نيست، مگر به اوصاف كسبي و اخلاق تحصيلي و...، و يا آنكه مرد بالاصاله از يك گوهر خاص خلق شده، سپس زن از زوائد مبدأ، تابع مرد، به طور متفرع بر آن آفريده شده است، و يا به عكس، يعني زن بالاصاله از يك گوهر معين آفريده شده، سپس مرد از زوائد مبدأ، تابع زن، به طور طفيلي و فرع وي فرآورده شده است؟
احتمال اول جايگاهي در تفسير و شواهد قرآني و مانند آن ندارد؛ چنانكه احتمال چهارم نيز فاقد هرگونه شواهد قرآني و روايي است؛ عمده احتمال دوم و سوم است.
آنچه از ظواهر آياتِ ناظر به اصل آفرينش استنباط ميشود و برخي از احاديث نيز آن را تأييد مينمايد، همانا احتمال دوم است و اما احتمال سوم، نه تنها از ظواهر آيات راجع به خلقت استظهار نميشود، بلكه بعضي از احاديث نيز آن را ناصواب ميداند.
امّا آيههاي خلقت؛ مانند:
﴿يا أيّها النّاس اتّقوا ربّكم الّذي خلقكم من نفس وحدةٍ و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثيراً و نساءً و اتّقوا الله الذي تسآءَلون به و الأرحام انّ الله كان عليكم رقيباً﴾؛[52] اي مردم! از پروردگارتان كه شما را از نفس واحده آفريد و جفتش را نيز از او آفريد و از آن دو مردان و زنان بسياري پراكند، پروا داريد، و از خدايي كه به نام او از همديگر درخواست ميكنيد، پروا كنيد، و خويشاوندان را (فراموش نكنيد) كه خدا همواره بر شما نگهبان است.
منظور از نفْس در اين كريمه، همانا گوهر و ذات و اصل و واقعيت عيني شيء است، و مراد از آن، روح، جان، روان و مانند آن نيست؛ مثلاً اگر گفتهاند فلان شيء في نفسه چنين است؛ يعني در ذات و هستي اصلي خود چنين است و وقتي گفتهند: «جائني فلان نفسه» [53]؛ يعني فلان كس خودش آمده است كه معناي نفس، مرادف با عين، يعني اصل ذات خواهد بود؛ پس روا نيست كه مباحث علمالنفس كهن يا تازه را به آيه ربط داد و يا تحقيق درباره آيه محل بحث را با آيات ناظر به پيدايش نفس و نفح آن در انسان، و رجوع آن به سوي پروردگار و ديگر مباحث قرآني مرتبط به احكام روح انساني وابسته دانست؛ پس مراد از نفس همانا ذات و واقعيت عيني است.
بنابر مبناي فوق، مفاد آيه مزبور اولاً اين است كه همه انسانها از هر صنف، خواه زن خواه مرد، زيرا كلمه ناس شامل همگان ميشود، از يك ذات و گوهر خلق شدهند و مبدأ قابلي آفرينش همه افراد يك چيز است، و ثانياً اوّلين زن كه همسر اوّلين مرد است، او هم از همان ذات و گوهر عيني آفريده شده، نه از گوهر ديگر و نه فرع بر مرد و زائد بر او و طفيلي وي؛ بلكه خداوند اولين زن را از همان ذات و اصلي آفريده است كه همه مردها و زنها را از همان اصل خلق كرده است. آنگاه به كيفيت تكثير نسل اشاره ميشود كه از حوصله اين مقالت بيرون است. مطالب ياد شده را ميتوان از آيه ﴿هو الّذي خلقكم من نفسٍ واحدة و جعل منها زوجها... ﴾؛[54] او است كه شما را از نفس واحدي آفريد و جفت وي را از آن پديد آورد، و از آيه ﴿خلقكم مننفس واحدة ثمّ جعل منها زوجها... ﴾؛[55] آفريد شما را از نفس واحد، سپس جفت وي را از آن پديد آورد، استفاده نمود؛ پس مفاد آيههاي ناظر به اصل آفرينش، همانا وحدت مبدأ قابلي خلقت همه مردان و زنان و نيز اولين مرد و اولين زن كه نسل كنوني به آنها منتهي ميشوند، خواهد بود.
اما احاديث ناظر به مبدأ قابلي آفرينش، مانند آنچه محمد بن بابويه قمي (صدوق(قدس سرّه)) به طور مسند در علل الشرايع[56] و به طور مرسل در من لايحضره الفقيه[57] نقل كرده است كه زرارة بن اعين از حضرت امام صادق(عليهالسلام) سوءال كرد: نزد ما مردمي هستند كه ميگويند: خداوند حوا را از بخش نهايي ضلع چپ آدم آفريد؟! امام صادق (عليهالسلام) فرمود: خداوند از چنين نسبت، هم منزه است و هم برتر از آن است...؛ آيا خداوند توان آن را نداشت كه همسر آدم را از غير دنده او خلق كند تا بهانه به دست شناعت كنندگان دهد كه بگويند، بعضي از اجزاي آدم با بعض ديگر نكاح نمود...، سپس فرمود: خداوند بعد از آفرينش آدم، حوا را به طور نو ظهور پديد آورد.... آدم (عليهالسلام) بعد از آگاهي از خلقت وي از پروردگارش پرسيد: اين كيست كه قرب و نگاه او مايه انس من شده است؟ خداوند فرمود: اين حوا است؛ آيا دوست داري كه با تو بوده و مايه انس تو شده و با تو سخن بگويد و تابع تو باشد؟ آدم گفت: آري پروردگارا! تا زندهم سپاس تو بر من لازم است. آنگاه خداوند فرمود: از من ازدواج با او را بخواه، چون صلاحيت همسري تو را جهت تأمين علاقه جنسي نيز دارد و خداوند شهوت جنسي را به او عطا نمود...؛ سپس آدم عرض كرد: من پيشنهاد ازدواج با وي را عرضه ميدارم، رضاي شما در چيست؟ خداوند فرمود رضاي من در آن است كه معالم دين مرا به او بياموزي....
اين حديث، گرچه مفصّل است و از لحاظ سند نياز به تحقيقي بيشتر دارد، چون برخي آحاد سلسله مشترك و برخي مجهولاند؛ چنانكه بعضي از مضامين آن هم نياز به توضيح بيشتر دارد، ولي مطالب مهم و سودمندي از آن استفاده ميشود كه به بعضي از آنها اشاره ميشود:
1. خلقت حوا از ضلع و دنده چپ آدم صحيح نيست.
2. آفرينش حوا همانند خلقت آدم بديع و نو ظهور بوده و مستقل است.
3. نزديكي و نگاه آدم به حوا، مايه انس وي شده است و خداوند نيز همين اصل را پايه برقراري ارتباط بين آنها قرار داده، و اين انس انساني قبل از ظهور غريزه شهوت جنسي بوده، زيرا جريان غريزه، مطلبي است كه بعداً مطرح ميشود.
4. خداوند گرايش جنسي و شهوت زناشويي را بر آدم (عليهالسلام) القا نمود و اين در حالي است كه جريان انس و دوستي قبلاً برقرار شده بود.
5. بهترين مهريّه و صَداق، همانا تعليم علوم الهي و آموختن معالم دين است كه خداوند آن را به عنوان مهر حضرت حوا بر آدم قرار داده است.
6. بعد از ازدواج، آدم به حوا گفت: به طرف من بيا و به من رو كن و حوا به او گفت: تو به سوي من رو كن، خداوند امر كرد كه آدم برخيزد و به طرف حوا برود و اين همان راز خواستگاري مرد از زن است؛ وگرنه زن به خواستگاري مرد برميخواست؛ البته منظور از اين خواستگاري، آن خِطبه قبل از عقد كه در اين حديث مبسوط آمده نيست.
تا اينجا روشن شد كه آفرينش زن و مرد از يك گوهر است و همه زنان و مردان، مبدأ قابلي واحد داشته؛ چه اينكه مبدأ فاعلي همه آنها خداي يگانه و يكتا است و هيچ مزيتي براي مرد نسبت به زن در اصل آفرينش نيست، و اگر برخي از روايات عهدهدار اثبات اين مزيّتند، يا از لحاظ سند نارسا و يا از جهت دلالت ناتمامند، و اگر فرضاً از هر دو جهت تام باشند، چون مسئله مورد بحث، يك امر تعبدي محض نيست، نميتوان آن را نظير مسائل فقهي صرف، با يك دليل ظنّي غير قطعي ثابت كرد؛ مگر در حدّ مظنّه و گمان كه سودمند به حال مسائل علمي نخواهد بود.
همانگونه كه قبلاً اشاره شد، اصل در تأسيس خانواده بر اساس مهر و رأفت و گرايش و جاذبه، همانا زن است؛ چنانكه اصل در تشكيل خانواده از لحاظ مديريت و تأمين هزينه و تعهد كارهاي اجرايي و سرپرستي و دفاع از حوزه تدبير خانواده مرد است؛ مطلب دوم نيازي به اثبات ندارد، زيرا شواهد قرآني مانند ﴿الرجال قوّامون عليالنساء﴾ و... بر اين امر گواهي ميدهد و سيره رايجه مسلمين نيز آن را تأييد ميكند؛ عمده اثبات مطلب اول است.
چون تحليل عميق هر مطلب مرهون تبيين مبادي تصوري آن است؛ چنانكه در گرو پذيرش مبادي تصديقي آن است، تأكيد بر اين نكته را لازم ميداند كه يكي از مهمترين مبادي تصوري مسئله فوق، تمايز بين مهر عاطفي و انس عقلي از يك سو و گرايش غريزي و شهوت حيواني از سمت ديگر است، تا اساس خانواده بر محور دوستي انساني و عقلي تأمين گردد، نه بر مدار شهوت جنسي، و نقش زن به عنوان مظهر جمال الهي در چهره انسان روشن شود، نه به عنوان عامل رفع شهوت به صورت يك جنس ماده.
شوق و علاقه بين دو چيز، يك پيوند خاص وجودي است و حقيقت هستي نيز داراي مراتب تشكيكي است، از اين جهت اشتياق و كشش در تمام ذرات هستي هست، ليكن در هر مرتبه، حكم خاص همان درجه را دارد؛ گاهي به صورت جذب و دفع در نهاد گوهرهاي كان ظهور دارد، و زماني به صورت اخذ و اعطا و مانند آن در گياههاي رُستني جلوه مينمايد، و گاهي به عنوان شهوت و غضب در حيوانهاي غير معلم پديد ميآيد، و گاهي به صورت مَيل و نفرت در حيوانهاي تربيت شده و برخي از افراد تربيت نشده انساني ظهور ميكند، و آنگاه فاصلههاي طولاني را طي مينمايد تا به صورت تولّي و تبرّي و حبّ فيالله و بغض في الله و... تجلي نمايد.
آنچه در اين مسئله مهم است، توجه به اين نكته است كه آيا راز آفرينش زن و مرد، و سرّ گرايش اين دو به هم، و انگيزه تأسيس خانواده و تربيت انسان كامل، همانا گرايش جنسي است كه هدفي جز اطفاي نائره شهوت نداشته و در حيوانات وحشي نيز بيش از انسان يافت ميشود و جاهليت جديد، چونان جاهليت كهن به آن دامن ميزند، و يا راز انعطاف زن و مرد و هدف تشكيل حوزه رحامت و پرورش مَسجود فرشتگان و جلوه خليفةاللهي و جامع جلال و جمال و همه اسماي خداوندي، همانا گرايش عقلي و مهر قلبي و انس اسمايي است، تا بتواند ملائكه تربيت نمايد و فرشتگان فراواني را به خدمت بگيرد و راز بسياري از اسرار آفرينش را حلّ نمايد؟
چون گرايش جنسي در حيوانهاي نر و ماده نيز يافت ميشود و درباره آفرينش حيوان ماده، انگيزه ويژهاي، مگر همان راز عمومي خلقت و كيفيت خلق زوجين از هر جنس گياهي و حيواني مطرح نيست؛ بنابراين، راز اصيل آفرينش زن، چيزي غير از گرايش غريزي و اطفاي نائره شهوت خواهد بود كه خداوند آن را آرامش زن و مرد بيان كرده و اصالترا در ايجاد اين آرامش به زن داده و او را در اين امر رواني اصلدانسته و مرد را مجذوبمهر زن معرفي كردهست؛ ضمن آنكه حقيقت هر دو را يك گوهر دانسته و هيچ امتيازي از لحاظامبدأ قابلي آفرينشبين آنها قائلنشده است. در سوره اعراف ميفرمايد: ﴿هو الّذي خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن إليها... ﴾.[58]
منظور از نفس واحده، همان حقيقت واحده و گوهر واحد است؛ يعني مبدأ قابلي همه شما انسانها يك حقيقت است و در اين امر، هيچ فرقي بين زن و مرد نيست؛ چنانكه هيچ امتيازي بين انسان اوّلي و غير اوّلي نيست و اين گونه از تعبيرها، همانند تعبير به بني آدم است كه شامل همه انسانها حتي حضرت آدم (عليهالسلام) نيز خواهد شد؛ نظير آيه ذرّيه: ﴿وإذ أخذ ربّك من بنيءَادَم من ظهورهم ذرّيتهم ... ﴾؛[59] و هنگامي را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريه آنان را برگرفت... كه اين اخذ ميثاق، اختصاصي به فرزندان آدم ندارد، بلكه شامل آن حضرت هم خواهد بود.
كلمه نفس در آيه مزبور، تأنيث سماعي و مجازي دارد، نه حقيقي، و تأنيث كلمه واحده به همين لحاظ است و معناي نفس واحده، همانا حقيقت واحد اصل فارد است.
منظور از زوج در اين آيه نيز زن است كه همسر مرد است و بهترين تعبير از زن، كلمه زوج است نه زوجه كه جمع آن ازواج است نه زوجات، و تعبير از زن به كلمه زوجه فصيح نيست، بلكه راغب در مفردات آن را لغت رديئه دانسته و به همين خاطر، در هيچ قسمت از قرآن از زن به عنوان زوجه و از زنان دنيا يا آخرت، به عنوان زوجات ياد نشده، بلكه فقط به عنوان زوج و ازواج ياد شده است.
چون عنوان زن با تعبير زوج مطرح شده، قهراً مرد به عنوان شوهر از آيه استفاده ميشود و ضمير مذكّر ﴿ليسكن﴾ به مرد برميگردد؛ يعني مرد بدون آفرينش زن، سَكينت و آرامش ندارد و نيازمند به انيس است.
مرجع ضمير موءنث ﴿إليها﴾ نفس واحده نيست، بلكه به زوج برميگردد؛ يعني زن و مفاد آن چنين ميشود كه گرايش اُنسي مرد به زن است و بدون آن مأنوس نيست و با وي انس گرفته و آرام ميشود.
در سوره روم نيز ميفرمايد: ﴿و من ءَايتِهِ أن خلق لكم من أنفسكم أزواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّة ورحمةً انّ في ذلك غيات لقوم يتفكّرون﴾؛[60] و از نشانههاي او اينكه از خودتان همسراني براي شما آفريد، تا بدانها آرام گيريد، و ميانتان دوستي و رحمت نهاد. آري، در اين نعمت براي مردمي كه ميانديشند، نشانههايي است.
مطالبي كه از اين آيه كريمه استنباط ميشود، غير از آنچه از آيه سوره اعراف استظهار شد، عبارت است از:
1. تمام زنها از لحاظ گوهر هستي و اصل مبدأ قابلي، همتاي مردانند و خلقت هيچ زني جداي از خلقت مرد نيست؛ البته مسئله طينت حكم جدايي دارد كه طينت اولياي الهي از غير آنها ممتاز است، و آن بحث اختصاصي به زن يا مرد ندارد، و در اين همتايي، بين نخستين انسان و انسانهاي بعدي فرقي نيست؛ چنانكه در اين جهت، امتيازي بين اوليا و ديگران نيست.
2. تمام زنها از لحاظ حقيقت از سنخ گوهر مرداناند، نظير آنچه درباره رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)تعبير شده است كه ﴿لقد منّ الله علي الموءمنين إذ بعث فيهم رسولاً من أنفسهم... ﴾؛[61] خداوند منت نهاد بر مؤمنين، آنگاه كه در ميان آنها پيامبري از خودشان برانگيخت و...، و ﴿لقد جاءكم رسول مننفسكم عزيز عليه ما عنتّم... ﴾؛[62] پيامبري از خودتان به سوي شما آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد.
البته تفاوت فراواني بين وجود نوراني نبي اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)و ديگران وجود دارد؛ ليكن آنها باعث نميشود كه وجود مبارك رسول گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم)نوعي جداي از نوع متعارف انسان باشد؛ چنانكه وجود نوراني حضرت فاطمه زهراٍّ داراي امتيازهاي فراواني است كه در غير انبيا و ائمه (عليهمالسلام) يافت نميشود و اين تمايزهاي معنوي، مانع وحدت نوعي آن حضرت با زنان و مردان ديگر نخواهدبود.
3. منشأ گرايش مرد به زن و آرميدن مرد در سايه انس به زن، همانا مودت و رحمتي است كه خداوند بين آنها قرار داده و اين مودت الهي و رحمت خدايي، غير از گرايش غريزي نر و ماده است كه در حيوانها هم موجود است، و در قرآن كريم از گرايش شهوي حيوانها به عنوان آيه الهي يادنشده و روي آن اصراري ديده نميشود.
آنچه در حديث زرارة از حضرت امام صادق (عليهالسلام) رسيده نيز همين معنا را تأييد مينمايد كه اصالت در گرايش مرد به زن، همان محبّت الهي است، زيرا مسئله شهوت جنسي، بعد از انس انساني حضرت آدم به حوا به او دادهشد و در مرتبه قبلي كه سخن از مهر قلبي است، سخن از غريزه شهوي اصلاً مطرح نبوده و نيست.
از اين رهگذر، زن محبوب رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)واقع شده است كه فرمود: «حبّب الي من دنياكم النّساء و الطّيب و جعل قرّة عيني في الصّلاة»،[63] و در پرتو همين نگرش است كه حضرت امام باقر (عليهالسلام) از رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)نقل نموده است: «ما بني بناء في الإسلام أحبُّ إلي الله تعالي من التّزويج»،[64] و حضرت امام صادق (عليهالسلام) از پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم)نقل فرموده است: «من تزوّج أحرز نصف دينه... »،[65] و حضرت امام صادق (عليهالسلام) فرموده است: «أكثر الخير فيالنّساء».[66]
اگر جريان هماهنگي زن و مرد با بصيرت ملكوتي مشاهده شود، حكم آن همين است كه بيان شد، و اگر با نگاه مُلكي ديده شود، حكمش آن است كه انسان كامل، يعني حضرت علي بن ابيطالب (عليهالسلام) جامع جلال و جمال الهي ميفرمايد: «حياء يرتفع، و عورات تجتمع، أشبه شيء بالجنون، الاصرار عليه هرم، الافاقة منه ندم... » [67]؛ يعني هنگام زناشويي حيا و شرم رخت برميبندد و عورتها باهم جمع ميشوند، شبيهترين چيز به ديوانگي است، اصرار بر آن مايه پيري است و به هوش آمدن از آن با پشيماني همراه است... و چيزي كه مايه ارتفاع شرم و پايه پشيماني و نزديك به جنون است، سنّت نخواهد بود، بلكه همان سكينت و مودت و رحمت كه جاذبهاي الهي بين مرد و زن است و اساس تشكيل حوزه رحامت و تأسيس سلسله ارحام و محارم، و تأمين روابط مهرآميز خانوادگي و زمينه ساختار نظام برين انساني است كه سنت ديرين انبيا و به ويژه خاتم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)آنها است.
از اين رهگذر، بعضي از فقهاي گرانقدر اسلام، پيمان نكاح را يك عقد معاوضي بين دو نفر به نام زن و شوهر ندانسته، بلكه آن را يك معاهده مشوب به عبادت ميدانند و لزوم عقد نكاح را كه از عقود لازمه است، همانند عقد بيع، اجاره و... نميدانند و شرط خيار را در آن باطل ميشمارند.
توضيح مطلب آن است كه در بطلان عقد نكاح به وسيله شرط خيار، بين فقها اختلاف است، زيرا لزوم عقدهاي لازم دو قسم است: قسم اول لزوم حقّي و قسم دوم لزوم حُكمي. در قسم اول، چون لزوم عقد، حق طرفين معامله است، گذشته از آنكه با خيارهاي تأسيس شده از طرف شرع اسلام، همانند خيار مجلس و خيار حيوان (با قيود خاصّهاش) قابل فسخ است، با خيارهاي تنفيذي كه اصل آن در بين عقلا سابقه دارد، مانند خيار تعذّر تسليم، خيار تبعّض صفقه و... قابل فسخ است و نيز با شرط خيار، بدون ظهور يكي از اسباب ياد شده، صلاحيت فسخ را دارد، و گذشته از همه اينها ميتوان آن را با تقايل طرفين، اِقاله و منحلّ كرد، چون حق طرفين است و با تراضي آنان صلاحيت انحلال را دارد، اما قسم دوم، چون لزوم در آن حق طرفين نيست، بلكه حكم خداست، نه حق محض متعاملين؛ لذا جز در مورد تجويز شرع، نظير طلاق يا ظهور عيبِ مايه فسخ، نميتوان آن را منحل كرد؛ از اين جهت اِقالهپذير نخواهد بود،پس نميتوان در آن شرط خيار كرد.
غرض آنكه نظر برخي از فقها درباره بطلان شرط خيار در عقد نكاح آن است كه در آن شائبه عبادت وجود دارد، نه آنكه صرف عقد معاوضي باشد[68] و ضمن آنكه براي بطلان شرط خيار به اجماع استدلال ميشود، به بعضي از وجوه اعتباري نيز تمسّك ميشود؛ مانند آنكه شرط خيار سبب ابتذال زن و هتك حيثيت او است.
نگرش اسلام به زن و تنظيم حقوق او و اينكه حيثيت وي جنبه حقالله دارد، نه حقالناس، و هتك حُرمت او براي احدي روا نيست و همگان موظف به پاسداري از مقام زن هستند، در خلال احكام ديني مشهود است؛ مثلاً اگر كسي به حيثيت وي تجاوز كرده و ناموس او را هتك كند، بايد محدود شود و هيچ چيزي مايه سقوط حدّ زاني نيست، نه رضايت همسر و نه رضايت خود زن، زيرا ناموس او جنبه حقّالله دارد و نظير مال نيست كه اگر به سرقت رفت و مَسروقٌ منه رضايت داد، حدّ ساقط گردد، ولي تمدن غرب يا شرق ماديگرا، ناموس زن را همچون كالا ميدانند؛ لذا با تراضي زن يا رضايت همسر، متهم تبرئه ميشود و پرونده مختوم اعلام ميگردد؛ نظير آنچه در جاهليت كهن رواج داشت، ولي با آمدن دين حنيف اسلام، نه جا براي جاهليت جديد است و نه مجال براي جاهليت قديم؛ ﴿قل جاء الحقّ و ما يبديء البطل و ما يعيد﴾؛[69] بگو حق آمد و ديگر باطل از سر نميگيرد و برنميگردد.
در پايان بهعنوان حسنختام، سخن انسان كامل حضرت اميرموءمنين(عليهالسلام) كه از انسان كاملِ ديگرِ جامع جلال و جمال الهي، يعني حضرت فاطمه زهراٍّ نقل فرموده است، بازگو ميشود: حضرت علي (عليهالسلام) در حديث اربعمائه، بعد از اينكه فرمود، در مراسم تجهيز مردهها گفتار خوب داشته باشيد، چنين گفته است: «فانّ فاطمة بنت محمّد(صلّي الله عليه وآله وسلّم) لما قُبض أبوها، ساعدتها جميع بنات بني هاشم، فقالت: دعوا التّعداد و عليكم بالدعاء» [70]؛ يعني حضرت زهراٍّ بعد از ارتحال رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)به زنان بنيهاشم كه او را در ماتم ياري ميكردند و زينتها را رها كرده و لباس سوگ در بر نموده و مرثيه ميخواندند، فرمود: اين حالت را رها كنيد و بر شماست كه دعا و نيايش نماييد.
هدف در نقل اين حديث آن است كه حضرت علي (عليهالسلام) معصوم بوده و تمام گفتههاي او حجت است، ولي براي تثبيت مطلب به سخن معصوم ديگر تمسك ميكند و آن حضرت زهراٍّ است و انسان معصوم، تمام رفتار و گفتار و نوشتار و قيام و قعود او حجت خداست و از اين جهت، فرقي بين زن و مرد نيست و همانطور كه سنّت امامان معصوم (عليهمالسلام) حجت است، سنّت حضرت زهراٍّ نيز حجت شرعي و سند فقهي خواهد بود و اگر زن راه فراگيري علوم و معارف را پيش گيرد و زينت دنيا را رها كند، چون مرد سيره و سخنش حجت است، و اگر مرد راه علوم الهي را رها كند و به زيور دنيا سرگرم شود، همانند زنهايي از اين گونه خواهد بود، و سرّ اين تقسيم، همانا غلبه خارجي است كه در اثر نارسايي تعليم و تربيت نظامهاي غير اسلامي به نسلهاي ديگر منتقل شده است.
از اينجا معلوم ميشود، وصف ذاتي و لايتغيّر زن اين نيست كه سرگرم حِليه و زيور بوده و در احتجاجهاي عقلي و مناظرههاي علمي و نيز مخاصمههاي دفاعي غايب و محروم باشد؛ پس آيه مباركه ﴿أوَ من يُنشَّؤُا فيالحلية و هو في الخصام غير مبينٍ﴾؛[71] آيا كسي كه در زيور پرورش يافته، و در بحث و مجادله بيان روشن ندارد؟! در صدد تبيين حقيقت نوعي زن و بيان فصل مقوّم وي نيست كه با تغيير نظام تربيتي دگرگون نشود.
اكنون كه جلالت زن و عظمت آفرينش وي روشن شد و جمال مهرآميز وي در پرتو جلال فرزانگي او آشكار شد، رسالت وي كه همانا ارائه جلال الهي در كسوت جمال دلپذير رأفت و عاطفه است، معلوم خواهد شد؛ چنانكه رسالت مرد، همانا ارائه جمال دلجو در جامه جلال خردمندي است؛ گرچه جلال و جمال از سنخ مفهومند نه ماهيت، و تحديد ماهوي آنها ميسور نيست، ولي همانطور كه جمال ظاهر با حواس ظاهر درك ميشود، جمال باطن نيز با حواس باطن ادراك خواهد شد.
پايان سخن بهشتيان آغاز كتاب خداست كه:
الحمد لله رب العالمين
قم اسفند 1369 عبدالله جوادي آملي
[1] ـ امالي صدوق، ص228.
[2] ـ نهج البلاغه، خطبه 108.
[3] ـ سوره اعراف، آيه 143.
[4] ـ مفاتيح الجنان، دعاي افتتاح.
[5] ـ صحيفه سجاديه، دعاي 42.
[6] ـ سوره بقره، آيه 115.
[7] ـ سوره بقره، آيه 179.
[8] ـ سوره انفال، آيه 24.
[9] ـ سوره آل عمران، آيه 169.
[10] ـ سوره بقره، آيه 216.
[11] ـ سوره نساء، آيه 19.
[12] ـ سوره مائده، آيه 6.
[13] ـ سوره بقره، آيه 276.
[14] ـ سوره روم، آيه 39.
[15] ـ سوره الرحمن، آيات 43 ـ 45.
[16] ـ سوره نجم، آيات 49 ـ 55.
[17] ـ تفسير ثعلبي، ج2، ص104.
[18] ـ سوره مزمّل، آيه 10.
[19] ـ سوره معارج، آيه 5.
[20] ـ سوره يوسف، آيه 18.
[21] ـ سوره حجر، آيه 85.
[22] ـ سوره احزاب، آيه 28.
[23] ـ سوره اعراف، آيه 157.
[24] ـ سوره اسراء، آيه 82.
[25] ـ سوره بقره، آيه 26.
[26] ـ سوره زمر، آيه 62.
[27] ـ سوره سجده، آيه 7.
[28] ـ سوره كهف، آيه 7.
[29] ـ سوره صافات، آيه 6.
[30] ـ سوره حجرات، آيه 7.
[31] ـ شرح غرر الحكم، ج1، ص313.
[32] ـ همان، ج3، ص382.
[33] ـ سوره نحل، آيه 6.
[34] ـ نهج البلاغه، خطبه 193.
[35] ـ همان، حكمت 147.
[36] ـ شرح غرر الحكم، ج1، ص307.
[37] ـ نهج البلاغه، نامه 31.
[38] ـ امالي صدوق، ص228.
[39] ـ سوره ذاريات، آيه 29.
[40] ـ سوره هود، آيه 71.
[41] ـ نهج البلاغه، خطبه 27.
[42] ـ همان، نامه 31.
[43] ـ موطأ، كتاب نكاح، ص370 ـ 371.
[44] ـ سوره نساء، آيه 34.
[45] ـ سوره بقره، آيه 27.
[46] ـ سوره رعد، آيه 25.
[47] ـ سوره احقاف، آيه 15.
[48] ـ سوره لقمان، آيه 14.
[49] ـ تحف العقول، ص255، رساله حقوق امام سجّاد(عليهالسلام).
[50] ـ بحار الانوار، ج100، صص264 و267.
[51] ـ سوره فرقان، آيه 54.
[52] ـ سوره نساء، آيه 1.
[53] ـ تفسير الميزان، ج4، ص144.
[54] ـ سوره اعراف، آيه 189.
[55] ـ سوره زمر، آيه 6.
[56] ـ علل الشرايع، ج1، باب 17.
[57] ـ من لا يحضره الفقيه، ج3، ص379.
[58] ـ سوره اعراف، آيه 189.
[59] ـ سوره اعراف، آيه 172.
[60] ـ سوره روم، آيه 21.
[61] ـ سوره آل عمران، آيه 164.
[62] ـ سوره توبه، آيه 128.
[63] ـ الخصال، ج 1، ص165.
[64] ـ من لا يحضره الفقيه، ج3، ص383.
[65] ـ همان.
[66] ـ همان، ص385.
[67] ـ شرح غرر الحكم، ج3، ص417
[68] ـ مسالك، ج 7، ص 101.
[69] ـ سوره سبأ، آيه 49.
[70] ـ الخصال، ج 2، ص 618.
[71] ـ سوره زخرف، آيه 18.