بسم الله الرحمن الرحيم وايّاه نستعين

1. علم گرچه هستي مجرّد است و تمام درجات هستي، مخصوصاً هستي منزّه از لوث مادّه، كمال است، ليكن كمال، خود داراي مراتب فراوان است كه برخي از آنها راجع به مرحله عقل انسان، و بعضي ديگر راجع به مرحله وهم و خيال و مانند آن است، و هرگز علمي كه در حدّ تجرّد وهمي يا خيالي است، همتاي دانشي كه در حدّ تجرّد عقلي است نمي‌باشد. پس از اين جهت، بين درجات علم تفاوت قابل ملاحظه‌اي يافت مي‌شود؛ همانند حيات كه در عين كمال وجودي بودن، داراي مراتب گوناگوني است كه هرگز همتاي هم نيستند.

علم از آن جهت كه حقيقتِ ذات اضافه است، و متعلّق خود را كه «معلوم» باشد، براي عالم روشن مي‌كند، ارتباط مستقيمي با معلوم دارد و چون معلوم‌ها همسان هم نيستند، زيرا برخي از معلوم‌ها داراي وجود حقيقي‌اند و بعضي عاري از آن بوده و فقط به وجود اعتباري موجوداند، و آنها كه داراي حقيقت غير اعتباري‌اند، بعضي ثابت و دائمي‌اند و برخي متغيّر و گذرا هستند، پس از اين جهت، هم بين علوم تفاوت شايان توجّهي يافت مي‌شود؛ همانند قدرت كه در عين كمال وجودي بودن، از لحاظ تعلّق به مقدورهاي متفاوت، داراي مراتب متعددي است كه هرگز همسان نخواهند بود.

علم از آن جهت كه گاهي همراه برهان بوده و گاهي مبرهن نيست، به دو قسم تحقيقي و تقليدي تقسيم مي‌شود؛ قسم اول، از آن لحاظ كه مستقلّ و قائم به نفس است، و با شبهه شكّاكان زائل نمي‌شود، كامل‌تر از قسم دوم است كه فاقد استقلال بوده و در معرض زوال است، و امتياز مهمّ بين اجتهاد و تقليد، همين استقلال يكي و وابستگي ديگري است؛ چنان‌كه اختلاف ديگري بين درجات علم، از جهت قطع و ظنّ و مانند آن وجود دارد كه صناعات خاصّ منطق از لحاظ مواد و مبادي تصديقي قياس، عهده‌دار بيان آن است.

علم از آن جهت كه با عالم پيوندي دارد كه در بعضي از مراحل عين عالم است، و علما از لحاظ قداست و قذارت روح يكسان نيستند، زيرا بعضي از آنان علم را براي اهتداي خويش و هدايت ديگران تحصيل كرده يا فرا مي‌گيرند، و برخي آن را دستمايه حطام زودگذر دنيا قرار مي‌دهند كه نه خود از آن طرفي مي‌بندند و نه به ديگران فروغ مي‌بخشند؛ از اين جهت، تقسيم ديگري بالتّبع دامنگير عالم مي‌شود.

از حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)رسيده است: «العلماء رجلان: رجل عالم آخذ بعلمه فهذا ناجٍ، و عالم تاركٌ لعلمه فهذا هالكٌ... » [1]؛ دانشمندان دو صنف‌اند؛ يكي عالمي است كه به دانش خويش عمل مي‌كند و نجات مي‌يابد، و ديگري عالمي است كه به دانش خود عمل نمي‌كند و هلاك مي‌شود.

علم در نفس‌هاي ناپاك، از جنود جهل به شمار مي‌آيد. از حضرت امام باقر(عليه‌السلام) رسيده است: «مَن طَلَبَ العِلْمَ لِيُباهي به العلماء أو يماري به السفهاء أو يصرف به وجوه الناس إليه، فليتبوّء مقعده من النار. إنّ الرئاسة لا تصلح إلاّ لأهلها»؛[2] كسي كه علم را براي مباهات و فخرفروشي نسبت به دانشمندان، يا براي جدال با سفيهان، يا براي جلب توجّه جامعه فراگيرد، در جايگاه دوزخ مي‌نشيند، زيرا رياست فقط براي اهلش كه از لحاظ نظر و عمل، به كمال لازم هر دو جناح رسيده‌اند، شايسته است، و اگر عالمي مبتلا به هر سه خصلت بود؛ يعني هم به دام فخر و هم به تله جدال و هم به بند جاه گرفتار آمد، عذاب‌هاي گوناگوني به انتظار او است. «اعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».

2. همان‌طور كه اصل تحصيل دانش به عنوان يك كمال انساني در اسلام ترغيب شد؛ چه اينكه حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)فرمود: «طلب العلم فريضةٌ علي كلّ مسلم؛ ألا و إنّ الله يُحبّ بغاة العلم»؛[3] فراگيري دانش بر هر مسلمان لازم است؛ هشدار! كه خداوند طالبان علم را دوست دارد، آن علمي هم كه حايز اهمّيت است و غفلت از آن قابل اغماض نبوده، و اغماض آن، همانا ترك سنّت پيامبر اسلام(صلّي الله عليه وآله وسلّم)محسوب مي‌شود، كاملاً بيان شد؛ چه اينكه از حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)رسيده است: «... إنّما العلم ثلاثةٌ: آيةٌ محكمةٌ أو فريضةٌ عادلةٌ أو سنّةٌ قائمةٌ، و ما خلاهنّ فهو فضلٌ».[4] آن دانش معهود كه فراگيريش بر همگان لازم است سه قسم است:

قسم اوّل، جهان‌بيني الهي كه ثابت نمايد، سراسر قلمرو هستي، نشانه‌هاي آن هست محض بي‌نشان‌اند، و شناخت اسماي حسني و افعال و آثار خدايي، و معرفت انبيا و مرسلين و ائمّه(عليهم‌السلام) و فرشتگان و دوزخ و بهشت، و ساير مواقف قبل از دنيا و همراه با دنيا و بعد از دنيا را دربرگيرد، كه همه اين شناخت‌ها به اصول اعتقادي برمي‌گردد و مندرج در همين قسم است.

قسم دوم، حكمت عملي، اعمّ از فقه، حقوق و اخلاق، و قسم سوم، دانش‌هاي تجربي كه براساس سنّت پايدار الهي استوار است، و آنچه خارج از اين محورهاي ياد شده باشد، كمال مسنون است نه مفروض.

براي اين حديث شريف وجوه فراواني ذكر شد، ليكن علومي كه نياز جامعه بشري را رفع مي‌كند و ملّت‌ها، مخصوصاً ملل اسلامي را مستقلّ مي‌نمايد، همانند طبّ، صنعت، كشاورزي و غيره، هرگز زائد نبوده، بلكه تحصيل آنها واجب عيني يا كفايي است، و حكم وجوب عيني يا كفايي آنها را قسم دوم تأمين مي‌كند، و فراگيري مسائل آن را قسم سوم به عهده دارد، و نشانه ضرورت تحصيل آنها اين است كه امام صادق(عليه‌السلام) فرمود: «لا يستغني أهل كلّ بلد عن ثلاثة يفزغ إليهم في أمر دنياهم و آخرتهم فإن عدموا ذلك كانوا همجاً، فقيه عالم ورع و أمير خيّر مطاع و طبيب بصير».[5]

اگر علوم تجربي، مانند صنايع نظامي يا طبّ، در تأمين تمدّن اصيل دخيل نمي‌بود، فقدان آن مايه همج شدن و زندگي حيواني داشتن نمي‌شد؛ پس اين‌گونه از علوم، جزء همان سه علم‌اند؛ بنابراين، رشته‌هاي علومي كه تحصيل آنها فريضه است، مشخص شد.

در اينجا لازم است عنايت شود كه اسلام، نه تنها اصل دانش را گرامي مي‌دارد، و نه فقط دانش‌هاي سودمند را معرفي مي‌كند، بلكه حوزه‌ها و دانشگاه‌هايي را كه عهده‌دار تدريس علوم ياد شده‌اند، تأسيس نموده، و آنها را به جوامع بشري شناسانده است كه بعداً به آن اشاره مي‌شود.

انسان گرچه از جهت طبيعت «هلوع» و از لحاظ ماده و مدت «منوع» و «جزوع» است؛ «فإنّها (النّفوس) مختارةٌ للباطل إلاّ ما وفّقت، أمّارةٌ بالسّوء إلاّ ما رحمتَ» [6]، و تا مقهور نگردد، تن به هماهنگي با ديگران نمي‌دهد، و از اين لحاظ مدني بالطبع بودن او نياز به تحليل دارد كه آيا بالاصالة مدني است يا بالاضطرار مدني مي‌شود، ليكن از جهت فطرت، حق بين و حق طلب است، و تمدّن به معناي واقعي، همراه با فطرت بينا و پوياي او است؛ پس او مدني بالفطرة است؛ گرچه بالاصالة مدني بالطبع نباشد.

معناي مدنيّتي كه مقتضاي فطرت توحيدي او است، شهر نشيني در برابر روستانشيني نيست، زيرا انسان مادّي، اگر در شهر هم به سر برد، از حضارت و تمدّن اصيل محروم است؛ كما اينكه انسان الهي اگر در روستا هم زندگي كند، از تمدّن ناب فطرت برخوردار مي‌باشد، و اگر انسان متفكّري علوم تجربي را در پرتو فلسفه الهي، فقه، حقوق و اخلاق اسلامي فراگيرد، به نداي فطرت خويش پاسخ مثبت داده است؛ وگرنه آن ندا را با ابزار علوم مادي خفه كرد، و آن منادي را در زير تلّي از هوي، هوس و دسيسه دفن نمود؛ ﴿و قد خاب من دسّيها﴾.[7]

امام سجّاد(عليه‌السلام) نسبت به پويندگان راه دانش‌هاي الهي چنين دعا مي‌فرمايد: «اللهمّ واعمم بذلك من شهد لك بالرّبوبيّة، و أخلص لك بالوحدانيّة، و عاداه لك بحقيقة العبوديّة، و استظهر بك عليه في معرفة العلوم الربّانيّة».[8]

3. حقيقت اسلام اگر بخواهد به صورت عيني متمثّل شود، به صورت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)و امام معصوم، مانند اميرمؤمنين(عليه‌السلام) تجلّي مي‌كند، و اگر بخواهد به صورت لفظي و كتبي ظهور كند، به چهره نوراني قرآن و حديث معتبر مجسّم مي‌شود، و سخني كه رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)درباره خود، و همچنين پيرامون امام معصوم دارد، به منزله تعريف حقيقت اسلام است.

بنابراين، حديث معروف «أنا مدينة العلم و عليٌّ بابها» [9]، بشرهاي متمدّن بالفطرة را به مدينه علومي كه فراگيري آنها لازم است، دعوت مي‌كند، و اسلام را مهد جهان‌بيني الهي، فقه، حقوق، اخلاق، و علوم سودمند تجربي مي‌داند، و آنچه درباره قرآن و سنت معصومين(عليهم‌السلام) آمده است، گاهي به صورتِ «إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي» [10] بيان مي‌شود، و گاهي به صورت «أنا مدينة العلم و عليٌّ بابها»، زيرا منظور از «أنا» همان ثقل اكبر و قرآن كريم است، و مقصود از «علي» شخص معين اميرمؤمنين(عليه‌السلام) نيست، بلكه شخصيّت حقوقي آن حضرت، يعني حقيقت ولايت و امامت است كه در همه معصومين(عليهم‌السلام) تجلّي دارد.

از اين‌رو، معناي حديث اين است كه حقيقت اسلام، مدينه همه علوم لازم است؛ پس مدينه و حوزه و دانشگاه علوم سه‌گانه ياد شده، همانا حقيقت كامل و جامع اسلام است، و همان‌طور كه هزاران فروع فقهي از يك سلسله اصول كلي استنباط مي‌شود، مي‌توان مسائل فراوان تجربي را با حسّ و عمل، از يك سلسله قواعد كلي استخراج كرد؛ با اين تفاوت كه منابع فقهي محدودتر از منابع علوم تجربي است، و تعبّد در آن بيش از تعقّل است، و تعقّل در اين بيش از تعبّد، و منظور از تعبّد در علوم تجربي، همان اصول موضوعه و پيش فرض‌هايي است كه هنوز اثبات نشده است.

اگر جامعه اسلامي فاقد بخشي از علوم ضروري بود، به همان معيار از تحقّق بخشيدن احكام الهي محروم است و هرگز نمي‌توان آن را مدينه رسول‌كرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)دانست، زيرا مدينه آن حضرت كه همان مدينه اسلام است، مدينه فاضله علم است، و نشانه اينكه همه ائمّه(عليهم‌السلام)، همانند علي بن ابي‏طالب(عليه‌السلام) باب مدينة العلم‌اند، تعبيرهاي بلندي است كه درباره آن ذوات مقدّسه در زيارات و مانند آن آمده است.

قال الصّادق(عليه‌السلام): «نحن ولاة أمر الله و خزنة علم الله و عيبة وحي الله»،[11] «الأوصياء هم أبواب الله عزّ وجلّ الّتي يؤتي منها و لولاهم ما عُرف الله عزّ وجلّ وبهم احتجّ الله تبارك و تعالي علي خلقه».[12]

4. گسترش چشمگير نسل بشر، مايه پيدايش انديشه‌هاي بي‌شمار و ابتكار علوم فراوان شد، و جمع همه آنها، نه تنها ميسور فرد يا گروه خاصّي نيست، بلكه تحمّل آنها براي گروه‌هاي فراوان و امكانات لازم نيز سهل نيست؛ از اين جهت، بخش حكمت نظري، يعني فلسفه و كلام و مانند آن، و حكمت عملي، يعني فقه و اخلاق و علوم مقدّماتي آنها را حوزه‌هاي علميه به عهده دارند، و بخش علوم رياضي و تجربي و مقداري از علوم عملي را دانشگاه‌ها متعهّداند، و گاهي در هر دو نهاد ياد شده، فرد يا مؤسّسه‌اي پديد مي‌آيد كه علوم نهاد ديگر را نيز واجد مي‌باشد.

حوزه مقدّسه قم، رسالت خود را بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، وسيع‌تر از آنچه قبلاً بود، انجام مي‌دهد و ضمن تدريس و تأليف فقه، اصول و علوم پايه، به تدريس علوم قرآن و تفسير قرآن اعمّ از ترتيبي و موضوعي، و نيز به تدريس اصول عقائد، رجال، درايه، نهج البلاغه، اقتصاد و غيره اشتغال دارد، تا زمينه‌اي براي تخصّصي شدن رشته‌هاي علوم اسلامي باشد.

5. ولايت گاهي به معنايي استعمال مي‌شود كه رتبه وجودي اولياي الهي را نشان مي‌دهد، و زماني به معنايي استعمال مي‌گردد كه سِمَت اعتباري واليان جامعه و متوليان امّت اسلامي را بازگو مي‌كند.

ولايت اولياي الهي، نه با انشاي بشري جعل مي‌شود، و نه با تهاجم ضدّ بشري نزع مي‌گردد، چون آن كمال وجودي به علّت‌هاي برتر وابسته است كه با ظهور آنها ضروري مي‌شود و با خفاي آنها ممتنع مي‌گردد؛ برخلاف ولايت واليان كه هم با انشاي خفيف المؤونة جعل مي‌شود، و هم با نقض سهل‌التناول نزع مي‌گردد، زيرا ثبوتاً و سقوطاً به اعتبار معتبران وابسته است.

ولايت اَولياي الهي همواره مطمح نظر سالكان بوده، و در نيايش‌ها به تحصيل آن ترغيب شد، به خلاف ولايت واليان كه همواره سالكان سعي مي‌كردند، او را به ديگري وا نهند و خود به چيز اصيل بپردازند؛ «من فوت ولايتكم الّتي إنّما هي متاع أيّام قلائل يزول منها ما كان كما يزول السراب».[13]

گرچه ولايت واليان صالح نعمت الهي است؛ «فوالله إنّي لأولي النّاس بالنّاس» [14]، و بدون آن جامعه گرفتار هرج و مرج و يا ظلم بالسويّه مي‌شود؛ لذا اولياي الهي همواره براي آن نگران بودند؛ «... و لكنّني آسي أن يلي أمر هذه الأمّة سفهاؤها و فجّارها فيتّخذوا مال الله دولاً و عباده خولاً... » [15]، ليكن چون يك تكليف كفايي است نه عيني؛ لذا سبكباران ساحل‌ها اصراري بر فراگيري آن نداشتند؛ «... و الله ما كانت لي في الخلافة رغبةٌ و لا في الولاية إربةٌ... » [16]، «دعوني و التمسوا غيري فإنّا مستقبلون أمراً له وجوهٌ و ألوانٌ... ».[17]

برخلاف ولايت اوليا كه يك تكليف عيني است؛ لذا بخش مهمّ نيايش‌ها و مناجات‌ها را طلب آن ولا، به خود اختصاص داده است؛ كما اينكه مبدأ تعليم دعا كه همان قرآن كريم است، آيات فراواني را در پيرامون همين ولا دربر دارد، و چون بحث ولا نمودن و طلب ولا نكردن علم بي‌عمل است و هر علم بدون عملي رخت بر مي‌بندد، و از محلّ ناقابل هجرت مي‌كند؛ «عن أبي عبدالله(عليه‌السلام): العلم مقرونٌ إلي العمل فمن علم عمل، و من عمل علم، و العلم يهتف بالعمل فإن أجابهُ و إلاّ ارتحل عنه» [18] و نيايش نيز زمينه عمل به آن علم است؛ لذا اولياي واصل، يعني انبيا و ائمّه معصومين(عليهم‌السلام)، همواره با دعا مايه ظهور ولا را فراهم مي‌نمودند، و ساير راهيان كوي ولايت را تشنه زلال ولا مي‌ساختند، و آنان را از آب ولايت واليان كه تكاثري بيش نيست، باز مي‌داشتند، تا كوثر ولايت اوليا از درون و بيرون آنها كه مظهر «هو الظاهر و الباطن»اند، بجوشد؛ آري تا از تكاثر نرهند، به كوثر نمي‌رسند؛ «... لألقيت حبلها علي غاربها و لسقيت آخرها بكأس أوّلها و لألفيتم دنياكم هذه أزهد عندي من عفطة عنزٍ».[19]

مناسب است مقداري از نداها و نجواهاي اصحاب سير و سرّ بازگو شود، تا اخبار علمي با انشاي عملي بياميزد، و طراوت طلب و دعا، پژمردگي خبر جامد و گزارش خشك را برطرف كند.

عن أبي عبدالله (عليه‌السلام): «الدّعاء كهف الإجابة كما أنّ السّحاب كهف المطر».[20] نيايش قرارگاه اجابت خداست، همان‌طور كه ابر جايگاه باران است، و همان‌طور كه جزم نظر و شوق عمل، دو جناح نيرومند جهش‌اند، شبهه نظري و شهوت عملي دو راهْبَند ستبراند؛ لذا امام صادق(عليه‌السلام) كه مظهر «هو الداعي» است، چنين مي‌گويد: «... و إن هممنا بعمل صالح ثبّطنا عنه يتعرّض لنا بالشّهوات و ينصب لنا بالشّبهات... »؛[21] هر وقت همّت به كار شايسته گمارديم، شيطان ما را از آن باز مي‌دارد و با معرض قرار دادن شهوت و نهادن دام شبهه، رهزني مي‌كند.

طالبان ولا مي‌كوشند، جزمي منزّه از شكّ و شبهه، و عزمي مبرّاي از وهن، و شوقي خالص از غبار شهوت فراهم نمايند كه «فإنّ النّاقد بصيرٌ».[22] «... و هب لي الاُنس بك و بأوليائك... و امنن عليّ بشوق إليك... »؛[23] انس به خودت و به اولياي خودت را به من ببخش، و اشتياق به سويت را بر من منّت بنه.

راهيان ولا مي‌كوشند، فرصت‌هاي زرّين «صمت و جوع و سهر و خلوت و ذكري بدوام» را گرامي بدارند؛ لذا ماه مبارك رمضان را جشن مي‌گيرند؛ «...السلام عليك يا شهر الله الأكبر و يا عيد أوليائه»[24].

و چون اين ماه شريف، ظرف نزول قرآن كريم است، بيش از هر چيز در خدمت كلام الله به سر مي‌برند، و فهم اسرار آن‌ را كه ميسور سلسله جبال نيست، مسئلت مي‌كنند؛ «... حتّي توصل إلي قلوبنا فهمَ عجائبه، و زواجر أمثاله الّتي ضعفت الجبال الرّواسي علي صلابتها عن احتماله... ».[25]

سالكان كوي ولا مي‌خروشند، آن‌چنان خدا را ستايش كنند كه در جمع سعيدان اهل ولا باريابند؛ «... حمداً نسعَدُ به في السّعداء من أوليائه و نصيرُ به في نظم الشّهداء بسيوف أعدائه إنّه وليٌّ حميدٌ»،[26] و چون اولياي الهي از ولاي نصر هم برخوردارند، و منصور خدا هرگز خوار نخواهد شد؛ لذا چنين زمزمه مي‌نمايند: «... اللّهمّ إنّك من واليت لم يضرره خذلان الخاذلين، و من أعطيت لم ينقصه منع المانعين... ».[27]

چنان‌كه اولياي الهي از ولاي محبّت متنعّم‌اند، و دوستي با خدا، با تكبّر سازگار نيست، و هر كس كه در بزم محبّت مقرّب‌تر است، خاكساريش در پيشگاه قدس الهي افزون‌تر مي‌باشد؛ «... و إنّ أحبّ عبادك إليك من ترك الإستكبار عليك و جانب الإصرار و لزم الاستغفار... ».[28]

و از آن جهت كه ولاي شيطان مانع ولاي رحمن است، همواره رهايي از گزند شيطان را مسئلت مي‌كنند؛ «... اللهمّ اجعلنا في نظم أعدائه و اعزلنا عن عداد أوليائه لا نطيع له... ».[29]

و از آن لحاظ كه جايگاه اولياي الهي در قيامت مصون از هراس است، و همچنين قرارگاه آنان در بهشت، از تزيين الهي برخوردار است، زيرا خداوند آن بهشت را براي اصفياي خود مزيّن فرموده است. حشر و نشر با آنان و نيز مجاورت آنها در بهشت جزء آرمان پويندگان راه ولاست؛ «... و ارحمني في حشري و نشري، و اجعل في ذلك اليوم مع أوليائك موقفي... »،[30] «... و جاور بي الأطيبين من أوليائك في الجنان الّتي زيّنتها لأصفيائك... ».[31]

از آن جهت كه رسوايي نزد اولياي الهي مايه خواري بيشتري است، نجات از آن را از خداوند مي‌خواهند؛ «... و لا تخزني يوم تبعثني للقائك و لاتفضحني بين يدي أوليائك... »،[32] و چون اولياي الهي از قرب خاص برخوردارند، دوستي با آنها و شركت در جمع آنان، مطلوب راهيان كوي آنها است.

«... و اجعلني فيه من أوليائك المقرّبين» [33]، «اللّهمّ اجعلني فيه محبّاً لأوليائك و معادياً لأعدائك... ».[34]

چون زمينه افزايش محبّت براي اهل ولا فراهم است و گروهي از آنان اميد فزوني دوستي حق را در دل مي‌پرورانند؛ لذا مشتاقان كوي ولايت چنين مي‌سرايند: «... إلهي أقمني في أهل ولايتك مقام من رجا الزّيادة من‏محبّتك... »،[35] و از آن جهت كه بارزترين مصداق اولياي الهي حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)و اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم‌السلام) هستند؛ لذا لحوق به آنان مسئلت مي‌شود؛ «... و ألحقني بأوليائك الصّالحين محمّد و آله الأبرار الطيّبين الطاهرين الأخيار صلواتك عليهم و علي أجسادهم و أرواحهم و رحمة الله و بركاته».[36]

چون اولياي الهي تحت ولايت حق عزيزاند، و از آن عزّت خاص برخوردارند؛ لذا چنين زمزمه مي‌نمايند: «... يا من خصّ نفسه بالسّموّ و الرّفعة فأولياؤه بعزّه يعتزّون... »؛[37] كما اينكه جامه هيبت و جلال الهي را دربرمي‌كنند؛ «... و يا من ألبس أوليائه ملابس هيبته فقاموا بين يديه مستغفرين... ».[38]

خلاصه آنكه نشانه طلب ولاي اولياي الهي در ادعيه و اذكار فراوان است، و خداوند را با كلمه «مولي» خواندن، در مناجات‌ها زياد است، و اين دليل اهتمام معلّمان نفوس به طي طريق ولايت است.

6. اكنون كه نيايش سالكان كوي ولا به طور اجمال روشن شد، ره‌آورد واصلان كوي ولايت نيز بايد معلوم گردد؛ سلوك به هر درجه‌اي كه باشد، وصول مناسب خود را دربردارد، و اگر به كمال نهايي منتهي شود، وصول كامل را به همراه خواهد داشت، و همان‌طور كه بهترين زمزمه براي اهل سلوك كوي ولا، نيايش‌هاي قافله‌سالاران اين راه، يعني معصومين(عليهم‌السلام) است، گرامي‌ترين نجوي و نوا براي واصلان نسبي اين كوي، مناجات واصلان كامل اين مقصد، يعني همان معصومين(عليهم‌السلام) است:

وصول به ولايت همان شهود توحيد ذات و صفات و افعال است، و با اين حال، هرگز كمالي از كمال‌هاي هستي به غير خداوند استناد نمي‌يابد، بلكه همه آنها، منحصراً به ذات اقدس الهي منتسب خواهد بود؛ نمونه‌هايي از كمال‌هاي هستي كه در حال سلوك مطلوب است و در حال وصول مسلوب مي‌گردد، و اين سلب از هر اثباتي نيز بهتر است، ذيلاً بيان مي‌شود.

يكم. علم از كمال‌هاي هستي است و هر سالكي بدان نيازمند است، ليكن وقتي واصل شد، همه علوم را فاني در وصف علم نامحدود حق مي‌نگرد، و براي خود يا ديگران سهمي نمي‌بيند؛ چه اينكه سيّدالاوليا حضرت اميرمؤمنين(عليه‌السلام)، در عين حال كه مي‌فرمايد: «... و ينحدر عنّي السّيل و لايرقي إلي الطّير... »؛[39] سيلاب دانش از قلّه‌هاي روحم مي‌ريزد، و پرنده انديشه كسي به اوج جانم نمي‌پرد، «... سلوني قبل أن تفقدوني فلأنا بطرق السماء أعلم منّي بطرق الأرض... »؛[40] از من بپرسيد، هرچه مي‌خواهيد؛ هر آينه من به راه‌هاي آسمان غيب از راه‌هاي زمين شهادت آگاه‌ترم، و اين دعواهاي آن حضرت با امضاي رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)تصديق و گواهي شده است: «اعطاني الله تبارك و تعالي خمساً و اعطي علياً خمساً؛ اعطاني جوامع الكلم و اعطي علياً جوامع العلم... ».[41]

مع ذلك، در نيايش واصلانه خود در پيشگاه ذات اقدس خداوندي عرض مي‌كند: «... وَ عُدْ عليّ بفضلك علي مذنب قد غمره جهله».[42]

همان‌طور كه همگان در دعاي افتتاح ماه مبارك رمضان عرض مي‌كنيم: «فارحم عبدك الجاهل»، زيرا نسبت به علم ذاتي و بيكران حق، صاحب مقام «سلوني» و ديگران يكسان‌اند.

دوم. قدرت از كمال‌هاي وجودي است و هر راهي كوي ولا بدان نيازمند است، ليكن وقتي واصل شد، همه قدرت‌ها را فاني در اقتدار بي‌كران حق مي‌نگرد و براي خود يا ديگران بهره‌اي نمي‌يابد؛ چه اينكه سيّد الاوليا حضرت علي بن ابي طالب(عليه‌السلام) در عين حال كه مي‌فرمايد: «... و الله لو تظاهرت العرب علي قتالي لما ولّيت عنها... »؛[43] سوگند به خداوند، اگر همه قبائل عرب براي نبرد با من پشت به يكديگر بدهند، هرگز از آنها روبر نمي‌گردانم، يا: «و الله ما قلعت باب خيبر و رميت به خلف ظهري أربعين ذراعاً بقوّة جسديّة و لا حركة غذائيّة لكنّي أيّدت بقوّة ملكوتيّة و نفس بنور ربّها مضيئة... »؛[44] سوگند به خداوند، درب خيبر را با نيروي مادي نكندم، ليكن با نيروي ملكوتي انجام دادم؛ مع ذلك، در زمزمه واصلانه خويش در ساحت قدس حق عرض مي‌كند: «... يا ربّ ارحم ضعف بدني و رقّة جلدي و دقّة عظمي... »،[45] و با حيازت مقام منيع «لا سيف إلاّ ذوالفقار و لا فتي إلاّ عليّ» [46] چنين لابه مي‌نمايد: «... ارحم من رأس ماله الرّجاء و سلاحه البكاء... ».[47]

سوم. حرّيت از كمال‌هاي وجودي روح است، و هر طالب ولايي بدان محتاج است، ليكن وقتي واصل شد، هرگونه آزادي را فاني در اطلاق هستي حقّ مي‌بيند، و براي خود يا ديگران نصيبي مشاهده نمي‌كند؛ چه اينكه سيدالاوليا حضرت اميرمؤمنين(عليه‌السلام) در عين حال كه مي‌فرمايد: «إنّ قوماً عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجّار، و إنّ قوماً عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد، و انّ قوماً عبدوا الله شكراً فتلك عبادة الأحرار»،[48] و از طرفي به طور ارسال به آن حضرت چنين منسوب است:

«إلهي ما عبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً في جنّتك لكن وجدتك أهلاً للعبادة فعبدتك»،[49] و اگر هم حديثي به اين مضمون در جوامع روايي نباشد، هيچ ترديدي در صحّت مضمون او نيست، زيرا هيچ عبادتي بالاتر از عبادت كسي كه ضربه تاريخ‌ساز خندق او از همه عبادت‌ها و از عبادت همگان تا روز قيامت افضل است، نخواهد بود، و عبادت او، نه تنها عبادت آزادگان است، بلكه برجسته‌ترين عبادت آنان است؛ مع ذلك، در بارگاه الهي با نجواي واصلانه چنين عرض مي‌كند: «... و فكّني من شدّ وثاقي... ».[50] پروردگارا! مرا از بند محكم آزاد فرما! با اينكه هم از دام ترس از جهنّم رها بود، و هم از بند اشتياق به بهشت آزاد بود.

خلاصه آنكه تمام كمال‌هاي هستي در برابر هست محض ظهوري ندارد، بلكه معلوم مي‌شود، وصفِ كمالي همان هستي صرف بود كه در جام جان اوليا هويدا شد، و فرق بين حالت احتجاب و حالت اشتهار در اصل ظهور كمال حقّ نيست، بلكه در علم به آن ظهور و جهل به آن است، و هر دانشي كه زمينه اين آگاهي خاص را فراهم نكند، حجاب است.

تاكنون نموداري از ره‌توشه سالكان و نيز ره‌آورد واصلان در ترنّم‌هاي نيايش آنان روشن شد. آنچه درخور اهتمام است، همانا بيان خطّ وصول بين عبد و مولا است كه با چه راهي بنده به حق واصل مي‌شود و حفظ آن به چه چيز است؟

چون خداي سبحان هستي نامحدود است؛ لذا به هر چيزي از همه اشيا، حتّي از خود او به وي نزديك‌تر است، پس تنها راه وصول، همانا شهود وي است، و تنها حجاب همانا غير او را ديدن است، و تنها چاره رفع حجاب، همانا انقطاع به سوي او است؛ به طوري كه چيزي مورد توجّه حسّي و خيالي و وهمي و عقلي از لحاظ ادراك حصولي، و همچنين شيئي مورد بينش شهودي از جهت علم حضوري نباشد، مگر آنكه به عنوان وجه الله است؛ ﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾.[51]

وقتي سالك از جهت بينش به جايي رسيد كه سراسر هستي خود و ديگران را نشانه آن بي‌نشان يافت، هم بر خاطره‌هاي خود مسلّط مي‌گردد كه بد نينديشد و بد نخواهد، و هم بر خواسته‌هاي برخاسته از هوس و وسوسه پرده نسيان مي‌نهد و محوشان مي‌نمايد، و هم بر رفتار و گفتار خويش احاطه كامل دارد كه برخلاف رضاي حق گام ننهد.

هنگامي كه از لحاظ شهود حقّ، از نگاه و فكر و ذكر و بينش و منش شرك آلود رها شد، هم آن ذات محيط صرف را كه جمالش با جلال آميخته، و قهرش با مهر عجين شده، مشاهده مي‌نمايد، و هم كمال‌هاي هستي را ملك طلق او مي‌بيند، و سراسر جهان غيب و شهود را آينه‌دار جمال وي مي‌نگرد، و اندك توجّه به آينه را حجاب شهود صورت آينه مي‌داند، و كمترين خواسته‌اي را غبار روي چهره شفّاف مرآت مي‌يابد، و همان حالي كه براي ديگران، بعد از مرگ طبيعي پديد مي‌آيد، او هم‌اكنون با موت ارادي مشاهده مي‌نمايد: ﴿... لمن الملك اليوم لله الواحد القهّار﴾،[52] ﴿يوم لاتملك نفسٌ لنفس شيئاً و الأمر يومئذ لله﴾.[53]

نه آنكه امور جهان، امروز به دست ديگران باشد و در آن روز به دست خداوند قرار گيرد، بلكه در تمام ايّام و ادوار، تنها زمامدار ذرّه تا درّه، حرباء تا بيضاء و... خداوند است، و همان اثري كه بعد از آن شهود فايق، بهره قيامت‌زدگان مي‌گردد كه چيزي جز كمال ابد نمي‌طلبند و از كسي هم غير از خدا نمي‌خواهند، سالك واصل هم، اكنون با مرگ ارادي داراست، و چون ثمره خوشگوار اين حال معلوم او است، هم در تحصيل اين حالِ غير حق را نديدن، جهاد اصغر و اكبر دارند، و هم در صيانت آن و بهره‌وري از ثمره وي، از جهادَين غفلت ندارند كه غفلت همان احتجاب از شهود حق است؛ وگرنه:

جمال يار ندارد نقاب و پرده ولي ٭٭٭٭ غبار ره بنشان تا نظر تواني كرد[54]

اكنون سخن را از زبان بهترين سالكان واصل مي‌شنويم؛ مناجات شعبانيه كه دستورالعمل همه امامان معصوم(عليهم‌السلام) است، اوّل از دعا، آن‌گاه ندا و سپس نجواي عبد شروع مي‌شود، تا رفته رفته به ندا و سپس نجواي مولي ختم گردد؛ «... و اسمع دعائي إذا دعوتك، و اسمع ندائي إذا ناديتك، و أقبل عليّ إذا ناجيتك... و اجعلني ممّن ناديته فأجابك، و لاحظته فصعق لجلالك فناجيته سرّاً، و عمل لك جهراً... ».

آنچه ائمّه(عليهم‌السلام) در اين مناجات آرزو كردند، فوق آن چيزي است كه براي موساي كليم(عليه‌السلام) حاصل شد، زيرا صعقه و مدهوشي كليم الله، محصول نگاه غيرمستقيم حق بود، چون نگاه خداي سبحان به كوه افتاد، نه به موسي؛ ﴿فلمّا تجلّي ربّه للجبل... ﴾ [55]، و خداوند خواسته موسي را در پرده حجاب پاسخ مثبت داد، نه بي پرده؛ يعني موساي كليم(عليه‌السلام) عرض كرد: ﴿ربّ أرني أنظر إليك... ﴾ [56]؛ خدايا خود را به من نشان ده و براي من تجلّي كن، تا با چشم جان نه با چشم سر، به سوي تو بنگرم، نه تو را ببينم؛ هرگز تقاضاي رؤيت مستقيم نداشت، بلكه تمنّاي نگاه بي‌پرده داشت و بين نظر و رؤيت فرق‌ها است.

آن‌گاه خداوند فرمود: رؤيت حقّ بي‌پرده بهره تو نيست؛ چنان‌كه تجلّي بي‌حجاب نيز نصيب تو نخواهد بود، بلكه همان‌طور كه از لحاظ شنيدن كلام حق، حجاب درخت دخيل بود، از لحاظ شهود جمال حق، پرده كوه ذي‏دخل است، و ثمره اين تجلّي جلال‌آميز كوه، غير از آن تجلّي جمال‌آميز شجر بود كه نه تنها پي‌آمد سنگيني نداشت، بلكه هرگونه هراس و اضطراب حضرت موسي(عليه‌السلام) را نيز برطرف كرد.

در اينجا كوه آن‌چنان مندكّ شد كه اثري از او نماند، زيرا تجلّي مستقيم با ظهور غير نمي‌سازد، ولي موسي(عليه‌السلام) مدهوش شد؛ وقتي به هوش آمد، قبل از هر چيز به سبّوح بودن حق لب گشود كه هر انسان كاملي توان شهود بدون واسطه حق را ندارد؛ ﴿و لمّا جاء موسي لميقيتنا و كلّمه ربّه قال ربّ أرني أنظر إليك قال لن تريني و لكن انظر إلي الجبل فإن استقرّ مكانه فسوف تريني فلمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكّاً و خرّ موسي صعقاً فلمّا أفاق قال سُبحَنَكَ تبت إليك وأنا أوّل المؤمنين﴾.[57]

پس آنچه نصيب كليم الله شد، صعقه و مدهوشي ناشي از تجلّي با حجاب بود، ليكن در اين مناجات شعبانيه، همانا مطلوب، صعقه و مدهوشي از تجلّي مستقيم و بدون حجاب است، زيرا چنين خواسته شد كه «... و لاحظته فصعق لجلالك... » نه «لاحظت شيئاً آخر... »، و سرّ اين تفاوت را مي‌توان در جمله‌هاي قبل يافت، زيرا در آن كلمات، از خداي سبحان «كمال الانقطاع» خواسته شد؛ «... إلهي هب لي كمال الانقطاع إليك و أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها إليك حتّي تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل إلي معدن العظمة و تصير أرواحنا معلّقة بعزّ قدسك... ».

اگر سالكي از هر تعلّق، بلكه از هر تعيّن، منقطع و آزاد شد، همان‌طور كه هيچ موجود مادّي، براي او حجاب ظلماني نيست، هيچ موجود مجرّد نيز براي او حجاب نوري نخواهد بود، و صعوبت هيچ مطلب علمي مانع نفوذ شهود او نمي‌باشد، زيرا از هرگونه نيازي به علّت‌هاي قابلي رهايي يافت و فقط به علّت فاعلي وابسته شد، و ديگر سخن از ظرفيّت محدود و قابليّت مقيّد نيست، چون فقط به عزّ قدس خدا تكيه كرد، و آن مقام هم، تحمّل همه تجلّي‌ها را داراست، زيرا معدن عظمت و بزرگي است و آنچه در پايان همين مناجات آمد كه «... و ألحقني بنور عزّك الأبهج فأكون لك عارفاً و عن‏سواك منحرفاً... »، هماهنگ با «كمال انقطاع» است، و اينكه آمده: «... و منك خائفاً مراقباً... »، منظور خوف هجران از آن ملاحظه صعقه‌آور است، نه خوف از دوزخ كه راجع به كمال‌هاي ابتدايي آن ذوات مقدّسه است، و براي هميشه آن خوف از جهنّم و ساير كمال‌هاي انساني را كه در ادعيه ديگر وارد شده دارند، ليكن خوف در اين جمله از مناجات، همان ترك از دست دادن مقام قرب شهود است؛ نظير آنكه مي‌گويد: «... هبني صبرت علي عذابك فكيف أصبر علي فراقك، و هبني صبرت علي حرّ نارك فكيف أصبر عن النظر إلي كرامتك... ».[58]

پس معلوم شد كه تنها خطّ وصول عبد و مولا، همان راه شهود است؛ چه اينكه سيّدالاوليا(عليه‌السلام)، درباره وصول فرشتگان چنين مي‌فرمايد: «... و وصلت حقائق الإيمان بينهم [(الملائكة)] و بين معرفته [تعالي] و قطعهم الإيقان به إلي الوله إليه و لم تجاوز رغباتهم ما عنده إلي ما عند غيره قد ذاقوا حلاوة معرفته [تعالي]، و شربوا بالكأس الرّويّة من محبّته و تمكّنت من‏سويداء قلوبهم و شيجةُ خيفته... ».[59]

آنچه بين ملائكه و شناخت خداوند رابط قرار گرفت، همانا خط ايمان حقيقي بود كه در پرتو يقين به خداوند، آنها را واله و شيداي حضرت حق گرداند و هرگز رغبت آنان به سوي غير خدا متوجّه نشد، و همان مقداري از معرفت حق را كه چشيدند، زمينه شد كه از جام لبريز محبّت بيآشامند، و در عين حال در درون جان آنها ترس الهي جايگزين شده است.

براي «كمال الانقطاع» ثمره‌هاي فراواني مترتّب است كه يكي از آنها در دعاي امام سجّاد(عليه‌السلام) چنين آمده است: «اللّهمّ إنّي أخلصت بانقطاعي إليك و أقبلت بكلّي عليك و صرفت وجهي عمّن يحتاج إلي رفدك و قلبت مسألتي عمّن لم يستغن عن فضلك و رأيت أنّ طلب المحتاج إلي المحتاج سفهٌ من‏رأيه و ضلّةٌ من عقله... »،[60] «... و قلت سبحان ربّي كيف يسأل محتاج محتاجاً و أنّي يرغب معدمٌ إلي معدم... ».[61]

خلاصه آنكه محصول انقطاع تام به سوي خدا، شهود غناي مطلق او و فقر محض ديگران است؛ در اين حال، طلب از غير خدا سفاهت و ضلالت بوده، و رغبت تهي دست به ندار و تهي دست ديگر اعجاب‌آور.

خدايا! جز تو و جز از تو نه هدف ماست، و نه راه ما، تو خود ما را از راه خودت به خودت برسان؛ «... يا نعيمي و جنّتي، يا دنياي و آخرتي، و يا أرحم الراحمين».[62]

العبد، عبدالله جوادي آملي

25 ماه مبارك 1408 مطابق با 1367/2/22ش

قم المقدسه

 


[1]  ـ كافي، ج1، ص44.

[2]  ـ كافي، ج1، ص47.

[3]  ـ همان، ص30.

[4]  ـ كافي، ج1، ص32.

[5]  ـ تحف العقول، ص 319.

[6]  ـ صحيفه سجاديه، دعاي 9.

[7]  ـ سوره شمس، آيه 10.

[8]  ـ صحيفه سجاديه، دعاي 17.

[9]  ـ التوحيد، ص307.

[10]  ـ بحار الانوار، ج2، ص225.

[11]  ـ كافي، ج1، ص192.

[12]  ـ كافي، ج1، ص193.

[13]  ـ نهج البلاغه، نامه 62.

[14]  ـ همان، خطبه  118.

[15]  ـ همان، نامه 62.

[16]  ـ همان، خطبه 205.

[17]  ـ همان، خطبه 92.

[18]  ـ كافي، ج1، ص44.

[19]  ـ نهج البلاغه، خطبه 3.

[20]  ـ كافي، ج2، ص471.

[21]  ـ صحيفه سجاديه، دعاي 25.

[22]  ـ بحار الانوار، ج13، ص 431.

[23]  ـ صحيفه سجاديه، دعاي 21.

[24]  ـ همان، دعاي 45.

[25]  ـ صحيفه سجاديه، دعاي 42.

[26]  ـ همان، دعاي 1.

[27]  ـ همان، دعاي 5.

[28]  ـ همان، دعاي 12.

[29]  ـ همان، دعاي 17.

[30]  ـ صحيفه سجاديه، دعاي 53.

[31]  ـ همان، دعاي 47.

[32]  ـ همان.

[33]  ـ مفاتيح الجنان، دعاي روز پنجم ماه مبارك رمضان.

[34]  ـ همان، دعاي روز بيست و پنجم ماه مبارك رمضان.

[35]  ـ همان، مناجات شعبانيه.

[36]  ـ مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.

[37]  ـ همان، دعاي عرفه سيدالشهداء(عليه‌السلام).

[38]  ـ همان.

[39]  ـ نهج البلاغه، خطبه 3.

[40]  ـ همان، خطبه 189.

[41]  ـ الخصال، ج 1، ص 293.

[42]  ـ مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.

[43]  ـ نهج البلاغه، نامه 45.

[44]  ـ امالي صدوق، مجلس 77.

[45]  ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.

[46]  ـ كافي، ج8، ص110.

[47]  ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.

[48]  ـ نهج البلاغه، حكمت 237.

[49]  ـ بحار الانوار، ج67، ص186.

[50]  ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.

[51]  ـ سوره بقره، آيه 115.

[52]  ـ سوره غافر، آيه 16.

[53]  ـ سوره انفطار، آيه 19.

[54]  ـ ديوان حافظ، غزل 144.

[55]  ـ سوره اعراف، آيه 143.

[56]  ـ همان.

[57]  ـ سوره اعراف، آيه 143.

[58]  ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.

[59]  ـ نهج البلاغه، خطبه 91.

[60]  ـ صحيفه سجاديه، دعاي 28.

[61]  ـ همان، دعاي 13.

[62]  ـ مفاتيح الجنان، مناجات المريدين.


دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات