أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين وَ الْأَئِمَّةِ الْهُدَاةِ الْمَهْدِيِّين سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَنْبِيَاءِ وَ خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء عَلَيْهِما آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء بِهِمْ نَتَوَلَّی وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».
ارتحال حضرت آيت الله العظميٰ موسوي اردبيلي(رضوان الله تعالي عليه) را به حوزههاي علميه و عموم علاقمندان آن رحيلِ عزيز و خاندان مکرّم ايشان، تعزيت عرض ميکنيم!
عصارهاي آشنايي با طرز تفکر و سيره و سنّت و سريرت آن راحل عزيز را ممکن است در چند جمله به عرض شما برسانم. بنده شهريور 1334 وارد قم شدم و در درس اصول امام راحل شرکت کردم و درس رسمي فقه ما، محضر حضرت آيت الله العظماي محقق داماد بود. وقتي وارد محضر مرحوم محقق شدم، شخصيتهاي برجستهاي را در محضر ايشان به عنوان شاگردان طراز اول مرحوم محقق يافتم؛ مرحوم آيت الله مشکيني بود، مرحوم آيت الله اردبيلي بود، بعضي از مراجع کنوني که «حفظهم الله» در قيد حيات هستند، بودند که اينها در محضر مرحوم آيت الله محقق داماد به عنوان شاگردان برجسته و درجه اوّل و ممتاز آن رحيل بودند.
مرحوم آيت الله موسوي اردبيلي يک هوش سرشاري داشت و قدرت تجزيه و تحليل فقهي خوبي داشت و چنين نبود که هر حرفي را به ظاهر بپذيرد يا با حُسن سُمعه کسي بسنده کند و مانند آن. مدّتي در قم تشريف داشتند، با همبحثهاي خود مباحثه ميکردند و از نظرات فقهي مرحوم آيت الله محقق داماد استفاده کردند. از محضر آيت الله العظماي بروجردي بهرههاي فراواني بردند. از مکتب و مدرسه فقه و اصولي قم کاملاً باخبر شدند. از نجف کاملاً مستحضَر شدند. رِحلههايي به نجف داشتند، از مراجع بزرگ و بزرگوار حوزه علميه نجف، استفادههاي فراوان کردند. وقتي بار فقهيشان را بستند، بار اصوليشان را بستند، مجتهد شدند، به قوم خود برگشتند که طبق آيه «نفر» آنها را هدايت کنند. در قرآن کريم فرمود: ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾،[1] وقتي وارد اردبيل شدند، مردان بزرگ و بزرگوار آن منطقه را از علم و دانش خودشان بهرهمند کردند، جوانها را هدايت کردند، مراکز و مؤسساتي تشکيل دادند، به تهران مهاجرت کردند، چون مردان بزرگ کلانشهرها به انتظار آنهاست تا از آنها استفاده کنند. مکتب توحيد تأسيس کردند، در انقلاب سهم تعيينکننده داشتند، در تشريح و توضيح و تبيين نظام اسلامي سهم وافر داشتند. ارتباط تنگاتنگ با امام راحل داشتند، وقتي انقلاب در آستانه پيروزي رسيد، سهم وافري را طبق رهنمود امام(رضوان الله عليه) در سطوح عاليه داشتند. وقتي به پيروزي نهايي رسيد، مسئله شوراي عالي قضايي را به خوبي اداره کردند. آن روز مرحوم آيت الله بهشتي در بخشهاي کلّي نظام قضايي سهم تعيينکننده داشت و مرحوم آيت الله موسوي اردبيلي دادستان کلّ کشور بودند و ساير اعضا هم هر کدام سهم خودشان را در شوراي عالي قضايي داشتند. بعد از رحلت مرحوم آيت الله بهشتي و شهادت ايشان بار تشکيلات قضايي به عهده ايشان افتاد، ديگران هم کمک ميکردند، به خوبي در جريان انقلاب و ضدّ انقلاب و خطرات ترور و غير ترور، دستگاه قضايي را به خوبي اداره کردند. ساليان متمادي مشغول مديريت کامل و تام دستگاه قضايي بودند. سرانجام از دستگاه قضايي فاصله گرفتند، به حوزه علميه قم تشريف آوردند تا آن رسالت اصليتر را به بهترين وجه ايفا کنند.
مرحوم آيت الله موسوي اردبيلي نظر شريفش اين بود که تنها سخن از وحدت حوزه و دانشگاه، اتحاد حوزه و دانشگاه، همآوايي و هماهنگي حوزه و دانشگاه، در اين نيست که اينها يک همايشهاي مشترک، يک جشنوارههاي مشترک، يک کنگرههاي مشترک داشته باشند، بايد حوزه را با دانشگاه و دانشگاه را با حوزه عجين کرد. در جريان اتّحاد يا وحدت حوزه و دانشگاه، کارهاي فراواني شده بود. قبلاً عدّهاي از بزرگان روحانيت وارد دانشگاه شدند که به دانشگاه صبغه اسلامي و ديني بدهند. مرحوم آيت الله عصّار چنين بود، آيت الله فاضل توني چنين بود، آيت الله مشکات چنين بود. بعد از اين بزرگوارها مرحوم اساتيد بزرگوار ما مثل مرحوم علامه شعراني اين طور بود، حکيم الهي قمشهاي اينطور بود. اينها کساني بودند که رابطه حوزه و دانشگاه را با حضور شخصي خودشان تحکيم ميکردند.
ولي وقتي قدري جلوتر ميرويم، به قرون گذشته و اعصار گذشته برسيم، ميبينيم سخن از جدايي حوزه و دانشگاه نبود، تا کسي از دانشآموختههاي حوزه و دانشگاه برود و صبغه ديني به دانشگاه بدهد؛ بلکه آن جامع و آن مدرسههاي عمومي، هم فقه و اصول و تفسير و اخلاق و آداب ديني خوانده ميشد، هم علوم رياضي و هيأت و نجوم و بخشهاي ديگر. خواجه نصير اين کار را کرده بود؛ مرحوم خواجه نصير، اگر حوزههاي علميه ميداشت، کلام و فلسفه اسلامي را، فقه و اخلاق اسلامي را که محقق حلّي تدريس ميکردند، آن را با رياضيّات و نجوم و هيأت و سپهرشناسي و اخترشناسي و اينها هماهنگ کرده بود. اين چنين نبود که دو دستگاه جداي از هم باشد تا اينها را ما به وحدت و اتحاد دعوت کنيم، يکي دانشگاه و يکي حوزه؛ بلکه يک جامعه عمومي و يک مدرسه عمومي بود که همه اين علوم آنجا تدريس ميشد.
مرحوم آيت الله اردبيلي در اين قامت فکر کرد؛ يعني دانشگاه مفيد را تأسيس کرد که هم مسايل اسلامي و فقه و حقوق اسلامي مطرح شود، هم اقتصادها و مسايل ديگري که دانشگاهها در پيش دارند و همراه دارند و سهم تعيينکنندهاي که مرحوم آيت الله موسوي اردبيلي در رشد و باروري دانشگاه مفيد داشته و دارند، اين بود که وقتي اين را به قم آوردند، بخشهايي از علوم اسلامي را وارد دانشگاه مفيد کردند و بسياري از اساتيد دانشآموخته حوزه را وارد تدريس آنجا کردند، آن کمبود دانشگاههاي غرب را ترميم کردند.
الآن دو غدّه در غرب هست که با همان دو غدّه فضاي مجازي اين کشور را آلوده کرد که به نظر ما فضا، فضاي حقيقي است نه فضاي مجازي، زيرا سيم حقيقت نيست تا بيسيم بشود مجاز؛ چهره تلويزيون و شيشه حقيقت نيست تا بيشيشه بشود مجاز. هر جا سخن از انديشه است، نقل انديشه است، تصرّف در انديشه است، فضا، فضاي حقيقي است. اصلاً نبايد بگوييم فضا، فضاي مجازي! بايد بگوييم اين فضا، فضاي حقيقي است و در صدد آلوده کردن افکار است، وقتي انديشه ردّ و بدل ميشود، فضا، فضاي حقيقي است. آن دو غدّهاي که در غرب است: يکي انکار معاد است، يکي انکار تجرّد روح. آنچه که اکثري مردم غرب باور دارند؛ البته دانشمندان و حقشناسان و موحداني هم در هر دياري هستند. آنچه که در غرب به عنوان دو تا غدّه مطرح است، ميگويند انسان تا مرگ است و بعد از مرگ خبري نيست. قبر آخر خط است، قيامتي نيست، حساب و کتابي نيست، هر کس، هر چه کرد رهاست. دوّم اينکه روح همين انسان همين است که در تالار تشريح خلاصه ميشود، چيزي به نام روح و تجرّد روح و نفْس مطمئنه و نفس ملهمه و امثال آن نيست. اين دو غدّه غرب را به جايي رساند که الآن مهمترين بودجههاي کشورهاي آنها صرف اسلحه نظامي و کشتار جمعي است. غالب بودجههاي آمريکا و امثال آمريکا صرف ساختن سلاح کشتار جمعي است. با اينکه فقر در آنجا موج ميزند و فقرا زياد هستند؛ اما بسياري از بودجهها صرف ساختن اسلحههاي کشتار جمعي است. اين در اثر اين است که انسان را همين بدن ميدانند بدون روح، و پايان خط را هم مرگ ميدانند؛ اما دين آمده، بگويد به اينکه مرگ، پلي بيش نيست و انسان از اين پل ميگذرد و روح مجرّد دارد و براي ابد زنده است؛ لذا در برابر هر کاري مسئول است، چنين نيست که کسي بگويد، من توانستم اين کار را انجام بدهم. حساب و کتابي هست، بررسي دقيق است: ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدي﴾[2] هست و مانند آن.
اين دو غدّه ـ متأسفانه ـ از غرب به غير غرب سرازير شده است و اگر برخي از بزرگواران دانشگاه، متدين هستند، براي آن است که در خارج حوزه دانشگاهي بساط دين را از خانواده و مسجد و حسينيه و حوزهها و امثال آن تحصيل کردهاند. در دانشگاه مفيد سخن از حقوق بشر مطرح است، در غرب حقوق بشر هست؛ منتها يک حقوق بشر ابتري است. کاري که آيت الله موسوي اردبيلي انجام دادند، اين حقوق بشر را شکوفا کردند. اين نياز به توضيح دارد و آن توضيح اين است که کشور را با سه عنصر محوري بايد اداره کرد: يک عنصرش آن موادّ حقوقي است که مجلس هر کشوري آن مواد را وضع ميکند؛ چه اينکه فقه اسلامي يک موادّ جزيي داد که با آن مواد، کاربردي است و با آن مواد مردم عمل ميکنند که از آن به عنوان رساله عمليه ياد ميشود. در کشور هم يک سلسله موادّ مصوَّب هست که مجلس تصويب ميکند، کاربردي وزارتخانهها و مراکز ديگر است. اين موادّ حقوقي از مباني گرفته ميشود. آن مباني عبارت است از؛ امنيت است، امانت است، استقلال است، آزادي است، وفاي به عهده است، خودکفايي است، مساوات است، مواسات است، رعايت محيط زيست است، عدم دخالت در کشورهاي ديگر است و دَهها اصول ديگر که کليد همه اينها «عدل» است. همه اينها بايد بر اساس عدل باشد، اين مبناست. تا اينجا مشترک بين نظام اسلامي و غير اسلامي است؛ يعني هر کشوري قانونگذاري دارد که موادّ کاربردي آن کشور را به عهده دارند، تصويب ميکنند. يک قانون اساسي دارند که آن قانون اساسي مباني اين مواد را به عهده دارد و آن امنيت است، امانت است، استقلال هست، آزادي است، عدم دخالت در کشورهاي ديگر است و به کشورهاي ديگر اجازه نخواهد داد و خودشان مستقل هستند، مساوات دارند، مواسات دارند، حقوق عمومي دارند، حقوق شخصي دارند، کليد همه اينها عدل است، چون همه اينها بايد برابر عدل باشد. تا اينجا مشترک بين ما و بيگانهاست؛ يعني مسلمانها همين اصول را دارند، مشرکان هم همين اصول را دارند، کمونيستها هم همين اصول را دارند، ديگران هم همين اصول را دارند.
اما تمام تفاوت بين موحّد و ملحد در عنصر سوم است که مرحوم آيت الله اردبيلي با اين کار، اين عنصر سوّم را به دانشگاه مفيد راه داد و آن اين است که تمام اين اصول و مباني به عدل تکيه ميکند. عدل که کلمه سه حرفي است، مفهومش خيلي شفّاف و روشن است. عدل يعني هر چيزي را سرجاي آن قرار دادن؛ «وضع کل شئ في موضعه»[3] اين را هم ما قبول داريم، هم مشرک و ملحد و خدانشناس و مادي قبول دارد، در اين حرفي نيست؛ اما جاي اشيا کجاست؟ جاي اشخاص کجاست؟ تمام تفاوت ما و ديگران همين است، تمام تفاوت دانشگاه مفيد با دانشگاه غربي اين است که جاي اشيا را اشياآفرين ميکند، جاي اشخاص را اشخاصآفرين مشخص ميکند. خدا که انگور را آفريد، ميگويد شيرهاش حلال است و شرابش حرام است. خدايي که فلان ميوه را آفريد، ميگويد فلان قسمش حلال است و فلان قسمش حرام. غرب ميگويد، انگور هر چه در آن باشد، حلال است. اين همان ربوبيّتي است که فرعون دارد. عدل يعني هر چيزي را در جاي خود قرار دادن؛ آنها ميگويند جاي اشيا را ما ميدانيم، جاي اشخاص را ما ميدانيم. گرچه بالصراحه نميگويند ما خداييم! ولي حرف فرعون را ميزنند. بايد عدل باشد؛ عدل يعني هر چيزي را سرجاي خود قرار بدهيم؛ اما جاي اشيا را اشياآفرين ميداند، جاي اشخاص را اشخاصآفرين ميداند. حقوق بشري که در سازمان ملل است در مجامع ديگر است، کلاً ابتر است؛ يعني اين عدل که «وضع کل شئ في موضعه» است، جاي اشيا را چه کسي بايد معين کند؟ جاي اشخاص را چه کسي بايد معين کند؟ چه کسي بايد معين کند که تروريست کيست؟ غير تروريست کيست؟ چه کسي بايد بگويد فتح چيست و غير فتح چيست؟ چه کسي بايد بگويد که «الفتح قيد المؤمن»، چه کسي بايد بگويد؟ آن که آفريد بايد بگويد. کار آيت الله موسوي اردبيلي آن است که حقوق بشر را با صبغه اسلامي دارد اداره ميکند؛ يعني جاي اشيا را ميدهد به قرآن و عترت؛ جاي اشخاص را ميدهد به قرآن و عترت. اين کم کاري نيست!
بنابراين همانطوري که در دوران تحصيل، برجستهترين فکر را داشتند، در مسئله قضا عاليترين کار را داشتند، در اردبيل مديريت والا داشتند، در تهران مديريت برجسته داشتند، وقتي هم که به قم آمدند، در دوران سالمندي برجستهترين کار را انجام دادند، دانشگاهي تربيت کردند، نه اينکه حوزه و دانشگاه را متحد کردند، بلکه در حوزه کار دانشگاهي کردند و در دانشگاه کار حوزوي کردند و حقوق بشري تنظيم کردند که همانطوري که موادّش از مباني است، مبانياش هم بايد از منابع بايد باشد. غرب مادّه دارد، يک؛ مبنا دارد، دو؛ منبع ندارد، ميشود أبتر. خِرَد جمعي منبع اصول نيست، زيرا نه يک نفر جهان را آفريد، نه جمع جهان را آفريد. کسي که جهان را آفريد، بايد براي جهان برنامهريزي کند و اين کار در حقوق بشر دانشگاه مفيد هست.
بنابراين مرحوم آيت الله موسوي اردبيلي در عين حال که در اواخر عمر پُر برکتشان کسالتي داشتند؛ اما آن مغز متفکّر، آن مديريت و آن سلامت هوش، آن صلابت هوش، تا آخرين لحظه محفوظ بود. اين کم توفيقي نيست! هم درس خارجشان، فقهشان تدوين ميشد، هم راهنماييهاي فکري ايشان بود، هم رهبري ايشان نسبت به دانشگاه مفيد بود، هم موضعگيريهاي سياسيشان تا آخرين لحظه محفوظ بود، هم حامي نظام بودند، هم در خط امام بودند، هم منافع ملي را رعايت ميکردند، هم مسئولان عاليرتبه نظام، وقتي به خدمتشان ميآمدند، مشورت ميکردند، از رأس و هوش سرشارشان طرْفي ميبستند، همگان از او راضي و او از همگان راضي و خدا و اولياي خدا از ايشان و از امت اسلامي راضي؛ مخصوصاً امتي که در راهپيمايي 22 بهمن 1395 شکوفايي را عرضه کردند، خدا به فردفرد اين ملت، سعادت و سيادت دنيا و آخرت مرحمت کند!
مسئولين ما را مورد عنايت ويژه ولي عصر قرار بدهد!
اقتصاد مقاومتي به دست اين عزيزان سامان بپذيرد!
مشکلات ممکلت به برکت خونهاي پاک شهدا به بهترين وجه، حل بشود!
فوق همه اينها امام راحل با انبيا و اولياي الهي، محشور بشود!
خطر سلفي و تکفيري و داعشي و آلسعود و امثال اينها، به استکبار و صهيونيسم برگردد!
و اين کشور ولي عصر را تا ظهور آن حضرت، از هر خطري محفوظ باشد، ـ إنشاءالله ـ!
مجدّداً روح مطهّر ايشان را با اولياي الهي محشور شده مييابيم و به همه شما بزرگواران که در گراميداشت و بزرگداشت و نکوداشت اين شخصيت عظيم علمي، تلاش و کوشش کرديد و ميکنيد اجر همه شما ـ إنشاءالله ـ با ذات أقدس الهي، همه شما مأجور باشد.
«غَفَرَ اللَّهُ لَنَا وَ لَكُمْ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه»