15 05 2018 425958 بطاقة تعريف:
image

متن کامل سخنرانی آیت الله العظمی جوادی آملی در شانزدهمین همایش اساتید تفسیر حوزه علمیه قم

پایگاه اطلاع رسانی اسراء: شانزدهمین همایش اساتید تفسیر حوزه علمیه قم جمعه 21 اردیبهشت ماه با سخنرانی حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در دارالقرآن علامه طباطبایی برگزار شد.

پایگاه اطلاع رسانی اسراء: شانزدهمین همایش اساتید تفسیر حوزه علمیه قم جمعه 21 اردیبهشت ماه با سخنرانی حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در دارالقرآن علامه طباطبایی برگزار شد.

متن کامل سخنرانی معظم له در این همایش به شرح زیر است:

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی ‏جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين‏ سَيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبِينَ الأَنْجَبين ‏سَيَّمَا بَقِيَّةَ اللَّه فِي الْعالَمِين بِهِمْ نَتَوَلَّی‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».

مقدم شما آيات، حجج، اساتيد، مفسران گرانقدر را ارج مي‌نهيم و از بيانات و سخنان سودمندي که قبلاً فرمودند بهره برديم. از همه شما سپاسگزاريم که در کنار مائده و مأدبه قرآن کريم مردم را به فيض و فوز ماه مبارک رمضان آشنا مي‌کنيد!

 اينکه فرموديد قرآن در آينه ماه مبارک رمضان براي آن است که خود قرآن کريم به زمان نزولش بيش از زمين نزولش حرمت نهاده است. اصرار قرآن کريم در زمان نزول به عنوان ليله مبارکه، ليله قدر و شهر رمضان و مانند آن، يا اين متزمّن آن قدر به اين زمان شرف بخشيد که در بسياري از موارد قرآن از زمان نزول قرآن سخن به ميان مي‌آيد نه از زمين، گرچه کعبه مطاف و قبله مسلمين است، ما شب و روز با کعبه زندگي مي‌کنيم، اينکه مي‌گوييم: «وَ الْكَعْبَةُ قِبْلَتِي»؛[1] نه در نماز تمام يعني تمام! ما با کعبه نفس مي‌کشيم. کاري در شبانه‌روز نيست مگر با کعبه. گفتن و نشستن شما به طرف کعبه، وضو گرفتن شما به طرف کعبه، نماز خواندن شما به طرف کعبه، خوابيدن شما به طرف کعبه، مسلخ ذبايح و نهرهاي شترها به طرف کعبه، در دستشويي‌ها پشت و رو کردن حرام باز کعبه مطرح است، اصلاً ما با کعبه زندگي مي‌کنيم. اينکه در تعبيرهای ديني آمده «وَ الْكَعْبَةُ قِبْلَتِي»؛ يعني تمام 24 ساعت ما با کعبه‌ايم. خوابيم به طرف کعبه، بيداريم به طرف کعبه، احتضاريم به طرف کعبه، قبل از مرگ يک نحو به طرف کعبه، بعد از مرگ بين مرگ و دفن کردن يک نحو، در نماز خواندن يک نحو، در دفن يک نحو، اصلاً ما با کعبه نفس مي‌کشيم؛ اما قرآن آن حرمتي که براي زمان نزول قائل شد، ليله مبارکه گفت، شهر رمضان گفت، درباره زمين نگفت. شما تمام أدعيه ماه مبارک رمضان را که مي‌بينيد، مي‌بينيد گراميداشت ماه مبارک رمضان براي روزه او نيست، «شهر رمضان الذي کتب فيه الصيام» نيست: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ[2] است. همه يعني همه! چه در روايات، چه در ادعيه هر جا حرمت ماه مبارک رمضان است «و ما انزلتک القرآن» است.

بنابراين وقتي ماه مبارک رمضان را قرآن شرف بخشيد و کل برکات ما هم به وسيله ماه مبارک رمضان است، اين حرف آن قدر دل‌پذير و دل‌نشين است که گفتند و گفتند و گفتند تا به صاحب جواهر رسيد، صاحب جواهر هم در آغاز جواهر دارد هم به سيد صاحب عروه رسيد که او در آخر کتاب صوم دارد. آن فرمايشي که صاحب جواهر در اول صوم دارد، مرحوم سيد صاحب عروه در آخر کتاب صوم دارد که در فضل روزه همين بس که انسان شبيه فرشته مي‌شود. سخن از نخوردن نيست. سخن از کم خوابيدن نيست. اين لطيفه از صاحب جواهر نيست، چون او فقيه فقه اصغر است نه فقيه فقه اکبر. آن قدر اين حرف بلند و لطيف و دل‌پذير و مقبول است تا به دست ايشان رسيد، ايشان هم در آغاز کتاب صوم جواهر دارد: «کفي في فضله» تشبه صائم به فرشته و سيد صاحب عروه(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَيْه) هم در آخر کتاب صوم در اقسام صوم وقتي فضيلت صوم را ذکر مي‌کند مي‌گويد: «کفي» در فضلش که انسان صائم شبيه فرشته است. گفتند:

تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک ٭٭٭ برگ توتست به تدريج کنندش اطلس[3]

شما کدام فرش گران‌بهاتر از پرنيان و استبرق و اطلس داريد؟ روي کره زمين فرشي گران‌بهاتر از پرنيان که نيست. اين محصول همان چهار برگ توت است که اگر به مدرسه نرفته بود، جايش در سطل زباله بود. حرف حکيم سنايي اين است اين برگ ابريشم را بردند به مکتب کرم ابريشم، استاد ديد، استاد ديد يعني استاد ديد! يک وقت در مدرسه حضرت آيت الله عظماي گلپايگاني اساتيدي را جمع کردند، بنا شد براي آنها سخني گفته شود. به آنها عرض شد شما يک دوره کفايه گفتيد، يک دوره سطح کفايه گفتيد دو دوره خارج کفايه گفتيد، فوراً به اين سينه وجب مي‌زنيد، يک وجب سينه اين همه علم!؟ علم کجا بود، نصيب شما بشود! اينکه مي‌بينيد ما در آن عصر همان عصر خودمان بود، سه تا طلبه بودند نه طوري که با ديگران خيلي فرق داشته باشند نبود. اين سه تا طلبه هر سه شاگرد مرحوم آقاي نائيني بودند: يکي شد علامه اميني، الغدير نوشت شيعه را زنده کرد، غدير را زنده کرد، سقيفه اماته کرد. خدا رحمت کند مرحوم شاعر توانمند تبريزي جناب شهريار را که ايشان درباره الغدير شعرهاي خيلي بلندي دارد!

مؤلّف الغدير فاتح فتح الفتوح ٭٭٭ رايت اين فتح گو به عرش بر کوبدا

لا قَلَمْ إلا اَمين لا رَقَم إلا غَدير ٭٭٭ تاج‌ور است آن‌که اين سکه به زر کوبدا

منطقش از «هل أتي» بازويش از لا فتي ٭٭٭ گو که علي پنجه در کتف عمر کوبدا[4]

اين يکي شده صاحب الغدير. يکي شده علامه طباطبايي، يکي هم شده آقا سيد محسن حکيم. هر سه شاگرد مرحوم آقاي نائيني بودند؛ يکي در قرآن، يکي در عترت، يکي در فقه. من پيش کسي که شاگرد آقا ضياء بود، قوانين مي‌خواندم در همان اوايل سال. اين با اينکه خودش شاگرد آقا ضياء بود، مي‌گفت اين مستمسک حرفي براي گفتن دارد. خيلي از فقها بودند که کتاب نوشتند؛ اما تقريرات شاگردانشان است، خودش دست به قلم بکند، حرفي براي گفتن داشته باشد. سه تا طلبه، ما هم مثل همين‌ها هستيم. کدام‌ يک از ما حکيم مستمسک‌نويس شديم؟ کدام يک از ما علامه طباطبايي شديم؟ مبادا ـ خداي ناکرده ـ اين سينه را وجب بکنيد، بگوييد يک وجب سينه! سواد چيزي ديگر است. تکرار مکرّرات، پنج دور هم خارج کفايه بگوييد، در بين راه هستيد. علم چيزي ديگر است حواستان جمع باشد!

بنابراين اگر حوزه توانست حداقل اين سه تا شاگرد را تربيت کند، در هر پنجاه سالي سه تا الغدير، سه تا الميزان، سه تا مستمسک. يک حرف لطيفي مرحوم شيخ اشراق دارد مي‌گويد علم را کسي وقف نکرده، ما وقف‌نامه‌اي نديديم که مال زمان خاص و زمين مخصوص باشد.[5] چرا ما او نشويم؟ شما در غالب اين روستاها مي‌بينيد که مردان بزرگ برخواستند. به اين شرط که باد در قبقبشان نيفتاد، شاگردشان را نديدند، استادشان را ديدند. آن که شاگرد خودش را مي‌بيند؛ مثل اينهاست. آن که استاد خود را مي‌بيند هميشه مي‌دود.

از باده مغز تر كن و آن يار نغز جو ٭٭٭ تا سر رود به سر رو و تا پا به پا بپو[6]

اولين باري که ما اين حرف را شنيديم از شيخنا الاستاد مرحوم آقا شيخ محمد تقي آملي بود که از شاگردان به نام مرحوم آقا ضياء بود، از شاگردان به نام مرحوم آقاي نائيني بود، دست‌پرورده آقاي قاضي هم که بود. شما در اجازه اجتهاد مرحوم آقا ضياء که به ايشان دادند، مرحوم آقاي نائيني به ايشان دادند يکي گفت: «کهف المجتهدين العظام»، يکي نوشت «صفوة المجتهدين العظام» همين آقا شيخ محمد تقي آملي. اين مي‌گفت به اينکه شما به اين فکر نباشيد که ماه مبارک رمضان فضيلتش در روزه است. ببينيد مرحوم ابن بابويه قمي(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَيْه) در فضيلت ماه مبارک رمضان و افضل اعمال ليله قدر چه گفته است، گفت افضل اعمال ليله قدر سواد است و سواد است و سواد. بعد فرمودند به اينکه شما آخر جواهر را نگاه کنيد، صاحب جواهر در آخرين صفحه جواهرش مي‌گويد خدا را شکر که در شب بيست و سوم جواهر تمام شد.[7] ما خيال مي‌کنيم باسواد شدن معصيت کبيره است! اين طور داريم فرار مي‌کنيم از آن. حالا اين بحث چون به نام مبارک ماه رمضان بود به عرض رسيد. برويم وارد اصل بحث بشويم که «القرآن ماهو؟».

شما ببينيد الآن اين حرف‌ها همان حرف‌هاي محمد بن زکرياي رازي که مال عصر غيبت صغريٰ است، پايان غيبت صغريٰ است با ابوحاتم رازي که هر دو برای همين ري هستند. آن يکي مي‌گويد قرآن فسون است و فسانه ـ معاذالله ـ ! آن ابوحاتم رازي رد اين نوشته در چند فصل. همان حرف‌ها را شما الآن مي‌بينيد که تکرار مي‌کنند، مي‌گويند قرآن ـ معاذالله ـ رؤياي پيغمبر است ـ معاذالله ـ! در بيداري اين حرف‌ها نبود، خواب‌گونه بود. ديگري مي‌نويسد قرآن ـ معاذالله ـ نه متکلم داشت نه مخاطب، قرائت شخص پيغمبر از جهان بود. آن وقت پيغمبري او هم به چيست؟ حضرت جهان‌بيني‌اش را به صورت يک کتاب درآورد، همين. نه خطابي است نه تکلمي است نه قانوني است. «اليوم يعني اليوم»! اينها بر شما آقايان واجب عيني است، چون واجب کفايي وقتي است که «من به الکفايه» قيام بکند. حمله به دين از يک طرف جدّي است، از طرفي مدافعش کم است. اگر «من به الکفايه» قيام مي‌کرد، بر شما واجب کفايي بود؛ اما بنگريد خود قرآن کريم پاسخگوي همه اين تهمت‌ها و افتراها و هذيان‌گويي‌هاست. يک کتابي است که در ظرف تقريباً 23 سال نازل شده، يک؛ مفسر گويا و توانا و توانمندي شب و روز آن را همراهي مي‌کند، دو؛ در طي اين 23 سال قدم به قدم، هر روز، هر شب، لحظه به لحظه، در جنگ و صلح، در هجرت و دفاع و جهاد اين را تفسير کرده. سخن از هرمونوتيک و برداشت من و قرائت تو و اينها نيست. کتابی است که مفسر گويايي فرمود: «أَنا أَفصَحُ مَنْ نَطَقَ بالضَّاد»،[8] چون مستحضر هستيد ما درست است که فرهنگ غني و قوي در فارسي داريم خدا رحمت کند فردوسي‌ها را که از بارگاه تشيع ايران را حفظ کردند! مگر آن روز نام مبارک حضرت امير بردن آسان بود؟ اگر فردوسي نگفته بود فردوسي نبود و اين حرف را مي‌زد، مگر زنده مي‌ماند:

که من شهر علمم عليّم دَر ست ٭٭٭ درست اين سخن قول پيغمبرست[9]

اگر او نبود که سرش به باد رفته بود. اين:

دريد و بريد و شکست و ببست ٭٭٭ يلان را سر و سينه و پا و دست[10]

گفت و گفت و گفت:

که من شهر علمم عليّم دَر ست ٭٭٭ درست اين سخن قول پيغمبرست

با او نمي‌توانستند در بيفتند. اگر غير او بود مگر اجازه مي‌دادند که از غدير سخن بگويد.

غرض اين است ما با داشتند فردوسي‌ها فارسي توانايي داريم که مشکل داخلي‌مان را حل کند. عربي کجا! يک بيان نوراني از امام باقر(سَلامُ الله عَلَيْه) رسيده است که فرمود چرا قرآن عربي مبين است؟ براي اينکه «يُبِينُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِينُهُ الْأَلْسُن‏»؛[11] اين توانمندي در لغت عرب هست که تمام زبان‌هاي دنيا را ترجمه کند؛ ولي زبان‌هاي دنيا آن توان را ندارند که عربي را ترجمه کنند. شما به هر حال عمري با حوزه گذرانديد. ما علمي به علم لغت نه در حوزه داريم نه در دانشگاه. ما نحو و صرف داريم، فقه و اصول داريم، فلسفه و کلام داريم؛ اما علم لغت نداريم که کسي لغت بخواند. هر جا کلمه‌اي دشوار شد به کتاب لغت مراجعه مي‌کنيم؛ اما در عربي يک فنّ قوي و غني و پُرباري در حد نحو و صرف به نام علم لغت است. ما از اين تخم گندم، جو، برنج، هنداونه، خربزه همه را مي‌گوييم تخم. با اين «تاء» و «خاء» و «ميم» مي‌نويسيم؛ اما قدم به قدم شما وقتي وارد لغت عرب مي‌شويد، مي‌گويد اگر مال جو و گندم است اين را مي‌نويسيم «بذر» با «ذال أخت الدال». اگر مال اين سبزي شاهي و تره و اينهاست، بايد با «زاي أخت الراء» بنويسيد. قدم به قدم، اينها نمونه است. ما همه را مي‌گوييم تخم. تخم مرغ هم همين طور است، او براي هر کدام نامي دارد. عربي کجا فارسي کجا! وجود مبارک حضرت فرمود: «أَنا أَفصَحُ مَنْ نَطَقَ بالضَّاد»، چون اين «ضاد»، «ضاد أخت الصاد» يک طور تلفظ دارد. «زاء أخت الراء» يک طور تلفظ دارد، «ذال أخت الدال» يک طور تلفظ دارد. اين «زاء» که در قبال حروف ديگر است يک طور تلف دارد. من افصح کساني هستم که به «ضاد» مي‌فهمم که «ضاد أخت الصاد» را کجا بگوييم؟ «ذال أخت الدال» را کجا بگوييم؟ «زاء أخت الراء» را کجا بگوييم؟ «أَنا أَفصَحُ مَنْ نَطَقَ بالضَّاد». 23 سال اين مفسر دنبالش کتابش بود. ديگر جا براي هرمونوتيک نيست. شما اين جا قرائت داريد آن، آن طور قرائت دارد نيست. اين بيان کرده، آن وقت ما شما مي‌گوييد قرآن کريم يک خوابي بود ـ معاذالله ـ! يا خطابي در کار نبود، قرائت خود پيغمبر است(عَلَيْهِ وَ عَلَي آلِه ‏آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء)! اين حرف و اين تهمت و افيون و فسون و فسانه خواندن، اختصاي به قرآن ندارد، براي همه انبياست. وقتي حرف همه انبيا را قرآن نقل مي‌کند، اين است. اين «حواميم سبعه»[12] را ملاحظه بفرماييد، گرچه در جاي‌جاي قرآن کريم از عظمت وحي و وحي‌يابي رسول گرامي سخن به ميان آمده؛ اما در اين «حواميم سبعه»، اختصاصاً درباره قرآن سخنان فراواني آمده: ﴿حم ٭ عسق ٭ كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَ إِلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ﴾؛[13] يعني همان طوري که به انبياي قبلي وحي داديم به شما وحي داديم. اگر کسي ـ معاذالله ـ وحي حضرت را منکر است، وحي سلسله جليله انبيا را هم منکر است. آنها را هم خواب‌واره مي‌پندارد، يا اينها را قرائت خود از جهان مي‌پندارد.

ببينيد وقتي خدا بخواهد آن مکتب را، پيام آن مکتب و آن مدرس را بيان کند، وصف خاص به آن مدرّس مي‌دهد. اين جزء آداب محاوره ماست. ما اگر گفتيم يا شنيديم که آنجا فقيه دارد تدريس مي‌کند؛ يعني چه؟ يعني درس فقه مي‌گويد. فلان جا اصولي تدريس مي‌کند؛ يعني چه؟ يعني درس اصول مي‌دهد. در دانشگاه وقتي مي‌گويند فلان مهندس دارد در فلان کلاس تدريس مي‌کند؛ يعني چه؟ يعني درس هندسه مي‌دهد. فلان پزشک دارد تدريس مي‌کند؛ يعني چه؟ يعني درس پزشکي مي‌دهد. ما برنامه درسي آن کلاس را با وصف آن استاد مي‌فهميم. ذات أقدس الهي وقتي در آغاز رسالت مي‌گويد: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾؛[14] اگر گفت اکرم دارد درس مي‌گويد؛ يعني چه؟ يعني دارد درس کرامت مي‌دهد. مي‌خواهد فرشته کند. «تو فرشته شوي ار جحد کني» همين است! هر جا سخن از کرامت است، سخن از فرشته است. ما ماه مبارک رمضان شده داريم غصه مي‌خوريم که اين سه وقت غذا شده دو وقت غذا. همه يعني همه محققان گفتند اين بدن را دو وقت غذا کافي است. بقيه بار زائدي است. ما غصه‌مان مي‌گيرد که ماه مبارک رمضان چکار بکنيم؟ اگر گفتند اکرم دارد درس مي‌گويد؛ يعني چه؟ يعني دارد درس کرامت مي‌دهد. آن وقت خود ذات أقدس الهي در اين «حواميم سبعه» قدم به قدم از خود به عنوان «عزيز حکيم، عزيز حکيم، عزيز حکيم، عزيز حکيم»، در اين هفت «حم» اين «حواميم سبعه» اولش «حم» است، ﴿حم ٭ عسق﴾، ﴿حم﴾، ﴿حم﴾، ﴿حم﴾، «عزيز حکيم، عزيز حکيم، عزيز حکيم» دارد حرف مي‌زند؛ يعني چه؟ يعني دارد درس حکمت مي‌دهد، درس عزت مي‌دهد. آن حکمت و عزت چيست؟ «القرآن الکريم». قرآن را گفت کتاب حکيم است، قرآن را گفت کتاب عظيم است. در همين ﴿حم ٭ عسق﴾ همين است! اول وصف قرآن را ذکر کرد، کتابي است حکيم، کتابي است عزيز، بعد فرمود: ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾،[15] بعد ادعاي جهاني کرد که فرمود نه در اين «حواميم»، در آيه ديگر که ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ[16] گفت حکيم است، عزيز است حکيم است، اين «حواميم سبعه» را يکبار مراجعه کنيد، يکي ـ دو بار که نيست. همه‌اش از حکمت خود، همه‌اش از عزت خود حرف مي‌زند. قرآن حکيم است؛ يعني چه؟ يعني سه سلسله را آن چنان جنباند که بي‌نظمي در آن نيست. سلسله دعوت‌ها، سلسله دعواها، سلسله ثالث، مجموع سلسلتين است. يک سلسله دعوت‌هايي در قرآن کريم است، دعوت به توحيد، دعوت به اسماي حسناي الهي، دعوت به وحي و نبوت، دعوت به معاد، دعوت به «کذا و کذا»، اينها دعوت‌هاي اخلاقي، فقهي، معارفي، ما را دعوت کرد به اين امور، ﴿وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَي دَارِ السَّلاَمِ﴾، اينها دعوت است. ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ،[17] دعوت است و ده‌ها حکمي که حکم عقلي دارد، نقلي دارد، اينها سلسله دعوت‌هاي قرآن کريم است.

سلسله دعواها به دست خود رهبران الهي است. فلان پيغمبر آمد، گفت من اين سمَت را دارم، فلان پيغمبر آمد، گفت من اين مسئوليت را دارم، فلان پيغمبر آمد، گفت من اين وظيفه را دارم، اينهاست. به وجود مبارک حضرت رسيد، فرمود من پيغمبرم، من نذيرم، من شهيدم، شاهدم، اينها دعواهاي سلسله انبياست. دعواها يعني ادّعاها، در اختيار رهبران الهي است. دعوت‌ها به طرف «الله» و احکام الهي است.

در سوره «نساء» فرمود؛ تک‌تک حلقات سلسله دعوت را نگاه کنيد، منسجم است. تک‌تک حلقات سلسله دعواها را نگاه کنيد، مسنجم است. مجموع سلسلتين دعوت و دعوا را بررسي کنيد، منسجم است: ﴿وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً؛[18] شما يک‌جا اختلاف نمي‌بينيد. اين حکمت است! کتابي است حکيم. ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ﴾،[19] قسم به اين کتابي که حکيم است. عزيز هم هست. در همين «حواميم سبعه» از اين کتاب به عزيز نام برد، عزيز به معني دل‌پذير يا مقتدر نيست. عزيز يعني نفوذناپذير. آن زمين سختي که قابل شکاف نباشد، هيچ راهي براي نفوذ نداشته باشد، مي‌گويند: «أرض عزاز». نام مبارک شهيد مدرّس(رِضْوَانِ اللَّهِ تَعالی عَلَيْه) را فرمودند، اين عزيز است؛ يعني نفوذناپذير است. به رضاخان گفت من مي‌خواهم تو نباشي! جامه کرباسي از تنش بيرون نرفت. گفت محصول داخلي همين است. اينکه امام(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَيْه) اين قدر از مدرّس نام برد، شما عکس‌هاي او را هم که مي‌بينيد، همين طور بود. لباس کرباسي، بافت ايران، جامه ايراني و جامعه ايران. اين مي‌شود عزيز؛ يعني ملت نفوذناپذير را مي‌گويند ملت عزيز. زميني که با هيچ راه در آن نمي‌شود با کلنگ و بيل نفوذ کرد، مي‌گويند «أرض عزاز». اين کتاب نفوذناپذير است و چون نفوذناپذير است، نه از بالا، نه از پايين، نه از شرق، نه از غرب بطلان به اين طرف نفوذ نمي‌کند: ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾،[20] مي‌خواهي اشکال بکني ممکن نيست. کجا مي‌خواهي بروي؟ با چه چيزي مي‌خواهي اشکال کني؟ چون متقن است، حکيم است. چون نفوذناپذير است، عزيز است؛ لذا ادعا کرده نه ضدّي دارد که نفوذ بکند به درون او، او را از درون پوک کند، نه مثلي دارد که هم‌آورد او باشد، حيثيت او را از بين ببرد. اگر ـ معاذالله ـ قرآن مثل مي‌داشت، از بين رفته بود. چون دو تا راه دارد. يک وقت است يک کسي داعيه اعجاز ندارد، مي‌گويد من اين کار را کردم، ديگري هم مثلش را بياورد. بياورد، اينکه باطل نمي‌شود؛ اما يک کسي داعيه اعجاز دارد؛ يعني کار من نيست، کار مأوراي غيب است. اگر ديگري مماثلش بياورد، بطلانش روشن مي‌شود. ضدّ هر جا باشد، ضد را باطل مي‌کند؛ اما مثل فقط در قلمرو دايره اعجاز باطل‌گر است نه بيش از آن. فرمود: ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾، چون نفوذناپذير است، اين کتاب اين است!

خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را! مي‌بينيد از تناسب صدر و ذيل، اين معناي تفسير آيه به آيه را بارها به عرضتان رسيد، اين نيست که مشکل ما را المعجم حل کند. می‌بينيد شما فرمايش تبيان را هم ببينيد، بعدش هم امين الاسلام را ببينيد، بعدش هم الميزان را ببينيد، اينکه ايشان دارند در همين ﴿حم ٭ عسق﴾، بعد از اينکه فرمود: ﴿كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَ إِلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ﴾، کتابی که آن وقت ﴿الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ است، فرمود: ﴿تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلاَئِكَةُ يُسَبِّحُونَ﴾، نزديک است که آسمان‌ها بترکد! براي چه مي‌خواهد بترکد؟ بيبنيد تبيان مي‌گويد از گناهان عده‌اي ممکن است آسمان‌ها بترکد! اين کجا و آن حرف وحياني علامه کجا! مي‌گويد مي‌دانيد آسمان‌ها چه خبر است؟ ـ در جلسه پارسال بود به عرضتان رسيد که ـ در تمام نزول‌هايي که از آسمان است در همين فضاي بين ما و آسمان سپهري است، به معناي انداختن است که از آن به تجافي ياد مي‌شود. باران را خدا نازل کرد؛ يعني انداخت، تگرگ را نازل کرد؛ يعني انداخت، برف را نازل کرد؛ يعني انداخت؛ اما قرآن را نازل کرد؛ يعني آويخت، نينداخت! اين در رواياتي که دارد: «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيکُم»،[21] همين است. اين طناب را، اين حبل را آويخت، يک طرف قرآن به دست متکلم است، طرف ديگر آن دست مخاطب. اين پايينش «عربي مبين» است؛ چه اينکه در صدر سوره مبارکه «زخرف» فرموده، اين کتاب عزيز است: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ في‏ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾؛[22] بالاي اين طناب «علي حکيم» است، نه عبري است نه عربي، نه تازي است نه فارسي، عربي «علي حکيم» است. ذيلش «عربي مبين» است. همين ضمير را به قرآن برگرداند: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ في‏ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾. ما آويختيم نه انداختيم، به دست چه کسي آويختيم؟ ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ[23] آويختيم. اين فضايي که اين قرآن دارد عبور مي‌کند، آسمان دارد مي‌ترکد. ﴿تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلاَئِكَةُ﴾، گويا آسمان دارد مي‌ترکد، معلوم مي‌شود خبري است. فرمود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ، ﴿نَزَلَ اين «باء» باي تأديه است؛ يعني «انزله». ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ،[24] آمد و آمد و آمد تا محبط وحي. اين دعاهاي صلوات وجود مبارک امام سجاد که ظهرهاي «عند الزوال» مي‌خوانيم همين است. معدن وحي‌ هستند، محبط وحي‌ هستند: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ، اين قرآن است. چرا ما حالا فقط اين «عربي مبين» را بگيريم؟ به ما گفتند: «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ»[25] بگير و بالا برو، راه که باز است.

حالا يک سلسله منطقه‌هاي ممنوعه‌اي است که احدي نه فکر آن را مي‌کند، نه دسترسي دارد، آن مال اهل‌بيت است، آن حسابش جداست. زير اين آسمان تنها کسي که آمده بگويد: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»،[26] اينها هستند. اين اختصاصي به حضرت امير ندارد. مگر هيچ بشري دهن باز مي‌کند، مي‌گويد هر چه مي‌خواهيد بپرسيد؟ آدم متحيّر مي‌شود! آنها که ادعا هم دارند، چنين ادعاي هم نکردند. بگويند هر چه مي‌خواهيد از ما بپرسيد: «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْض‏»، اينها چه کساني هستند؟! ما شاگردان اينها هستيم. چرا از اينها بهره‌هاي درست نبريم؟ «سَلُونِي»، «سَلُونِي»، مکرر در مکرر! شما حالا اين کتاب شريف تمام نهج‌البلاغه را آن کتابي که الآن بايد رسمي در همه خانه‌ها باشد اين تمام نهج‌البلاغه است نه نهج‌البلاغه سيد رضي. خدا غريق رحمتش کند! قبل از هزار سال مقدورش همين بود و اما تمام نهج‌البلاغه خوب بررسي کرده، خيلي از چيزهايي که ما مي‌شنيديم و فکر نمي‌کرديم، کلمات نوراني حضرت است، در خود نهج‌البلاغه آمده، در همين نهج‌البلاغه آمده. اينها ريختند دست مرا بستند مرا بردند سقيفه. آن عيال من هم که بين در و ديوار! شما چه توقعي داريد از من!؟ من اگر عمويم حمزه بود، برادرم جعفر بود، سقيفه را به سر اينها خراب مي‌کردم. اين علي است. شما شنيديد من رفتم سقيفه، اما با چه وضع مرا بردند؟ عيالم کجا بود؟ خودم کجا بودم؟ ريختند در خانه‌ام دست مرا بستند و بردند. من دو تا فاميل داشتم: يکي عباس بود. يکي عقيل بود، اينها «حَدِيثِي عَهْدٍ بِالْإِسْلَامِ»؛[27] نه اسلام را درست شناختند، نه سقيفه را درست شناختند، نه غدير را درست شناختند، محافظه‌کار هم بودند، اين عباس و عقيل از آنها کاري ساخته نبود. من اگر حمزه را مي‌داشتم، اگر جعفر را مي‌داشتم، مگر سقيفه را امضا مي‌کردم، ولو سه نفر. اين علي است! همين علي فرمود: «سَلُونِي»، «سَلُونِي»، «سَلُونِي»، «سَلُونِي»، «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْض‏».

 بعد فرمود به اينکه اين فرشته‌ها که مي‌آيند، نزديک است اين کل آسمان‌ها بساطشان بشکافد و شکافته شود: ﴿يَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلاَئِكَةُ يُسَبِّحُونَ﴾،[28] همين حضرت فرمود وقتي که قيامت ظهور مي‌کند يا آن روزي که به هر حال قرآن حقيقت خود را نشان مي‌دهد اين روايت را مرحوم فيض در وافي نقل کرد که از صف همه انبيا مي‌گذرد، اين کتاب فرمود هر چه بخواهيد از من بپرسيد، دامنه آن «عربي مبين» است، ما اين «عربي مبين» را نتوانستيم در حوزه‌ها حفظ بکنيم؛ چه رسد به «علي حکيم». اين را به زمين انداخت؟ نه! آويخت؟ بله. بايد بگيريم و بخوانيم و بالا برويم و در همه موارد فرمود اين عزيز است، اين حکيم است، بعد اين لطيفه را گفت. اين بحث هم از لطايف و از نکات نوآوري‌هاي سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي است. ايشان مي‌فرمودند به اينکه خدا وقتي به چيزي قسم مي‌خورد، غير از قسمي است که در محاکم بين مدعي و منکر دور مي‌زند. در محاکم شرع قسم در مقابل بينه است، کسي که بينه ندارد سوگند ياد مي‌کند؛ ولي قسم خدا به بينه است، نه در قبال بينه. ما در محاکم داريم: «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»؛[29] که يمين، سوگند در مقابل بينه است؛ اما قسم‌هاي خدا به خود بينه است، يک وقت است کسي سوگند ياد مي‌کند در برابر نابينا، مي‌گويد به جان فلان قسم، يا به فلان شيء قسم الآن روز است. يک وقت است نه، مي‌گويد به اين آفتاب قسم، الآن روز است، اين به دليل قسم خورده است، نه در قبال دليل. وقتي خدا مي‌خواهد قسم ياد کند که تو پيغمبري، مي‌گويد: ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾،[30] قسم به معجزه تو پيغمبري. اين قسم به دليل است يا در مقابل دليل؟ اين حرف علامه است. قسم خدا به بينه است نه در قبال بينه. اگر کسي بگويد قسم به فلان شخص که اين شخص پيغمبر است. قسم معمول است؛ اما اگر بگويد قسم به اين معجزه که او پيغمبر است، قسم به دليل است. ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾، قسم به اين معجزه‌اي که ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ﴾،[31]  قسم به اين کتابي که حکيم است، قسم به اين کتابي که عزيز است، قسم به اين کتابي هم‌آورد ندارد، قسم به اين کتابي که معجزه است، تو پيغمبري! آن وقت اين را شما بياييد با اينکه مي‌گويد او خواب ديد، يا قرائت جهان‌بيني خود پيغمبر است!

امروز شما ابوحاتم رازي هستيد که در برابر محمد بن ابي‌بکر رازي اينها در اواخر غيبت صغريٰ مي‌زيستند. سيصد و خورده هجري. الآن کار شما همين است، هر روز يک ابوبکر رازي بود، هر روز هم يک ابوحاتم رازي هم باشد. امروز آنها گفتند به اينکه پيغمبر ـ معاذالله ـ اين را در خواب ديد يا جهان‌بيني خود حضرت است، امروز شما هم بايد دست به قلم بکنيد، پاسخ آنها را بدهيد؛ منتها پاسخ عالمانه و مقتدرانه. طوري باشد که ـ إن‌شاءالله ـ بتوانيد اين نظام را، اين حوزه را، اين جامعه را در سايه آن وحدت قرآن و روايات کاملاً حفظ بکنيد؛ چه اينکه حفظ شدني هم هست!

بنابراين اساس قرآن را ‌ـ إن‌شاءالله ـ شما تحکيم مي‌کنيد، با اين تفسير با اين بيانات و خواستم از اين دوست عزيز ما که ساليان متمادي در درس شرکت مي‌کرد، طلبه فاضل و خوش‌فهمي بود؛ آيت الله ايماني، حشر ايشان هم با اولياي الهي باشد، من يادگار ايشان را ديدم به ياد ايشان افتادم ـ إن‌شاءالله ـ اميدورايم که همه گذشتگان و همه کساني که در اين حوزه زحمت کشيدند و تلاش و کوشش کردند، مشمول عنايت‌هاي ويژه ولي عصر باشند!

من مجدداً مقدم همه شما آيات، حجج و اساتيد بزرگوار و محققان و قرآن‌پژوهان را گرامي مي‌دارم، از ذات أقدس الهي مسئله مي‌کنيم؛ نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما را، در سايه امام زمان، حفظ بفرمايد!

شما بزرگواران را که حافظان اسلام هستيد، سنگرداران اسلام هستيد، نگهبانان اسلام هستيد، شاگردان امام زمان هستيد، مشمول عنايت ويژه ذات مقدس خود قرار بدهد!

مشکلات اقتصادي و ازدواج جوان‌ها را در سايه ولي‌ خود، حل بفرمايد!

روح مطهر امام راحل را با اولياي الهي، محشور بفرمايد!

خطرات بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگرداند!

و اين کشور ولي عصر را تا ظهور آن حضرت، از هر خطري محافظت بفرمايد!

از مسئولين محترم دارالقرآن به أحسن وجه قبول بفرمايد!

به فرد‌فرد شما و آن آقايان، خير و سعادت و صلاح و فلاح دنيا و آخرت، مرحمت بفرمايد!

و اين أدعيه را در حق همه شيعيان عالم، مستجاب بفرمايد!

«غَفَرَ اللَّهُ لَنَا وَ لَكُمْ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه»



[1]. زاد المعاد، ص 353.

[2]. سوره بقره، آيه185.

[3]. سنايي، قصايد، قصيده90.

[4]. ديوان شهريار.

[5]. حکمة الإشراق، ص9؛ «فليس العلم وقفا علي قوم ليغلق بعدهم باب الملكوت و يمنع المزيد عن العالمين، بل واهب العلم...».

[6]. ديوان ملا هادي سبزواري, غزل150.

[7]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌43، ص453. «تم كتاب جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام في ليلة الثلثاء ثلاثة و عشرين في شهر رمضان المبارك، ليلة القدر التي كان من تقدير...».

[8]. الفائق في غريب الحديث، ج‏1، ص9.

[9]. شاهنامه فردوسی، بخش7، گفتار اندر ستايش پيغمبر.

[10]. شاهنامه فردوسي، بخش سوم.

[11]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص632.

[12]. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏8، ص797؛ «حَواميم، نام گروهي سورههاي چهلم تا چهلوششم قرآن كريم در ترتيب مصحف است كه با حروف مقطّعه «حم» آغاز ميشوند. اين سورهها به ترتيب عبارتاند از: غافِر (مؤمن)، فُصِّلَت، شوري، زُخرُف، دُخان، جاثيه و احقاف؛ به مجموع اين سورهها ذوات حم يا آلحم نيز گفتهاند».

[13]. سوره شوریٰ، آيات1 و 2 و3.

[14]. سوره علق، آيات3 و 4.

[15]. سوره فصلت، آيه2.

[16]. سوره اسراء، آيه88.

[17]. سوره نحل، آيه90.

[18]. سوره نساء، آيه82.

[19]. سوره يس، آيات1 و2.

[20]. سوره فصلت، آيه42.

[21]. غرر الاخبار، ص62.

[22]. سوره زخرف، آيه3 و4.

[23]. سوره عبس, آيات15 و 16.

[24]. سوره شعراء, آيات193 و 194.

[25]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص606.

[26]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه189.

[27]. تمام نهج‌البلاغه، ص881؛ كشف المحجة لثمرة المهجة، ص249.

[28]. سوره شوریٰ،آيه5.

[29]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏1، ص244؛ مستدرک الوسائل، ج 17، ص 368.

[30]. سوره يس،آيات1و2و3.

[31]. سوره اسرا، آيه88.


دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات