30 01 2016 441606 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 58 (1394/11/11)

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

مرحوم محقق در متن شرايع، فصل دوم را اختصاص داد به «عقد» که حقيقت «عقد نکاح» چيست؟ خطوط کلي اين مسئله را ذکر فرمودند، بعد ده مسئله در بخش پاياني حقيقت عقد ذکر کردند، فرمودند: «فيه مسائل»،[1] همين کار را فقهاي قبلي و بعدي هم داشتند؛ مرحوم سيد(رِضوانُ اللهِ عَلَيه) در عروه هم همين کار را کردند،[2] مسئله عقد را که حقيقت عقد چيست؟ شروط عقد چيست؟ بايد صيغه باشد و امثال آن را ذکر فرمودند، بعد چند مسئله را ذکر کردند، لکن دو مطلب را ـ يکي اينکه در حقيقت عقد نکاح انشا معتبر است و ديگر اينکه بايد منجّز باشد تعليق مضرّ است، ـ مرحوم محقق در بحث بيع و مانند آن از ساير عقود ذکر فرمودند و در باب نکاح ذکر نکردند؛ ولي چون عروه مرحوم سيد(رِضوانُ اللهِ عَلَيه)[3] مسئله بيع و اينها را نداشت؛ لذا در مسئله نکاح جريان انشا و جريان تنجيز را ذکر فرمودند؛ اين دو خصوصيت را ما از همان عروه مرحوم سيد نقل ميکنيم که در عقد نکاح انشا معتبر است، يک؛ تنجيز معتبر است، دو؛ و چون اين بحث را در ساير جاها ملاحظه فرموديد، اينجا ما به طور مبسوط درباره اين دو امر بحث نميکنيم؛ ولي به طور اجمال بايد مشخص بشود. ما از آن جهت که بشريم با انشا داريم زندگي ميکنيم؛ يعني با ايجاد داريم زندگي ميکنيم، کاري از ما ساخته نيست، مگر با انشا و ايجاد. بنابراين اگر همين کار را تحليل کنيم، آن اصل مسئله روشن ميشود که خواندن عقد و اجراي عقد هم خيلي «سهل المؤونه» است. اصلاً ما کاري بدون انشا نداريم، انسان از آن جهت که انسان است، هيچ؛ يعني هيچ، به نحو سالبه کليه، هيچ کاري از انسان صادر نيست، مگر به نحو ايجاد و انشا.

بيان مطلب اين است، ما يک کارهاي شخصي داريم كه در قيام و قعود و حرکت و سکوت و سکون و امثال آن متبلور است، تصميم ميگيريم که پا بشويم، تصميم ميگيريم که راه برويم، تصميم ميگيريم که حرف بزنيم، تصميم ميگيريم كه ساکت باشيم، اين انشا است، انشا؛ يعني ايجاد. ما با اراده اينها را ميآفرينيم؛ يعني چه؟ يعني تصميم ميگيريم حرف بزنيم، تصميم ميگيريم پا بشويم، اين قيام و قعود را داريم ايجاد ميکنيم، اين فعل را ما ايجاد ميکنيم؛ البته مبدأ اصلي و منشأ قدرت اصلي همه اوست، به ما هم ياد دادند که بگوييم «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ»،[4] اين نماز مدرسه، مدرسه؛ يعني مدرسه است، نه «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ» در نماز، اصلاً تمام قيام و قعود ما به حول خداست. در نماز همانطوري که ميگوييم ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ[5] به ما ياد دادند که حقيقت کمک را از خدا بايد بگيريم، در نماز به ما ياد دادند که تمام شئون ما «بِحَوْلِ اللَّهِ» است. از بعضي از ائمه(عَلَيهِمُ السَّلام) سؤال کردند که آيا ميشود در نماز به ديگري بد گفت؟ فرمود بله، ما هر روز در نماز به ديگري بد ميگوييم؛ منتها فحش و سبّ و لعن و اينها نيست، عرض کردند چطور؟ فرمود معتزلي يک طرف، اشاعره يک طرف، ما هم آنها را نهي ميکنيم هم اينها را نهي ميکنيم؛ آن مفوّضه ميگويند «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ لله»، چون وقتي تفويض شد، کار به ما واگذار شد ـ مَعَاذَ الله ـ منتها در قيامت از ما سؤال ميکنند؛ اما ما مستقل هستيم ـ مَعَاذَ الله ـ البته خطر تفويض بدتر از خطر جبر است. جبري ميگويد «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا لله»، چون انسان هيچ کاره است. اگر انسان هيچ کاره است، پس «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا لله»؛ ما که پيرو اهل بيت(عَلَيهِمُ السَّلام) هستيم و «امر بين الامرين» است، پس نه جبر است و نه تفويض، ميگوييم ما حول و قوه داريم؛ اما «بالله»، «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ» نه يعني فقط در نماز؛ يعني جميع شئون ما «بِحَوْلِ اللَّهِ» است، جميع شئون ما «بقوة الله» است، نه اينکه ما در نماز قيام ميکنيم، قيام و قعود ما اين است. حضرت فرمود اين يک مکتبي است که دارد شئون ما را به ما آموزش ميدهد. پس تمام کارهاي ما با ايجاد است؛ ميخواهيم برويم بازار، ميخواهيم بحث کنيم، ميخواهيم درس بخوانيم، ميخواهيم چيزي بنويسيم، ميخواهيم با کسي حرف بزنيم، تصميم ميگيريم که اين را ايجاد بکنيم، ايجاد ميکنيم، اين براي آن تکوينيات ما هست.

در قراردادهاي معاملات و امثال آن، اينها انشائيات است، مرتّب مردم چيزی ميخرند، چيزی ميفروشند، اجاره ميدهند، مضاربه ميکنند، همه اينها قرارداد است و ايجاد ميکنند، اخبار که در کار نيست. وقتي اول تا به آخر بازار را که شما سير بکنيد مرتّب دارند ايجاد ميکنند؛ اين دارد بيع را ايجاد ميکند، آن دارد اجاره را ايجاد ميکند، آن دارد مضاربه را ايجاد ميکند، آن دارد قرض را ايجاد ميکند، همه اينها دارند ايجاد ميکنند؛ منتها امر اعتباري است.

ميماند مسئله گزارشها و خبرها؛ در گزارشها هم ما داريم ايجاد ميکنيم، خبر هم به انشا برميگردد؛ منتها ما «مخبَر عنه» را انشا نميکنيم، خبر را انشا ميکنيم؛ يک کسي که ميخواهد حرف بزند، گزارش بدهد، تصميم ميگيرد که گزارش بدهد، اين خبر دادنش ايجاد است، آن «مخبَر عنه» البته يک چيز واقع شدهاي است كه مربوط به ما نيست. پس ما هيچ؛ يعني هيچ، هيچ کاري انجام نميدهيم مگر به ايجاد، شما يک نمونه پيدا کنيد که انسان کاري را بدون آفرينش و بدون ايجاد انجام بدهد. اصلاً ما در انشا غرق هستيم، يا تکويني است يا اعتباري. مُنشأ ما يا تکويني است؛ مثل اينکه ما تصميم ميگيريم پا بشويم، تصميم ميگيريم بنشينيم، تصميم مي‌گيريم غذا بخوريم، تصميم ميگيريم بخوابيم، اينها تکوينيات است؛ يا مُنشأ ما امر اعتباري است؛ مثل اينکه ما تصميم ميگيريم اجاره بدهيم، اجاره کنيم، بفروشيم، تصميم ميگيريم پا بشويم به يک کسي احترام بکنيم، تصميم ميگيريم پا بشويم يک کسي را مسخره بکنيم؛ اين توهين و اين اکرام، هر دو امر اعتباري است. پا شدن يک امر تکويني است، آدم قصد ميکند پا بشود، اما براي چه پا بشود؟ براي اينکه آن آقا را مسخره بکند يا براي آن که آقا را تکريم بکند، اين توهين و تکريم يک امر اعتباري است و ما داريم ايجاد ميکنيم. پس انسان بدون ايجاد اصلاً زندگي ندارد.

بنابراين ما در انشا بگوييم مثلاً اين شخص خيلي بايد مواظب اداي الفاظ باشد، بايد انشا بکند، نه؛ اين است که مرحوم سيد(رِضوانُ اللهِ عَلَيه) فرمود خيلي سخت نگيريد، لازم نيست مجري عقد به همه قوانين ادبي آشنا باشد، همينکه بداند چکار ميکند کافي است. چون سيد(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) در عروه فتوا را داده[6] که مجري عقد نکاح ـ حالا يک وقت هم احتياط ميکند در جريان ناموس، هر چه احتياط بکند به تعبير شيخ انصاري(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) جا دارد ـ همين مقداري که مختصري درس خوانده، بگويد من دارم اين را انشا ميکنم، فرمود اين را نگوييد باطل است، لازم نيست که او به همه ظرايف و دقايق ادبي و عرفي اين کلمه آشنا باشد. اصلاً به بشر بگويند شما يک کاري انجام بده که انشا در آن نباشد، شما بررسي کنيد اصلاً محال است، ما بدون انشا زندگي نميکنيم. تصميم ميگيريم که آب بخوريم داريم ايجاد ميکنيم، تصميم ميگيريم که يک معاملهاي انجام دهيم داريم ايجاد ميکنيم، تصميم ميگيريم از يک امري گزارش بدهيم اين کار ما انشاست، آن «مخبَر عنه» بله خارج از فعل ماست. بنابراين ما در حوزه و قلمرو انشا داريم زندگي ميکنيم، خيلي سخت نيست همينکه بگويند آقا همين کاري که داري انجام ميدهي به قصد برقراري معاهده زوجيت بين زن و شوهر باشد کافي است. پس برای انشا اين مقدار است.

مطلب ديگر اين است که در تمام عقود گفتند «انشا» معتبر است؛ اين را ما آيه داريم، روايت داريم، يا عقل ميگويد؟ در تمام عقود گفتند که «تنجيز» معتبر است؛ اين را آيه داريم، روايت داريم، يا عقل ميگويد؟ از اينجا معلوم ميشود اينکه در اصول ميگويند منبع ما کتاب و سنّت و عقل است، براي اينکه «جُلّ لولا الکلّ» فنّ شريف اصول را عقل دارد هدايت ميکند، بخشهاي وسيع معاملات را عقل دارد هدايت ميکند؛ منتها بايد بدانيم عقل سراج است نه صراط، عقل چراغ است صراط نيست، عقل در مقابل شرع نيست در مقابل نقل است؛ شرع مقابل ندارد، شرع صراط مستقيم است. صراط مستقيم را يک مهندس بنام ذات اقدس الهي ايجاد ميکند و به وسيله اهل بيت ما ميفهميم. بگوييم عقلاً اينطور است، شرعاً اينطور است، اين عقل ناقص را مهندسي کرديم! عقل يک چراغ دستش است، همين! هيچ؛ يعني هيچ بيش از اين ساخته نيست، ولو خيلي هم عاقل باشد، در حد آفتاب باشد، از آفتاب کار مهندسي ساخته نيست که راه درست کند، آفتاب فقط ميگويد کجا راه است، کجا چاه است. عقل هيچ کاري از او ساخته نيست، تا بگويد چه بکن و چه نکن! عقل فقط ميگويد اينجا چاه است، اينجا راه است؛ حالا چه عقل حکيم باشد، چه عقل متکلم باشد، چه عقل اصولي باشد، چه عقل فقيه(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِم) باشد، اين عقل چراغ است و کشف ميکند. قبل از اين عقل آن احکام بود، بعد از اينکه اين حکيم يا متکلم يا فقيه يا اصولي به دنيا آمد، اين احکام هست، بعد از مرگ او اين احکام هست. حالا عقل فهميد «العدل حَسَنٌ» او عدل را آفريد؟ نه، او حُسن را آفريد؟ نه، او حُسن را به عدل داد؟ نه، او چکاره است؟ او يک چراغي است که ميفهمد «العدل حَسن»، چون قبل از اينکه عقل اين حکيم به دنيا بيايد اين همه قوانين بود، بعد از مرگ او هم همه قوانين هست. پس عقل را نبايد در برابر شرع حساب کرد، عقل در برابر نقل است. يک وقت زراره خبر ميدهد که فلان چيز بايد باشد، يک وقت با عقل ميفهميم که فلان چيز بايد باشد؛ منتها همانطوري که در نقل هم فنّ شريف رجال، هم فنّ شريف درايه هر دو سهم تعيين کننده دارند، تا ما گرفتار ضعف راوي يا خطر نقص روايت نشويم، در جريان عقل هم البته شرايطي دارد كه گرفتار قياس و استحسان نشويم و مسايل مرسله و امثال آن نشويم، بشود برهان؛ وقتي عقل برهاني شد، آن وقت ميشود حجت.

بنابراين اين قسمتهاي انشا را شما در همه عقود ميبينيد که «يعتبر الإنشاء»، آيه داريم؟ روايت داريم؟ نه. «يعتبر في العقود التّنجيز» آيه داريم؟ يا روايت داريم؟ نه. شما بياييد اصول را که فنّ شريفي است محور اصلي فقه به همين اصول است. متولّي اصول عقل است، شما اول تا آخر جلد اول کفايه را نگاه کنيد، يک روايتي يا يک آيهاي باشد که پشتوانه اين مسايل باشد نيست، نيست که نيست، همه را عقل دارد اداره ميکند، صَرف نظر از آن مباحث مقدماتي تا مشتق. ما وارد مسايل اوامر ميشويم، ميگوييم امر اينطور است، بناي عقلا اينطور است، مولا به عبدش امر بکند اينطور است، اين صحنه در محضر ائمه بود و آنها با همين سبک سخن ميگفتند، اين را ردع نکردند؛ پس ميشود حجت، اين ميشود مسايل اوامر تا آخر. امر مفيد تکرار است يا نه؟ امر مفيد فوريت است يا نه؟ همه؛ يعني همه اينها را عقل دارد رهبري ميکند. وارد نواهي که ميشويم چرا نهي مفيد تکرار است و امر مفيد تکرار نيست؟ براي اينکه وجود طبيعت به وجود «فردٍ ما» محقق ميشود، عدم طبيعت به عدم جميع افراد محقق ميشود، همه اين حرفها عقلي است؛ مخصوصاً در بحث اجتماع امر و نهي که آيا جايز است يا نيست؟ متولّي اصلي عقل است، آنکه دقيقتر است، حرف دقيقتر در مسئله اجتماع امر و نهي را دارد، آنکه عرفيتر فکر ميکند حرف دقيق نميآورد. مسئله مفهوم و منطوق اين است، مسئله امر و نهي اين است، اجتماع امر و نهي اين است، مسئله تقديم اظهر بر ظاهر اين است، مسئله تقديم نص بر ظاهر اين است. شما اول تا آخر جلد اول کفايه را نگاه کنيد يک آيه يا يک روايت پيدا کنيد که سند اين مسايل باشد نيست، متولّي همه اينها عقل است، آنکه عاقلتر است دقيقتر است و حرف تازهتر ميآورد، اين مربوط به جلد اول.

جلد دوم که بايد از عقل شروع شود، متأسفانه از قطع شروع شد. هيچ؛ يعني هيچ، اين هيچ صبغه علمي ندارد که ما بگوييم قطع حجت است؛ البته که قطع حجت است، اين را که کسي مخالف نيست. ما بايد بگوييم عقل حجت است، شرايط حجيت عقل چيست؟ عقل از کدام مباني استفاده ميکند؟ عقل تجربي داريم، عقل تجريدي داريم، آنکه در فضاي شريعت معتبر است همان عقل تجريدي است که پشتوانه عقل تجربي است. استقراء تا کجا حجت است؟ ما آمديم کار غير عالمانه کرديم، قطع قطّاع را داديم به اصول، شکّ شکّاک را داديم به فقه؛ در فقه گفتيم شکّ شکّاک معتبر نيست، در اصول گفتيم قطع قطّاع متعبر نيست، با اينکه از هر دو در هر دو جا بايد بحث کرد؛ يعني هم در اصول بايد از شکّ شکّاک بحث کرد، هم در فقه از قطع قطّاع بحث کرد. حالا شک در تکليف جا جاي برائت است؛ اين بنده خدا پُر شک است در تکليف، آيا برائت در اينجا جاري است؟ شک در امتثال بعد از قطع به اشتغال، شُغل يقيني برائت يقيني ميخواهد، ما شک کرديم آيا آن کاري که بر ما واجب بود انجام داديم يا انجام نداديم، اين شک در انجام دادن که ميگويند جا جاي احتياط است، اگر کسي شکّاک بود حکم او چيست؟ تنها شک در رکعات نيست، شک در شبهه حکم تکليفي اينطور است، شک در امتثال؛ يعني بعد از قطع به اشتغال اين است؛ اگر اشتغال يقيني برائت يقيني ميخواهد، ما شک کرديم انجام داديم يا نه؟ جايش احتياط است؛ اگر کسي شکّاک بود چه؟ منتها چيزي که بايد در اصول انجام داد اول عقل، مشخص بشود که اندامش چيست؟ که بحث سنگيني دارد، بعد اين کار كه در اصول آمده و کار پُر ارزشي است؛ منتها خيلي کوتاه از آن رد شده است و آن قطع روانشناختي از قطع معرفت شناختي كه اگر اصول جان پيدا کند و اينها را از هم جدا کند؛ آن وقت ارزش اصول مشخص ميشود که چيست! اين حرف خيلي قيمتي است که اگر قطع قطّاع به آن قسمت روان شناختي برميگردد علمي نيست، قطع علمي آن است که صغريٰ داشته باشد، کبريٰ داشته باشد، حدّ وسط داشته باشد و به هر کسي گفتي بپذيرد؛ اما شخص كه زود قطع پيدا ميکند، اين مربوط به مشکل رواني اوست. قطع قطّاع از سنخ علم نيست، از سنخ معرفت شناسي نيست، شما ببينيد از کف معرفت شناسي تا اوج معرفت‌شناسي همه مرزبندي شده است و از قطع قطّاع خبري نيست. آن قطع روان شناختي که در اثر ضعف نفس اوست، ضعف رواني اوست، مشکل رواني اوست، او زودياب است، اين را بايد جدا کرد. اگر اين کار را اصول بکند، بر ارزش علمي خود ميافزايد، چون جاي ديگر چنين چيزي نيست؛ البته آنها که بحث معرفت شناسي دارند، اين معرفت شناختي رواني را بحث کردند؛ ولي اصول اگر بتواند همانطوري که ساير مسايل را عميقاً مطرح ميکند، خطر قطع روان شناختي را از برکت قطع معرفت شناسي جدا بکند، يک ارزش عميق علمي است. حالا برسيم به جلد دوم کفايه؛ يعني اصول.

مسئله عقل اينطور است، برائت اينطور است، اشتغال يقيني برائت يقيني ميخواهد اينطور است، بين متباينين تخيير هست اين است. بارها اين را هم ملاحظه فرموديد در جريان حجيت خبر واحد دو آيه است که تبرّکاً براي رد کردن ميآورند، نه براي عمل کردن. همه اصوليين ما(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِم) اين دو آيه را رد کردند که آيه «نبأ»[7] و آيه «نفر»[8] دليل حجيت خبر واحد نيست، تبرّکاً براي اينکه اين آيه را رد بکنند ميآورند، وگرنه اصول به روايت وابسته نيست، اصول به آيه وابسته نيست. ميماند آن اخبار علاجيه بخشي از اينها مربوط به روايت است که فرمودند به «کتاب الله» عَرضه کنيد[9] و اگر آنها هم نبود عقل ميفهميد چيزي که مخالف کتاب خداست که حجت نيست.

بنابراين قسمت مهم اصول از اول تا آخر را «عقل» دارد رهبري و هدايت ميکند، آن وقت عقل جايش در اصول خالي است. «انشا» هم همينطور است «تنجيز» هم همينطور است. از اينجا معلوم ميشود که برخي اجماعها که اجماع مدرکي است سند آن عقل است. شما حالا ميبينيد اينجا ادعاي اجماع کردند، گفتند که در «عقد» انشا معتبر است اجماعاً، سند مجمعين را ميبينيد همين عقل است، چون آن کسي که فقط بگويد «يعتبر في العقد الإنشاء» و هيچ دليلي ذکر نکند، نيست، اينها که کشف اجماع ميکنند بعد ادعاي اجماع ميکنند، از فرمايشات اينها سند اجماع را به دست ميآورند؛ پس سند اجماع گاهي آيه است، گاهي سنّت است، گاهي خود عقل است. اين عقل اگر برهاني شد، اول کسي که وظيفه خودش را ميداند که نبايد جلوتر برود خود عقل است، ميگويد من هيچ؛ يعني هيچ، هيچ حکمي در شرع ندارم، براي اينکه قبل از اينکه من موجود بشوم، اين حساب شريعت بود، بعد از مرگ من هم اين سر جايش محفوظ است. نعم، اينکه ميگويند عقل والي است و ولايت دارد در حدود خودمان هست، عقل اعتباري است؛ يک کسي برنامهريزي ميکند که چگونه زندگي بکند؟ چقدر درس بخواند؟ چقدر درس بگويد؟ چقدر کتاب بنويسد؟ عقل او مدير زندگي اوست، يا يک کسي مسئول شهر است، مسئول کشور است، بر اساس قوانين دريافت شده از شرع چگونه مردم را اداره بکند، اين ميشود عقل مدير؛ اما عقل بيايد قانون درست کند، عقل بيايد حکم احداث کند، عقل بيايد مهندسي بکند، چنين سهمي ندارد.

بنابراين مسئله «انشا»، مسئله «تنجيز» که در همه اين عقود معتبر هست، اين به وسيله عقل است؛ چه در بيع و چه در عقود ديگر؛ منتها مرحوم آقا سيد محمد کاظم(رِضوانُ اللهِ عَلَيه) چون در کتاب شريف عروه مسئله بيع را نداشتند، در مسئله عقد نکاح جريان «انشا» و «تنجيز» را هر دو را اينجا ذکر کردند. مرحوم محقق(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) چون مسئله بيع را مبسوطاً ذکر فرمودند، مسئله انشا و تنجيز را آنجا ذکر فرمودند، اينجا در مسئله نکاح انشا و تنجيز را ذکر نکردند؛ اما در جريان انشا ملاحظه فرموديد که انشا از هر چيزي براي ما روشنتر است، از آب خوردن براي ما آسانتر است، براي اينکه ما اصلاً غرق در انشائيم، ما در انشا داريم زندگي ميکنيم، چه تکوينيات، چه اعتباريات و چه خبرها. ما تصميم ميگيريم خبر بدهيم، اين خبر را ايجاد ميکنيم؛ منتها «مخبَر عنه» کار ما نيست. ما اصلاً کار غير انشايي نداريم، پا ميشويم، ميرويم، حرف ميزنيم، همهاش تصميم است تمام قدمهاي ما انشاست، ما قدم پنجمي که برداشتيم تصميم ميگيريم که قدم ششم را ايجاد کنيم، تصميم ميگيريم که قدم هفتم را ايجاد کنيم، اصلاً ما با انشا مَظهر «هو الخالق» هستيم، ما خليفه خدائيم در اين کار.

پرسش: ...

پاسخ: به او ميگويند که شما در تمام اين موارد که صبح تا غروب داري خريد ميکني، چکاري ميکني؟ خبر که نميدهي؛ يعني داري اين بيع را ايجاد ميکني، اين اشتراء را ايجاد ميکني، اين اجاره را داري ايجاد ميکني، هر روز داري انشا ميکني؛ منتها منشئات فرق دارد، يک وقتي بيع را انشا ميکني، يک وقتي نکاح را انشا ميکني، وگرنه اينکه صبح تا غروب دارد چيز ميخرد و چيز ميفروشد اينها را انشا ميکند.

پرسش: ...

پاسخ: بله، او ميداند که زوجيت؛ يعني چه، زن و شوهر؛ يعني چه، يک حقوق متقابل دارند، زن يک حقي دارد، مرد يک حقي دارد، اين را انشا ميکند؛ مثل اينکه بيع را كه ميخواهد غرر نباشد، بايد بداند که چه دارد ميخرد؛ يعني مثمن را بداند، ثمن را بداند بعد بگويد انشا، وگرنه انشا مشکلي ندارد. آن طرفين را بايد بداند؛ يعني حقيقت بيع را بداند، حقيقت اجاره را بداند، حقيقت نکاح را بداند، حقيقت مضاربه را بداند، اين را که مرتّب دارند معامله ميکنند، وظيفه شوهر را ميداند، حقوق آنها را هم ميداند که اين نفقه بايد بدهد، مسکن بايد بدهد. اين است که بر مرحوم شيخ(رِضوانُ اللهِ عَلَيه) نقد کردند كه اگر صِرف معاطات باشد، سفاح و اينها لازم نميآيد! حالا بر فرض مکاتبه هم باشد، صيغه هم باشد، حقيقت نکاح غير از حقيقت سفاح است، به مرحوم شيخ اشکال کردند؛[10] البته مرحوم شيخ اجلّ از آن است که به اينها توجه نداشته باشد به اينها توجه دارد که سفاح يک چيزي ديگر است، صِرف بهرهبرداري غريزي است؛ اما ازدواج يک تعهدي است بين طرفين، اين بايد مهريه بدهد، اين بايد نفقه بدهد، اين بايد مسکن و کسوه بدهد، که احکام آن گذشت.

بنابراين حرمت عقل مشخص ميشود؛ اما اندازه او هم مشخص است، هرگز نبايد عقل را در برابر شرع قرار داد، عقل در برابر نقل است. از کتاب و سنّت؛ يا به وسيله خبر صحيح ما آگاه ميشويم، يا عقل کشف ميکند. همانطوري که خبر را با خطوط کلي قرآن بايد بسنجيم، عقل را هم با خطوط کلي قرآن بايد بسنجيم. خود عقل ميگويد من ميفهمم که نميفهمم؛ چون مهمترين دليل ضرورت وحي و نبوت را عقل ثابت ميکند. ميگويد من يک مسافريام اين وسط ايستادهام، نميدانم از کجا آمدم و به کجا ميروم؟ ولي اينقدر را ميدانم که بعداً خبري هست؛ اما چي هست؟ کجا ميروم؟ آنجا چه چيزي لازم است؟ چه ميدانم؟! اين است که در بحث قبلي در بخش پاياني سوره مبارکه «نساء» هم اشاره شد، فرمود: ما انبيا فرستاديم مرسلين فرستاديم: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ؛[11] يعني در قيامت عليه خدا احتجاج نکنند، نگويند خدايا! ما که نميدانستيم بعد از مرگ کجا ميآييم! اجمالاً ميدانستيم خبري هست؛ اما نميدانستيم که چنين جايي ميآييم، تو که ميدانستي چرا راهنما نفرستادي؟ فرمود: من انبيا فرستادم که کسي در قيامت عليه خدا احتجاج نکند؛ از اين آيه معلوم ميشود که عقل اينقدر قدرت دارد که حتي در قيامت ميتواند احتجاج کند: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ميدانيد که «بَعد» مفهوم ندارد؛ ولي چون در مقام تحديد است اينجا مفهوم دارد. بنابراين عقل حساب خودش را ميداند، ميفهمد که نميفهمد و در برابر وحي خاضع محض است و در قبال نقل است؛ دليل يا نقلي است يا عقلي و اصول را عقل دارد رهبري ميکند، بخش وسيعي از معاملات را عقل دارد رهبري ميکند. شما در کل معاملات مثلاً مکاسب را ملاحظه بفرماييد، چند روايت ما در مسئله بيع داريم که بتواند کل اين خطوط را حل کند؟ اجازه کاشف است، اجازه لاحق است، کشف حقيقي است، کشف حکمي است، اينها را عقل ميگويد، وگرنه ما روايتي داشته باشيم نيست؛ منتها عقل وقتي محدوده‌اش مشخص بشود، آدم ديگر راحت است، هرگز آن را ـ مَعَاذَ الله ـ به جاي شرع نمينشاند. «هذا خلاصة الکلام» درباره «عقل» و درباره «انشا» که انشا امري «سهل المؤونه» است؛ منتها مُنشأ را بايد بداند.

ميماند مسئله «تنجيز»؛ عقد که امر انشايي است بايد تنجيز باشد. تنجيز هم اگر خوب بررسي بشود در متن کار ما هست، ما اصلاً کار معلّق ندارم، ما اصلاً با تنجيز داريم زندگي ميکنيم. بيان مطلب اين است که ما يک وقتي تصميم ميگيريم يک کاري را انجام بدهيم که آن کار مشروط است يا معلّق است، يک حرفي ديگر است؛ اما تصميم ميگيريم که کار را انجام بدهيم، اگر کسي ترديد دارد که بکند يا نکند، او انشا ندارد. نه اينکه انشائ او معلّق است، او اصلاً انشا ندارد. تعليق در انشا محال، محال؛ يعني محال است. بکنم يا نکنم؟ اينکه انشا نيست. اگر اينجور باشد ميفروشم، اگر اينجور نباشد نميفروشم، اين انشا نشد؛ نه اينكه انشا معلّق باشد. انشاي معلّق مستحيل است؛ چون انشا امر وجودي است و بسيط است، امرش داير بين نفي و اثبات است، يا هست يا نيست. اگر اينجور خواستي ميفروشم، اگر آنجور خواستي ميفروشم، هنوز که نفروخت و انشا نکرد، نه اينکه انشاي مشروط کرد، فقط گزارش داد که اگر نقد باشد اينقدر ميفروشم، اگر نسيه باشد اينقدر ميفروشم، قيمت اين مقدار بدهي ميفروشم، آن مقدار دادي نميفروشم. اين دارد گزارش ميدهد، اينکه انشا نيست.

پرسش: ...

پاسخ: اگر فعل هم باشد فعل را بايد «عن قصدٍ» انجام بدهد، در معاطات فعل زبان ندارد، اين شخصي که ميدهد يک وقتي به عنوان هبه ميدهد، يک وقتي به عنوان قرض ميدهد، يک وقتي به عنوان اينکه امانت باشد نزد شما ميدهد، اين فعل بايد زبان داشته باشد. يک وقت است اين را ميدهد هبه ميکند يا قرض ميدهد يا به عنوان اداي دين ميدهد، يک وقتي به عنوان ثمن ميدهد؛ اين را بايد با انشا و با قصد که من دارم ميخرم بدهد. انشا فرض ندارد که معلّق باشد که اگر اين کار را کردي ميفروشم، اگر آن کار را کردي نميفروشم، اين که انشا نشد نه اينكه انشاي معلّق است؛ ولي بگويد به اينکه مُنشأ معلّق داشته باشد، بگويد به اينکه اين مال را به شما بخشودم، کي؟ اول ماه؛ نظير وصيت و تدبير؛ در وصيت چکار ميکنند؟ ميگويند اين مال را من دادم به زيد «بعد الموت»، انشا کرد، تمليک کرد. تنجيز در کار است و قطعي است، وصيت منجّز است. ميگويد اين زمين را دادم به فلان مؤسسه «بعد الموت»، اين مال را دادم به فلان شخص «بعد الموت». در تدبير که به عبد ميگويد «أنت حرّ دبَر وفاتي»، حرّيت او را هم اکنون انشا ميکند؛ منتها مُنشأ معلّق به «بعد الفوت» است نه انشا؛ انشا امر بسيط است تعليق بردار نيست. منشأ معلّق است.

بنابراين در تنجيز که ميگويند شرط است که منجّز باشد، اگر منظور آقايان اين است که عقد تعليق بردار نيست، بله يقيني است، فرمايش خوبي است، اصلاً انشا تعليق بردار نيست، انشا امر بسيطِ وجودي است امرش داير بين نفي و اثبات است، يا هست يا نيست، ديگر معلق باشد؛ يعني چه؟ اگر اين کار را کرده باشي من ازدواج ميکنم، اگر نکرده باشي ازدواج نميکنم که انشا نشد، نه اينكه انشايي است معلّق؛ ولي ميگويد من زوجيت شما را با آن وضع امضا ميکنم، ميپذيرم و مانند آن.

چند دليل ذکر کردند: يکي اجماع است که سند مجمعين همين برهان عقلي است؛ يکي اينکه عقود توقيفي است و قدر متيقن آن انشا است. عقود که توقيفي است، چه کسي گفت عقود توقيفي است؟ آيه داريم؟ روايت داريم؟ توقيفيات فقط در بخش عبادات است و لا غير، حتي در باب اذکار، ادعيه اينها توقيفي نيست. يک دعاي خاصي است؛ مثل دعاي کميل آنها مشخص است؛ اما يک کسي خواست با خداي خود راز و نياز کند، مناجات کند، دعا کند، اينجا نه زبان خاص معتبر است، نه لغت ويژه معتبر است، هر کسي با هر زباني با خداي خود راز و نياز ميکند. کجاي آن توقيفي است؟ عبادات توقيفي نيست؛ نعم صوم و صلات و اينها که مشخص است توقيفي است، صلات چه بايد باشد؟ صوم چه بايد باشد؟ حج و عمره چه بايد باشد؟ اينها توقيفي است؛ اما حالا کسي بخواهد با خداي خود راز و نياز بکند، ذکري داشته باشد، عبادت داشته باشد؛ البته آن اذکار و ادعيه وارد شده، ثواب خاص خودشان را دارند؛ اما به ما گفتند هر زباني به هر لفظي که خواستيد با خداي خودت در راز و نياز داشته باش، نگذار كه اين زبانت هدر برود، اين چهار رکعتِ نمازِ جعفر طيار در سابق نزد طلبهها رسم بود؛ خدا غريق رحمت کند مرحوم علامه را در منتهيٰ «بالصراحه» ميگويد که حالا لازم نيست که اين چندتا «سبحان الله و الحمد لله» در نماز بگوييد، اگر نتوانستي بعد از نماز هم ميتواني بگويي. در منتهاي علامه نگاه کنيد[12] اين چهار رکعت را حتماً؛ يعني حتماً بخوانيد، دوتا دو رکعتي بيش نيست، بعد در راه كه ميرويد آن سيصدتا «الحمد لله» را آدم ميگويد. اينجور نيست که آدم صاف صاف اين زبان را هدر بدهد، براي چه اين سرمايه را مُفت از دست بدهد؟ اين صريح فتواي علامه است، در منتهيٰ فرمود حالا کار داري، يک وقت است اصلاً ميخواهد به بطالت بگذراند، تنبلي کند آن نه؛ اما درس و بحث دارد، او که نميتواند تمام اين سيصدتا «سبحان الله و الحمد الله» را در نماز بگويد! اين چهار رکعت را ميخواند، تا غروب اين سيصدتا «سبحان الله و الحمد لله» را ميگويد. جايزهاي که ذات مقدس پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) به جعفر داد همين است، جايزهاي که وجود مبارک حضرت به صديقه کبري(سَلامُ اللهِ عَلَيهِم اَجمَعِين) داد همين تسبيحات است. يک کمي که ما اينها را جدّي بگيريم برکاتش هم براي ما روشن ميشود؛ آن وقت بوي دنيا در ميآيد ما راحت ميشويم، ما اين شامهمان بسته است، يک کمي که اين شامه باز باشد؛ آن وقت راحت ميشويم، به زودي و راحتي از اين بو فاصله ميگيريم، خيلي هم بدبوست، اين بازيهايي که در کل دنياست، نه اينکه در فلان قرن اينجور بود، در فلان قرن، نه عصر انبيا هم همينطور بود، عصر اوليا هم همينطور بود. يک کمي که شامه باز بشود آدم راحت است، حالا هنر نيست که انسان از مَزبله بگذرد، اين را عرض کردم براي اينکه بعضي از فقها(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِم) اين را ذکر کردند، البته رد کردند، آنهايي که گفتند که عقود توقيفي است، اينها فرمودند به اينکه اذکارِ عبادات توقيفي نيست، چه رسد به عقود. بله بخشهاي خاص مثل نماز و روزه و اينها توقيفي است و مرز آن مشخص است؛ اما حالا بنده خواست با خداي خودش راز و نيات کند، اين زمان خاص، زمين مخصوص، ذکر خاص و اينها لازم نيست، عقود هم همينطور است، چه کسي گفت که عقود توقيفي است؟ الآن اين همه عقدهاي فراوان بيمه و انواع و اقسام بيمه که در آمده، اينها کجايش قبل از اسلام بود؟ همه اينها زير پوشش «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[13] است.

بنابراين نبايد گفت که چون عقود توقيفي است با تنجيز سازگار نيست، با تعليق سازگار نيست! برخيها خواستند بگويند به اينکه چون در وکالت که عقد جايز است اين تنجيز راه ندارد، بيع يا نکاح که عقد لازم است به طريق اوليٰ. تازه آنجا هم با دليل عقلي است نه با دليل نقلي، اگر هم دليل نقلي بوده ارشاد به همان حکم عقل است. چيزی نيست که اگر دليل نقلي نيامده باشد، عقل نميتوانست کشف بکند.

بنابراين برهان مسئله اين است که تعليق در انشا اصلاً تصور ندارد، چون امر بسيط است، داير بين وجود و عدم است، مُنشأ ميتواند معلّق باشد؛ مثل وصيّت، مثل تدبير؛ منتها اين شخص بايد جدّش متمشّي بشود، بگويد بر اينکه من فلان امر را انشا کردم. مستحضريد که در بحث تنجيز بعضي از بخشهايش خارج از بحث است؛ مثلاً تعليق بکنند بر امري که خود آن شئ متوقف بر آن است که مثلاً ما «لَا بَيْعَ إِلَّا فِيمَا تَمْلِك‏»[14] داريم، يا «لا بيع الا مُلکٍ» داريم كه انسان بايد يا مالک باشد و يا مَلِک باشد، يا بايد مال او باشد و يا بايد سلطنت داشته باشد: «بالوصاية أو الولاية أو الوکالة أو النيابة» که بشود مَلِک. آدم چيزي را که ميفروشد يا بايد بدنه اين کالا براي او باشد يا حق فروش داشته باشد، هم «لا بيع الا في مِلک»، هم «لا بيع الا في مُلک»؛ در عتق هم همينطور است «لا عِتْقَ إِلا فِي مِلْکٍ»[15] «لا عتق الا في مُلک». حالا اين شخص بگويد به اينکه اگر اين کالا براي من است من فروختم؛ اين در حقيقت انشاست، جزم است، تنجيز است، اين تعليق نيست، چون اين تعليق است بر چيزي که خود نکاح يا عقد يا بيع متوقف بر آن است، اين از بحث خارج است. يا امر «محقق الوقوع» باشد، بگويد اگر امروز روز جمعه بود من فروختم، اين به صورت شرط درآمده؛ ولي تنجيز است. پس بعضي از تعليقها اصلاً مزاحم نيست، چون حقيقت خود همان شئ است، بعضي از تعليقها بازگشت آن به تنجيز است؛ مثل اينکه اگر امروز روز جمعه بود با اينکه «محقق الوقوع و معلوم الوقوع» است، او دارد ميگويد اگر روز جمعه بود. آن جايي که «مشکوک الوقوع» است، اگر به بدنه انشا بخورد، بله مستحيل است، باطل ميشود، اگر به مُنشأ بخورد عيب ندارد.

«وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِين»



[1]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص216 ـ 219.

[2]. العروة الوثقی(للسيد اليزدی)، ج2، ص851 ـ 857.

[3]. العروة الوثقي (للسيد اليزدي)، ج2، ص853 و 852.

[4]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏3، ص338. «عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام إِذَا قُمْتَ مِنَ الرَّكْعَةِ فَاعْتَمِدْ عَلَى كَفَّيْكَ وَ قُلْ بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ فَإِنَّ عَلِيّاً عَلَيه السَّلام كَانَ يَفْعَلُ ذَلِك‏».

[5]. سوره حمد، آيه5.

[6]. العروة الوثقی(للسيد اليزدی)، ج2، ص852 و 853.

[7]. سوره حجرات، آيه6؛ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ﴾.

[8]. سوره توبه، آيه122؛ ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ.

[9]. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج17، ص302 و 303.

[10]. کتاب النکاح(للشيخ الأنصاری)، ص77.

[11]. سوره نساء، آيه165.

[12]. منتهی المطلب فی تحقيق المذهب، ج6، ص147 و 148.

[13]. تهذيب الاحکام، ج7، ص371.

[14]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية, ج2, ص247.

[15]. عوالي اللئالي, ج2, ص299.

دانلود فایل تصویری

دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق