أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
بخش چهارم از بخشهاي پنجگانه فصل چهارم درباره احکام اولاد است که فرزند چه وقت به پدر و مادر ملحق ميشود و چه وقت ملحق نميشود و اگر زوجين در لحوق ولد نزاعي کردند منکر کيست، مدعي کيست، راهحل چيست و اگر چنانچه سوگند ياد کردند با صِرف سوگند فرزند منتفي ميشود يا نياز به لعان دارد؟ بحث آن گذشت.
پرسش: ...
پاسخ: نه، چون در خود متن قاعده از آميزش هيچ صحبتي نشده است بلکه دارد فراش، فراش بودن بايد محقق باشد اينها همسر هم باشند، اينها را ما در تحليل معناي فراش استنباط کرديم وگرنه در متن قاعده نه از آميزش سخن به ميان آمد، نه از اين که از «أقل الحمل» کمتر نباشد سخن به ميان آمد، نه از اين که از «أکثر الحمل» بيشتر نباشد سخن به ميان آمد، اين سه عنوان از راه تحليل خارجي به دست آمد. اگر ما شک داريم که فراش هست يا نه، بله تمسک به عام در شبهه مصداقيه خود عام است و جايز نيست اما فراش است و اينها زن و شوهر هستند.
اين مسئلهاي که مرحوم محقق(رضوان الله عليه) مطرح ميکنند اين است که آيا قاعده فراش مختص به زمان فعليت فراش است يا «من قضي عنه المبدأ» را هم ميگيرد؟ تاکنون بحث در اين بود که اينها زن و شوهر هستند فراش هم «بالفعل» است فرزندي هم به دنيا آمد، مورد اختلاف است اما فراش منقضي شد او طلاق داد بعد از طلاق فرزندي به دنيا آمد اين فرزند آيا براي شوهر قبلي است يا نه؟ اين زن هم شوهري ديگری نکرده است آيا قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش»[1] شامل آن «متلبّس بالفعل» است يا «من قضي عنه المبدأ» را هم ميگيرد؟ در موارد ديگر «من قضي عنه المبدأ» مشمول خود قاعده نيست نظير «يد» و امثال «يد»، اما اينجا جايي است که طبق شواهد داخلي و خارجي «من قضي عنه المبدأ» را هم ميگيرد.
«بيان ذلک» طبق فرعي که مرحوم محقق(رضوان الله عليه) طرح کردند اين است که زن و شوهري هستند که فراش آنها «بالفعل» است، يک؛ آميزشي هم صورت گرفت، دو؛ در فرصت مشروع زن را طلاق داد، سه؛ اين زن عدّه گرفت، چهار؛ همسر جديدي نگرفت «بعقدٍ»، آميزش جديدي هم رُخ نداد به «شبهةٍ»، پنج؛ بين آن آميزشِ زمان فراش و تولد اين مولود «أقصی الحمل» نگذشت بچه به دنيا آمد اين بچه براي کيست؟ بخواهيم به «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» تمسک کنيم، اين که الآن زن و شوهر نيستند چند ماه قبل طلاق گرفت، بخواهيم به غير شوهر اسناد بدهيم اين که نه عقدي کرد و نه شبههاي، اين هيچ راهي ندارد اين قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» اينجا را هم شامل ميشود براي اينکه زمينه انتساب اين فرزند به پدر با همان آميزشي بود که قبلاً حاصل شد، اين «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» لازم نيست که فراش «بالفعل» باشد فراشي که «إنقضي عنه المبدأ» چون آميزش او قبلي بود و قرائن بعدي است که اين زن هيچ آميزشي نکرد «لا بعقدٍ و لا بشبهةٍ» و شرايط هم محقق است اين فرزند «إلا و لابد» به زوج ملحق ميشود.
اين عصاره فرع اول که فرمود: «و لو طلقها» يعني شوهر همسرش را بعد از آميزش طلاق داد، «فاعتدت» او عدّه طلاق را هم نگه داشت، «ثم جاءت بولد» فرزند آورد و اين فرزند هم «ما بين» آن آميزش قبلي که همسر او بود تا الآن از «أقصی الحمل» نگذشت از نُه ماه بيشتر نگذشت حالا يا نُه ماه بود يا کمتر از نُه ماه، اين فرزند براي چه کسي هست؟ بر اساس قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» اين فرزند براي آن شوهر قبلي است ولو الآن «بالفعل» فراش حاصل نيست، چرا؟ چون زمينه فراش در قبل فراهم شده است حالا اگر زن و شوهري بودند اين زن با هيچ کسي تماس نداشت «لا عمداً و لا سهواً» نه شبههاي در کار بود نه غير شبههاي يک فرزند به دنيا آورد برابر قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» اين فرزند براي اوست چون علم به آميزش شرط نيست علم به عدم آميزش مانع است اينجا هم زن و شوهر هم بودند قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» ميگويد که او آن وقتي که از همسر قبلي جدا شد تا الآن از «أقصي الحمل» نگذشت اگر همسر او بود قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» شامل ميشد الآن «کما کان» براي اينکه اين زن هيچ تماسي با کسي نگرفت «لا بعقد و لا بشبهة».
پرسش: از استصحاب کمک گرفتيد يا از مشتق؟
پاسخ: از اطلاق قاعده، چون يک کاري است زماندار اين نظير قاعده «يد» نيست که مادامي تحت يد اوست اماره است وقتي از تحت يد او در آمد، در آمد، چون فراش کار زماندار ميکند حالا اگر ما يقين داشتيم او آميزشي کرد و بعد باردار بود و طلاق گرفت، نه شوهر شک دارد که فرزند، فرزند اوست، نه مادر شک دارد، نه جامعه شک دارد حالا اگر در ظرف شک ما خواستيم عمل بکنيم برابر همان است چون او «إلا و لابد» با همسر قبلي بود چون بعد که نه عقدي کرد و نه شبههاي و اگر ما جزم هم نداشته باشيم قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» اين را ميگيرد.
پرسش: استصحاب جاري ميشود؟
پاسخ: چه استصحابي؟
پرسش: قبلاً که فراش بوده الآن هم کما کان.
پاسخ: نه، يقين داريم که الآن فراش نيست چون با طلاق فراش نيست با قطع به طلاق ديگر جا براي فراش نيست بيگانه است الآن نامَحرم است.
پرسش: اگر استصحاب کنيد آيا لحوق ولد مثبت نميشود؟
پاسخ: استصحاب نميکنيم، استصحاب نميکنيم يعني استصحاب نميکنيم! اين اماره است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» يک امر دامنهداري است. اگر چنانچه انسان يقين داشته باشد که اينها آميزش کردند بعد باردار شد بعد هم طلاق شد ديگر اصلاً از هيچ کسي سؤال نميکند يقيناً بچه، بچه پدرش است سؤال نميکند يعني سؤال نميکند! اين نه «بعقدٍ» و نه «بشبهةٍ» با کسي هم آميزش نکرد باردار هم بود حالا ملحق شد حالا نطفه يقيناً بست و بعد طلاق گرفت کسي در اينجا ترديد ندارد آنجا به قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» تمسک نميشود حالا زنی بود آزمايشگاه هم رفتند ديدند که او باردار است و بعد در همان بار شوهر ميخواست يک مسافرت طولاني بکند چارهاي نبود زنش را طلاق داد اصلاً کسي سؤال نميکند بچه براي اوست و براي اين فرزند شناسنامه ميگيرند اگر شک پيدا شد به «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» تمسک ميکنيم ما در اين مورد شک نداريم همين اماره تأييد ميکند که اين فرزند براي شوهر قبلي است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، آنجا که ما يقين داريم قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» نباشد ميگوييم نيست، اماره را براي همين قرار دادند که ما اگر دستمان از يقين کوتاه بود به همين مظنّه عمل بکنيم بگوييم «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَر» عاهري در کار نبود، عقدي هم در کار نبود «لا دائم و لا إنقطاع»، شبههاي هم در کار نبود، اطلاق «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» اين را شامل ميشود. اين مربوط به اين فرع.
فرع بعدي که مرحوم صاحب جواهر و ديگران اضافه کردند اين است که اگر اين زن آميزش شد يا «مشکوک الدخول» است طلاق داده شد عده طلاق هم سپري شد اين زن همسر جديد گرفت و بعد از يک چند ماهي فرزند به دنيا آورد که اين فرزند ميتواند نسبت به شوهر دوم اقل حمل باشد و نسبت به شوهر اول اکثر حمل باشد چون مدتي فاصله شد، بخواهند به شوهر اول نسبت بدهند به استناد «أقصي الحمل» درست است بخواهند به شوهر دوم اسناد بدهند به استناد «أقل الحمل» درست است.
«هاهُنا صُور أربع»: يکي اين که اسناد اين فرزند به هر دو صحيح است، اين يک فرع است. يکي اين که اسناد اين فرزند فقط به اولي درست است به دومي درست نيست، به اولي درست است چون «أقصي الحمل» اولي است، به دومي درست نيست چون «أقل الحمل» او هم نشده است بنابراين اين صورت که «إلا و لابد» به اولي درست است به دومي درست نيست به اولي اسناد داده ميشود. يک صورت هم اين است که فقط به دومي درست است به اولي درست نيست براي اينکه نسبت به اولي از «أقصي الحمل» گذشت و نسبت به دومي حالا يا اقل حمل است يا بين اقل حمل و اکثر حمل است اين فرزند ميتواند براي دومي باشد نه اولي. يک صورت است که براي هيچ کدام نميتواند باشد براي اينکه نه «أقصي الحمل» آن اولي است نه «أقل الحمل» اين دومي بنابراين براي هيچ کدام نميتواند باشد حالا يک وقت مسئله نزاع است آن يک حرف ديگري است اگر تنازعي در کار نباشد قاعده اين است که اگر اين فرزند براي هيچ کدام نيست به هيچ کدام منتسب نخواهد بود و ملحق نخواهد بود.[2]
پس در بين صور چهارگانه بعضي از صور حکمشان روشن است بعضي از صور نيازمند به نصّ است. آن صورتي که براي هيچ کدام نيست وضعش روشن است براي اينکه نسبت به اولي از «أکثر الحمل» گذشت نسبت به دومي به «أقل الحمل» نرسيد اين فرزند به هيچ وجه براي اينها نيست و از بحث بيرون است. آن جايي که نسبت به اولي «أکثر الحمل» است ولي نسبت به دومي به «أقل الحمل» هم نميرسد معلوم ميشود که اين فرزند براي اولي است براي دومي نيست. صورت سوم آن است که اين فرزند ميتواند براي دومي باشد ولي براي اولي نميتواند باشد براي اينکه نسبت به اولي از «أقصي الحمل» گذشت نسبت به دومي از «أقصي الحمل» نگذشت ميتواند براي دومي باشد. اما آن صورتي که مشکل است اين صورت چهارم است که اين فرزند ميتواند براي هر دو باشد اگر ميتواند براي هر دو باشد چه بايد کرد؟ چون هر دو هم فراش است آن يکي به استناد فراش ميتواند مدّعي پدری اين فرزند باشد دومي هم به استناد فراش ميتواند مدّعي پدری اين فرزند باشد در اينجا اگر ما يک نصّ معتبري داشتيم که «فهو الحاکم» نداشتيم «هو القرعة»، چرا اين ترتيب است به تقدّم آن نصّ بر اين قرعه؟ براي اينکه لسان دليل قرعه اين است که «القرعة لکل امر مشکل»[3] وقتي ما يک روايت داريم مشکل نداريم، آنجا که نه اماره است نه اصل و دست ما خالي است جاي قرعه است «القرعة لکل امر مشکل» وقتي دستتان به هيچ جا بند نيست قرعه بزنيد، وقتي ما نصّ داريم يا اصل داريم حتي اگر اصل هم داشته باشيم جا براي قرعه نيست نظير همان «درهم ودعي»[4] که دو نفر خواستند به سفر حج يا غير حج بروند هر کدام آوردند اين را پيش اين امين سپردند بعد سارقي آمد «أحد الکيسين» را گرفت حالا براي کدام يک را گرفت واقع آن معلوم است ولي ظاهر که معلوم نيست، شخص ضامن نيست براي اينکه امين است ﴿مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيل﴾[5] امين که ضامن نيست عمدي هم که در کار نبود و مانند آن، کدام يکي براي زيد است و کدام يکي براي عمرو هيچ معلوم نيست واقع معلوم است اما ظاهر ما هيچ راهي نداريم، اينجا قرعه براي کشف «ما هو الواقع» ميتواند راهگشا باشد براي اينکه نه امارهاي در کار است نه اصلي در کار است، ميشود مشکل، مشکل يعني مشکل! «القرعة لکل امر مشکل»، اينجا مشکل داريم.
پرسش: قرعه اماره است.
پاسخ: اماره بودن قرعه محل بحث است که آيا واقع را نشان ميدهد يا نه؟ در خيلي از موارد مثلاً براي تعيين هيئت امنا و امثال هيئت امنا ما واقعي نداريم و براي اينکه نزاعي پيش نيايد قرعه ميزنند که چه کسي اول باشد در اين مسابقات قرعه ميزنند که چه کسي اول باشد ما واقعي نداريم. يک وقتي نظير «درهم ودعي» است که واقعي دارد «لکشف الواقع» است، يک وقت «لرفع نزاع» است نه «لکشف الواقع» حالا پنج نفر هستند هر کدام مدعي رياست اين هيئت امنا هستند توقع هم هست ما هم براي اينکه محذور نداشته باشيم قرعه ميزنيم براي اينکه يکي را انتخاب بکنيم و ديگري را انتخاب نکنيم مشکل داريم، واقع مشخصي هم نيست که معين کرده باشند که زيد بايد رئيس هيئت امنا باشد، در اين شوراي نگهبان هم همين طور است سه نفر از فقهاي بزرگوار شوراي نگهبان در دوره اول به قيد قرعه خارج ميشوند اين در قانون اساسي ما هست[6] واقعي که ندارد چون اگر شش نفر يکجا بخواهند خارج شوند شوراي نگهبان بيفقيه ميماند سه نفر به قيد قرعه خارج ميشوند در اين حالت هميشه شوراي نگهبان فقهاي خود را خواهد داشت براي اينکه نوبت اين آقايان که مثلاً شش سال است يا پنج سال است يا کمتر و بيشتر يکسره اگر بروند که شوراي نگهبان بيفقيه ميشود، براي دوره اول اين طور شد که سه نفر به قيد قرعه خارج بشوند که در اين صورت هميشه شوراي نگهبان فقيه دارد نظير رياست جمهوري نيست که دوره آن منقضي شد تا رئيس جمهور بعدي بيايد يک چند روزي سرپرستها اداره ميکنند اما اينجا آن طور نيست در قانون اساسي پيشبيني شد که سه نفر به قيد قرعه خارج ميشوند که رهبري سه نفر ديگر را به جاي اينها ميگذارد هميشه شوراي نگهبان داري فقها است اينجا واقعي ندارد.
در اين جايي که ميتواند براي هر دو باشد واقعش البته مشخص است نزد ما مجهول است اينجا نظير «درهم ودعي» است، به هر حال «درهم ودعي» واقعي دارد آن کيسهاي که سرقت شد خدا ميداند براي زيد بود يا براي عمرو بود، يک واقع است، اينجا هم يک واقع است اين نطفه چه وقت بسته شد واقعيتي دارد و خدا هم ميداند ﴿يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحام﴾[7] براي کشف «ما هو الواقع» اينجا جاي قرعه است.
پس «فهاهُنا فروعٌ أربع»: يک صورت اين است که اصلاً نميتواند براي هيچ کدام باشد «خرج بالدليل». صورت ديگر اين است که «إلا و لابد» براي اولي است. صورت بعدي آن است که «إلا و لابد» براي دومي است. صورت چهارم اين است که براي هر دو ميتواند باشد حالا که براي هر دو باشد راهحل چيست؟ آيا قرعه است يا نه؟ قرعه ميتواند راهگشا باشد اما در لسان دليلِ قرعه آمد که «القرعة لکل امر مشکل»، اگر ما نصّي نداشتيم اصلي نداشتيم بله جا براي قرعه است اما برخيها گفتند ما در اينجا نص داريم و چون نص داريم ما مشکلي نداريم وقتي مشکلي نداشتيم ديگر نوبت به قرعه نميرسد. آن نص در باب هفده از ابواب احکام ولد آمده است يعني وسائل جلد21 صفحه380 باب هفده از «ابواب أحکام الأولاد» اينجا بعضي از نصوصي است که راهحل نشان داد. در روايت يک و يازده و مشابه اينها ميتوان حکم اين فرع را به دست آورد.
روايت يک باب هفده صفحه380 اين است مرحوم کليني «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ» که سند معتبر است «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا كَانَ لِلرَّجُلِ مِنْكُمُ الْجَارِيَةُ يَطَؤُهَا فَيُعْتِقُهَا فَاعْتَدَّتْ وَ نُكِحَتْ فَإِنْ وَضَعَتْ لِخَمْسَةِ أَشْهُرٍ فَإِنَّهُ لِمَوْلَاهَا الَّذِي أَعْتَقَهَا وَ إِنْ وَضَعَتْ بَعْدَ مَا تَزَوَّجَتْ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ فَإِنَّهُ لِزَوْجِهَا الْأَخِير».[8] اين روايت دو فرع را ذکر کرد منتها حکم فرقي نميکند چون «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» اختصاصي به مسئله نکاح دائم ندارد، آن لعان است که در بين آن اقسام چندگانه براي نکاح دائم است وگرنه «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» نکاح دائم، نکاح منقطع، ملک يمين، تحليل و مانند آن را ميگيرد. در اينجا وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) طبق اين روايت فرمود: اگر کسي کنيزي داشت، آميزشي صورت گرفت، آن کنيز را آزاد کرد، اين کنيز عدّه نگه داشت و بعد ازدواج کرد و فرزند آورد که اين فرزند پنج ماهه است يعني از زمان آزاد شدن تا زمان مادر شدن پنج ماه طول کشيد معلوم ميشود که يقيناً براي دومي نيست چون به اقل حمل هم نرسيده است پس معلوم ميشود براي دومي نيست براي اولي است، اين يک: «فَإِنَّهُ لِمَوْلَاهَا الَّذِي أَعْتَقَهَا»، فرع بعد: «وَ إِنْ وَضَعَتْ بَعْدَ مَا تَزَوَّجَتْ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ فَإِنَّهُ لِزَوْجِهَا الْأَخِير» ذيل اين روايت فرمود اين فرزند براي شوهر دوم است.
حالا روايت يازدهم را ملاحظه بفرماييد! در روايت يازدهم به اين صورت آمده است که مرحوم شيخ طوسي به اسناد خود «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَمَّنْ رَوَاهُ عَنْ زُرَارَةَ» ـ که مرسل بودن اين روايت را گفتند براي اينکه قبل آن «ابن أبي نصر» است عيب ندارد ـ زراره ميگويد: «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع» از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليهما) «عَنِ الرَّجُلِ إِذَا طَلَّقَ امْرَأَتَهُ ثُمَّ نُكِحَتْ» اين همسري که طلاق گرفت ازدواج کرد در حالي که «وَ قَدِ اعْتَدَّت» عدّه هم نگه داشت، «وَ وَضَعَتْ لِخَمْسَةِ أَشْهُرٍ فَهُوَ لِلْأَوَّلِ وَ إِنْ كَانَ وُلِدَ أَنْقَصَ مِنْ سِتَّةِ أَشْهُرٍ فَلِأُمِّهِ وَ لِأَبِيهِ الْأَوَّلِ وَ إِنْ وَلَدَتْ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ فَهُوَ لِلْأَخِير»[9] اين فرزند ميتواند براي هر دو باشد براي اينکه نسبت به دومي ميشود اقل حمل، نسبت به اولي از اکثر حمل نگذشت پس ميتواند براي هر دو باشد، با اين که ميتواند براي هر دو باشد حضرت مشخص کرد که براي دومي است و جاي براي قرعه نيست. اگر ما چنين روايتي داريم که ميگويد براي دومي است پس مشکل نداريم و وقتي مشکل نداشتيم جا براي قرعه نيست قرعه برای جايي است که دست انسان از اماره و دليل خالي است «القرعة لکل امر مشکل» روايت يک و روايت يازده و همچنين روايت دوازده[10] و سيزده[11] و اين باب هم تا حدودي همين معنا را ميرساند. اين که فرمود براي دومي است براي چيست با اين که ميتواند براي اولي هم باشد؟ براي اينکه از اکثر حمل اولي که نگذشت نسبت به دومي اقل حمل است پس براي هر دو ميتواند باشد. نسبت به اولي از «اکثر الحمل» که نگذشت نسبت به دومي اقل حمل است، چرا فرمود؟ چون اين فراش «بالفعل» اوست و چون فراش «بالفعل» او است ظهور «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» نسبت به فراشِ «متلبّس بالفعل» اظهر است از فراشي که «إنقضي عنه المبدأ» و چون چنين ظهوري است فرمود براي فراش دوم است.
پس ما با داشتن چنين دليلي شک نداريم مجهول نداريم مشکل نداريم تا به قرعه تمسک بکنيم. اين است که اين بزرگان فرمودند درست است که احتمال قرعه هست، البته اين تحليل جواهر نيست که قرعه «لکل امر مشکل» و ما اينجا مشکلي نداريم چون نص داريم! فقط دارد فقها فرمودند که اين فرزند براي شوهر دوم است «للنص».[12]
حالا چون روز چهارشنبه است تبرّکاً اين روايت را هم بخوانيم! ما هر چه فيض ميبريم مهمان توحيد هستيم ترديدي در اين نيست، نه تنها خود ما نظام ما، جامعه ما، کشور ما، انتخابات ما، همه موارد همين طور است به دعا و استجابت دعا و عنايت الهي نيازمند هستيم و همه ما ميخواهيم که دعاي ما مستجاب بشود اين يک چيز خوبي است! چون «لا يَمْلِكُ إلاّ الدُّعاء»[13] اين «لا يَمْلِكُ إلاّ الدُّعاء» از آن استثنايي است که «مستثنی منه» را تأکيد ميکند مثل اين که بگوييم «لا يملک إلا الفقر» اين چنين نيست که امري را استثنا بکنيم بگوييم «لا يَمْلِكُ إلاّ الدُّعاء»، اين «لا يَمْلِكُ إلاّ الدُّعاء» استثنا مؤکد آن مستثنا است مثل اين که ما بگوييم مالک چيزي نيست «إلا الفقر»! مثل اين که بگوييم «لا يملک، لا يملک» آن را تأکيد کرديم حرف تازهاي نزديم. دعا يعني نداري.
اين «لا يَمْلِكُ إلاّ الدُّعاء ... رَأْسُ مَالِهِ الرَّجَاء» يعني «لا يملک، لا يملک»! اين قدر حوادث زياد است که انسان پيشبيني نميکند، فرمود راهحل اين است کليد اين است. در روايات است که ما تعجب ميکنيم دست کسي کليد است و حال اين که اظهار فقر ميکند! اين همه مخاذن پُر از گنج، و کليد هم دست شما، آه و ناله ميکنيد براي چه؟! ما کليد را نميشناسيم اين «مِفتاح» را نميشناسيم. اگر در و ديوار اين حرم را ميبوسيم براي اين حرفهاست، اين حرفها کجا پيدا ميشود؟! اين حرفها که در درس و بحث و کتاب و مانند آن نوشته نيست فرمود کليد دست شما است. خدا غريق رحمت کند اين بزرگان را! چه مرحوم شيخ مفيد چه مرحوم شيخ صدوق چه مرحوم شيخ طوسي! اينها آن شيرينترين و لطيفترين روايات را ـ گرچه همه آنها شيرين و لطيف است ـ در اين أمالي انتخاب ميکردند در جلسات خصوصي براي دوستان و اصحابشان روايتها را با سند ميخواندند و اين شده أمالي و غالب اينها مشخص است مجلس فلان در روز فلان. شما ببينيد مرحوم مفيد وقتي که مقنعه مينويسد که نميگويد فلان روز بود فلان وقت بود، اين طور نبود؛ يا مرحوم شيخ طوسي که مقنعه را شرح کرد به نام تهذيب نميگويد فلان روز بود فلان وقت بود اما أمالي در کدام مجلس املا کرديم در چه روزي املا کرديم اينها همه مشخص است أمالي مرحوم صدوق اين طور است، أمالي مرحوم مفيد اين طور است. در اين أمالی مجلس سي و سوم صفحه274 مرحوم شيخ مفيد دارد «مجلس يوم السبت الحادي و العشرين من شهر رمضان سنة تسع و أربعمائة مما سمعناه جميعاً» سال 409 هجري قمري روز 21 ماه مبارک رمضان مرحوم شيخ مفيد اين چنين فرمود آن روايت چيست؟ اين است که با سند ذکر ميکند «عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ (عليهما آلاف التحية و الثناء) إِذَا أَرَادَ أَحَدُكُمْ أَلَّا يَسْأَلَ اللَّهَ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاه». اين نه امامت است که ما بگوييم به ما نميرسد نه عصمت ميخواهد که بگوييم ما نداريم اين فقط ناله ميخواهد، اين «وَ سِلَاحُهُ الْبُكَاء»[14] همين است، بله بعضي از مقامها است که خليل حق گفت: «خليل من همه بتهاي آزري بشکست»[15] وجود مبارک ابراهيم خليل ديد امامت يک چيز بسيار خوبي است: ﴿وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي﴾[16] يک سِمَت خوبي است به ذرّيه من بده، فرمود ما اين را به هر کسي نميدهيم ﴿وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي﴾ فرمود اين هر چيزي نيست که ما به هر کسي بدهيم ﴿قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ﴾ که اين ﴿عَهْدِي﴾ فاعل است، امامت عهد من است من به هر کسي نميدهم، شما که براي فرزند خواستيد، بله اگر در فرزندان شما کسي بود که شايسته بود بله ميدهم اما اين مال و ولد و امثال آن نيست يا بعضي از مقامات عادي هم نيست ﴿لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ﴾ که اين ﴿عَهْدِي﴾ فاعل ﴿يَنالُ﴾ است عهد من بايد برسد و من بايد بدهم من هم به هر کسي نميدهم. اما از اين مقام که بگذريم يعني امامت و مقامات را که بگذريم اين استجابت دعا براي مؤمنين هم هست، اين چيزي نيست که در آن عصمت شرط باشد امامت شرط باشد نبوت شرط باشد حالا يا هميشه «مستجاب الدعوة» است يا در يک مقطع خاصي که قلب او شکسته است «مستجاب الدعوة» است. اينجا وجود مبارک امام صادق فرمود: «إِذَا أَرَادَ أَحَدُكُمْ أَلَّا يَسْأَلَ اللَّهَ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاه فَلْيَيْأَسْ مِنَ النَّاسِ كُلِّهِم» از همه نااميد باشند يک «لا اله الا الله» ميخواهد يک وقت به خودش، به قدرت خودش، به موجودي خودش، به اعتبار بانک خودش، به حيثيت خودش، به سوابق خودش به اينها هيچ نگاه نکند «صفر اليد»! يک وقت است که خودش را ميبيند، قدرت خودش را ميبيند، قوم و خويش خودش را ميبيند، ميگويد اينها هم هست، طبيب هم سفارش کرديم، تخت هم گرفتيم، همه را هم نگاه ميکند ضمناً يک «يا الله» هم ميگويد اين دعا بعيد است که مستجاب بشود اما آن کسي که هيچ احدي را اعتنا نميکند و نگاه نميکند ادب دارد اما ميگويد کاري از آنها ساخته نيست فقط از خدا ساخته است «إلا و لابد» اين دعا مستجاب ميشود. اين توحيد چه عظمت و چه برکتي دارد! آن روايت که از امام مجتبيٰ(سلام الله عليه) نقل شد فرمود من ضامن هستم: «أَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ يَهْجُسْ فِي قَلْبِهِ إِلَّا الرِّضَا أَنْ يَدْعُوَ اللَّهَ فَيُسْتَجَابَ لَهُ»[17] اينجا ميفرمايد که «إِذَا أَرَادَ أَحَدُكُمْ أَلَّا يَسْأَلَ اللَّهَ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاهُ فَلْيَيْأَسْ مِنَ النَّاسِ كُلِّهِم» حتي از خودش! «وَ لَا يَكُونُ لَهُ رَجَاءٌ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ ذَلِكَ مِنْ قَلْبِهِ لَمْ يَسْأَلْ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاه». بعد فرمود: «فَحَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا» حالا برويد بررسي کنيد ببينيد در قلب شما چه کسي است؟ مگر شما نميخواهيد «مستجاب الدعوة» بشويد؟! برويد در يک گوشه حساب بکنيد. ميگويد اين دعايي که ميکنيد ميگوييد خداي بعلاوه اينها يا اينهاي بعلاوه خدا يا «خدا، خدا، خدا». خدا حفظ کند حضرت آيت الله حسنزاده را! فرمود چرا خدا خدا نميکني؟!
به مجاز اين سخن نميگويم ٭٭٭ به حقيقت نگفتهاي الله[18]
خدايا ايشان را شفا بده!
به مجاز اين سخن نميگويم ٭٭٭ به حقيقت نگفتهاي الله
چرا خدا خدا نميکني؟! در آن غزل دارد چرا به سر و سينهات نميزني؟! چرا خدا خدا نميکني؟! فرمود ما حرفهايمان را زديم ما در نماز و روزه گفتيم که چه چيزي واجب است و چه چيزي مستحب است اينها را گفتيم، در حج گفتيم، در زکات گفتيم، در خمس گفتيم، در فلان گفتيم در استجابت دعا هم ميگوييم، حالا شما برويد خودتان حساب بکنيد، ببينيد اگر در قلب خود خدا هست و خدا هست و خدا هست و خدا هست يقيناً دعاي شما مستجاب ميشود!
استجابت دعا هم به «أحد أنحاي ثلاثه» است: يک وقت است آن چيزي که آدم ميخواهد آن به هيچ وقت مصلحت نيست خدا آن را نميدهد يقيناً مثل آن يا بهتر از آن را ميدهد. اگر همان مصلحت باشد که همان را ميدهد مثل اين که يک نوجواني با گريه و زاري از پدر و مادرش موتور ميخواهد به هر حال او نوجوان است او نوسال است يقيناً اين موتور براي او خطر دارد گريه ميکند واقعاً هم موتور ميخواهد اما هيچ مصلحت نيست پدر و مادر هم نميدهند با گريه ميخواهد واقعاً هم ميخواهد ولي به مصلحت او نيست، خيلي از مقامها همين طور است خيلي از کارها همين طور است که مصلحت آدمي نيست و آدم وقتي وارد ميشود گرفتار ميشود.
در همين مجلس صفحه 275 روايت ديگري که مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله تعالي عليه) نقل ميکند اين است که «أَبُو الصَّلْتِ الْهَرَوِيُّ» ميگويد «حَدَّثَنَا الرِّضَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَی عَلَيهِما السَّلام». وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) در بعضي از موارد اصرار دارد که اين سلسله نوراني را ذکر بکند، اين حديث «سلسلة الذهب» اختصاصي به آن جريان نيشابور ندارد. «حَدَّثَنَا أَبُو الصَّلْتِ الْهَرَوِيُّ قَال حَدَّثَنَا الرِّضَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَی عَلَيهِما السَّلام عَنْ أَبِيهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ(عَلَيهِما السَّلام) عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ(عَلَيهِما السَّلام) عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ(عَلَيهِما السَّلام) عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ زَيْنِ الْعَابِدِينَ(عَلَيهِما السَّلام) عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ الشَّهِيدِ(عَلَيهِما السَّلام) عَنْ أَبِيهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيهِ السَّلام) » که اين حديث هم خودش يک حديث «سلسلة الذهب» است «قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم الْإِيمَانُ قَوْلٌ مَقُولٌ وَ عَمَلٌ مَعْمُولٌ وَ عِرْفَانُ الْعُقُول» اين همان اجزاي سهگانه است: اعتقاد به جنان، عمل به ارکان، اقرار به لسان؛ عمل به ارکان را فرمود: «عَمَل مَعْمُول»، اقرار به لسان را فرمود: «قَوْلٌ مَقُول»، عقايد حقه را فرمود: «عِرْفَان الْعُقُول» که ـ إنشاءالله ـ اميدواريم نصيب همه بشود به برکت صلوات بر محمد و آل محمد!
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص491.
[2]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج31، ص236؛ «أما إذا لحقه فراش آخر بعقد أو شبهة فان لم يمكن لحوقه بالثاني فهو للأول...».
[3]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية, ج2, ص285؛ «فِي كُلِّ أَمْرٍ مُشْكِلٍ الْقُرْعَةُ»؛ من لا يحضره الفقيه، ج3، ص92؛ «كُلُّ مَجْهُولٍ فَفِيهِ الْقُرْعَة».
[4]. من لا يحضره الفقيه، ج3، ص37؛ «فِي رَجُلٍ اسْتَوْدَعَ رَجُلًا دِينَارَيْنِ وَ اسْتَوْدَعَهُ آخَرُ دِينَاراً فَضَاعَ دِينَارٌ مِنْهُمَا فَقَالَ يُعْطَي صَاحِبُ الدِّينَارَيْنِ دِينَاراً وَ يَقْتَسِمَانِ الدِّينَارَ الْبَاقِيَ بَيْنَهُمَا نِصْفَيْن».
[5]. سوره توبه ،آيه91.
[6]. اصل92 قانون اساسي؛ «اعضای شورای نگهبان برای مدت شش سال انتخاب ميشوند ولي در نخستين دوره پس از گذشتن سه سال، نيمي از اعضاي هر گروه به قيد قرعه تغيير مييابند و اعضاي تازهاي به جاي آنها انتخاب ميشوند».
[7]. سوره لقمان، آيه34.
[8]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص491؛ وسائل الشيعة، ج21، ص380.
[9]. تهذيب الأحكام(تحقيق خرسان)، ج8، ص167؛ وسائل الشيعة، ج21، ص383.
[10]. وسائل الشيعة، ج21، ص383؛ «قَالَ إِذَا جَاءَتْ بِوَلَدٍ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ فَهُوَ لِلْأَخِيرِ وَ إِنْ كَانَ لِأَقَلَّ مِنْ سِتَّةِ أَشْهُرٍ فَهُوَ لِلْأَوَّلِ».
[11]. وسائل الشيعة، ج21، ص383؛ «عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِي الْمَرْأَةِ تَزَوَّجُ فِي عِدَّتِهَا قَالَ يُفَرَّقُ بَيْنَهُمَا وَ تَعْتَدُّ عِدَّةً وَاحِدَةً مِنْهُمَا جَمِيعاً فَإِنْ جَاءَتْ بِوَلَدٍ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ أَوْ أَكْثَرَ فَهُوَ لِلْأَخِيرِ وَ إِنْ جَاءَتْ بِوَلَدٍ لِأَقَلَّ مِنْ سِتَّةِ أَشْهُرٍ فَهُوَ لِلْأَوَّل».
[12]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج31، ص236؛ «و لا ريب في أن الأقوى منهما ما هو المشهور بين الأصحاب من كونه للثاني للنصوص التي فيها الصحيح و غيره».
[13]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص850.
[14]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص850.
[15]. ديوان سعدي، غزل40؛ «دگر به روي کسم ديده بر نميباشد ٭٭٭ خليل من همه بتهاي آزري بشکست».
[16]. سوره بقره، آيه124.
[17]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص62.
[18]. ديوان علامه حسن زاده آملی.