أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
نظر سوم که در «قَسْم» و «نشوز» و «شقاق» بود،[1] «قَسْم» را که هم حق مشترک بود و هم حق مختص، بيان کردند؛ اما «نشوز» که هم گناه مشترک است و هم گناه مختص، آن را دارند مطرح ميکنند. «نشوز» يعني برجستن، وقتي کسي از مکاني برميخيزد ميگويند «نَشَزَ»، «إرتَفَعَ»؛ همان آيه سوره «مجادله» که در جلسه گذشته خوانده شد اين بود که در مجلس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بهرغم آنچه که در مکه طالبي نداشتند يا خيلي کم بودند، در مدينه علاقهمندان فراوان بودند و جاي وسيعي هم براي همه نبود. در آيه يازده سوره «مجادله» فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا﴾ البته اين اختصاصي به مسئله مدينه و محضر آن حضرت ندارد همه جا همين طور است ولي شأن نزول اين آيه آن است که فرمود وقتي جمعيت زياد است و واردين هم دارند ميآيند به شما گفتند مقداري جمعتر بنشينيد و جا بدهيد، اين کار را بکنيد و اگر شما قبلاً استفاده کرديد و فرمايشات حضرت را شنيديد جا هم تنگ است و بخواهيد به ديگري هم جا بدهيد جا نيست، اگر مسئول آن جلسه به شما گفت بلند شويد برويد شما بلند شويد برويد اين افراد تازهوارد بيايند ﴿وَ إِذا قيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا﴾ نه اينکه به احترام عالِم بلند شويد يا به احترام کسي بلند شويد، گرچه اين سخن هم در ذيل آن آيه آمده ولي شأن نزول اين آيه اين است که جا بدهيد، اگر با جمعتر و تنگتر نشستن جا حاصل ميشود بسيار خب! نشد شما که قبلاً استفاده کرديد بلند شويد تا نوبت به ديگري برسد. اين معني لغوي «نشوز» است.
معناي فقهي آن اين است که او از جاي اطاعت بلند شد چون هر کسي بايد جاي خودش بنشيند، کسي که حکم خاص دارد در همان جاي خاص خودش بايد بنشيند؛ مثل اينکه هر کسي بايد در مکان طيّب بنشيند جاي غصبي نبايد بنشيند، اگر کسي آمد در جاي غصبي نشست ميگويند بلند شو! اين کسي که الآن آمد بر کرسي معصيت نشست، بر صندلي گناه نشست ميگويند بلند شو! در آن طرف کسي که بر صندلي اطاعت نشسته بود اما حالا از صندلي اطاعت بلند شد، از جاي اطاعت بلند شد، «نَشَزَ» از محل اطاعت، اين ميشود گناه معروف.
يکي از مسايلي که به هر حال سؤال و مشکلي به بار آورد اين ﴿تَخافُون نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ﴾، نشد ﴿وَ اهْجُرُوهُنَّ﴾، نشد ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾،[2] اين سؤالبرانگير شد که اين مردسالاري است که مرد زن را بزند و امثال آن، اصلاً يعني اصلاً در اين فضاها نيست، وقتي خوب روشن شود معلوم ميشود که اصلاً سخن از زدن مرد نسبت به زن نيست. دين يک سِمَت قضايي به شوهر ميدهد، مرد ميشود قاضي؛ قبلاً مدّعي بود الآن قاضي شده است. زن «مدّعا عليها» بود اما الآن متّهم است. اين محکمه قضايي در داخله منزل تشکيل ميشود به اذن حاکم شرع و به اذن شارع و اين قاضي دارد حکم را انجام ميدهد. وقتي چند امر بررسي شود معلوم ميشود که اصلاً سخن از زدن مرد نسبت به زن و مردسالاري نيست.
بيان آن اين است که ما يک «امر به معروف و نهي از منکر» داريم و يک بحث «قضا»؛ در «امر به معروف و نهي از منکر» هم زدن است که مرحله سوم و چهارم است که مرحوم محقق ياد کرد و قبلاً هم اشاره شد، نهي از منکر يا امر به معروف که آن مرحله سوم و چهارم که زدن است ميزنند که اين شخص گناه نکند، در باب «قضا» که حدود و امثال حدود جاري ميشود ميزنند که چرا کردي؟ بين اين زدن و آن زدن فرق «بين الأرض و السماء» است. همه احکام فقهي را مرد بايد بداند که چه چيزي بر زن واجب است و چه چيزي بر زن واجب نيست؛ اگر او از انجام کارهاي خانه شانه خالي کرد اين نشوز نيست، در طبخ غذا و شستشوي لباس شوهرش و بچههايش کوتاهي کرد اين نشوز نيست چون جزء وظايف او نيست، اگر از نظر تمکين رو تُرش کرد، برجسته اين «تُقطب أو تَقطب»، يک قُطب در پيشاني او پيدا شد و گِرِه کرد يعني بدرفتاري دارد ميکند، اين طليعه نشوز است. پس انجام ندادن کار خانه، پذيرايي نکردن مهمانها، نشستن لباسها، اينها نشوز نيست چون اينها وظيفه زن نيست؛ اما تمکين نکردن در مسايل مساس و امثال آن اين طليعه نشوز است، پس نشوز يک محدوده خاصي دارد و اگر چنانچه اين شخص نشوز کرد تمکين نکرد گناه کرد نسبت به او اگر بخواهند حکمي اجرا کنند حکم قضايي است نه نهي از منکر، در نهي از منکر تأديب نميکنند که چرا کردي، در نهي از منکر با تأديب جلوي او را ميگيرند که نکن. فرق جوهري اين زدن با آن زدن اين است که هر دو جا ميزنند البته مرحله اول و مرحله دوم سخن از زدن نيست اما مرحله سوم و مرحله چهارم که مربوط به زدن است و هر کسي حق ندارد و به دستگاه حکومت مرتبط است، ميزنند که او گناه نکند نه ميزنند که چرا کردي. اگر بزنند براي اينکه بگويند چرا کردي، ميشود حکم قضا، کاري به نهي از منکر ندارد.
مستحضريد گاهي خود «خوف» موضوع مسئله است مثل اينکه سفر حرامي که باعث تمام بودن نماز و روزه است خوف عقلايي است همينکه انسان ميترسد نه چون آدم ترسو است! آدمي است که آگاه است و متخصص است ميگويد در اين روز که آستانه آمدن بهمن است دامنه کوه براي ريزش و رانش آماده است من ميترسم، اين يک ترس عقلايي است و بجاست، در اين حال اگر سفر کند سفر او معصيت است و نماز او تمام؛ اما يک آدم ترسو که از جاده خبر ندارد اينکه منشأ حکم نيست. اين ترس از نشوز زن خوف عقلايي است که علامات آن را ديد، نشانههاي آن را ديد، ميترسد که در آن احکامي که بر اين زن واجب است که خصوص تمکين و آميزش و امثال آن است نافرماني کند.
غرض اين است اين آيه که دارد خوف از نشوز زن، اين خوف بايد يک خوف عقلايي باشد که منشأ اثر باشد، نه اينکه امارات دور باشد و خوف غير عقلايي باشد، منشأ ترس نباشد و مانند آن مثل همان خوف سفر چون هر سفري که سفر معصيت نيست تا نماز او تمام باشد، آشنا به اين جاده است احتمال رانش کوه دارد که يک احتمال عقلايي است، آمدن بهمن است که يک احتمال عقلايي است، چون کارشناس است رفته و ميداند، در اين حال سفر کند اين سفر معصيت است و نماز را هم بايد تمام بخواند. اين خوف، خوف عقلايي است نه اينکه خوف غير عقلايي باشد، زمينه اين کار هست.
بنابراين اين خوفي که در طليعه آيه آمده است خوف عقلايي بجا بايد باشد نه خوف ديگر و اگر چنانچه اين آيه را بررسي کنيم گرچه کلمه «واو» براي مطلق جمع است نه جمع ترتيبي، کار «فاء» و «ثمّ» را نميکند ولي اينجا به تعبير مرحوم صاحب جواهر و ساير فقها(رضوان الله عليهم) ادعاي اجماع کردند[3] که «واو» در اينجا به منزله «فاء» است ﴿تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ اين «واو» کار «فاء» را ميکند يعني اول موعظه، بعد هَجر در رختخواب، بعد زدن.
مسئله بعدي آن است که اگر اين مرد دست بلند کند بزند بگويد به اينکه او ناشزه بود، اين مرد را محاکمه ميکنند که نشوز او کجا ثابت شد شما فقط مدعي هستيد، اگر نشوز او ثابت نشد مرد را تنبيه ميکنند پس بايد نشوز ثابت شود. ثبوت اين نشوز يا يک جُرم مشهود است که همه ميبينند يا خود زن اعتراف دارد پس اين ميشود ناشزه، وقتي ناشزه شد قبلاً «مدعا عليه» بود حالا با بيّنه يا اعتراف ثابت شد که او ناشزه است. الآن رابطه زن و شوهر رابطه متّهم و قاضي، رابطه مجرِم و قاضي است نه رابطه زن و شوهر، اين کجا و مردسالاري کجا! در اين قضيه دين به او سِمَت قضا داد گفت تو ميتواني قاضي باشي بجاي اينکه بيايد در محکمه و جلوي همه قاضي او را تنبيه کند تو خودت قاضي باش! تو بايد حکم الهي را در نظر بگيري و همان طوري که قاضي وقتي ميخواهد تنبيه کند اعم از مباشرت و تسبيب است، مگر واجب است که خود قاضي شلّاق دست بگيرد؟! قاضي ميتواند يک خانمي را در امور بانوان بگويد شما اين شلّاق را بزن. اين مرد هم اگر مرد باشد، اگر تحصيل کرده باشد، اگر به شريعت پايبند باشد، ميتواند اين سِمَت را به مادر آن خانم، به پدر آن خانم، به برادر بزرگ آن خانم بگويد شما تنبيه کنيد، سخن از دعوا نيست! او اگر مرد است، اگر مسلمان است، اگر قرآنپذير است، بر محکمه قضا نشسته، نه دعواي زن و شوهري است و مُشت بزند، آن زدن کجا و اين زدن کجا!
اگر چنانچه نشوز ثابت شد يا جُرم مشهود بود يا او اعتراف کرد و آن موعظه اثر نکرد و آن هَجر در مضاجع اثر نکرد، نوبت به ترتيب و بخش سوم رسيد، اين اعم از مباشرت و تسبيب است ميتواند به مادر آن خانم، به پدر آن خانم، به برادر بزرگ آن خانم، به يکي از محارم آن خانم بگويد شما اين حکم شرعي را جاري کنيد آن وقت آن طوري که قاضي موظف است بايد مراعات کند نه براي تشفّي خودش. يک وقت انسان دعوا ميکند وقتي دعوا ميکند مُشت ميزند تا قلبش آرام شود، کاري ندارد آن شخص دردش ميآيد يا نه، بعد خون ميآيد يا نه؛ اما اين براي تشفّي قلب خود نيست، براي تحصيل رضاي الهي است، اين خيلي فرق ميکند! يک وقت است که کسي دعوا ميکند که چرا مال مرا ندادي مُشت هم ميزند دلش هم خنک ميشود. درست است که او تمکين نکرد، اما نه اينکه مُشت به او بزند تا دلش خنک شود! قاضي مُشت نميزند تا دل او خنک شود! قاضي تازيانه ميزند تا رضاي خدا را تأمين کند، اين کجا و آن کجا! مردسالاري کجا! مرد ميتواند زن را بزند کجا! چون عقلانيت دين مهجور است لذا نه حوزه جوابي دارد نه آنها قانع ميشوند. حالا اين زن مثل اينکه نماز نميخواند فرقي که ندارد، يا «قَسْم» ميکند، يا مال کسي را ميگيرد، من که قاضيام بايد تنبيه کنم دلم ميخواهد شما که پدر او هستيد، مادر او هستيد، برادر بزرگتر او هستيد تنبيه کنيد و در تنبيه قضا سخن از تشفّي قلب قاضي نيست چون اين ميشود دعوا، بلکه سخن از تحصيل رضاي الهي است. اين حرفها کجا آن مُشت زدن زن و شوهر کجا!
مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) «علي ما ببالي» در بحث «قضا» يک جايي دارد که پدر ميتواند حکم قضا نسبت به فرزند جاري کند يا شوهر ميتواند حکم قضا نسبت به همسر جاري کند، اين با آن ضرب خيلي ميکند! او ميتواند خودش دخالت نکند به مادرش بگويد به پدرش بگويد به برادرش بگويد که شما اين کار را انجام بدهيد. بعضي از گناهان است که با توبه حل ميشود اين با توبه حل نميشود که بگويد بعد اين کار را نميکنم! اين «بعد اين کار را نميکنم» که آن حد را ساقط نميکند. «امر به معروف و نهي از منکر» براي اين است که کسي خلاف نکند اما قضا و دادرسي براي اين است که چرا خلاف کردي، اين حکم ثابت است حالا وليّ مسلمين و حاکم شرع و امام عفو کند مطلبي ديگر است ولي اين حکمي است ثابت شده است او اگر بگويد من ديگر اين کار را نميکنم حکم که ساقط نميشود! آن يک صلح زن و شوهري است که ممکن است بگذرند. در طرف عکس اگر زن هراسناک بود با خوف عقلي که شوهرش نشوز داشته باشد او که نميتواند محکمه قضا تشکيل بدهد، او به حاکم شرع مراجعه ميکند اين حکم قضايي را حاکم شرع انجام ميدهد. اگر محکمه شرع به مرد اين اجازه قضا را داد که نسبت به زن قاضيانه حکم کند نه شوهرمنشانه، نه مشت بزند تا دلش خنک شود، او بايد کاري کند که خدا راضي شود، بين اين و آن «بين الأرض و سماء» فرق است، آنجا اين زن به محکمه قضا مراجعه ميکند قاضي همان چند تنبيه را نسبت به اين شوهر اعمال ميکند. حکم، حکم قضايي است نه حکم مردسالاري! پس صِرف خوف نفساني، خوف خيالي، خوف وهمي نيست بلکه خوف عقلي است نظير خوف خطر که باعث ميشود نماز در سفر تمام شود چون هر خوفي که منشأ اين کار نيست. اين خوف(خوف عقلي) باعث ميشود که حکم نشوز انجام شود. اين نشوز اگر بيّن بود که دليل نميخواهد و اگر با اعتراف خون زن همراه بود هم دليل نميخواهد يعني اثبات شده است، آن وقت مرد به جاي قاضي در منزل مينشيند آن طوري که گفتند تنبيه معقول که اگر يک وقت زد جايي خون آمد شرعاً مسئول است يا اگر زد جايي کبود شد شرعاً مسئول است، مگر قاضي مسئول نيست؟! در گناهها حکم فرق ميکند در جُرمها حکم فرق ميکند! اگر طرزي عصباني بود و زد که خون آمد قاضي مسئول است بايد درمان شود يا کبود کرد در جايي که نبايد کبود ميکرد مسئول است بايد درمان شود، شوهر هم حکم قاضي را دارد. اين قدر مرد بايد عاقل باشد و عادل باشد که دين به او سِمَت قضا بدهد که تو قاضي هستي در منزل و او «بينه و بين الله» نه چون رضايت او را تأمين نميکند، ديگري هم بود همين طور بود؛ مثل اينکه او در محکمه قضا نشسته است يک زن و شوهري آمدند مرد گفت که اين زن تمکين نميکند، همين! لذا اين کلمه «واو» در آيه که در جاهاي ديگر مفيد ترتيب نيست اينجا مفيد ترتيب است «بالاجماع» و سخن از نهي از منکر نيست براي اينکه در نهي از منکر ميزنند که اين شخص نکند اما در مسئله قضا ميزنند که چرا کردي!
مطلب بعدي آن است که مرحوم محقق در متن شرايع در بحث «قضا» دارد که اصل تشکيلات باب «قضا» از باب «امر به معروف و نهي از منکر» است و مستحضريد که «امر به معروف و نهي از منکر» غير از موعظه است، غير از تعليم است، غير از تبليغ است، غير از تنبيه بياني است، غير از ارشاد است. يک وقت است که کسي عالِم نيست انسان دارد به وسيله تعليم، به وسيله تبليغ، به وسيله گفتار و رفتار او را عالِم ميکند اينکه امر به معروف نيست. يک وقت غافل است دارد او را متنبّه ميکند تذکره است، اين که امر به معروف نيست؛ امر به معروف اين است که اين شخص عالماً، عامداً حکم شرعي را ميداند، معذور هم نيست، هيچ چيزي هم بهانه ندارد، عالماً عامداً دارد گناه ميکند، اينجا جاي امر به معروف است. پس اگر تنبيه غافل است، ارشاد جاهل است، تعليم جاهل است، تذکره ناسي است، هيچ يعني هيچ! هيچ کدام از اينها امر به معروف نيست؛ امر به معروف و نهي از منکر آن جايي است که شخص عالِم است، عذري هم ندارد، عالماً عامداً دارد گناه ميکند. فرق جوهري امر به معروف و نهي از منکر با تعليم و تبليغ اين است که تعليم جاهل واجب است و اين شخص اگر ياد نگرفت معصيت کرد چون حکم خدا را انجام نداد، همين! کسي دارد احکام شرعي ميگويد اين آقا گوش نميدهد، او دارد معصيت ميکند چون تعلّم احکام واجب است؛ اما در امر به معروف و نهي از منکر اگر کسي امر کرد به معروف يا نهي کرد از منکر به اين شخص گفت تو که ميداني اين کار را نکن و آن کاري که واجب است ميداني واجب است بايد انجام بدهي، او اگر اطاعت نکند دو يعني دو! دو گناه کرده است: يکي اينکه حرف خدا را نشنيد و يکي اينکه حرف اين آقا را نشنيد، او دارد امر ميکند معلم که نيست، مذکي که نيست، مربّي که نيست، مرشد که نيست، او دارد امر ميکند و اين امر را شارع مقدس «واجب الاطاعة» کرده است. اگر به او بگويند حجاب خود را حفظ بکن و همه چيز را شنيد او دو گناه کرده است: يکي اينکه ﴿وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ﴾[4] را عمل نکرد و يکي اينکه امر اين آقا را اطاعت نکرد. پدر اگر به فرزندي که ـ معاذالله ـ ترک صلات دارد امر ميکند بلند شو نماز بخوان، او نماز نخواند دو گناه کرد: يکي اينکه ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَة﴾[5] را عمل نکرد و يکي اينکه حرف آمر به معروف را عمل نکرده است، امر به معروف يعني امر به معروف! اين چکار به تبليغ دارد؟! چکار به تعليم دارد؟! چکار به ارشاد دارد؟! خداي سبحان فرمود: ﴿بَعْضَهُمْ أَولِياءُ بَعْض﴾[6] اين ولايت را او جعل کرد، اگر او ولايت جعل کرد به عنوان امر به معروف و نهي از منکر، حرف وليّ را بايد گوش داد؛ پدر وليّ است، آمر به معروف وليّ است و مانند آن، حرف اين وليِّ شرعي نبايد زمين بماند.
پس خيلي بين امر به معروف با مسئله تبليغ و تعليم و تنبيه و ارشاد و مانند آن خيلي فرق است از يک سو، بين امر به معروف و مسئله قضا که بزن و بگير هست فرق است از سوي ديگر؛ در امر به معروف ميزنند که نکن! در باب قضا ميزنند که چرا کردي؟! اين نشوز قبلي را مرد با زدن که حکم قاضي است دارد تنبيه ميکند که چرا کردي، آن نهي از منکر ميزنند که مبادا بکند.
پس از چند جهت بين مسئله ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ با مسئله امر به معروف و نهي از منکر فرق است، يک؛ چه اينکه بين اين و بين مشت زدن زن و شوهر فرق است، دو؛ و او ميتواند به مادر اين خانم، به برادر اين خانم، به پدر اين خانم بگويد شما بياييد اين حکم شرعي را انجام بدهيد و اگر يک وقت اصابت کرد و خون آمد و مانند آن، در دعوا نيست که بگوييم مثلاً براي تشفّي زد آن هم زد اين هم زد، نه خير! او شرعاً محکوم است که بايد خسارت را بپردازد چون بايد مواظب باشد که خون نيايد، کبود نشود و امثال آن.
الآن اين حرفها حرفهاي روشنِ تفسير ما است، حرف علمي که نيست. خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را! ميگفت خواص از اصحاب تفسير وقتي به اين آيه ميرسند لنگر مياندازند که يک عدهاي را ميبخشد و يک عدهاي را ميسوزاند، سرانجام ﴿إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾[7] تصور آن براي خيليها سخت است چه رسد به تصديق آن! کسي توقع ندارد اين آيه را خيليها بفهمند! ﴿أَلا إِلَي اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُ﴾[8] اين «سير» که نيست «صيرورت» است با «صاد» است ﴿أَلا إِلَي اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُ﴾ توقع نيست که اين آيه را خيليها بفهمند اما اين جزء احکام شرعي ما است و همه ما بايد بدانيم، بايد بدانيم که صحبت از قضا است نه صحبت زد و خورد زن و شوهري. آن وقت اگر چنانچه او اين سِمَت قضا را نتوانست اجرا کند شارع مقدس از او ميگيرد. او به عنوان قاضي، يا خودش يا غير ميتواند اين را انجام بدهد مواظب باشد که خون نيايد، مواظب باشد که کبود نشود و امثال آن و ميزند که چرا کردي! نه ميزند براي اينکه نکني! آن ميشود نهي از منکر.
اين «واو» هم به ادعاي اجماعي که مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله تعالي عليه) ذکر کرده است، اين «واو» کار «فاء» را انجام ميدهد؛ يعني ﴿تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ﴾ اول ﴿فَعِظُوهُنَّ﴾، بعد ﴿وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِع﴾، بعد ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾، اين با اينکه با «واو» عطف شده است کار «فاء» را انجام ميدهد.
در اين بخشهايي که مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) فرمود: «فمتی ظهر من الزوجة»[9] اماره اين نشوز مثل اينکه صورت خود را پُرچين کند و حاضر نباشد که در مضاجعه شرکت کند يا اظهار خستگي و فرسودگي کند با پهلو زدن با بياعتنايي نشان دادن، «أو تغير عادتها في آدابها» قبلاً ميآمد يک سلامي ميکرد الآن هيچ ارتباطي ندارد و همين طور رفته نشسته است، «جاز له هجرها في المضجع بعد عظتها» اول موعظه ميکند به عنوان نهي از منکر که اين کارها را نکند بعد هَجر در مضاجع است که مقداري کممِهري را نشان ميدهد تا او اين کارها را نکند و صورت هَجر هم در روايت آمده است که «يحول إليها ظهره في الفراش» در بستر به او پشت کند. [10]«و قيل أن يعتزل فراشها و الأول مروي» در هَجرِ مضاجع بستر يکي باشد او صورت برگرداند. برخيها گفتند بستر را جدا کند ولي آنچه که در روايت است همان صورتبرگرداندن در مضجع واحد است البته آنچه هم که در روايت است به عنوان تمثيل است بعيد است به صورت تعيين باشد. «و لا يجوز له ضربها و الحال هذه» در اين محدوده زدن جايز نيست. «أما لو وقع النشوز و هو الامتناع عن طاعته» زوجه است در مسئله آميزش «جاز ضربها و لو بأول مرة» براي اينکه لازم نيست تکرار شود، همان جُرمي که آدم يک بار مرتکب شد قاضي ميتواند حکم کند. «و يقتصر علی ما يؤمل معه رجوعها ما لم يكن مدميا و لا مبرحا» مادامي که خون نيايد، کبود نکند، رنگين نکند، آسيب نرساند و امثال آن. اين مربوط به مرد است نسبت به نشوز زن. درباره مرد هم که او هم ممکن است ناشز باشد «و إذا ظهر من الزوج و النشوز بمنع حقوقها فلها المطالبة» و اگر نشد به محکمه معروف کشور مراجعه ميکند نه محکمه داخلي. «و للحاكم إلزامه و لها ترك بعض حقوقها من قسمة و نفقة»،[11] البته او ميتواند براي اينکه جلب محبت شوهر کند از بعضي از حقوق خود بگذرد ولي «علي أيّ حال» ميتواند به محکمه مراجعه کند. آن کاري که قاضي داخلي يعني شوهر انجام ميداد نسبت به زن، قاضي بيروني يعني حاکم همان کار را نسبت به مرد انجام ميدهد.
بنابراين هيچ يعني هيچ! هيچ جريان مردسالاري و مشت و لگد زدن مرد براي تشفّي قلب و امثال آن مطرح نيست. اگر اين مرد قاضي است درباره زنهاي ديگر و مردهاي ديگر آنجا چکار ميکند؟ آنجا «بالتسبيب أو المباشرة»، اينجا هم «بالتسبيب أو المباشرة»، او بايد به قدري عادل باشد که شارع مقدس سِمَت قضا به او بدهد.
حالا اگر ـ إنشاءالله ـ فرصت کرديم مطرح ميکنيم اين بيان مرحوم محقق در شرايع که شوهر ميتواند حکم قضا را در منزل انجام بدهد يا پدر ميتواند حکم قضا را انجام بدهد، خيلي فرق است! آن وقت يک قضاي داخلي است، او قاضي است دارد اين کار را انجام ميدهد بدون مردسالاري.
«و الحمد للّه رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص278 ـ 284.
[2]. سوره نساء، آيه34.
[3]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج31، ص203.
[4]. سوره نور، آيه31.
[5]. سوره بقره، آيات43 و83 و110 و ...
[6]. سوره توبه، آيه71.
[7]. سوره عنکبوت، آيه21.
[8]. سوره شوری، آيه53.
[9]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص282.
[10]. من لا يحضره الفقيه، ج3، ص521؛ «أَنْ يُحَوِّلَ إِلَيْهَا ظَهْرَه».
[11]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص283.