07 01 2020 454460 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 504 (1398/10/17)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

نظر سوم در «قَسْم»، «نشوز» و «شقاق» است که اين سه عنوان است.[1] بحث کنوني فقط در عنوان اول است که «قَسْم» است؛ اما «نشوز» که قسم دوم است و «شقاق» که قسم سوم است بحث آنها ـ به خواست خدا ـ خواهد آمد. فعلاً بحث در «نشوز» نيست، بحث در «قَسْم» است.

مطلب دوم آن است که براي زن يک سلسله احکام شرعي و فقهي است و براي زن از آن جهت که زوجه است يک سلسله احکام شرعي و فقهي است و براي زن از آن جهت که همسر دارد يک سلسله حکم مزاوجه و حق مزاوجه و امثال آن است. آن قسم اول و قسم دوم که احکام شرعي است هرگز زير مجموعه قانون خانوادگي قرار نمي‌گيرد که بگوييم ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّساء﴾[2] يا ﴿لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَة﴾،[3] چرا؟ زيرا اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) که فرمود: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق»[4] به منزله اصل حاکم است يعني هيچ ممکن نيست که کسي ولايت داشته باشد و بخواهد حکم شرعي را عوض کند. آنچه بر زن از آن جهت که زن است واجب است يا از آن جهت که شوهردار است حکم خداست و واجب باشد، اين حکم شرعي در تحت هيچ عنواني عوض نمي‌شود، آن مسئله خروج از بيت و امثال آن، آنها حق است و قابل تغيير است که بايد بحث شود چه اينکه يک مقدار بحث شد؛ اما آن حقوقي که از قبيل صوم و صلات است، از قبيل عادت‌هاي ماهانه است، از قبيل ساير احکامي که به زن از آن جهت که زن است برمي‌گردد يا از آن جهت که شير داد به کسي تا مَحرَم او شد حالا او دارد با او حرف مي‌زند شوهر مي‌خواهد بگويد که با او چرا حرف مي‌زني؟! او مي‌گويد من به او شير دادم و او بچه من است مَحرَم من است! حرف شوهر درباره حکم خدا به هيچ وجه نافذ نيست. اين که گفته شد ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّساء﴾ يا گفته شد ﴿لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَة﴾، درباره حقوق زن و شوهر است نه درباره احکام شرعي. پس آن قسم اول و قسم دوم همچنان به اطلاق و عمومشان باقي است، اساس کار اين است که «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق»؛ اما در بخش سوم که مربوط به حقوق خانوادگي است ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّساء﴾ است ﴿لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَة﴾ است.

مطلب ديگر اين است که جريان قُرعه‌اي که مرحوم صاحب جواهر و ساير فقها مطرح کردند[5] براي چيست؟ قرعه يا براي جايي است که واقع مشخصي است و ما نمي‌دانيم آن را تعيين کنند تعيين «ما هو الواقع» است، يا براي رفع تشاح و تنازع است؟ قرعه براي چيست؟ در جريان «درهم ودعي» که دو نفر هر کدام مالي را نزد يک انسان امين وديعه گذاشتند و به سفر رفتند، «أحد الدّرهمين» به سرقت رفته است و معلوم نيست کدام يک از اينهاست، واقع آن معلوم است ولي ظاهر آن که معلوم نيست، اگر قرعه يک اماره يا يک حجت شرعي باشد مي‌تواند روشن کند که اين درهمي که مانده است براي کدام يک از دو نفر است. در اين «درهم ودعي» گفتند قرعه بزنند براي اينکه «ما هو الواقع المعلوم»ي که در اينجا است براي اينها روشن شود، چون به هر حال معلوم است که اين براي زيد است يا براي عمرو است. يک وقت است که اصلاً واقعي ندارد بلکه يک امري است که مي‌خواهند کسي را مسئول قرار بدهند و مدّعيان اين سِمَت هم زياد هستند، تشاح و تنازعي در کار است و بدون تنازع اين حل نمي‌شود و براي حل شدن، قرعه مي‌زنند که اين تشاح و تنازع حل شود اما در جايي که نه واقع معيني دارد نه تنازعي براي اينکه شارع مقدس براي آن مسئول معين کرده است جا براي تنازع نيست. اگر دو همسر هستند يا سه همسر هستند اينها در انتخاب اولين شب تنازع دارند که شوهر اينها بايد با اينها باشد، اين نه واقع روشني دارد که با قرعه «ما هو الواقع المعين» را حل کنند نه جا براي تنازع است براي اينکه خدا به شوهر يک وظيفه داد فرمود «إعدل بينهنّ»، يک سِمَت داد گفت: ﴿الرِّجالُ قَوَّامُون﴾، يک عادلي را قيّم قرار داد، پس اختيار به دست اوست تنازع اينها براي چيست؟! تنازع در جايي است که شارع مقدس مسئول معين نکرده باشد، اگر مسئول معين کرد و آن مسئول را هم موظف به عدل کرد بعد هم فرمود اگر نمي‌تواني عادلانه رفتار کني بيش از يک همسر نگير! ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً﴾.[6] اين دو آيه سوره مبارکه «نساء» براي آن است که نظم خانواده به هم نخورد، با ميل و با غريزه که نمي‌شود زندگي ساخت! آنچه که زندگي را اداره مي‌کند عدل است، عدل هم از خانواده بايد شروع شود. در اول سوره مبارکه «نساء» ـ که جلسات قبل هم مطرح شد ـ وقتي جنگ و غير جنگ بود و عده‌اي مي‌مُردند مالي از آنها باقي مي‌ماند و يتيمي داشتند، برخي‌ها با مادرهاي اين ايتام ازدواج مي‌کردند که در مال يتيم تصرف کنند، اين را ذات أقدس الهي نهي کرد در همان سوره مبارکه «نساء» آيه سوم: ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامی﴾ با مادرهاي اينها ازدواج نکنيد با زن‌هاي ديگر ازدواج کنيد، حالا با زن‌هاي ديگر ﴿مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباع﴾ يعني بعضي از آقايان با دو نفر، بعضي از آقايان با سه نفر در آن روزها که جنگ زياد بود و افراد خانواده سرپرست خود را از دست مي‌دادند و مانند آن، بعد هم در اين بخش فرمود: ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً﴾.

«هاهُنا مقامان»: يکي قسط و عدل در اموال «يتامیٰ» است که فرمود اصلاً با مادرهاي اينها چرا ازدواج مي‌کنيد؟! سخن از وحدت و کثرت نيست، شما که نمي‌توانيد مال يتيم را حفظ کنيد با مادر او چرا ازدواج مي‌کنيد؟! با زن‌هاي ديگر ازدواج کنيد ولو يک نفر، آنجا سخن از وحدت و کثرت نيست سخن از اصل ازدواج است فرمود: ﴿وَ آتُوا الْيَتامی‏ أَمْوالَهُم﴾،[7] بعد فرمود: ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامی‏﴾ اگر نمي‌توانيد ﴿فَانْكِحُوا﴾ زن‌هاي ديگري بگيريد با مادرهاي اينها ازدواج نکنيد ولو يک نفر، حالا که با زن‌هاي ديگر مي‌خواهيد ازدواج کنيد تا چهارتا جايز است و اگر نتوانستيد بين اين زن‌ها عدل خانوادگي را نه عدل مالي را! بيش از يک همسر نگيريد؛ پس «هاهُنا مقامان». آنها که خيال مي‌کردند ـ معاذالله ـ بين جمله اول و جمله دوم بخشي از آيات حذف شد به اين نکته عنايت نکردند! اينها مي‌گفتند چه ارتباطي بين رعايت قِسط اموال «يتامیٰ» با مسئله ازدواج يک زن و دو زن است؟! هيچ ارتباطي بين صدر و ذيل نيست! غافل از اين که کمالِ پيوند بين صدر و ذيل است. وقتي شوهرهاي اينها از دست مي‌رفتند اموالي داشتند به طمع مال يتيم با مادرهاي اينها ازدواج مي‌کردند، مي‌فرمايد اگر نمي‌توانيد اموال «يتامیٰ» را حفظ کنيد با آن دو سه تعبير تُند: ﴿إِنَّهُ كانَ حُوباً﴾،[8] ﴿وَ لْيَخْشَ الَّذينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ﴾،[9] ﴿إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامی‏ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في‏ بُطُونِهِمْ ناراً﴾[10] سه يعني سه! خطر را کنار هم ذکر کرد فرمود کسي که مال يتيم را دارد مي‌خورد آتش است، کسي که به طمع مال يتيم با مادر او ازدواج کند حرام است، کسي که مال يتيم را مي‌خورد خودش «حوب کبير» است ولو يک همسر، اين رعايت قسط در اموال «يتامیٰ» است اين کاري به خانواده ندارد. اين مقام تمام شد فرمود با مادر ايتام ازدواج نکنيد با زن‌هاي ديگر ازدواج کنيد زن‌هاي ديگر ﴿مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباع﴾ اگر در اينها هم نمي‌توانيد عدل خانوادگي را رعايت کنيد بيش از يک زن نگيريد. اگر شارع مقدس عدل را واجب کرده است، يک؛ سِمَت قيّم بودن را هم به شوهر داد، دو؛ ما به هيچ عنواني از دو عنوان نيازي به قرعه نداريم، نه واقع مجهول در کار است چون همه «متساوي الأقدام»اند و نه تشاح و تنازعي در کار است براي اينکه سرپرست معين کرده است. اينکه فرمود: ﴿الرِّجالُ قَوَّامُون﴾ يعني «جعلتُ لکم رجلاً عادلاً قيوما»، ﴿وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَة﴾ بعد از اينکه او را عادل معرفي کرده است فرمود «للرجل العادل عليهنّ درجة». اگر ذات أقدس الهي مسئولي را معين کرد اين مسئول بايد عادل باشد اين مسئول قيّم است پس جا براي قرعه نيست او وليّ شرعي است. «القرعة لکل امر مشکل»[11] است يعني هر جا که دست ما خالي است سرگردان باشيم و از اين بپرسيم و از آن بپرسيم و متحيّرانه به سر ببريم فرمود تحيّر نداشته باش! اگر در مسايل تنازع حقوقي است مشکلتان را قرعه حل مي‌کند، اگر در مسايل حکم شرعي است اصول اوليه و عمليه مشکل شما را حل مي‌کند، براي چه چيزي سرگردان هستي؟! «اصل» را قبلاً هم ملاحظه فرموديد اصلاً گذاشتند براي رفع سرگرداني، انسان سرگردان باشد که نداند چکار کند نيست؛ نمي‌داند اين آب پاک است يا نه؟ بررسي کرد متوجه نشد، فرمود «بگو پاک است». اين «بگو پاک است» حکم واقعي نيست اماره نيست بلکه براي رفع حيرت «عند العمل» است. اصول عمليه را عمليه گفتند براي همين است. لذا مسئله «اجزاء» و «عدم اجزاء» و «کشف خلاف» و مانند آن در «اصول» مطرح نيست در «امارات» مطرح است؛ اماره مي‌گويد واقع اين است، بعد گاهي خلاف مي‌شود و گاهي وفاق؛ اما اصل عملي کاري به واقع ندارد مي‌گويد سرگردان نباش! نمي‌داني اين فرش پاک است يا نه، بگو پاک است؛ نمي‌داني آن آب پاک است يا نه، بگو پاک است. اگر چنانچه اصل عملي باشد براي رفع حيرت عمل است، اگر قرعه باشد براي رفع آن دو امر است؛ يا واقعي در کار است که نزد ما مجهول است «لکشف الواقع» نظير «درهم ودعي» يا براي رفع تنازع است، اينجا نه واقعي در کار است و نه تنازعي براي اينکه شارع مقدس يک مسئول عادل داخلي فراهم کرده است.

«نعم» مي‌ماند يک مسئله رواني که فرمود به هر حال همسرها بعضي تحصيل‌کرده‌اند و بعضي آداب، اخلاق، مِهر، محبت و گذشت آنها بيش از ديگري است. انسان دو رفيق هم که دارد به يکي علاقه بيشتري دارد، براي اينکه او با کمال‌تر است، مؤدّب‌تر است، خَليق‌تر است، مهربان‌تر است، خدوم‌تر است، فرمود اگر اين طور شد عيب ندارد. اين‌گونه از عدل‌ها دست شما نيست، عدل مالي واجب است نه عدل قلبي! منتها آن يکي را آويزان نکنيد که شما در اثر اين که به يکي علاقه قلبي پيدا کردي ﴿فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَة﴾ که آيه 129 سوره مبارکه «نساء» است که قبلاً هم اشاره شد فرمود: ﴿وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ﴾ عدل مالي که نيست! در عدل مالي به هر حال براي هر دو يک ماهانه‌اي مشخص قرار مي‌دهيد، اين آسان است؛ اما عدل قلبي که مقدور شما نيست يکي تحصيل‌کرده است، با حجاب‌تر است، عفيف‌تر است، اهل نماز شب است، به او علاقه بيشتري داريد.

پرسش: به هر حال در عمل اين علاقه قلبي اثر خودش را دارد؟

پاسخ: بله مي‌فرمايد اين عيب ندارد، اما در عمل يعني چه؟ يعني در نفقه، در کسوه، در اسکان که فرمود يکي است، گرايش‌هاي قلبي آن آداب و رفتار و کردار قلبي که آن گونه از آثار را دارد، بله آن تحت تکليف نيست فرمود آن دست شما نيست. اگر آن طوري باشد که آسيبي به نظم خانواده شما بزند آن را هم فرمود رعايت کنيد، فرمود: ﴿وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَميلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَة﴾ خيلي علاقه نداشته باشيد به تعدد همسر که اين طور باشد به يکي گرايش داشته باشيد بگوييد که حق «قَسْم» شما محفوظ است اما من مثلاً بيشتر با او باشم که اين يکي مي‌شود «معلّقه»، اين کار را نکنيد. غرض اين است که آن عدلي که واجب است عدل در مسايل مالي است، اين عدلي که قلبي است دست کسي نيست اين را نمي‌شود واجب کرد ولي راه آن هست فرمود اگر همين گرايش بيشتر که قلبم به «إحداهنّ» است نمي‌توانيد کنترل کنيد، از تعدد همسر پرهيز کنيد.

بنابراين مسئله قرعه اينجا جايي ندارد. مسئله مضاجعه هم در تعبيرات «قَسْم» مضاجعه نيامده، مضاجعه در بخش دوم که «نشوز» است ـ ما هنوز به «نشوز» نرسيديم ـ آنجا دارد که اگر اينها اعراض دارند و حرف شما را گوش نمي‌دهند نظم را رعايت نمي‌کنند ﴿وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِع﴾[12] آنجا سخن از مضاجعه است. از آن تناسب مسئله «قَسْم» را هم گفتند مضاجعه در آن است، وگرنه اين «قَسْم»ي که گفتند که مثلاً يک شب اين و يک شب آن، در اينجا نگفتند که مضاجعه باشد.

مطلب ديگر آن است که تعبير مرحوم صاحب جواهر اين است که ما کلمه «ليل» نداريم، کلمه «کون» داريم در روايات، بايد در آن قسمتي که سهم اين زن است با او باشد حالا يا روز يا در شب؛ ولي ما کلمه «بيتوته» داريم که «بيتوته» ماندن در شب است، صِرف «کون» نيست، «يبيت معها»، «يبيت معهنّ»، اين «بيتوته» نشانه استقرار در «ليل» است در روز سخن از «بيتوته» نيست.[13] بنابراين بودن در شب را از خود روايات مي‌شود فهميد، صِرف «کون» نيست تا ما بگوييم آنچه از روايات بر مي‌آيد اصلِ بودن مرد نزد زن است و اين بيتوته را ما از شواهد عرفي کمک می‌گيريم بلکه خود «بيتوته» در روايات هست و اين «بيتوته» هم بايد با مضاجعه باشد براي اينکه در مسئله «نشوز» مضاجعه نفي شده است پس معلوم مي‌شود در غير حالت «نشوز» که بحث «قَسْم» است و ما هنوز به «نشوز» نرسيديم اينجا جاي مضاجعه است.

مطلب بعدي اين است که اين نوبت را از چه وقت شروع کند؟ حالا تقسيم مي‌خواهد بکند از شب شروع کند تا روز ادامه بدهد بنا بر اينکه روز داخل در اين «قَسْم» باشد، يا از روز شروع کند شب که تتمه روز است داخل در «قَسْم» باشد؟ الآن مي‌بينيد که تاريخ‌ها از نيمه شب شروع مي‌شود؛ وقتي امروز که روز سه‌شنبه است به نيمه شب رسيد، از نيمه شب روز چهارشنبه حساب مي‌شود مثلاً مي‌گويند يک بامداد يعني بامداد روز چهارشنبه؛ اما در بحث‌هاي شرعي «ليل» مقدم بر «نهار» است، يک؛ از اول شب هم شروع مي‌شود، دو؛ در ماه مبارک رمضان همين‌که هلال ديده شد اولين شب ماه مبارک رمضان است، ساير «شهور» هم همين طور است. هلال تعيين کننده ماه است، يک؛ و ماه هم از اول مغرب شروع مي‌شود، دو؛ پس شب مقدم بر روز است، سه؛ اما الآن در تاريخ‌هاي کنوني ما و عمل ما روز مقدم بر شب است يعني شب دو قسم شده است بخشي از شب يعني تا نيمه‌شب تتمه روز است، تاريخ اين روز ادامه دارد تا نيمه شب، حالا به قرينه بيتوته و به قرينه مضاجعه از شب شروع مي‌شود.

مطلب ديگر اين است که حالا تقسيم در شب است روز هم هست شبانه‌روز منظور است، يا شب در مقابل روز است؟ در بعضي از روايات ما دارد که شب را با او به سر ببرد و بخشي از صبح را در همان بيت با او به سر ببرد، بعضي‌ها تا «قيلوله» را هم ذکر کردند. «قيلوله» آن استراحت و خواب محدود و موقّتي است که بين صبح و ظهر برقرار مي‌شود که مي‌گوييم چاشت، ﴿وَ الضُّحي﴾[14] «ضحي» يعني نيمروز نه هنگام زوال! اگر کسي صبح زود شروع به کار کرد «عند الضحي» يعني چاشت دو ساعت به ظهر خسته شد مي‌خوابد، اين را مي‌گويند خواب «قيلوله». در بخشي از آيات قرآن فرمود گروه تبهکاري که بي‌راهه رفتند ما اينها را در حال غفلت مي‌گيريم يا ﴿هُمْ نائِمُون﴾[15] يا ﴿هُمْ قائِلُونَ﴾،[16] اين ﴿قائِلُونَ﴾ از «قول» نيست از «قيلوله» است؛ يا نائم‌اند در شب گرفتار عذاب مي‌شوند، ﴿أَوْ هُمْ قائِلُونَ﴾ يا ساعت دَه به بعد که کمي استراحت کردند و غافل و نائم‌اند در آن وقت ما اينها را مي‌گيريم. اين ﴿أَوْ هُمْ قائِلُونَ﴾ از «قول» نيست از «قيلوله» است. بنابراين در بعضي از روايات دارد که بامداد و صبحانه نزد او باشد، در بعضي از روايات دارد که «قيلوله». اين مربوط به کيفيت تقسيم است.

مسئله بعدي آن است که اين جزء حقوق مشترک بين زن و مرد است و چون حقوق مشترک است اگر کسي بخواهد ببخشد سهم خود را بايد ببخشد و اگر کسي خواست منتقل کند سهم خودش را بايد منتقل کند. مواقعه حقي است که مستحِق مقوّم آن است، اين قابل نقل و انتقال نيست مثلاً کسي دو همسر دارد اين «أربعة أشهر» که وقاع لازم است اين زن بيايد بگويد به اينکه من اين حق را دادم به آن زن، اين بعيد است که جايز باشد؛ اما «حق المقاسمه» را «حق المضاجعه» را حقي است که مستحِق، مورد آن حق است نه مقوّم آن حق لذا قابل نقل و انتقال است منتها بخش خودش را، آن سهم خودش را يا مي‌تواند اسقاط کند يا مي‌تواند به همسر ديگر منتقل کند. بعضي از حقوق است که قابل نقل و انتقال است، قابل فروش است، قابل ارث است مثل «حق الخيار» کسي تجارتي کرد حالا يک تجارت جزيي است که رفت يک پاکت نامه گرفت اين حالا خيار مجلسش طوري باشد که ورثه ارث ببرند يا آن را بفروشد، اين نيست، يک صفحه کاغذ خريد که اصلاً ماليتي هم ندارد؛ اما يک تجارتي کرد، يک زمين خريد يا يک خانه قابل اعتباري خريد، خيار مجلس دارد و همان مجلس هم رحلت کرد، اين به ورثه‌ او ارث مي‌رسد زيرا بايع مورد حق است نه مقوّم حق، اين نظير «حق المواقعه» نيست که اين مورد، مقوّم باشد، اين مورد حق است ذي حق است و مُرد بچه‌هاي او ارث مي‌برند، قابل نقل و انتقال هم است قابل فروش هم است. در بعضي از حقوق است که قابل نقل و انتقال و فروش و مانند آن به بيگانه نيست در حدود همان اوضاع داخلي است اين «حق المقاسمه» زن به ورثه ارث نمي‌رسد، «حق المقاسمه» زن قابل خريد و فروش به بيگانه نيست، «حق المقاسمه» زن قابل نقل و انتقال در محيط خانوادگي است؛ ولي «حق المواقعه» اين زن مورد حق نيست بلکه مقوّم حق است، لذا او نمي‌تواند گذشت کند بر شوهر واجب است که اين کار را انجام بدهد.

بنابراين اين بخش‌هايي که مرحوم صاحب جواهر گاهي دارد که ما «کون» داريم «ليل» نداريم يا «بيتوته» با او نداريم، «بيتوته» در روايات هست و مضاجعه هم با «بيتوته» همراه است اينها سرجايش محفوظ است و «نشوز» هم يک مسئله‌اي است که بعداً ـ به خواست خدا ـ خواهد آمد!

پرسش: ...

پاسخ: اگر چنانچه شخص مقوّم نباشد، مورد باشد مي‌تواند؛ يک وقت است که اين شخص امين است، اين شخص با اين حساب‌هاي کامپيوتري و بررسي امين است او که نمي‌تواند شيفت خودش را به يک کارگر ساده بدهد او تحصيل کرده است، اين کار نگهباني نيست تا به ديگري منتقل کند او کاملاً بايد اين دستگاه را نگاه کند چون متخصص اين کار است يا دستگاه برق است يا دستگاه سرمايش است يا دستگاه گرمايش است، بله اگر يک مهندس ديگري باشد مي‌توانند اين کار را بکنند اما اگر مهندس ديگري نباشد نمي‌تواند و اين هم تابع قرارداد است اگر قرارداد طوري بود که اين شخص شب‌کار مورد حق بود اعم از تسبيب و مباشرت مي‌تواند منتقل کند اما اگر مقوّم حق بود سرپرستي بود که کار فنّي داشت که از ديگري برنمي‌آيد اين دستگاه را کنترل کند او حق ندارد و اگر خسارتي آمد بايد ضامن باشد.

اين بيانات مرحوم محقق غالباً حل شده است. حالا يک مطلب خيلي مهمي که بعضي از فقهاي ما به آن اشاره کردند ـ اينجا مي‌دانيد کم‌لطفي بعضي‌هاست! ـ مثلاً عدل را بايد رعايت کند زن‌ها همه اگر آزاد باشند که «متحد الحکم»اند، يا اگر چند زن گرفت همه اينها أمه‌اند اينها «متّحد الحکم»اند، آنجا که يکي حُرّه باشد و يکي أمه «مختلف الحکم» است آن را هم بيان کردند اما آنجا که يکي مسلمان باشد و يکي کتابيه و بنا بر اينکه ازدواج کتابيه در عقد غير انقطاعي هم جايز باشد اينها خواستند تمسک کنند به «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه»[17] لذا حق اين زن مسلمه بيشتر از آن زن کتابيه است. حيف آن بيان روايات است که اينجاها مصرف شود! آن «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه» که کاري به مسايل جزيي ندارد. قرآن کريم از همان اول که آمد فرمود من جهاني‌ام، حواس شما جمع باشد! براي عرب و عجم و تُرک و لُر و فارس و تازي و فارسي و مانند آن نيستم، همان اول در سوره مبارکه «مدثّر» سه بار کلمه «بشر» آمد يک بار از دهن آن کج‌دهن درآمد يعني وليد که در اتاق فکر همين صناديد قريش جمع شدند بگويند که چه بگوييم درباره او؟[18] او دو رسالت و سفارت را ادعا مي‌کند: يکي اينکه جبرئيل از بالا آمد، اين يک رسالت و سفارت؛ دوم اينکه بر مهبط قلب مطهر حضرت نشست، اين مي‌شود رسالت دوم؛ يک رسالت آسماني و يک رسالت زميني، اينها دو رسالت است، ما به او چه بگوييم؟! آمدند گفتند شعر است کهانت است سحر است جادو است و مانند آن، بعد گفتند ما محترمانه مي‌گوييم: ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَر﴾[19] حرف يک آدم معمولي است، نه از آسمان کسي آمده نه گيرنده وحي‌اي در زمين است ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَر﴾ يعني ـ معاذالله ـ حرف خود پيامبر است.

در همان سوره مبارکه «مدثّر» که در مکه نازل شد و در اوايل بعثت هم نازل شد، دو بار کلمه «بشر» در قبال آن ﴿قَوْلُ الْبَشَر﴾ آمد که جمعاً مي‌شود سه ‌بار؛ يک بار را آن کج‌دهن‌ها گفتند که اين حرف بشر معمولي است، دو بار را ذات أقدس الهي فرمود اين حقوق بشر است ﴿ذِكْري‏ لِلْبَشَر﴾،[20] يک؛ ﴿نَذيراً لِلْبَشَر﴾،[21] دو؛ ما حقوق بشر آورديم حقوق بشر را که يک بشر عرب ذکر نمي‌کند، حقوق بشر را خالق بشر ذکر مي‌کند. از همان اول آمد گفت اين حرف، حرف جهاني است چه مسلمان چه کافر، به هر حال يک نظم جهاني لازم است يا نه؟ بشر بخواهد زندگي کند يک نظمي مي‌خواهد يا نمي‌خواهد؟ ﴿نَذيراً لِلْبَشَر﴾، ﴿ذِكْري‏ لِلْبَشَر﴾، در سوره مبارکه «فرقان» هم فرمود ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾،[22] حالا اين هفت ـ هشت ميلياردي که در زمين زندگي مي‌کنند با نظم بايد زندگي کنند يا با درّندگي ترامپ و امثال ترامپ؟ چگونه بايد زندگي کنند؟ ما اين حرف را مي‌زنيم. آن وقت سه آيه در قرآن کريم است که جهاني بودن اسلام را ذکر مي‌کند، فرمود: ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾[23] ﴿وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ﴾،[24] يک؛ ﴿وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾،[25] دو؛ ﴿وَ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾،[26] سه؛ در سه بخش از قرآن کريم فرمود اين حرف، حرف جهاني است. از اين بيانات جهاني بودن قرآن کريم وجود مبارک حضرت هم که خود او قرآن ناطق است، فرمود: «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه» اين اسلام بر تمام مکتب‌هاي دنيا پيروز است و حرف اول را من مي‌زنم، اين حرف پيغمبر است. اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ منطقه ديد او حرم تا جمکران است او که نمي‌تواند اهل قرآن باشد. اصلاً قرآن مي‌گويد اين جهاني است. اگر کسي حرف جهان را نداند، حرف آن دِکارت را نداند[27] حرف هِگِل را نداند[28] حرف آن بزرگان آنها را نداند، او چگونه مي‌تواند تثبيت کند که قرآن جهاني است؟!

بارها به عرض شما رسيد دو نفر يعني دو نفر از همين آلمان پا شدند يکي مارکس[29] و يکي اِنْگِلْس[30] که الآن يک ميليارد و ششصد ميليون جمعيت در چين هستند همه را کافر کردند. کمونيست يعني چه؟ چه کسي کمونيستي را آورده است؟ از کجا آمد؟ همين دو نفر آوردند. آن لنين[31] و استالين[32] نيروي اجرايي اينها بودند قهّار بودند، وگرنه حرف و مکتب و تِز را اينها آوردند. اگر کسي نداند آلمان چه خبر است، انگليس چه خبر است، غرب چه خبر است، منطق چه خبر است، فلسفه چه خبر است، او چگونه مي‌تواند با قرآن آشنا باشد و در خدمت قرآن باشد؟! بله او قرآن به سر مي‌کند اما قرآن به دل نيست.

غرض اين است که اين بيان نوراني وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) که فرمود «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه»، اين تبيين و تفسير آن سه آيه است که جهاني بودن قرآن را ذکر مي‌کند حالا ما بياييم فتوا بدهيم به اينکه اگر کسي دو همسر داشت يکي مسلمان بود و يکي غير مسلمان، چون «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه» مي‌تواند دو شب نزد اين باشد يک شب نزد آن! اين مثل آن است که اگر اين صفحه آينه يک مقداري گَرد گرفت اين را با حوله پاک مي‌کنند تحت حنک در نمي‌آورند تا اين را پاک کنند تحت حنک براي موقع نماز است آدم تحت حنک را در بياورد آينه را پاک کند! اين حديث جايش اينجا نيست، آن آيه جايش اينجا نيست. بعد از انقلاب ـ متأسفانه ـ اين تحت حنک انداختن کم شد خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را! الآن درست يادم نيست که اين مربوط به عالم رؤيا بود يا در بيداري! فرمود من داشتم نماز مي‌خواندم مرحوم آقاي قاضي رسيد من در نماز بودم ايشان تحت حنک عمامه مرا باز کردند و به گردن من آويخت يعني با تحت حنک نماز بخوان! خدا غريق رحمت کند مرحوم إبن بابويه را! در اين کتاب قيّم توحيد ـ که خيلي اين کتاب عميق است، علمي است، برکت است، همه نوشته‌هاي اين علما مخصوصاً صدوق نور است ولي اين کتاب توحيد ايشان خيلي نور است ـ از حضرت سؤال مي‌کند اذان و اقامه را! حضرت معنا مي‌کنند تا مي‌رسد به جمله «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاة» از حضرت امير سؤال مي‌کنند «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاة» يعني چه؟ فرمود: «أَيْ حَانَ وَقْتُ الزِّيَارَة»،[33] «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاة» يعني الآن موقع زيارت «الله» است، زيارت «الله» يعني زيارت «الله»! ما زيارت حرم و اهل بيت را داريم اما زيارت‌نامه خدا همين نماز است فرمود «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاة» يعني «أَيْ حَانَ وَقْتُ الزِّيَارَة». اين «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه» را براي آن گذاشتند نه براي اينکه کسي که دو زن دارد مي‌تواند دو شب نزد اين زن بماند يک شب نزد آن زن براي اينکه «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه»! آن معناي بلند «الْإِسْلَام» را که جهاني بودن است آن را گذاشتيم کنار، اين معناي جزيي را داريم از آن استفاده مي‌کنيم. فرمايشاتي که مرحوم محقق در متن شرايع دارند غالباً از همين روايات استفاده مي‌شود.

«و الحمد للّه رب العالمين»

 

 



[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌2، ص278.

[2]. سوره نساء، آيه34.

[3]. سوره بقره، آيه228.

[4]. من لا يحضره الفقيه، ج‏4، ص381.

[5]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌31، ص158؛ مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، ج‌8، ص316.

[6]. سوره نساء، آيه3.

[7]. سوره نساء، آيه2.

[8]. سوره نساء، آيه2.

[9]. سوره نساء، آيه9.

[10]. سوره نساء، آيه10.

[11]. عوالي اللئالي, ج2, ص285؛ «فِي كُلِّ أَمْرٍ مُشْكِلٍ الْقُرْعَةُ».

[12]. سوره نساء، آيه34.

[13]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌31، ص162 و 163.

[14]. سوره ضحی، آيه1.

[15]. سوره اعراف، آيه97؛ سوره قلم، آيه19.

[16]. سوره اعراف، آيه4.

[17]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص334.

[18]. تفسير مقاتل بن سليمان، ج‏4، ص493.

[19]. سوره مدثر، آيه25.

[20]. سوره مدثر، آيه31.

[21]. سوره مدثر، آيه36.

[22]. سوره فرقان, آيه1.

[23]. سوره توبه، آيه33؛ سوره فتح، آيه28؛ سوره صف، آيه9.

[24]. سوره توبه، آيه32؛ سوره غافر، آيه14؛ سوره صف، آيه8.

[25]. سوره توبه، آيه33؛ سوره صف، آيه9.

[26]. سوره نساء، آيات79 و166؛ سوره فتح، آيه28.

[27]. رنه دکارت، فيلسوف، رياضي‌دان و فيزيک‌دان بزرگ عصر رنسانس در فرانسه زاده شد. دکارت را از جملهٔ بنيان‌گذاران فلسفهٔ جديد (فلسفهٔ پس از روزگار نوزايش) مي‌دانند. او نخستين فيلسوف پس از سده‌هاي ميانه است و به همراه فيلسوفاني چون اسپينوزا و گوتفريد لايبنيتز به مکتب خردگرايي تعلق دارند؛ مکتبي که بر اين بود: «به آنچه حواس انسان ارائه مي‌دهند نمي‌توان اطمينان کامل داشت، بلکه تنها از راه عقل است که شناخت حقيقي و يقين‌آور صورت مي‌گيرد».

[28]. گئورگ ويلهلم فريدريش هِگِل در اشتوتگارت به دنيا آمد. او از پديد آورندگان ايده‌آليسم آلماني بود. تاريخ‌گرايي و ايده‌آليسم او انقلاب عظيمي در فلسفه اروپا به وجود آورد و سنگ بناي مارکسيسم و فلسفه قاره‌اي شد.

[29]. کارل هاينريش مارکس متفکر، فيلسوف، جامعه‌شناس، تاريخ‌دان، اقتصاددان آلماني و از تأثيرگذارترين انديشمندان است. مارکس همچنين مؤلّف «سرمايه» مهم‌ترين کتاب اين جنبش است. اين آثار به ‌همراه ساير تأليفات او و انگلس، بنيان و جوهره اصلي تفکّر مارکسيسم را تشکيل مي‌دهد.

[30]. فريدريش انگلس در آلمان به دنيا آمد، وي فيلسوف و کمونيست آلماني و نزديک‌ترين همکار کارل مارکس است، او به ‌همراه کارل مارکس مانيفست حزب کمونيست و آثار تئوريک ديگري نوشته است.

[31]. ولاديمير ايليچ اوليانوف معروف به لنين تئوريسين و انقلابي کمونيست روسي، رهبر انقلاب ۱۹۱۷ روسيه و بنيانگذار دولت اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي بود.

[32]. ژوزف استالين رهبر و سياست‌مدار کمونيست شوروي بود که از اواسط دهه ۲۰ تا مرگش در ۱۹۵۳ رهبر حزب کمونيست اتحاد شوروي بود.

[33]. التوحيد(للصدوق)، ص241.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق