أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
بيان مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) در مسئله «قَسْم» و تقسيم ليالي بين همسرها اين بود که «لكل واحد من الزوجين حق يجب علی صاحبه القيام به فكما يجب علی الزوج النفقة من الكسوة و المأكل و المشرب و الإسكان فكذا يجب علی الزوجة التمكين من الاستمتاع و تجنب ما يتنفر منه الزوج و القسمة بين الأزواج حق علی الزوج»[1] که تا حدودي بعضي از روايات باب پنج و مانند آن ذکر شد.[2] اين قسمت بين ازواج نظير حق نفقه، اسکان، کسوه و مانند آن به مجرد عقد حاصل ميشود، يا بعد از شروع به عمل؟ شروع به عمل اين است که اگر اينها آمدند در منزل و مرد شروع کرد به بهرهوري از اينها در ليالي خاص، اگر به منزل يکي از اينها رفته بود بايد تقسيم کند به منزل ديگري هم برود اما اگر هنوز شروع به کار نکردند هنوز شروع به بهرهبرداري نکردند اين واجب نيست، اين نظير نفقه نيست که به مجرد عقد واجب شود، اين نظير مسکن نيست که به مجرد عقد واجب شود و مانند آن و اگر شک کرديم که آيا به مجرد عقد اين حکم و اين حق ميآيد يا نه؟ برائت ذمّه زوج از اين حق حاکم است، چون قدر متيقّن ما آن وقتي است که ـ اگر يک همسر بود که سخن از «قَسْم» نيست براي اينکه به ديگري نداد تا به او بدهد و عدل را رعايت کند ـ اگر همسرهاي متعددي داشت و شروع کرد به رفت و آمد در بيت آن همسر، رعايت اين حق نسبت به همسرهاي ديگر لازم است. حالا اگر چنانچه خواست «قَسْم» کند تقسيم کند يعني تمام شبها را بايد اين چنين باشد يک شب در اين بيت و يک شب در آن بيت، يا اگر نه دو همسر داشت يک شب در اين بيت و يک شب در آن بيت و بقيه را براي خودش به استراحت و مطالعه و کارهاي ديگر بپردازد؟ چون نه مضاجعه واجب است نه آميزش، اگر نه مضاجعه واجب است و نه آميزش و او شروع کرد در بيت يکي از اينها شبي را بيتوته کند، بله در بيت ديگري شب ديگري را بايد بيتوته کند اما نه اين که يک شب در اينجا و يک شب در آنجا، همه شبها را مستوعباً در حقوق اينها مصرف کند.
پس دو مطلب شد: يکي اينکه به مجرد عقد واجب نيست که «قَسْم» را رعايت کند مگر اينکه با شروع به عمل باشد. دوم اينکه اين «قَسْم» اين طور نيست که تمام شبها را در بيوت اينها مصرف کند که يک شب در اين بيت و يک شب در آن بيت، بلکه اگر چهار نفر بودند شبي را در يکي از اينها در «أربع ليالي»، بقيه را به مطالعات و کارهاي شخصي خودش بپردازد، اگر سه نفر بودند سه شب را در بيت اينها و اگر دو نفر بودند «هکذا». غرض اين است که معناي «قَسْم» اين نيست که عمر خودش را و زندگي خودش را در بيوت اينها صَرف کند، بلکه معنايش اين است که حق اينها را تأديه کند اگر «أربع» هستند «أربع ليالي» را در بيوت اينها به سر ببرد، بقيه را به کارهاي شخصي خودش بپردازد.
پرسش: ...
پاسخ: هم حدوثاً اصل برائت حاکم است و هم بقائاً، در مسئله حدوث که آيا ما شک داريم که به مجرد عقد واجب ميشود نظير نفقه و کسوه يا نه؟ برائت است چون اينها اقل و اکثر استقلالي هستند يعني از آنجايي که بيتوته کرد بقيه رعايت «قَسْم» واجب است اما حالا چه وقت بايد شروع کند، اين در اختيار خودش است، اين برخلاف عدل که نيست. پس تا آن مقداري که شروع کرد به بهرهبرداري در بيت «إحداهنّ»، در بيت ديگري هم بايد بيتوته کند اما اگر شروع به بهرهبرداري نکرد دليل بر وجوب نيست. پس حدوثاً اصل عدم حاکم است به اينکه ذمّه زوج برئ است، بقائاً هم معنايش اين نيست که تمام عمر را در بيوت اينها مصرف کند، حتي اگر چهار همسر داشت چهار شب را در بيوت اينها بقيه را به کارهاي شخصي خودش بپردازد.
پرسش: منظور يک ماه است يا يکسال؟
پاسخ: يک عمر! چون نظير نفقه است مادامي که همسر هستند ﴿عَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوف﴾،[3] مادامي که همسر هستند دليل تأسّي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم). اين روايات «قَسْم» که بخشي از اين روايات را خوانديم اينها دارد به اين که بايد بين اينها عدل را رعايت کند و اگر کسي بيش از يک همسر داشت و عدل را رعايت نکند «يحشر يوم القيامة بأحد النصفين»[4]
پرسش: عدالت در چه مقامي بايد رعايت شود؟
پاسخ: در «قَسْم»، چون در بحث جلسه گذشته روشن شد که نه مضاجعه واجب است نه مواقعه و آميزش، عمده ﴿عَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوف﴾ که يک امر عاطفي ـ انساني است، حرمت نهادن به اينها و گرم کردن زندگي يک صله رحمي است لذا اگر زوج خَصي، عنّين، مجنون و مانند آن بود باز اين حکم است پس معلوم ميشود نه براي آميزش است نه براي مضاجعه اگر خَصي بود، عنّين بود، معذور بود يا بيمار بود، معذور بود از مضاجعه يا از آميزش باز اين ﴿وَ عَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوف﴾ سرجايش محفوظ است، اين ميخواهد اساس خانواده را که محبت و احترام متقابل است حفظ کند.
غرض اين نيست که مضاجعه شود يا آميزش شود و مانند آن، و تأسي هم کردند به وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اواخر عمر شريف ايشان که حضرت بيمار بود دستور ميداد او را هر شب در يک بيت اطافه بدهند که او اين صله رحم را انجام بدهد. حرمت زن محفوظ باشد، يک؛ عاطفي و انساني برخورد بکنند، دو؛ تا ﴿جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَة﴾[5] احيا شود، چون اين چنين است لذا اختصاصي به غير عنّين ندارد اختصاصي به غير خَصي ندارد و مانند آن، يک امر عاطفي است نظير صله رحم است منتها اين صله رحمِ سببي است آنها صله رحمِ نسبي است، ﴿وَ عَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوف﴾ از همين قبيل است.
پرسش: استدلال کرديد در جلسات قبل به اينکه عمل پيامبر رجحان دارد؟
پاسخ: نه، منظور اين است که تا اين مقدار دستور رسيده است بيش از اين دستور نرسيده است. آيهاي که به آن استدلال ميشود ﴿وَ عَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوف﴾ است، اين ﴿وَ عَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوف﴾ نه مسئله مضاجعه را ميرساند نه مسئله مواقعه را، روايات هم که بيش از اين نيست. در باب «قَسْم» در باب اول آن «حلبي» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند: «سُئِلَ عَنِ الرَّجُلِ يَكُونُ عِنْدَهُ امْرَأَتَانِ إِحْدَاهُمَا أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْأُخْرَی أَ لَهُ أَنْ يُفَضِّلَ إِحْدَاهُمَا عَلَی الْأُخْرَی قَالَ نَعَمْ يُفَضِّلُ بَعْضَهُنَّ عَلَی بَعْضٍ مَا لَمْ يَكُنَّ أَرْبَعاً»[6] مادامي که به چهار زن نرسيد ميتواند، اما اين علاقه قلبي را که نميشود کنترل کرد و اين علاقه قلبي گاهي به جمال است، گاهي به کمال است، گاهي به آداب و هنر است، اين که دست آدم نيست و در هيچ کدام از اينها نه مضاجعه را شرط کردند نه آميزش را، آميزش با آن «أربع شهور» است. «أن يَأْتِيَهَا ثَلَاثَ لَيَالٍ وَ الْأُخْرَي لَيْلَةً فَإِنْ شَاءَ أَنْ يَتَزَوَّجَ أَرْبَعَ نِسْوَةٍ كَانَ لِكُلِّ امْرَأَةٍ لَيْلَةٌ فَلِذَلِكَ كَانَ لَهُ أَنْ يُفَضِّلَ بَعْضَهُنَّ عَلَی بَعْضٍ مَا لَمْ يَكُنَّ أَرْبَعا»[7] در همه اينها صِرف معاشرت را گفتند واجب است که در حکم يک صله رحم سببي است در برابر صله رحم نسبي.
روايات باب اول اين است، روايات باب پنج هم ـ که بخشي از اينها در جلسه گذشت و خوانده شد ـ همين طور بود. روايت باب پنج هم که مرحوم صدوق(رضوان الله عليه)[8] «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الْكَرْخِيِّ» نقل کرد گفت: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ لَهُ أَرْبَعُ نِسْوَةٍ فَهُوَ يَبِيتُ عِنْدَ ثَلَاثٍ مِنْهُنَّ فِي لَيَالِيهِنَّ فَيَمَسُّهُنَّ» ـ که در اينجا در کلام سائل آمده است ـ «فَإِذَا بَاتَ عِنْدَ الرَّابِعَةِ فِي لَيْلَتِهَا لَمْ يَمَسَّهَا فَهَلْ عَلَيْهِ فِي هَذَا إِثْمٌ قَالَ إِنَّمَا عَلَيْهِ أَنْ يَبِيتَ عِنْدَهَا فِي لَيْلَتِهَا وَ يَظَلَّ عِنْدَهَا فِي صَبِيحَتِهَا وَ لَيْسَ عَلَيْهِ أَنْ يُجَامِعَهَا إِذَا لَمْ يُرِدْ ذَلِك»[9] او سؤال ميکند شبي که نوبت يکي از اين زنها بود آميزشي صورت نگرفت، فرمود مگر آميزش واجب است؟! همان معاشرت لازم است، بله او ميتواند آميزش نکند.
غرض اين است که اين يک صله رحم سببي است در قبال صله رحم نسبي که اساس خانواده با مودّت و ادب اداره شود، با احترام متقابل اداره شود. در بحثهاي تفسيري ما داشتيم که ذات أقدس الهي فرمود تکليف مسئولين اين نيست که شکم مردم را پُر کنند، شکم پُر کردن و نان به مردم دادن کافي نيست، من مردم را کريم خلق کردم و شما بايد کريمانه مردم را اداره کنيد، با کمک و با اعانه و با کميته امدادي مردم را اداره کردن هنر نيست آن تکليف برآورده نميشود، فرمود مردم کريماند، شما هم کريمانه مردم را اداره کنيد، در همه دستورهاي دين مسئله کرامت است ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم﴾[10] مردم را با کميته امداد اداره کردن هنر نيست، مردم را محترمانه تأمين کردن کَرَم است يعني وظيفه ديني اين است.
حالا چون روز پُر برکت ميلاد حضرت زينب کبريٰ(سلام الله عليها و علي اهل بيتها) است و روز چهارشنبه هم هست يک مقداري هم درباره آن بحثهايي که مربوط به روز چهارشنبه است عرض کنيم. مستحضريد که وجود مبارک امام زمان ايشان يعني امام سجاد(سلام الله عليه) آن بيانات نوراني را درباره زينب کبريٰ(سلام الله عليها) فرمود که «أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَيْرُ مُفَهَّمَة»[11] که اين طور است و آن جريان «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»[12] اغراق نيست چون او ميداند کلّ دين با همين برکت خون زنده ميشود فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا» آنجا که حضرت گريه نکرد، وقتي که تنها شدند دارد که «فَرَقَّتْ زَيْنَبُ وَ بَكَتْ»[13] وگرنه در برابر إبن زياد که گفت «كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَهْلِ بَيْتِك» فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا» اصلاً از خدا غير جميل ساخته نيست. خدا غريق رحمت کند مرحوم سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را! يک بياني داشتند البته اين از روايات امام باقر(سلام الله عليه) استفاده ميشود ايشان ميفرمودند شهدا که در خونشان دست و پا ميزنند مثل آن است که يک انسان در هواي گرمي گرمازده است و در استخر دارد شنا ميکند اين که او دست و پا ميزند ما نميدانيم او چقدر لذت ميبرد او کجاست؟ خيال ميکنيم که رنج ميبرد! اين را ايشان ميفرمودند. ريشه اين مطلب در بيانات نوراني امام باقر(سلام الله عليه) است که از حضرت سؤال کردند شهداي کربلا در برابر اين همه رنجها چه آسيبي ميديدند حضرت فرمود اگر شما با دو انگشت مقداري از گوشت يکي از انگشتها را فشار بدهيد چقدر درد ميآيد؟ اصلاً دردي احساس نميکنيد، فرمود اين همه تير و دشنه و شمشير و نيزه ميآمد اينها هم به همين اندازه احساس ميکردند که با دو انگشت مقداري گوشت يکي از انگشتها را فشار بدهد، دردي احساس نميکنيد، چون درد را انسان در اثر توجه به بدن احساس دارد.[14] چرا کسي را که به اتاق عمل ميبرند بدنش را «إرباً إربا» ميکنند او حس ندارد؟ چون روح او توجه به اين ندارد، تخدير شده است، حالا اگر روح به جاي ديگر توجه داشته باشد احساس نميکند.
غرض اين است که اين ذات مقدسه فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا» جز خوبي نبود يعني آنچه که مربوط به وجود مبارک سيد الشهدا و داستان شهادت و شهادت «في سبيل الله» و مانند آن است، جز کار جميل چيز ديگري نيست و اينها از آن جهت که به جميل محض و جمال محض مرتبطاند اين را احساس ميکنند. در روز «مباهله» هم همين دعا است «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ اَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّه»[15] که همهاش بها است و جمال است و جميل است و امثال آن. شايد يکي از مصاديق اين جمله نوراني دعاي حضرت يعني وجود مبارک وليّعصر اين «دعاي افتتاح» که در تمام شبهاي ماه مبارک رمضان خوانده ميشود در همان صفحه اول آن دارد «مُدِلًّا عَلَيْك»[16] يعني خدايا تو ما را دعوت کردي ما مهمان تو هستيم تو ميزبان ما هستي ما ميخواهيم با تو دَلال کنيم غنج کنيم ناز کنيم نه نياز، نياز را ماههاي ديگر هم ميشود کرد؛ مرتّب اين را بده آن را بده، ما فقير هستيم مسکين هستيم مستکين هستيم، آنها هم در ماه مبارک رمضان هم هست در ماه غير ماه رمضان هم هست اما اصلاً اين ماه ما آمديم «مُدِلًّا عَلَيْك» ميخواهيم با تو دَلال کنيم غنج کنيم ناز کنيم. شما حالا لازم نيست قرائت بفرماييد مطالعه هم بفرماييد کافي است اين «دعاي نوراني ابوحمزه ثمالي» آخرهاي آن ناز است، دعاي «مناجات شعبانيه» که بخش مهمّ آن ناز است ميبينيد در بخش مهم وقتي که «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ نَادَيْتَهُ فَأَجَابَكَ وَ لَاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلَالِكَ فَناجَيْتَهُ سِرّاً»[17] وقتي دوره منادات تمام شد به مرحله مناجات رسيد اينها نگفتند که شما اين را نخوانيد اين مخصوص آن ائمه که نيست سفارش هم کردند شما هم اين مناجات را بخوانيد بخش نهايي اين مناجات ناز است و خود اينها به ما اجازه دادند بگوييم. ميگوييم خدايا «إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ»[18] اگر تو در روز قيامت در حضور عدهاي من را مؤاخذه کني که چرا گناه کردي، من ميگويم تو که بزرگتر بودي چرا نبخشيدي؟! اين ميشود ناز، اگر من را مؤاخذه کني بگويي که چرا گناه کردي، ميگويم تو که بزرگتر بودي عظيم بودي اسماي حسنا براي تو بود تو چرا آبروي ما را بردي؟! چرا نبخشيدي؟! ما ميتوانيم به اينجا هم برسيم.
کسي که در اين مرحله فکر ميکند ميتواند بگويد «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا» چون از طرف او دارد ميبيند، خواست او جز جمال و جليل نيست. مستحضريد که عالَم را «الرحمن» اداره ميکند نه «الرحيم»! «الرحيم» در قبال «منتقِم» است ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُون﴾[19] اما «الرحمن» يعني هيچ کاري از خدا نيست مگر رحمت، رحمان که مقابل ندارد، رحمان اسم اعظم است. در هيچ جا چه در قرآن چه در روايات شما رحمان را صفت چيزي قرار نميدهيد هميشه موصوف است مثل «الله» است، «الله» هم صفت چيزي قرار نميگيرد، «الله» هميشه موصوف است ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى﴾[20] «الله» و «الرحمن» اينها جزء اسماي اعظم هستند، «رحيم و کريم و عظيم» جزء اسماي عظيم هستند لذا اينها وصف قرار ميگيرند اما «الرحمن» وصف قرار نميگيرد. وقتي جهان را انسان از منظر «الرحمن» ببيند هيچ نقصي در آن نيست.
يک وقت است انسان وارد يک ساختمان ميشود، وارد حال و پذيرايي و اتاق مطالعه و مانند آن ميشود، در يک گوشهاي هم سرويس بهداشتي هست، آن سرويس بهداشتي را نسبت به اتاق مطالعه و پذيرايي ميبيند مثلاً خوشش نميآيد اما وقتي نقشه اين اتاق را نگاه ميکند از نظر مهندسي ميگويد وجود سرويس بهداشتي لازم است، اين عالَم نميشود که سرويس بهداشتي نداشته باشد. پس اگر از منظر مهندس و نقشه مهندسي شما بخواهيد خانه را نگاه کنيد جاي سرويس بهداشتي ضروري است، اگر سرويس بهداشتي را در برابر اتاق پذيرايي قرار بدهيد بله جاي مناسبي نيست. اگر «رحيم» را در قبال «منتقم» قرار بدهيد ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُون﴾ يک امر ضروري است، جهنم را در برابر بهشت وقتي ببينيد خود جهنم جاي بدي است اما وقتي جهنم را در برابر بهشت در تحت نظامي که يک عدهاي ظالماند و کافرند و قاسطاند قرار ميدهيد ميبينيد که جاي بسيار خوبي است، به به چه جاي خوبي است! براي اينکه عدل الهي اگر بخواهد اجرا شود جهنم ميخواهد. اين است که در سوره مبارکه «الرحمن» که در حقيقت سوره «به به» است بعد از اينکه نام جهنم بيان شد ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَان﴾[21] به به چه جاي خوبي است! يعني وقتي جهنم را از منظر مهندس و نقشه عالم نگاه کنيد يک جاي بسيار خوبي است، براي اينکه عدل الهي بخواهد عملي شود از منتقيمان و کفار و قتله کربلا بخواهد انتقام گرفته شود کجا بايد انتقام گرفته شود؟! اينها را که نميشود بهشت بُرد!
خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد را! ميدانيد که شعر حافظ غالباً در ابهام و اينهاست درک آن هم آسان نيست. اين بيت شعر
پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت ٭٭٭ آفرين بر نظر پاک خطاپوشش باد[22]
اين طور معنا ميکردند يعني استاد ما گفت که چيزي در عالم نقص ندارد، پس اين همه عيوب و امتحانات و مانند آن چيست؟ «پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت» يعني آن مهندس، آن ذات أقدس الهي يک کار کج و مأوج و اينها را انجام نداد. در مصرع دوم ميگويد استاد و پير ما خوب نظري کرد جاي خوبي را ديد، چرا؟ براي اينکه او رفت رحمان را ديد که اين رحمان پوششي است روي بهشت و جهنم. آن کسي که مهندس است و صراط مستقيم در دست اوست هم سرويس بهداشتي را بايد بسازد هم اتاق پذيرايي را. اگر آن نظر بلند مهندس را ببيند روي نقشهی عالَم جهان را نگاه کند، آن نظر، نظري است که اين خطا را ميپوشاند چه اينکه آن ثواب را هم ميپوشاند، هم سرويس بهداشتي لازم است و هم اتاق پذيرايي. «آفرين بر نظر پاک خطاپوشش باد» او از بالا نگاه ميکند روي جهنم و بهشت «الرحمٰن» حاکم است. آفرين بر نظر بلند او که بهشت و جهنم را زير پوشش «الرحمٰن» نميبيند، زير پوشش «الرحيم» ميبيند. اگر زير پوشش «الرحيم» ببيند که جاي عذاب است اما اگر زير پوشش «الرحمٰن» ببيند اين رحمت است. اگر کسي را بخواهند کيفر بکنند عذاب بکنند مثلاً کافر را، منافق را و مانند آن را يعني عدل را رعايت بکنند. اين مظهر عدل الهي است عدل الهي زير پوشش «الرحمٰن» است نه زير پوشش «الرحيم».
حالا روايتي از وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است که ارتباط امامت و نبوت را روشن ميکند. افرادي که خدمت حضرت ميرسيدند وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بحثهاي فراواني داشتند علوم فراواني را از ذات أقدس الهي استفاده کردند، اين علوم در اختيار حضرت بود به افراد چه بگويند، چه قدر بگويند، چقدر ياد بدهند، اين برابر صلاحديد حضرت بود و استعداد و لياقت افراد. اما وجود مبارک پيغمبر نسبت به اهل بيت چيست، چگونه اينها را عالِم کرد، اين علوم را چگونه داد؟ وجود مبارک حضرت براي اهل بيت به منزله جبرئيل است براي خود پيغمبر، جزء سلسله ناقلان کلام الهياند. مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) در أمالي نقل ميکند بعضي آمدند خدمت وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) عرض کردند شما وقتي حديثي نقل ميکنيد سندش را هم براي ما بگوييد چون حضرت يک وقت خودشان فرمودند که هر چه که ما گفتيم شما از ما سؤال کنيد در کجاي قرآن است تا ما بحث قرآني را هم تفسير کرده باشيم. در اينجا سخن از متن نبود سخن از سلسله سند بود به حضرت عرض کردند شما که حديثي را نقل ميکنيد بگوييد که از چه کسي نقل ميکنيد؟ آنگاه وجود مبارک حضرت شروع کرد «حدثني أبي عن جدي عن کذا عن کذا عن رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عن جبرئيل(سلام الله عليه) عن الله سبحان الله تعالي» بعد فرمود هر چه که من ميگويم با اين سند است، اين يعني چه؟ يعني وجود مبارک پيغمبر براي ما مثل جبرئيل است، حرف خدا را به ما ميرساند نه حرف خودش را، آن وقت شما که ميرويد خدمت حضرت در بين مطالبي که از خداي سبحان دريافت کرده است هر اندازه که صلاح باشد و در استعداد و لياقت شما باشد آن را به شما ميگويد، او ميشود معلم شما اما براي ما درست است تعليم است ولي به منزله جبرئيل است. اين روايت نوراني را مرحوم مفيد(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف أمالي نقل ميکنند. اين أمالي مرحوم مفيد مثل أمالي صدوق از کتابهاي بسيار پُر برکت ايشان است حالا گاهي در ماه مبارک رمضان گاهي در غير ماه مبارک رمضان جلساتي که داشتند اين احاديث نورانی را ضبط ميکردند ـ «املاء ميکردند، املاء ميکردند» يعني همين ـ أمالي مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) بخش قابل توجهي براي ماه مبارک رمضان است در بخشهايي که مربوط به ماه مبارک رمضان نيست آنجا سند دارد که در مثلاً ماه «ربيع» بود يا مثلاً ماه «جمادي الاولي» بود و مانند آن. اينجا هم مرحوم مفيد(رضوان الله تعالي عليه) در مجلس پنجم صفحه 42 دارد: «قَالَ أَخْبَرَنِي أَبُو الْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْقُمِّيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی قَالَ حَدَّثَنِي هَارُونُ بْنُ مُسْلِمٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِر» جابر ميگويد که «قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع» يعني وجود مبارک امام باقر «إِذَا حَدَّثْتَنِي بِحَدِيثٍ فَأَسْنِدْهُ لِي» اگر حديثي ميفرماييد سندش را هم براي ما ذکر کنيد که ما با آن سند روايت را نقل کنيم نظير اجازه روايي است با سند ذکر کنيد که ما بتوانيم اين را براي ديگري نقل کنيم «فَأَسْنِدْهُ لِي»، آن وقت وجود مبارک امام باقر در جواب اين را فرمودند: «حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص عَنْ جَبْرَئِيلَ ع عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل» فرمود: «وَ كُلُّ مَا أُحَدِّثُكَ بِهَذَا الْإِسْنَاد» فرمود هر چه که من ميگويم سند همين است يعني پيغمبر براي ما به منزله جبرئيل است از خودش نميگويد، جبرئيل هم از خودش سخني ندارد از ذات أقدس الهي است، پس سلسله سند ما همين سه نفر هستند، بعد از آباء کرام ما به پيغمبر رسيديم، همين سه نفر هستند؛ پيغمبر از جبرئيل و جبرئيل از ذات أقدس الهي اين کلمات را نقل ميکند تا به ما برسد.
پس درست است که پيغمبر معلم اينهاست اما با معلم بودن ديگران فرق ميکند؛ آنچه را که خداي سبحان براي ائمه(عليهم السلام) مقرر کرده است، وجود مبارک پيغمبر به منزله جبرئيل ميشود براي آنها، اما افرادي که به محضر پيغمبر شرفياب ميشوند پيغمبر علومي را که از ذات أقدس الهي فرا گرفت اين را اجتهاد ميکند در علوم الهي نه اجتهاد در ظنون، اجتهاد در ظنون «بالإجماع» از حرم مطهر نبوت دور است که با ظنون و با اصل برائت و مانند آن باشد، اينها همهاش وحي است و حق است منتها به اين آقا چقدر بگويد چه اندازه يادش بدهد چه مطلبي را براي او بگويد اين را خودشان ميدانند که مصلحتانديشی میکنند. وجود مبارک پيغمبر مأمور نيست که براي زيد و براي عمرو حديث نقل کند اما وجود مبارک پيغمبر به منزله جبرئيل است که کلمات نوراني را از ذات أقدس الهي دريافت ميکند براي همه بازگو ميکند لذا براي اينها ميشود راوي، «راوي عن الله».
دو بار شواهدي هم باز مرحوم مفيد نقل ميکند: يک بار اين که خود امام باقر(سلام الله عليه) حديثي را بلا واسطه از پيغمبر نقل ميکند چون آباء قبلي اينها همهشان نور هستند معصوم هستند لذا ميفرمايد «قال رسول الله»، بعد از وجود مبارک امام باقر عدّهاي خدمت امام صادق(سلام الله عليه) شرفياب شدند که تسليت عرض کنند «وَفدي» بودند هيأتگونه، يک سخنگويي هم داشتند اين سخنگو هنوز وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) را به خوبي نميشناخت، آمدند محضر امام صادق(سلام الله عليه) عرض ادب کردند و گفتند اين هيأت آمدند براي عرض تسليت و عرض ارادت که وجود مبارک امام باقر براي ما خيلي عزيز و گرامي بود حالا اينها را در محضر امام صادق عرض ميکنند براي اينکه او وقتي ميفرمود: «قال رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم» هيچ کسی جرأت نميکرد بگويد شما که در زمان پيغمبر نبودي! و وجود مبارک پيغمبر به جابر فرمود آن فرزند پنجم که امام باقر است اگر او به دنيا آمد سلام ما را به او برسان و جابر همين کار را کرد.[23] هيچ کسی به امام باقر نميگفت شما که زمان پيغمبر نبودي، پيغمبر را نديدي، چگونه ميگوييد «قال رسول الله»؟ به امام صادق عرض کردند که ما امامي را از دست داديم که اين پايگاه را داشت. مرحوم مفيد نقل ميکند که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) يک مقداري تأمّل کرد بعد سر بلند کرد بعد فرمود: «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل»[24] مسئله صدقه که خدا ده برابر ميکند مثل اين است که شما برّهاي داشته باشيد اين را بپرورانيد چاقش کنيد ده برابر کنيد. اين حديث را بعد از اينکه حضرت سر بلند کرد اين را گفت، اينها همه تعجب کردند! بعد همين سخنگويشان رفت بيرون گفت ما آمديم به امام صادق تسليت عرض کنيم بگوييم امامي را از دست داديم که پيغمبر را نديد و از او حديث نقل ميکند اما الآن ميبينيم امام ششم از ذات أقدس الهي بلا واسطه نقل ميکند، چرا؟ چون لازم نيست که بگويد جبرئيل به پيغمبر فرمود، پيغمبر به امير المؤمنين فرمود، امير المؤمنين به امام حسن و حسين فرمود، او به امام سجاد فرمود، او به ما فرمودند، براي اينکه همه اينها نور هستند و يقينياند لذا فرمود «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل». حرفهاي اينها نظير حرفهاي شاگردانشان نيست که از محضر پيغمبر علمي را استفاده کنند از سنخ ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ﴾[25] باشد، پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي ائمه(عليهم السلام) به مثابه جبرئيل است که حرف خدا را نقل ميکند، چون پيغمبر که اين سمَِتها را به ائمه نداد. خدا فرمود اين عهد من است و تا امضاي من نباشد کسي امام نميشود. به وجود مبارک خليل حق فرمود: ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي﴾[26] اين ﴿عَهْدِي﴾ فاعل ﴿يَنَالُ﴾ است ﴿الظَّالِمِينَ﴾، نه «لا ينال عهدي الظالمون» نه اينکه ظالم به اين مقام نميرسد، خير! اين مقام به او نميرسد من بايد امضا کنم، اين عهد مردمي نيست که مردم جمع شوند يک کسي را امام کنند ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي﴾ اين ﴿عَهْدِي﴾ فاعل ﴿يَنَالُ﴾ است اين بايد نائل شود اين بايد برسد، اين به آنها نميرسد. وقتي ابراهيم خليل عرض کرد: ﴿وَ مِنْ ذُرِّيَّتي﴾ فرمود بسيار خوب! ذريه شما خوب هستند اما همه آنها يکسان نيستند من بايد امضا کنم و من بايد بدهم، من به اينها نميدهم ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ لذا وجود مبارک امام صادق و امام باقر گاهي مستقيماً از ذات أقدس الهي نقل ميکنند. حالا اگر شما يقين داشتيد که اين سلسله روات معصوماند و اشتباه نميکنند اگر روايتي از امام(سلام الله عليه) به صورت قطع به شما رسيد حالا لازم نيست بگوييد «حدثني» زيد از عمرو از بکر، بگوييد «قال الباقر (سلام الله عليه)»، متواترات همين طور است. خبرهاي متواتر که انسان يقين دارد از وجود مبارک امام صادق است لازم نيست که سند ذکر کند، اينها يک نفر و دو نفر و صد نفر و دويست نفر نبودند اين يک امر يقيني است ميتواند بگويد «قال الصادق عليه السلام» سند نميخواهد لذا وجود مبارک امام صادق بدون اينکه اسناد نوراني را ذکر کند فرمود «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل» آن وقت مرحوم مفيد ميگويد که سخنگوي اين جمعيت رفت به اينها گفت در همان حضور که ما رفتيم به کسي تسليت بگوييم، بگوييم کسي را از دست داديم که بلا واسطه حديث از پيغمبر نقل ميکند اما الآن ميبينيم خود امام(سلام الله عليه) بلا واسطه از ذات أقدس الهي حديث نقل ميکند.
اما اين که وجود مبارک امام باقر بلا واسطه از وجود مبارک پيغمبر حديث نقل ميکند که عدهاي آمدند خدمت وجود مبارک امام باقر، از مجلس سوم صفحه 21 شروع ميشود و در صفحه 22 ختم ميشود آنها که آمدند که عده زيادي هم بودند ميگويد که من خدمت امام باقر نشسته بودم «فَدَخَلَ عَلَيْهِ عُمَرُ بْنُ قَيْسٍ الْمَاصِرُ وَ أَبُو حَنِيفَةَ وَ عُمَرُ بْنُ ذَرٍّ فِي جَمَاعَةٍ مِنْ أَصْحَابِهِم» اينها سخنگويان عدهاي بودند با هيئات خودشان آمدند خدمت امام باقر، «فَسَأَلُوهُ عَنِ الْإِيمَان» سؤال کردند که «الايمان ما هو»؟ سؤال کننده ابوحنيفه است، عمرو بن قيس ماصر است، عمر بن ذر است و گروهي هم مستعمين هستند سؤال کردند که «فَسَأَلُوهُ عَنِ الْإِيمَان»، آنگاه «فَقَالَ» وجود مبارک امام باقر فرمود «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَا يَزْنِي الزَّانِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» آن وقت «فَجَعَلَ بَعْضُهُمْ يَنْظُرُ إِلَی بَعْضٍ» اينها اهل سنت بودند امامشناس نبودند امامت را نميشناختند يکديگر را نگاه ميکردند که اين امام باقر است، امام پنجم شيعههاست سنّ او مشخص است او که زمان پيغمبر نبود پيغمبر را نديد الآن مرتّب ميگويد پيغمبر فرمود، پيغمبر فرمود! «فَجَعَلَ بَعْضُهُمْ يَنْظُرُ إِلَی بَعْضٍ» نگاه تعجبآميز ميکردند، آنگاه «فَقَالَ لَهُ عُمَرُ بْنُ ذَرٍّ بِمَ نُسَمِّيهِم» شما که ميفرماييد اگر کسي اهل زنا باشد اهل سرقت باشد او مؤمن نيست پس ما اينها را چه بناميم؟ «فَقَالَ ع بِمَا سَمَّاهُمُ اللَّهُ وَ بِأَعْمَالِهِم» خدا در قرآن از اينها به مؤمن ياد نکرد از اينها به سارق و زاني ياد کرده است.
اينجا يک پرانتزي باز شود يک وقت است که کسي اشتباهاً گناه ميکند او نه، بعضيها أربعين نوشتند يعني هر کدام از اين علما برابر آن رشته تخصصي خودشان أربعين حديث نوشتند، بعضيها که يک مقدار ذوق عرفاني داشتند در أربعين خود اين حديث را بررسي کردند، گفتند اين که در روايات دارد: «لَا يَزْنِي الزَّانِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» سارق «بما أنه سارق» مؤمن نيست، ايشان تحليلي کردند گفتند يک وقت است که کسي اشتباهاً مال مردم را برميدارد بسيار خوب! يک وقت مضطر است مال مردم را برميدارد که خود قرآن مضطر و امثال آن را استثنا کرده است، يک وقت که کسي هيچ عذري ندارد و دارد اختلاس ميکند نجومي و زيرميزي ميگيرد و ميداند اين رباست يا حرام است، اشتباه در حکم نيست، اشتباه در موضوع نيست، هيچ عذري هم ندارد حاجتي هم ندارد، اين را شما که تحليل ميکنيد ميبينيد که سر از جاي ديگر در ميآورد، چرا؟ براي اينکه يقين دارد اين روميزي رشوه است و خودش هم وضع مالياش خوب است نيازي هم ندارد و يقين دارد که ذات أقدس الهي در قرآن کريم از رشوهخوار به عنوان «أکّال سُحت» ياد کرده است «سُحت» يعني پوست آدم را ميکَنند. شما ميبينيد بعضي از اين حيوانها وقتي پوست درخت را ميکَنند اين درخت خشک ميشود. «أسحت الشجر» يعني پوستش را کَند. اين که در قرآن دارد ﴿فَيُسْحِتَكُمْ﴾[27] «اسحات» ميکند يعني پوست شما را ميکَند يعني خشک ميشويد. ﴿أَكَّالُونَ لِلسُّحْت﴾[28] «سُحت» هم همين است. «مستأصل» هم همين است مستأصل يعني اصل را ويران ميکند؛ ما يک مستضعف داريم، يک مستکبر داريم، يک مستأصل داريم، مستأصل يعني کسي که اصلش کَنده شد، مستأصل شد. ﴿فَيُسْحِتَكُمْ﴾ «أسحت الشجر» يعني پوستش را کَند، درختي که پوستش کَنده شود از چه راهي نفس بکشد؟ درخت از راه پوست نفس ميکشد. اين شخص ميداند که اين «سُحت» است حرام است نيازي هم ندارد، اين را شما تحليل کنيد ببينيد چه در ميآيد؟ وقتي تحليل کرديد اين در ميآيد که خدايا تو گفتي اين حرام است ولي من گوش نميدهم، چرا؟ براي اينکه او نه موضوع يادش رفت، نه حکم يادش رفت و نه اضطرار دارد هيچ چيزي نيست، پس «حديث رفع»[29] اين را نميگيرد نسيان نيست، اکراه نيست، اضطرار نيست، الجاء نيست، پس «حديث رفع» نميگيرد. عالِم به حکم است، عالم به موضوع است اين را شما تحليل کنيد ببينيد چه چيزي در ميآيد؟ معنايش اين است که خدايا شما گفتي حرام است من هم عذري ندارم ولي در برابر شما ميايستم. اين است که در بعضي از آيات دارد: ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُون﴾[30] يک شرک رقيقي در خيليها هست، براي اينکه آن کسي که گناه ميکند عالِم به موضوع است عالِم به حکم است «حديث رفع» او را نگرفت، شما اين را تحليل ميکنيد از چه چيزي در ميآيد؟ همين در ميآيد. حالا اينها مثال است فرقي نميکند ظلمي که انسان به ديگري کند به زن و بچه کند يا کسي را معتاد کند فرقي نميکند حالا اينها تمثيل است تعيين که نيست، معنايش اين است که کسي به خدا ميگويد خدايا تو گفتي اين کار را نکن ولي من ميکنم ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُون﴾ چنين شرکي ما را تعقيب ميکند.
غرض اين است که ابوحنيفه و ديگران در حضور حضرت نشسته بودند وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) اين حديث نوراني را نقل کرد، اينها به يکديگر نگاه کردند که سنّ امام باقر معلوم است او پيغمبر را نديد مثل ما که پيغمبر را نديديم او چگونه به ضرس قاطع ميگويد که «قَالَ رَسُولُ اللَّه»؟! اينها به يکديگر نگاه کردند. مرحوم مفيد ميفرمايد آنها گفتند «بِمَ نُسَمِّيهِمْ فَقَالَ ع بِمَا سَمَّاهُمُ اللَّهُ وَ بِأَعْمَالِهِم» خدا آنها را به همين نام ذکر کرد شما هم به همين نام ذکر کنيد، خدا فرمود: «﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما﴾[31] وَ قَالَ ﴿الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾[32] فَجَعَلَ بَعْضُهُمْ يَنْظُرُ إِلَی بَعْضٍ» همه اينها يعني اينهايي که به هر حال اهل امامت نبودند نگاه ميکردند که او از پيغمبر نقل ميکند پيغمبر را نديده است! «فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ يَزِيدَ وَ أَخْبَرَنِي بِشْرُ بْنُ عُمَرَ بْنِ ذَرٍّ وَ كَانَ مَعَهُمْ قَالَ لَمَّا خَرَجْنَا قَالَ عُمَرُ بْنُ ذَرٍّ لِأَبِي حَنِيفَةَ أَلَّا قُلْتَ مَنْ عَنْ رَسُولِ اللَّه» چون ابوحنيفه بين آنها قدري برجستهتر بود گفت تو سؤال نکردي که اين که شما ميگويي پيغمبر گفت، اين را از چه کسي نقل ميکني؟ چه کسي از پيغمبر نقل کرد؟ «قَالَ مَا أَقُولُ لِرَجُلٍ يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص» کسي که با ضرس قاطع ميگويد پيغمبر گفت من جرأت ندارم به او بگويم تو از کجا نقل ميکني! مشابه اين در روايت ديگري که گفتند تعجب کردند، امام صادق براي رفع تعجب آنها گفت که «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل»، چرا؟ براي اينکه اينها به حسب ظاهر جزء متنعّمين نبوتاند ولي به هر حال امام هستند امام هم عهد الهي شامل او شده است، آن وقت وجود مبارک پيغمبر براي امام مثل جبرئيل ميشود، مثل راوي حديث ميشود، منتها در جريان روايت سخن از تعليم نيست، اينجا هم تعليم است هم نقل است، اين طور است.
بنابراين ما با اين ذوات قدسي کار داريم که اگر بگويند «قال رسول الله» ميگوييم «سلّمنا و آمنّا و أطعنا»، بفرمايند «قال الله سبحانه و تعالي» ميگوييم «آمنّا و سلّمنا»، براي اينکه سلسله احاديث اينها يا جبرئيل است يا وجود مبارک پيغمبر است او هم که ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَة﴾[33] هستند. اينها به ما فرمودند به اينکه شما ميتوانيد با ذات أقدس الهي ناز کنيد اين «مناجات شعبانيه» اين است، به ما فرمودند ميتوانيد دَلال کنيد «مُدِلًّا عَلَيْك». ما يک رويي بايد داشته باشيم که يک وقت بتوانيم به خدا بگوييم، اما همهاش شرمنده و منفعل و خَجِل، اين که نميشود! يک آدمي که خَجِل محض است که نميتواند ناز کند او ناچار است که نياز کند؛ اما کسي که اين طور است شما ميبينيد زينب کبريٰ ميگويد «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»، چون با صاحب او کار دارد، با چشم مهندس ميبيند، با چشم نقاش ميبيند، با چشم کسي که صراط مستقيم است آينده را هم ميبيند «أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَة».
اميدواريم اين روزهاي پُر برکت که اعياد ما محسوب ميشود از فيض ولايت آنها همه شما و همه ما و همه مسلمين استفاده کنيم!
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص278 و279.
[2]. وسائل الشيعة، ج21، ص342 و 343.
[3]. سوره نساء، آيه19.
[4]. ر. ک: بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج73، ص362؛ «مَنْ كَانَتْ لَهُ امْرَأَتَانِ وَ لَمْ يَعْدِلْ بَيْنَهُمَا فِي الْقَسْمِ مِنْ نَفْسِهِ وَ مَالِهِ جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَغْلُولًا مَائِلًا شِقُّهُ حَتَّی يَدْخُلَ النَّار».
[5]. سوره روم، آيه21.
[6]. وسائل الشيعة، ج21، ص337.
[7]. وسائل الشيعة، ج21، ص338.
[8]. من لا يحضره الفقيه، ج3، ص427 و 428.
[9]. وسائل الشيعة، ج21، ص342 و 343.
[10]. سوره اسرا، آيه70.
[11]. الإحتجاج علی أهل اللجاج(للطبرسي)، ج2، ص305؛ بحار الأنوار(ط _ بيروت)، ج45، ص164.
[12]. مثير الأحزان، ص90.
[13]. إعلام الورى بأعلام الهدی(ط ـ القديمة)، ص252.
[14]. حکمت عبادات، ص268.
[15]. مصباح المتهجد، ج2، ص760.
[16] . إقبال الأعمال(ط ـ القديمة)، ج1، ص58.
[17]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج3، ص299؛ زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص49.
[18]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج3، ص296.
[19]. سوره سجده، آيه22.
[20]. سوره اسراء، آيه110.
[21]. سوره الرحمن، آيه45.
[22]. ديوان حافظ، غزل شماره105.
[23]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص469 و470.
[24]. الأمالي(للمفيد)، ص354، المجلس الثاني و الأربعون، ح 7.
[25]. سوره بقره، آيه129.
[26]. سوره بقره، آيه124.
[27]. سوره طه، آيه61.
[28]. سوره مائده، آيه42.
[29]. وسائل الشيعة، ج15، ص369؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ وَ التَّفَكُّرُ فِي الْوَسْوَسَةِ فِي الْخَلْوَةِ مَا لَمْ يَنْطِقُوا بِشَفَة».
[30]. سوره يوسف، آيه106.
[31]. سوره مائده، آيه38.
[32]. سوره نور، آيه2.
[33]. سوره عبس، آيه15 و16.