أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مرحوم محقق بعد از آن هفده مسئله و برخي از فروعات مترتب بر آنها،[1] در طرف چهارم، تنازع بين زوجين را مطرح کردند و در اين طرف چهارم هم چهار مسئله را عنوان کردند و مسئله اُولي هم چند فرع جزيي را در درون خود تعبيه کرده است که غالب اين فروع بحث شد.[2] حالا در جمعبندي نهايي يک بار تکرار ميشود تا معلوم بشود که کجا «اصل» است کجا «اماره» است و کجا اصلي بر اصول ديگر حاکم يا وارد است و کجا «ظاهر» بر «اصل» مقدم است؟
فرمودند: «و فيه مسائل الأولى إذا اختلفا في أصل المهر» که در «کان تامه» اختلاف باشد يکي مدّعي وجود است و يکي منکر وجود، روشن است که «فالقول قول الزوج» است در محکمه چون او منکر است البته «مع يمينه» چون در قبال آن يک مدعي است گرچه بيّنه ندارد. در اين فرع اگر قبل از مساس چنين تنازعي رُخ بدهد روشن است که قول، قول زوج است با يمين «و لا إشكال قبل الدخول» چرا؟ «لاحتمال تجرد العقد عن المهر» هم عقد اين تحمل را دارد که بيمهر باشد هم محکمه و عاقدان و عرف مردم هم احتمال ميدهند که اين عقد بيمهر باشد زيرا مهر نه جزء عقد است و نه شرط عقد لذا گاهي تفويض هم پديد ميآيد، اين فرع اول؛ اما فرع دوم اين است که اين تنازع بعد از مساس باشد «لكن الإشكال لو كان بعد الدخول» چرا؟ چون روايات فراواني است که بعد از مساس مهر مستقر ميشود اگر «مهر المسميٰ» بود همان مستقر ميشود اگر «مهر المسميٰ» در بين نبود «مهر المثل» مستقر ميشود پس ما علم اجمالي داريم که «أحد المهرين» يقيناً مسجّل شده است يا «مهر المسميٰ» يا «مهر المثل»، با علم اجمالي که جا براي اصل برائت نيست ميفرمايند «لکن الإشکال لو کان بعد الدخول» در اين فرع هم ميفرمايند «فالقول قوله أيضا نظراً إلى البراءة الأصلية» اين «نظراً إلي البراءة الأصلية» نه «نظراً إلي أصالة البراءة» چون اطراف علم اجمالي است و وقتي اطراف علم اجمالي شد جا براي اصل نيست اصل در جايي است که شک، شک محض باشد اگر علمي مشوب به جهل بود و جهلي مشوب به علم بود از آن شک درميآيد شکّ همراه با علم در شکّ مصحوبِ علم جا براي برائت نيست برائت فقط در شک محض است بايد يک کاري کرد که آن جهل مشکوک از علم معلوم جدا شود تفکيک شود اگر اين علم اجمالي منحل شد به يک علم تفصيلي نسبت به يک حدّي و شک بدئي نه بدوي ـ «بدو» يعني بيابان ﴿جَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْو﴾[3] يعني بيابان، شکّ بدئي با «همزه» نه بدوي ـ اينجا جا براي اصل است.
هم محقق متفطّن است هم صاحب جواهر و هم بزرگان ديگر که در صورت مخلوط بودن، جا براي اصل نيست يک طرف آن علم است و يک طرف ديگر جهل اين شده شک، اصل برائت براي شک محض است نه براي شک مخلوط لذا بايد يک کاري کرد که علم را از مرز جهل جدا کرد و جهل را از مرز علم جدا کرد تا بشود علم تفصيلي و شک بدئي. اين کار را صاحب رياض از يک راهي انجام داد[4] صاحب کشف اللثام از راه ديگر انجام داد[5] و مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) از راه سوم انجام داد.[6]
آن راهي که صاحب رياض در رياض طي کرده است راه صحيحي است ولي خارج از مسئله است براي اينکه ايشان دو فرع را ذکر کرده است: يکي اينکه ممکن است اين زوج در دوران کودکي پدر براي او همسر گرفت مهريه به عهده پدر بود و پدر اين مهريه را داد و اصلاً ذمّه زوج مشغول نبود تا ما اشتغال آن را استصحاب کنيم، يا اگر اين زوج عبد بود مولاي او براي او همسر گرفت مهر به عهده مولاست نه به عهده عبد پس ذمّه زوج اصلاً مشغول نبود. اين دو فرع را که صاحب رياض در رياض بيان کرد ميفرمايند اين مربوط به اين است که چه کسي مهر را داده است؟ براي اداي مهر بعد از ثبوت اصل مهر است و نزاع ما در ثبوت اصل مهر است بنابراين شما گرچه راهحل نشان داديد که در اينجا ذمّه زوج برئ است اما از اصل مسئله خارج شديد اصل مسئله اين است که زوجه مدعي مهر است زوج ميگويد مهري نبود آن دو فرعي که شما ذکر کرديد دو راهحل، آنجا مهر را قبول کرديد منتها گفتيد يا پدر داد يا مولا داد پس رأساً از حريم بحث بيرون است. جريان کشف اللثام هم که روايت يک باب هجده بود آن هم قبلاً خوانده شد[7] آن هم از بحث بيرون است گرچه طبق هر کدام از اين دو طرح، زوج بدهکار نيست اما از اصل بحث خارج است.
راهحلي که خود مرحوم صاحب جواهر طي کرده است اين است که نزاع در ثبوت و عدم ثبوت، نه سقوط! نزاع در ثبوت و عدم ثبوت مهر است و بعد از مساس «مهر المثل» يا «مهر المسميٰ» است تثبيت ميشود اين درست است اما اگر عادت يک ملت رسم يک امت اين بود که قبل از مساس مهر را زن ميگيرد يا مرد ميپردازد اين ظاهر، اماره است واقع را نشان ميدهد، اولاً؛ اصل ساکت است کاري به واقع ندارد، ثانياً؛ اين اصول عمليه را شارع مقدس جعل کرد اختراع کرد جلوي سرگرداني را بگيرد اصلاً به آن گفتند اصول عمليه يعني اصول عمليه يعني موقع عمل چرا سرگرداني منتظر استخاره هستي؟ نميداني پاک است يا نه بگو پاک است يعني عمل بکن سرگردان نباش نه اينکه واقعاً اين پاک است لذا هيچگاه يعني هيچگاه اصل عمليه کشف خلاف ندارد چون از واقع حکايت نميکند اگر بعد معلوم شد که اين آب آلوده است خب آلوده بود نه اينکه اين اصل خلاف واقع بود اصل که واقع را نشان نميدهد اصل ميگويد حالا که سرگردان هستي عمل بکن متحير نباش. چه برائت چه احتياط چه تخيير چه استصحاب هيچ کدام از اينها واقع را نشان نميدهند چون اماره نيستند. اصل عملي را شارع جعل کرد براي رفع حيرت «عند العمل» حالا که سرگرداني نميداني بگو پاک است نه اينکه واقعاً پاک است تا بگوييم کشف خلاف شده است از واقع حکايت نميکند لذا اصول عمليه هيچ گونه کشف خلاف ندارد. اما ظاهر يعني واقع اينطور است رسم که وقتي اين شد يعني توده مردم زنها و مردها قبل از مساس مهريه را ميگيرند و ميدهند چون ظاهر اين است اين از واقع حکايت ميکند اين ظاهر بر اصل عدم مقدم است بنابراين ظاهرش اين است که مهريه را داده و مساس صورت پذيرفت پس زن حقي ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، الآن ما نميدانيم اين طلب دارد يا طلب ندارد چون يقيناً با مساس مهر تثبيت شد، تثبيت شد يعني تثبيت شد اختلافي در اين جهت نيست بعد از مساس مهر حق مسلّم شد اگر «مهر المسميٰ» در متن عقد داشتند همان تثبيت ميشود اگر نبود «مهر المثل» تثبيت ميشود پس «فالمهر قطعيٌ» اما حالا داد يا نداد، اصل اين است که نداد پس قول، قول زوجه است ولي اينجا اماره بر اصل مقدم است اگر رسم يک ملتي دريافت مهريه قبل از مساس است اين ميشود اماره و اين اماره بر اصل عدم يعني اصل عدم تأديه که به نفع زوجه است اصل برائت ذمّه که به نفع زوجه است به هر تقديري که اصل عدم جاري شود محکوم اين اماره است اماره مقدم است.
پرسش: در اينجا برائت اصليه نيست؟
پاسخ: نه آن برائت اصطلاحي نيست يعني ذمّه او برئ است چرا؟ چون ما اماره داريم. يک وقت است ميگوييم ذمّه او برئ است مثل فرع اول اصل عدم مهر است، يک وقت ميگوييم ذمّه او برئ است چون ظاهرش اين است که داده است.
بنابراين مرحوم صاحب جواهر اين را باز از باب تقديم ظاهر بر اصل ذکر کردند اين را در جواهر جلد31 صفحه133 فرمودند بعد از اينکه فرمايش صاحب رياض را رد کردند فرمايش صاحب کشف اللثام را رد کردند که اينها درست است مطلب در جاي خودشان همين که فرمودند حق است اما خارج از فرع است. بعد فرمودند «قلت قد يقال» که «الظاهر أنّ مبني هذه النصوص علي ما إذا کانت العادة الإقباض قبل الدخول بل قيل إنّ الأمر کذلک کان قديماً» آنگاه «فيکون حينئذ ذلک من ترجيح الظاهر» که اماره است «علي الأصل». اين مطلب اين فرع.
ميماند فرع بعدي که در مهر اندازه معين لازم نيست ولو به اندازه يک «أُرُز» باشد که مشخص شد اين يک چهارم حبه است و حبه يک سوم قيرات است و قيرات يک بيستم مثقال «لأن الاحتمال متحقق و الزيادة غير معلومة» در آنجا که اصل جاري ميکنيم.
فرع بعدي: «و لو اختلفا في قدره أو وصفه فالقول قوله أيضاً» اگر اصل مهر را قبول داشتند منتها زوجه ادعاي مقدار مهر بيشتر کرد زوج کمتر، آن مقدار زائد چون اقل و اکثر استقلالي است هيچ شبههاي نيست که اين منحل ميشود به يک علم معلوم محض و مجهول صِرف. وقتي منحل شد به معلوم صِرف و مجهول صِرف، آن مجهول و مشکوک مجراي اصل قرار ميگيرد آن معلوم مورد اتفاق است پس اقل يقيني است و اکثر مشکوک است«فالقول قوله أيضاً». اما اگر از مسئله حدوث و عدم بگذريم به ثبوت و سقوط برسيم حق با زوجه است يعني چه؟ يعني هر دو قبول دارند که مهر هست و مقدار آن هم مشخص است زوجه ميگويد ندادي زوج ميگويد من دادم اصل عدم دادن است. اين مهر مستقر شد زوجه ميگويد که شما اين مهر را ندادي زوج که مدعي است ميگويد من مهر را دادم بايد بينه اقامه کند لذا قول، قول زوجه است که منکر است «مع اليمين». «أما لو اعترف بالمهر» يعني زوج اصل مهر را قبول دارد «ثم ادعی تسليمه» حرف او مقبول نيست اگر بيّنه داشت چون مدعي است بايد بيّنه اقامه بکند اگر بيّنه نداشت «فالقول قول المرأة» است البته «مع يمينها» در محکمه منکر حتماً بايد سوگند ياد کند و مدعي بايد بيّنه اقامه کند اگر بيّنه نداشت منکر با سوگند محکمه را خاتمه ميدهد.
آخرين فرع اين مسئله اُولي اين است ميفرمايد: «تفريع لو دفع قدر مهرها»[8] يک مقدار مالي که معادل با مهريه بود داد زوجه خيال کرد اين يک بخشش عادي است زوج به عنوان مهر تأديه کرد «فقالت دفعته هبة فقال بل صداقاً فالقول قوله لأنه أبصر بنيته» عقدي شد «مهر المسمي»ايي شد توافق دارند که مهر واقع شد به مقدار مهر پولي را زوج به زوجه داد زوجه خيال کرد که اين هبه و بخشش ابتدايي است زوج هم به قصد اداي مهر اين کار را کرد اگر نزاعي رُخ داد زوجه مهر را طلب کرد زوج ميگويد من دادم زوجه ميگويد شما به من بخشيدي تشخيص اينکه اين هبه است يا صداق است به قصد آن دهنده است نه گيرنده، گيرنده ممکن است خيالات زائدي داشته باشد عمده آن دهنده است آنکه ميبخشد بايد نيت بکند «نيت» يعني «قصد عنوان» نه يعني «قصد قربت»! در «نيت» يک «قصد عنوان» معتبر است مثل اينکه ميگويد من چهار رکعت نماز ظهر ميخوانم اين را ميگويند «قصد عنوان»، يکي اينکه «للّه» بايد باشد اين را ميگويد «قصد قربت». «نيت» به معني «قصد قربت» نيست «نيت» در اينجا «قصد عنوان» است در عبادات و معاملاتي که عنواني است «إلا و لابد» بايد قصد عنوان شود. در اينجا که قصد عنوان به عهده زوج است زوج ميگويد من به قصد مهريه دادم و قول، قول اوست، اين هم ظاهر است گرچه ممکن است اصل عدم همچنان حاکم باشد ولي اينجا ظاهر بر اصل مقدم است. تشخيص اينکه اين تسليم به عنوان مهر است به عنوان صداق است يا به عنوان هبه به عهده زوج است زوج بايد نيت بکند. تا اينجا پايان اين مسئله اُولي بود که چند فرع را به همراه داشت.
اما عبارتي که مرحوم صاحب جواهر درباره عنوان «ورود» دارند غير از مسئله «ظاهر» که مقدم بر «اصل» است «ظاهر» را اماره ميدانند و بر «اصل» مقدم ميدانند اين را هم در صفحه133 ذکر کردند که خوانديم و هم در بخش پاياني صفحه139 ذکر ميکنند که آنجا هم از باب تقديم ظاهر بر اصل است ميفرمايند به اينکه «أو منزلة علی ما إذا كانت عادة بتقديم المهر علی وجه» که «يكون الظاهر مع الزوج»، آن وقت «فتخرج حينئذ هذه الأخبار دليلا علی تقديم الظاهر علی الأصل» اين رواياتي که ميگويد قول، قول زوج است با اينکه اصل عدم به نفع زوجه است اين روايات نشان ميدهد که ظاهر بر اصل مقدم است مطابق با قاعده است تعبدي در کار نيست چرا؟ چون فرمايشي که علامه در مختلَف ياد کردند و صاحب وسائل آن فرمايش را هم نقل کردند اين است که عادت مردم مدينه اين بود که قبل از مساس مهر را تقديم ميکردند[9] و اگر نزاع بعد از مساس رُخ داد و زن داعيه مهر بود روايات است که حق با زوج است نه زوجه. اين روايات از باب تقديم ظاهر بر اصل که ظاهر اماره است و اصل اماره نيست اين مقدم است. پس هم صاحب جواهر طبق نظر اصولي ميگويد ظاهر بر اصل مقدم است، هم ميگويد چون عادت اين است اين رواياتي که دارد حق با زوج است با اينکه اصل عدم به نفع زوجه است از باب تقديم ظاهر بر اصل است.
پرسش: اصل محرز را برخي مقدم ميدانند.
پاسخ: احدي اين حرف را نميزند که اصل محرز بر اماره مقدم است! استصحاب اصل محرز است، يک؛ بر اصول ديگر مقدم است، دو؛ نه اينکه استصحاب بر اماره مقدم باشد چون يقه اصل را شک گرفته است ما در هر دو جا شک داريم منتها در اماره شک مورد اماره است در اصل موضوع اصل است اين موضوع يقه اصل را گرفته است لذا نميگذارد او نفس بکشد با بودن اماره. اماره در مورد شک است نه رهين شک. اصول چهارگانه حتي اصل محرز رهين شک است موضوع آن شک است.
اما اين بيان لطيف مرحوم صاحب جواهر که فرمود اين وارد است آن را در صفحه136 در اين فرع که اگر چنانچه زوج و زوجه در تعجيل و تأجيل که اين فرع هم در خلال بحثها گذشت زوجه ميگويد معجّل بود يعني مهريه نقد است زوج ميگويد مهر مؤجّل است أجل دارد مدت دارد يعني نسيه است اگر اختلاف کردند چه؟ يا اگر چنانچه اصل مدتدار بودن را قبول کردند در زياده و نقص مدت اختلاف کردند اينجا حق با کيست؟ اين دو فرع را مرحوم صاحب جواهر ذکر ميکنند ميفرمايند «و جعل بعضهم من الاختلاف في الوصف الاختلاف في التعجيل» که نقدي است «و التأجيل» که نسيه است «أو زيادة الأجل» اختلاف راه پيدا ميکند منشأ اختلاف هم تعارض اين دو اصل است «لمعارضة أصالة عدم التأجيل و زيادته بأصالة عدم الزيادة في المهر» آنکه مدعي است ميگويد مدتدار است يعني مهريه کم است آنکه منکر مدتدار است نقد است ميگويد مهريه زياد است چرا؟ چون زياده يا به مقدار است يا به وصف اگر يکي بگويد مهريه ده درهم است يکي بگويد يازده درهم اينجا يکي مدعي زياده است يکي منکر زياده اگر يکي بگويد مهريه نقد است ديگري بگويد مهريه نسيه است آنکه مدعي نقد است مدعي زياده است آنکه مدعي مدتدار بودن است نسيه است مدعي نقص است چون اگر مدت داشته باشد ارزش آن کمتر است مدت نداشته باشد ارزش آن بيشتر است پس تعجيل و تأجيل هم به زياده و نقص برميگردد و از طرفي هم اصالت عدم زياده ثابت ميکند که مهر بايد نسيه باشد نه نقد، اين دو اصل با هم معارضاند. ميفرمايند که «لمعارضة أصالة عدم التأجيل و زيادته بأصالة عدم الزيادة في المهر» از طرف ديگر ما اصل أجل را قبول داريم زياده آن مشکوک است ولو باعث نقص مهر ميشود، اصل عدم مدت يا اصل عدم زيادي مدت معارض با اصل عدم زيادي مهر است. اصل عدم زياده مهر يعني مهر زائد نيست يعني اين نقد نيست نسيه است، اصل عدم تعجيل يعني نقد است يعني مهر زائد است. ميفرمايند که «فإن التأجيل نقص في المهر» و عدم آن «زيادة فيه» در مهر و اصل هم عدم زياده است «و هكذا في كل وصف» که «يقتضي زيادة المهر مضافاً إلى أصالة عدم اشتغال الذمة الان مثلا في الاختلاف في الأجل» چون دارد «و جعل بعضهم» اين کار را کردند. صاحب جواهر ميفرمايد: «و فيه منع واضح و مخالفة للمعلوم في غير المقام» يعني ما در «اصول» اين حرفها را گفتيم اينجا که «فقه» است جاي آن نيست و آن چيست؟ «من عدم معارضة أصالة عدم ذكر الأجل أو زيادته بأصالة عدم الزيادة» ما در «اصول» ثابت کرديم که اصل عدم مدت با اصل عدم زياده قابل تعارض نيست چرا؟ «بإعتبار ورودها عليه» اين اصالت عدم زياده مهر وارد بر اصل عدم زياده مدت است اين اصطلاح «ورود» است که ايشان تصريح ميکند بعدها در رسائل مرحوم شيخ انصاري و امثال آن پيدا شده است. اين است که مرحوم صاحب جواهر آن «اصول» قوي خود را در «فقه» پياده ميکند گرچه کتاب جدايي از او نرسيد. حشر همه اينها با انبياي الهي!
اما حالا چون روز چهارشنبه است اين روايت نوراني را هم بخوانيم و بحث را تمام کنيم. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب «طهارت» که اولين جلد است ايشان فايده دينداري، ايمان، عبادات، خلوص عبادات، پرهيز از ريا را در جلد اول وسائل تبرّکاً ذکر کردند چندين صفحه هم هست. در صفحه80 باب هجده از ابواب مقدمات عبادات عنوان باب اين است «بَابُ اسْتِحْبَابِ الْإِتْيَانِ بِكُلِّ عَمَلٍ مَشْرُوعٍ رُوِيَ لَهُ ثَوَابٌ عَنْهُمْ ع» حديث «من بلغ» و مانند «من بلغ» را اينجا ذکر ميکنند بعد در باب نوزدهم که باب «بَابُ تَأَكُّدِ اسْتِحْبَابِ حُبِّ الْعِبَادَة»[10] است اين روايت را ذکر ميکنند. بعد از اينکه بيان کردند که انسان به حديث «من بلغ» و مانند آن عمل کند در باب هيجده، در باب نوزده ميفرمايد مستحب است که انسان عبادت را بر اساس تکليف انجام ندهد بر اساس دوستي انجام بدهد نماز را دوست داشته باشد، روزه را دوست داشته باشد در بعضي از مناجاتهاي ائمه(عليهم السلام) هم است. اين باب نوزده در همين زمينه است «بَابُ تَأَكُّدِ اسْتِحْبَابِ حُبِّ الْعِبَادَةِ وَ التَّفَرُّغِ لَهَا». روايت اولي که از مرحوم کليني نقل ميکند اين است که در تورات آمده «يَا ابْنَ آدَمَ تَفَرَّغْ لِعِبَادَتِي أَمْلَأْ قَلْبَكَ غِنًی»[11] تو اگر نماز را بر اساس تکليف نخواني بر اساس علاقه بخواني من آن روحيه بزرگمنشي و سيرطبعي را به تو ميدهم که چشم تو به احدي دراز نشود، همين! خيليها هستند که با همين وضع زندگي ميکنند اما روحيه آنها به قدري بلند است که در تمام مدت عمر از احدي چيزي نميخواهند فرمود من اين روحيه را به تو ميدهم تو نماز را بر اساس دوستي بخوان که علاقه به نماز داشته باشي نه بر اساس تکليف نه بر اساس کلفت! اين حرف همه انبيا است فرمود در تورات هم همين است در تورات نوشته است که نماز را اينطور بخوان «يَا ابْنَ آدَمَ»! اين «يا إبن آدم»، «يا إبن آدم»ي که ميفرمايند تکريم است يعني شما آقازادهايد پدر شما کسي است که همه فرشتهها بر او سجده کردند انسان وقتي ميخواهد بگويد که اين در شأن شما هست که اين کار خير را انجام بدهيد ميگويند جناب عالي آقازاده هستيد آقاي شما اين بود پدرتان اين بود اين «يا إبن آدم، يا إبن آدم» يک تعبير بسيار گرانمايهاي است و شرفبخش است يعني شما آقازادهايد پدرتان کسي بود که همه در برابر او سجده کردند. اين «يا إبن آدم» از تعبيرات بسيار بلند روايات ماست. اين روايت اول بود.
روايت دوم را اگر با جلد دوم کافي مرحوم کليني را مأنوس باشيد در جلد دوم چندين روايت است که اين روايت در جلد دوم کافي است که اين روايت را مرحوم صاحب وسائل نقل ميکند مرحوم کليني «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی عَنْ يُونُسَ عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» نقل ميکند که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ». حيف کلمه «عشق» است که ما آن را رها کرديم بيگانه اين را گرفت و اين را مبتذل کرده است! الآن اگر کسي بخواهد کلمه «عشق» را بکار ببرد خجالت ميکشد چون ما رها کرديم ديگري گرفت در مزبله انداخت بدبو کرد آن وقت ما ميخواهيم بگوييم عاشق است خجالت ميکشيم! فرمود أفضل مردم کسي است که به عبادت عشق بورزد «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا»[12] انسان وقتي دوست عزيزش که از مسافرت برگشت و آمد معانقه ميکند معانقه يعني معانقه! يعني گردن به گردن اين گردن را ميبوسد آن گردن را ميبوسد اين ميشود معانقه. فرمود با نماز دست به گردن باشيد ببوسيد نماز را، اگر بخواهيد بزرگطبعي به شما بدهيم بزرگواري به شما بدهيم به احدي شما را محتاج نکنيم شرف به شما بدهيم ببوسيد نماز را، اين يعني چه؟ «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا» با قلبش نماز را بوسيد.
شما ببينيد وجود مبارک سيد الشهدا(سلام الله عليه) دوم محرّم وارد کربلا شد بيست سال قبل از کربلا وجود مبارک حضرت امير در جريان جنگ صفين ـ صفين يک منطقهاي است در همان طرفهاي کوفه ـ از صفين برميگشتند به کوفه در بين راه رسيدند به سرزمين کربلا و نينوا آن کسي که در خدمت حضرت بود ديد وجود مبارک حضرت امير از اسب پياده شدند مقداري اين خاک را گرفتند اين خاک را بو کردند گفتند «هَاهُنَا هَاهُنَا»[13] همين جاست، همين جاست! انسان تعجب ميکند که اين چيست؟! چه چيزي اينجاست؟! حضرت از اسب پياده شد اين خاک را گرفت بو کرد با دست اشاره کرد فرمود «هَاهُنَا هَاهُنَا» که بعد از بيست سال وجود مبارک سيد الشهدا که وارد کربلا شد فرمود: «هَاهُنَا مُنَاخُ رِكَابِنَا وَ مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَقْتَلُ رِجَالِنَا».[14] بعد اين شخص نميداند جريان چيست؟ عرض کرد «يا امير المؤمنين» اينجا چيست که فرموديد «هَاهُنَا هَاهُنَا»؟ فرمود: «مَصَارِعُ عُشَّاق»[15] عاشقاني در اين سرزمين ميآرمند اين کلمه «عشق» را وجود مبارک حضرت امير در جريان کربلا درباره شهداي کربلا فرمود که فرمود: «مَصَارِعُ عُشَّاق» اينجا قتلگاه عاشقان الهي است. شما کلمه اين «عَشَقَ» را در سفينه مرحوم محدث قمي ملاحظه کنيد آنجا هست.[16]
عاليترين مرحله محبت همان عشق ميشود. فرمود اگر نماز است اينها عاشق نمازند، روزه است عاشق روزهاند کار محبوب خود را دوست دارند حالا هر چه باشد اين طور نيست که فقط نماز را دوست داشته باشند به جهاد عشق ميورزند به روزه عشق ميورزند. وجود مبارک امام سجاد وقتي از عظمت ماه مبارک رمضان يا خود پيغمبر(صلّی الله عليه و آله و سلّم) از عظمت ماه مبارک رمضان نقل ميکند ميفرمايند عزيز ما دارد ميآيد به استقبال آن برويم، اين استقبال ماه مبارک رمضان همين است عزيز ما دارد ميآيد پس تکليفي در کار نيست. بعدها إبن طاووسها تربيت شدند که جشن تشريف گرفتند که الآن به برکت خونهاي پاک شهدا جشن تشريف رواج پيدا کرده است آن روز که إبن طاووس از ديگران دعوت کرد که ما يک جشن در منزل داريم کسي باور نميکرد که اين چه جشني است؟! فرمود به افتخار اينکه من نمردم زنده ماندم تا سنّ من به بلوغ رسيد مکلّف شدم و مشرّف شدم که خدا با من حرف ميزند من جزء «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» شدم از من چيزي ميخواهد به من دستور ميدهد و من دستور خدا را بايد اطاعت کنم چون مشرّف شدم جشن گرفتم اين جشن تکليف از ايشان است از إبن طاووس است قبلاً که نبود. خدا امام و شهدا را غريق رحمت کند که اينگونه از روايات را اينها زنده کردند.
غرض اين است که اگر جريان شهادت و جهاد است «مَصَارِعُ عُشَّاق» و اگر نماز و روزه است باز «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَة» که اميدواريم نظام ما حوزه ما و شما علماي بزرگوار پرچمدار اين مکتب باشيد!
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص272ـ277.
[2]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص277و278.
[3]. سوره يوسف، آيه100.
[4]. رياض المسائل(ط ـ الحديثة)، ج12، ص66 و67؛ «الثامن لو اختلف الزوجان في أصل المهر بأن ادّعته المرأة و أنكره الزوج ...».
[5]. كشف اللثام و الإبهام عن قواعد الأحكام، ج7، ص479؛ «الفصل الخامس في التنازع إذا اختلفا في استحقاق أصل المهر ...».
[6]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج31، ص132 و133؛ «لكن الاشكال لو كان الاختلاف بينهما في أصل استحقاق المهر و عدمه بعد الدخول ...».
[7]. وسائل الشيعة، ج21، ص274؛ «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي رَجُلٍ تَزَوَّجَ امْرَأَةً فَلَمْ يَدْخُلْ بِهَا فَادَّعَتْ أَنَّ صَدَاقَهَا مِائَةُ دِينَارٍ وَ ذَكَرَ الزَّوْجُ أَنَّ صَدَاقَهَا خَمْسُونَ دِينَاراً وَ لَيْسَ لَهَا بَيِّنَةٌ عَلَى ذَلِكَ قَالَ الْقَوْلُ قَوْلُ الزَّوْجِ مَعَ يَمِينِه».
[8]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص277.
[9]. مختلف الشيعة في أحكام الشريعة، ج7، ص321؛ «العادة جارية بأنّه لا تمكّن من الدخول بها إلّا بعد أن تستوفي المهر»؛ وسائل الشيعة، ج21، ص258 و 259؛ «أَنَّ الْعَادَةَ كَانَتْ جَارِيَةً مُسْتَمِرَّةً فِي الْمَدِينَةِ بِقَبْضِ الْمَهْرِ كُلِّهِ قَبْلَ الدُّخُول».
[10]. وسائل الشيعة، ج1، ص82 .
[11]. وسائل الشيعة، ج1، ص83 .
[12]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص83 ؛ وسائل الشيعة، ج1، ص83.
[13]. وقعة صفين، ص141 و 142؛ «... إِلَي عَلِيٍّ فَأَتَيْتُهُ بِكَرْبَلَاءَ فَوَجَدْتُهُ يُشِيرُ بِيَدِهِ وَ يَقُولُ: هَاهُنَا هَاهُنَا فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ وَ مَا ذَلِكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟ قَالَ: ثَقَلٌ لِآلِ مُحَمَّدٍ يَنْزِلُ هَاهُنَا فَوَيْلٌ لَهُمْ مِنْكُمْ وَ وَيْلٌ لَكُمْ مِنْهُمْ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: مَا مَعْنَى هَذَا الْكَلَامِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟ قَالَ: وَيْلٌ لَهُمْ مِنْكُمْ تَقْتُلُونَهُمْ وَ وَيْلٌ لَكُمْ مِنْهُمْ يُدْخِلُكُمُ اللَّهُ بِقَتْلِهِمْ إِلَي النَّارِ وَ قَدْ رُوِيَ هَذَا الْكَلَامُ عَلَي وَجْهٍ آخَرَ أَنَّهُ عَلَيْهِ السَّلَامْ قَالَ: فَوَيْلٌ لَكُمْ مِنْهُمْ وَ وَيْلٌ لَكُمْ عَلَيْهِمْ قَالَ الرَّجُلُ: أَمَّا وَيْلٌ لَنَا مِنْهُمْ فَقَدْ عَرَفْتُ وَ وَيْلٌ لَنَا عَلَيْهِمْ مَا هُوَ؟ قَالَ: تَرَوْنَهُمْ يُقْتَلُونَ وَ لَا تَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ».
[14]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج44، ص383.
[15]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج41، ص295؛ أبصارالعين في أنصار الحسين، ص22.
[16]. سفينة البحار، ج6، ص271.