أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
بيان مرحوم محقق در بحث لزوم تمکين و اداي مهر متقابل بين زوج و زوجه اين شد که فرمود: «و لها أن تمنع من تسليم نفسها حتى تقبض مهرها سواء كان الزوج موسراً أو معسراً و هل لها ذلك بعد الدخول قيل نعم و قيل لا و هو الأشبه، لأن الاستمتاع حق لزم بالعقد»؛[1] بعد وارد مسئله تقليل مهر ميشوند که جداگانه بحث ميشود.
اصل جريان «نکاح» همانطوري که قبلاً ملاحظه فرموديد و بعداً هم در بحث «تفويض» ذکر ميکنند، مهر نه جزء است و نه شرط؛ پس نکاح بدون مهر صحيح است حتي اگر تصريح بکنند به عدم مهر. معلوم ميشود که شرط عدم مهر مخالف کتاب نيست، مخالف سنّت نيست، خلاف مقتضاي عقد نيست. حقيقت عقد نکاح اقتضاي مهر ندارد؛ زيرا اگر حقيقت نکاح مقتضي مهر بود، شرط عدم مهر، شرط مخالف مقتضاي عقد بود و اين شرط باطل بود.
پس عقد نکاح دوتا رکن دارد: يکي زوج و يکي زوجه؛ وقتي اين عقد مستقر شد معناي آن اين است که اين مرد بايد زوج باشد و اين زن بايد زوجه، همين! براي هر کدام هم احکام و آثاري است، مهر سهمي ندارد؛ لذا اگر چنانچه مهري در کار نبود زن بايد زوجه باشد مرد بايد زوج باشد، يعني آثار يکديگر مثلاً يکي نفقه است، يکي کسوه است، يکي مسکن است و مانند آن، هست.
حالا اگر مهر را برابر آن شرائطي که ذکر کردند اگر «عند الإستطاعة» بود يک حکم دارد و اگر «عند المطالبة» بود حکم ديگري دارد. مرد اگر موسر بود يک حکم دارد و اگر معسر بود حکم ديگري دارد. کل واحد اگر علل و عوامل بيروني داشتند يکي بيمار بود حکم ديگري دارد، يکي در حال عادت بود حکم ديگري دارد. اينها احکام تبعي است که درست است تمکين بر زن واجب است اما نه در حال عادت، نه در حال مرض، نه در حال نفاس، اگر چنانچه گفتند واجب است يعني به استثناي موارد ممنوعه؛ اگر صغيره بود يا در عادت بود يا در نفاس بود يا بيمار بود، اينها مستثنا است. اين براساس قواعد عامه خودش است. مرد اگر معسر بود نداشت، اين هم برابر: ﴿وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَة﴾[2] است. ولي اگر مهر ذکر شد و مأجل نبود يعني مدتدار نبود و «عند الإستطاعة» نبود ـ حالا البته «عند الإستطاعة» يعني اين امر قطعي است و در کنارش هست ـ بر مرد واجب است مهر را بپردازد، بر زن واجب است تمکين کند؛ منتها چه کسي اول تمکين کند و چه کسي نکند، اگر نزاع شد مسئله حکومت و دخالت حاکم براي فصل خصومت راه دارد. ولي اگر اولين بار مرد به اجبار آميزش کرد، حق زن همچنان محفوظ است که بگويد تا مهر خودم را نگرفتم تمکين نميکنم؛ چون آميزش اجباري دريافت حق زن نيست، دريافت حق زن آنجايي است که با طوع و رغبت تمکين بکند ولي اگر با طوع و رغبت تمکين کرد، اينکه ايشان ميفرمايند «أشبه» به قواعد اين است که ديگر حق ندارد، راست ميگويند، چرا؟ براي اينکه در نکاح دائم مانند نکاح منقطع نيست که مهر در قبال آميزش باشد در نکاح منقطع صريحاً ائمه فرمودند که «لا نکاح إلا بأجلٍ و أجرٍ»؛[3] يعني هم مدت هم مهر مشخص، اينها رکن است لذا اگر مدت ذکر نشود يا مهر ذکر نشود نکاح منقطع نيست، ولي در نکاح دائم چنين خصيصهاي در آن نيست؛ لذا اگر بار اول به اجبار آميزش کرد حق زن همچنان محفوظ است ميتواند تمکين نکند تا مهر خودش را بگيرد ولي اگر به طوع و رغبت آميزش کرد از اين به بعد حق امتناع ندارد بعد وارد مسئله نشوز ميشود؛ زيرا در عقد نکاح اينطور نيست که اين مهر در برابر آميزشهاي مترتب و متعاقب باشد، رکن اصلي نکاح دائم همين زوج و زوجه است؛ اين بايد مرد باشد «بما له من الأحکام»، آن بايد زن باشد «بما لها من الأحکام» و «بما عليهما من الأحکام».
پرسش: اگر کسي مهر تعيين نکرد پس چرا تبديل به «مهر المثل» ميشود؟
پاسخ: اگر آميزش شود تبديل به «مهر المثل» ميشود؛ پس حقيقت نکاح اين خصيصه را ندارد که مهر داشته باشد. اگر آميزش شد ـ در رواياتي که قبلاً بعضي از آنها گذشت ـ بُضع رايگان نيست بايد به «مهر المثل» تبديل شود اينطور است. لذا ايشان ميفرمايند: «و لها(للزوجة) أن تمنع من تسليم نفسها حتى تقبض مهرها». در روايات هم هست که ولو يک چيزي اندکي هم که شد شايسته است که مرد قبل از آميزش به همسرش عطا کند. «سواء كان الزوج موسراً أو معسراً» که بين اين دو مطلب فرق بود؛ اگر زوج معسر بود توان تأديه دَين را نداشت، طلب مهر جايز نيست چون ﴿وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَة﴾ اما تمکين هم واجب نيست، ميتواند تمکين نکند تا آن وقتي که زوج موسر بشود و مهر را ادا کند. «و هل لها ذلك بعد الدخول» بعد از اينکه آميزش انجام شد، آميزش اگر به قهر و غلبه باشد اين در حکم عدم است زن ميتواند بعداً هم تمکين نکند، ولي اگر با طوع و رغبت آميزش حاصل شد بعد بر او لازم است و بايد تمکين کند؛ زيرا نکاح دائم مانند نکاح منقطع نيست که هر مرّهاي که باشد در برابر بخشي از مهر باشد. «و هل لها ذلک بعد الدخول قيل نعم و قيل لا» و اين أشبه به قواعد است، چرا؟ «لأن الاستمتاع حق لزم بالعقد»؛ اينجا به هر حال حق مسلّم مرد است و زن حق امتناع ندارد. اين برابر همان عقدي است که کردند که اين بايد زن باشد و او بايد مرد باشد؛ اما وقتي که تمکين نشد مگر به قهر و غلبه، اين زن ميتواند بعداً تمکين نکند.
در تتمه مرحوم محقق فرمايش ايشان اين است که «و يستحب تقليل المهر»؛[4] مهر هر چه کمتر باشد بهتر است. اين «يستحب» حکم فقهي است براي زن است يا مرد؟ برخيها خواستند بگويند چون زن «بيدها عُقدة المهر» است، اين حکم متوجه زن هست که يا تقليل مهر مستحب است يا تکثير مهر مکروه است، هر چه که باشد مسئول مستقيم زن است، اما طبق قرارداد است و اين جزء عقد قرار ميگيرد. اگر طرفين توافق کردند بر تکثير مهر، هر دو گرفتار کراهت شدند در صورتي که سفهي نباشد، سفهي باشد که حرام است و باطل هم هست و اگر هر دو توافق کردند بر تقليل مهر، هر دو به اين مستحب عمل کردند؛ منتها زن چون «بيدها عقدة المهر» است اين اُولي است و مرد هم به تبع او اين حکم را دارد. اينطور نيست که تقليل مهر فقط براي زن مستحب باشد، اگر مرد هم در اين کار سهيم بود از ثواب بهره ميبرد. «و يستحب تقليل المهر و يكره أن يتجاوز السنة».
پس «هاهنا أمورٌ ثلاثة»: يکي اينکه هر چه کمتر باشد ثواب آن بيشتر است، يکي اينکه از «مهر السنة» بگذرد مکروه است و يکي اينکه اگر متعادل باشد حکم مهر را دارد؛ اينکه کراهت داشته باشد يا فضيلت داشته باشد نيست يک امر عادي است. پس هر چه کمتر از «مهر السنة» باشد مستحب است چون در روايات دارد زني بابرکت است که مهر او کم و مادر شدن او منشأ برکت باشد.
وقتي عظمت زن را خود اسلام مشخص کرده است، عظمت مادري را مشخص کرده است، حفظ نسل را خدا مشخص کرده است، دنبال فضائل ديگر رفتن، اين برخلاف مسير خلقت حرکت کردن است. اساس کار اين است که او مادر شود و عظمت اين مقام را نميداند. عظمت مقام زن در همان مادري است که بهشت تحت اقدام مادر است؛ البته حرمت گذاشتن به مادر مسئلهاي است، ولي خط مشي سعادت جوان را مادر معين ميکند «الْجَنَّةُ تَحْتَ أَقْدَامِ الْأُمَّهَات»؛[5] اينچنين نيست که حالا آن جايي که مادر خوابيده زير پاي او بهشت باشد. «تحت اقدام»؛ يعني خط مشي سعادت بچه و جوان را مادر معين ميکند. اين کار از پدر ساخته نيست که «الجنة تحت أقدام آبائکم»! آنچه که مادر خط مشي دارد آن شيري که مادر ميدهد، هفت سال در دانشگاه مادر دارد درس ميخواند، اين هفت سال خط مشي مادر است. پدر تمام هزينهها را فراهم ميکند کوشش ميکند اما چنين فضيلتي براي پدر ذکر نشد که «الجنة تحت أقدام آبائکم»! او هم بياثر نيست؛ اما خط مشي، خط فکر، خط زندگي، قول و فعل مادر است که بهشت ميسازد. اين عظمت زن است. حالا اين عظمت را ـ متأسفانه ـ بيگانه از ما دارد ميگيرد. ما بخواهيم جوان ديني تربيت بشود، او هفت سال در دانشگاه مادر است. همين مادري که اين پيشانيبند را ميزد، به عشق همين اين فرزند جبهه ميرفت. الآن ميدانيد اينهايي که براساس همان اصول تربيت ديني زندگي کردند ولو سنّ آنها هفتاد سال هم باشد وقتي مادر را از دست دادند احساس غربت ميکنند، براي خيلي از ماها همينطور است. خود آدم در سن هفتاد سالگي است و تمام کارهاي مادر را هم او انجام ميدهد، اما وقتي مادرش را از دست داد احساس غربت ميکند. اين جدّي است فرمود خط مشي سعادت و بهشت نسل آينده را مادران معين ميکنند ما چنين فضيلتي درباره پدر نداريم، اصلاً او محور عاطفه است. تمام قبيلهها و فاميلهايي که با هم رابطه داريم «صله أصلاب» که نميکنيم، «صله أرحام» ميکنيم. اين زن است که رحم دارد، رحامت از آن رحم است و اين قبيله و اعضاي خانواده «صله أرحام» ميکنند. آن مادر است که اينها را به هم جمع ميکند نه صُلب پدر؛ صُلب پدر يک سهم ضعيف دارد. رحم است، عاطفه است، مِهر است، محبت است که جامعه را اداره ميکند وگرنه جامعه خشن که يا ميجنگد يا ميگويد به من چه! جامعه را آن رحم و عطوفت اداره ميکند و سلطان اين کار هم مادر است «الْجَنَّةُ تَحْتَ أَقْدَامِ الْأُمَّهَات».
ميدانيد حق پدر مقدم است؛ بچه وقتي که از حضانت به در آمد تحت کفالت پدر هست، وليّ پدر است، کارها را پدر انجام ميدهد؛ اما کارها را پدر انجام ميدهد يک مطلب است، دانشگاه هفت ساله اثربخش و اثرگذار را مادر انجام ميدهد، با اينکه فرمود مادر حق ندارد اما بهشت زير پاي اوست براي اينکه او اين بچه را ميپروراند. او با شير دادن خود خط مشي ايجاد ميکند، خط مستقيم بهشت را ايجاد ميکند. اين مادر وقتي نماز ميخواند همين بچه شش هفت ساله دنبال او هست جانماز او را ميگيرد يا مُهر او را ميگيرد يا تسبيح او را ميگيرد، هفت سال با نماز عادت کرده است و عادت ميکند. مادر کجا و پدر کجا! درست است که از نظر اداره امور فرمود پدر وليّ است مادر وليّ نيست؛ اما حرف اول را در جامعه رحم ميزند، عاطفه ميزند، محبت ميزند. عاطفه را و رحامت را مَلَکه اين کار مادر است. «الْجَنَّةُ تَحْتَ أَقْدَامِ الْأُمَّهَات» با اينکه پدر وليّ است، اما چنين چيزي درباره پدر نيامده است. اين سهم تعيين کننده دارد. گرچه بخشي از جامعه ما به لطف الهي وظيفه دينيشان را دارند، اما به هر حال جامعه اگر بخواهد جامعهاي باشد که به بيگانه بگويد نه، بايد زير خط پاي مادر مسلمانش حرکت کند بعد طيّب و طاهر به عمل ميآيد.
پس سه مسئله شد: يکي تقليل مهر مستحب است، يکي تکثير مهر مکروه است يا بالاتر از کراهت و يکي توسيط مهر يک امر عادي است که نه مستحب است نه مکروه؛ مهر قرار دادن اگر در حدّ معقول باشد نه مستحب است نه مکروه، يک امر عادي است، يک امر توصلي است و کراهت هم در آن نيست.
دين ميگويد شما که وضع ماليتان هر چه هست، وقتي وارد ميشويد بايد دستتان ميوهاي باشد، اينها را مرحوم صاحب وسائل در همين وسائل نقل کرده است؛ يعني ائمه(عليهم السلام) جزئيات را هم به ما فرمودند. فرمودند کسي که به منزل ميرود به هر حال يک ميوهاي بايد دست او باشد او اگر به اين فکر باشد که ميوههاي مانده و پوسيده و ارزان بخرد، همان جا که دارد اين ميوهها را سوا ميکند که ارزانتر باشد فرشتهها ميگويند: «لَا بَارَكَ اللَّهُ لَك»؛ خدا به تو برکت ندهد، آن بچهها دست تو را نگاه ميکنند. وقتي ميوههاي سالم، نه اينکه اسراف بکند، دارد ميخرد به اندازه خودش که وُسع دارد، فرشتهها ميگويند: «بَارَكَ اللَّهُ لَك» بچهها دست تو را نگاه ميکنند، اين را ائمه فرمودند چيزي نيست که نگفته باشند، به هر حال دوتا ميوه آدم ميبرد براي بچه، سالم ببرد و يک مقداري قابل ارزش باشد.[6] همه اين جزئيات را شما ملاحظه بفرماييد! اعم از شير دادن و ميوه دادن و زندگي کردن را اينها فرمودند. فرمودند حرف اول خانه را در هفت سال مادر ميزند، خط مشي سعادت يک کودک را مادر معين ميکند، اين کودک در آغوش او دارد زندگي ميکند، از پستان او دارد ميمکد، موقع نماز با جانماز او دارد بازي ميکند، مدام چادر او را ميکشد مدام روسري او را ميکشد، او با نماز عادت ميکند. فرمود اين را از دست ندهيد «الْجَنَّةُ تَحْتَ أَقْدَامِ الْأُمَّهَات». مادرها هم بايد بدانند که خط مشي اينهاست که فرزند را بهشتي ميکند؛ چه راهي را ميروند، پيش بچه هر حرفي را نزنند، هر شوخي را نکنند، هر حرف تُندي را نزند، بد کسي را نگويند، آنوقت اين کودک خوب تربيت ميشود.
اين تقليل مهر يک حکم و تکثير مهر يک حکم، محور همان «خمسمأئة» بودن است؛ البته اگر کسي مهر را «مهر السنة» که همان «خمسمأئة» و مانند آن قرار بدهد براي اينکه تأسي کرده باشد به اهل بيت، اين ثواب خاص خودش را دارد، اينکه عرض کرديم ثواب ندارد چون يک امر توصلي است نه تعبدي و قصد قربت هم در آن نيست؛ اما اگر نه، در صدد اين است که تأسي بکند و آنها را اُسوه قرار بدهد و فرمان آنها را گوش بدهد، اين معلوم است که ثواب دارد. «خمسمأئة» هم که باشد مانند أقل از «خمسمأئة» ثواب دارد.
«و يكره أن يتجاوز السنة و هو خمسمائة درهم و أن يدخل بالزوجة حتى يقدم مهرها أو شيئاً منه أو غيره و لو هدية»؛ قبل از آميزش چيزي را به زوجه تقديم بکند يا همه مهر يا بعض مهر يا اگر مهري نيست يک هديهاي يک تابلويي يک شاخه گلي به هر حال يک چيزي به او بدهد. اين را از اين رواياتي که ائمه(عليهم السلام) فرمودند از اينجا استفاده ميکنند. حالا الآن اين دو بخش از روايات را بخوانيم.
در اين روايات فرمودند به اينکه شوم زن در چند چيز است. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف وسائل جلد 21 صفحه 249 باب پنج «بَابُ اسْتِحْبَابِ قِلَّةِ الْمَهْرِ وَ كَرَاهَةِ كَثْرَتِه» را ذکر ميکنند که روايت اول آن «خَالِدِ بْنِ نَجِيح» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند اين است که امام صادق(سلام الله عليه) ميفرمايد: «تَذَاكَرُوا الشُّؤْمَ عِنْدَ أَبِي»؛ در محضر پدرم مشئوم بودن و بد قدم بودن را عدهاي مطرح کردند که چه کسي مشئوم است؟ بد قدم است؟ فرمود: «الشُّؤْمُ فِي ثَلَاثٍ فِي الْمَرْأَةِ وَ الدَّابَّةِ وَ الدَّار»؛ زن ميشود مشئوم باشد، مَرکَب ميشود مشئوم باشد، خانه ميشود مشئوم باشد. «فَأَمَّا شُؤْمُ الْمَرْأَةِ فَكَثْرَةُ مَهْرِهَا وَ عُقْمُ رَحِمِهَا».[7] اين حالا يا عُقم طبيعي است يا عُقم اختياري است که ميخواهد نازا باشد بيفرزند باشد يا تکفرزند باشد، اين شوم است. او نميداند راحتي او در مادري اوست و مقام مادري آنقدر ميارزد که بسياري از اين مشکلات را ميتواند تحمل کند. پس کراهت مهر از همين بيان امام باقر(سلام الله عليه) ثابت ميشود که امام صادق(سلام الله عليه) گاهي مثلاً فرمايش خود را به پدرشان اسناد ميدهند، گاهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اسناد ميدهند؛[8] حالا تا محفل و آن مجلس چه کساني باشند و حضرت چگونه بخواهد تقيّه کند، جداگانه است.
روايات ديگري هم در اين زمينه هست؛ روايت هشت اين باب اين است که مرحوم صدوق دارد: «رُوِيَ أَنَّ مِنْ بَرَكَةِ الْمَرْأَةِ قِلَّةَ مَهْرِهَا وَ مِنْ شُؤْمِهَا كَثْرَةَ مَهْرِهَا»؛[9] برکت زن در اين است که مهريه او کمتر باشد و مشئوم بودن او در اين است که مهريه او بيشتر باشد.
در روايت ده و مانند آن: «الشُّؤْمُ فِي ثَلَاثَةِ أَشْيَاءَ فِي الْمَرْأَةِ وَ الدَّابَّةِ وَ الدَّارِ فَأَمَّا الْمَرْأَةُ فَشُؤْمُهَا غَلَاءُ مَهْرِهَا وَ عُسْرُ وِلَادَتِهَا»؛[10] مشئوم بودن دابه و دار را هم جداگانه ذکر ميکنند.
در روايت يازده اين باب که «خَالِدِ بْنِ نَجِيح» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند اين است که «تَذَاكَرْنَا الشُّؤْمَ»؛ خود حضرت فرمود: «الشُّؤْمُ فِي ثَلَاثَةٍ فِي الْمَرْأَةِ وَ الدَّابَّةِ وَ الدَّارِ فَأَمَّا شُؤْمُ الْمَرْأَةِ فَكَثْرَةُ مَهْرِهَا وَ عُقُوقُ زَوْجِهَا» ناسازگاري با مرد «وَ أَمَّا الدَّابَّةُ فَسُوءُ خُلُقِهَا وَ مَنْعُهَا ظَهْرَهَا وَ أَمَّا الدَّارُ فَضِيقُ سَاحَتِهَا وَ شَرُّ جِيرَانِهَا وَ كَثْرَةُ عُيُوبِهَا».[11]
اينها موارد استحباب کم بودن مهر از يک طرف و کراهت زياد بودن مهر از سوي ديگر.
اما آن فرعي که فرمودند قبل از آميزش چيزي به همسر خود عطا کند، آن را در باب هفت از «ابواب مهور»؛ يعني وسائل جلد21 صفحه 254 آنجا مرحوم شيخ طوسي «عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ سُوَيْدٍ الْقَلَّاءِ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع»، فرمود: «إِذَا تَزَوَّجَ الرَّجُلُ الْمَرْأَةَ فَلَا يَحِلُّ لَهُ» بُضع او «حَتَّي يَسُوقَ إِلَيْهَا شَيْئاً» که اين حمل بر کراهت شده است چون دليل ديگر آمده گفته که بدون آن هم جايز است؛ به دليل اينکه فرمود: «دِرْهَماً فَمَا فَوْقَهُ أَوْ هَدِيَّةً مِنْ سَوِيقٍ أَوْ غَيْرِهِ»، اين محفوف به قرينه است، هديه که واجب نيست. از اينکه فرمود يک هديهاي از سويق، آرد مختصر گندم يا چيز ديگري عطا کند، اين محفوف به قرينه است معلوم ميشود که حمل بر کراهت ميشود.
روايتهاي ديگري هم در همين زمينه هست يعني در باب هفت است که مستحب است قبل از آميزش چيزي به او عطا کند؛ در روايت دو دارد که «أَ يَجُوزُ أَنْ يُعْطِيَهَا تَمْراً أَوْ زَبِيباً قَالَ ع: لَا بَأْسَ بِذَلِكَ إِذَا رَضِيَتْ بِهِ كَائِناً مَا كَان».[12]
در روايت چهار اين باب آمده است که پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حکم جدايي دارد؛ «وَ أَمَّا لِغَيْرِهِ فَلَا يَصْلُحُ هَذَا حَتَّي يُعَوِّضَهَا شَيْئاً يُقَدِّمُ إِلَيْهَا قَبْلَ أَنْ يَدْخُلَ بِهَا قَلَّ أَوْ كَثُرَ وَ لَوْ ثَوْبٌ أَوْ دِرْهَمٌ».[13] از اينها معلوم ميشود که يک هديهاي است، اين براي جلب محبت و مانند آن است.
پس اين دوتا حکمي که ايشان ذکر کردند که مستحب است قبل از آميزش چيزي عطا بکنند هست. اما آنچه که استطراداً در بحث جلسه قبل اشاره شده که مزدوري در اسلام مکروه است، اين رواياتي است که در باب اجاره مطرح است؛ وسائل جلد هفدهم صفحه 238 «کتاب اجاره»، در بحث اجاره گفتند اصل اجاره مشروع است براي اينکه در قرآن کريم از مستأجر شدن شعيب(سلام الله عليه) و أجير شدن موساي کليم سخن به ميان آمده و در روايات هم به آن استدلال شده است معلوم ميشود که اين حکم در شريعت قبل يعني در شريعت شعيب بوده است نه شريعت موسي؛ چون آن روز حضرت هنوز پيغمبر نشده بود و در اسلام هم نسخ نشده است. اين در روايات ما به استناد همين ﴿عَلَي أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَج﴾؛[14] شعيب(سلام الله عليه) شده مستأجر، موساي کليم شده أجير. أجير ميشود مؤجر که «يوجر نفسه»، آن صاحبکار ميشود مستأجر که اين أجير را به اجاره ميگيرد و آن روز مدت ﴿عَلَي أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَج﴾. کاري که خليل حق(سلام الله عليه) کرد اصلاً سال را به نام حج کرد، وقتي ميگفتند پنج حِجّه، يعني پنج سال چون سالي يک بار حج ميکردند. آن قدر خليل حق(سلام الله عليه) که «خليل من همه بتهاي آزري بشکست»،[15] کعبه را و حج را جهاني کرد که سال به نام حج بود که وقتي ميگفتند پنج حج، يعني پنج سال. ﴿عَلَي أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَج﴾ يعني هشت سال چون هر سالي يک بار حج ميکردند بعدها کمکم جريان حج کمرنگ شد و خدا کند که اين «آل سعود» از اين قدّارهبندي دست بردارد و حرمين آزاد بشود! الآن کعبه در اسارت اين «آل سعود» است. نهج البلاغه بايد در کنار قرآن کريم کتاب درسي قرار بگيرد. ايشان وقتي که نامهاي براي مالک مرقوم فرمودند، فرمود مالک! ما دوراني را گذرانديم که اصلاً يک عده آمدند با دين جنگيدند و دين را به اسارت بردند. اين بيان صريح حضرت است در آن عهدنامه مالک که مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛[16] فرمود مالک! قرآن اسير بود، سنت اسير بود، دين اسير بود، حکم شرع اسير بود، شريعت اسير بود، به ميل خودشان عمل ميکردند؛ نفرمود دست ما را بستند و خانهنشين کردند، اين حساب ديگري دارد. اين عهدنامه مالک است که اصل بينالمللي شده است. فرمود مالک حواس تو جمع باشد! اينها با ما يک حساب ديگري داشتند ما را خانهنشين کردند اين بحثي ديگر است اما اينطور نيست که قرآن را آزاد گذاشته باشند. قرآن حرفي ميزند که آنها بخواهند، همين! سنت حرفي ميزند که آنها بخواهند، شريعت حرفي ميزند که آنها بخواهند. «و أعلم» مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَار». الآن شما حرمين را ميبينيد که اسير است؛ مکه اسير است يا نه؟! کعبه اسير است يا نه؟! مسجد النبي اسير است يا نه؟! اين وهابي دارد حکم ميکند. پس ميشود دين را به اسارت بُرد، دين را به بردگي کشاند. «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً» از خود نناليد، فرمود ما اگر دستمان باز بود بساط را بهم ميزديم؛ اما اين قرآن که حرفي ندارد، سنت که حرفي ندارد، ما بايد دفاع بکنيم، اين «سوادٌ علي بياضٍ». «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ» که نمونه آن را شما الآن ميبينيد که کعبه در اسارت اينهاست.
چند وقت قبل بعضي از خانمها به ديدار آمدند گفتم سلام ما را به اين مادران برسانيد بگوييد عظمت خودتان را حفظ بکنيد! رفتن فلان ورزشکار يا رفتن به آنجا، اين با عظمت زن سازگار نيست با جلال زن سازگار نيست، دين آمد به او شرف داد، عظمت داد، جلال و شکوه داد، برود دنبال چه چيزي بگردد؟! شما ببينيد اين حرف کم حرفي نيست، اين حرف را درباره ديگران که نگفت درباره پدران که نگفت: «الْجَنَّةُ تَحْتَ أَقْدَامِ الْأُمَّهَات» خط مشي نسل جوان را مادر معين ميکند.
اين دين را فرمود اسير بود، اين ديگر سنن بيهقي نيست که کسي بگويد فلان جا سند دارد و مرسله است يا موقوفه است و يا مقطوعه است! بيان صريح حضرت است در عهدنامه مالک، فرمود ما چنين دوراني را پشت سر گذاشتيم مالک! دير بجنبي باز همان ميشود، من هم دير بجنبم باز همان ميشود؛ اينها باکي ندارند که قرآن را به اسارت بگيرند، دين را به اسارت بگيرند. چون ديدند که دين در جامعه جا افتاد، دين را قبول کردند ولي گفتند دين اين است که ما ميگوييم. به حضرت عرض کردند حالا که حاکم شدي بعضي از کارها را چرا عوض نميکنيد؟ فرمود: «لو ثبتت قدماي لغيّرت أموراً كثيرة»؛ من اگر جا پايم محکم شود خيلي عوض ميکنم. «فدک» مال حضرت امير(سلام الله عليه) که نبود مال بچههاي زهرا بود، چرا فدک را نگرفت؟! مگر حقّ مسلّم فاطمه(سلام الله عليها) نبود؟! مگر به بچههاي حضرت نرسيد؟! مگر مال حضرت امير(سلام الله عليه) بود يا مال بيتالمال بود که اين صَرف نظر کند؟! اين حق شخصي حضرت بود. اين «صلاة تراويح» را اين نماز شب را که آمدند برخلاف صريح بيانات پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) که نماز مستحب را نميشود به جماعت خواند، او گفت صف ببنديد به جماعت بخوانيد! جلوي او را نگرفت، فرمود پايم ميلغزد، حرف مرا گوش نميدهند «لو ثبتت قدماي لغيّرت أموراً كثيرة». اين را طبري نقل کرد، يعني مورخان بنام قبل از هزار سال، بعدها ديگران هم نقل کردند.[17]
وقتي که دين به اسارت برود، ولو علي(عليه السلام) والي و جامع و حاکم و حکومت اسلامي داشته باشد اثر ندارد؛ براي اينکه اين دين را اينطور مردم تحويل گرفتند. فرمود اين دين اسير است و من هر چه بخواهم عوض کنم نميشود؛ ميگويم اين نماز مستحبي را نميشود به جماعت خواند، نميشود! «فدک» مال أولاد فاطمه است، نميشود! فلان کار نميشود، فلان کار نميشود «لو ثبتت قدماي لغيّرت أموراً كثيرة».
در اين قسمت که مزدوري در اسلام مکروه است در جلد هفدهم وسائل صفحه 238، روايت را مرحوم کليني از «مَنْصُورِ بْنِ يُونُس» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند که «مَنْ آجَرَ نَفْسَهُ فَقَدْ حَظَرَ نَفْسَهُ الرِّزْق»؛ کسي که مزدور شد راه روزي خودش را بست، چون تمام درآمدها را صاحبکار ميبرد، به او يک حقوق مختصري را ميدهند، چرا خودت را مزدور ميکنيد؟! بايد طوري باشد که اين بانکها وام اسلامي بدهند که اين شخص تعاوني راهاندازي کند براي خودش کار کند؛ اما همين اول بيست درصد بگيري او که ديگر ميسوزد: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا﴾[18] و رابي و مَربيّ و بانک و همه را. اين ﴿يَمْحَقُ﴾ يعني ﴿يَمْحَقُ﴾! فعل مضارع است؛ فرمود تدريجاً ما اين را به مَحاق ميبريم. در اين قانون اساسي گرچه يک دفترچه است، ولي در اين هفتاد نفر چهل نفر مجتهد مسلّم بودند نوشتند. خدا غريق رحمت کند مرحوم آيت الله حائري را! ايشان در همين اصل چهار و پنج رفتند پشت تريبون ـ مرحوم آقاي آيت الله آقا شيخ مرتضي حائري اين يادگار ايشان است در قانون اساسي حتي قانون اساسي بازنويسي شده يعني تجديد نظر شده هم باز اين جمله نوراني هست ـ ايشان يک اصطلاح فقهي حوزوي را فرمودند حتماً بايد در قانون اساسي باشد و آن اين است که در اصل چهارم است اين است که تمام قوانين و مقررات و آييننامهها مثلاً مطابق با اسلام باشد. ايشان فرمودند که حتماً بايد اين جمله باشد که اين اصل بر جميع اصول و مصوبات مجلس و قوانين داخلي و آييننامهها حاکم است. «حکومت» يک اصطلاح فقهي و اصولي است؛ ما يک «ورود» داريم، يک «تخصيص» داريم، يک «تخصص» داريم و يک «حکومت» داريم. هيچ يعني هيچ! در کتاب قانون، اصطلاح فقهي حوزوي نيست اين فقيه عاليقدر فرمود حتماً بايد اين باشد و اين حاکم بر همه اصول و قوانين و مقرارت است؛ مخصص نيست، مقيد نيست، قرينه نيست، بلکه حاکم است. الآن هست و اين از برکات اين مرد بزرگ ديني بود. خدا او و پدر بزرگوار و برادرش و بيتشان را مشمول رحمت خاصه قرار بدهد!
چندتا روايت در همين زمينه است که رزق خودتان را دست صاحبکار و کارفرما ندهيد؛ در روايات سوم اين باب دارد که «لَا يُؤَاجِرْ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ يَسْتَرْزِقُ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ وَ يَتَّجِرُ فَإِنَّهُ إِذَا آجَرَ نَفْسَهُ فَقَدْ حَظَرَ عَلَي نَفْسِهِ الرِّزْق»؛[19] تمام درآمدها را صاحبکار ميبرد، ولي وقتي براي خودش کار بکند با ناز و جلال و شکوه وارد منزل ميشود و کنار سفره خودش نشسته است.
غرض اين است که دين نميخواهد شکم ما را سير کند، دين ميخواهد ما را کريمانه اداره کند ولي ما ـ متأسفانه ـ نتوانستيم حتي اينها را به عنوان مزدور تأمين کنيم که اميدواريم ـ إنشاءالله ـ به برکت خونهاي پاک شهدا اين انقلاب به آن ثمر نهايي خود برسد و همه خواستههاي اسلام عملي شود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص269.
[2]. سوره بقره، آيه280.
[3]. ر. ک. الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص232 و 233.
[4]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص269.
[5]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج15، ص180.
[6]. الكافي(ط - الإسلامية)، ج5، ص202؛ وسائل الشيعة، ج17، ص451؛«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ فِي الْجَيِّدِ دَعْوَتَانِ وَ فِي الرَّدِيءِ دَعْوَتَانِ يُقَالُ لِصَاحِبِ الْجَيِّدِ بَارَكَ اللَّهُ فِيكَ وَ فِيمَنْ بَاعَكَ وَ يُقَالُ لِصَاحِبِ الرَّدِيءِ لَا بَارَكَ اللَّهُ فِيكَ وَ لَا فِيمَنْ بَاعَك».
[7]. وسائل الشيعة، ج21، ص249 و 250.
[8]. وسائل الشيعة، ج21، ص251 و 252.
[9]. وسائل الشيعة، ج21، ص251.
[10]. وسائل الشيعة، ج21، ص252.
[11]. وسائل الشيعة، ج21، ص252.
[12]. وسائل الشيعة، ج21، ص254.
[13]. وسائل الشيعة، ج21، ص255.
[14]. سوره قصص، آيه27.
[15]. ديوان سعدي، غزل40؛ «دگر به روي کسم ديده بر نميباشد ٭٭٭ خليل من همه بتهاي آزري بشکست».
[16]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، نامه53.
[17]. التعجب من أغلاط العامة في مسألة الإمامة، ص81.
[18]. سوره بقره، آيه276.
[19]. وسائل الشيعة، ج17، ص239.