01 01 2019 459747 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 406 (1397/10/11)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«و لو تزوجها علي خادم غير مشاهد و لا موصوف قيل كان لها خادم وسط و كذا لو تزوجها علي بيت مطلقا إستناداً إلى رواية علي بن أبي حمزة أو دارٍ علي رواية إبن أبي عمير عن بعض أصحابنا عن أبي الحسن(عليه السلام) و لو تزوجها علي كتاب الله و سنة نبيه(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و لم يسم لها مهراً كان مهرها خمسمائة درهم».[1] مرحوم محقق در اين فصل دوم از فصول پنج‌گانه بخش چهارم کتاب «نکاح»، اين فرعي که در روايت از خود امام(سلام الله عليه) سؤال کردند، آن را نقل مي‌کند و نظر جزمي ندارد. تا حدودي اين فرع بحث شد. مرحوم علامه در قواعد هم اين کار را مي‌کند؛[2] ولي صاحب کشف اللثام «بالصراحه» مي‌گويد اگر اجماعي در مسئله باشد پذيرفته است و اگر اجماعي در مسئله نباشد اين مطابق قواعد مردود است. اصل نکاح صحيح است، ولي مهر به «مهر المثل» برمي‌گردد وقتي مجهول باشد. اگر معلوم بود يا جهل آن کم بود، به غرر و سفه و مانند آن نرسيد که عيب ندارد. اگر نزديک به «مهر المثل» بود و تفاوت اندک بود، مغتفر است؛ اما اگر نزديک به «مهر المثل» نبود تفاوت آن هم اندک نيست زياد هست، اين تعبد خاص بعيد است. فرمايش صاحب کشف اللثام اين است که اگر چنانچه اجماعي در کار باشد مقبول است، وگرنه مقبول نيست.[3]

لکن اين روايت را از آن جهت که «إبن أبي عمير»[4] و مانند او نقل مي‌کنند، آنها که از نظر سند اين را تصحيح مي‌کنند مي‌پذيرند. پس مشکل، مشکل دو جهته است: يکي اينکه سند معتبر است يا نه؟ يکي اينکه روايت در صدد تعبد خاص است يا نه؟ برخي‌ها مي‌گويند در خصوص اين سه امر پذيرفته است. اين بسيار بعيد است که در سه امر مهر اگر مجهول باشد تعبداً مقبول است، اين بسيار بعيد است. تعبد بر يک امرِ مجهول، غرري، سفهي، اين بعيد است که ما بگوييم اين در اين سه امر استثنا شده است و اين سه امر تمثيل است و نه تعيين! سائل اينطور سؤال کرده است، در کلام امام(سلام الله عليه) که نيست که امام بفرمايد به اينکه در اين امرها مغتفر است. اين سائل سؤال کرده، اگر سائل در امر چهارم و پنجم هم سؤال مي‌کرد حضرت مي‌فرمود عيب ندارد. پس آنچه که در سؤال سائل آمده است بيش از تمثيل و نه تعيين استفاده نمي‌شود. کسي بخواهد فتوا بدهد که جهل در اين سه امر مغتفر است و در امور ديگر مغتفر نيست، او تمثيل را با تعيين خلط کرده است، اينها مثال است. اگر اين سه قيد در خصوص کلام امام(سلام الله عليه) بود «محتمل التعيينية» بود؛ ولي چون در کلام سائل است، سائل از اينها سؤال کرده، احتمال اختصاص جهل در اين سه مهر خيلي بعيد است.

فرمايش صاحب کشف اللثام فاضل اصفهاني هم معتبر است؛ يعني اگر اجماعي در کار باشد درست است. مشکل اجماع در اينگونه از موارد چه اينکه فرع قبلي همينطور بود فرع بعدي هم همينطور است با وجود يک روايتي که خيلي‌ها به آن استدلال کردند و سند را معتبر دانستند، چون «إبن أبي عمير» قبل از «علي بن أبي حمزه» است، برخي‌ها هم روايت خود «علي بن أبي حمزه بطائني»[5] را قبول کردند؛ براي اينکه اين بزرگان وقتي از «علي بن أبي حمزه» نقل مي‌کنند که او جزء «کلاب ممطوره» نباشد. آن وقتي که او جزء «کلاب ممطوره» است که اصلاً حديث نقل نمي‌کند. اين احاديث يا براي قبل از وقف اوست، يا اگر بعد از وقف است روشن نيست که اين مثلاً مسئله براي او حل شده باشد يا نه! اگر ثابت شده که اين بعد از وقف است کسي از او چيزي نقل نمي‌کند، چون خود امام فرمود اينها جزء «کلاب ممطوره» هستند.[6] هرگز فقهاء و محدّثان بعدي چه کليني چه صدوق چه شيخ طوسي(رضوان الله عليهم) حديثي که از «علي بن أبي حمزه» در ظرف وقف يعني در ظرف اتصاف او «بکونه من الکلاب الممطوره» است هرگز نقل نمي‌کنند! اين حتماً براي قبل از وقف آنهاست؛ لذا مي‌گويند چون «إبن أبي عمير» در قبل واقع شده عيب ندارد.

پس فرمايش علامه در قواعد مشخص شد، سخن قابل قبول صاحب کشف اللثام اصفهاني ـ نه هندي! ـ او از بزرگان اصفهان از علماي اصفهان و از محققان اصفهان بود، حالا يک سفر کوتاهي به هند کرده است. او تنها فقيه نبود، يک حکيم نام‌آوري هم بود؛ چون آن عون إخوان الصفاء علي فهم کتاب الشفاء را که نوشته پيدا بود که او هم در «فلسفه» و «منطق» خيلي قوي و غني بود و هم در «فقه». به هر تقدير فرمايش ايشان اين است که اگر اجماعي باشد درست است. منتها اين اجماع غالباً مستند است به چنين روايت و اگر هم «محتمل المدرک» باشد بعيد است که بشود به چنين اجماعي استدلال کرد.

پرسش: اجماعي که مستند روايت داشته باشد چه اشکالي دارد؟

پرسش: پس اجماع حجت تعبدي نيست، روايت حجت است. روايت را خودمان بررسي بکنيم اگر صدور، جهت صدور، دلالت؛ اين اضلاع سه‌گانه روايت تام بود، اين نصاب حجيت را دارد. اگر در يکي از اضلاع سه‌گانه يعني صدور، جهت صدور، دلالت نقص داشت مردود است. آن اجماع مي‌تواند تأييد باشد اما دليل نيست؛ براي اينکه سند خود آن اجماع اين روايت است. اگر سند اجماعي مشخص باشد يا لااقل احتمال عقلايي بدهيم که «محتمل المدرک» است، خودش نمي‌تواند دليل تعبدي خاص باشد. مرحوم محقق در بعضي از اينها فقط به نقل قول که اينطوري شده است اکتفا مي‌کند، فتوا نمي‌دهد.

اما فرع بعدي که مرحوم محقق ذکر مي‌کند اين است مي‌فرمايد به اينکه «و لو تزوجها علي كتاب الله و سنة نبيه (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و لم يسم لها مهراً كان مهرها خمسمائة درهم»؛ اگر در متن عقد نکاح بگويند که «أنکحت» يا «زوّجت کذا بکذا علي کتاب الله و سنة نبيه(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» و مهر را نام نبرند؛ چون «کتاب الله» هم مهر را تثبيت مي‌کند و سنت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلم) هم مقدارش را تصريح مي‌کند. اصل مهر را «علي کتاب الله» و مقدار آن را سنت رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تعيين مي‌کند، اين عيبي ندارد. لکن با چندتا سؤال همراه است در صورتي که اينها ندانند مهر چقدر است! «علي سنة رسول الله» مهر السنة چقدر است! يا بدانند ولي يادشان رفته در متن عقد آن خصوصيت، چون بايد زير پوشش انشاء بيايد. اگر ندانستند يا دانستند يادشان رفته يا تقريباً مي‌دانند نه تحقيقاً، اين از جهل غرري و جهل سفهي مصون نيست و مقبول هم نيست. اين يک تعبد خاص نيست، مگر کسي بداند يا طرفين به نحو علم اجمالي بگويند هر چه که شارع گفته است؛ منتها اين «هر چه شارع گفته است» علم اجمالي به مهر در متن عقد الزام‌آور نيست. نعم! در چند صورت اين مورد قبول است: يکي اينکه اينها بدانند، يکي اينکه اگر حدّ دقيق آن را ندانند حدّي که به دقت نزديک است را بدانند، يا ندانند ولي به «مهر المثل» نزديک باشد؛ در اينگونه از موارد يا جهل نيست، يا جهل اندک است و مغتفر. اما اگر فاصله «مهر السنة» با «مهر المثل» زياد باشد که مغتفر نيست و اينها هم نمي‌دانند به چه جهت تعبداً «علي کتاب الله و سنة رسوله» بگوييم که اين «مهر المسمّي» است؟! با اينکه تحت انشاء نيست. مجهول، تحت انشاء نيست.

بنابراين در بعضي از صور اين روايت‌ها تام است.

پرسش: ...

پاسخ: بله، «مهر السنة» تخميناً مي‌دانند پانصد مثقال نقره است. اگر آن مرحله دقيق را ندانند، اين مغتفر هست؛ مثلاً مي‌گويند پانصد مثقال يا چهارصد و اندي مثقال، در همين حدود را اگر بدانند کافي است، چون آن دقتي که در «بيع» هست در «مهر» نيست البته. اساس مهر هم بر نِحله بودن است؛ يعني شيرين‌کام کردن زندگي. اين کاري که زنبور انجام مي‌دهد، شيرين مي‌کند. اين شيرين‌کردن زندگي است که «وَ يَذُوقَ عُسَيْلَتَهَا وَ تَذُوقَ عُسَيْلَتَه‏»؛[7] اين عسل‌گونه بودن نحل‌گونه بودن، اين تعبير لطيف قرآني است که ﴿وَ آتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَة﴾؛[8] تا زندگي شما نحل‌گونه عسل‌گونه، محصول نحل که عسل است شيرين باشد؛ لذا بخش وسيعي از اينها مغتفر است، سابق اينطور بود. اما الآن تا اينکه سند سپردند از طرفي به اجرا مي‌رسد، حتماً بايد دقيق باشد. اينکه مي‌گويند زمان و مکان در اجتهاد دخيل است در فتوا دخيل است، نمونه‌هاي آن در همين زمان و زمين روشن مي‌شود. سابقاً تا نمرده بودند، کسي مهر را از اموال جدا نمي‌کرد، هيچ وقت ما نشنيديم که يک زني مهر خودش را بگيرد؛ اما الآن اينطور نيست، تا مهر آمده دست به اجرا مي‌زنند، اين ديگر جاي مغتفر بودن و عيب ندارد و مانند آن نيست.

فرمود: «و لو تزوجها علي كتاب الله و سنة نبيه(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و لم يسم» براي زوجه «مهراً كان مهرها خمسمائة درهم». اين بوي تعبد مي‌دهد؛ لکن آنچه که جلوي تعبد محض را مي‌گيرد، همين تصريح به «مهر السنة» است. اينها چيزي را شنيدند ولو تفصيلاً نمي‌دانند اجمالاً مي‌دانند که «مهر السنة» مثلاً پانصد مثقال نقره است. چون اجمالاً هم بدانند طوري که غرر نباشد، سفه نباشد و مانند آن، اين مغتفر است. مرحوم محقق در بخش‌هاي ديگر فتوا ندادند، مي‌گويند «قيل»؛ اما اينجا فتوا مي‌دهند.

اصل نکاح را که اسلام آورده؛ مستحضريد بيع را، اجاره را و مانند آن، اينها جزء امضائيات اسلام است نه تأسيسات اسلام؛ قبلاً بيع بود الآن هم هست، قبلاً اجاره بود الآن هم اجاره هست، قبلاً صلح و وکالت و اينگونه از عقود لازم و غير لازم بود، شارع هم امضا کرده، تعبدي نياورده است مثلاً نفرمود «البيع سنتي»! «الإجارة سنتي»! نه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾،[9] ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾؛[10] يعني امضا کرده است، يک چيز جديدي نياورده، البته بعضي از احکام را آورده است؛ اما در نکاح خيلي تصرف کرده، نکاح قبلاً بوده بعد از اسلام هم بين مسلمين هست و غير مسلمين هست، اما فرمود من يک چيزي جديدي آوردم فرمود: «أَلنِّکَاحُ سُنَّتِي».[11] در بحث جلسه قبل اشاره شد نکاحي که قبلاً بود و امروز هم بين ديگران هست، اين صِرف اجتماع مذکر و مؤنث است. اين نکاح به معناي ازدواج يعني دو شيء کنار هم جمع بشوند و زندگي مشترک داشته باشند، اين در ابرها هم هست، در گياهان هم هست، در حيوانات هم که فراوان است. نکاح به معناي ازدواج يعني اجتماع مذکر و مؤنث، از ابر آسمان گرفته تا گياه زمين و حيوانات جنگل و دريا و صحرا هست. اما فرمود من نکاح آوردم: «أَلنِّکَاحُ سُنَّتِي»،[12] «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَد أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِه»؛[13] من يک امر ملکوتي آوردم، من عفت آوردم، من عصمت آوردم، من طهارت آوردم، من حقوق مشترک آوردم. يک ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾ شارع مقدس دارد، يعني همين خريد و فروشي که شما داريد من همين را امضا کردم، همين! اما نکاح شرعي صِرف اجتماع مذکر و مؤنث نيست، من يک حقوق خاصه آوردم و گفتم اگر کسي با داشتن همسر به بيگانه نگاه کند، او مريض است و بايد درمان بشود؛ در سوره مبارکه «احزاب» که دارد: ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في‏ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً؛[14] فرمود اين حرف‌ها را ديگران نمي‌فهمند. ديگران وقتي که آزمايشگاه موش جواب بدهد مي‌گويد اين سالم است، جواب ديگر بدهد مي‌گويند اين شخص مريض است؛ اما قرآن مي‌گويد اگر کسي همسر دارد بيگانه را نگاه کند او مريض است. فرمود من اين را آوردم. «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَد أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِه»، اين يک امر ملکوتي است، اين يک امر آسماني است؛ اين در ابر نيست، در گياهان نيست، در حيوانات نيست. ابر تا نکاح نکند باردار نمي‌شود نمي‌بارد، اين گياهان تا ازدواج نکنند باردار نمي‌شوند ميوه نمي‌دهند. فرمود: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِح﴾؛[15] من اين بادها را به عنوان تلقيح اين گياه‌ها فرستادم، اينها رسالت من را دارند اجرا مي‌کنند.

پرسش: امر معنوي در نکاح ديگران هم هست.

پاسخ: نيست! مگر اينکه حرف انبيا را گوش داده باشند.

پرسش: ...

پاسخ: آن يک غيرت فُحش دادن به مادر و پدر و مانند آنها است، اين امر مادر و پدر و اينها هم هست، اين کاري به نکاح ندارد. نکاح آن است که يک حقوق شرعي را شارع مقدس براي طرفين قرار بدهد، يک؛ و يک حقوق عاطفي و اخلاقي را تقسيم بکند، دو؛ بگويد به اينکه مسکن را مرد بايد به عهده بگيرد. سکينت را زن عهده‌دار است: ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا﴾،[16] يعني ﴿لِتَسْكُنُوا﴾! زن موظف است خانه‌دار باشد. سکينت و آرامش خانه به عهده زن است. من او را عطوف خلق کردم و مهربان خلق کردم. اصلاً اينکه مي‌گويند «ارحام، ارحام، ارحام» يعني همين! ديگر نمي‌گويند «صله أصلاب»، مي‌گويند «صله أرحام». آنکه مي‌تواند يک خانواده را جمع بکند، يک قبيله را جمع بکند، يک فاميل را جمع بکند، مادر است. صله أصلاب که ما نداريم، اينها از اصلاب مرد هستند و ارحام زن. زندگي را عاطفه اداره مي‌کند. اين بيان نوراني امام(سلام الله عليه) که مکرر خوانده شد همين بود؛ حضرت فرمود: «تَزَاوَرُوا»؛ يکديگر را ترک نکنيد. «فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا»؛ شما شيعيان ما هستيد وقتي يکديگر را ترک نکرديد و به سراغ يکديگر رفتيد، فاصله نگرفتيد، وقتي دور هم جمع شديد احاديث ما را نقل مي‌کنيد. احاديث ما جامعه را مي‌سازد: «وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَي بَعْض».[17] همه ما شنيديم و گفتيم و مي‌گوييم که سنگ روي سنگ بند نمي‌شود، درست هم مي‌گوييم. اگر کسي خواست بُرجي، قصري، خانه‌اي بسازد طبق اول را سنگ گذاشت، دوم را بخواهند سنگ روي سنگ بگذارد که بند نمي‌شود، يک ملات نرمي مي‌خواهد. امام فرمود کلمات نوراني ما ملات نرم است، حالا بعد مي‌خواهي بُرج بسازي مي‌تواني، قصر بسازي ميتواني. ادب يعني ادب! جامعه را ادب اداره مي‌کند. تا حرف زدي پانزده ميليون پرونده! اينکه نشد. فرمود جامعه با بيانات ما که ادب است اداره میشود، وگرنه سنگ روي سنگ بند نمي‌شود «وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَي بَعْض». چرا گفتند مستحب هر جا يکديگر را ديديد سلام بکنيد و مصافحه بکنيد؟ براي اينکه جلوي زندان گرفته بشود، جلوي پانزده ميليون پرونده گرفته بشود. چند بار به عرض شما رسيد اين پانزده ميليون ولو پنج ميليون يا شش ميليون، هر پرونده‌اي سه چهار نفر درگير هستند. ما يک کشور هشتاد ميليوني هستيم که بيست ميليون آن کودک و زن و مرد و مريض و مانند آنها هستند، شصت ميليون شب و روز باهم دعوا داريم! براي اينکه اين پانزده ميليون با خودشان که دعوا ندارند، اين پانزده ميليون با پانزده ميليون ديگر دعوا دارند که مي‌شود سي ميليون، اين سي ميليون هر کدام به هر حال با يک نفر برادري، پسري، فرزندي مي‌شود شصت ميليون. کشوري که شصت ميليون با هم فحش مي‌دهند اين کشور، کشور امام رضاست؟! ما اين را آورديم: «أَلنِّکَاحُ سُنَّتِي»، «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَد أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِه»، اين کجا و آن اجتماع مذکر و مؤنث کجا! چرا گفتند سلام بکن؟ چرا گفتند حقوق زن خود را رعايت بکن؟ چرا گفتند چرا گفتند چرا گفتند يعني همين! فرمود سکينت به عهده زن است، مسکن را مرد بايد تهيه کند. او تمام خستگي‌اش در بيرون وقتي که وارد منزل شد با ديدار همسرش حل مي‌شود. بشر با آن آرامش عاطفي دارد زندگي مي‌کند، اينکه حيوان جنگلي نيست. ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا﴾ يعني ﴿لِتَسْكُنُوا﴾! مگر شما آرامش نمي‌خواهيد؟! خستگي بيرون شما در منزل بايد حل بشود. او بايد آنقدر مديريت داشته باشد که به عاطفه شما را جذب بکند، اين وظيفه زن است. مسکن را شما مي‌توانيد، سنگ و گِل را شما مي‌توانيد تهيه کني و بايد تهيه کني. بعد فرمود جهيزيه هست، مهريه هست، اينها را ذات مقدس هم امضا کرده، اينها بود. فرمود جهيزيه و مهريه و مانند آن چيزي ديگر است، آنچه که ما آورديم اين است: ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾؛ درست است جهيزيه، درست است مهريه، اما اينها مشکل را حل نمي‌کند. دو عنصر اصلي است که زندگي را نرم مي‌کند: يکي مودت و دوستي عاقلانه نه غريزي و يکي محبت عاطفي و مهربانانه عقلي. ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾؛ ﴿وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾. ـ مستحضريد که مودّت دقيق‌تر از محبت است ـ فرمود زندگي را اين دو اصل مي‌گرداند: يکي دوستي عاقلانه و يکي گذشت مهربانانه. دوستي اگر براساس غريزه باشد، همينکه سنّ يک قدري بالا آمد و غريزه افت کرد طلاق طلاق! ولي دوستي اگر عاقلانه باشد، الآن در بين ما شيعيان زن و شوهر پير علاقه‌شان به يکديگر خيلي بيش از علاقه دوتا جوان است. ﴿وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً﴾؛ ﴿وَ رَحْمَةً﴾؛ اين رحمت هم متقابل است آن مودت هم متقابل است، هر کدام اشتباه کردند فوراً ديگري جبران بکند انتقام نگيرد. آنوقت فرزند صالح از اينجاست؛ اين شهداي بزرگوار تربيت شده پدر و مادران قبل از انقلاب هستند. اينها با دعاي پدر با دعاي مادر، آن مادر او را دعا مي‌کند و از زير قرآن رد مي‌کند مي‌فرستد به جبهه، و کشور را آن خون دارد اداره مي‌کند. بارها به عرضتان رسيد ولوغ سگ را حتي خاک هم پاک مي‌کند؛ اما ولوغ اين استعمار و استکبار را نه خاک پاک مي‌کند، نه آب پاک مي‌کند، نه باران پاک مي‌کند، نه برف پاک مي‌کند، فقط خون پاک مي‌کند. مگر استعمار را، استبعاد را، حرف ترامپ را، باران بيايد پاک بکند که نيست! اين زيارت طيب و طاهر ائمه(عليهم السلام) که بعد از زيارت به اين شهدا مي‌گوييم: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُم»[18] يعني همين! اين خون ولوغ استکبار را پاک مي‌کند، اين خون ولوغ ترامپ را پاک مي‌کند، همين! باران آن عُرضه را ندارد، برف آن عرضه را ندارد. اينها تربيت شده همين پدر و مادر هستند. «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُم»؛ هيچ ولوغي را که ولوغ استعمار و استحمار و استکبار و مانند اينها باشد برف و باران و دريا آن عرضه را ندارد که پاک کند؛ فقط خون پاک مي‌کند. اين هنر است. اينکه فرمود آوردم، من اين را آوردم: «أَلنِّکَاحُ سُنَّتِي»؛ وگرنه آن اجتماع مذکر و مؤنث هميشه بود. نفرمود «البيع سنتي»، «الإجارة سنتي»! فرمود: ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْع﴾، ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ خريد و فروش شما، حالا مسئله ربا و مانند آن را تحريم کرده است. بيع يک امر ملکوتي باشد که نيست، اجاره يک امر ملکوتي باشد که نيست؛ اما فرمود ازدواج يک امر ملکوتي است «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَد أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِه». چرا مادر اگر در نفاس بميرد «ماتت شهيدةً»؟ اين کدام منطق است؟ چرا ثواب شهيد را مي‌برد؟ چرا اگر طلبه‌اي از راه دور بخواهد برود حوزه، وسط‌ها بميرد ﴿مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَي اللَّه﴾[19] اين اجر شهيد دارد؟ آن مادر چرا اگر در حال نفاس بميرد «ماتت شهيدةً» چرا؟ چون «أَلنِّکَاحُ سُنَّتِي»، وگرنه هر کسي که در حال زايمان بميرد که «ماتت شهيدة» نيست، کم نيست، ثواب شهيد مگر کم است؟! ثواب شهيد را مگر به هر کسي مي‌دهند؟!

بنابراين اين نظير بيع و اجاره و عقود و معاملات ديگر نيست که فقط امضاي محض باشد؛ لذا فرمود: «أَلنِّکَاحُ سُنَّتِي»، «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَد أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِه». همين امام(صلوات الله) فرمود: اگر ـ خداي ناکرده ـ خانه‌اي که با طلاق ويران شده، اين بافت فرسوده به آساني ساخته نمي‌شود. «أَبْغَضُ الْحَلال إلى اللَّه الطّلاق‏»[20] همين است. اين را مرحوم کليني و ساير بزرگان نقل کردند که اگر ـ معاذالله ـ خانه‌اي با طلاق ويران شده، اين نظير بافت فرسوده شهر نيست که شهرداري بعد از يک مدتي بسازد، اين خانه به آساني ساخته نمي‌شود؛[21] او هميشه افسرده است. آن پدر و مادر داغديده هر وقت اين بچه را نگاه مي‌کنند، هر وقت آن دختر را نگاه مي‌کنند، هر وقت اين پسر را نگاه مي‌کنند، نمي‌دانند به آن پدر و مادر چه گذشته؟! اينها مي‌گويند ما از هم جدا شديم، ديگر نمي‌فهمند که اين يک غده بدخيمي است، يعني چه که جدا شدي؟! چرا طلاق پيدا شد؟ براي اينکه ازدواج بود نه نکاح! «فَقَد أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِه» نبود، ﴿جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾ نبود، ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾ نبود. آن أقدمين که مي‌گفتند «علي کتاب الله و سنة رسوله»، عناصر محوري آن اين معارف بود. سخن از اينکه مهر اين مقدار باشد يا نبود، حکم فقهي نبود. سخن از بحث‌هاي قرآني بود که نحله باشد، اين مهر مثل زنبور عسل که نحل نام اوست عسل مي‌دهد، زندگي عسل بدهد: «وَ يَذُوقَ عُسَيْلَتَهَا وَ تَذُوقَ عُسَيْلَتَه‏» که در روايات ماست. اينکه مي‌گويند «ماه عسل، ماه عسل» از همين جا در آمد. اين در روايات ماست که زن «وَ تَذُوقَ عُسَيْلَتَه‏»، مرد «وَ يَذُوقَ عُسَيْلَتَهَا‏»؛ اين مي‌شود «علي سنة رسول الله»، اين مي‌شود: «أَلنِّکَاحُ سُنَّتِي». حالا اگر کسي به اين معارف آشنا بود گفت: «أنکحت علي کتاب الله و سنة نبيه(صلّي الله عليه و آله و سلّم)»، «طوبي له و حسن مآب»! اگر اين مهر را هيچ نمي‌دانستند فقط يک چيزي شنيدند، اين تبديل مي‌شود به «مهر المثل». اينطور نيست که حالا آدم بتواند تعبداً بگويد حتماً پانصد درهم است. مرحوم محقق و ساير بزرگان(رضوان الله عليهم) که مي‌فرمايند اين به همان پانصد درهم مي‌شود، اين براي آن است که يا در ذهن اينها همين پانصد درهم بود، يا عرف آن روز طوري بود که منصرف مي‌شد به همين پانصد درهم، يا اگر با «مهر المثل» تفاوتي داشت آن تفاوت مغتفر بود؛ «أحد فروع ثلاثه» قابل قبول است. اگر هيچ کدام از آنها نباشد، مگر تعبدپذير است که ما بگوييم تعبداً شما «مهر المسمّي» بايد بدهيد! آن هم به منزله «مهر المسمّي» باشد که جميع احکام «مهر المسمّي» است. حالا اگر شد روايت آن را ـ إن‌شاءالله ـ جلسه آينده بخوانيم.

«و الحمد لله رب العالمين»



[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌2، ص268.

[2]. قواعد الأحکام في معرفة الحلال و الحرام، ج3، ص73 و 74.

[3]. کشف اللثام و الإبهام عن قواعد الأحکام، ج7، ص 405 و 406.

[4]. وسائل الشيعة، ج21، ص284.

[5]. وسائل الشيعة، ج21، ص283.

[6]. وسائل الشيعة، ج30، ص204.

[7]. دعائم الإسلام، ج‏2، ص297.

[8]. سوره نساء، آيه4.

[9]. سوره مائده، آيه1.

[10]. سوره بقره, آيه275.

[11]. جامع الأخبار(للشعيري)، ص101.

[12]. جامع الأخبار(للشعيري)، ص101.

[13]. الأمالي(للطوسي)، النص، ص518.

[14]. سوره احزاب، آيه32.

[15]. سوره حجر، آيه22.

[16]. سوره روم، آيه21.

[17]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص186.

[18]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص723.

[19]. سوره نساء، آيه100.

[20]. نهج الفصاحة، ص157.

[21]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص328 و وسائل الشيعه، ج18، ص30؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) تَزَوَّجُوا وَ زَوِّجُوا أَلَا فَمِنْ حَظِّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِنْفَاقُ قِيمَةِ أَيِّمَةٍ وَ مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُعْمَرُ بِالنِّكَاحِ وَ مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَبْغَضَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُخْرَبُ فِي الْإِسْلَامِ بِالْفُرْقَةِ يَعْنِي الطَّلَاقَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا وَكَّدَ فِي الطَّلَاقِ وَ كَرَّرَ الْقَوْلَ فِيهِ مِنْ بُغْضِهِ الْفُرْقَةَ».


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق