أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مسئله اول از مسائل هشتگانه مقصد دوم که در احکام عيوب هست، به اين صورت بيان شده: «الأولى: العيوب الحادثة للمرأة قبل العقد مبيحة للفسخ و ما يتجدد بعد العقد و الوطء لا يفسخ به و في المتجدد بعد العقد و قبل الدخول تردد أظهره أنه لا يبيح الفسخ تمسكاً بمقتضي العقد السليم عن معارض»؛[1] عيوبي که در زن هست و باعث حق فسخ مرد است يا عيوبي که در مرد هست و باعث حق فسخ زن هست، در مقصد ثاني به احکام آنها پرداختند.
اولين مسئله راجع به عيوب زن هست که باعث حق فسخ مرد است، اين عيوب سه حالت دارد: يا قبل از عقد حادث شده بود، يا بعد از عقد و قبل از آميزش پديد آمد، يا بعد از عقد و بعد از آميزش پديد آمد؛ منظور ظرف حدوث است نه ظرف کشف! بحث در اين نيست که بعد از عقد کشف شده يا بعد از آميزش کشف شده، بحث در ظرف حدوث اين عيب است نه ظرف کشف اين عيب؛ اگر اين عيب قبل از عقد بود و مرد عالم بود، «عالماً بالعيب» عقد را پذيرفت، فسخي در کار نيست که از بحث بيرون است، اگر عالم به عيب نبود جاهل به عيب بود و اين عيب چون «قبل العقد» بود، ايشان «بعد العقد» فهميد، حق فسخ دارد و اگر اين عيب «بعد العقد» و بعد از آميزش پديد آمد، حق فسخ ندارد طبق تنصيص روايت و اگر «بعد العقد» و قبل از آميزش حادث شد، اين مورد تردد و تأمل است که آيا مشمول «اصالة اللزوم» است يا مشمول ادله فسخ و اين بزرگواران ميگويند مشمول ادله «اصالة اللزوم» است، مشمول ادله فسخ نيست.
پس بايد ببينيم که قلمرو «اصالة اللزوم»؛ حالا يا اصل لفظي يا در ظرف شک که لزومش را استصحاب ميکنيم تا کجاست؟ و محدوده نصوص فسخ تا کجاست؟ «اصالة اللزوم» که محدوده وسيعي دارد، قلمرو وسيعي دارد. اگر يک شکي نبود يا شک مستقر نبود، مجرا و معيار همان «اصالة اللزوم» است که اصل لفظي است و اگر شک مستقري پديد آمد جاي استصحاب لزوم است. پس در هر دو حال اين عقد لازم است و نميشود فسخ کرد؛ البته حکم طلاق سرجايش محفوظ است.
اما نصوص عيب را که باعث فسخ است بايد ديد. اين نصوص چند طايفه است: يک طايفه مطلق است که اين عيب به وسيله هر زن که پديد آمد فسخ ميشود «إِنَّمَا يُرَدُّ النِّكَاح» به فلان و فلان و فلان؛[2] اين طايفه از نصوص که ميگويد نکاح را با اين عيب ميشود فسخ کرد اين مطلق است، اين عيب چه قبل از عقد، چه بعد از عقد و قبل از آميزش، چه بعد از عقد و بعد از آميزش رخ داده باشد، مشمول اين نصوص است. طايفه ديگر نظير روايت يک باب يک[3] دارد که اگر آميزش شده و اين عيب پديد آمد، عيب حادث شده بعد از آميزش سبب فسخ نيست، اين هم روشن است؛ اما عيوبي که «بعد العقد» و قبل از آميزش پديد آمدند، آيا مشمول «اصالة اللزوم»اند يا مشمول نصوص فسخ به عيباند؟ ترديد دارند که مرحوم محقق و مانند ايشان ميفرمايند که جا براي ترديد نيست در حقيقت، اين سبب فسخ نيست؛ چرا سبب فسخ نيست؟ به دليل دو شاهد: يکي اينکه روايت اول باب اول محدود کرده است، فرمود فسخ در جايي است که آميزش نشده باشد، اگر آميزش شده باشد جا براي فسخ نيست؛ البته طلاق سر جايش محفوظ است. يکي اينکه در غالب اين نصوص سخن از «تدليس» هست که «دلّس، دلّس»، شامل عيب جديد نميشود؛ چون عيب جديد تدليس نيست. اين تدليس براي قبل از عقد است؛ اين زن به اين مشکل مبتلا بود و مرد نميدانست، تدليس کرده طوري که فهماند من سالم هستم. اين عنوان تدليس نشان ميدهد که اين عيب قبل از عقد بود، وگرنه عيب «بعد العقد» که تدليس نيست؛ عقد جديدي نيست تا او تدليس کرده باشد، مخصوصاً بعد از آميزش. پس خود عنوان «تدليس» گرچه در همه روايات نيست ـ در بخش قابل توجهي از اين نصوص هست ـ نشان ميدهد که اين عيب قبلاً بود.
از طرفي مؤيد اين مطلب يا شاهدي ديگر اينکه بعضي از بيماريها، بيماريهاي فوري و مقطعي است، نظير سرماخوردگي؛ اما بعضي از بيماريها براي درازمدت است؛ مثلاً در جريان «قَرَن» و «عَفَل» و «رَتق» که اين يا رويش يک استخوانکي است در مجرا يا رويش گوشت زائدي است در مجرا يا تنگ بودن مجراست، اينها براي عهد کهن است؛ اين نظير سرماخوردگي نيست که بگوييم در اين يک هفته يا دو هفته پيدا شده است، خود اين عيب نشانه ريشهدار بودن آن است. پس عيب اگر بعداً پديد آمد؛ يعني بعداً کشف شد، نه اينکه بعداً پديد آمد و معيار زمان حدوث است نه زمان کشف. پس کلمه «تدليس» نشان ميدهد که اين عيب قبلاً بود و خود اين عيب هم چون يک امر ملکهاي است دامنهدار است، نظير بيماريهاي تب و مانند تب نيست؛ بلکه براي درازمدت است نشان ميدهد که براي قبل از عقد بود، شامل عيب جديد نميشود و چون شامل عيب جديد نميشود «اصالة اللزوم» محکَّم است.
بنابراين اين «اصالة اللزوم» که اصل لفظي است محکَّم است و اگر در اثر حوادث تلخ اين بيماري شک پديد آمد، همين لزوم، استصحاب ميشود و استصحاب لزوم است که سيد رياض[4](رضوان الله عليه) و ديگران به همين استصحاب بسنده کردند در بخشي از موارد و اگر نوبت به شک نرسيد چه اينکه روايت يک باب يک که مسئله عدم فسخ را «بالصراحه» ذکر ميکند، ديگر جا براي شک نيست و در مواردي که مشکوک باشد به «اصالة اللزوم» يا اصل لفظي يا استصحاب مراجعه ميشود.
پرسش: از جانب زوج دليل حاکم است نسبت به زوجه، نوبت به اصل نميرسد.
پاسخ: نه، منظور اين است که اگر چنانچه ما دوتا دليل داريم، يکي «اصالة اللزوم» داريم و يکي نصوص خاصه، مرجع «اصالة اللزوم» است؛ آن اصل اولي حاکم در اين عقود «اصالة اللزوم» است.
پرسش: براي مرد ضرر هست، چون منع از دخول دارد ولو اينکه عيب بعداً حادث شود.
پاسخ: بله، در مسئله خيار فسخ اگر سند «ضرر» باشد، اين نکته اشاره شد آيا «لا ضرر»[5] مطلق است که حتي ضرر متدارک را هم شامل شود؟ يا نه، ضرر متدارک مشمول قاعده «لا ضرر» نيست. گروهي از فقها که «منهم» صاحب جواهر(رضوان الله عليه) است ميفرمايد «لا ضرر» اطلاق ندارد که ضرر متدارک را هم شامل بشود، ضرر غير متدارک است؛ يعني يک حکم ضرري است که هيچ راهي ندارد و شارع مقدس اين ضرر را برميدارد. اما اگر يک حکمي است که شارع مقدس يک حکم ديگري کنار آن گذاشته که ميشود آن ضرر را با اين دفع کرد؛ مثل اينکه طلاق را گذاشته که جلوي اين ضررها را بگيرد. ميفرمايد «لا ضرر» اطلاق ندارد که ضرر متدارک را شامل بشود. حالا قبل از مرحوم صاحب جواهر چه کساني فرمودند بماند؛ ولي مرحوم صاحب جواهر اصرارشان در اين بخشها اين است که قاعده «لا ضرر»، ضرر متدارک را شامل نميشود؛[6] بعدها قواعد فقهيهايي که علماي نجف نوشتند تصريح کردند که «لا ضرر» شامل ضرر متدارک نميشود. ضرر غير متدارک يعني ضرر به زمين مانده، حکمي است که اگر اجرا شود شخص متضرر است، شارع لزومش را برميدارد؛ اما وقتي در کنار آن يک راهحلي هست، ديگر «لا ضرر» در کار نيست. پس «لا ضرر» دوتا اشکال داشت: يکي اينکه «لا ضرر» نظير نصوص فسخ حق فسخ نميآورد، لزوم را برميدارد؛ چه اينکه خيارات باب بيع همينطور است، يک وقت است که نظير خيار عيب است که حق است قابل خريد و فروش است، قابل نقل و انتقال است، قابل ارث است، يک وقت است که نص خاصي در کار نيست با «لا ضرر» ميخواهيم حق فسخ را ثابت کنيم. «لا ضرر» حق نميآورد، حکم ضرري را برميدارد، نه اينکه حق بياورد؛ اگر «لا ضرر» خواست حکم ضرري را بردارد، در کنارش اگر يک راهحل بود اصلاً ضرر نيست، يا از اين منصرف است يا مثلاً از اول شامل نميشود.
حالا روايات باب؛ خطوط کلي که مشخص شد، روايات را که ارزيابي بفرماييد، همين فرمايش غالب فقها در ميآيد. (منتها اين نکته بايد در اذهان شريفتان باشد که اين را ميگويند «فلسفه فقه»؛ يعني يک وقتي آدم بحث فقهي ميکند، مثل اينکه بحث روزانه ما اين است و يک وقتي از اين مسئله روزانه بيرون ميرويم «فقه» را ميخواهيم بشناسيم، اين را ميگويند «فلسفه فقه»، «فقهشناسي»، «فقهپژوهي». ما الآن ميبينيم چهار نسل؛ مرحوم مفيد هست، شاگرد او سيد مرتضي هست، شاگرد او شيخ طوسي هست، شاگرد او إبن ادريس هست، چهار نسلاند با دو مبناي متفاوت، ولي در غالب احکام اينها يکسان است؛ يکي ميگويد خبر واحد حجت است، يکي ميگويد خبر واحد حجت نيست، ولي غالباً فتواي آنها يکي است. از بيرون يعني از بيرون! بايد بررسي کنيم که راز و رمز اين کار چيست؟ اين را ميگويند «فلسفه فقه»؛ يعني «فقهشناسي». يک وقتي بحث فقهي ميکنيم که آيا حق فسخ با اين شخص هست يا حق فسخ با آن شخص؟ اين بحث فقهي است. يک وقت بيرون ميآييم و از بيرون نگاه ميکنيم که اين چهار نسل با داشتن دو مبناي متفاوت، در غالب احکام متفقاند، اين يک؛ ـ نمونههاي آن هم در بحثهاي ديگر هست ـ چه وقت و چه کسي اين حرف را زده و کجا اين حرف پيدا شده که عمل مشهور روايت ضعيف را قوي ميکند با آن شرايط ياد شده؟ چه وقت و چه کسي اين حرف را زده که اعراض مشهور روايت را از کار مياندازد؟ ـ البته به لحاظ سند نه به لحاظ خصوص فهم! ـ. اين حرفها را ميگويند «فقهپژوهي» و «فلسفه فقه»). در روايت اول باب اول ـ حالا ايشان به اين صورت تنظيم کرده، ولي نظم طبيعي اين نيست؛ نظم طبيعي اين است که آن طايفه اُولي را اول بخوانيم، طايفه اُولي که ميگويد: «إِنَّمَا يُرَدُّ النِّكَاحُ»[7] به اين عيوب، اين کار ندارد که در چه زماني حادث شده و در چه زماني حادث نشده است. اين «إنَّمَا يُرَدُّ النِّكَاحُ بکذا و کذا و کذا»ايي که در «صحيحه حلبي» و غير «حلبي» آمده، جزء طايفه اُولي است، بعدها نوبت به روايت اول باب اول ميرسد که اگر اين عيب بعد از عقد و بعد از آميزش پديد آمد سبب فسخ نيست. اين را که نميشود در باب اول ذکر کرد ـ حالا به ترتيب ايشان، روايت اول باب اول اين است که مادامي که آميزش نشده، اين عيب سبب فسخ هست؛ اما اگر آميزش شده باشد نه. روايتهاي ديگر که بعضي در صدد حصرند و بعضي در صدد حصر نيستند، ميگويند اين عيوب سبب فسخ است؛ چه قبل از عقد، چه بعد از عقد و قبل از آميزش، چه بعد از عقد و بعد از آميزش.
پس روايت اول تعيين کننده است در تقييد مطلقات اين باب. روايت اول از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) است که «الْمَرْأَةُ تُرَدُّ مِنْ أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ مِنَ الْبَرَصِ وَ الْجُذَامِ وَ الْجُنُونِ وَ الْقَرَنِ وَ هُوَ الْعَفَلُ مَا لَمْ يَقَعْ عَلَيْهَا فَإِذَا وَقَعَ عَلَيْهَا» ـ مفهوم و منطوق هر دو ذکر شده ـ «فَلَا».[8] اما روايت دوم[9] اين قيد را ندارد، فقط حصر ميکند. روايت سوم[10] هم بيان شده که در صدد بيان علت تنصيصي نيست که ما به عنوان علت منصوصه از آن استفاده کنيم و بگوييم هر عيبي که در اثر بيماريها يا در اثر انفجارها يا در اثر شيمياييها اين زن ديگر باردار نميشود، سبب فسخ است، وگرنه جلوي آن حصر را نميشود گرفت؛ اگر علت باشد و در صدد افاده علت باشد، علت منصوصه ظهورش قوي است نسبت به همه اطلاقات. آن حصر چه حصر در سبعه، چه حصر «إنما»، چه حصر مفهوم عدد، هر سه را محکوم ميکند، چون قدرت تعليل نص شده بيش از همه اينهاست؛ در حالي که چنين چيزي را نميشود از روايت «حسن بن صالح» استفاده کرد.
پرسش: بنا شد که حصر اضافي باشد نه حصر حقيقي!
پاسخ: اگر يکديگر را بسنجيم بله؛ لذا گاهي چهارتاست، گاهي پنجتاست، گاهي هفتتاست، اين ميشود حصر اضافي. اما در برابر علت منصوصه که هر چه که مشکل زايمان را به همراه دارد، اين سبب فسخ است، اين مقدم است. اينکه حصر اضافي است، چهارتا نسبت به هفتتا بله حصر اضافي است؛ چه مفهوم عدد، چه آنها که دارد چهارتا.
روايت شش باب يک که همان «صحيحه حلبي» است: «إِنَّمَا يُرَدُّ النِّكَاحُ مِنَ الْبَرَصِ وَ الْجُذَامِ وَ الْجُنُونِ وَ الْعَفَل».[11] اين هر سه مقطع را ميگيرد؛ عيب «قبل العقد»، عيب حادث «بعد العقد» و قبل از آميزش، عيب حادث «بعد العقد» و بعد از آميزش؛ منتها اين سومي به روايت اول تخصيص ميخورد.
روايتهاي فراواني که در اين باب هست اين است. عمده اين دو نکته است که خود اين عيبها نظير بيماريهاي سرماخوردگي و مانند سرماخوردگي نيست همينکه عقد کردند اين پديد بيايد؛ مخصوصاً جريان «قَرَن» و «عَفَل» و «رَتق» و اينها که بيماريهاي کهن است. خود اين بيماريها يک امر ملکهايي و ريشهدار است، اينکه مثلاً در ظرف دو روز پديد آمد از اين سنخ نيست، اين يک؛ و از طرفي هم عنوان «تدليس» در اين روايات آمده، اين دو. اين «تدليس، تدليس» نشان ميدهد که اين عيب قبلاً بود، عيبي که «بعد العقد» و قبل از آميزش؛ يعني در اين مدت کوتاه پديد بيايد، اين بسيار کم است؛ لذا ظهور ادله فسخ نسبت به اين عيب مفروض بسيار ضعيف است و چون بسيار ضعيف است، «اصالة اللزوم» محکَّم است، وگرنه اطلاق اينکه «إنما يرد النکاح» به اين عيوب، اگر اين عيب «بعد العقد» و قبل از آميزش پديد بيايد که مشمولش است. منتها يا اصلاً اين عيوب، اين عيب نوظهور را شامل نميشود؛ براي اينکه مانند بيماري سرماخوردگي نيست که در ظرف يکي دو روز پديد بيايد يا اگر شامل بشود ظهورش بسيار ضعيف است؛ آنوقت «اصالة اللزوم» ميشود محکَّم. اينکه ميبينيد فقها ميفرمايند اين «اصالة اللزوم» دليل وفاي به عقد و مانند آن مرجع است و معارض ندارد براي همين جهت است؛ براي اينکه خود اين بيماريها مانند زخم کهنه است، يک؛ عنوان «تدليس» در خيلي از اين نصوص هست، دو؛ معلوم ميشود سابقه داشت، سه. عيبي که «بين العقد و بين الآميزش» پديد بيايد جزء اين عيوب نيست، اين يک بيماري زودگذري است. بنابراين به «لا ضرر» هم که نميشود تمسک کرد.
غرض اين است که روايتهاي باب يک مطلق است؛ اما اطلاقي که اگر منصرف نباشد، ظهورش نسبت به عيبهاي تازه پديد آمده بسيار ضعيف است.
روايات باب دو که عنوان «تدليس» دارد، همين روايت يک باب دو که مرحوم کليني[12](رضوان الله عليه) نقل کرده است فرمود: «وَ يَأْخُذُ الزَّوْجُ الْمَهْرَ مِنْ وَلِيِّهَا الَّذِي كَانَ دَلَّسَهَا»؛[13] معلوم ميشود اين عيب سابقاً بود. معيار ظرف کشف که نيست، ظرف حدوث است. غرض اين است که اين تدليس نشان ميدهد عيبي که قبلاً موجود بود نه عيبي که «بعد العقد» و قبل از آميزش پديد آمده، اين را شامل نميشود و وقتي شامل نشد مرجع ميشود «اصالة اللزوم». يک عيبي که تدليسپذير نيست، مشمول اين روايات باب دو نيست و وقتي مشمول نشد، «اصالة اللزوم» محکَّم است. اينکه اين بزرگواران ميفرمايند اين روايات، معارض «اصالة اللزوم» نيستند، به همين مناسبت است. يک وقت است مطلق بيماري است حتي تب کردن، بله اين ممکن است «بعد العقد» و قبل از آميزش باشد؛ اما اين بيماريهاي ريشهدار به اضافه کلمه «تدليس»، نشان ميدهد که قبلاً بود.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اينطور نيست که کسي ادعاي اجماع بکند و اين روايات هم که مطلق است شامل ميشود؛ اما تدليس را چکار بکنيم؟ تدليس در روايت اول همين صحيحه هم هست: «عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِمَا السَّلام قَالَ: فِي رَجُلٍ تَزَوَّجَ امْرَأَةً مِنْ وَلِيِّهَا فَوَجَدَ بِهَا عَيْباً» بعد از اينکه آميزش کرد، «قَالَ إِذَا دُلِّسَتِ الْعَفْلَاءُ وَ الْبَرْصَاءُ وَ الْمَجْنُونَةُ وَ الْمُفْضَاةُ».[14] بيش از سؤال سائل جواب داده شده است، فرمود معيار تدليس است؛ تدليس اين است که قبلاً بود.
پرسش: ...
پاسخ: نه، شرط است؛ «إذا دلّست» است؛ يعني اگر تدليس نباشد خيار نيست، حق فسخ ندارد. اين تنها يک روايت نيست، در روايت دو اين باب: «قَضَي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيه السَّلام فِي امْرَأَةٍ زَوَّجَهَا وَلِيُّهَا وَ هِيَ بَرْصَاءُ» تا اينجا که ميفرمايد: «وَ إِنَّمَا صَارَ عَلَيْهِ الْمَهْر»؛ وليّ بايد خسارت بپردازد، «لِأَنَّهُ دَلَّسَهَا».[15]
روايت بعدي؛ يعني روايت چهار اين باب که آن را هم مرحوم کليني[16](رضوان الله عليه) نقل کرده است: «عَنِ الْحَلَبِيِّ جَمِيعاً عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام فِي رَجُلٍ وَلَّتْهُ امْرَأَةٌ أَمْرَهَا أَوْ ذَاتُ قَرَابَةٍ أَوْ جَارٌ لَهَا» که اين انجام بدهد، «قَدْ دَلَّسَتْ عَيْباً هُوَ بِهَا قَالَ»[17] مَهر را وليّ بايد بپردازد، چون خسارت داد.
روايت هفت اين باب است که از «حسين بن سعيد» نقل شده است: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِمَا السَّلام قَالَ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عَلَيه السَّلام مَنْ زَوَّجَ امْرَأَةً فِيهَا عَيْبٌ دَلَّسَهُ وَ لَمْ يُبَيِّنْ ذَلِكَ لِزَوْجِهَا»؛ اين مرد که از طرف اين زن وليّ اوست يا از طرف او اين کار را ميکند، عيب اين زن را به اين شوهر نگفت. «دَلَّسَهُ وَ لَمْ يُبَيِّنْ ذَلِكَ»[18] حکم آن اين است که غرامت بپردازد.
روايت هشت اين باب که «عبد الله بن جعفر» در قُرب الإسناد نقل ميکند: «عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرعَنْ أَخِيهِ عَلَيهِمَا السَّلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ امْرَأَةٍ دَلَّسَتْ نَفْسَهَا لِرَجُلٍ وَ هِيَ رَتْقَاءُ»، نگفت رتقاست! حضرت فرمود: «يُفَرَّقُ بَيْنَهُمَا وَ لَا مَهْرَ لَهَا».[19]
در غالب اين روايات سخن از تدليس است. خود اين عيبها، عيبهاي ملکهايي و ريشهدار است که زمانبر است. عنوان «تدليس» از يک سو، عنوان اينکه اين عيب نظير سرماخوردگي و تب کردن نيست زمانبر است؛ نشان ميدهد که اين عيب قبل از عقد بوده است. پس عيب «بعد العقد» و قبل از آميزش که مثلاً يک زمان کوتاهي دارد، اينها را شامل نميشود.
«فتحصل» اگر بيماري «قبل العقد» حادث شده باشد؛ هم کهنهگي اين بيماري محفوظ است، هم عنوان «تدليس» محفوظ است و هم «اصالة اللزوم» به محکَّم بودن خودش باقي است و اگر «بعد العقد» و بعد از آميزش اين عيب پديد آمده، صريح روايت اول ميگويد به اينکه او حق فسخ ندارد و اگر «بعد العقد» و قبل از آميزش پديد آمده، شمول ادله رد، يا اصلاً نيست يا بسيار ضعيف است، در اينگونه از موارد «اصالة اللزوم» محکَّم است و اگر شک کرديم استصحاب لزوم محکَّم است و همه اين امور در جايي است که شخص عالم به عيب نباشد؛ چون اگر عالم به عيب باشد اقدام بکند، همانطوري که در باب خيار عيب ميگويند خيار ندارد، اينجا هم خيار ندارد. پس مسئله اُولي از اين مسائل هشتگانهاي که مربوط به احکام عيوب است به پايان رسيده است.
حالا چون روز چهارشنبه است و روز آخر بحث است و ما هم در استقبال ماه مبارک رمضان هستيم، اين نکته هم يادمان باشد ـ که قبلاً هم به عرضتان رسيد ـ آنها که اهل راهند سالشان اول ماه مبارک رمضان است و ماه شعبان آخر سالشان است؛ لذا در ماه شعبان تلاش و کوشش ميکنند که تمام اين حسابها را بررسي کنند که با ذمّه پاک وارد سال بعد بشوند. مرحوم إبن طاوس و مانند إبن طاوس(رضوان الله عليهم) اين بزرگان سالشان را همين اول ماه مبارک رمضان قرار ميدادند؛ خيلي از کتاب دعاهايي که اين بزرگواران مينوشتند آن اولين بحثي که دارند وظايف ماه مبارک رمضان است. سرّش هم اين است که هم در ادعيه و هم در روايات، از ماه مبارک رمضان به عنوان «رَأْسُ السَّنَة»،[20] به عنوان «غُرَّةُ الشُّهُور»[21] ياد شده است. اين است که اين بزرگان اصرار ميکنند که ماه شعبان آدم خود را تطهير بکند که تمام ديونش را بدهد، ديون اين سالش را بدهد که با روح پاک وارد ضيافت ذات أقدس الهي بشود و اين صلواتي که از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) رسيده که پيغمبر(صلّي الله و عليه و آله و سلّم)، گرچه همه ماها را به آن وظايف راجح خود امر ميکردند، اما در خصوص ماه شعبان «يَدْأَبُ فِي صِيَامِهِ وَ قِيَامِه»؛[22] تمام روزها را روزه ميگرفتند و تمام شب را هم به صلات ليل ميپرداختند. در کلمات بزرگان هم همينطور است يک شعري جناب حافظ دارد در همان غزلي که درباره ماه شعبان هست:
ارغوان جام عقيقي به ثمن خواهد داد ٭٭٭ چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح کاين خورشيد ٭٭٭ از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد[23]
ماه شعبان را ميگويد دريابيد؛ براي اينکه اگر ماه شعبان گذشت، ماه مبارک رمضان ماه کار است نه ماه وصال! به کسي جايزه نميدهند. در ماه مبارک رمضان فقط آدم شب و روز بايد بدود؛ آنوقت «لَيْلَةَ الْجَوَائِز»[24] که ميگويند فضيلت آن کمتر از شبهاي قدر نيست، شب اول شوال شب عيد فطر و روز عيد فطر کار شب و روز قدر را ميکند. حرف حافظ اين است که در ماه مبارک رمضان بايد بدوي و کار بکني! جايزه تقسيم نميکنند، جايزه را «لَيْلَةَ الْجَوَائِز» تقسيم ميکنند يا روز فطر تقسيم ميکنند. اينکه ميگويند:
روز عيد است و من مانده در اين تدبيرم ٭٭٭ كه دهم حاصل سي روزه و ساغر گيرم[25]
آن عيد است؛ اما ماه شعبان آخرين حساب و بررسيهاست. اين آخرين حسابها و آخرين بررسيها را انسان بايد با بدن پاک شستشو بکند، وگرنه ـ خداي ناکرده ـ ممکن است انسان را در ضيافت راه ندهند؛ چون اگر کسي مشکلي داشته باشد ممکن است او را در ضيافت الهي راه ندهند.
بنابراين ماه شعبان درست است که شايد از بعضي از جهات نظير ماه رجب نباشد و يقيناً مانند مبارک رمضان نيست چون آن «شهر الله» است؛ اما پخش کردن جايزه، حسابرسي، وارسي شدن، آن ورقه نهايي و پاياننامهها را گرفتن، نسبت به ماههاي قبل و بعد خيلي فرق ميکند. اين است که اين بزرگان ميگويند ماه شعبان را از دست ندهيم، دعاهاي ماه شعبان هم نشان ميدهد، اين «مناجات شعبانيه» هم نشان ميدهد. ميبينيد آدم وقتي يکسال در خدمت وليّ خود بود، آخر سال است به او اجازه ميدهند که با او دوستانه حرف بزند. فرمود شما اگر دوست من هستيد، کاري بکنيد که من هم دوست شما بشوم. همهاش بگير و ببند که در قرآن نيست، آن ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوه﴾[26] ـ معاذالله ـ براي يک گروه ديگر است؛ اما نسبت به مؤمنين فرمود: ﴿إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ﴾.[27] در بحثهاي منطقي علم حصولي يک حد وسطي هست ميگويند «الف»، «باء» است و هر «باء»ايي «جيم» است، پس «الف»، «جيم» است؛ اين «باء» ميشود حد وسط. از نظر سير عملي يک انسان کامل ميشود حد وسط. فرمود اگر شما محب خداييد، در مدار حبيب خدا دور بزنيد تا بشويد محبوب خدا: ﴿إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ﴾. وجود مبارک «حبيب الله»، اين حد وسطِ سير و سلوک است؛ يعني سالک اگر بخواهد از مقام محب بودن، به مقام محبوب بودن برسد، بايد در مدار «حبيب الله» حرکت کند. نفرمود احکام الهي را رعايت کنيد، تقوا را رعايت کنيد، همه اينها درست است؛ اما به هر حال بايد مناسب باشد. کسي محب است و ميخواهد محبوب بشود، او چکار بايد بکند؟ درست است که بايد روزه بگيرد، نماز بخواند، احکامش را رعايت بکند؛ اما اين طرز حرف زدن نيست. اگر محبي بخواهد محبوب بشود بايد در محور حدّ وسطش که «حبيب الله» است حرکت کند. ﴿إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني﴾؛ خدا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود که به دنبال من که من حبيب او هستم حرکت کنيد، ﴿يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ﴾؛ پس يک محبي شده محبوب.
حالا محبوب خدا وقتي بخواهد با خدا حرف بزند، چگونه حرف ميزند؟ ميبينيد خود قرآن سالک را تربيت ميکند، آنوقت اين ادعيهايي که در روايات هست به زبان اين سالکين است. غالب اين دعاها اين است که خدايا ببخش يا بيامرز يا مشکل ما را حل بکن و مانند آن. خدا هم در همين بيان نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) فرمود من تا آنجا که ممکن است آبروي شما را حفظ ميکنم؛ ولي شما آبروي خودت را نريزيد. اصلاً فرشتهها را براي چه ميفرستد؟ فرمود: ﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ ٭ كِراماً كاتِبينَ ٭ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾؛[28] ملائکه را ميفرستد که اعمال را ضبط بکنند، ملائکه کاري ديگر که ندارند. اين ملائکه که موکل هستند، اين ملائکه که در سوره مبارکه «ق» دارد: ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْه رَقيبٌ عَتيدٌ﴾،[29] نه اينکه يکي رقيب است و يکي عتيد؛ هم اينکه سمت راست است ﴿رَقيبٌ عَتيدٌ﴾، هم آنکه سمت چپ است ﴿رَقيبٌ عَتيدٌ﴾؛ هم اين مراقب و مستعد، هم او مراقب و مستعد، نه يکي رقيب است و ديگري عتيد؛ همه آمادهاند و خواب هم که ندارند، اصلاً کارشان اين است که ببينند ما چه ميگوييم! رقيب هم هستند، عتيد هم هستند، مستعد هم هستند، آماده هم هستند. اما در «دعاي کميل» ما چه ميخوانيم؟ ميگوييم خدايا تو وقتي ميخواهي آبروي ما را حفظ بکني، حتي اجازه نميدهي اينهايي که تو خودت فرستادي بفهمند «وَ كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيَّ مِنْ وَرَائِهِمْ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِيَ عَنْهُمْ وَ بِرَحْمَتِكَ أَخْفَيْتَهُ وَ بِفَضْلِكَ سَتَرْتَه».[30] ما هم کار را داريم علني ميکنيم؛ حالا ممکن است کسي در خلوت کاري بکند، ولي علني دارد کار ميکند. اين دو بزرگوار هم که خواب ندارند، هر دو هم رقيباند و هم عتيد؛ اما در «دعاي کميل» اين است که تو نميگذاري اينها هم بفهمند که ما پيش اينها شرمنده بشويم: «وَ كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيَّ مِنْ وَرَائِهِمْ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِيَ عَنْهُمْ»، نه «خفي عنهم» براي اينکه اينها فراموش کردند و يادشان رفته، نه! «وَ بِرَحْمَتِكَ أَخْفَيْتَهُ وَ بِفَضْلِكَ سَتَرْتَه»؛ تو نگذاشتي اينها بفهمند، نه اينکه اينها نبودند يا خوابشان برد يا فراموش کردند، چون اينها که اهل غفلت و سهو و مانند آن نيستند. اينها فرستاده تو هستند و خودت هم فرموديد: ﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ ٭ كِراماً كاتِبينَ﴾؛ اما «وَ بِرَحْمَتِكَ أَخْفَيْتَهُ»، اين خداست! حالا با اين خدا در ماه شعبان ما چگونه حرف بزنيم؟ اين «مناجات شعبانيه» اگر مخصوص اين ذوات قدسي و براي ائمه(عليهم السلام) بود، ميگفتيم ما حق نداريم؛ اما به ما گفتند بخوانيد، به ما هم دستور دادند و يکي از مناجاتهاي مطلوب ما در ماه شعبان همين است، غير شعبان هم ميشود خواند. همينها به ما اجازه دادند با خداي خود از راه محبت حرف بزنيم، نه از راه ترس؛ نه به عنوان اينکه ما مخلوق هستيم و او خالق، آنها سرجايش محفوظ است؛ نه به عنوان اينکه ما فقيريم و او غني. يک وقت است ناله است «أَنْتَ الْخَالِقُ وَ أَنَا الْمَخْلُوقُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمَخْلُوقَ إِلَّا الْخَالِق»، «أَنْتَ الْغَنِيُّ وَ أَنَا الْفَقِيرُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْفَقِيرَ إِلَّا الْغَنِي»،[31] اين نياز و ناله و ضجّه است، اين مناجات سرجايش محفوظ است؛ اما اين «مناجات شعبانيه» يک ظرافت ديگري دارد، ميگويد خدايا «إِنْ أَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي»؛[32] مرا مؤاخذه کني و بگويي چرا گناه کردي، من تو را مؤاخذه ميکنم و ميگويم تو که بزرگتر هستي چرا به روي من آوردي و چرا نبخشيدي؟! اين خداست! «إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِك».[33] ما چنين خدايي هم داريم! دوستانه حرف ميزنيم؛ پس اين راه هم هست. اگر به ما اجازه نداده بودند، کسي ميتوانست چنين ادّعايي بکند؟! اينکه ميگويند «دوزخم ببر و نام گنه مبر که خلاف کردن و آبروريزي کردن از هر گناهي بدتر و از هر عذابي سختتر است»، اين خداست! چگونه آدم با او رفتار بکند؟ همه اعضا و نعمت از اوست، همه را هم ما در بيراهه مصرف ميکنيم. اينطور نيست که همهاش سخن از بگير و ببند باشد، اين بگير و ببند براي اين وسطهاست؛ شما سوره مبارکه «علق» را ملاحظه بفرماييد ـ که جزء عتائق سور است. اين «إقرأ» اول نازل شده، قبل از آن که ما آيهاي نداشتيم ـ در بخش پاياني سوره «علق» اصلاً آن قسمتها سخن از بگير و ببند نيست، سخن از جهنم نيست، سخن از حياست: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾؛[34] انسان نميداند که خدا او را ميبيند؟! بعدها سخن از جهنم آمد وقتي بيحيايي بشر پيش آمد؛ وگرنه اول که خدا نگفت ميسوزانم، اول گفت ميبينم: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ﴾، اول «حيا» و آخرش هم در مناجات شعبانيه «وفا». اين وسطها ما مشکل داريم. او با ما از راه حيا وارد شد، او با ما از راه حيا و محبت و دوستي دارد سخن ميگويد. او به ما اجازه داد که با او اينطور حرف بزنيم.
اين روايت را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در جلد هفده همين کتاب شريف وسائل باب تجارت و احکام تجارت که آن شخص آمد خدمت امام صادق(سلام الله عليه) عرض کرد که به من مأموريت دادند که بروم اهواز و آمدم حضور شما که به هر حال بخشنامه حقيقي را شما بدهي، اينها يک دستوري دادند که من بروم اهواز. حضرت فرمود به مردم آنجا خدمت کن، درباره دين اينطور باش، آبروي افراد را حفظ بکن، مؤمنين را حفظ بکن، تا به اين جمله ميرسد که فرمود آبروي مؤمنين را حفظ بکن، براي اينکه ذات أقدس الهي ميفرمايد ـ اينها حديث قدسي است که اينها دارند ـ. فرمود: «فَالْمُؤْمِنُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه»،[35] اين خيلي بالاتر از «سَلْمَانُ مِنَّا»[36] است. اگر معصوم نگفته بود، مگر کسي جرأت ميکرد چنين حرفي بزند؟! اين محب و محبوب همينطور حرف ميزنند. اينکه فرمود: ﴿إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ﴾، در محب و محبوب جا براي گله که نيست. اگر کسي محبوب خدا شد به او اجازه ميدهد که اينطور با او ناز بکند.
قبلاً اين کلمه «ناز» به عرضتان رسيد اين «دعاي افتتاح» که از وجود مبارک حضرت است در همين صفحه اول بعد از چند سطر حضرت فرمود به خدا بگوييد: «مُدِلًّا عَلَيْك»؛[37] ـ اين مُدل از «إدلال» است، «إدلال، دَلال»؛ يعني غنج و ناز ـ خدايا من ميخواهم با تو ناز کنم ـ دَلال يعني ناز ـ آن «أفتقر، أفتقر، أفتقر» که سرجايش محفوظ است.
اين دين است! اين بگير و ببندش خيلي کم است، براي يک گروه ديگر است. همه درها را باز گذاشتند و از هر دري بخواهيم برويم راه باز است؛ معني ضيافت مطلقه همين است.
اميدواريم ذات أقدس الهي به همه شما علماي بزرگوار آن توفيق را عطا کند که جامعه انساني و اسلامي را از هر خطري برهانيد و اين گرگهايي که از هر طرف صف کشيدند، آنها را به سزاي اعمالشان برسانيد با استقلالطلبيتان، با عزت و شکوهطلبيتان، جلوي ياوهگوييهاي ترامپها و مانند او را بگيريد. اينها اگر از عهدنامه خارج شدند بعيد نيست، غالباً اينطور بودند. يک بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است که اينها اگر با يک دستي عهد کنند با دست ديگر نقض ميکنند. در طليعه آن دولت يازدهم به جناب ظريف و مانند او گفته شد: شما درست است ميخواهيد مذاکره بکنيد، بکنيد؛ ولي با اين آمريکاييها وقتي دست دادي انگشتهايتان را بشماريد. به صورت دلالت مطابقه به جناب ظريف اين حرف گفته شد! بخواهيد مذاکره بکنيد حرف بزنيد، بزنيد؛ اما اينطور نباشيد که با اينها دست بدهيد بعد بگذاريد در جيبتان، خير! دست داديد انگشتانتان را بشماريد. آدم حواسش بايد جمع باشد! ولي در برابر ذات أقدس الهي، خداي سبحان مالک و مُلک، هيچ کاري بيگانه نميتواند بکند.
اميدواريم ـ إنشاءالله ـ اين نظام به صاحب اصلياش وجود مبارک وليّ عصر برسد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص264.
[2]. وسائل الشيعة، ج21، ص209 و 210 و 213.
[3]. وسائل الشيعة، ج21، ص207.
[4]. رياض المسائل(ط ـ الحديثة)، ج11، ص454 و 455.
[5]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص294.
[6] . جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، ج30، ص338 و 339.
[7]. وسائل الشيعة، ج21، ص209.
[8]. وسائل الشيعة، ج21، ص207.
[9]. وسائل الشيعة، ج21، ص207.
[10]. وسائل الشيعة، ج21، ص207 و 208.
[11]. وسائل الشيعة، ج21، ص209.
[12]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص408.
[13]. وسائل الشيعة، ج21، ص211.
[14] . وسائل الشيعة، ج21، ص208.
[15]. وسائل الشيعة، ج21، ص212.
[16]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص407.
[17]. وسائل الشيعة، ج21، ص212 و 213.
[18]. وسائل الشيعة، ج21، ص214.
[19]. وسائل الشيعة، ج21، ص214.
[20]. تهذيب الأحکام(تحقيق خرسان)، ج4, ص333؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّه عَلَيه السَّلام قَالَ: إِذَا سَلِمَ شَهْرُ رَمَضَانَ سَلِمَتِ السَّنَةُ وَ قَالَ رَأْسُ السَّنَةِ شَهْرُ رَمَضَان».
[21]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج1، ص31؛ «أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام قَالَ: إِنَّ الشُّهُورَ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فَغُرَّةُ الشُّهُورِ شَهْرُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ شَهْرُ رَمَضَانَ وَ قَلْبُ شَهْرِ رَمَضَانَ لَيْلَةُ الْقَدْرِ وَ نُزِّلَ الْقُرْآنُ فِي أَوَّلِ لَيْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ فَاسْتَقْبِلِ الشَّهْرَ بِالْقُرْآن».
[22]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص829.
[23]. ديوان حافظ، غزل164.
[24]. الأمالي (للمفيد)، ص232؛ «فَإِذَا كَانَتْ لَيْلَةُ الْفِطْرِ وَ هِيَ تُسَمَّي لَيْلَةَ الْجَوَائِزِ أَعْطَي اللَّهُ الْعَالَمِينَ أَجْرَهُم...».
[25]. اشعار منتسب به حافظ، شماره17.
[26]. سوره الحاقه، آيه30.
[27]. سوره آلعمران، آيه31.
[28]. سوره انفطار، آيات10ـ 12.
[29]. سوره ق، آيه18.
[30]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص849.
[31]. المزار الكبير(لإبن المشهدي)، ص174.
[32]. إقبال الأعمال(ط ـ القديمة)، ج2، ص686.
[33]. إقبال الأعمال(ط ـ القديمة)، ج2، ص686.
[34]. سوره علق, آيه14.
[35]. وسائل الشيعة، ج17، ص211.
[36]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص64.
[37]. إقبال الأعمال(ط ـ القديمة)، ج1، ص58.