اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مرحوم محقق در متن شرايع و در پايان فصل اول که مربوط به آداب عقد نکاح است، لواحقي را به تعبير خودشان ذکر کردند؛ سرّ مطلب را به عنوان ملحقات ياد کردند.[1] اول درباره نَظر زن به مرد و مرد به زن بود که بحث مبسوط و خوبي بود که گذشت؛ دوم مسايل پنجگانهاي مربوط به آميزش بود که آن را هم گذراندند؛ سوم درباره خصايص نبي(صلي الله عليه و آله و سلم) است. اين «خصائص النبي» آن بحثهايي که مربوط به نبوّت و رسالت و امامت و خلافت و ولايت و اينگونه از معارف است، به عهده فلسفه و کلام است، آن قسمتي که مربوط به جواز و وجوب عملي است به عهده فقه است؛ هم در فلسفه و کلام از «خصائص النبي»(صلي الله عليه و آله و سلّم) سخن به ميان ميآيد و هم در فقه؛ منتها در فقه، بحث احکامي است که مربوط به شخص آن حضرت است. اين مطلب اول.
دوم اينکه براي ما اثر عملي ندارد که چه چيزي بر حضرت واجب است و چه چيزي بر حضرت واجب نيست، چه چيزي براي حضرت جايز است و چه چيزي براي حضرت جايز نيست، اثر عملي ندارد، بلکه فقط اثر علمي دارد. اين مطلب دوم.
سوم اينکه جاي خاصي براي اين مسئله در فقه نيست، جزء کليات ميتواند باشد يا جزء ملحقات فقه ميتواند باشد؛ اما مخصوص به يک بابي از ابواب فقه باشد، اينطور نيست؛ منتها پانزده مطلب فقهي را به عنوان «خصائص النبي»(صلي الله عليه و آله و سلّم) ياد کردند.[2] اين خصائص پانزدهگانه، ششتا از آن مربوط به نکاح است و نُهتا از آن مربوط به غير نکاح؛ نظير وجوب نماز شب و امثال آن. چون اکثر اين خصائص پانزدهگانه به نکاح برميگردد، برخي از فقهاء مثل مرحوم محقق در شرايع اينها را در بحثهاي نکاح ذکر کردند و چون قسمت مهم اين خصائص پانزدهگانه به نکاح برنميگردد؛ لذا آنها در بحث نکاح يادآوري نکردند. همين محقق در المختصر النافع اين خصائص را ياد نکرد. مرحوم علامه در ارشاد الاذهان اينها را ياد نکرده، قهراً مرحوم شيخ انصاري که عهدهدار شرح ارشاد الاذهان علامه حلي(رضوان الله عليهما) است اين را هم در کتاب نکاح ذکر نکرده، در موارد ديگر ذکر کرده است. اين هم يک مطلب.
مطلب ديگر اينکه اين پانزده حکمي که به عنوان «خصائص النبي»(صلي الله عليه و آله و سلم) ياد شد، دليلي بر حصر اينها نيست، چون حصر عقلي در اينجا راه ندارد، برابر استقراء هم اين پانزده حکم را پيدا کردند، ممکن است اگر کسي فحص بالغي داشته باشد، بيش از اينها داشته باشد. اين هم يک مطلب.
مطلب بعدي آن است که اگر کاري را پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) انجام داد، معلوم ميشود که اين کار حرام نيست؛ اما حالا واجب است يا مستحب، از صِرف عمل حضرت به دست نميآيد، از تداوم و استمرار آن حضرت بر يک کار، رجحان را ميشود فهميد؛ اما وجوب را نميشود فهميد، مگر اينکه شواهد و قرائني دلالت کند بر اينکه اين کار واجب است. اين درباره انجام کار است. اگر کاري را نکردند و ترک کردند، دليل است بر اينکه اين کار واجب نيست؛ اما حالا حرام است يا مکروه، هرگز از ترک عمل برنميآيد، مگر اينکه قرائني و شواهدي در کار باشد که دلالت کند بر اينکه اين کار حرام است يا اين کار مکروه است و از صِرف ترک، حرمت يا کراهت استفاده نميشود، چه اينکه از صِرف فعل، وجوب يا استحباب هم استفاده نميشود.
اين امور پانزدهگانهاي که اين بزرگواران ذکر کردند، اختصاصي به فقه ما ندارد، در فقه اهل سنّت هم اين خصائص آمده، ممکن است با يک تفاوت مختصر باشد. اما آنچه که تفاوت اساسي بين اصول و فروع؛ يعني اصول دين و فروع دين هست اين است: «خصائص النبي» که فقيه مطرح ميکند در مدار فعل است، يک؛ و مختصّات آن حضرت است نسبت به امّت خودش، اين دو؛ يعني وقتي گفتند اين پانزده مطلب جزء «خصائص النبي» است؛ يعني در بين مسلمانها که برخي اماماند و برخي مأموم، امام مسلمين، پيغمبر مسلمين ـ امام به معني پيغمبر ـ يک مختصاتي دارد که امت اين را ندارد؛ اما حالا انبياي ديگر اين را دارند يا ندارند، فقه عهدهدار اين بحث نيست؛ ولي فلسفه و کلام وقتي ميگويند اين جزء «مختصات النبي» است؛ يعني در برابر امم من الاولين و الآخرين، در برابر انبيا و مرسلين من الاولين و الآخرين، اين جزء مختصات پيغمبر است. او جهاني حرف ميزند، برخلاف فقه که مقطعي فکر ميکند؛ فقه درباره خصوص عمل است، يک؛ در دايره امت اسلامي است، دو؛ از دو نظر محدود است؛ اما امور عقلي از دو نظر بيکران هستند؛ يعني وقتي گفتند وجود مبارک پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) اين خصيصه را دارد ديگران ندارند؛ يعني هيچ فردي از افراد امم من الاولين و الآخرين ندارد، هيچ نبي و رسولي من الاولين و الآخرين ندارد. اگر گفته شد اولين صادر وجود مبارک پيغمبر است: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورُ نَبِيکَ»[3] اولين فيضي که از ذات اقدس الهي صادر شده است وجود مبارک پيغمبر است؛ اين هم نسبت به همه امم هست، هم نسبت همه انبيا و مرسلين هست و فراتر از اين، هم نسبت به همه فرشتهها. بحثي از فرشتهها در بحثهاي فقهي نيست؛ اما در فلسفه و کلام هست که اگر گفتند فلان مطلب جزء مختصات نبي است؛ يعني هيچ بشر عادي اين را ندارد، هيچ پيغمبري آن را ندارد، هيچ فرشتهاي هم آن را ندارد، آن اولوا العلمي که جهاني فکر ميکند.
بنابراين اين، خصائصي که به عنوان پانزده خصيصه ياد شده است، ابزار فقهي دارد، فقط در محدوده فقه است و نسبت به امت.
مطلب ديگر آن است که ما درباره انسانهاي کامل معصوم، يک قانون نوشتهاي، فقه نوشتهاي يا مدوّني نداريم که اعمال اينها را برابر با آن فقه بسنجيم. درباره امتها و علماء و مراجع و افراد غير معصوم، بله ما يک فقه نوشتهاي داريم، کارهاي غير معصوم را برابر اين قوانين تنظيم شده ميسنجيم؛ اما درباره کارهاي معصوم، قول ، فعل و تقرير معصوم، ما اين را با چه چيزي ميخواهيم بسنجيم؟! ما يک قرآني داريم که قرآن صامت است، يک قرآن ديگري داريم که قرآن ناطق است؛ يعني مفسّران اين صامت هستند که: «لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّی يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض»[4] ما اگر خواستيم ببينيم که چه قولي جايز است يا چه قولي جايز نيست، چه فعلي جايز هست و چه فعلي جايز نيست؛ چه تقريري جايز است يا چه تقريري جايز نيست، اين سنّت و سيره معصومين(عليهم السلام) را با چه چيزي بسنجيم؟ خود کار آنها سنّت است، منبع است، چون ذات اقدس الهي اينها را معصوم آفريد و همه علوم لازم را به اينها عطا کرده است، حالا يا بلاواسطه يا معالواسطه و ما دين را از قول و فعل و تقرير اينها داريم؛ لذا اين تعبير«عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ حَيْثُمَا دَار»؛[5] اين تعبير بلند درباره عمار ياسر هم آمده که: «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دَار»؛[6] اما تفاوت اصلي در رجوع ضمير است که ضمير به چه برميگردد؟ درباره عمار «يدور» به عمار برميگردد: «عمار مع الحق يدور» اين عمار «معه»؛ يعني «مع الحق حيث دار»؛ يعني حق. «عمار مع الحق يدور معه حيث ما دار»؛ يعني «يدور العمار مدار الحق حيث دار»؛ يعني «دار الحق»، ضمير «دار» به حق برميگردد و ضمير «معه» به حق برميگردد، ضمير «يدور» به عمار برميگردد. اين درباره عمار.
اما درباره حضرت امير هم همين تعبير آمده: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ عَلَيه السَّلام يَدُورُ حَيْثُمَا دَار»؛ تمام تفاوت در همين ضمير است، «يدور» اين ضمير به حق برميگردد، «يدور الحق مع العلي حيثما دار العلي» چون منظور از اين حق، حق فعلي است، حق فقهي است، حق مخلوق است؛ ما اگر بخواهيم ببينيم حق چيست؟ ما چه ميدانيم که حق چيست! مگر ما يک رساله نوشتهاي قبلاً داريم يا يک فقه نوشتهاي قبلاً داريم که فعل معصوم را با آن بسنجيم؟ معصوم کسي است که قول او، فعل او و تقرير او منشأ دين ماست، ما دين خود را از اينها داريم، اينها صراط اقوم هستند، در همين زيارت جامعه که عرض ميکنيم: «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم»؛[7] يعني همين، راه اين است. مگر ما يک صراط مستقيم ديگري داريم که روش اينها را با آن صراط مستقيم بسنجيم؟! يک چنين چيزي که نيست. ما در جهان امکان اگر بخواهيم بفهميم که دين ما چيست، بايد ببينيم قرآن چه ميگويد و اينها چه گفتند. پس حق درباره قرآن هم همين طور است؛ اگر گفتيم قرآن «مع الحق» است «يدور معه حيثما دار»، نه يعني «يدور القرآن مدار الحق حيثما دار»؛ ما که خارج قرآن «حق» نداريم، «يدور الحق مدار القرآن حيثما دار القرآن». اگر يک چنين تعبيری درباره قرآن کريم ميآمد، ضميرها اين چنين بود؛ الآن که درباره حضرت امير(سلام الله عليه) است و درباره عمار(رضوان الله عليه)، تمام تفاوت در اين ضمير و مرجع ضميرهاست، «يدور عمار مدار الحق حيثما دار الحق»؛ ولي درباره حضرت امير(سلام الله عليه) است که «يدور الحق مدار علي حيثما دار علي عليه السلام». ما اگر بخواهيم بفهميم چه چيزي جايز است و چه چيزي جايز نيست، از کجا ميفهميم؟ از قول و فعل و تقرير معصوم ميفهميم، چون اينها در مقام فعل است حق فعلي است، آن حق محض که «ذلک بان الله الحق»[8] که او منزّه از اين بحثهاست، او خالق اينهاست در اين بحثها حضور ندارد؛ يعني برتر از اين بحثهاست. حق فعلي که کدام مطلب مطابق فقه ما صحيح است و کدام مطلب مطابق فقه ما صحيح نيست، آن به وسيله اين چهارده معصوم قولاً و فعلاً و تقريراً معلوم ميشود. پس ما اگر خواستيم بفهميم که «خصائص النبي» چيست؟ چه چيزي بر حضرت جايز است و چه چيزي بر حضرت جايز نيست؟ اين شبيه «يَا مَنْ دَلَّ عَلَی ذَاتِهِ بِذَاتِه»[9] است؛ يعني از قول اينها ميفهميم چه چيزي جايز است و چه چيزي جايز نيست، از فعل اينها ميفهميم که چه چيزي جايز است و چه چيزي جايز نيست، از تقرير اينها ميفهميم که چه چيزي جايز است و چه چيزي جايز نيست، نه اينکه از خارج ما يک چيزي داريم، بعد قول و فعل اينها را با آن ميسنجيم! نعم، اگر اينها يک مطلبي را فرمودند يا يک کاري را انجام دادند، بعداً يک مطلب ديگر فرمودند يا يک کار ديگري انجام دادند، ما اين کار را با آن کار اين قول را با آن قول در همين حوزه داخلي ميسنجيم.
بنابراين براي بررسي کردن خصائص فقهي پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) از همان مدار و حوزه نبوت و رسالت بايد کمک بگيريم. حالا برسيم به مطلبي که مرحوم محقق در متن شرايع ذکر کردند.
فرمودند: در بين اين خصائص پانزدهگانه که ششتا از آن مربوط به مسئله نکاح است که يکي از آنها جمع بين چهار زن به عقد دائم براي آن حضرت و براي ديگران يکسان جايز است؛ اما زائد بر چهارتا ـ جمعاً نه بدلاً ـ جمعاً به عقد دائم براي حضرت جايز است؛ حالا تا نُه يا بيشتر مطلب ديگر است. اين اولين خصيصه فقهي است که حضرت ميتواند بيش از چهار همسر دائم بدون تبديل، در زمان واحد داشته باشد، به دليل اينکه اين کار را کرد و چرا جايز است؟ به چه دليل؟ به دليل آيه به دليل روايت، يا نه به دليل اينکه خود حضرت اين کار را کرد. چون خود حضرت اين کار را کرد، معلوم ميشود که جايز است. اين معلوم ميشود که «الحق يدور مع النبي حيثما دار النبي»؛ اين حق، حق فقهي است نه حق ذاتي. حق فقهي؛ يعني در فقه چه چيزي حق است و چه چيزي حق نيست، اين حق «يدور مدار فعل پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم» که معصوم است.
پرسش: ...
پاسخ: نه ديگر، براي اينکه ما فقط توضيح ميخواهيم؛ اما چرا کرديد نداريم. اين کاري که شما کرديد اين چگونه است براي ما شرح بدهيد، همين! سؤالي استفهامي است نه سؤال اعتراضي. ما سؤال استفهامي داريم که فرمود: ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾،[10] اين سؤال استفهامي است که سؤال خوبي هم هست. استفهام ميکنيم که اين کاري که حضرتعالي انجام دادي اين چيست؟ آنوقت حضرت با فعل يا با قول خود اين را تفسير ميکند. سؤال استيضاحي و توبيخي مثل اينکه فرمود: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ﴾؛[11] يعني اينها را بازداشت کنيد اينها زير سؤالاند. اينکه ميبينيد مجلس از فلان وزير سؤال کرد، سؤال علمي و استفهامي که نيست، آنطوري که در حوزه و دانشگاه مطرح است، اينطور که نماينده از وزير سؤال نميکند، قسم اول سؤال، سؤال استفهامي است که اين يعني چه؟ آن آقا ميآيد توضيح ميدهد و ميرود. سؤالي که در مجلس و امثال مجلس است سؤال توبيخي است. اينکه فرمود: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ﴾ يا در سوره مبارکه «اعراف» فرمود: ﴿فَلَنَسْأَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْأَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾[12] همه زير سؤال هستند، سؤال؛ يعني زير توبيخاند که چرا اين کار را کرديد؟! اين سؤال توبيخي درباره معصومين راه ندارد. سؤال استفهامي مثل اينکه هم درباره نظام ميشود سؤال کرد، هم درباره فعل ديگري ميشود سؤال کرد، هم درباره فعل و قول خود معصوم ميشود سؤال کرد. سؤال ميکنند که روح يعني چه؟ ﴿وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾[13] سؤال ميکنند که حيض چيست؟[14] سؤال ميکنند از سرّ تفاوتهاي ماه که در چيست؟ ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾[15] اينها سؤالهاي استفهامي است. از حضرت سؤال ميکنند که اين چيزي را که شما فرموديد يا انجام داديد اين چيست؟ اين سؤال استفهامي است، وگرنه اگر کسي ﴿وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَي﴾[16] شد «ما يقوم إلا وحي يوحي و لايقعد إلا وحي يوحي». در همين زيارت آل ياسين که به وجود مبارک حضرت سلام ميکنيم به تمام حالاتش سلام ميکنيم: «اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقُوم» اين يعني چه؟ «اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَ تُبَيِّن»[17] بر نشستن تو سلام، بر ايستادن تو سلام، معصوم اين است! اگر کسي معصوم شد اين قيام و قعودش به اذن حق است، همان طوري که در جريان وحي: ﴿وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَي﴾ قيام و قعودش هم همين است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، ديگر آن مرحله عاليه لازم نيست بر شما. همين مقداري که در نماز شب ﴿وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ﴾[18] همين مقدار کافي است، بيش از اين که مرحله افضل باشد بر شما واجب نيست يا خودت را به زحمت نياندازي. اين درجات فيض و فوز الهي است. بنابراين حضرت نه تنها از حد متوسط کم ندارد که نسبت به آنها متوسط است نسبت به ما زائد است، از اين هم خواستند بيش از اين نسبت به ذات اقدس الهي عرض ادب کنند. غرض اين است که ما هر سؤالي که داريم سؤال استفهامي است، مثل اينکه فرمود: ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾ حالا يا از آيات سؤال ميکنيد يا از اشياي ديگر سؤال ميکنيد يا از قول و فعل خود اينها سؤال ميکنيد و آن بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) که به اينها گفت هر وقت من يک چيزي را به شما گفتم شما از من سؤال کنيد که اين را از کجاي قرآن گرفتيد؟ حضرت فرمود: کثرت سؤال، قِيل وَ قَالَ، اسراف و اينها، اين سه چيز را قدقن کرد به حضرت عرض کردند که اين از کدام آيات قرآن است؟ فرمود طبق فلان آيه طبق فلان آيه طبق فلان آيه من اين سه مطلب را گفتم.[19] اين سؤالهاي استفهامي است که خود ائمه(عليهم السلام) يادشان دادند که از ما سؤال بکنيد؛ اما سؤال اعتراضي که آنها زير سؤال بروند و سؤال توبيخي، يک چنين چيزي مقدور ما نيست؛ يعني راه عقلي بسته است، براي اينکه ما قانوني در خارج از سنّت و سيرت اينها نداريم که بگوييم شما چرا اين کار را کرديد؟! ما اصلاً جواز و منع را از قول و فعل اينها داريم و به همين جهت بر تمام تکتک حالات اينها سلام ميفرستيم. به يک فرد عادي که نميگوييم «اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَ تُبَيِّن» «اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تُصَلِّي وَ تَقْنُت» سلام بر تو وقتي که قنوت ميخواني! سلام بر تو وقتي که مينشيني، اين يعني چه؟ در اين زيارت «آل ياسين» وقتي بر تکتک حالات حضرت سلام ميفرستيم؛ يعني اين معصوم است.
بنابراين درباره کار حضرت ما اگر خواستيم بگوييم که اين کار جايز است، ميگوييم چون ايشان کردند جايز است.
پرسش: در مورد پرسش حضرت موسي از حضرت خضر(عليهم السلام) آيا اعتراضي نبود؟
پاسخ: نه، آن هم استفهامي بوده؛ منتها ظرفيت نداشت. حالا آنجا پيغمبري است از يک پيغمبري؛ منتها وجود مبارک خضر که نبوت داشت؛ ولي مسئوليت شريعت بر عهده او نبود و وجود مبارک کليم خدا مسئوليت شريعت به عهده او بود، او شريعت خاص خودش را داشت و لذا براي او جاي سؤال بود؛ منتها وجود مبارک خضر هم فرمود که تو توان آن را نداري، معلوم ميشود که اين سؤال سؤال استفهام بود؛ لذا او عذرخواهي کرد، نه اينکه سؤال اعتراضي باشد. گفت تو نميتواني ظرفيت اين را داشته باشي که تحمّل بکني!
بنابراين ما اگر خواستيم ببينيم که کدام فعل جايز است و کدام فعل جايز نيست، از قول و فعل اينها استفاده ميکنيم.
پرسش: ...
پاسخ: آن باطن قرآن را اگر کسي بفهمد ممکن است ارجاع بدهند؛ اما اگر نظير ذريح محاربي که خدمت حضرت امام صادق رسيد، حضرت يک تفسيري کرد ذريح گفت که اين جمله ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾؛[20] يعني چه؟ حضرت فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَام»(عليه السلام)؛ وقتي از محضر حضرت بيرون آمد، زراره و امثال زراره گفتند کجا بودي؟ گفت خدمت حضرت بودم، سؤالي کردم و جوابي شنيدم، گفتند چه سؤالي کردي؟ از اين آيه سؤال کردم: ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾؛ يعني چه؟ حضرت فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَام»(عليه السلام) آنها گفتند که از اين آيه که «لِقَاءُ الْإِمَام» در نميآيد. گفتند نکند مطلب درست نباشد! آمدند محضر حضرت(سلام الله عليه) عرض کردند که ذريح محاربي از خدمت شما بيرون آمده بود و شما مطلبي را فرموديد، اين چگونه است؟ او درست گفته يا درست نفهميد؟ فرمود: من گفتم او هم فهميد و درست هم فهميد. عرض کردند چرا تا به حال به ما نفرموديد؟ فرمود: «مَنْ يَحْتَمِلُ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيحٌ»؛[21] شما يک چنين شاگردي پيدا کنيد من به او ميگويم. ما يک حرفهايي داريم «إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَب»؛ چه اينکه علم ما هم «صَعْبٌ مُسْتَصْعَب» است، «لَا يُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ، أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ، أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ»[22] اگر يک صحابي خوبي، شاگرد خوبي باشد، ما برايش ميگوييم، اگر شما چنين شاگردي پيدا کنيد؟! شما ديگر از ما سؤال نکنيد که اين کلمه «امام» و «لقاء» و اينها از اين در نميآيد، شما از کجا ميگوييد؟! اگر کسي مثل ذريح محاربي باشد بله، ما چيزهايي که لازم بدانيم ميگوييم. فرمود: بعضي از حرفهاي ما را، فقط انبيا تحمل ميکنند، فرشتهها تحمل ميکنند و مؤمنان خالص، که گفتند «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت»[23] و مانند آن. بنابراين اگر باطني باشد و صلاحيت باشد آنها ميگويند.
غرض اين است که ما اگر خواستيم ببينيم که چه چيزي جايز است؟ دليل خاص ديگر نداريم، همين که حضرت اين کار را کرد، ميگوييم اين کار جايز است. همه اينها کاشف از آن است که فعلشان حق است، قولشان حق است، فعلشان متوقف بر قول نيست و قولشان متوقف بر قول نيست، همه اينها اگر چيزي ميگويند روي حق ميگويند و اگر انجام ميدهند روي حق انجام ميدهند؛ منتها دليلي که ديگران خواستند ذکر بکنند مرحوم شهيد ثاني در مسالک گفت که اين منتقض است[24] و همان نقض را صاحب جواهر هم ذکر کرده.[25] ديگران گفتند سرّ اينکه پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) ميتواند بيش از چهار همسر دائم را جمعاً در عقد داشته باشد، اين براي آن است که او معصوم است و ميتواند عدل را رعايت کند برخلاف کساني که توان اجراي عدل را ندارند، آيه فرمود: ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً﴾[26] ما گفتيم: ﴿فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَي وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ﴾؛[27] اما ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً﴾ و چون حضرت معصوم است و عادل است ميتواند عدل را رعايت کند؛ لذا بيش از اين جايز است. اين تعبير نقض حالا معلوم نيست از خود شهيد ثاني در مسالک باشد، ايشان ميفرمايد: اين منتقض شد، اين نقض شد، شايد فقهاي قبلي هم اين را فرموده باشند که اين دليل منتقض است به اينکه معصومين ديگر هم، ائمه هم همينطور هستند؛ يعني معصوم هستند، آيا ميتوانند؟ ولي براي ائمه اين مشروعيت نيامده است. معلوم ميشود اين دليل نيست، ميتواند حکمت باشد؛ اگرچه نميتواند علت و دليل باشد و لذا اين قابل نقض است و از طرفي هم، اگر چون معصوم هست، عصمت باعث است، چرا حالا تا نُهتا، ممکن است بيشتر يا کمتر هم باشد، اين حصر در نُهتا براي چيست؟
مستحضريد که در فقه يا نبايد اين مطالب مطرح بشود يا اگر مطرح ميشود، رمز و راز فقه هم، سرّ فقه هم، سرّ عبادات هم که برخي از حکماي ما اسرار عبادات نوشتند ذکر بشود. الآن شما يک چنين چيزي را که وجود مبارک پيغمبر ميتواند نُهتا عيال کنار هم داشته باشد؛ حالا بعضي از روايات هم ميخوانيم که بيش از اين اينها به طور عقد موقت داشتند، اين را شما همينطور باز بگذاريد، اينها سؤالي است که جوابپذير نيست براي توده مردم، مخصوصاً کسي که گرفتار بهانه است جوابش آسان نيست؛ اما وقتي يک مقداري راز و رمز اين کار هم از نظر جامعهشناسي و هم از لحاظ بحث تاريخي و قبيلهگي بازگو بشود يک مقدار نشان ميدهد که بخش وسيعي از اين ازدواجها براي تأمين آن پيوند با قبايل عرب بود، وگرنه پيغمبري ميتواند مثل يحيي و عيسي بدون همسر زندگي کند، آنها هم همينطور، اين همه انبيا بودند که ﴿وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾،[28] ﴿وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾،[29] اين همه انبيا بودند که اين کارها را نداشتند، بايد ديد که در چه زماني و در چه زميني اين پيغمبر با کدام قبيلهاي با کدام عشيرهاي و با کدام خُلق و خويي زندگي ميکردند. يکي از بهترين راه براي دفع عداوت اينها، دفع کينههاي اينها همين پيوند زناشويي و قبيلهگي بود. فقه يا نبايد وارد بشود يا بايد يک گوشهاي از اسرار عقلي را در آنجا اشاره بکند. در بحث غُسل که اگر کسي محتلم شد يا با همسرش آميزشي داشت، قبل از اينکه غُسل کند ميتواند دوباره آميزش داشته باشد يا نه؟ اينها برهان اقامه ميکنند. وقتي که فقه بخواهد پيغمبر را معرفي کند همين در ميآيد! که نه اين کار جايز است براي اينکه پيغمبر چندتا عيال داشت بعضي از شبها با همه اينها بود و يک غَُسل انجام ميداد! اين نميتواند آن ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾،[30] ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّي﴾[31] را به جامعه معرفي بکند، فقه اگر بخواهد بدون پشتوانه فقه اکبر پيغمبر را معرفي کند همين در ميآيد. شما در بحث غُسل ملاحظه بفرماييد همين مقدار هم گذشت که اگر کسي آميزش کرد، دوباره بخواهد آميزش کند، اين وسطها غُسل لازم است، درباره احتلام اين را گفتند که مکروه است يا فلان؛ اما درباره آميزش آيا بايد غُسل بکند بعد دوباره آميزش کند يا لازم نيست؟ اينها ميگويند لازم نيست، ميتوانستند بگويند که همان اطلاقات کافي است؛ اما اينها برهان اقامه ميکنند و ميگويند وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) چندتا عيال که داشت؛ ـ مثلاً نُهتا عيال که داشت ـ گاهي «يَطُوفُ عَلَيهِنَّ»،[32] بعد با يک غُسل طهارت را انجام ميدادند! اينها را شما چگونه ميتوانيد با جامعه حل کنيد؟! و نحوه اين برخوردها براي چه بود؟ براي رفع اعتراض بود يا دلجويي بود؟ چگونه شما ميتوانيد با آن حضرت که اصلاً اهل شهوت و اينها نيست حل کنيد؟
اينکه ميبينيد قبلاً يک اسراري فقهي مينوشتند، اسرار عباداتي مينوشتند، بعد وارد ميشدند اين رسم بود، مرحوم آقا سعيد قمي اين کار را کرد، خيلي از بزرگان اين کار را کردند، امام(رضوان الله عليه) اين کار را کرد، اينها يک آداب الصلاة نوشتند که براي اوساط از مؤمنين است، يک اسرار الصلاة نوشتند که براي خواص است. اگر همينطوري شما حکم را بگوييد، چه چيزي در ميآيد؟! که حضرت نُهتا عيال داشت و بعضي از شبها با همه جمع ميشد و يک غُسل انجام ميداد! پس ميشود با تکرار آميزش يک غُسل انجام داد، براي اينکه حضرت اين کار را انجام داد. غرض اين است که حتماً يک اسرار صلاتي و يک آداب صلاتي لازم است که تا اين فقه را بشود عرضه کرد.
ما اگر خواستيم ببينيم که چه چيزي جايز است و چه چيزي جايز نيست، با همين فعل حضرت ميفهميم. عمده آن است که حضرت با اعدا عدوّ نظام اسلامي پيوند زناشويي بست، از اباسفيان بدتر چه کسي بود؟ زندگي دودمان اموي به دو بخش تقسيم شد: قبل از فتح مکه کافر بودند، بعد از فتح مکه هم منافق؛ اينها يک لحظهاي هم مسلمان نشدند. يک بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه دارد که فرمود «مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنْ اسْتَسْلَمُوا»؛[33] اينها قبل از فتح مکه که کافر بودند بعد از فتح مکه هم مستسلماند نه مسلِم. «مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنْ اسْتَسْلَمُوا»؛ آنوقت با دختر چنين شخصي دارد ازدواج ميکند، با دختر اوّلي ازدواج کرد، با دختر دوّمي ازدواج کرد، اينها براي چيست؟ و از طرفي هم آن حضرت ذاتي بود که يکي از خصيصههاي ديگر است که زن ميتواند بدون عقد خود را به پيغمبر ببخشد، اين همان پيغمبري است که يک وقتي سجده ميرفت يا حالتي بود خيال ميکردند که بايد بماند که بماند! با آن روحيه اينها را چگونه ميشود حمل کرد! حالا خصيصه دوم که مسئله هبه است ـ به خواست خدا ـ خواهد آمد.
بنابراين بايد بررسي کرد که پيغمبر چگونه با اعدا عدوّ خودش پيمان زناشويي بست؟ با اينکه اين همه سفارش کردند که شما وقتي ميخواهيد همسر بگيريد با کسي که بتواند با خانواده شما بسازد؛ براي اينکه اين اسلام را از شرّ اينها نجات بدهد وگرنه اسلام نميماند. بنابراين يک روايتي مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل کرد که مفصّل است، گوشهاي از آن روايت را مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) نقل کرد،[34] بخش ضعيفي از آن را مرحوم صاحب وسايل، چون قسمت فقهي آن کم بود که مثلاً شناسنامه اين نُهتا زن که دختر چه کسي بودند؟ اين خيلي اثر فقهي ندارد؛ لذا مرحوم صاحب وسايل خيلي کمرنگ نقل کرد؛ ولي صاحب جواهر براي اينکه به اين نکته عنايت کند و بپردازد اين را مبسوطاً نقل کرد، ما بخشي از اينها را برابر وسايل ميخوانيم بخشي از اينها را برابر جواهر.
مرحوم صاحب وسايل(رضوان الله عليه) در جلد بيست، صفحه 241، باب 140، عنوان باب اين است «بَابُ اسْتِحْبَابِ كَثْرَةِ الزَّوْجَاتِ وَ الْمَنْكُوحَاتِ وَ كَثْرَةِ إِتْيَانِهِنَّ بِغَيْرِ إِفْرَاطٍ»؛ آنگاه همسران حضرت را با شناسنامههاي ويژه از مرحوم کليني نقل ميکند، صفحه 243، حديث هفت، قدرت آن حضرت است؛ اما حديث ده که مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل ميکند[35] صفحه 244 اين است: «وَ عَنْهُمْ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ وَ غَيْرِهِ فِي تَسْمِيَةِ نِسَاءِ النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله و سلّم وَ نَسَبِهِنَّ»، مرحوم کليني(رضوان الله عليه) اين همسران نُهگانه، اسامي اينها و قبيله اينها را ذکر فرمود. يکي «عَائِشَةُ» است، يکي «حَفْصَةُ» است، يکي «أُمُّ حَبِيبٍ بِنْتُ أَبِي سُفْيَانَ بْنِ حَرْبٍ»، يکي «زَيْنَبُ بِنْتُ جَحْشٍ» است، يکي «سَوْدَةُ بِنْتُ زَمْعَةَ»، يکي «مَيْمُونَةُ بِنْتُ الْحَارِثِ» است، يکي «صَفِيَّةُ بِنْتُ حُيَيِّ بْنِ أَخْطَبَ» است، يکي «أُمُّ سَلَمَةَ بِنْتُ أَبِي أُمَيَّةَ» است، يکي «جُوَيْرِيَةُ بِنْتُ الْحَارِثِ» است. بعد دارد که: «وَ كَانَتْ عَائِشَةُ مِنْ تَمِيمٍ»، اينها را ائمه(عليهم السلام) ذکر ميکنند تا معلوم بشود اين قبائل نُهگانه در اثر ازدواج حضرت با يکي از دختران آنها، آن شرارت و عداوت آنها کاهش پيدا کرده است «وَ كَانَتْ عَائِشَةُ مِنْ تَمِيمٍ وَ حَفْصَةُ مِنْ عَدِيٍّ وَ أُمُّ سَلَمَةَ» از «بَنِي مَخْزُومٍ وَ سَوْدَةُ مِنْ بَنِي أَسَدِ بْنِ عَبْدِ الْعُزَّی» آن روزها رسم بود، «عبد اللات، عبد العزّي و عبد وَد» اين چند بُتي که در زمان وجود مبارک نوح بود «يغوث و يعود و وَدّ» و امثال آن، اين اسامي از زمان نوح در همين خاور ميانه براي بُتها رواج داشت تا عصر جاهلي. «وَد» اسم يکي از بُتهايي بود که از دير زمان؛ يعني از زمان نوح(سلام الله عليه) سابقه داشت که قرآن کريم اسامي بُتهاي عصر نوح را که ذکر ميکند که «يغوث و يعود و وَدّ» باشد، عمروبن عبدوَد اينطور بود، عمرو پسر عبد وَد است، بعد اسلام آمده و گفت عبد الرحمن، عبد الکريم، عبد القاسم؛ عبد الجبار؛ عبدالله اينها را بگوييد، در ايران هم متأسفانه قبل از اسلام اين حرفها بود، بجاي اينکه بگويند خداداد ميگفتند مهرداد، اين مهرداد شناسنامههايي بود که قبل از اسلام بود، بعد از اسلام هم کم و بيش رواج داشت؛ ولي به لطف الهي، انقلاب اسلامي اين حرفها را اصلاح کرد، ديگر کسي شناسنامه نميگيرد مِهرداد. اين عبدوَد که در جريان خندق به هلاکت رسيد از همين بود. «وَ سَوْدَةُ مِنْ بَنِي أَسَدِ بْنِ عَبْدِ الْعُزَّي» لات و عزّي و اينها جزء بُتهاي رسمي آنها بودند. «وَ زَيْنَبُ بِنْتُ جَحْشٍ مِنْ بَنِي أَسَدٍ» و اينها هم از بني اميه بودند «وَ أُمُّ حَبِيبٍ بِنْتُ أَبِي سُفْيَانَ» از «بَنِي أُمَيَّةَ» بود، «وَ مَيْمُونَةُ بِنْتُ الْحَارِثِ» از «بَنِي هِلَالٍ» است، «وَ صَفِيَّةُ بِنْتُ حُيَيِّ بْنِ أَخْطَبَ» از «بَنِي إِسْرَائِيلَ» است. اينکه مرحوم کليني نقل کرد نشان ميدهد که راز ازدواج حضرت با اين قبايل نُهگانه براي دفع شرارت اينها بود، نه اينکه حضرت حالا گرفتار مسايل غريزي و امثال آن بود.
البته روايتي را مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل کرد که صاحب وسايل آن را در صفحه243 به عنوان روايت هفتم ياد کرده است که هشام بن سالم از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند که جبرئيل(سلام الله عليه) حريصهاي يا حلوايي يا يک آشي يا يک غذايي خدمت حضرت آورد که اينها را حوريان بهشت براي تقويت شما درست کردند، که حضرت با استفاده از آن غذا ميتوانست اين نُه همسر را اداره کند. حالا اين تازه کمال روايي مثلاً فقه است که بتواند وجود مبارک حضرت را معرفي بکند که به اينجور چيزهاست.
ما حتماً يک فقه اکبري لازم داريم که رسالت را براي ما معين کند. ما احکام شرعي ميخواهيم که اين فقه عهدهدار آن است که اين مواد حقوقي ماست، يک مباني لازم داريم که فنّ شريف اصول عهدهدار آنهاست و يک منابع احتياج داريم که اين مباني از آن منابع اراده ميشود و آن فلسفه و کلام عهدهدار آن است؛ خدا يعني چه؟ عصمت يعني چه؟ نبوّت يعني چه؟ ولايت يعني چه؟ جبرئيل يعني چه؟ وحي يعني چه؟ اينها ميشود منبع، آن وقت «لَا تَنْقُض»[36] ميشود مبنا، «اصالة الطهارة»، «اصالة البرائة»، «قبح عقاب بلا بيان»[37] «رُفِعَ مَا لَا يَعْلَمُونَ»[38] اينها ميشوند مبنا، آنچه در رسالههاي عملي است مواد حقوقي است. اين مواد فقهي و حقوقي مرحله سوم است، اين مرحله سوم را از مباني ميگيرند که مرحله دوم است و آن مباني را اصول به عهده دارد و اين مباني را منابع تأمين ميکنند که فلسفه و کلام به عهده دارد، وگرنه شما اين فرائض را ببينيد حالا يک حريصهاي جبرئيل آورده که وجود مبارک پيامبر ميل کنند تا بتوانند نياز غريزي نُهتا همسر را تأمين کند! آخر اين شده کمال؟! بايد يک منابعي باشد که نبوّت را، ولايت را، امامت را تبيين کند.
بنابراين، اين اولين خصلت است آنچه را که کمبود اين مطلب است مرحوم صاحب جواهر ذکر کرد.[39]
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . شرايع الاسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص212 ـ 214.
[2] . شرايع الاسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص215.
[3] . غرر الاخبار، ص195.
[4]. دعائمالاسلام، ج1، ص28.
[5]. بحار الانوار، ج10، ص445.
[6] . علل الشرائع، ج1، ص223.
[7] . من لا يحضره الفقيه، ج2، ص613.
[8] . اشاره به سوره حج، آيه6؛ ﴿ذٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾.
[9] . بحار الانوار، ج84، ص339.
[10] . سوره نحل، آيه43؛ سوره انبياء، آيه7.
[11] . سوره صافات، آيه24.
[12] . سوره اعراف، آيه6.
[13] . سوره إسراء، آيه85.
[14] . سوره بقره، آيه222؛ ﴿وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ﴾.
[15] . سوره بقره، آيه189.
[16] . سوره نجم، آيه3 و 4.
[17] . الإحتجاج علی اهل اللجاج(للطبرسی)، ج2، ص493.
[18] . سوره إسراء، آيه79.
[19] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج5، ص300.
[20] . سوره حج، آيه29.
[21] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج4، ص549.
[22] . بصائر الدرجات، ج1، ص21.
[23] . عيون اخبار الرضا عَلَيْهِ السَّلَام، ج2، ص64.
[24] . مسالک الأفهام فی تنقيح شرائع الاسلام، ج7، ص70
[25] . جواهر الکلام، ج29، ص119.
[26] . سوره نساء، آيه3.
[27] . سوره نساء، آيه3.
[28] . سوره بقره، آيه61.
[29] . سوره آل عمران، آيه181؛ سوره نساء، آيه155.
[30] . سوره قلم، آيه4.
[31] . سوره نجم، آيه8.
[32] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج5، ص567.
[33] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه16.
[34] . جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، ج29، ص119.
[35] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج5، ص390.
[36] . وسائل الشيعه، ج2، ص356.
[37] . مكاسب (محشی)، ج 5، ص149.
[38] . وسائل الشيعة، ج15، ص369. «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ- وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ».
[39] . جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، ج29، ص119 ـ 120.