أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
هشتمين[1] فرع از فروعي كه مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) به عنوان احكام نكاح منقطع ذكر فرمودند، مربوط به عِدّه متعه بود. بحث مبسوطي در اين فرع گذشت و روشن شد كه اگر آميزش نشده باشد كه عدّه نيست و اگر آميزش شده باشد؛ خواه مدت تمام شده باشد, خواه مدت را بخشوده باشد, خواه به علتي از علل فاصلهايي حاصل شده باشد، او بايد دو حيض عدّه ببيند اگر «ذات الأقراء» است، و 45 روز عدّه نگه دارد اگر «ذات الشهور» است. آن قول ديگر كه يك حيض باشد و مانند آن, آن تام نبود و در معارضه كنار گذاشته شد.
در جريان «عدّه وفات» در طرح اصلي مسئله آيه سوره مباركه «بقره»[2] خوانده شد كه عدّه وفات اختصاصي به نكاح خاص ندارد، يك; مخصوص به حالت آميزش نيست، دو; در هر نكاح و با هر وضع اگر بين زن و شوهر در اثر مرگ شوهر از يكديگر فاصله شد، اين زن بايد عدّه نگه بدارد كه اين هم در طليعه بحث گذشت. در آن قسمت مرحوم محقق ميفرمايد: «و تعتد من الوفاة و لو لم يدخل بها» ولو آميزش نشده باشد؛ هم اطلاق آيه, هم روايات تصريح دارد كه اگر مرد مُرد؛ چه در نكاح دائم و چه در نكاح منقطع، زن بايد عدّه وفات نگه بدارد در صورتي كه حائل باشد؛ يعني حملي نداشته باشد، «و لم يدخل بها بأربعة أشهر و عشرة أيام إن كانت حائلاً». «حائل» در مقابل «حامل» است. اينها چون از اوصاف خاصّه است «تاء» تأنيث برنميدارد، نميگويند زنِ طالقه؛ چون «تاء» به تعبير سيوطي «تا الفرق»؛[3] يعني «تاء» براي فرق بين مذكر و مؤنث است. اگر صفتي مخصوص مؤنث بود و مذكر اين صفت را نداشت، «تاء» نميآورند، نميگويند «هي طالقة»، بلکه ميگويند «هي طالق», ميگويند «هي حامل», «هي حائل». حائل است يعني باردار نيست, حامل است يعني باردار است؛ اينكه مرحوم محقق دارد «إن كانت حائلاً» براي همين جهت است. «و بأبعد الأجلين إن كانت حاملاً»؛ اگر باردار است كه بين «أربعة أشهر» و وضع حمل «أبعد الأجلين» عدّه اوست. «و لو كانت أمةً كانت عدّتها حائلاً شهرين و خمسة أيام» كه تقريباً نصف اوست؛ آن چهار ماه و ده روز بود اين دو ماه و پنج روز است. در غالب موارد حكم أمه نصف حُرّه است.
بخشي از رواياتي كه مربوط به اين قسمت است بايد خوانده شود. يك فرعي را هم مرحوم صاحب جواهر به عنوان «التاسع»[4] اضافه كردند و آن اين است كه اگر اين زن از شوهر جدا شد، در زمان عدّه نميتواند شوهر ديگر كند؛ نه به عقد انقطاعي و نه به عقد دائم و براي خود آن شوهر حلال است در زمان عدّه؛ چون به منزله طلاق رجعي است، گرچه طلاق نيست، ولي به منزله طلاق رجعي است و مرد ميتواند به او مراجعه كند. و اما در زمان نكاح؛ چه نكاح دائم و چه نكاح منقطع، يك عقد ديگري در زمان نكاح وارد بشود، اين عقد دوم باطل است; يعني كسي كه مثلاً قبلاً به عقد محرميّت اين پسر با آن دختر خانم عقد محرميّت بستند، تا اين زمان تمام نشده يا تا اين زمان را اين پسر به آن دختر نبخشيد، عقد مستأنف ممكن نيست و باطل است. عقد در عقد باطل است؛ خواه هر دو عقد انقطاعي باشد, خواه هر دو عقد دائم باشد, خواه «أحدهما» عقد دائم و ديگري عقد انقطاعي؛ اين را هم عقلاً گفتند باطل است چون تحصيل حاصل است, هم نقلاً چون روايات متعدّد داريم. الآن دو طايفه از روايات بايد خوانده شود: يكي عدّه وفات متعه, دوم اينكه عقد در عقد نميشود؛ اين دو باب بايد ذكر شود.
اما اينكه عدّه وفات لازم هست و فرق ميكند بين «ذات الشهور» و «ذات الأقراء»، مرحوم شيخ حرّ عاملي(رضوان الله تعالي عليه) در جلد 22 وسائل صفحه 275 باب 52 از «ابواب عِدَد» از «كتاب طلاق»، آنجا چند روايت هست كه دلالت ميكند بر اينكه عدّه وفات چهار ماه و ده روز است. دو روايت هست كه سندش معتبر است, دو روايت ديگر هست كه سندش معتبر نيست و معارض است، لذا متروك است.
روايت اول را كه مرحوم شيخ طوسي با سند معتبر نقل كردند اين است كه «عبد الرحمن بن حجّاج» ميگويد از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردم «عَنِ الْمَرْأَةِ يَتَزَوَّجُهَا الرَّجُلُ مُتْعَةً ثُمَّ يُتَوَفَّي عَنْهَا زَوْجُهَا هَلْ عَلَيْهَا الْعِدَّة»؛ آيا عدّه وفات مخصوص نكاح دائم است يا نكاح منقطع هم هست؟ «فَقَالَ عَلَيه السَّلام تَعْتَدُّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً»؛[5] چهار ماه و ده روز عدّه نگه ميدارد. در غير عدّه وفات، عدّهاي است كه بحث آن گذشت.
در روايت دوم كه باز مرحوم شيخ طوسي نقل كرده است «عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَة» كه باز روايت معتبر است، ميگويد از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) سؤال كردم «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيهِمَا السَّلام مَا عِدَّةُ الْمُتْعَةِ إِذَا مَاتَ عَنْهَا الَّذِي تَمَتَّعَ بِهَا»؛ شوهر او كه مُرد عدّه وفاتش چيست؟ «قَالَ عَلَيه السَّلام أَرْبَعَةُ أَشْهُرٍ وَ عَشْر»؛ چهار ماه و ده روز، «قَالَ ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ كُلُّ النِّكَاحِ إِذَا مَاتَ الزَّوْجُ فَعَلَى الْمَرْأَةِ حُرَّةً كَانَتْ أَوْ أَمَةً وَ عَلَى أَيِّ وَجْهٍ كَانَ النِّكَاحُ مِنْهُ مُتْعَةً أَوْ تَزْوِيجاً أَوْ مِلْكَ يَمِينٍ فَالْعِدَّةُ أَرْبَعَةُ أَشْهُرٍ وَ عَشْرا»؛[6] اين قانون كلي است كه اگر نكاحي صورت پذيرفت؛ چه آميزش شده باشد و چه آميزش نشده باشد؛ چه دائم باشد و چه منقطع باشد و چه ملك يمين باشد، او بايد چهار ماه و ده روز عدّه نگه دارد. آن تفاوت أجلين براي آميزش شده است. پس عدّه وفات متعه چهار ماه و ده روز است. اين روايت دوم را مرحوم صدوق هم نقل كرد.[7] اما روايت سوم و چهارم كه معارضاند، اينها متروكاند.
روايت سوم را كه مرحوم شيخ طوسي «عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ عَنْ أَخِيهِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَلَيه السَّلام» نقل كرد، فرمود: «عِدَّةُ الْمَرْأَةِ إِذَا تَمَتَّعَ بِهَا فَمَاتَ عَنْهَا خَمْسَةٌ وَ أَرْبَعُونَ يَوْماً»؛[8] 45 روز است. اين روايت را حمل كردند به اينكه اگر از هم جدا شدند و عدّه نگه داشت و در وسط عدّه شوهرش مُرد، 45 روز است؛ وگرنه آن چهار ماه و ده روز طبق روايتهاي صحيح معتبر و مورد عمل اصحاب، آن مرجع است.
روايت چهارم اين باب كه معارض است مرحوم شيخ طوسي «عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ الطَّاطَرِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي شُعْبَةَ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام» نقل كرد، گفت: «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ تَزَوَّجَ امْرَأَةً مُتْعَةً ثُمَّ مَاتَ عَنْهَا»؛ مردي كه همسر متعه اين زن بود مُرد «مَا عِدَّتُهَا»، حضرت طبق اين فرمايش فرموده باشند كه «خَمْسَةٌ وَ سِتُّونَ يَوْماً»؛[9] 65 روز.
اوّلين مشكل اين روايت آن است كه دو نقص در سند آن هست: يكي اينكه مرسله است که در برابر آن دوتا صحيحه قدرت مقاومت ندارد, يكي اينكه «عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ الطَّاطَرِيِّ» گفتند واقفي است و مورد توثيق نيست؛ گرچه برخيها بيميل نبودند او را توثيق كنند. پس دو مشكل سندي دارد که در برابر آن دو صحيحه نميتواند مقاومت كند. اينها بحثهاي مربوط به عدّه وفات متعه است.
اما اينكه عقد روي عقد نميشود، اين اختصاصي به بحث ندارد، اين در باب احكام عقد بايد گفته ميشد، اين را مرحوم محقق بايد در باب عقد ميگفتند، اگر آنجا ايشان ميفرمودند مرحوم صاحب وسائل اين روايت را آنجا نقل ميكردند. عقدي كردند به عنوان محرميّت، حالا ميخواهند عقد رسمي شروع شود؛ اگر عقد رسمي را در زمان اينكه اين عقد هست و عقد قبلي منقضي نشد يا مدت را نبخشيدند ابراء نكردند و مانند آن، اين عقد دوم باطل است, چرا؟ دليلي كه آوردند: يكي اين است كه تحصيل حاصل است، وقتي مَحرم است مَحرم را كه مَحرم نميكنند. دليل دوم روايات فراوان است. اين روايات را بخوانيم، بعد برسيم به آن مسئله «تحصيل حاصل».
روايتي كه مربوط به اينكه در زمان عقد نميشود عقد ديگر كرد ـ قبلاً مثل اينكه اينطور گفته شد كه اگر زنِ متعه از شوهرش جدا شد و در حال عدّه بود، شوهرش نميتواند به او مراجعه كند بايد عدّه بگذرد; ولي برابر اين روايات اين به منزله طلاق رجعي است شوهرش ميتواند به او مراجعه كند، اما ديگري نميتواند به او مراجعه كند، مگر اينكه عدّه او منقضي شود، اين مربوط به بحث قبلي بود؛ اما حالا اينكه يك قاعده كلّي است كه عقد در عقد نميشود ـ اين است كه مرحوم صاحب وسائل در جلد 21 صفحه 54 باب 23 از «ابواب متعه» اين است كه «بَابُ أَنَّ الْمَرْأَةَ الْمُتَمَتَّعَ بِهَا مَعَ الدُّخُولِ لَا يَجُوزُ لَهَا أَنْ تَتَزَوَّجَ بِغَيْرِ الزَّوْجِ إِلَّا بَعْدَ الْعِدَّةِ وَ يَجُوزُ أَنْ تَتَزَوَّجَ بِهِ فِيهَا»؛ اگر زمانش منقضي شد و بخواهد به عقد كسي در بيايد، تا عدّه او منقضي نشد نميتواند به عقد كسي در بيايد؛ ولي اگر خواست به عقد شوهر قبلي در بيايد در عدّه ممكن است. حالا يا در كتاب فقهاست يا در بعضي از نصوص كه اگر مائي بود، ماء خود همان مرد است، ديگر محذوري ندارد.
روايت اوّلي كه مرحوم شيخ طوسي به اسناد خود «عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ فِي حَدِيث» نقل كرد اين است كه «أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام عَنِ الْمُتْعَة» ـ اينكه «سأل عن المتعة» خصوصيت سؤال ذكر نشد، از جواب فهميده ميشود كه محور سؤال سائل چه بود ـ حضرت فرمود: «إِنْ أَرَادَ أَنْ يَسْتَقْبِلَ أَمْراً جَدِيداً فَعَل»؛ اگر خواست دوباره با اين زن عقد كند؛ يعني همسر قبلي خودش ميتواند، «وَ لَيْسَ عَلَيْهَا الْعِدَّةُ مِنْه»؛ بر زن واجب نيست كه از اين مرد عدّه نگه دارد، چون شوهر قبلي او بود، ديگر محذوري براي اختلاط مياه و مانند آن نيست؛ اما «وَ عَلَيْهَا مِنْ غَيْرِهِ خَمْسٌ وَ أَرْبَعُونَ لَيْلَة»؛[10] 45 روز كه زماناً دو حيض ميشود بايد عدّه نگه دارد تا شوهر جديد بگيرد.
روايت دوم اين باب دارد كه سندش هم معتبر است «أبي بصير» ميگويد: «لَا بَأْسَ أَنْ تَزِيدَكَ وَ تَزِيدَهَا»؛ يعني اين زن مدّت را اضافه كند، يا شما اين مدّت را اضافه كنيد, چه وقت؟ «إِذَا انْقَطَعَ الْأَجَلُ فِيمَا بَيْنَكُمَا»؛ او يك ماهه در عقدش بود، حالا خواستند اضافه كنند، فرموند عيب ندارد؛ اما مادامي كه در عقد هستند نميشود اضافه كرد، بايد اين مدّت نقضي شود تا عقد مستأنف صورت بپذيرد، آنگاه «تَقُولُ لَهَا» به شوهر ميفرمايد تو به اين زن ميگويي وقتي مدّتش تمام شد «اسْتَحْلَلْتُكِ بِأَجَلٍ آخَرَ»، آن هم «بِرِضًا مِنْهَا»، اما «وَ لَا يَحِلُّ ذَلِكَ لِغَيْرِكَ حَتَّى تَنْقَضِيَ عِدَّتُهَا»؛[11] ديگري اگر بخواهد بعد از انقضاي أجل با اين زن ازدواج كند تا عدّه او نگذشت نميتواند، اما شما ميتواني; ولي اين مقدار مسلّم است كه در زمان نكاح، عقد مستأنف صحيح نيست.
روايت پنجم هم همين مطلب را ميفهماند.[12]
روايت ششم اين باب كه از تفسير عيّاشي بود اين است كه «أبي بصير» از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) سؤال كرد كه متعه چيست؟ فرمود: «لَا بَأْسَ بِأَنْ تَزِيدَهَا وَ تَزِيدَكَ»؛ تو بخواهي مدت را اضافه كني؛ يعني از طرف تو مايل باشي او قبول كند، يا او پيشنهاد داد شما قبول كنيد عيب ندارد؛ اما «إِذَا انْقَطَعَ الْأَجَلُ بَيْنَكُمَا»؛ در عقد نميشود عقد ديگر كرد؛ آنوقت «فَتَقُولَ اسْتَحْلَلْتُكِ بِأَمْرٍ آخَرَ بِرِضًا مِنْهَا». اما اين مطلب هست كه اگر بخواهد بعد از انقضاي مدت شوهر ديگر بكند ـ چه دائم چه منقطع ـ «وَ لَا تَحِلُّ لِغَيْرِكَ حَتَّى تَنْقَضِيَ عِدَّتُهَا وَ عِدَّتُهَا حَيْضَتَان»[13] كه قبلاً بحث آن گذشت.
در باب 24؛ يعني صفحه 57 آنجا دارد «بَابُ عَدَمِ جَوَازِ الْمُتْعَةِ بِالْمُتَمَتَّعِ بِهَا قَبْلَ انْقِضَاءِ الْمُدَّةِ فَإِنْ وَهَبَهَا إِيَّاهَا زَوْجُهَا جَازَ لَهُ ذَلِك»؛ در زمان عقد, عقد ديگر جايز نيست، مگر اينكه شوهر بقيه مدت را ببخشد و رابطهشان قطع شود تا بتواند عقد جديد بكند. مرحوم كليني[14] با سند سابق در صيغه متعه از «أبان بن تغلب» نقل كرد كه «أبان» ميگويد به امام صادق(سلام الله عليه) عرض كردم «الرَّجُلُ يَتَزَوَّجُ الْمَرْأَةَ مُتْعَةً فَيَتَزَوَّجُهَا عَلَي شَهْرٍ ثُمَّ إِنَّهَا تَقَعُ فِي قَلْبِهِ»؛ او مايل است كه اين محرميّت ادامه پيدا كند، «فَيُحِبُّ أَنْ يَكُونَ شَرْطُهُ أَكْثَرَ مِنْ شَهْر»؛ قبلاً يك ماه بود حالا مايل هستند بيش از يك ماه باشد، «فَهَلْ يَجُوزُ أَنْ يَزِيدَهَا فِي أَجْرِهَا وَ يَزْدَادَ فِي الْأَيَّامِ قَبْلَ أَنْ تَنْقَضِيَ أَيَّامُهُ الَّتِي شَرَطَ عَلَيْهَا»؛ ممكن است كه مهريهاش را اضافه كند و مدّتش را هم طولاني كند، اين ممكن است؟ «فَقَالَ لَا يَجُوزُ شَرْطَانِ فِي شَرْط». اين «لَا يَجُوزُ»، اين جواز به معني نفوذ است؛ يعني «لا ينفذان» دوتا عقد در يك زمان, نافذ نيستند صحيح نيستند، عقد در عقد نميشود. «قُلْتُ كَيْفَ يَصْنَعُ قَالَ يَتَصَدَّقُ عَلَيْهَا بِمَا بَقِيَ مِنَ الْأَيَّام»؛ اين بقيه ايام را به او ميبخشد و وقتي كه بخشيد, عقد مستأنف ميكند، حالا مدت هر اندازه به توافق طرفين خواستند ممكن است. «قَالَ يَتَصَدَّقُ عَلَيْهَا بِمَا بَقِيَ مِنَ الْأَيَّامِ ثُمَّ يَسْتَأْنِفُ شَرْطاً جَدِيداً»[15] عقد ديگر ميكنند. پس از نظر روايت حكم مسلّم است, از نظر فتوا حكم مسلّم است.
اما اين برهان عقلي كه در غالب اين تعبيرات فقها هست كه تحصيل حاصل محال است، شما با خيلي از اين آقايان مذاكره كنيد ميگويند تحصيل حاصل محال است, بگوييد چرا تحصيل حاصل محال است؟ ميگويد محال است وقتي دارد، چه چيزي را ثابت کند! آن قدرت را ندارد كه برهان عقلي اقامه كند، حداكثر اين را در حدّ استبعاد ميداند نه استحاله؛ ميگويد نه, تجربه كنيد! بگوييد چرا تحصيل حاصل محال است؟ شما ميگوييد محال است، الآن اينطور دست و پا ميزنيد در حدّ استبعاد است. ميگويند وقتي عقد هست، عقد ديگر معنا ندارد, معنا ندارد يعني مهمل است؟ ميخواهند كار مهمل انجام بدهند؛ ولي ميگويند محال است. آشنا نبودن با علوم عقلي اين است كه آن مستحيل را با مستبعد اشتباه ميكنند. همه ما ميگوييم جمع مِثلين محال است, تحصيل حاصل در همه جا ميگوييم محال است؛ اما بايد بدانيم اگر گفتيم محال است بايد پاي آن بايستيم و برهان عقلي بياوريم. اينكه ميگوييم بعيد است، يک امر عرفي است، اگر گفتيم تحصيل حاصل محال است بايد برهان اقامه كنيم. ما ميگوييم تحصيل حاصل محال است نه بعيد, مستحيل است نه مستبعد, چرا؟ اگر يك شيئي به نام «الف» حاصل است، دوباره بخواهيد اين «الف» را حاصل كنيد ميشود «الف» دوم، اين مطلب اول. مطلب دوم آن است كه اگر كثرت شد «إلاّ و لابد» بايد تميّز باشد، اين «الف» اول و اين «الف» دوم، دوتا هستند و اگر دوتا هستند بايد تميّز باشد، اگر هيچ مِيْزي نباشد كه دوتا نيست؛ پس «إلاّ و لابد» بايد تميّز باشد. چون دومي عين اوّلي است هيچ تميّزي ندارد، اين مطلب سوم؛ بازگشت تحصيلِ حاصل, بازگشت اجتماع مثلين به تناقض است. آدم زبانش باز است ميگويد محال است؛ براي اينكه اينجا هم تميّز هست، هم تميّز نيست؛ هم دوتا هست، هم دوتا نيست. اگر «الف» را كه حاصل است دوباره حاصل كرديد شده «الف» دوم, اگر «الف» دوم است «إلاّ و لابد» بايد با «الف» اول فرق داشته باشد و چون «الف» دوم عين «الف» اول است هيچ فرق ندارد؛ پس هم فرق دارد، هم فرق ندارد؛ هم تميّز دارد، هم تميّز ندارد؛ هم كثرت هست، هم كثرت نيست. بازگشت تحصيل حاصل و همچنين بازگشت اجتماع مِثلين به تناقض است؛ اجتماع ضدّين هم همينطور است.
اين پايان بحثي بود كه مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله تعالي عليه) كردند. بحث بعدي درباره «اِماء» است كه بعيد است مطرح شود، ـ انشاءالله ـ بعد از تعطيلات فروردين به مسئله ديگر ميرسيم.
حالا چون در آستانه سال جديد هستيم اين چند نكته را هم براي همه ما كه يادآور خوبي است توجه داشته باشيم. در جريان حلول سال مستحضريد كه زمين به دور آفتاب ميگردد. يك حركت وضعي داريم كه به دور خودش ميگردد كه اين شب و روز پيدا ميشود؛ يك حركت انتقالي است كه به دور آفتاب ميگردد كه اين سال پيدا ميشود. در جاهاي ديگر سالشان، حساب و كتابشان جداست، برابر كُرويّت زمين و مانند آن است. حالا زمين يك بار به دور شمس گشت و همين يك بار يك بار را كه شما از مبدأ تاريخ حساب كنيد، در دو سه روز آينده 1397 بار زمين به دور آفتاب گشت؛ پس عمر زمين زياد شد. معناي عيد, معناي تحويل سال اين است كه زمين حركت كرد و بالا آمد و عمرش زياد شد، نه متزمّن! حالا فرض كنيد فلان شخص ميگويد من پنجاه سال دارم، پنجاه بار زمين به دور آفتاب گشت، شما چرا پنجاه سال شدي؟! شما اگر پنجاهتا مطلب فهميدي، بله پنجاهتا حركت كردي و پنجاه سال شدي؛ شما اگر همان آدم پنجاه سال قبل هستي، شما ديگر حركتي نكردي كه عمرت زياد شود! عمر هر كسي برابر فهم اوست. او اگر از جهل به علم, از نقص به كمال, از عيب به صحّت, از وهم به عقل و مانند آن منتقل شد كه واقعاً «حَوِّلْ حَالَنَا إِلَى أَحْسَنِ الْحَال»[16] شد، او حركت كرد، او يك سال حركت كرد و او ميتواند بگويد من پنجاه سال دارم؛ اما او وقتي همان خُلق و خوي پنجاه سال قبل را دارد و هيچ حركت كمالي در او پيدا نشد، زمين به دور آفتاب حركت كرده، اين آقا عمرش زياد شده؟! او بايد به دور شمسِ حقيقت حركت كند تا عمرش زياد شود. اگر بيان نوراني پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) براي همه ما آموزنده باشد كه هست, اثر كند؛ آنوقت ميگوييم عمر ما سالانه زياد شده است. مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف الأمالي نقل ميكند در يكي از مسافرتها وجود مبارك حضرت نزديكهاي ظهر مرتب آسمان را نگاه ميكرد، عرض كردند چه ميكنيد؟ فرمود: «كُنَّا مَرَّةً رُعَاةَ الْإِبِلِ فَصِرْنَا الْيَوْمَ رُعَاةَ الشَّمْس»؛[17] جامعه ما در زمان جاهليت شتربان بودند؛ مواظب بودند شتر چه وقت غذا ميخورد يا چه وقت شير مينوشد يا چه وقت ميخوابد يا چه وقت برميخيزد، در صدد برنامهريزي كار شتر بودند. «فَصِرْنَا الْيَوْمَ رُعَاةَ الشَّمْس»؛ ما الآن به جاي شترباني, شمسبان شديم، ما الآن مواظبيم چه وقت آفتاب از دايره «نصف النهار» ميگذرد وقت نماز ظهر ميشود كه با خدا مناجات كنيم، ما از زمين به آسمان رفتيم، ما از شترباني به شمسباني رسيديم، اين را ميگويند حركت! اين را ميگويند «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَی عَلَيْه».[18]
فرمود دوتا كار به عهده حوزههاست: يكي اينكه اين نوري كه من آوردم اين را تتميم كنند و جلوي نقص آن را بگيرند, يكي اينكه در سطح بينالملل اين را گسترش بدهند و بر همه مكتبها فائز كنند; يكي ﴿وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ﴾[19] است كه الآن خليفه «الله» بايد اين كار را انجام بدهد, يكي ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّه﴾[20] است كه خلفاي الهي بايد انجام بدهند. اين ﴿وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ﴾؛ يعني خدا نميگذارد كسي با شبهه و با نقد و با اشكال واهي، جلوي حقانيّت دين را بگيرد، خدا اين نور را تكميل ميكند كه اين كار به عهده حوزه است. حالا اگر اين مشكل داخلياش حل شد؛ يعني اين دين به نصاب رسيد، آيا ما موظفيم كرسيهاي آزادانديشي داشته باشيم، در كنگرههاي بينالملل شركت كنيم، در نشست اديان شركت كنيم و اين را ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾ بكنيم يا نكنيم؟ فرمود وظيفه شماست! ما اگر همه ابعاد دين را ندانيم اصول دين را, فروع دين را, وحي را, نبوّت را, امامت را, ولايت را، مسئله معاد را، اينها اگر خوب براي ما درس و بحث نشود، چگونه ميتوانيم در كرسيهاي نظريهپردازي, در نشست اديان, در كنگرههاي بينالملل، ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾ بكنيم؟! اينكه حضرت فرمود: «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَی عَلَيْه»، اين يك جمله خبريهاي است كه به داعي انشاء القا شده؛ يعني بكوشيد اين اسلام را بالا ببريد و بر همه مكتبها پيروز كنيد، اينكه خودبهخود بالا نميرود. شما اگر نشست ادياني نداشته باشيد, كنگره بينالملل نداشته باشيد, كرسيهاي آزادانديشي نداشته باشيد، اين اسلام خودبهخود جهانگير ميشود؟! ما بايد اين دين را عَرضه كنيم، قبول و نكول به عهده خود مردم؛ اينها حق را ميپذيرند. حوزه بايد با دست پُر در همه معارف دين سخن داشته باشد تا بشود ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾؛ در چند جاي قرآن در سوره مباركه «توبه» يا در سوره مباركه «صف» اين فرمايشات هست.
«فتحصّل أن هاهنا أمرين»: يكي اينكه تا ما به دور شمس حركت نكنيم كودك شصت ساله, كودك هشتاد ساله, كودك هفتاد ساله هستيم, «صبيٌّ يتشيّخ»؛ منتها حالا طرز غذا خوردن و طرز حرف زدنهايمان فرق ميكند، وگرنه وقتي عقل رشد نكرد اين كودك هشتاد ساله است. دوم اينكه وقتي خودمان به دور اين شمس حركت كرديم و واقعاً كامل شديم، بتوانيم اين را ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾ انجام بدهيم كه ـ إنشاءالله ـ شدني است به اميد آنكه صاحب كلي اين نظام وقتي ظهور كرده است، همه را به أحسن وجه بپذيرد. ـ إنشاءالله ـ سفر پُربركتي داشته باشيد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص251.
[2]. سوره بقره، آيه234؛﴿وَ الَّذينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما فَعَلْنَ في أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبير﴾.
[3]. البهجة المرضية علي ألفية إبن مالك، ص475.
[4]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج30، ص202.
[5]. وسائل الشيعة، ج22، ص275.
[6]. وسائل الشيعة، ج22، ص275.
[7]. من لا يحضره الفقيه، ج3، ص465.
[8]. وسائل الشيعة، ج22، ص276.
[9]. وسائل الشيعة، ج22، ص276.
[10]. وسائل الشيعة، ج21، ص54.
[11]. وسائل الشيعة، ج21، ص54.
[12]. وسائل الشيعة، ج21، ص55.
[13]. وسائل الشيعة، ج21، ص56.
[14]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص458.
[15]. وسائل الشيعة، ج21، ص57.
[16] . زاد المعاد - مفتاح الجنان، ص328.
[17]. الأمالي(للمفيد)، النص، ص136.
[18]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص334.
[19]. سوره صف، آيه8.
[20]. سوره توبه، آيه33؛ سوره فتح، آيه28؛ سوره صف، آيه9.