أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
هشتمين[1] حکم از احکامي که مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) براي نکاح منقطع ذکر کردند اين بود که اگر جدايي بين زن و شوهر پديد آمد و آميزش شد، عدّه دارد؛ حالا اين جدايي يا به انقضاي مدت است يا به بخشودن مدت است يا به علل و عوامل ديگر، اگر آميزش شده باشد عدّه دارد. در عدّه نکاح منقطع چند قول بود و اين اقوال متعدد در اثر نصوص متعدد بود. رايجترين آن اين بود که عدّه عقد انقطاعي زن متعه، دو حيض است. برخيها گفتند يک حيض است. رواياتي که داشت دو حيض است، بررسي شد. رواياتي که داشت يک حيض است، آنها هم بررسي شد. مقتضاي قاعده اين است که اگر ما توانستيم «إحدي الطايفتين» را بر ديگري ترجيح بدهيم، برابر آن عمل ميکنيم، ظاهراً روايات «حيضتين» مقدماند و اگر نتوانستيم «إحدي الطايفتين» را بر ديگري مقدم بداريم نوبت به اصل ميرسد. اينها از سنخ «أقل و اکثر» نيستند که ما بگوييم يک حيض آن قدر متيقن است، حيض دوم آن مشکوک است، اصل «عدم الزيادة» است، اينها متباينان هستند نه أقل و اکثر؛ زيرا أقل و اکثر جايي است که براي أقل نسبت به خودش حکم است، مازاد آن هم حکم دارد؛ مثل اينکه کسي شک دارد که آيا ده دينار بدهکار است يا دوازده دينار، اينها «أقل و اکثر استقلالي» است؛ اين ده دينار حکم خاص خودش را دارد، آن دو دينار غير از اين ده دينار هم حکم خاص خودش را دارد. اگر ده دينار را بدهد و دو دينار را ندهد، به مقدار ده دينار ذمّه او تبرئه شده است، نسبت به دو دينار مشکوک است؛ چون أقل و اکثر استقلالي است جا براي نفي زياده و اصالت عدم زياده و مانند آن هست. اما اينجا متباينان هستند، نه أقل و اکثر؛ زيرا يک حيض «بشرط لا» است، دو حيض «بشرط شيء» است، اينطور نيست که اگر کسي فتواي او دو حيض بود و اين زن يک حيض را انجام داد، بخشي از وظيفه را انجام داده باشد، او هيچ چيزي را انجام نداد. اگر کسي بنا شد ده درهم بدهکار باشد، پنج درهم داد، واقعاً به مقدار پنج درهم ذمّه او تبرئه شده است، پنج درهم ديگر مانده است؛ چون کل واحد اينها حکم جداگانهاي دارد. اما «حيضتان» «بشرط شيء» است، «حيضةٌ» «بشرط لا» است، اينها متباينان هستند و چون متباينان هستند، راهي براي ترجيح «أحدهما» بر ديگري نيست.
پرسش: ...
پاسخ: نه، نميتوانيم، چون متباينان هستند؛ نظير «تسبيحات أربعه» نيست. «تسبيحات أربعه» اگر چنانچه «بشرط لا» و «بشرط شيء» باشد، آنها هم متباينان هستند؛ اما اگر چنانچه «تسبيحةٌ»، در ذکر رکوع تسبيح لازم بود، اين تسبيح گاهي در ضمن سهفردي است و گاهي در ضمن يکفردي، تسبيح واجب است، يک فرد اکمل دارد يک فرد کامل، هر کدام باشد کافي است. اگر کسي يکي را انجام داد، فردِ آن موردِ تکليف را انجام داد؛ اما اينجا يک حيض «بشرط لا» است، دو حيض «بشرط شيء» است، اينها متباينان هستند و چون متباينان هستند اگر آن کسي که فتواي او اين است که بايد دو حيض عدّه نگه بدارد، اگر اين زن يک حيض عدّه نگه داشت نميشود گفت بعضي از تکليف را انجام داد، اصلاً تکليف را انجام نداد.
پس اينها متباينان هستند جا براي اجراي اصالت عدم زياده و مانند آن نيست. اگر نتوانستيم اينها را أقل و اکثر استقلالي بدانيم، چه اينکه نيست و اينها متباينان هستند، پس اصلي که تعيين کننده «أحدهما» باشد نداريم؛ جمع دلالي هم که نصيب ما نشد، مرجع ميشود اصل موجود در مسئله. اصل موجود در مسئله، «استصحاب حرمت» است. اين زن که قبلاً در حباله آن مرد بود به عقد انقطاعي، حالا حتماً بايد عدّه نگه دارد، تا بتواند دوباره با او ازدواج کند يا دوباره به عقد ديگر دائماً او انقطاعاً با مرد ديگر ازدواج کند. او اگر بخواهد ازدواج کند «إلا و لابد» بايد عدّه نگه دارد؛ اگر دو حيض نگه داشت، يقيناً تبرئه است و اگر يک حيض نگه داشت، استصحاب حرمت همچنان حاکم است.
بنابراين اگر ما توانستيم در اثر بررسي روايات، «إحدي الطايفتين» را بر طايفه ديگر مقدم بداريم «فهو المرجع» و اگر نتوانستيم، جا براي اصل عدم زياده نيست، اينها چون متبابنان هستند نه أقل و اکثر؛ أقل و اکثري که جا براي نفي اکثر است، آن أقل و اکثر استقلالي است نه ارتباطي، أقل و اکثر ارتباطي به تباين برميگردد. پس جا براي نفي زياده نيست؛ اصل موجود در مسئله هم استصحاب حرمت است و اين تأييد ميکند مسئله «حيضتان» را که مرحوم محقق و صاحب جواهر و اينگونه از بزرگان فرمودند.
در طليعه بحث که ما روايت را ميخوانديم اگر نظر شريفتان باشد آن روايات تنزيل را ميگفتيم که اگر دليل نباشد تأييد ميکند. اين روايات تنزيل را ببينيد که در بخشهاي فراواني ائمه(عليهم السلام) متعه را به منزله أمه دانستند، «متمتع بها» را به منزله أمه دانستند؛ مثلاً در باب «ارث» گفتند «هي کالأمة»، درباره «طلاق» گفتند: «هي مثل الأمة»، درباره موارد ديگر که عدد نميخواهد «من الأربع» نيست، فرمود «من الأمة». آنها تنزيلاتي بود که ميفرمود زن «متمتع بها» مثل أمه است؛ نه جزء چهارتاست که بيش از چهارتا جائز نباشد، نه طلاق دارد، نه ارث دارد و نه مانند آن.[2] و روايت ديگري که در خصوص باب «عدّه» آمده است دارد «بمنزلة الأمة». اين يک اشکالي دارد که صاحب جواهر خيلي چسبيده به اين اشکال؛ و آن اشکال اين است که محور اصلي اين روايت تنزيل، 45 روز بودن و مانند آن است، سخن از «حيضتان» و «حيضةٌ» نيست، سخن از زمان است. بعد فرمود متعه مثل أمه است. ايشان ميفرمايند به اينکه چون محفوف «بما يصلح للقرينية» است، اين تنزيل در محور عدد است نه در محور حيض.[3] اشکال بدي نيست؛ اما ما به عنوان دليل نميخواهيم از آن استفاده کنيم، به عنوان تأييد «أحد الدليلين» بر دليل ديگر. شما اين مجموعه را که بررسي ميکنيد، در مسئله «طلاق» ميگويند متعه به منزله أمه است، در مسئله «ارث» ميگويند به منزله أمه است، در مسائل ديگر «نفقه» و مانند آن، ميگويند به منزله أمه است، در «متعه» ميگويند عدّه به منزله أمه است؛ اينها تأييد ميکند به اينکه أمه عدّه او دو حيض است، متعه هم عدّه او دو حيض است.
مطلب ديگر آن است که درست است اين روايتي که دارد «هي مثل الإماء»، سخن از «حيضةٌ» و «حيضتان» نيست، سخن از 45 روز است؛ ولي اين 45 روز به «حيضتان» نزديکتر است تا به «حيضةٌ واحدة». اگر معيار يک حيض باشد غالباً اينها يک هفته پاک ميشوند، کم اتفاق ميافتد که حالا حيض زن ده روز باشد معمولاً يک هفته است، حکم هم به طرف غالب متوجه است.
پرسش: «المتعة کالأمة» اين اشعار دارد فقط به حيض و عدّه.
پاسخ: بله، اين روايت فقط کار دارد به عدّه، ولي عدّه دو قسم بود که اگر در سنّ «من تحيض» بود و «تحيض» بود، عدّه او «حيضتان» و «حيضةٌ» است و اگر در سنّ «من تحيض» بود و «لا تحيض»، عدّه او 45 روزه است. چون ناظر به «حيضةٌ» و «حيضتان» نيست، ناظر به 45 روز است، عدّه أمه 45 روز است، بعد فرمود «و المتعة مثل الأمة»، پس حق با صاحب جواهر و اينهاست ظاهر روايت اين است که اين تنزيل در خصوص 45 روز است، نه «حيضةٌ» و «حيضتان»؛ چون اصلاً در روايت سخن از «حيضةٌ» و «حيضتان» نيست، دارد عدّه أمه 45 روز است «و المتعة مثل الأمه»، ظاهر آن اين است، اين اشکال شما وارد است. ولي از مجموع اين تعبيرات که مثلاً در «طلاق» ميگويند متعه مثل أمه است، در «ارث» مثل اوست، در «عدّه» مثل اوست و در اينجا هم فرمود مثل اوست، اينها نشان ميدهد که تنزيل عام است. اگر نظر شريفتان باشد در طليعه خواندن اين روايات گفته ميشد اگر اينها دليل نباشد اشعار دارد، تأييد هست. اما آنچه که در اين نوبت اضافه ميشود اين است که اين 45 روز که براي کسي است که در سنّ «من تحيض» است و «لا تحيض»، با «حيضتان» مناسبتر است تا با «حيضةٌ واحدة»؛ چون اگر «حيضةٌ واحدة» باشد يک هفته کار تمام است، چون غالباً حيض اينها يک هفته است، کم اتفاق ميافتد که ده روز تمام باشد. اگر يک حيض باشد، اين يک حيض؛ يعني يک هفته، با 45 روز هماهنگ نيست؛ اما اگر دو حيض باشد، دوتا يک هفته ميشود پانزده روز، يکماه هم که «بين الحيض» فاصله است، ميشود 45 روز. اينها نه قياس است نه دليل است، اينها ظهور ميدهد به روايت، اينها اِشعار روايي را تأمين ميکند، اينها تأييد روايي را به عهده دارد که 45 روز با «حيضتان» هماهنگ است نه با «حيضةٌ واحدة»؛ چون دوتا حيض را شما جمع بکنيد مجموعاً ميشود 45 روز؛ يک هفته اول، يکماه وسط، يک هفته ديگر، ميشود يک پانزدهروز و يک سيروز.
پرسش: چگونه استفاده ميشود که مراد «حيضتان» است؟
پاسخ: چون در روايات دارد که اگر در سنّ «من تحيض» باشد و «تحيض»؛ «حيضتان» و اگر در سنّ «من تحيض» باشد «و لا تحيض»؛ 45 روز. حالا آنجا اين دوتا دارد که صريح است، يکجا اصلاً «حيضتان» ندارد، دارد 45 روز؛ عدّه أمه 45 روز است و متعه مثل أمه است. اشکال صاحب جواهر اين است که اين تنزيل درباره زمان است و اين درست است. اما شما که مجموع روايات را که بررسي ميکنيد ميبينيد 45 روز با دو حيض هماهنگ است نه با يک حيض.
حالا يک مرور مستأنفي به سرعت بکنيم تا اينها روشن شود که چگونه فتواي «الحيضتان» فتواي نهايي است؟
وسائل، جلد بيست و يکم، صفحه هيجده باب چهار از «ابواب متعه» روايت دوم اين است که «زراره» ميگويد از «أبيه» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) «ذَكَرْتُ لَهُ الْمُتْعَةَ أَ هِيَ مِنَ الْأَرْبَعِ فَقَالَ تَزَوَّجْ مِنْهُنَّ أَلْفاً فَإِنَّهُنَّ مُسْتَأْجَرَاتٌ»؛[4] اينها در حکم زنهاي عادي نيستند. اين مُسْتَأْجَرَاتٌ تنزيل نيست تحقيق است؛ اما آنجا که ميگويد «هي بمنزلة الإماء»، اين تنزيل است؛ مثل روايت شش اين باب؛ روايت شش همين باب چهار که مرحوم کليني[5] «عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيه» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه)نقل کرده است «قَالَ قُلْتُ: لَهُ كَمْ يَحِلُّ مِنَ الْمُتْعَةِ قَالَ فَقَالَ هُنَّ بِمَنْزِلَةِ الْإِمَاء».[6] در مسئله آن نصاب است، کاري به عدّه ندارد و نميتوان به صورت جزم از اين روايت عموم تنزيل استفاده کرد؛ اما اين روايت تنزيل «في الجمله» را ميرساند نه «بالجمله».
روايت ابواب ديگري که ميفرمايد اين «بمنزلة الإماء» است آن کم نيست. در روايت سيزده اين باب «سَأَلْتُهُ مِنَ الْأَرْبَعِ هِيَ فَقَالَ اجْعَلُوهَا مِنَ الْأَرْبَعِ عَلَي الِاحْتِيَاط»؛ بعد «قَالَ وَ قُلْتُ لَهُ إِنَّ زُرَارَةَ حَكَي عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِمَا السَّلام إِنَّمَا هُنَّ مِثْلُ الْإِمَاءِ يَتَزَوَّجُ مِنْهُنَّ مَا شَاءَ فَقَالَ هِيَ مِنَ الْأَرْبَع».[7] اينکه «زراره» ميگويد اينها مثل أمه است اين را «زراره» که از خودش نميگويد، از ائمه(عليهم السلام) استفاده کرده است.
پرسش: روايت هشتم اين باب هم هست.
پاسخ: روايت هشت اين باب اين است که «وَ كَانَ فِيمَا رَوَي لِي فِيهَا ابْنُ جُرَيْجٍ أَنَّهُ لَيْسَ فِيهَا وَقْتٌ وَ لَا عَدَدٌ إِنَّمَا هِيَ بِمَنْزِلَةِ الْإِمَاء».[8] اينها دلالت تام داشته باشد و ما عموم تنزيل استفاده بکنيم و تنزيل «بالجمله» باشد، نيست؛ اما اگر در قبال روايتهايي که داريم، اين بخواهد تأييد بکند ميشود تنزيل «في الجمله» و مقصود حاصل است.
اما روايت سيزده همين باب آن مشکل را نميتواند حل بکند؛ براي اينکه «إِنَّمَا هُنَّ مِثْلُ الْإِمَاءِ يَتَزَوَّجُ مِنْهُنَّ مَا شَاء» آن مشکل را حل نميکند، بلکه دارد «هِيَ مِنَ الْأَرْبَع».
از مجموع اينها استفاده ميشود که اين به منزله اوست «في الجمله» البته.
در روايت شش باب 23 که اين روايت را هم خوانديم، اين روايت که در تفسير عياشي بود وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) فرمود: «لَا بَأْسَ بِأَنْ تَزِيدَهَا وَ تَزِيدَكَ إِذَا انْقَطَعَ الْأَجَلُ بَيْنَكُمَا فَتَقُولَ اسْتَحْلَلْتُكِ بِأَمْرٍ آخَرَ بِرِضًا مِنْهَا وَ لَا تَحِلُّ لِغَيْرِكَ حَتَّی تَنْقَضِيَ عِدَّتُهَا وَ عِدَّتُهَا حَيْضَتَان»[9] که اين جزء روايات «حيض» است.
مشکلي که در روايت «حسين بن سعيد» و اينها هست آن دارد به اينکه «حيضةٌ»، يک؛ بعد دارد: «شهرٌ»، دو؛ اين با ساير روايات مخالف است؛ چون در اينکه اگر در سنّ «من تحيض» باشد و «لا تحيض»، همه اتفاق دارند يا 45 روز تعبير کردند يا «شهرٌ و نصف»؛ اما آن روايت دارد «شهرٌ». اگر آن روايت دارد «شهرٌ»، پس يک مشکل داخلي دارد. يعني روايتي که بعضي از دوستان تأمين کردند از کتاب «حسين بن سعيد»، در آنجا «ابْنِ أَبِي عُمَيْر عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِيِّ»؛ ميگويد من از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال کردم از وضع آن متعه، فرمود: «الْقَ عَبْدَ الْمَلِكِ بْنَ جُرَيْجٍ فَسَلْهُ عَنْهَا فَإِنَّ عِنْدَهُ مِنْهَا عِلْماً فَلَقِيتُهُ فَأَمْلَی عَلَيَّ شَيْئاً كَثِيراً فِي اسْتِحْلَالِهَا وَ كَانَ فِيمَا رَوَی لِي فِيهَا ابْنُ جُرَيْجٍ أَنَّهُ لَيْسَ فِيهَا وَقْتٌ وَ لَا عَدَدٌ إِنَّمَا هِيَ بِمَنْزِلَةِ الْإِمَاء»؛ تا ميرسد به اينجا که فرمود: «فَإِذَا انْقَضَي الْأَجَلُ بَانَتْ مِنْهُ بِغَيْرِ طَلَاقٍ وَ يُعْطِيهَا الشَّيْءَ الْيَسِيرَ وَ عِدَّتُهَا حَيْضَتَانِ وَ إِنْ كَانَتْ لَا تَحِيضُ فَخَمْسَةٌ وَ أَرْبَعُونَ يَوْماً قَالَ فَأَتَيْتُ بِالْكِتَابِ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام فَقَالَ صَدَقَ وَ أَقَرَّ بِهِ قَالَ ابْنُ أُذَيْنَةَ وَ كَانَ زُرَارَةُ يَقُولُ هَذَا وَ يَحْلِفُ أَنَّهُ الْحَقُّ إِلَّا أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ إِنْ كَانَتْ تَحِيضُ فَحَيْضَةٌ وَ إِنْ كَانَتْ لَا تَحِيضُ فَشَهْرٌ وَ نِصْفٌ»،[10] اين مشکل روايت «حسين بن سعيد» است. بنابراين به اين روايتي که از اين جهت مضطرب است نميشود استناد کرد.
از مجموع اين روايات به دست ميآيد به اينکه «حيضةٌ» اغلب است؛ هم تنزيل دارد، هم استصحاب اصلي محکّم است، هم امر در «حيضةٌ» و «حيضتان» دائر بين متباينان است نه أقل و اکثر، جا براي نفي اکثر نيست، و از همه اينها بگذريم به احتياط نزديکتر است. پس أحوط «لولا الأقويٰ»، همين «حيضتان» است.
حالا چون چهارشنبه است يک مقداري بحثهاي که مربوط به خود ما هست عرض کنيم. ائمه(عليهم السلام) گذشته از آن مسائل اخلاقي که دارند، يک رسالتهايي هم به عهده حوزه گذاشتند. آن رسالتهايي که به عهده حوزه گذاشتند گذشته از آن مسائل اخلاقي اين است که به ما گفتند شما اين زيارتها را بخوانيد. بدون ترديد امام چون قرآن ناطق است، شناخت امامت و مانند آن تفسير ميخواهد؛ اينطور نيست که امامت را آدم بخواهد با چهارتا حديث بشناسد، او مانند قرآن است و ترديدي در آن نيست. و بهترين تفسير براي امامت ائمه(عليهم السلام) همان زيارت «جامعه» وجود مبارک حضرت هادي(سلام الله عليه) است که همه اين قسمتها را بيان کرده است. ميدانيد اينها مانند رسائل و مکاسب نيست که با بناي عقلا و فهم عرف حل شود! اينها يک چيز ديگر است؛ «بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِم»، «بِكُمْ يُمْسِكُ السَّماء».[11] در همين زيارت «جامعه» خودشان به ما اجازه دادند، تعبيرات ديگر هم هست، خود اينها به ما اجازه دادند که برويم در مشهد اينها، در محضر اينها و با «إني» بگوييم «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم».[12] او اجازه نميدهد که ما عوام باشيم؛ کاري که شما تحقيق کرديد من آمدم محقق بروم، نيامدم اينجا زيارت کنم و يک بسته سوهان سوغات ببرم. ما خيال ميکنيم باسواد شدن معصيت کبيره است! يا خيال ميکنيم اين چيزي که در دست و پاي خيليها ريخته است اين سواد است! «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ وَ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم»، اين يعني چه؟ اين را خودشان اجازه دادند ما بگوييم و اين جملههاي خبريه به داعي انشا القا شده است؛ يعني به ما بدهيد؛ اگر اين خبر باشد که ميشود دروغ! زيارت و دعا و مناجات، اينها جملههاي خبريهاند که به داعي انشا القا شدهاند؛ يعني به ما بدهيد. مگر ما چه چيزي از «زراره» کم داريم؟! مگر ـ معاذالله ـ فرق است بين حيات و ممات شما؟! به «زراره» داديد، به «حمران» داديد، به «أعين» داديد، به ما هم بدهيد. چرا اين آيهاي که درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است الآن وقتي ميرويم مدينه کنار قبر حضرت ميخوانيم؟ اين که مربوط به زمان حضور و حيات حضرت بود! دارد که ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾؛[13] اگر اينها گناه کردند توبه کردند بيايند حضور شما توئباً بيايند و شما براي آنها طلب مغفرت بکني خدا ميبخشد. اين براي زمان حضور حضرت بود الآن هم ما در کنار مزار حضرت ميخوانيم، از اين معلوم ميشود فرقي بين حيات و مماتشان نيست؛ يعني موتي در کار نيست، نه اينکه موتي در کار هست و فرقي بين موت و حيات نيست، نه، موتي در کار نيست. الآن ما وقتي مشهد مشرف شديم بلکه هر مشهدي، اين جمله خبريه است به داعي انشا القا ميشود؛ يعني به ما بدهيد. فرقي بين حيات و ممات شما که نيست، ما هم مانند «زراره»، مانند «حمران» هستيم، اين همه علوم به آنها داديد، به ما نداديد!
اما در جريان «عبدالملک بن جريح» که شاگرد امام باقر(سلام الله عليه) بود. او حتماً از محضر امام صادق(سلام الله عليه) به همان دليلي که در آن مکاتبه و نامه هست استفاده کرد، وقتي ميبيند فحول از علماي آنها مانند «أبوحنيفه» ميآيد آنجا زانو ميزند، او يقيناً از محضر حضرت استفاده ميکند. محضر امام صادق(سلام الله عليه) شکوفاتر از محضر امام باقر(سلام الله عليه) بود. مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) در امالي خود نقل ميکند که بعد از رحلت امام باقر(سلام الله عليه)، «عبدالله بن حفص» يا ديگري بود با يک وفدي ـ يعني هيأتي ـ مشرف شدند خدمت امام صادق(سلام الله عليه) هنوز امام صادق(سلام الله عليه) را نميشاختند، به عنوان اينکه مثلاً پسر اوست و به عنوان اينکه مثلاً شايد امام ششم باشد، هنوز در آن عصر تقيّه و خفقان خيلي حضرت شناخته شده نبود. او به عنوان سخنگوي اين جمعيت آمد خدمت حضرت و عرض کرد ما براي تسليت آمديم. کسي را از دست داديم که پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را نديد؛ اما وقتي لبان مطهر او باز ميشد ميگفت پيغمبر فرمود، همه ما قبول ميکرديم، ديگر نميگفتيم شما آنوقت که به دنيا نبوديد! ما چنين کسي را از دست داديم! اين را «إبن حفص» به امام صادق(سلام الله عليه) عرض کرد که مصيبت ما سنگين است، ما يک عالِم معمولي را که از دست نداديم، ما کسي را از دست داديم که يقين داشتيم پيغمبر را نديد و همينکه لبان مطهرش باز ميشد ميگفت «قال رسول الله»، همه ما «سمعاً و طاعةً» قبول ميکرديم، ما چنين کسي را از دست داديم! «إبن حفص» ميگويد يک کمي «فاطرق ملياً»؛ وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) يک مقدار صبر کرد و سر بلند کرد گفت: «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ مِنْ عِبَادِي مَنْ يَتَصَدَّقُ بِشِقِّ تَمْرَةٍ فَأُرَبِّيهَا لَهُ فِيهَا كَمَا يُرَبِّي أَحَدُكُمْ فَلُوَّه»؛[14] سر بلند کرد و گفت خدا چنين فرموده است که اگر يکي از شما صدقهاي بدهد در راه خدا، خدا آن را چند برابر ميکند؛ مثل اينکه شما بچه آهو يا بچه گوسفندي را بگيريد او را بپرورانيد و چند برابر ميشود. «إبن حفص» گفت که ما حواسمان جمع شد، از حضرت اجازه گرفت و بيرون رفت و به آنها گفت که ما رفتيم بگوييم به کسي که پيغمبر را نديد از پيغمبر سخن ميگويد ما «سمعاً و طاعةً» قبول ميکنيم؛ اما جانشين او از «الله» سخن ميگويد! امام اين است! صاف گفت «قَالَ اللَّهُ». البته تشريع و اينها که براي پيغمبر است؛ اما تفسير اينها، علوم اينها به وسيله او که مخصوص پيغمبر نيست. اين علوم وحياني ادامه دارد و امروز هم براي حضرت هست، اين همه معارف الهي هست.
بنابراين وقتي «إبن جريح» و مانند اين «جريح» ميبينند که «أبوحنيفه» آنجا زانو ميزند يقيناً ميآيند استفاده ميکنند. حالا استفاده يا اين است که يک چيزي بنويسند خدمت حضرت نشان بدهند و حضرت امضا کند و ببيند و تأييد کند و تصديق کند، يا پاي درس بنشينند؛ به هر حال شاگرد است. منظور اين است که به ما گفتند اينطور باشيد. البته افرادي ميآمدند مسئله سؤال ميکردند و اينها هم جواب ميدادند؛ اما به «زراره» و «حمران» و مانند آنها ميگفتند که اين را که ميشود از آيه استفاده کنيد، همان قصه معروف که «زراره» گفت: ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ﴾[15] چطور شما فتوا ميدهيد به اينکه مسح بعض رأس کافي است؟ اين را يک کسي ميتواند از امام سؤال کند که چگونه؟! اين شاگرد است که از استاد سؤال ميکند به اجازه خود استاد. وگرنه اگر امام(سلام الله عليه) بفرمايد که ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ﴾ يعني «يکفي مسح بعض الرأس»، ما حق داريم بگوييم شما از کجا ميگويي؟! اينکه «زراره» به حضرت عرض کرد آيه که دارد ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ﴾ و ظاهر آيه اين است که سرتان را مسح بکشيد! شما ميفرماييد مسح بعض از سر کافي است چرا؟ اين را شاگرد از استاد سؤال ميکند نه مقلد از مرجع! فرمود: «لِمَکَانِ الْبَاء».[16] يا در مسئله آن «جبيره» فرمود: «هذا و امثاله يعرفوا من کتاب الله»، اين شاگردپروري است و اين شاگردپروري را اينها به عنوان «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»[17] ياد شاگردانشان دادند. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف وسائل، جلد بيست و هفتم که ابواب «صفات قاضي» است باب شش روايت 51 که «مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِر» ـ اين «مستطرفات سرائر» هم بسيار بخش زيبا و لطيف است روايتهاي فراوان و دلپذيري هم دارد؛ لذا به عنوان «مستطرفات سرائر» نامگذاري شده است که در آخر جلد چهارم چاپ شده است ـ «نَقْلًا مِنْ كِتَابِ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام» وجود مبارک حضرت فرمود: «إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْكُمُ الْأُصُولَ وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا»؛ شما بايد مجتهد بشوي. اجتهاد اين است که اصول استنباط را آدم بشناسد، ارجاع فروع را به اصول بشناسد، حاکميت اصول نسبت به اين فروع را بشناسد، تا بشود مرجع. فرمود شما بايد مرجع بشويد. اينها مرجع بودند؛ منتها آسانتر بود، انفتاح باب علم بود، دسترسي به معصوم بود و مانند آن. اما اينها گفتند شما که نبايد هر مسئلهاي را از ما سؤال کنيد گاهي ميفرمود: «هذا و امثاله يعرفوا من کتاب الله»، گاهي ميفرمودند «لِمَکَانِ الْبَاء»، گاهي ميفرمودند: «إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْكُمُ الْأُصُولَ وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا»؛ اين روايت اول.
روايت دوم اين باب؛ يعني روايت پنجاه و دوم: «وَ نُقِلَ مِنْ كِتَابِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنِ الرِّضَا عَلَيه السَّلام قَالَ: عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»؛[18] شما بايد مجتهد بشويد. اين فقهايي که از آن، «إلي يوم القيامة» مواد ميآيد، برنامه ميآيد، خيلي از اينها که سابقه ندارد، خيلي از معاملات است که سابقه ندارد؛ الآن يکي در شرق عالم نشسته، يکي در غرب عالم نشسته دارند معامله ميکنند و فقط صورت يکديگر را ميبينند. بالاتر از اين، يکي اينجاست و يکي به کره مريخ رفته و از آنجا با هم دارند داد و ستد ميکنند، همه اينها را شرع صحيح ميداند؛ منتها راهحل دارد. الآن اينهايي که در چين هستند با اينهايي که در ايران هستند داد و ستد ميکنند، مگر رفت و آمد دارند؟! اين يکي تلفن ميکند اينقدر خريدهام و آن ديگري تلفن ميکند که اينقدر فروختهام؛ يکي در مشرق عالم است و يکي در مغرب عالم است. آنهايي هم که اگر رفتند به کره ماه يا رفتند به کره مريخ يا رفتند به کره ديگر، باز ميتوانند با همين صدايي که بهم ميرسانند داد و ستد بکنند؛ يکي بگويد «بعتُ» و يکي بگويد «اشتريتُ». اينها که نبود در آنوقت. اين ديني که دين خاتم است بايد کامل باشد و جامع باشد، و اين را به وسيله مراجع به وسيله تفريع و ردّ فرع به اصل و اشراف اصل به فرع تأمين ميکنند. فرمود: «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»، با اينکه مسئله سؤال کردن آسان بود. از همان لحظات اوليه سعي کردن به مجتهد پروراندن و فقيه پروراندن.
بنابراين درباره «أبان بن تغلب» که گفتند: «أَلْقِ الْوَسَادَةَ لأَبَان»؛[19] به خدمتگزارش فرمود آن تشک را براي آقا بياور تا آقا تکيه بدهد، اين را براي شاگردش که نگفت، اين را براي يک مرجع گفت.
بنابراين به ما هم گفتند بگوييد: «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُم»، از آنها بخواهيم. هيچ فرقي بين حيات و ممات آنها نيست، اگر ما آنوقت زنده بوديم و محضر حضرت ميرفتيم چه ميگفتيم؟ ميگفتيم بده! شما که به «زراره» داديد، به «حمران» داديد، اين همه علوم را شما داديد. اگر ـ معاذالله ـ بين حيات و ممات اينها فرق باشد، انسان ميگويد ما از خدا ميخواهيم، نه، از اينها ميخواهيم. الآن ما تمام کارهايمان را مگر از شمس و قمر نميگيريم؟ ما نور ميخواهيم از آفتاب! حرارت ميخواهيم از آفتاب! مگر ـ معاذالله ـ ما آفتابپرست هستيم؟ علي و اولاد علي که هزارها برابر از اين آفتاب بالاترند. ما از اين آفتاب چه ميخواهيم؟ ميگوييم اي شمس! تو وسيله بشو که خدا ما را گرم کند؛ البته کل اين کارها به امر الهي است، اصلاً خدا او را خلق کرده که ما را گرم کند. ميگوييم هستي آن، داشتن آن، همه فقر «بالذات» است، ما درباره آفتاب که غير از اين عقيده نداريم. آنها که بالاتر از شمس و قمرند، مشکل ما چيست؟! آنها هم که به ما گفتند از ما بخواهيد: «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُم»، بالاترش را هم خواستند که ـ إنشاءالله ـ در فرصت ديگري آن بالاتر ذکر ميشود، آنچه که شما گفتيد «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُم»،[20] آن يک راه ديگري دارد که در يک چهارشنبه ديگري بايد بحث شود. فرمودند وقتي وارد شديد آن دعاها را بکنيد، طلب مغفرت بکنيد. سعه رزق ميخواهيد، حل حوائج خودتان و ساير مؤمنين، آنها هست و سرجايش محفوظ است؛ اما در کنار حل حوائج و شفاي مرض و مشکلات ديگر و هدايت و اينها که در اين دعاي زيارت «جامعه» فراوان هست، اين جمله هم هست: «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُم»؛ من نميخواهم عوام باشم. چه چيز ما از صاحب جواهر کمتر است؟! آن را هم شما داديد، چه چيز ما از صاحب کشف اللثام کمتر است؟! آن را هم شما داديد؛ او که از خودش نداشت و هيچ وقت هم براي او ممکن نبود.
بنابراين راه ما هم اين باشد، حرم که ميرويم اين باشد، زيارتهايي هم که ميکنيم اين باشد؛ آنوقت تمام نيازهاي بشر با فقه اهل بيت(عليهم السلام) حل است؛ چون اصول کلي را اينها فرمودند که اميدواريم خداي سبحان به برکت شما علماي بزرگوار که نائبان ائمه(عليهم السلام) هستيد، اين دين همچنان پُرفروغ و پُررونق باشد ـ إنشاءالله ـ.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص251.
[2] . وسائل الشيعة، ج21، ص60.
[3] . جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج30، ص192.
[4]. وسائل الشيعة، ج21، ص18.
[5]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص451.
[6]. وسائل الشيعة، ج21، ص19.
[7]. وسائل الشيعة، ج21، ص21.
[8]. وسائل الشيعة، ج21، ص19 و20.
[9]. وسائل الشيعة، ج21، ص56.
[10]. وسائل الشيعة، ج21، ص19 و20.
[11]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص615.
[12]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص614.
[13]. سوره نساء، آيه64.
[14]. الامالي(للمفيد)، ص354.
[15]. سوره مائده، آيه6.
[16]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج3، ص30.
[17]. وسائل الشيعه، ج 27، ص 61 و62.
[18]. وسائل الشيعه، ج 27، ص 62.
[19]. رجال النجاشي، ص11؛ «حدثنا أبان بن محمد بن أبان بن تغلب قال: سمعت أبي يقول: دخلت مع أبي إلى أبي عبد الله عليه السلام فلما بصر به أمر بوسادة فألقيت له و صافحه و اعتنقه و ساءله و رحب به».
[20]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص275.