أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
حكم ششم از احكام هشتگانهاي كه مرحوم محقّق در بخش دوم نكاح منقطع ياد كردند اين است، فرمودند: «السادس: لا يقع بها طلاق و تَبين بانقضاء المدّة و لا يقع بها إيلاء و لا لعانٌ علي الأظهر و في الظهار تردّد أظهره أنّه يقع».[1] نكاح منقطع قسمي از اقسام سهگانه نكاح است، چه اينكه نكاح مِلك يمين هم قسمي از اقسام سهگانه است، هر كدام از اين اقسام سهگانه حكم خا صّ خودشان را دارند. در نكاح منقطع, طلاق نيست، با انقضاي عِدّه بين زن و شوهر بينونت حاصل ميشود. در نكاح منقطع, «ايلاء» و «لعان» نيست. اين «علي الأظهر» مفعول واسطه است براي «لا يقع»; يعني «لا يقع بها إيلاء و لا لعانٌ علي الأظهر»، به خصوص اخير برنميگردد. اما «و في الظهار تردّد أظهره أنّه يقع»؛ «ظِهار» در نكاح منقطع واقع ميشود; ولي در نكاح منقطع, «ايلاء» و «لعان» واقع نميشود. منشأ اينكه در نكاح منقطع «ايلاء» و «لعان» واقع نميشود ـ البته در هر دو باب نص هست ـ در «ايلاء» گذشته از اينكه به نصوص تمسّك كردند، به ظاهر آيه هم تمسّك كردند. مخالف در مسئله مرحوم مفيد[2] است و مرحوم سيد مرتضي،[3] گاهي هم همفكراني دارند. سيد مرتضي چون خبر واحد را حجّت نميدانند، اگر ما بخواهيم بگوييم «لعان» و يا «ايلاء» مخصوص نكاح دائم است، بايد آيه قرآني بياوريم. در «لعان» مانند «ايلاء» نيست كه به حكم خاصّي برگردد، فقط با روايت ثابت ميشود؛ لكن در «ايلاء» از خود آيه هم استفاده كردند كه مخصوص نكاح دائم است. آنجا هم سيد مرتضي(رضوان الله تعالي عليه) ميتواند نظر داشته باشد.
عصاره آن اين است كه در جريان «ايلاء» مرحوم مفيد برابر روايات بايد قانع بشوند، لذا اكثر علما قائلاند كه «ايلاء» در نكاح منقطع واقع نميشو؛ براي اينكه نصوص داريم «لا إيلاء في المتعة»؛ اما سيد مرتضي(رضوان الله تعالي عليه) كه قائل به حجيّت خبر واحد نيست، با او نميشود از راه خبر واحد گفتگو كرد كه فلان روايت دلالت دارد بر اينكه در نكاح منقطع «ايلاء» نيست. ايشان در آيه 226 سوره مباركه «بقره» كه بحث آن قبلاً گذشت، ميگويند ظاهر آيه اين است كه «ايلاء» در نكاح منقطع هم هست؛ براي اينكه در آيه 226 دارد: ﴿لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِن نِسَائِهِمْ﴾ اين آقايان تا آخر, حرفشان را يكسان ميدانند ميگويند «نساء» و همچنين «أزواج» مطلق است چه دائم چه منقطع. در قبال اهل سنّت كه ميگويند نكاح منقطع, همسري نميآورد و زوجه نيست، و قرآن هم حصر كرده است كه هيچ مردي حق ندارد ﴿إِلاّ عَلَي أَزْوَاجِهِمْ﴾[4] و اين ﴿أَزْوَاجِهِمْ﴾ مخصوص نكاح دائم است. اينها ميگويند «أزواج» مطلق است اعم از نكاح دائم و منقطع, آنها ميگويند «أزواج» منصرف به نكاح دائم است. يك فقيهي شيعي بايد تا آخر حرفش را حفظ كند! اين آقايان ميگويند «نساء» مطلق است, «أزواج» مطلق است چه در سوره «بقره»، چه در سوره «نور». اما كاري كه صاحب رياض كرده است كار ناصوابي است؛ صاحب رياض در همين بخش «ايلاء» و مانند «ايلاء» ميگويد اين «نساء» منصرف ميشود به «نساء» دائم، شما نبايد اين حرف را بزنيد! يا «أزواج»ي كه در سوره مباركه «نور» است منصرف است به نکاح دائم، شما نبايد اين حرف را بزنيد! [5] اين «نساء» مطلق است و نكاح است. اگر واقعاً نكاح سه قسم است: دائم و منقطع و مِلك يمين؛ پس اين زن همسر اوست، اگر محفوف به قرينه باشد بسيار خوب؛ اما اگر محفوف به قرينه نباشد از كلمه «نساء» نميشود گفت منصرف ميشود به نكاح دائم؛ لذا اين بزرگواران تا آخر بر همين حرف ايستادند كه «نساء» مطلق است، «أزواج» مطلق است چه دائم چه منقطع. آنها ميگويند «نساء» منصرف به دائم است، «أزواج» منصرف به دائم است، ﴿إِلاّ عَلَي أَزْوَاجِهِمْ﴾ يعني دائم، منقطع كه دائم نيست؛ بنابراين او زوجه نيست، حرف آنها اين است. ما ميگوييم «أزواج» و همچنين «نساء» مطلق است چه دائم چه منقطع. سيد مرتضي بر همين اطلاق تكيه ميكند ميفرمايد: ﴿لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِن نِسَائِهِمْ﴾ آنها كه نسبت به همسرانشان ايلاء دارند ـ «ايلاء» اين است كه سوگند ياد كند كه مثلاً مدت يك سال يا «مادام العمر» يا فلان، همسري نكند ـ ايشان ميگويد «ايلاء» در نكاح دائم و منقطع هر دو هست. اين بزرگواران به روايات تمسّك ميكنند، روايات ميتواند فرمايش مرحوم مفيد را نقض كند؛ براي اينكه او قائل به حجيّت خبر واحد است؛ اما فرمايش سيد مرتضي با روايات نفي نميشود. چه راهي داريم كه جواب مرحوم سيد مرتضي را بدهيم؟ اين بزرگواران آمدند گفتند همين آيه «ايلاء» كه «نساء» دارد، تخصيص خورده است ﴿لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِن نِسَائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِن فَاءُو﴾؛ يعني رجوع كردند به آميزش، ﴿فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾. ﴿وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ﴾؛ در نقد مرحوم سيد مرتضي ميگويند اين ﴿عَزَمُوا﴾، ضمير «هم» به همان ﴿يُؤْلُونَ﴾ برميگردد, اين يك; و اين ﴿عَزَمُوا الطَّلاقَ﴾ مخصوص نكاح دائم است, اين دو; پس ﴿لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ﴾ يعني ﴿لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ﴾ نساء دائمشان را، اين سه; پس آيه مخصوص نكاح دائم است. اما پاسخي كه سيد مرتضي و همفكرانشان دادند اين است كه آيا اين از سنخ تخصيص عام يا تقييد مطلق است يا از سنخ استخدام ضمير است؟ ما تخصيصي در اينجا نميبينيم يا تقييدي نميبينيم، فقط يك كلمه «هم» در ﴿عَزَمُوا﴾ هست كه اين «هم» به آن «الذين» برميگردد، كجاي اين تخصيص است يا كجاي اين تقييد است؟! اگر بگويند «أكرم العلماء لا تكرموا الفسّاق منهم»، اين ميشود تخصيص؛ اما اگر بگويند «أكرم العلماء و جالس العلماء و نازل العلماء و خالط العلماء، فان فسقوا فلا تكرموهم»، كجاي اين تخصيص است؟! يعني همه اينها را تخصيص ميزنند؟! اگر بگويند «إلاّ الفسّاق منهم» بله؛ اما اين يك ضمير «هم» به همان «العلماء» برميگردد. معناي استخدام اين است كه وقتي گفتيم «العلماء» يك معنا دارد, وقتي ضمير «هم» به «فسّاق» برگشت مانند آن است كه اين كلمه را تكرار بكنيم بگوييم «العلماء الفاسقون»، اين تخصيص نيست، دوتا كلمه است که يكي عام است و يكي خاص; آن عام براي همه است، آن خاص براي اكرام است. استخدام اين است كه از خود مرجع، يك معنا اراده شود, از ضميري كه به آن مرجع برميگردد يك معناي ديگري؛ در همين سوره مباركه «بقره» به آيه 228 استدلال ميكنند، وقتي استخدام را مثال ميزنند؛ ميفرمايند: ﴿وَ الْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُرُوء﴾؛ يعني زنها كه طلاق گرفتند سه طُهر بايد فاصله بگيرند، ﴿وَ لاَ يَحِلُّ لَهُنَّ أَن يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِن كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ﴾، ما اينجا تخصيصي نداريم، فقط يك «هنّ» داريم كه اين «هنّ» به «المطلّقات» برميگردد. ميگويند به قرينه اينكه فرمود شوهرهاي اينها به اينها ميتوانند مراجعه كنند معلوم ميشود كه از اين «مطلّقات», مطلّقات رجعيه اراده شده است؛ چون اگر طلاق خُلع يا بائن و مانند آن باشد كه جا براي رجوع نيست. ﴿وَ بُعُولَتُهُنَّ﴾، اين «هنّ» به «المطلّقات» برميگردد كه «المطلّقات» به معناي «الرجعيات» است، وگرنه ما تخصيصي نداريم، اين را ميگويند استخدام؛ يعني دوتا كلمه ما داريم «المطلّقات»، «المطلّقات»؛ «المطلّقات» اول عام است و «المطلّقات» دوم به قرينه ﴿بُعُولَتُهُنَّ﴾ رجعيات است. سيد مرتضي ميگويد شما استخدام داريد يا تخصيص؟ بله اگر شما مخصّص ميداشتيد، ما آن «الذين» را ميگفتيم شوهران نكاح دائم, ﴿يُؤْلُونَ﴾ را ميگفتيم شوهران نكاح دائم؛ اما چنين مخصّصي نداريم. شما دوتا كلمه داريد، دوتا ﴿اَلَّذِينَ﴾ داريد, دوتا ﴿يُؤْلُونَ﴾ داريد؛ از ﴿الَّذِينَ﴾ اول مطلق شوهرها, از ﴿يُؤْلُونَ﴾ مطلق شوهرها, از ﴿وَإِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ﴾ به ﴿اَلَّذِينَ﴾ي به معناي شوهرهاي نكاح دائم, ﴿يُؤْلُونَ﴾ي به معناي شوهرهاي نكاح دائم, بنابراين آيا اين استخدام است يا تخصيص؟ «و عند تعارض بين الاستخدام و التخصيص» كدام مقدّم است؟ اما «و الذي يسهل الختم» اين است كه ما اگر نتوانيم در اينجا تخصيص را بر استخدام مقدم بداريم، اين «الذين», ﴿يُؤْلُونَ﴾ اينها محفوف هستند «بما يصلح للقرينية»؛ آنوقت از اينها عموم استفاده كنيم مشكل است، گذشته از اينكه حكم بر خلاف اصل است. اصل اين است كه با گفتن اين جمله «ظَهْرُك كظهر أُمّي» حرمت حاصل نميشود قبلاً حلال بود، الآن هم حلال است. اين حكم ايلاء يا حكم سوگند ياد كردن كه در مدت عمر يا بيش از چهار ماه معاشرت نكند، اينها خلاف اصل است، اصل اول حليّت است. بنابراين اين جريان درباره «ايلاء» هست، لكن در جريان سوره مباركه «نور» چنين چيزي نيست. در سوره مباركه «نور» اين است كه ﴿وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ﴾[6] ديگر نبايد مانند صاحب رياض بگوييم اين «أزواج» منصرف است به نكاح دائم. بناي ما بر اين است كه چون نكاح منقطع مانند نكاح دائم است «إلاّ ما خرج بالدليل»، هر جا گفتند «نساء»، چه دائم چه منقطع يا هر جا گفتند «أزواج»، چه دائم چه منقطع؛ در مسئله «ظِهار» به اين وضوح نيست.
در مسئله «ظهار» اين است كه مرحوم محقّق(رضوان الله تعالي عليه) ترديد كردند؛ يعني من هم مردّدم, بعد ميگويد «فيه خلافٌ»؛ يعني بين فقها دوتا نظر هست, و بعد نظر نهايي خودشان را ميگويند أظهر اين است كه واقع ميشود.[7] اگر كتاب شريف شرايع در بحث «ظهار» ملاحظه کرده باشيد، تعبير ايشان در كتاب «ظهار» با تعبيرشان در كتاب «نكاح» فرق ميكند. در كتاب «نكاح» تعبيرشان اين است كه آيا ظهار در نكاح منقطع ميشود يا نه؟ «فيه تردّد», أظهر آن اين است كه «أنّه يقع». در كتاب «ظهار» دارد كه آيا در نكاح منقطع، ظهار واقع ميشود يا نه؟ «فيه خلافٌ»، نه «فيه تردّد», «فيه خلافٌ» أظهر اين است كه «يقع». سرّ آن اين است كه تا به آنجا برگردند، حكم براي ايشان شفافتر و روشنتر شد تا نظر نهايي خودشان را بگويند، ديگر از ترديد به در ميآيند که ميفرمايند: من مردّد نيستم، گرچه مسئله خلافي است.
حالا منشأ خلاف همين است كه آيا از روايات هر دو قسم در ميآيد يا هر دو قسم در نميآيد. قبل از روايات به اين آيه سوره مباركه «مجادله» بايد مراجعه كنيم؛ چون مستحضريد حداقل ما ده طايفه از روايات داريم كه قبل از اينها بايد حكم قرآن مشخص شود، بعد اين روايات را بعد از عرضه به قرآن روشن كنيم. چون عنايت داريد آنكه عِدل قرآن است عترت است، نه روايت؛ همانطوري كه از مرحوم كاشف الغطاء(رضوان الله تعالي عليه) نقل كرديم،[8] اين چهارده بزرگوار قرآنِ ناطقاند، بله اينها عِدل قرآناند و تصريح ايشان هم اين بود كه قرآن بالاتر از امام(سلام الله عليه) نيست، اين هم حق است؛ اما عترت, عدل قرآن است نه روايت.
مطلب دوم آن است كه قرآن از آن جهت كه ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِه﴾،[9] نه بطلانپذير است و نه كسي مانند قرآن ميتواند حرف بزند؛ لذا از هر جهتي مصون است، اين قرآن ميشود ميزان و ترازو. رواياتي كه ما الآن در خدمتشان هستيم بخشي از آنها فقهياند, بخشي اخلاقاند, بخشي حقوقياند, بخشي تفسيرياند, بخشي هم در ملاحم غيبياند و بخشهاي فراوان ديگر هم دارد؛ اما اين پنج بخش رايج است. هر كدام از اين پنج بخش يا معارض دارند يا معارض ندارند؛ پس هر كدام به دو قسم تقسيم ميشود، حداقل ما با ده طايفه از روايات روبرو هستيم. از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گرفته تا ائمه ديگر همه آنها فرمودند كه به نام قرآن كسي نميتواند آيه جعل كند؛ اما به نام ما روايات جعل ميكنند «ستكثر عَلَيّ القالَة»[10] از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. خدا مرحوم مجلسي را غريق رحمت كند! حرف لطيفي دارد ميفرمايد اين روايت, شاهد قطعي است كه رواياتي به نام پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جعل كردند. اين روايت را يا حضرت فرمود يا نفرمود؛ اگر اين روايت از حضرت صادر شده باشد كه فرمود: «ستكثر عَلَيّ القالَة»، پس معلوم ميشود به نام او دروغ جعل ميكنند و اگر اين روايت صادر نشده باشد، همين روايت دليل بر جعل است؛ چون همين روايت را از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند.[11] پس از وجود مبارك حضرت يقيناً روايات جعلي هست، از همين «ستكثر عَلَيّ القالَة» استفاده ميشود، ائمه ديگر هم كه فرمودند.
يك بخش مربوط به «نصوص علاجيه»[12] است كه در «اصول» ملاحظه فرموديد كه اگر دوتا روايت متعارض داشتيم عرضه بر قرآن لازم است تا يكي را بر ديگري ترجيح بدهيم؛ حالا يكي ترجيح «إحدي الحجّتين» بر حجّت ديگر است يا تمييز حجّت از «لا حجّت» است؛ به هر حال بايد بر قرآن عرضه كنيم در صورت تعارض كه اين را همه ما در «نصوص علاجيه» در «اصول» خوانديم. اما رواياتي كه معارض ندارند؛ آن رواياتي هم كه معارض ندارند ائمه فرمودند هر چه از ما نقل شده است بر قرآن عرضه كنيد، براي اينكه به نام ما دروغ جعل ميكنند. اين دو طايفه غير از آن ده طايفه است؛ اين دو طايفه, طايفه عرض است. روايات عرض بر قرآن دو طايفه است: يك طايفه رواياتي است که معارض دارد و يك طايفه رواياتي است كه معارض ندارند، روايت بي معارض هم «إلاّ و لابد» بايد بر قرآن عرضه شود؛ چون حضرت فرمودند به نام ما دروغ زياد جعل ميكنند. اين اختصاصي به ما ندارد، آنها كه بيش از ما جعليّات دارند. همين سيوطي معروف دو جلد كتاب نوشته لئالي المصنوعه في الأحاديث الموضوعة از «طهارت» تا «ديات» دو جلد كتاب است که جعليّات را ذكر كرده كه در باب «طهارت» چه جعل شده, در باب «ديات» چه جعل شده و «بينهما» هم «مجهولات». پس هيچ روايتي از اين ده طايفهاي كه ما در خدمتشان هستيم و محلّ ابتلاي روزانه ماست، معتبر نيست «إلاّ بعد العرض علي القرآن». اين است كه يك الميزان نوشته شده است كه ترازوست. اين الميزان ترازوست و انسان ميبوسد اينجا ميگذارد، ولي حجّت نيست؛ چون خود اين كتاب; يعني قرآن كريم ميفرمايد: من يك مفسّر دارم و آن پيغمبر است: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾.[13] در سوره «حشر» فرمود ببينيد پيغمبرتان چه ميگويد: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾،[14] فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي فَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا»[15] «كذا و كذا». پس ما اول تا آخر قرآن را بايد بفهميم، اما ببوسيم اينجا بگذاريم؛ چون اين حجّت نيست، اين ترازوست و با ترازو مشكل حل نميشود، ما بايد يك وزن و موزون داشته باشيم, يك كالايي داشته باشيم بسنجيم بعد حق اين است؛ اما براي بوسيدن خوب است، ميبوسيم و اينجا ميگذاريم. بعد ميرويم خدمت روايات, روايات را بررسي ميكنيم ظاهر و أظهر، نصّ و ظاهر، و مانند اينها را بررسي ميكنيم، عصاره آن را ميآوريم خدمت قرآن كريم اگر مخالف نبود، آنوقت از ضمّ كتاب و سنّت حكمي در ميآيد آن ميشود حجّت. اول بايد بفهميم قرآن چه ميگويد، بعد برويم به سراغ روايات؛ چون اول ما ترازو نداشته باشيم با چه چيزي بسنجيم؟! بعد برويم به سراغ روايات, مشكلات داخلي روايات را حل كنيم؛ عام و خاص، مطلق و مقيّد، ظاهر و أظهر، نصّ و ظاهر و مانند اينها را ارزيابي كنيم، عصاره آن را بياوريم خدمت قرآن بسنجيم، اگر مخالف نبود آنگاه اين دو حجّت الهي را كنار هم بگذاريم و حكم از آنها استفتا كنيم. ما اينجا هم بايد همين كار را بكنيم، قبل از اينكه به روايات برسيم بايد ببينيم كه آيه درباره «ظهار» چه ميگويد.
پرسش:
پاسخ: آن روز از كشفالغطاء خوانديم، مرحوم كاشفالغطاء ميگويد امام, حافظ قرآن است و براي حفظ آن شهيد هم ميشود؛ اما معناي آن اين نيست كه حقيقت امامت با حقيقت قرآن مثلاً تفاوت دارند، بعد ايشان شاهد هم ذكر كردند كه آنچه از طرف ذات أقدس الهي است، اينها ناچارند احترام كنند، حفظ كنند. اينها «حجرالأسود» را ميبوسند، معناي آن اين نيست كه «حجرالأسود» از اينها بالاتر است.[16] در همان خطبه اول وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كه تقريباً جزء خطبههاي مفصّل حضرت است، فرمود ذات أقدس الهي مردم را آزمود: «بِأَحْجَارٍ لاَ تَضُرُّ وَ لاَ تَنْفَعُ»؛ به يك سلسله سنگهايي كه كاري از اينها ساخته نيست؛ فلانجا ركن يماني است, فلانجا مستجار است, فلانجا حجر أسود است، اينجا را ببوس, از آنجا شروع بكن، به آنجا ختم بكن، اين صريح خطبه اول نهجالبلاغه است فرمود: «بِأَحْجَارٍ لاَ تَضُرُّ وَ لاَ تَنْفَعُ»؛ ضارّ و نافع فقط خداست. اما وقتي خدا دستور بدهد آنجا را ببوس بايد بگويند چشم! از آنجا شروع بكن، چشم! آنجا حركت بكن، چشم! آنجا بايست، چشم! و براي حفظ قرآن شهيد بشو, چشم! اما بدنِ حضرت شهيد ميشود نه جان حضرت; لذا فرمودند قرآن بالاتر از امام نيست. اما ما بايد حواسمان جمع باشد كه يك عترت داريم و يك روايت; عترت مثل قرآن است سلطهپذير نيست, نفوذپذير نيست, كمپذير نيست, عصمتِ محض است مانند خود قرآن؛ اما روايات قابل جعل است، ما با روايات كار داريم، ما با اين ده طايفهاي كه روزانه ـ حالا بيش از اينها هست ـ سروكار داريم وقتي براي ما حجّت است كه اول مراجعه كنيم ببينيم قرآن چه ميگويد، بعد اينها را بررسي کنيم.
در سوره مباركه «مجادله» كه مسئله «ظهار» مطرح شد، يك مردي همسرش را كه سالمند بود نسبت به او بيمِهري كرد, بدعهدي كرد, جفا كرد او را ظهار كرد «ظهرك كظهر أُمّي»؛ اين در جاهليت به منزله طلاق بود و اسلام كه آمد بسياري از اين احكام باطل را زير پا گذاشت، اين زن آمده شكايتش را به ذات أقدس الهي و به پيغمبرش عرضه كرد؛ آيه نازل شد بعد از ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم﴾ در سوره «مجادله»: ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا وَ تَشْتَكِي إِلَي اللَّهِ وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ﴾؛[17] اين زني كه آمده ظهار كرده ما شنيديم و حالا داريم جواب ميدهيم، ﴿الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِنكُم مِن نِسَائِهِم﴾؛[18] «نساء» مطلق است چه دائم چه منقطع، ديگر حرف صاحب رياض را نميزنيم تا به بيگانه بها ندهيم، اين است كه مرحوم محقّق سرانجام فرمود: أظهر اين است كه «يقع». گرچه آن روز سخن از نكاح منقطع نبود و ظاهراً بعدها پيدا شده است يا شايد آن زمان هم بود، منتها خواص ميدانستند. ﴿مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلاّ اللّائِي وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ ٭ وَ الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِن نِسَائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُون﴾[19] كفاره مرتّبه دارد. نكته اين است كه اين ظهار حرام است، براي اينكه قرآن فرمود اين منكر است و زور است و باطل است.
عمده آن است كه فرمود ما شنيديم. دو جا كلمه «شنيدن» را در يك آيه به كار برد: ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا وَ تَشْتَكِي إِلَي اللَّه﴾؛ اين زن كه ناله كرد با خداي خود سخن گفت ما شنيديم, بعد زن و شوهر به محكمه شما آمدند و تحاور كردند، محاوره كردند آن هم شنيديم، ﴿وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَا﴾. ما دو نوع شنيدن در قرآن داريم: يك شنيدني كه هر صدايي را ميشنود؛ هم سبّ و لعن و غيبت را ميشنود, هم دعا و مناجات را ميشنود، هر چه صدا باشد او ميشنود، چه اينكه همه را ميبيند ﴿بِكُلِّ شَيءٍ بَصِيرٌ﴾[20] است. يك نوع شنيدني داريم كه براي همه نيست, يك نوع ديدني داريم كه براي همه نيست؛ يك شنيدن عام داريم كه «بكلّ شيء سميع» است, يك ديدن عام داريم كه ﴿بِكُلِّ شَيءٍ بَصِيرٌ﴾ است، يك ديدن خاص داريم كه خدا بعضيها را نگاه نميكند: ﴿لاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَة﴾؛[21] اين همان است كه در دعا ميگوييم «وَ انْظُرْ إِلَيَّ نَظْرَةً رَحِيمَةً كَرِيمَة»،[22] نگاه مهربانانه, نگاه لطف, نگاه عنايت؛ اين نگاه را خدا به بعضي دارد و به بعضي ندارد، با اينكه ﴿بِكُلِّ شَيءٍ بَصِيرٌ﴾ است ـ حالا آن نظر عام و خاص از بحث كنوني ما بيرون است ـ يك شنيدن عام و خاص هم داريم خدا هر صدايي را ميشنود «بكلّ شيء سميع» است؛ اما بعضي از چيزها را نميشنود, دعاي بعضي را نميشنود. اين كه ميگوييم ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاء﴾[23] يعني چه؟ تو غيبت هم كه ميشنوي, سبّ و لعن هم ميشنوي! ما در محاوراتمان هم دو نوع گوش دادن داريم: يك وقت گوش دادني است كه حرف ميزنيم اين آقا ميشنود, يك وقت ميگوييم اين آقا حرفِ ما را نميشنود؛ يعني ترتيب اثر نميرود، دو نوع يعني دو نوع سمع ما داريم! در محاورات ما, در ادبيات ما, نه ما فارسها يا عربها! دو نوع شنيدن داريم، ادبيات مردمي هم دو نوع است، ميگوييم اين آقا حرف ما را گوش نميدهد يا اين بچه حرف ما را گوش نميدهد؛ يعني ترتيب اثر نميدهد. وقتي ميگوييم ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاء﴾ معناي آن اين نيست كه تو دعاها را ميشنوي، نخير! گوش به حرف ما ميدهي و دعاي ما را مستجاب ميكني، وگرنه او غيبت و تهمت را هم ميشنود. ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاء﴾؛ يعني تو كه به بندگانت توجه داري و دعاها را مستجاب ميكني، دعاي ما را مستجاب بكن. اينجا فرمود خدا ناله اين زن را شنيد؛ يعني ترتيب اثر دارد، فوراً وحي نازل شد, آيه نازل شد, حكم ظهار نازل شد، آن شخص هم تنبيه شد. اين «سمع» اول به يك معناست, آن «يسمع» ميتواند معناي دوم باشد؛ ﴿قَدْ سَمِعَ اللّهُ﴾ ناله اين زن را شنيد. اينكه شنيد پاسخ مثبت داد، حكم ظهار را ظاهر كرد، گفت اين كار حرام است و اين شخص اگر برگشت ﴿فَإِن فَاءُو﴾، بايد كفّاره مرتّبه بدهد.
اين بزرگواراني كه ميگويند «ظهار» در نكاح منقطع نيست، نه براي اينكه «نساء» شامل حالش نميشود، مواظباند! بلکه براي اينكه ﴿فَإِن فَاءُو﴾ يك; طلاق دو; يا طلاق يا رجوع, هيچ كدام از اين دو در نكاح منقطع نيست، لذا ميگويند «ظهار» در نكاح منقطع نيست، ﴿فَإِن فَاءُو﴾؛ يعني اگر برگردد به مسئله غريزه جنسي, اين در نكاح منقطع كه واجب نيست، برنميگردد، و اگر نه, طلاق بدهد اينجا جا براي طلاق نيست؛ به اين دو قرينه ميگويند اين آيه جريان ظهار مخصوص نكاح دائم است. آنها ميگويند اينها فصل مقوّم نيست، اينها بعضي از آثار اوست؛ اگر كسي رابطه خود را با همسرش قطع كرد و خواست او را برنجاند همسر ـ چه دائم چه منقطع ـ بايد اين كار را بكند. لذا خلافي كه بين علماست براي اين است كه در همين سوره مباركه «مجادله» دو اثر براي ظهار ذكر كردند كه هيچ كدام از اين دو اثر در نكاح منقطع نيست، اين بزرگان جواب ميدهند كه اينها مقوّم ظهار نيست، اگر جاي اين اثر داشته باشد مثل نكاح دائم هست، وگرنه نيست؛ ظهار همان است كه بگويد «ظهرك کظهر أُمّي»، بخواهد او را برنجاند و فاصله بگيرد؛ او يا بايد برگردد و زندگياش را ادامه بدهد يا رها كند و مدت را هبه كند.
پس قبل از اينكه ما به روايات برسيم، حكم آيه اين است؛ حالا روايات را ـ انشاءالله ـ جلسه آينده ميخوانيم.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص251.
[2]. المسائل الصاغانية، ص46.
[3]. المسائل الناصريات، ص355.
[4]. سوره مؤمنون، آيه6؛ سوره معارج، آيه30.
[5]. رياض المسائل(ط ـ الحديثة)، ج12، ص271.
[6]. سوره نور، آيه6.
[7]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج3، ص48.
[8] . كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء (ط - الحديثة)، ج3، ص452.
[9]. سوره فصلت، آيه42.
[10] . الاحتجاج، ج2، ص447؛ «قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ وَ سَتَكْثُرُ بَعْدِي . . . .».
[11] . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج2، ص225.
[12]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص69.
[13]. سوره نحل، آيه44.
[14]. سوره حشر، آيه7.
[15]. دعائمالاسلام، ج1، ص28.
[16] . كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء (ط - الحديثة)، ج3، ص452.
[17]. سوره مجادله، آيه1.
[18]. سوره مجادله، آيه2.
[19]. سوره مجادله، آيه2و3.
[20]. سوره ملک، آيه19.
[21]. سوره آل عمران، آيه77.
[22]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص149.
[23]. سوره آل عمران، آيه38.