أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
حکم دوم از احکام هشتگانهاي که مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) در فصل دوم مربوط به نکاح منقطع ذکر کردند اين بود که شرط بايد همراه با ايجاب و قبول باشد؛ اگر قبل از ايجاب و قبول بود کافي نيست، حتماً بايد در متن عقد اعاده شود و اگر شرط بعد از ايجاب و قبول بود، فتوا به نفوذ آن دادند «في الجمله» که مقداري از آن بحثها گذشت.[1]
«و الذي ينبغي أن يقال» اين است که اين بزرگوارها ميگويند به اينکه امر ابتدايي شرط نيست، الزام ابتدايي شرط نيست، التزام ابتدايي شرط نيست؛ شرط اين است که به يک امري گره بخورد و مرتبط باشد. پس اگر الزامي با التزام و التزامي با الزام گره خورد، اين ميتواند شرط باشد؛ لذا تمام اين عقودي که به صورت بيمه و مانند بيمه درآمده، اين شرط است و مشمول دليل «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم»[2] است؛ لازم نيست در ضمن عقدي باشد.
مطلب دوم آن است که اينها ميگويند براي لزوم وفاي به شرط، شرط بايد در ضمن عقد لازم باشد. اينها يک ادعا دارند، دو نتيجه ميخواهند بگيرند. ادعاي اول آنها اين است که الزام ابتدايي يا الزام بدئي شرط نيست، اين را پذيرفتيم؛ اما وقتي الزام يا التزام در ضمن يک عقد قرار گرفت و شد شرط، خواه آن عقد، لازم باشد و خواه آن عقد، جايز باشد، وفاي به اين شرط واجب و لازم است؛ زيرا اين شرط لزوم وفاي خود را که از عقد نميگيرد، از دليل خاص خودش ميگيرد، چه اصراري دارند که اينها بگويند شرط بايد در ضمن عقد لازم باشد؟! مگر شما شرط نميخواهيد؟ اين هم شرط است. شما ضمن عقد را براي اين ميطلبيد که اين بشود شرط، حالا شده شرط. اگر آن عقد «لازم الوفا» بود، دليل وجوب وفا دو چيز است: يکي «الْمُسْلِمُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم»[3] و يکي آن عقد، و اگر آن عقد «لازم الوفا» نبود عقد جايز بود، دليل وجوب اين وفاي به اين شرط همان «الْمُسْلِمُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم» است. سرّ اينکه شرط بايد در ضمن عقد باشد براي اين است که موضوع محقق شود؛ اگر موضوع محقق شد، دليل لزوم آن را از «الْمُسْلِمُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم» ميگيريم. اين اصرار که «إلا و لابد» شرط بايد در ضمن عقد لازم باشد، اين وجه علمي ندارد.
پرسش: دلالت «الْمُسْلِمُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم» بر شرط در هبه چگونه است؟
پاسخ: «الْمُسْلِمُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم» ميگويد «کل ما صدق عليه شرطٌ وجب الوفا به». حالا اين شرط در ضمن عقد هبه واقع شد، عقد هبه «واجب الوفا» نيست؛ اما آنچه که در ضمن عقد هبه واقع شد شرط است، وجوب وفا را از «الْمُسْلِمُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم» ميگيريم، شرط بودن آن را از ضمن عقد واقع شدن ميگيريم.
پرسش: «الْمُسْلِمُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم» يک جمله خبريه است.
پاسخ: بله اينکه روشن شد، جمله خبريهاي است که به داعي انشا القا شده، يک؛ و دلالت آن بر وجوب وفا اقواي از ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾[4] است، دو؛ که در «اصول» ملاحظه فرموديد. جمله خبريهاي که حضرت در روايت دارد: «يُعِيدُ»، اين اقواي از «أعِد» است. «زراره» سؤال ميکند که شخص در نماز اين حالت براي او پيش آمد، حضرت فرمود: «يُعِيدُ».[5] اين را در «اصول» ملاحظه فرموديد که جمله خبريهاي که به داعي انشا القا شده، اقواست از خود جمله انشاييه؛ يعني اين «يُعِيدُ» در دلالت بر وجوب اعاده، از «أعِد» اقواست؛ «الْمُسْلِمُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم» همين است.
پرسش: معناي شرط همانطوري که حدوثاً متوقف بر تحقق عقد است، بقاءً هم متوقف بر بقاي عقد است.
پاسخ: نه! شرط، «تحقَّقَ» و وقتي شرط «تحقَّقَ»؛ يعني يک تعهدي بسته شد، اين تعهّدي که بسته شد شارع هم اين را تعهّد ميداند و وقتي تعهّد ميداند، بنابراين وجوب وفاي آن را از دليلش ميگيريم. حالا آن عقد يا منحل شده باشد يا منحل نشده باشد، صِرف جواز انحلال به همراه انحلال نيست؛ ممکن است عقدي جايز باشد ولي منحل نشده باشد. منظور اين است که اين شرط، موضوع آن محقق شد، حکم آن را هم از «الْمُسْلِمُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم» ميگيرد.
پس وجوب وفا را از دليل شرط ميگيريم، تحقق موضوع را از وقوع در ضمن عقد ميگيريم، ولو آن عقد، عقد جايز باشد.
مطلب بعدي اين عبارتي بود که مرحوم محقق در متن شرايع داشتند فرمودند: «و من الأصحاب من شرط إعادته بعد العقد و هو بعيد»[6] که اگر شرط در متن عقد واقع شد، لازم نيست که دوباره شرط کنند.
روايتهاي باب نوزدهم به آن بخش اخيرش رسيديم که نيازي به توضيح داشت. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) جلد 21 صفحه 45 باب نوزده از ابواب «متعه» چهار روايت را نقل کردند که دو روايت در جلسه قبل مطرح شد.
روايت سوم اين بود که مرحوم کليني[7] نقل کرده از «عَن سَهْلِ بْنِ زِيَاد عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا تَرٰاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَة﴾[8]» اين را از حضرت سؤال ميکنند که تفسير اين کريمه چيست؟ حضرت فرمودند: ﴿مٰا تَرٰاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَة﴾ اين است: «مَا تَرَاضَوْا بِهِ مِنْ بَعْدِ النِّكَاحِ فَهُوَ جَائِزٌ وَ مَا كَانَ قَبْلَ النِّكَاحِ فَلَا يَجُوزُ إِلَّا بِرِضَاهَا وَ بِشَيْءٍ يُعْطِيهَا فَتَرْضَي بِه»؛[9] حضرت فرمودند پيام اين آيه اين است که در متعه اگر خواستند مدت را زياد کنند با زيادي مَهر، اگر عقد تمام شد، در تتمه مسئله قبول عقد که هنوز حوزه عقد، منقطع نشد، بگويند يکماه اضافه شود و اين مبلغ مهر هم اضافه شود، اين نافذ است؛ «جازَ» يعني «نَفَذَ». آن مقداري که شما فرض کرديد به نام مهر، که سرجايش محفوظ است. اگر اين عقد تمام شد، اين شرط به دنبال اين عقد، متصل به اين عقد در همين حوزه عقد است، شوهر بگويد به شرط اينکه يکماه اضافه شود به فلان مبلغ، او هم رضايت حاصل کند که تراضي بشود، اين عيب ندارد؛ چون اين شرط در متن عقد است. يک وقت است از همان اول ميگويند پنجماه؛ يک وقت از همان اول ميگويند چهارماه، اما بعد از اينکه اين «قبلتُ» تمام شد ولي حوزه عقد هنوز تمام نشد و هنوز حوزه، حوزه عقد است، شرط ميکنند يکماه اضافه با فلان مبلغ، اين شرط همراه عقد است، چيز جدايي نيست. حضرت فرمود: «مَا تَرَاضَوْا بِهِ مِنْ بَعْدِ النِّكَاح»؛ يعني بعد از اينکه «أنکحتُ» گفتند، «فَهُوَ جَائِزٌ»؛ «جَائِزٌ» يعني «نافذٌ». اما «وَ مَا كَانَ قَبْلَ النِّكَاحِ فَلَا يَجُوزُ إِلَّا بِرِضَاهَا» که به مدت راضي شود، «وَ بِشَيْءٍ يُعْطِيهَا»؛ مهريه اضافه شود؛ «فَتَرْضَي بِهِ»؛ اين يک نکاح مشروط است که به همان نکاح اول مرتبط است، اين با قواعد هم مطابق است و يک چيز جديدي هم نيست.
اما روايت چهارم اين باشد که مرحوم کليني[10] «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِم» نقل ميکند اين است که حضرت فرمود: «فِي الرَّجُلِ يَتَزَوَّجُ الْمَرْأَةَ مُتْعَةً إِنَّهُمَا يَتَوَارَثَانِ إِذَا لَمْ يَشْتَرِطَا وَ إِنَّمَا الشَّرْطُ بَعْدَ النِّكَاح».[11] اينجا دو مطلب است: يکي اينکه آيا شرطِ ارث نافذ است يا نه؟ که اين در فرع هفتم خواهد آمد. يکي اينکه شرط ميتواند قبل از نکاح، در متن نکاح، بعد از نکاح در اين سه مقطع قرار بگيرد يا نه؟ فرمود: شرط بعد از نکاح است.
آن مسئله که «يَتَوَارَثَانِ إِذَا لَمْ يَشْتَرِطَا»، آن در فرع هفتم خواهد آمد که الآن به آن فرع اشاره ميشود؛ اما اينکه فرمود: «إِنَّمَا الشَّرْطُ بَعْدَ النِّكَاح»؛ يعني بعد از اينکه زوجه گفت: «أنکحت» ـ چون ايجاب را او بايد بخواند ـ در کنار اين جمله «أنکحت» اگر يک شرطي اضافه شود، اين نافذ است، چون شرط در متن عقد است نه بعد از انقضاي عقد؛ بعد از انقضاي عقد، شرط واقع بعد مانند شرط قبل، شرط ابتدايي است.
اما جريان «توارث» در همين فرع هفتم ـ به خواست خدا ـ خواهد آمد که اين شرط اثر ندارد. حکم هفتم از احکام هشتگانه نکاح منقطع که مرحوم محقق در متن شرايع ذکر کردند اين است که فرمودند: «لا يثبت بهذا العقد ميراث بين الزوجين شرطا سقوطه أو أطلقا»؛[12] اصل مسئله را فرمودند يک مَقسمي است که سه قسم زير مجموعه آن است، يا سه فرع زير مجموعه آن است. «توارث» در نکاح منقطع نيست، اين مَقسم و اين فتوا؛ سه حالت دارد: يا مطلق ذکر ميکنند فقط همان «أنکحتُ» به مهر کذا و مدت کذا، يا شرط سقوط ميکنند، يا شرط ثبوت. فرمود اگر مطلق ذکر کردند که ميراث نيست، شرط سقوط کردند که ميراث نيست، اگر شرط ثبوت کردند «فيه وجهان».
«لا يثبت بهذا العقد ميراث بين الزوجين»؛ در عقد انقطاعي ارث نيست، «شرطا سقوطه»، يک فرع؛ «أو أطلقا»، فرع دوم؛ فرع سوم: «و لو شرطا التوارث أو شرط أحدهما»؛ اگر شرط ارث کردند. «قيل يلزم عملاً بالشرط»؛ «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم» اينها شرط ارث کردند. «و قيل لا يلزم لأنه لا يثبت إلا شرعاً»؛ چون «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم»، «الْمُسْلِمُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم»، تخصيص خورده، استثنا شده، مگر شرطي که «ما حَلَّلَ حَرَاماً أَوْ حَرَّمَ حَلَالاً»،[13] مگر شرطي که «خالف» کتاب خدا را؛ شرط خلاف شرع نافذ نسيت. ارث طبقهبندي شده است. يک وقت يک کسي وصيت ميکند از ثلث مال خودش يک مقداري به کسي بدهد او مجاز است؛ اما کسي را وارث قرار بدهد اين خلاف شرع است. طبقات چندگانه ورّاث محدود است و کسي را نميشود وارث قرار داد، چه اينکه نميشود کسي را از ارث مرحوم کرد؛ پدر وصيت کند که من راضي نيستم ارثم را فلانپسر ببرد، اين نافذ نيست، او ارث ميبرد، مگر اينکه در زمان حيات خود مال را به بقيه ورثه ببخشد، وگرنه کسي را از ارث محروم کردن يا کسي را وارد ارث کردن، اينها که مشروع نيست؛ چون مرزبندي شده است.
فرمود: «و قيل يلزم عملاً بالشرط و قيل لا يلزم و لأنه لا يثبت إلا شرعاً فيكون اشتراطاً لغير وارث كما لو شرط للأجنبي»؛ اگر کسي يک اجنبي را وارث خود قرار بدهد، خلاف شرع است. ـ متأسفانه ـ عبارت مرحوم محقق اين است که قول اول را «أشهر» دانستند، نه «أظهر»، نه «أحوط» و نه «أقويٰ». مستحضريد اگر چنانچه به لحاظ فتوا باشد ميگويند اين «أقويٰ» است، اگر به لحاظ استظهار از نصوص باشد ميگويند اين «أظهر» است، اگر به لحاظ اقوال رايج و دارج در «فقه» باشد ميگويند اين «أشهر» است و اگر در جمعبندي به جايي نرسيدند و به احتياط ميخواهند فتوا بدهند ميگويند اين «أحوط» است. ايشان فرمودند اين «أشهر» است، اِشعاري هم دارد. مرحوم صاحب جواهر کاملاً تمام قد ايستاده در برابر اين حرف که چه کسي گفته! شهرت نيست چه رسد به أشهر؛[14] چون مستحضريد مشهور بالاتر از أشهر است. اينکه در کتابهاي فقهي ميگويند: «اين أشهر است بل المشهور»؛ براي اينکه در مقابل أشهر، مشهور است و مشهور در مقابل شاذّ است. اگر بخواهند بگويند خيليها اين فتوا را ميدهند، اول ميگويند أشهر اين است، بعد ترقّي ميکنند ميگويند: «بل المشهور»؛ چون أشهر در مقابل مشهور است، تفاوت خيلي نيست؛ اما مشهور در مقابل شاذّ است، تفاوت خيلي است.
مرحوم صاحب جواهر کاملاً دفاع ميکند ميگويد اين حرف به شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليه) اسناد داده شده که او هم معلوم نيست گفته باشد. اصلاً نميشود اين حرف را در «فقه» مطرح کرد که کسي با شرط، غير وارث را وارث قرار بدهد. حالا ـ إنشاءالله ـ در ضمن فرع هفتم اين حکم خواهد آمد.
پس روايت چهار باب نوزده وقتي روشن ميشود که حکم هفتم از احکام هشتگانه به صورت مستدل روشن شود.
حالا چون روز چهارشنبه است يک مقداري هم از بحثهايي که براي همه ما ـ إنشاءالله ـ کارآمد است ذکر ميکنيم. در بحثهاي تفسيري همآنجا عرض شد به اينکه علم «بما أنه علم» فقط ارزش ابزاري دارد. در قرآن يا در روايت، براي علم از آن جهت که ارزش نفسي باشد، ما نه به آيهايي برخورد کرديم و نه به روايتي، علم يک چراغ خوبي است همين! ارزش يک چراغ را دارد يا نردبان خوبي است؛ اما چراغ مادامي کارآمد است که انسان از نورش استفاده کند و برود يک جايي، چراغ دست بگيرد که نيست، مرتّب چراغ به دست بگيرد و نگه بدارد! ما نه آيهاي ديديم و نه روايتي ديديم که علم «بما أنه علم» ارزش ذاتي داشته باشد؛ چون چراغ از آن جهت که چراغ است ارزش ذاتي ندارد، نردبان از آن جهت که نردبان است ارزش ذاتي ندارد. نردبان براي اين است که آدم برود بالا، آدم وقتي نردبان دستش است و بالا نميرود چه ارزشي دارد؟! در قرآن هم فرمود علم بيش از ارزش نردبان، ارزشي ديگري ندارد؛ فرمود: ﴿وَ تِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾.[15] عقل ارزش دارد؛ چون با عمل همراه است. کساني عاقل ميشوند که نردبان علم دستشان باشد؛ پس علم در پيشگاه عقل نردبان است. فرمود هيچ کسي عاقل نميشود مگر اينکه عالم باشد: ﴿وَ تِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾، کسي ميتواند بالا برود که نردبان داشته باشد يا کسي ميتواند راه برود که چراغ دست او باشد. و اگر در سوره مبارکه «زمر» دارد: ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ﴾،[16] اين تمام آيه نيست، يک؛ صدر آيه هم نيست، دو؛ اين ذيل آيه است. صدر آيه مربوط به نماز شب است، ذيل آيه ﴿هَلْ يَسْتَوِي﴾ است. صدر آيه اين است: ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَ قَائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّه﴾، در ذيل آيه فرمود عالم و غير عالم فرق ميکند؛ البته بله درست است. حالا وقتي اين علم شد، پس اساس کار ميشود عقل. براي عاقل شدن که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان»،[17] ما خيال ميکنيم راه دور است، راه دور نيست خيلي نزديک است؛ اما سخت است.
يک بيان نوراني از امام سجاد(سلام الله عليه) است در «دعاي ابوحمزه ثمالي» دارد ـ «ابوحمزه ثمالي» از مدرّسان نامآور اماميه است. افراد ميديدند که روزها «ابوحمزه ثمالي» از مسجد کوفه، از شهر کوفه، از حوزه کوفه فاصله ميگيرد ميرود بيابان، چندتا طلبه همراه او هستند آنجا مينشينند و درس ميگويند؛ نميدانستند آنجا چه خبر است؟! آن روز وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) که آمد به هر حال حوزه علميه کوفه و مانند کوفه رشدي پيدا کرد؛ اما اينها متوجه نميشدند که چرا «ابوحمزه ثمالي» از محدوده کوفه بيرون ميرود، ميرود در بيابان و چندتا طلبه کنار او هستند آنجا مينشيند درس ميگويد! بعدها فهميدند آنجا قبر حضرت امير(سلام الله عليه) است که ميرفت کنار حضرت امير(سلام الله عليه) و درس و بحث ميدادند. کنار قبر وليّايي از اولياي الهي برکات «مما لا ريب فيه» است که الآن همه ما در کنار سفره اين کريمه اهل بيت(سلام الله عليها) نشستهايم. «دعاي ابوحمزه ثمالي» سطر اول آن اين است که خدايا! ما ميدانيم: «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَة»؛[18] کسي بخواهد به طرف تو سفر کند راه دور نيست، نزديک است. «وَ أَنَّكَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِك إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَك»؛ هيچ حجابي بين تو و خلق تو نيست، مگر سيئات خود آن خلق، بقيه دعا اين است که خدايا! اين حجابها را بردار که ما بهتر به زيارت تو بياييم. اين دعاي نوراني که امام سجاد(سلام الله عليه) ياد «ابوحمزه ثمالي» داد، وجود مبارک امام کاظم(سلام الله عليه) همين مضمون را در روز 27 رجب سال قبل از اينکه حضرت را ميخواستند به زندان کوفه ببرند، همين جملههاي نوراني را خواند، سال بعد 25 رجب بدن مطهّرش را از زندان درآوردند. اين دعايي که وجود مبارک امام کاظم(سلام الله عليه) در 27 رجب سال قبل از زندان خواندند و رفتند زندان، مرحوم محدّث قمي اين دعا را در مفاتيح خود نقل کردند و آن اين است که خدايا! من ميدانم که «أَنَّكَ لَا تُحْجَبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَكَ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ زَادَ الرَّاحِلِ إِلَيْكَ عَزْمُ إِرَادَةٍ يَخْتَارُكَ بِهَا»؛[19] خدايا! آن هم اصل کلي، اين هم من فهميدم ميدانم که بهترين توشه يک اراده خللناپذيري است که فقط تو را بخواهد. «وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ زَادَ الرَّاحِلِ إِلَيْكَ عَزْمُ إِرَادَةٍ يَخْتَارُكَ بِهَا»، من هم مصمّم شدم دارم ميآيم.
بزرگاني که در فنّ اخلاق کار کردند از اين جملههاي نوراني نتيجه گرفتند چند اصل است که اگر کسي بخواهد اهل سير و سلوک باشد از اين اصول ناگزير است؛ يکي عزم قطعي است که اين عزم شکستناپذير باشد. «عزم» غير از «جزم» است آقايان! ما کارمان در حوزه و دانشگاه پيدا کردن جزم است؛ يعني برهان اقامه ميکنيم، قياس اقامه ميکنيم، دليل اقامه ميکنيم، جزم پيدا ميکنيم و در «اصول» هم ميگوييم قطع حجت است؛ اما اين به درد درس و بحث ميخورد. ما يک «عزم» داريم، يک «جزم» داريم. آن که کارآمد است و مشکل را حل ميکند، آن عزم است؛ آن که بازارگرمي است اين جزم است. جزم يعني جزم! عزم يعني عزم! «بينهما بين الأرض و السماء» است. جزم براي عقل نظري است، انديشهورز است، بازار علم را گرم ميکند. عزم براي عقل عملي است، بازار عمل صالح را گرم ميکند. عزم چه کاري به جزم دارد؟! جزم چه کاري به عزم دارد؟! عزم فعل است، جزم علم است. اينکه حضرت فرمود: «عَزْمُ إِرَادَةٍ يَخْتَارُكَ بِهَا»، اين است. اين بزرگاني که در اين زمينه منازل السائرين[20] نوشتند و مانند آن، ميگويند که اولين کمال و اولين شرط، عزم غير بيمار است، عزم صحيح سالم غير معوج، بعد صدق است، بعد توبه از نارواييهاست، بعد انابه به رواييهاست. توبه يک چيزي ديگر است، انابه يک چيزي ديگر است. از پلشتي دور شدن، به زيبايي نزديک شدن. انابه به طرف زيباييهاست، توبه از نازيباييهاست. پس عزم است، صدق است، توبه از نازيباييها، انابه به طرف زيباييها، و «اخلاص العمل کلِّه» در همين است. اينها امور پنجگانهاي است که در همه کارها لازم است.
مطلب بعدي آن است که براي ما که در حوزه سرگرم هستيم، بهترين نردبان همين علم است، بهترين چراغ همين علم است. ما خدا را شاکر باشيم که علم ما علم نافع است ميگوييم خدا چنين گفته، پيغمبر چنين گفته، امام چنين گفته، همينهاست؛ اينها «کفي بذلک فضلاً»، «کفي بذلک فخراً». منتها ما بايد که اين مطلب را بدانيم که آقايان! اتلاف عمر، حقيقت شرعيه نميخواهد، نماز چيست؟ روزه چيست؟ اينها حقيقت شرعيه ميخواهد و شارع بايد بگويد نماز چيست، روزه چيست؛ اما اتلاف عمر! منتظريم که يک آيه نازل شود يا روايتي ائمه بفرمايند که «اتلاف العمر ما هو»؟! سال که 365 روز است ما دويست روز تعطيلي داريم، حداکثر آنها که خيلي جدّياند 160 روز درس ميخوانند. غالب درسها در سال 120 روز است يا 130 روز است، به 160 که نميرسد. ما دويست روز تعطيلي داريم، درسها160 روز است، اين اتلاف عمر است! يعني شما آقايان منتظريد که يک آيه نازل شود که «اتلاف العمر ما هو»؟! يا روايتي پيدا کنيم «صحيحه زراره»ايي پيدا کنيم که «اتلاف العمر ما هو»! اگر اين حقيقت شرعيه ميداشت، بله ما منتظر روايت بوديم؛ اما اين حقيقت شرعيه نميخواهد، همين است، کسي که دويست روزش را به يله بگذارند! حداکثر آنها که خيلي جدّياند 160 درس بخوانند. بنابراين ما موظفيم براي خودمان برنامهريزي کنيم.
بزرگان در حوزه کم نيستند، «إلي ما شاء الله» اساتيدي که ذات أقدس الهي توفيق داد به اينها که قدرت تدريس دارند، قدرت تعليم دارند هستند. ما درس در روزهاي تعطيلي بگذاريم، حالا لازم نيست روزهاي تعطيلي که درسهايي که ميخواهيم بگذاريم حتماً همين رسائل و مکاسب و فقه و اصول و اينها باشد. همين خطبه نوراني حضرت زهرا(سلام الله عليها) ميتواند روزهاي تعطيلي براي ما درس و بحث باشد، يا ايام غدير خطبه نوراني غدير که اينها بحثهاي ولايت است، بحثهاي امامت است. بخشي از اينها خيلي غني و قويتر از اين بحثهاي رايج «فقه و اصول» است.
بنابراين ما حتماً براي خودمان در روزهاي تعطيل درس بگذاريم، يا درس بگوييم يا بحث کنيم، يا درس بگيريم؛ حالا تا چه حدي از سنّ باشيم. روزي نگذرد برما که درس نگوييم يا درس نخوانيم يا بحث نکنيم، حالا در هر سنّي که ميخواهيم باشيم!
استاد ما مرحوم آيت الله آملي، آملي بزرگ صاحب مصباح الهدي ايشان اين مطلب را فرمودند، بعد براي همه ما درس شد. فرمودند: صاحب جواهر که همه ما به عظمت علمي او اعتراف داريم، اما ببينيم اين جواهر را چه وقت نوشته؟ چگونه نوشته؟ ـ اولين بار اين مطلب را ما از فرمايش ايشان استفاده کرديم ـ فرمايش ايشان اين بود که مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله تعالي عليه) در پايان جواهر اينطور فرمايش دارند، فرمودند: «تم كتاب جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام في ليلة الثلثاء ثلاثة و عشرين في شهر رمضان المبارك ليلة القدر التي كان من تقدير الله تعالى فيها أن يتفضل علينا بإتمام الكتاب المزبور و رجائنا منه قبوله و العفو عما وقع منا من تقصير فيه و أن انتفعنا به في الدنيا و الآخرة و أن يجعله خالصا لوجهه الكريم و أن يكتبه في حسناتنا و أن يرفع به درجاتنا»؛[21] فرمود: من اين را در شب 23 ماه مبارک رمضان تمام کردم که ايام عزاي اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) است، ايام گريه هم هست و شب بيست و سوم أفضل ليالي قدر است! اين سنت پيشوايان ماست. ما هم از ولادت اينها ميتوانيم استفاده علمي بکنيم؛ چه درباره غدير، چه درباره خطبه فدک و چه درباره خطبههاي ديگر، و هم از شهادت اينها ميتوانيم استفاده علمي بکنيم. يک مقدار روضه ميخوانيم، يک مقدار روضه ميشنويم، يک مقدار گريه ميکنيم، يک مقدار ميگريانيم، بقيه را درس و بحث ميخوانيم. اگر صاحب جواهر به اينجا رسيد، شب بيست و سوم گفت تمام شد اين کار! خدا مرحوم آقا شيخ عباس را غريق رحمت کند! شما اعمال شب قدر را نگاه کنيد، ايشان دارد که مرحوم «إبن بابويه قمي» فرمود به اينکه افضل اعمال ليله قدر تحصيل علم است. ما علم را اگر ـ خدايي ناکرده ـ براي فروش ميخواهيم، بله! آن روضهخواني و آن گريهکردن به مراتب بهتر از اين علم است؛ چون آن به هر حال يک عمل صالحي است و با ما به قبر ميآيد؛ اما اين علمي که براي فروش باشد همراه ما نميآيد. اما اگر ـ إنشاءالله ـ براي آن نميخواهيم، براي اين ميخواهيم که خودمان عمل کنيم و به ديگران هم منتقل کنيم، اين هم حسنهاي است از حسنات. ملائکه ميآيند فرّاشي ميکنند «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِه».[22] «فرّاش»؛ يعني فرش پهن کند. اينکه در اول سوره مبارکه «فاطر» دارد: ﴿أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ﴾؛[23] اين فرشتهها ميآيند پَر پهن ميکنند تا طلبهها روي آن بنشينند. شما جاي ديگر چنين فضيلتي را شنيديد؟! حيف است آدم براي خودش درس و تحصيل نگذارد! برابر سنّ ما و معلومات ما و موقعيت ما يا درس بخوانيم يا درس بدهيم يا مباحثه کنيم که ـ إنشاءالله ـ نيازهاي عمومي با اينها حل شود. چون شبهه در عين حال که يک چيز بدخيمي است، باعث پيشرفت است؛ اگر بيماري نبود که پزشکي پيشرفت نميکرد.
بنابراين هم تعطيليهايمان را مديريت کنيم، هم روضهمان را مديريت کنيم و هم درس و بحثمان را؛ هيچ روزي نگذرد که درس نگوييم يا درس نخوانيم يا مباحثه نکنيم! و اين درسها را هم نردبان قرار بدهيم که ـ إنشاءالله ـ مشمول ﴿وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾ شويم.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص250.
[2]. تهذيب الاحکام، ج7، ص371.
[3]. قرب الإسناد(ط ـ الحديثة)، النص، ص303.
[4]. سوره مائده، آيه1.
[5]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج3، ص347.
[6]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص250.
[7]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص456.
[8]. سوره نساء، آيه24.
[9]. وسائل الشيعة، ج21، ص46 و 47.
[10]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص456.
[11]. وسائل الشيعة، ج21، ص47.
[12]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص251.
[13]. عوالي اللئالي, ج2, ص257.
[14]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج30، ص190.
[15]. سوره عنکبوت، آيه43.
[16]. سوره زمر، آيه9.
[17]. الکافي(ط ـ الإسلامية)،ج1،ص11.
[18]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص804.
[19]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص162.
[20]. اين کتاب از «خواجه عبد الله انصاري» است که از مهمترين آثار در زمينه عرفان عملي و سير و سلوک است.
[21]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج43، ص453.
[22]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص34.
[23]. سوره فاطر، آيه1.