أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) در بخش دوم از بخشهاي چهارگانه شرايع که مربوط به نکاح منقطع است، فرمودند عناصر محوري نکاح منقطع چهارتاست: «صيغه» و «محلّ»؛ يعني زوج و زوجه، «مدت» و «مَهر».[1] در جريان «محلّ»؛ يعني زوج و زوجه مطالبي را گذراندند که نکاح متعه با اهل کتاب در صورتي که مرد مسلمان باشد جايز است؛ ولي اگر زن مسلمان باشد نميتواند با اهل کتاب عقد تمتع برقرار کند.[2]
پرسش: دليل آن چيست؟
پاسخ: به هر حال گفتند زن تحت تأثير قرار ميگيرد و ممکن است که آثار فرهنگي مرد در زن اثر بگذارد. در بعضي از روايات هم تعليل کردند؛ حکمت آن البته به اين ذکر شده در بعضي از روايات در مسئله اصل نکاح دائم.
در جريان «اهل ذمه» و «اهل جزيه» نصوص دو طايفه بود: يک طايفه مطلق بود، يک طايفه اطلاق نداشت، نه تقييد. در بسياري از نصوص داشت که متعه با يهودي و نصراني جايز است و در بعضي از نصوص داشت که اينها چون جزيه ميپردازند و مانند آن؛ اينکه جزيه ميپردازند؛ معناي آن اين نيست که فقط بر اهل جزيه يعني در صورتي که اينها شرايط ذمه را قبول بکنند و جزيه بپردازند، نکاح منقطع جايز باشد. اکنون که مسئله «ذمه» و «جزيه» اصلاً مطرح نيست، لازمه آن اين است که نکاح با اينها مشروع نباشد؛ اما اين طايفه دوم اطلاق ندارد، نه مقيد است؛ لذا مزاحم اطلاق طايفه اُوليٰ نيست. چند طايفه هم هست که نکاح منقطع با يهوديه و مسيحيه جايز است؛ اينها که در کشورهاي غربي زندگي ميکنند ميتوانند نکاح منقطع را داشته باشند؛ ولي آن طايفه دوم تاحدودي حکمت را ذکر کرده است که اينها با بتپرست و ملحدان فرق ميکنند، اينها جزيه ميپردازند؛ يعني ميتوانند، با اينکه در آن عصر ائمه(عليهم السلام) اينها جزيه نميپرداختند. يک حکومتي باشد که اسلام را به جميع ابعادش پياده کرده باشد و از اهل کتاب، مخصوصاً قدرتمندان آنها جزيه گرفته باشد که نيست. بنابراين اين طايفه دوم، اطلاق ندارد، نه ظهور در تقييد دارد. ما اگر خواستيم از طايفه دوم اطلاق بگيريم بله، مشکل است؛ اما طايفه دوم آن قدرت را ندارد که اطلاق طايفه اُوليٰ را تقييد کند. بنابراين نکاح منقطع با يهوديه و با مسيحيه و مانند آن جايز است، ولو شرايط ذمه و جزيه مستقر نشده باشد.
مطلب بعدي آن است که اصل نکاح منقطع براي کسي که همسر دارد ضرورتي نيست و خيلي ترغيب نشده است. مرحوم محقق در متن شرايع، اين مطلب را بيان فرمودند که «و يستحب أن تكون مؤمنة عفيفة و أن يسألها عن حالها مع التهمة»؛ از حال او جستجو کند، بررسي کند و اين شرط صحت نيست، بر فرض هم آلوده بود، نکاح با او باطل نيست؛ به دليل اينکه «يكره أن تكون زانية»، نه «يحرُمُ». اگر با يک کسي که آلوده است نکاح منقطع برقرار کرد: «فإن فعل فليمنعها من الفجور»؛ از باب نهي از منکر و مانند آن. باز هم نه در حدوث شرط صحت است نه در بقاء، «و ليس شرطا في الصحة». آخرين فرعي که ايشان ذکر ميکنند اين است که «و يكره أن يتمتع ببكر ليس لها أب فإن فعل فلا يفتضها و ليس بمحرم»؛[3] اگر بخواهد با يک دختر باکرهاي عقد انقطاعي برقرار کند، اگر پدر دارد که ممکن است با اذن پدر باشد و اگر اين کار را کرد با باکرهاي ازدواج کرد، او را از باکره بودن نياندازد. «فَضَّ» گرچه به اين معنا ذکر شده است؛ ولي آنچه در نصوص دارد «قَضّ» است با «قاف» است. «قَضَّ اللُّؤْلؤة يَقُضُّها»[4] «قَضّ» أُولاي از «فَضّ» است. اينجا هم فرمود: «فلا يقتضّها»؛ يعني آن دختري او را از بين نبرد.
رواياتي که در اين مسئله است که شما مادامي که همسر داريد، نکاح منقطع را انجام ندهيد، يا در جايي که ممکن است آسيب ببينيد اين کار را نکنيد، بابي است به نام باب پنجم، جلد21، صفحه 22، «بَابُ كَرَاهَةِ الْمُتْعَةِ مَعَ الْغِنَي عَنْهَا وَ اسْتِلْزَامِهَا الشُّنْعَةَ أَو فَسَادَ النِّسَاء». چندتا روايت است که اين کار را نهي ميکنند.
روايت اول را که «عَلِيِّ بْنِ يَقْطِين» از وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) سؤال ميکند، حضرت فرمود به اينکه «مَا أَنْتَ وَ ذَاكَ قَدْ أَغْنَاكَ اللَّهُ عَنْهَا»؛[5] تو که همسر داري چرا درباره متعه سؤال ميکني؟! عرض کرد که ميخواهم بدانم. فرمود: آيه قرآن دلالت دارد، گذشته از اين، سنّت وجود مبارک پيغمبر هم هست.
روايت دوم که اين باب که «فَتْحِ بْنِ يَزِيدَ» از وجود مبارک أبا الحسن(عليه السلام) سؤال ميکند از متعه، حضرت فرمود: «هِيَ حَلَالٌ مُبَاحٌ مُطْلَقٌ لِمَنْ لَمْ يُغْنِهِ اللَّهُ بِالتَّزْوِيجِ فَلْيَسْتَعْفِفْ بِالْمُتْعَة»؛ اگر از راه ديگر تأمين نميشود، بينياز نميشود، عفّت خود را با متعه حفظ کند. «فَإِنِ اسْتَغْنَي عَنْهَا بِالتَّزْوِيجِ فَهِيَ مُبَاحٌ لَهُ إِذَا غَابَ عَنْهَا»؛[6] اگر همسري دارد و نيازي ندارد، در زمان غيبت ميتواند اين کار را بکند؛ يعني تا ميتواند از اين کار پرهيز کند.
روايت سوم اين باب که «إبْنِ سِنَان» از «مُفَضَّل» نقل ميکند ميگويد که «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام يَقُولُ فِي الْمُتْعَة»، حضرت فرموده باشد: «دَعُوهَا أَ مَا يَسْتَحْيِي أَحَدُكُمْ أَنْ يُرَي فِي مَوْضِعِ الْعَوْرَةِ فَيُحْمَلَ ذَلِكَ عَلَي صَالِحِي إِخْوَانِهِ وَ أَصْحَابِه»؛[7] اين کار را طرزي شما بدون شرم انجام ميدهيد که نزد برادران ايمانيتان به همين وضع شهرت پيدا ميکنيد. اينها طليعه است براي آن نهيايي که الآن ما در پيش داريم.
آن نهي اين است که در روايت چهارم اين باب که مرحوم کليني[8] «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّون» ميگويد: «كَتَبَ أَبُو الْحَسَنِ عَلَيه السَّلام إِلَي بَعْضِ مَوَالِيه»؛ نامه رسمي امام رضا(سلام الله عليه) به بعضي از اصحاب و دوستان خود که فرمود: «لَا تُلِحُّوا عَلَي الْمُتْعَة»؛ اصراري نداشته باشيد به اين کار، «إِنَّمَا عَلَيْكُمْ إِقَامَةُ السُّنَّة»؛ همان «أَلنِّکَاحُ سُنَّتِي»[9] براي شما کافي است، در موقع ضرورت هم ميتوانيد از متعه بهره بگيريد. «فَلَا تَشْتَغِلُوا بِهَا عَنْ فُرُشِكُمْ وَ حَرَائِرِكُم»؛[10] بسترتان را آلوده به نکاح متعه نکنيد. اينها کفر ميورزند؛ چون خيليها به متعه معتقد نيستند و خيال ميکنند شما داريد زنا ميکنيد، تبرّي ميجويند، ما را نفرين ميکنند که ما شما را اجازه داديم، ما را ـ معاذالله ـ لعن ميکنند، اين کار را نکنيد؛ براي اينکه اينها در فضاي سقيفه تربيت شدند و اين کار را حرام ميدانند. بدتر از اين مطلبي است که در روايت پنجم به آن اشاره شده است.
مرحوم کليني[11] «عَنْ سَهْلٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ جَمِيعاً عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ عَنْ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام لِي وَ لِسُلَيْمَانَ بْنِ خَالِد»، فرمود: «قَدْ حَرَّمْتُ عَلَيْكُمَا الْمُتْعَةَ مِنْ قِبَلِي مَا دُمْتُمَا بِالْمَدِينَة»؛ ـ اين حکم حکومتي است، ولو امام «مبسوط اليد» نباشد ـ فرمود من اجازه نميدهم شما مادامي که در مدينه هستيد نکاح متعه داشته باشيد، چرا؟ براي اينکه در اين فضا، نکاح متعه را غير از ما اهل بيت و پيروان ما کسي حلال نميداند؛ شما که نکاح متعه ميکنيد خيال ميکنند که ما اين حکم را راهاندازي کرديم، آنوقت مزاحم سياسي ما ميشويد. «قَدْ حَرَّمْتُ عَلَيْكُمَا الْمُتْعَةَ مِنْ قِبَلِي»، نه از طرف صاحب شريعت، نه اينکه من بخواهم بدعت بگذارم؛ نه، اين حکم، حکم حلال است، جايز است، ولي در شرايط کنوني نظير حرمت تنباکو است؛ نظير حرمت تنباکو اينطور نبود که ـ معاذالله ـ يک حرمت تشريعي باشد. فرمود: «قَدْ حَرَّمْتُ عَلَيْكُمَا الْمُتْعَةَ مِنْ قِبَلِي مَا دُمْتُمَا بِالْمَدِينَة»؛ براي اينکه «لِأَنَّكُمَا تُكْثِرَانِ الدُّخُولَ عَلَيَّ»؛ شما خيلي در خانه ما رفت و آمد ميکنيد. «اکثر في الدخول»؛ يعني رفت و آمد شما زياد است، شما مرتّب اينجا رفت و آمد داريد. «وَ أَخَافُ أَنْ تُؤْخَذَا»؛ کساني هم که ميآيند و ميروند اگر عادي باشد خيلي در تحت مراقبت مأموران عباسي نيستند؛ اما وقتي شما مرتّب اينجا رفت و آمد ميکنيد، سؤال ميکنيد و جزء اصحاب ما هستيد، شما را تحت نظر دارند. «لِأَنَّكُمَا تُكْثِرَانِ الدُّخُولَ عَلَيَّ وَ أَخَافُ أَنْ تُؤْخَذَا»؛ چون برخلاف سقيفه داريد عمل ميکنيد، بعد به اين جُرم شما را دستگير ميکنند ميگويند «هَؤُلَاءِ أَصْحَابُ جَعْفَر».[12] يک وقت است يک کسي گاهي به خانه ما رفت و آمد ميکند، او را تحت نظر ندارند؛ اما وقتي که مرتّب در خانه ما رفت و آمد بکند، ميگويند اينها پيروان او هستند، جزء باند يا حزب او هستند. مشابه مطالب گذشته در روايت ششم هست که مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرده است.[13]
بنابراين مسئله نکاح منقطع مشروع است و در فضايي که سقيفه حاکم است و اهل بيت در زحمت هستند، آدم پرهيز ميکند و اين حکمي که حضرت فرمود: «مِنْ قِبَلِي» نشان ميدهد که اين تحريم حکومتي است، نه تحريم سياسي است، و تحريم حکومتي اختصاصي به اين ندارد که حالا او حاکم باشد؛ کاري که مرحوم ميرزاي شيرازي کرد به تبع همين ائمه(عليهم السلام) بود، با اينکه اينها حکومتي، سلطنتي و ولايتي به آن معنا در کشور نداشتند؛ اما «حکم الله» براي هميشه هست.
آخرين فرعي که مرحوم محقق ذکر ميکند همان مسئله ازدواج منقطع با باکره است که بحث مبسوط آن قبلاً گذشت و يک روايتي را ممکن است الآن اشاره کنيم. آن بحث مبسوطي که قبلاً گذشته بود اين بود «الفصل الثالث في أولياء العقد» دوتا فصل زير مجموعه دارد: «و فيه فصلان الأول في تعيين الأولياء الثاني في اللواحق». در لواحق آنجا اين مطلب را مفصّل بحث کرد که اگر چنانچه باکره باشد حکم چيست؟ آيا ولايت دارند يا ولايت ندارند؟ که حکم مفصّل آن آنجا با روايات و ادله و اقوال گذشت، اينجا ديگر جا براي تکرار نيست. «الأوليٰ اذا وکّلت البالغة الرشيدة في العقد مطلق لم يکن له أن يزوجها من نفسه»،[14] تا آن بخشهاي ديگري که مسئله نکاح منقطعِ بالغه رشيده را که آيا اذن پدر شرط است يا نه؟ مبسوطاً در فصل اول و دوم اقوال و روايات آن گذشت و ديگر آن را تکرار نکنيم.
اما آنچه که در جلسه قبل وعده داديم دو مطلب است که مرحوم کاشف الغطاء(رضوان الله تعالي عليه) دارند؛ گرچه بزرگان ديگر هم دارند، ولي ايشان بازتر و شفافتر دارند؛ يکي مربوط به مسئله کلامي است، يکي مربوط به مسئله فقهي که اينها هر دو را ـ إنشاءالله ـ بايد بخوانيم.
درباره مسئله کلامي که جداگانه بحث ميکنند اين است که معصوم اين چهارده نفر(عليهم السلام)، حتي صديقه کبريٰ(صلوات الله عليها)، اينها در علم معصوم از خطا، از جهل، از سهو و نسيان؛ در عمل معصوم از خطيئه و گناه هستند. علماً و عمل معصوم از خطا و خطيئه هستند. در جريان علم غيب هم که ذات أقدس الهي در بخش پاياني سوره مبارکه «جن» آنجا وقتي اسرار خلقت مخصوصاً معاد را ذکر ميکنند، چون مهمترين غيب بعد از مسئله مبدأ، معاد است، فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاّ مَنِ ارْتَضَي﴾،[15] ﴿إِلاّ مَنِ ارْتَضَي﴾ هم به وسيله آيه پنج سوره مبارکه «مائده» روشن شد که اين خاندان مرتضايند و اگر کسي بخواهد دين خداپسند و «مرتضي المذهب» باشد و دين خداپسند داشته باشد، بايد با ﴿رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً﴾،[16] که دين علي و أولاد علي است متدين باشد. حالا اينها را که مبسوطاً آشناييد، ولي به طور اجمال از فرمايشات مرحوم کاشف الغطاء جلسه بعد ـ إنشاءالله ـ بحث ميشود.
اما آنچه که در اين جلسه بحث ميشود، اين کاري است که با آمدن آن، علم اصول زنده ميشود؛ يعني علم اصول در مسئله «قطع» که علم حجت است، بحث اينکه «قطع» حجت است يا نه، يک بحث علمي نيست. کسي در روي زمين پيدا نشده و نميشود که بگويد «قطع» حجت نيست تا ما دليل بياوريم و بحث کنيم! عمده آن است که علم غيب سند فقهي است يا نيست؟ اگر اين در رسائل، در کفايه و در ساير کتب اصول به صورت رسمي در حوزه رواج پيدا کند، ديگر هيچ کسي اشکال نميکند که آيا حسين بن علي(سلام الله عليه) ميدانست يا نميدانست؟ اگر ميدانست چرا رفته؟ و اگر نميدانست ـ معاذالله ـ مثلاً علم غيب ندارد؛ علم غيب سند فقهي نيست، آن در آسمان است. علم غيب اهل بيت(عليهم السلام) مثل دو دوتا چهارتا «قطعيٌ لا ريب فيه»؛ اما اين سند فقهي نيست.
فرمايش مرحوم کاشف الغطاء در جلد سوم از اين مجلدات اخير که چهارجلدي است چاپ شده است، صفحه 113 اين بحث است: «الرّابع في أنّ حكم التحيّر و الخطأ هل يجري بالنّسبة إلى المعصومين(عليهم السلام) من الأنبياء و المرسلين و الأئمّة الطاهرين عليهم السّلام أو لا»؛ در بحث «قبله» آنجا اين حکم هست که اگر يقيناً قبله مشخص بود، به همان اکتفا ميشود، مورد اطمينان بود، ظنّ متآخم به علم داشت که تقريباً حجت عقلايي است، به همان سمت نماز بخواند؛ اما اگر متحيّر است نميداند که کدام سمت قبله است، در زمان فرصت مثلاً چهارتا نماز به چهار طرف ميخواند، آيا اين مطلب درباره امامها هم هست يا نيست؟ حکم متحيّر و خطا نسبت به معصومين هست يا نه؟ «كشف الحال» اين است که «أنّ الأحكام الشرعيّة تدور مدار الحالة البشريّة» که انسان با علم عادي تکليف دارد و با علم عادي بايد امتثال کند، «دون المِنَح الإلهيّة»؛ نعمتها و محبتها و «مِنحَ» و فضيلتهاي غيبي خدا، معيار تکليف نيست. به عنوان نمونه: «فجهادهم و أمرهم بالمعروف و نهيهم عن المنكر إنّما مدارها علي قدرة البشر»؛ وگرنه آنها قدرت غيبي دارند، صدها نفر را با يک اشاره ممکن است از پا در بياورند، اگر چنين کسي امام ما باشد، ديگر اُسوه ما نيست، ما وقتي به او تأسي ميکنيم در ميدان جنگ که مثل ما باشد. «فجهادهم و أمرهم بالمعروف و نهيهم عن المنكر إنّما مدارها علي قدرة البشر و لذلك حملوا السلاح و أمروا أصحابهم بحمله» به حمل سلاح؛ اسلحه ميگرفتند و ميرفتند؛ گاهي مجروح ميشدند و گاهي هم شهيد. «و كان منهم الجريح و القتيل و كثير من الأنبياء و الأوصياء دخلوا في حزب الشهداء و لا يلزمهم دفع الأعداء بالقدرة الإلهيّة»؛ اينها در ميدان جنگاند و آن توان را دارند که با قدرت الهي جلوي دشمن را بگيرند، اما با اين کار مأمور نيستند. يک وقت است که با قدرت الهي ميتوانند بگيرند، اين کارها را نميکنند؛ يک وقتي چون «مستجاب الدعوة» هستند، با دعاي الهي ميتوانند آنها را از پا دربياورند، باز هم اين کار را نميکنند. «و لا يلزمهم دفع الأعداء بالقدرة الإلهيّة و لا بالدّعاء و لا يلزمهم البناء علي العلم الإلهي»؛ لازم نيست که با علم غيب کار بکنند. «و إنّما تدور تكاليفهم مدار العلم البشري فلا يجب عليهم حفظ النفس من التلف مع العلم بوقته من اللّه تعالى». وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) يقين دارد که شب نوزدهم آسيب ميبيند، وجود مبارک امام مجتبي(سلام الله عليه) يقين دارد اين کوزه آلوده است، وجود مبارک سيدالشهداء(سلام الله عليه) يقين دارد؛ اگر اين حرفها نظير حرفهاي «باب قطع» و «باب ظن» و مانند اينها در رسائل و مکاسب علني بود، ديگر ما مشکل اينکه آيا أبي عبدالله(سلام الله عليه) ميدانست يا نميدانست، اين داعيه ديگر پيش نميآمد. حتماً يعني حتماً! اگر علم اصول بخواهد زنده شود بايد با اين علوم زنده شود؛ در «باب قطع» بايد حتماً عالمانه بحث شود که علم غيب سند فقهي نيست. «فلا يجب عليهم حفظ النفس من التلف مع العلم بوقته من اللّه تعالى، فعلم سيّد الأوصياء» علي بن ابيطالب(عليه السلام) «بأنّ إبن مُلجَم عليه اللعنة قاتلُه و علم سيّد الشهداء عليه السّلام بأنّ الشمر لعنه اللّه قاتلُه مثلاً مع تعيين الوقت لا يوجب عليهما التحفّظ و ترك الوصول إلى محلّ القتل و علي ذلك جَرَت أحكامهم و قضاياهم». گاهي البته براي حفظ اصل دين از علم غيب کمک ميگيرند؛ اما بناي آنها و سيره آنها اين نبود. «و علي ذلک جَرَت أحکامهم و قضاياهم إلا في مقامات خاصّة لجهات خاصّة فإنّهم يحكمون بالبيّنة و اليمين» آن هم با حصر. وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به صورت حصر فرمود: «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَان»،[17] بعد هم صريحاً اعلام کرد که اگر يک وقتي کسي قَسم دروغ ياد کرد يا بينه کذب آورد، من در محکمه به استناد بينه يا يمين او مالي را به دست او دادم، او نگويد من شخصاً اين مال را از دست پيغمبر و از محکمه او گرفتم، اين «قِطْعَةً مِنَ النَّار»،[18] ما بنا نداريم که بر اساس علم غيب عمل کنيم، يک روزي حساب و کتابي هم هست. «اليوم» اگر بنا بود که با علم غيب کار بشود، خود خدا جلوي شما را ميگرفت! دين راه را باز گذاشته که انسان به کمال برسد، اگر ما با علم غيب کار کنيم که هرگز شما به کمال نميرسيد، راه باز است ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي﴾،[19] ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾.[20] عقل و نقل راهنمايي ميکنند که راه حق را، خير را، ثواب را، صدق را طي کنيد. جلوي ما را ميگيرند، اين درست است؛ اما کمال انسان در اين است که با اراده و اختيار خود راه خير را طي کند.
پرسش: ...
پاسخ: نه، منظور اين است که عالم هستند؛ اما اين علم تکليفآور نيست. ذات أقدس الهي برابر جريان عادي به ما ميفرمايد او بر اساس جريان عادي زندگي ميکند و او اسوه شماست؛ اگر در سوره «احزاب» دارد: ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة﴾،[21] آنوقت ما تأسي کنيم به کسي که قدرت غيبي دارد، دعايش مستجاب است، او هم ميرود جبهه و ما هم ميرويم جبهه، او مصون ميماند و ما کشته ميشويم، اين چه اسوهاي است؟! وقتي اسوه است که کار عادي انجام بدهد. گاهي براي اصل حفظ دين و حفظ قرآن و حفظ وحي و مانند اينها البته گاهي از علم غيب کمک ميگيرند؛ اما اگر اسوه ما هست بايد مثل ما عمل کند. خداي سبحان هم همه را آزاد گذاشته؛ چون کمال در اين است که انسان با اختيار خودش راه را انتخاب کند.
وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) در اتاق منزل خود نشسته است، يک کسي در زد و کنيز رفت دم در، در را باز کند و بيايد، او يک نگاه نامحرمانهاي کرده است. همينکه پا گذاشته وارد حياط بشود که اجازه بگيرد، حضرت از اندرون فرمود: «أدْخُلْ لَا أُمَ لَكَ»؛[22] اي کاش مادر نداشتي که تو را بزايد! او دستپاچه شد و عرض کرد که من اين کار را کردم ببينيم که شما متوجه ميشويد يا نه؟ حضرت فرمود: «لَئِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ هَذِهِ الْجُدْرَانَ تَحْجُبُ أَبْصَارَنَا»؛ تو خيال کردي ما پشت ديوار را نميبينيم؟! اين صريح قرآن کريم است که هر کاري ميکنيد پيغمبر و امام ميبينند. در دو جاي قرآن کريم درباره رسول دارد: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون﴾.[23] اين «سين»، «سين» تحقيق است نه «سين» تسويف. اگر گفتند: «زيد سيقوم»؛ يعني الآن نه، بعداً؛ اگر گفتيم: «زيد سوف يقوم»؛ يعني خيلي ديرتر. اين «سين»، «سين» تسويف است که براي استقبال است. يک «سين»، «سين» تحقيق است، ﴿فَسَيَرَي اللَّهُ﴾ نه يعني بعداً خدا ميبيند، صريحاً و قطعاً الآن دارد ميبيند. در آيه سوره مبارکه «يونس» فرمود: همينکه بخواهيد وارد بشويد در مشهد مائيد، در محضر مائيد، ما غيبتي نداريم.[24] اين خدا ميگويد من ميبينم، پيغمبر هم ميبيند، پس چگونه ميشود که او علم غيب نداشته باشد؟! منتها اين علم غيب اشرف از آن است که مورد تکاليف عادي باشد، اينها براي ما شيعهها مثل دو دوتا چهارتاست. حالا يک فصل زيبايي همين کاشف الغطاء در همان مجلّدات اوليه دارد که ـ إنشاءالله ـ در جلسه بعد ميخوانيم که وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) چگونه علم غيب دارد؟ و بناي آنها بر اين نيست که به علم غيب عمل کنند. اگر فرصتي باشد اين روايت را از نهج البلاغه ميخوانيم که حضرت به يکي از اين مأمورين گفت که چون پدرت آدم خوبي بود به شما شغل دادم، وگرنه من که به شما شغل نميدادم.[25] شما که ميدانيد و اسرار اين شخص را ميداني، ميداني که اهل نفوذي است، اختلاس است، نجومي است، روميزي است، زيرميزي است، چرا به او شغل ميدهي؟! فرمود بناي ما بر اين است که بر ظاهر حکم کنيم، با «إنّما» هم فرمود؛ فرمود محکمه ما، محکمه شاهد و سوگند است.
«فإنّهم يحكمون بالبيّنة و اليمين و إن علموا بالحقيقة من فيض ربّ العالمين فإصابة الواقع و عدم إمكان حصول الخطأ و الغفلة منهم بالنّسبة إلى الأحكام و بيان الحلال و الحرام و أنّ المدار في ذلك علي العلم الإلهي» بله! آنجا که بخواهند احکام را بگويند، معيار علم غيب است و آنجا که بخواهند حلال و حرام خدا را بگويند، معيار علم غيب است؛ اما آنجايي که بخواهند با مردم معامله کنند، نه، معيار علم عادي است. «فإصابة الواقع و عدم إمكان حصول الخطأ و الغفلة منهم»، اين «بالنّسبة إلى الأحكام و بيان الحلال و الحرام و أنّ المدار في ذلك علي العلم الإلهي»، اين «إنّما استُفيد من حكم العقل و النقل»؛ براي همه ما قطعي است که اينها وقتي بخواهند احکام الهي را بگويند، بله برابر با علم غيب ميگويند؛ دليل عقلي داريم، دليل نقلي داريم. «و أمّا ما كان من الأُمور الوجوديّة دون العمليّة أعمالًا و شروطاً فالأقوي أنّ مدارها علي العلم الإلهي»؛ در علوم وجودي، «لأنّ وقوع ذلك منهم»؛ اگر ـ خداي ناکرده ـ يک کاري بکنند که باعث نفرت باشد، بگويند ما حالا غفلت کرديم، نه! آن کاري که جامعه را از اينها جدا ميکند، با سهو و غفلت هم انجام نميدهد. «لأنّ وقوع ذلك منهم مُنفّرٌ للطباع باعث علي عدم الاعتماد فلا يقع منهم نوم عن فريضة»؛ افراد عادي ممکن است خوابشان ببرد و نمازشان قضا شود؛ اما اينها اينطور نيستند.
ببينيد سه مرحله را مرحوم کاشف الغطاء از هم جدا کرده است؛ در بيان حلال و حرام، تنها محور علم غيب است؛ کارهاي عادي، علم عادي است، اما نه مثل آدمهاي عادي که يک وقتي بخوابند و نمازشان قضا شود، افراد عادي اين کار را ميکنند، اما اينها اين کار را نميکنند. ببينيد اين مرز را هم کاشف الغطاء مواظب است! افراد عادي خوابشان ميبرد و نمازشان قضا ميشود، عيب هم ندارد؛ اما اينها اينطوري هم نيستند. آنطور که با علم غيب احکامشان را جاري کنند، آن هم نيستند ـ او را ميگويند فقيه! ـ ما گفتيم که اينها عادياند، نه اينطور عادي مثل افراد عادي. «فلا يقع منهم نوم عن فريضة و لا جهل و لا غفلة و لا نسيان و لا عن طهارة حدثيّة» که مثلاً يک وقتي بيوضو نماز بخوانند؛ چون افراد عادي گاهي يادشان ميرود، اينها اين کاره نيستند. درست است که گفتيم عادياند، اما نه اينطور! ببينيد مرزها را تا کجا حفظ ميکنند! «و نحوها من الشرائط الوجوديّة بالنّسبة إلى الصلاة و الصيام و غيرها من الأحكام كالحلال و الحرام إلا ما قام فيه الحكم الشرعيّ مقام الواقعيّ فإنّ الجهل بالواقع ليس فيه بأس». اما در امور عادي که مثلاً بخواهند يک چيزي از اين آقا بخرند، يک چيزي به اين آقا بفروشند؛ «و أمّا العلميّة فمدارها علي العلم البشري دون الإلهي إذ لا يلزم من عدم الإصابة تنفّر النفوس». حالا يک وقتي ميدانند که اين شخص کم دارد ميفروشد يا زياد دارد ميخرد يا خلاف دارد ميکند، اين باعث نفرت مردم نيست. «و لا زالوا ينادون بأنّه لا يعلم الغيب إلا اللّه تعالى»؛ چون آن ظرفيت نبود که تحمل کنند، فرمودند ما علم غيب نداريم. ما علم غيب نداريم؛ يعني بالذات نداريم، با اينکه اين همه آياتي که خدا ميفرمايد: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْك﴾،[26] به پيامبران فرمود، يک قصه و دو قصه که نيست؛ مثل اينکه شما در اين قم داريد زندگي ميکنيد به يک کسي که تازه به اين قم رسيده و خبر ندارد، تمام آدرسهاي اطراف حرم را در دستتان است و داريد ميگوييد؛ ميگوييد قسمت شرق آن فلان خيابان است، غرب آن فلان خيابان است، شمال آن فلان خيابان است. شما اگر بخواهيد آدرس اين کوچه پس کوچههاي اطراف حرم را بدهيد اين در دستتان است. ببينيد کل عالم را براي وجود مبارک پيغمبر دارد شرح ميدهد و در دست پيغمبر ميگذارد؛ ميگويد: ﴿وَ مَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ﴾[27] قصه از اين قبيل است، ﴿مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّور﴾[28] قصه از اين قبيل است، ﴿مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾،[29] قصه از اين قبيل است، مثل اينکه اطراف اين حرم را اين کوچه پس کوچه را دارد آدرس ميدهد، از بالاي کوه «طور» خبر داده، از شاطئ وادي خبر داده،[30] از قصه مريم خبر داده، اين خداست! که اين را به پيغمبر گفته است. اينها هم که يک نورند. بارها به عرضتان رسيد! ما اوائل فکر ميکرديم که «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْن(سلام الله عليه)»،[31] «حُسَيْنٌ مِنِّي»، چون نوه اوست، «أَنَا مِنْ حُسَيْن» مثلاً چون کربلا و دين او به وسيله او حفظ ميشود! نه، اين درباره امام حسن(سلام الله عليه) هم هست: «حَسَنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه»،[32] درباره خود حضرت امير(سلام الله عليه) هست، حالا اينها نوه حضرت هستند «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي»؛[33] وقتي شما به آيه «مباهله»[34] ميرسيد، همه مسائل براي شما حل است. وقتي ذات أقدس الهي، علي را جان پيغمبر ميداند، ديگر ما حرفي نداريم، ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾،[35] «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي». اگر اصلش در خود قرآن است، در بقيه آن که حرفي در آن نيست. فرمود او جان من است، من هم از او هستم، او هم از من است. شما ببينيد اين آيات را آدم ميخواند، ميلرزد! از بالا و پايين همه جا دارد ميگويد که تو نبودي، تو نبودي، تو نبودي، تو نبودي، قصه از اين قبيل است؛ مثل اينکه شما به يک مسافر تازه وارد داريد اطراف حرم را که در دستتان است، اينطور غيب عالم را براي اينها تشريح کردند همانطور که شما اين اطراف حرم را ميدانيد، مگر علم غيب براي شماست؟! براي شما علم غيب نيست، علم شهادت است. اصلاً علم با غيب سازگار نيست، علم يعني حضور و شهود. علم غيب محال است. علم يعني حضور، علم يعني شهود. آنچه براي ما غيب است مشهود اينهاست، وگرنه علم که به غيب به واقع سازگار نيست. علم يعني حضور، علم يعني حصول، علم يعني شهود. علم غيب يعني آنچه که براي ما غيب است، براي آنها حاضر است. کل جهان را در دست اينها گذاشته است، آنوقت ما چه حرفي داريم؟! از آنطرف هم به ما فرمود در سوره «توبه» که هر کاري که ميکنيد اينها ميبينند؛ اما اين اگر در رسائل و مکاسب استاد بگويد، شاگرد بفهمد، مصاحبه کند، مباحثه کند، ديگر نميگويد اگر حسين بن علي ميدانست چرا رفت؟ ـ معاذالله ـ علم را انکار نميکند!
چندتا روايت است که مرحوم کليني و ديگران نقل کردند، ميفرمايند علم ما نامتناهي است. آدم اول تعجب ميکند که علم ما نامتناهي است يعني چه؟! چون خودشان موجود مخلوق متناهياند، علم اينها نامتناهي است يعني چه؟! بله، اينها موجودند، مخلوقاند، ممکناند؛ اما يک نَهر وقتي به بحر متصل است ميتواند بگويد که آب من نامتناهي است، چون هر چه خواستم از آنجا ميگيرم. اگر ارتباط نهر به بحر قطعي شد، «متي شاؤُوا أن يَعلموا» آنوقت اجازه دارد بگويد که علم ما نامتناهي است؛ يعني هر وقت خواستيم ميگيريم، اين است! آنجا که فعلاً دم دستشان است که دم دستشان است؛ آنجا که چون وصل به مخزن الهياند ميشود نامتناهي.
اينجا فرمود به اينکه «أما الأمور العلمية» که مثلاً کارهايي بخواهند انجام بدهند، مدارشان بر اين است. «فنجاسة الثياب و البدن ليس مدارها علي العلم الإلهي»؛ حال حضرت دارد عبور ميکند يک ترشّحي شده، لباس مطهر حضرت يا عباي حضرت يا قباي حضرت يک مقداري نجس شد، حالا برابر علم غيب به آن علم کند نيست، يک کسي بگويد آقا لباستان آلوده است، حضرت هم ميشويد؛ نه اينکه نداند، آن علم براي عمل کردنِ به اينکه يک جايي ترشّح شده براي اينها نيست. «و أمّا حصول التحيّر بالنّسبة إلى العلم البشري و الخطأ بالنّسبة إلى ما بين المشرق و المغرب فلا يبعد القول بتنزيههم عنها نظراً إلى أنه بدونه ينجرّ الأمر إلى عدم الاعتماد علي أقوالهم و أفعالهم»؛ چون بحث در تحيّر قبله بود، ميگويد آنجا نه، آنجا ممکن است ما بگوييم به علم غيب ميفهمد قبله کجاست! اين است که در احکام فقهي ميگويند قبلهاي که مسلمين با بررسي در آن مسجد نماز خواندند آن قابل اعتماد است و در درجه اول مسجدي که امام معصوم در برابر قبله او نماز خوانده باشد آن «مما لا ريب فيه» است. يکي از جاهايي که قبله ثابت ميشود، مسجدي است که امام معصوم داخل آن نماز خوانده باشد. فرمود اينجاها ممکن است که مشکلي ايجاد کند و عقيده مردم را متزلزل کند، اينجا برابر علم غيب عمل ميکنند؛ چون خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همين کار را کرد. وقتي قبله عوض شد، حضرت در حال نماز در مدينه دستور آمد که از بيت المَقدِس به کعبه مراجعه کن![36] صف جلو رفت پشت سر، صفهاي پشت سر هم آمده جلو، همان مدينه که حضرت قبلهنما که نداشت! مستقيم به طرف کعبه نماز خواند، اين است! اين را ميگويند علم غيب! ديگر نگفت، خيلي خوب! من نمازم را بخوانم، بعد قبلهنما بگذاريم، اينها که نبود. در نماز يعني در نماز! همان در نماز برگشت از طرف قدس به کعبه مستقيم، اين است! مرحوم کاشف الغطاء ميفرمايد اينجاها اينها از علم غيب استفاده ميکنند؛ اما حالا يک ترشّحي شده به لباسشان، لازم نيست که از علم غيب استفاده کنند و اگر استفاده نکردند به جايي آسيب نميرساند؛ اما اينجاها که مسئله حکم است، نميگويد که حالا ما اينجا ميخوانيم اگر نشد دوباره نماز اعاده کنيم! مستقيم در همان حال نماز برگشت به طرف کعبه؛ اين را ميگويند علم غيب! خدا غريق رحمت کند کاشف الغطاء را!
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص247.
[2]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص247.
[3]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص248.
[4]. لسان العرب، ج7، ص220.
[5]. وسائل الشيعة، ج21، ص22.
[6]. وسائل الشيعة، ج21، ص22.
[7]. وسائل الشيعة، ج21، ص22.
[8]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص453.
[9]. جامع الأخبار(للشعيري)، ص101.
[10]. وسائل الشيعة، ج21، ص23.
[11]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص467.
[12]. وسائل الشيعة، ج21، ص23.
[13]. وسائل الشيعة، ج21، ص23.
[14]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص220 ـ 222.
[15]. سوره جن، آيات26و27.
[16]. سوره مائده، آيه3.
[17]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج7، ص414.
[18]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج7، ص414.
[19]. سوره بقره، آيه256.
[20]. سوره کهف, آيه29.
[21]. سوره احزاب, آيه21.
[22]. الخرائج و الجرائح، ج1، ص272.
[23]. سوره توبه، آيه105.
[24]. سوره يونس، آيه61؛ ﴿مَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَ لاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيه﴾.
[25]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، نامه71.
[26]. سوره هود، آيه49.
[27]. سوره قصص، آيه44.
[28]. سوره قصص، آيه46.
[29]. سوره آلعمران، آيه44.
[30]. سوره قصص، آيه30.
[31]. کامل الزيارت، ص52.
[32]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج43، ص306.
[33]. الأمالی(للصدوق)، النص، ص9.
[34]. سوره آل عمران, آيه61.
[35]. سوره آل عمران, آيه61.
[36]. سوره بقره, آيه144.