أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
هفتمين مسئله از مسائل هفتگانهای که مرحوم محقق در اين مقصد ذکر فرمودند، کراهت بعضی از امور بود که بخشی از آنها گذشت. فرع اول اين بود که «يكره العقد علی القابلة إذا ربّتهُ و بنتها»، اين دوتا فرع را کنار هم ذکر کردند: عقد کودکي که بالغ شده است با قابله خود، در صورتي که مقداري او را بپروراند مکروه است و همچنين عقد اين پسري که قابله، او را به دنيا آورد با دختر قابله هم مکروه است که اينها گذشت. اين دوتا فرع بود که گذشت.
«و أن يزوج إبنه بنت زوجته من غيره»، اين هم مکروه است؛ کسي براي پسر خود دختر همسري که اين همسر قبلاً شوهر کرده بود و دختر به بار آورد، اين را هم عقد کند مکروه است که اين فرع سوم هم گذشت، چه وقت؟ «إذا ولدتها بعد مفارقته»، شايد قبل از مفارقت حکم آن فرق کند، چه اينکه فرمود: «و لا بأس بمن ولدتها قبل نكاح الأب»؛ اگر زني قبلاً همسر داشت و دختري به بار آورد، خود اين زن به عقد يک مرد دربيايد و دختر او به عقد پسرش دربيايد، اين نهي نشده است، ولو تنزيهي؛ اما اگر بعد به دنيا بيايد، نهي تنزيهي دارد.
آخرين فرع از فروع مسئله هفتم اين است: «و أن يتزوج بمن كانت ضَرَّة لأمه قبل أبيه».[1] عصاره اين فرع اين است که اگر مادر او يک هوويي داشت که در اصطلاح ميگويند «ضَرّه»؛ هوويي داشت، اين ضرّه قبل از اينکه به عقد پدرش دربيايد، همسري داشت و دختري به بار آورد که اين دختر از همسر قبلي است، اين زن هووي مادر اين پسر است، اين پسر بخواهد با دختر هووي مادر خود ازدواج کند، مکروه است. تعبير مرحوم محقق خيلي دقيق نيست؛ ولي تعبير مرحوم شهيد اول در متن لمعه[2] از اين دقيقتر است. روايتي که به آن استدلال کردند مطلق است؛ يعني زني که دختري دارد، بعد هووي يک زن ديگر شد در يک ازدواجي، اين دختر بخواهد با پسر اين هوو ازدواج کند، مکروه است؛ خواه اين دختر را قبلاً داشته باشد، يا وقتي که دوران هوو بودن او گذشت، بعداً که شوهر ديگر پيدا کرد آن دختر را پيدا کرده باشد؛ اين مطلق است، خواه قبل از هوو بودن مادرش، خواه بعد از هوو بودن مادرش، هر دختري که به دنيا بيايد بر اين پسر مکروه است، اين در متن لمعه است. مرحوم شهيد ثاني که هم شرايع را شرح کرده است به عنوان مسالک و هم لمعه را شرح کرده است به عنوان روضه؛ در مسالک[3] اين نقد را دارد که چرا مرحوم محقق در متن شرايع دارد: «قبل أبيه»؟ روايت «زراره» که مطلق است، قبل و بعد هر دو را شامل ميشود. اين نقد را در روضه ندارد، زيرا متن لمعه أعم از آن است که قبل باشد يا بعد؛ لذا شهيد ثاني در روضه اين نقد را ندارد، ولي در مسالک اين نقد را دارد.
عصاره آن اين است که «أن يتزوج»؛ يک پسري بخواهد ازدواج کند، «بمن کانت ضرّةً لأمه قبل أبيه»، سخن از دختر او نيست؛ چون اگر در زماني که با مادر او همسر است «منکوحة الأب» است که عقدش حرام است و اگر قبل يا بعد، هووي مادر بود، نه از اين شوهر که «منکوحة الأب» باشد، اگر «منکوحة الأب» باشد که اين زن با مادر اين شخص همسر پدر او بودند، اين ميشود: ﴿وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ﴾[4] که هيچ! مادر او قبلاً يک همسري داشت و اين مادر که قبلاً همسري داشت يک هوويي داشت که آن هوو هيچ ارتباطي با اين شخص ندارد؛ چون «منکوحة الأب» نيست، بلکه منکوحه بيگانه است، ازدواج اين شخص با هووي مادرش مکروه است. آنچه که از روايت «زراره»[5] برميآيد که نهي تنزيهي است اين است که اگر کسي با هووي مادرش ازدواج کند اين منهي است به نهي تنزيهي؛ خواه مادر او قبلاً هووي اين زن بود يا بعداً هووي آن زن شد؛ يعني قبل از اينکه همسر پدرش بشود هووي او بود يا بعدها هووي او شد؛ چه اين قبل باشد و چه بعد باشد، در هر دو حال مکروه است. ولي عنوان مرحوم محقق اين است: «و أن يتزوج» به زني که اين زن ضرّة بود؛ يعني هوو بود، «لأمه»، اي کاش! «قبل أبيه» را ذکر نميکرد؛ چه قبل از «أبيه» و چه بعد از «أبيه» اين پسر مادري دارد، اين مادر يک هووي داشت و اين هوو يا قبل از اينکه به خانه پدر اين شخص بياييد هووي او بود، يا بعد از اينکه از خانه پدر اين شخص جدا شد و همسري ديگر پيدا کرد هووي او شد؛ در هر دو حال مکروه است.
نقد مرحوم شهيد ثاني در مسالک بر اين است که چرا مرحوم محقق در متن شرايع گفت: «قبل أبيه»، چون «بعد أبيه» هم باشد همينطور است؛ ولي همين شهيد ثاني در روضه[6] نسبت به لمعه نقدي ندارد.
حالا ميماند فرع آخر که «و بالزانية قبل أن تتوب«؛ روايتي که در اين مسئله هست که اين جريان «ضرّه» را مکروه کرده است، خبر «زراره»اي است که ظاهراً سند تام است؛ ولي چرا مرحوم صاحب جواهر تعبير به خبر کرده است؟! اين روايتي که مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرده است، مرحوم شيخ طوسي نقل کرد[7] و مرحوم صدوق هم نقل کرد.[8] وسائل جلد بيستم، صفحه 504، باب 42 از ابواب «ما يحرم بالمصاهره». باب 42 اين است که «بَابُ أَنَّهُ يُكْرَهُ لِلرَّجُلِ أَنْ يَتَزَوَّجَ بِامْرَأَةٍ كَانَتْ ضَرَّةً لِأُمِّهِ مَعَ غَيْرِ أَبِيه». نقد مرحوم شهيد ثاني باعث شد که صاحب وسائل عبارت را اصلاح کند و همين نقد باعث شد که مرحوم صاحب جواهر هم موافق باشد، بگويد اين قيدي که مرحوم محقق در متن شرايع دارد «قبل»، اين تام نيست؛ منتها مرحوم صاحب جواهر توجيه ميکند که شايد مرحوم محقق که کلمه «قبل» را ذکر کرده است، از کلمه «کانت» استفاده کرده است؛ در حالي که «کانت» مربوط به اين مطلب نيست.
حالا اصل روايت اين است: مرحوم شيخ طوسي «بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِح» که «جميل» هم ثقه است، ولي حالا چطور صاحب جواهر تعبير به خبر کرده است؟! «جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيهِمَا السَّلام يَقُولُ مَا أُحِبُّ لِلرَّجُلِ الْمُسْلِمِ أَنْ يَتَزَوَّجَ ضَرَّةً كَانَتْ لِأُمِّهِ مَعَ غَيْرِ أَبِيه». الآن اين پسر بالغ شد، مادر او هم سالمند است، هووي او هم يک سنّي از او گذشته که ميتواند ازدواج کند؛ اين مادر قبل از اينکه به عقد پدر اين شخص دربيايد، يک همسر ديگري داشت که در آنجا يک هوويي داشت و همچنين بعد از اينکه از پدرش جدا شد يا پدرش مُرد، همسري پيدا کرد که در اين همسري يک هوويي دارد، با هر کدام از اينها بخواهد ازدواج کند مکروه است؛ چه هوو براي قبل از ازدواج با پدر باشد، چه هوو براي بعد از ازدواج باشد و چه دوتا هوو داشته باشد، با هر دو مکروه است. اين «من غير أب» مطلق است؛ خواه قبل از نکاح با أب، خواه «بعد الفراغ» از نکاح أب. چون روايت مطلق است، اين بزرگوارها فرمودند به اينکه تقييدي که مرحوم محقق در متن شرايع آورد تام نيست. «مَا أُحِبُّ لِلرَّجُلِ الْمُسْلِمِ أَنْ يَتَزَوَّجَ ضَرَّةً» که اين ضَرّة، «كَانَتْ لِأُمِّه»؛ هووي مادر او بود. هووي مادر او بود الآن اين بچه تازه بالغ شده، چه قبل از نکاح با پدر او، چه بعد از نکاح با پدر او، «کانت» صادق است. سنّ اين زن بالاست، سنّ مادرش هم بالاست؛ منتها حالا مادرش با اين هوو همسنّ نيستند. چه اين هوو قبل از اينکه اين مادر به عقد پدر اين شخص دربيايد، هووي او بوده، يا بعد از اينکه از پدرش جدا شد همسر جديد پيدا کرد، هووي او شد. اين روايت را مرحوم صدوق هم(رضوان الله تعالي عليه) «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ» ذکر کرد «إِلَّا أَنَّهُ قَالَ أَنْ يَتَزَوَّجَ امْرَأَةً إِذَا كَانَتْ ضَرَّةً لِأُمِّهِ مَعَ غَيْرِ أَبِيه»؛ يک «إذا»يي هم اضافه کرده است که خيلي دخلي ندارد.
اين مسئله «ضرّه» باعث شد که ما مسائلي که خيلي محل ابتلاي ماست و درگير ماست و در جهاد ما هم هست به آن توجه کنيم و اين روايت را هم ذکر کنيم. اين کلمه «ضرّه» در روايات اهل بيت(عليهم السلام) زياد آمده است که دنيا و آخرت ضرّهاند؛ هووي يکديگر هستند. يک هوويي هم هستند که هميشه باهماند و درگير هم هستند و انسان موظف است که بين اينها اصلاح کند. تعبير «هُما ضَرَّتان»، در بيانات نوراني اهل بيت(عليهم السلام) کم نيست، مخصوصاً وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) که حضرت فرمود: «إِنَّ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ وَ سَبِيلَانِ مُخْتَلِفَانِ فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْيَا وَ تَوَلَّاهَا أَبْغَضَ الْآخِرَةَ وَ عَادَاهَا وَ هُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ مَاشٍ بَيْنَهُمَا كُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الْآخَرِ وَ هُمَا بَعْدُ ضَرَّتَان»؛[9] فرمود دنيا و آخرت هووي يکديگرند و اينها با هم جمع نميشوند، اختلاف هم دارند، متفاوت هم هستند؛ به هر حال دوتا راه است، راه دنيا و راه آخرت دوتاست. اگر کسي دنيا را دوست داشت و تحت ولايت دنيا بود، قهراً آخرت را دوست ندارد و دشمن آخرت است و دنيا و آخرت به منزله مشرق و مغرباند که اگر کسي به طرف مشرق توجه کرد، از مغرب دور ميشود و «بالعکس» و کسي که در بين اينها حرکت کند هر اندازه که به يکي نزديک شد از ديگري فاصله ميگيرد، «وَ هُمَا بَعْدُ ضَرَّتَان»؛ اينها هووي يکديگر هستند.
يک بحث ديگري در خطبه 154 نهج البلاغه آمده است که اهل بيت(عليهم السلام) را معرفي ميکند، فضايل آنها را؛ ميفرمايد به اينکه «فِيهِمْ كَرَائِمُ الْقُرْآنِ وَ هُمْ كُنُوزُ الرَّحْمَنِ إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا فَلْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ وَ لْيُحْضِرْ عَقْلَهُ وَ لْيَكُنْ مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ إِلَيْهَا يَنْقَلِبُ فَالنَّاظِرُ بِالْقَلْب الْعَامِلُ بِالْبَصَرِ ... ».
اين سؤال مطرح است که انسان به منزله همسر اين دو هوو است يا فرزند يکي از اين هوو است؟ اينکه حضرت فرمود: «وَ هُمَا بَعْدُ ضَرَّتَان»؛ اگر انسان همسر اين دو هوو بود، سلطان بر هر دو است و ميتواند اينها را جمع کند؛ اما ميخواهد همسر يکي از اين دو باشد. دنيا و آخرت دوتا هوو هستند، شخص شوهر اينهاست؟ يا شخص بايد فرزند يکي از اينها بشود؟ فرمود اينها مادر هستند، شما بايد فرزند يکي از اينها باشيد، شوهر نيستي. ـ همانطوري که «القُرآن يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛[10] نهج البلاغه هم همينطور است، صحيفه سجاديه هم همينطور است، روايات هم همينطور است ـ «وَ هُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ»؛ اينها هوو هستند، آيا انسان به منزله شوهر اين دو هووست که بايد بين اينها اصلاح کند تا «بيده زمام الأمر»؟ يا بايد فرزند يکي از اينها باشد؟ فرمود شما شوهر اينها نيستيد که اينها تحت سلطه شما باشند؛ شما به هر حال بايد بچه يکي از اين دو باشيد و خودتان انتخاب کنيد. بعد برهان اقامه ميکند در فصل سوم از بيانات نوراني که شما فرزند يکي از اينها هستيد، مادرتان را بشناسيد، صله رحم را داشته باشيد، شما فرزند دنيا نيستيد، فرزند آخرت هستيد، مادرتان يک هوويي دارد شما با مادرتان باشيد.
«فهاهنا أمور ثلاثه»: اول دنيا و آخرت با هم درگير هستند؛ دوم: اينها که درگير هستند تحت سلطه شما نيستند، انسان شوهر اين دو هوو نيست، فرزند يکي از اين دو هووست؛ سوم فرمود: اينها مادر قراردادي نيستند، مادر واقعياند، دنيا مادر واقعي شما نيست، او نامادري است؛ مادر واقعي شما آخرت است و شما با مادرتان باشيد. اين ميشود تفسير نهج البلاغه به نهج البلاغه.
اينکه فرمود: «فِيهِمْ كَرَائِمُ الْقُرْآنِ وَ هُمْ كُنُوزُ الرَّحْمَنِ إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا»؛ اگر ساکتاند کم نياوردند که ساکت هستند. اينکه وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْكَلَام»،[11] فرمود ما فرمانرواي کل سخن هستيم، نه يعني خوب حرف ميزنيم؛ البته «أفصح الناس» هستند، «أبلغ الناس» هستند، فرمودند حرف در اختيار ماست، ما ميفهميم که کي حرف بزنيم، 25 سال حرف نزنيم و يک وقتي هم حرف بزنيم، ما فرمانده حرف هستيم، حرف مسلط بر ما نيست که هر وقت حرف بزنيم، «إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْكَلَام»؛ ما فرمانده سخنراني هستيم، ميفهميم که 25 سال نبايد حرف زد، نه اينکه خوب حرف ميزنيم؛ خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «أَنا أَفصَحُ مَنْ نَطَقَ بالضَّاد»،[12] در فصاحت اينها کسي ترديد نداشت. فرمود ما فرمانروايان حرف زدن هستيم، حرف زدن در اختيار ماست و چون حرف زدن در اختيار ماست مصلحت ديديم 25 سال حرف نزنيم؛ وگرنه جامعه ارباً اربا ميشد. همه برکتهاي اسلامي که الآن هست محصول سکوت 25 ساله حضرت بود؛ وگرنه ديديد که آنها چکار کردند! فرمود: «إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْكَلَام». بعد فرمود به اينکه اگر ما يک وقتي ساکت شديم، اينطور نيست که کم آورده باشيم؛ «إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا» که ديگري جلو افتاده باشد و ما عقب افتاده باشيم، ما بشويم مسبوق و او بشود سابق، ما کم آورده باشيم و ساکت شده باشيم، اينطور نيست؛ ما ميفهميم که کي حرف بزنيم يا کي حرف نزنيم. اين معناي «إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْكَلَام» است.
فرمود: «إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا فَلْيَصْدُقْ رَائِد»، «رائد» يعني راهنما، اين کسي که جلو ميرود. قبلاً قافله که ميرفتند اينطور نبود که مثل الآن بين راهها رستوران باشد و مهمانخانهها باشد و قهوهخانه باشد، بيابان بود. قبل از اينکه اين قافله به يک مقصدي بارانداز کند، يک عدهاي ميرفتند پيشاپيش که جا را ببينند کجا امن است، کجا آب است، او را ميگفتند «رائد». فرمود ما رائد هستيم؛ يعني پيشاپيش رفتيم بهشت و از آنجا خبر آورديم به شما ميگوييم؛ ما رائد هستيم، از خودشان به «رائد» تعبير ميکردند. مسئله «قائم» و «امام» و «وليّ» و اينها يک عنوان دارد، رائد يعني رائد! ما رفتيم به آنجا و آمديم ديديم چه خبر است، به شما ميگوييم؛ ما ديديم آنجا را، جاها را هم ديديم، به شما هم خبر ميدهيم. «امام»، «قائد»، «رهبر»، اينها يک حساب دارد؛ «رائد» يک حساب ديگري دارد. فرمود رائد بايد حرف درست بزند که کجا امن است و کجا امن نيست؛ به هر حال ما رائد هستيم. اينکه فرمود: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»،[13] براي همين است؛ براي اينکه ما آنجا رفتيم و به آنجا سر زديم و آمديم و ميدانيم چه خبر است.
فرمود: «وَ لْيُحْضِرْ عَقْلَهُ»؛ موقع سخن گفتن عقلش را حاضر کند، «وَ لْيَكُنْ مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَة»؛ دنيا و آخرت هوو هستند، شما بايد يکي را به عنوان مادر انتخاب کنيد، آخرت را مادر خود انتخاب بکنيد. حالا اين انتخاب مادر مصنوعي است که مادر ميشود؟ فرمود نه اينطور نيست؛ اين اصلاً مادر شماست. «وَ لْيَكُنْ مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ إِلَيْهَا يَنْقَلِبُ»؛ اين مادر شماست، شما از آنجا آمديد، شما به دامن مادرتان برميگرديد. پس معلوم ميشود که ما يک ريشه اُخروي داريم؛ اينطور نيست که دنيا و آخرت «هُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ»، ما يک فرزند بيگانهاي باشيم که حالا ما را از شيرخوارگاه آورده باشند دوتا زن هستند، هووي يکديگرند و ما در اصطلاح بگوييم مادر، اينطور نيست؛ يکي مادر ماست و يکي مادر ما نيست، مادر ما با ديگري هووست. فرمود شما از آخرت آمديد و به آخرت هم برميگردد؛ از آنجا آمديد و به آنجا برميگرديد. اين فطرت شما نشان ميدهد که از کجا آمديد، اين ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾[14] نشان ميدهد که از کجا آمديد؛ دنيا که جاي سخن از ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ نيست.
فرمود: «فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ إِلَيْهَا يَنْقَلِبُ فَالنَّاظِرُ بِالْقَلْبِ الْعَامِلُ بِالْبَصَرِ يَكُونُ مُبْتَدَأُ عَمَلِهِ أَنْ يَعْلَمَ أَ عَمَلُهُ عَلَيْهِ أَمْ لَهُ»؛ فرمود انسان هر کاري که ميکند يک لحظه حساب کند. اينکه ميگويند هر کاري که ميکنيد «بسم الله» بگوييد، البته ذکر خداست ثواب دارد، اينکه حرفي در آن نيست؛ اين يک قرنطينه است، فرمود هر کاري که ميخواهيد بکنيد يا چيزي ميخواهيد بنويسيد يا چيزي ميخواهيد بگوييد يا چيزي ميخواهد بخريد، يک «بسم الله» بگوييد. «بسم الله» بگوييد؛ يعني خدايا! اين کار را به نام تو انجام ميدهم. کار اگر مکروه يا حرام باشد که آدم نميتواند به نام خدا انجام بدهد؛ اين يک قرنطينه است، اين يک ايست بازرسي است. البته آن ثواب لفظي و عبادت و ذکر خدا سرجايش محفوظ است. فرمودند هر کاري که ميکنيد اول بگوييد «بسم الله الرحمن الرحيم»؛[15] چون آدم بايد رويش بشود که بگويد خدايا! اين کار را به نام شما انجام ميدهم؛ اين کار قهراً يا واجب است يا مستحب.
فرمود: بررسي کند مبتدء عملش «أَنْ يَعْلَمَ أَ عَمَلُهُ عَلَيْهِ أَمْ لَهُ فَإِنْ كَانَ لَهُ مَضَي فِيهِ وَ إِنْ كَانَ عَلَيْهِ وَقَفَ عَنْهُ فَإِنَّ الْعَامِلَ بِغَيْرِ عِلْمٍ كَالسَّائِرِ عَلَي غَيْرِ طَرِيقٍ فَلَا يَزِيدُهُ بُعْدُهُ عَنِ الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ إِلَّا بُعْداً مِنْ حَاجَتِهِ وَ الْعَامِلُ بِالْعِلْمِ كَالسَّائِرِ عَلَي الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ أَ سَائِرٌ هُوَ أَمْ رَاجِعٌ»؛ فرمود حالا که اين است شما بررسي کنيد ببينيد که داريد برميگرديد يا داريد ميرويد؟ همين! اگر أبناء آخرت باشيد داريد ميرويد، اگر أبناء دنيا باشيد داريد برميگرديد؛ رفتن همان رفتن است، حرکت همان حرکت است. فرمود هر کسي کاري انجام ميدهد يا يک حرکتي انجام ميدهد ببيند که به کدام سمت دارد ميرود. «فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ أَ سَائِرٌ هُوَ أَمْ رَاجِعٌ وَ اعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ ظَاهِرٍ بَاطِناً عَلَي مِثَالِهِ فَمَا طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ» و مانند آن.
اما در خطبه ديگري که اين بيان را فرمود؛ يعني خطبه 42، آنجا اين فرمايش را فرمود ـ اين از وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و غالب فرمايشات حضرت مسبوق به بيانات نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست ـ «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَي وَ طُولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَي فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الْآخِرَةَ أَلَا وَ إِنَّ الدُّنْيَا قَدْ وَلَّتْ حَذَّاءَ فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ»؛ تهِ کاسه به شما رسيد، هميشه تهِ کاسه است؛ حالا آن وقتي که 1400 سال فرمود اين بود، الآن هم تهِ کاسه هست، چيزي در دنيا نيست. «فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ اصْطَبَّهَا صَابُّهَا»؛ يعني کار را به او بسپار! «أَلَا وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ»؛ او دارد ميآيد، «وَ لِكُلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ»؛ دنيا هم بچههايي دارد آخرت هم بچههايي، «فَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْيَا»؛ برهان آن هم در خطبه 154 است؛ يعني شما شناسنامه داريد، شما از آنجا آمديد، شما اين هوو را مادر نگيريد؛ چون اينکه مادر شما نيست، اينکه هرچه داشت تهِ پياله بود و ريخت. چيزي در پيالهاش نبود مختصري بود، اين را هم که ريخت. «صَبَّهُ»؛ يعني ريخت. ملاحظه فرموديد جمله را؟! فرمود: «فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ اصْطَبَّهَا صَابُّهَا»؛ يک تَهايي در کاسه مانده و اين را هم واريز کردند. کسي حالا به فکر دنيا باشد و چيزي نصيب او بيايد نيست؛ يک مختصري تهِ آن مانده بود اين را هم کسي آمده وارو کرد و ريخت، حالا کسي برود اين را بليسد، چيزي داخلش نيست! «أَلَا وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ لِكُلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ فَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْيَا فَإِنَّ كُلَّ وَلَدٍ سَيُلْحَقُ بِأُمِّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل».[16]
يک بيان نوراني سيد الشهداء(سلام الله عليه) دارد که اين تفسير اينهاست و تطبيق عملي اينهاست. وقتي به حضرت عرض کردند عراق شلوغ است، کوفه شلوغ است، مکه شلوغ است، مدينه شلوغ است، فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَل»؛[17] ما اصلاً بچههاي آخرت هستيم، شما ميگويي فلان جا شلوغ است، فلان جا شلوغ است، کاري به ما ندارد؛ اينجا جاي ما نيست، شهر ما نيست، شما ميگوييد مکه شلوغ است، کوفه شلوغ است، مدينه شلوغ است، يمن شلوغ است. «أَمَّا بَعْدُ فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ»، اين «کان» کان تامّه است؛ يعني گويا اصلاً دنيايي نبود، «وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَل»؛ هميشه آخرت بود، ما بچههاي آخرت هستيم؛ فلان جا شلوغ است، فلان جا شلوغ است يعني چه؟! پس انسان دو گونه ميتواند زندگي کند.
«فتحصّل» که دنيا و آخرت دوتا هوو هستند؛ انسان شوهر دنيا و آخرت نيست، انسان فرزند يکي از اينهاست که با هم نميسازند. بعد هم فرمود مادر شما يک هوويي دارد، اين سه مرحله است. نه اينکه يک بچهاي انسان از شيرخوارگاه ميآورد به دوتا زن ميدهد که اينها هوو هستند و با هم نميسازند! يکي اصيل است و يکي نامادري. فرمود اين مادرتان با نامادري درگير است، شما با مادرتان باشيد، همين!
حالا اين آخرت را که در بيانات نوراني مشخص کرده است، آدم راحت ميشود که ـ إنشاءالله ـ اميدواريم نصيب همه علاقمندان قرآن و عترت شود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص245.
[2]. اللمعة الدمشقية في فقه الإمامية، ص181.
[3]. مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، ج7، ص423.
[4]. سوره نساء، آيه22.
[5]. وسائل الشيعة، ج20، ص505.
[6]. الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية(المحشى - كلانتر)، ج5، ص242 ـ 243.
[7]. تهذيب الأحکام، ج7، ص472.
[8]. من لا يحضره الفقيه، ج3، ص409.
[9]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت103.
[10]. الكشاف, ج2, ص430؛ کامل بهايي(طبري)، ص390.
[11]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه233.
[12]. الفائق في غريب الحديث، ج1، ص9.
[13]. عيون الحكم و المواعظ(لليثي)، ص415.
[14]. سوره اعراف، آيه172.
[15]. التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص25؛ «كُلُّ أَمْرٍ ذِي بَالٍ لَمْ يُذْكَرْ «بِسْمِ اللَّهِ» فِيهِ فَهُوَ أَبْتَر».
[16]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه424.
[17]. کامل الزيارات، النص، ص75.