اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مرحوم محقق(رضوان الله عليه) در سبب چهارم از اسباب تحريم همسر، دو عنوان را مطرح کردند: يکي استيفاي عدد نسبت به عدد همسرها و دوم استيفاي عدد طلاق. در استيفاي عدد طلاق هم مستحضريد که دو بخش مطرح هست: يکي سه طلاقه است که حرمت محدود ميآورد و قبل از تحليل حرمت همچنان باقي است؛ يک قسمت از آن هم حرمت ابدي است که نُه طلاقه است. در جريان آن سه طلاقي که حرمت محدود ميآورد و بدون محلِّل حلال نخواهد بود، مقيد نکردند که اين طلاق، طلاق عدّه باشد يا طلاق سنّت؛ ولي در طلاق نُهگانهاي که حرمت ابدي ميآورد مقيد کردند به اينکه طلاق عدّه باشد. طلاق به اعتبارات گوناگون تقسيم ميشود: گاهي طلاق رجعي در مقابل طلاق بائن است؛ گاهي طلاق عدّه در مقابل طلاق سنّت است.
طلاق رجعي و عدّي تقريباً مباين هم هستند. طلاق عدّه و طلاق سنّت اينها عام و خاص مطلقاند. مقوّم طلاق عدّه دو چيز است: يکي اينکه طلاق بدهد به نحو طلاق رجعي و در زمان مدّت هم رجوع بکند، اين يک قيد؛ و آميزش بکند، اين دو قيد؛ عنصر محوري طلاق عدّه همين دو چيز است: يکي اينکه طلاق رجعي باشد و رجوع در عدّه باشد؛ يعني نگذارد که عدّه بگذرد و عقد مستأنف داشته باشد، بلکه رجوع در عدّه باشد، يک؛ و بعد از رجوع آميزش و مواقعه بشود، دو؛ اين ميشود طلاق عدّه. اگر يکي از اين دو قيد منتفي شد، طلاق، طلاق سنّت است؛ اما اگر هر دو قيد محفوظ بود گاهي آن را هم طلاق سنّت ميگويند. بنابراين طلاق سنّت و طلاق عدّه، اينها عام و خاص مطلق ميشوند، نه متباين.
آن طلاقهاي نُهگانهاي که حرمت ابدي ميآورد، طلاق عدّه است؛ لذا مرحوم محقق فرمود: «و إذا استكملت المطلقة تسعاً للعدة» که «ينكحها بينهما رجلان حرمت علي المطلق أبدا»؛[1] اين نکاحِ دو محلِّل، مربوط به نُهطلاقه بودن و حرمت ابدي است و سهمي در فرق بين طلاق عدّه و طلاق سنّت ندارد. طلاق عدّه متقوّم به دو امر است که بيان شد؛ طلاق سنّت اعم از اين است.
اگر کسي نُه طلاق داد به اين وضع؛ يعني طلاق عدّه داد و بعد از هر سه طلاق، محلِّل عقد کرد و شرائط تحليل حاصل شد، اين زن بر اين مرد حرام ابدي ميشود. بايد الآن خصوصيت طلاق عدّه مشخص بشود که اين نُه طلاقه بايد نُه طلاقهي عدّه باشد، نه طلاق سنّت و اگر در بعضي از روايات آمده که اين سنّت است، چگونه جمع ميشود؟ بايد اين را حمل کرد بر آن فردي که مطابق با عدّه است، نه آن مصداقي که مخالف عدّه است، اين دو قيد. يکي راز و رمز اينکه اگر نُه طلاقه شد، حرمت ابدي پيدا ميشود چيست؟ اينها را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در ابواب گوناگون ذکر کردند.
وسائل جلد بيست و دوم صفحه 115 يک روايتي دارد که مرحوم شيخ طوسي مجبور شدند که اين را بر يکي از اين محامل قابل پذيرش حمل بکنند. روايت سيزدهم باب سوم از ابواب اقسام «طلاق»؛ يعني وسائل جلد 22 صفحه 115 «عَنْ حُمَيْدِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ شُعَيْبٍ الْحَدَّادِ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام» اين روايت را نقل ميکند، ميگويد: «فِي رَجُلٍ طَلَّقَ امْرَأَتَهُ»؛ درباره مردي؛ يعني کسي سؤال کرد، «فِي رَجُلٍ» يعني درباره. ما حالا در فارسي ناچاريم بگوييم «درباره»؛ اما عربي اين قدرت را دارد که با يک حرف، اين دوتا کلمه «در» و «باره» را بفهماند. «فِي رَجُلٍ» يعني درباره مردي. ما در فارسي آن هنر و قدرت ادبي را نداريم در فرهنگ خود که با يک حرف مثلاً دوتا کلمه را بفهمانيم، ناچار هستيم بگوييم «درباره مردي» و اگر بگوييم «در مردي»، اين از نظر ادبي صحيح نيست. اما در عربي وقتي ميگوييم: «فِي رَجُلٍ» يعني درباره کسي. «فِي رَجُلٍ طَلَّقَ إمرَأَتَهُ ثُمَّ لَمْ يُرَاجِعْهَا حَتَّی حَاضَتْ ثَلَاثَ حِيَضٍ»؛ طلاق داد و در عدّه رجوع نکرد تا اينکه سه طُهر را گذراند. «ثُمَّ تَزَوَّجَهَا» با يک عقد جديدي. «ثُمَّ طَلَّقَهَا فَتَرَكَهَا حَتَّی حَاضَتْ ثَلَاثَ حِيَضٍ»؛ بار دوم او را طلاق داد و در عدّه مراجعه نکرد، او سه طُهر را پشت سر گذاشت، «ثُمَّ تَزَوَّجَهَا» به عقد مستأنف. «ثُمَّ طَلَّقَهَا» در بار سوم، «مِنْ غَيْرِ أَنْ يُرَاجِعَ»؛ اصلاً مراجعه نکرد؛ نه تنها در عدّه مراجعه نکرد، بعد از گذشت سه طُهر هم مراجعه نکرد. «ثُمَّ تَرَكَهَا حَتَّی حَاضَتْ ثَلَاثَ حِيَضٍ»، حکم او چيست؟ چنين مردي حکم او چيست؟ آيا بعد ميتواند مراجعه کند يا نه؟ وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) طبق اين نقل فرمود: «لَهُ أَنْ يَتَزَوَّجْهَا أَبَداً مَا لَمْ يُرَاجِعْ وَ يَمَسَّ»؛ فرمود هر چند اين حادثه تکرار بشود، اين مرد حق رجوع دارد مادامي که در عدّه مراجعه نکرده و آميزش نکرده؛ يعني اين دو قيد حاصل نشده است.
اين روايت که فرمود: «لَهُ أَنْ يَتَزَوَّجْهَا أَبَداً»؛ هم با روايتهاي سه طلاقه مخالف است که محتاج به محلِّل است، هم با روايتهاي نُه طلاقه. با روايتهاي نُه طلاقه مخالف است؛ براي اينکه دارد او دائماً ميتواند و ابداً حق رجوع دارد، اگر اين کار به نُه بار رسيد ديگر اصلاً حق رجوع ندارد! و همچنين با روايتهاي سه طلاقه مخالف است؛ براي اينکه اين اگر به عدد سه رسيد، او حق رجوع ندارد مگر بعد از تحليل. اين روايت چون هم با حکم سه طلاقه مخالف است و هم با حکم نُه طلاقه مخالف است، اين را مرحوم شيخ و ديگران به اين صورت حمل کردند: «حَمَلَهُ الشَّيْخُ عَلَی مَا لَوْ تَزَوَّجَتْ زَوْجاً غَيْرَهُ»؛ آنجايي که ميفرمايد هم ابداً ميتواند مراجعه کند، اين يا حمل ميشود بر جايي که محلِّل در وسط، عقد مستأنف کرد؛ يا از باب عام و خاص است و به وسيله آن روايات تقييد ميشود. يا آن روايات مقيد اين هستند، يا محمِل اين روايت اصلاً در جايي وارد شده است که محلِّل حضور دارد. درباره حرمت دائمي، اين نفي ميکند حرمت دائمي را؛ براي اينکه اين طلاق، طلاق سنّت است.
«فتحصّل» چون در طلاق سه طلاقه که محلِّل ميخواهد؛ طلاق خواه طلاق عدّه باشد، خواه طلاق سنّت باشد، بعد از سه طلاق محلِّل ميخواهد؛ لذا در آنجا حمل کردند بر اينکه اين محلِّل پيدا کرده است. نسبت به طلاق نُهگانه که حرمت ابدي ميآورد، چون طلاق او طلاق عدّه نيست، طلاق سنّت است؛ براي اينکه قوام طلاق عدّه به دو چيز است: يکي اينکه مردي که زن خود را طلاق داد، در عدّه رجوع بکند، نه اينکه بگذارد عدّه او منقضي شود، ﴿ثَلاثَةَ قُرُوءٍ﴾[2] سپري بشود، بعد با عقد مستأنف رجوع کند. در روايت هم آمده است که مراجعه نکرد، يک؛ و آميزش هم نکرد، دو. از آميزش گاهي به «مسّ» تعبير ميشود، گاهي به «لمس» تعبير ميشود: ﴿لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾[3] يعني وِقاع نشد. پس اين روايت نسبت به سه طلاقه بايد محمل داشته باشد، نسبت به نُه طلاقه هم بايد محمل داشته باشد. اگر اين قيود محفوظ بود، آنوقت «لَهُ أَنْ يَتَزَوَّجْهَا أَبَداً» مأمور است، براي اينکه حرمت ابدي ندارد؛ چون طلاق او طلاق عدّه نيست، طلاق سنّت است. حرمت ابدي ندارد نسبت به سه طلاقه، چون محلِّل عقد کرده است. اينها در صفحه 115 آمده است.
در صفحه 119 به راز و رمز اين مسئله سه طلاقه و نُه طلاقه اشاره شد که چرا اگر نُه طلاق شد براي ابد حرام است؟ اين براي چيست؟ وسائل جلد 22 صفحه 119 باب چهارم، روايت دو؛ روايت دو از باب چهار را مرحوم کليني[4] «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ» که همان بطائني است، «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ»؛ البته اين «علي بن أبي حمزه بطائني» روايات او اگر قبل از وقف بود مقبول است، بعد از وقف او نياز به تدبّر دارد که آيا او در آن حال موثق بود يا نبود؟
پرسش: ...
پاسخ: حوادث و تاريخ آن؛ چون به وسيله راوي و مروي عنه مشخص ميشود. شاگرداني که داشتند، مروي عنهاي که داشتند، فلان شخص تاريخ تولّد او مشخص است. اينکه از «علي بن أبي حمزه» نقل ميکند، او در فلان تاريخ مُرده است، معلوم ميشود که اين قبل از وقف اوست؛ يا تا بعد از وقف زنده بود، اين احتمال را ميدهيم که براي بعد از وقف است. اگر قبل از وقف او اين شخص مُرد، معلوم ميشود اين روايتهايي که نقل ميکنند براي قبل از وقف اوست، از اين راهها ميشود تشخيص داد؛ از نظر تاريخ وفات، تاريخ نقل، زمان نقل و مانند آن، يا گزارش اهل خُبره است.
مرحوم کليني(رضوان الله عليه) اين روايت دوم باب چهار را از «مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام» نقل ميکند «فِي حَدِيثٍ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الَّذِي يُطَلِّقُ ثُمَّ يُرَاجِعُ ثُمَّ يُطَلِّقُ ثُمَّ يُرَاجِعُ ثُمَّ يُطَلِّقُ» که ميشود سه طلاقه، حکم آن چيست؟ حضرت فرمود: «لَا تَحِلُّ لَهُ حَتَّی تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَيَتَزَوَّجُهَا رَجُلٌ آخَرُ فَيُطَلِّقُهَا عَلَی السُّنَّةِ ثُمَّ تَرْجِعُ إِلَى زَوْجِهَا الْأَوَّلِ» که حکم سه طلاقه است و روشن است. بار دوم اگر چنين حادثهاي اتفاق افتاد ميشود شش طلاقه؛ «فَيُطَلِّقُهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ تَنْكِحُ زَوْجاً غَيْرَهُ فَيُطَلِّقُهَا»، اين ميشود محلِّل دوم روي شش طلاقه. «ثُمَّ تَرْجِعُ إِلَى زَوْجِهَا الْأَوَّلِ فَيُطَلِّقُهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ عَلَی السُّنَّةِ ثُمَّ تَنْكِحُ فَتِلْكَ الَّتِي لَا تَحِلُّ لَهُ أَبَداً»، اين شده نُه طلاقه و حرمت ابدي ميآورد، با اينکه تصريح شده به اينکه اين طلاق، طلاق سنّت است. اين مشکل با شرط عدّه بودنِ طلاق نُهگانه هماهنگ نيست. فقها ناچار شدند بگويند به اينکه تفاوت طلاق سنّت و طلاق عدّه، تفاوت تبايني نيست نظير طلاق رجعي و طلاق بائن؛ طلاقش عموم و خصوص مطلق است و وقتي عموم و خصوص مطلق شد طلاق سنّت بر طلاق عدّه هم قابل تطبيق است. اگر طلاق سنّت و طلاق عدّه متباين هم بودند، اين روايت معارض بود و مخالف بود با فتوايي که مرحوم محقق تصريح کرده است؛ اما طلاق سنّت اعم از طلاق عدّه است. در طلاق عدّه قوام به دو چيز است: يکي رجوع در عدّه باشد نه به عقد مستأنف؛ دوم مواقعه است. طلاق سنّت اعم از اين است که اين دو قيد را داشته باشد يا يکي از اين دو قيد را نداشته باشد. اينجا هست که فرمود: «فَتِلْكَ الَّتِي لَا تَحِلُّ لَهُ أَبَداً»؛ اين حرمت ابدي ميآورد، «وَ الْمُلَاعَنَةُ» هم «لَا تَحِلُّ لَهُ أَبَداً» که بحث پنجم و ششم «ملاعنه» و «کفر» است که ـ به خواست خدا ـ خواهد آمد.
مرحوم صاحب وسائل ميفرمايد که «الْمُرَادُ بِالسُّنَّةِ هُنَا مَعْنَاهَا الْأَعَمُّ وَ هُوَ مَخْصُوصٌ بِطَلَاقِ الْعِدَّةِ بِقَرِينَةِ أَوَّلِهِ» که اين درباره حرمت ابدي دارد. آن سه طلاقه که حرمت محدود ميآورد دارد ذکر ميکند، اينجا هم نُه طلاقه است که حرمت ابدي ميآورد.
مطلب بعدي روايت سوم اين باب است که مرحوم کليني[5] از «عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ» اين را نقل ميکند که آن هم خيلي منافاتي با اين مسئله ندارد. اما صفحه 121؛ در صفحه 121 روايت هشت همين باب چهار آن را «بِأَسَانِيدِهِ الْآتِيَةِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ» با اينکه «محمد بن سنان» در اينجا واقع شده است، در کتابهاي فقهي از او به موثقه ياد شده است؛ چون چندين سند دارد آنها شايد تأمين بکند. «عَنِ الرِّضَا عَلَيه السَّلام فِيمَا كَتَبَ إِلَيْهِ» در «الْعِلَلِ»، فرمود: «وَ عِلَّةُ الطَّلَاقِ ثَلَاثاً»؛ چرا حالا بعد از سه طلاقه حتماً بايد همسر جديد بگيرد؟ «لِمَا فِيهِ مِنَ الْمُهْلَةِ فِيمَا بَيْنَ الْوَاحِدَةِ إِلَی الثَّلَاثِ لِرَغْبَةٍ تَحْدُثُ أَوْ سُكُونِ غَضَبِهِ إِنْ كَانَ»، يا براي بيرغبتي بود که حاصل شده است و سه بار طلاق داد، يا از هم عصباني هستند؛ ولي وقتي يک مدتي زندگي جدايي داشته باشد، آموزشي است براي اينها؛ يا برميگردند، يا غضب فرو مينشيند، يا آن نارضايتي آنها به رضاع تبديل ميشود، اينطور است. ما هر وقت بگوييم هر وقت بخواهد اين زن بيچاره را طلاق بدهد، اين که نميشود! «لِمَا فِيهِ مِنَ الْمُهْلَةِ فِيمَا بَيْنَ الْوَاحِدَةِ إِلَی الثَّلَاثِ لِرَغْبَةٍ تَحْدُثُ» «بين الزوجين»، «أَوْ سُكُونِ غَضَبِهِ» اگر مرد عصباني بود، «إِنْ كَانَ وَ يَكُونُ ذَلِكَ تَخْوِيفاً وَ تَأْدِيباً لِلنِّسَاءِ»؛ هم يک آموزشي است براي زنها که در خانهداري محکم باشند و هم براي مردها البته؛ چون الآن متأسفانه اين دَه بيست سال يک آزمايش و آزمون بسيار تلخي بود براي جامعه، يقيناً برميگردند؛ چون همين کساني که گرفتار طلاق شدند وقتي به ميانسالي رسيدند و عُقم و بيفرزندي را احساس کردند، اول افسردگي است و مرگ تدريجي است؛ چه براي زن چه براي مرد. خدا انسان را که مثل فرشته خلق نکرد که قائم به شخص و باقي به شخص باشد، انسان باقي «بالنوع» است، قائم به شخص نيست. حکما گفتند به اينکه اين فرشته است که ميماند و مرگ ندارد. انسان براي اينکه شخص او بماند، غذا ميخواهد و براي اينکه نوع او بماند نکاح ميخواهد؛ هر دو زحمت دارد. اين بزرگان حکمت گفتند به اينکه اين دوتا کار زحمت دارد. اگر ذات أقدس الهي در برابر اين دوتا کار پُرزحمت، يک لذّتي نميداد، اين لذّت مزد و کرايه اين کار است؛ يعني غذا تهيه کردن و خوردن براي نمردن، رنج دارد. مزد کارگري آن اين است که خدا يک مقدار در دهان لذّت ايجاد کرده است. نگاه کنيد اين ديد با ديد ديگران چقدر فرق ميکند! فرمود اينکه آدم از خوردن لذّت ميبرد، اين مزد کارگري است؛ براي اينکه آدم اگر نخورد ميميرد. تهيه غذا سخت است، تهيه همه مواد سخت است، اين سختي را بايد تحمّل بکند تا نميرد، وگرنه ميميرد. وقتي هيچ لذّتي نبرد، داعي ندارد که اين کار را بکند. يک مقدار دهان او را چرب کردند به اين لذّت که اين مزد کارگريِ غذا خوردن است. در جريان «نکاح» هم همينطور است؛ يک مقدار او را سرگرم کردند به لذّت که اين نوع را حفظ بکند، او خيال ميکند که نکاح براي لذّت است؛ اين کجا و آن نگاه کجا! اين مزد کارگري است، انسان موظف است که اين نوع را حفظ بکند، اين سخت است؛ يعني زندگي را اداره کردن سخت است. مزد عملگي او همان لذّت حالِ نکاح است؛ لذا به ارسطو که گفتند چرا اينقدر کم غذا ميخوري؟ گفت من اينقدر غذا ميخورم که بمانم! غذا بايد مرا نگه دارد، من مواظب باشم که غذا را نگه دارم که نيست! دو بار غذا خوردن شب و روز کافي است. الآن ماه مبارک رمضان که نزديک ميشود يک عدّه قصّه ميخورند که ما چگونه روزه بگيريم؟! شما به همه دستورهاي ديني که نگاه کنيد، ميبينيد که دو بار در شبانهروز غذا براي بدن بس است. بيش از دو بار انسان حمّال اينهاست، گرفتار دستشويي است و عمر را در خدمت دستشويي صَرف ميکند. آدم بيش از دو بار غذا ميخورد؟! دو بار غذا براي بدن کافي است. يازده ماه انسان دارد بيراهه غذا ميخورد؛ حالا اين يک ماهي که برابر نظم ميخواهد غذا بخورد، عزا ميگيرد که من ماه مبارک رمضان چکار بکنم؟! شما از همه متخصصان سؤال بکنيد که بدن در شبانهروز بيش از دو بار غذا ميخواهد؟ بقيه را خود اين شخص بايد در خدمت اين غذا باشد که چقدر غذا را هضم بکند؟ کجا دفع بکند؟ چگونه دلدرد بگيرد؟ چگونه قرص بخورد؟ غذا بايد در خدمت انسان باشد، نه انسان در خدمت غذا! نکاح بايد در خدمت انسان باشد، نه انسان در خدمت نکاح!
فرمود اين مزد کارگري است. اگر اين لذّت نبود، انسان همسر انتخاب نميکرد و نسل منقرض ميشد. وقتي از ارسطو سؤال کردند چرا کم؟ گفت براي همين است؛ اين مقدار غذا من را تأمين ميکند، بيش از اين من بايد خدمت بکنم به آن و اداره بکنم.
در اينجا وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) ميفرمايد به اينکه اين سه طلاقه براي اينکه اگر يک همسر ديگر بگيرد، با غيرت او به هر حال هماهنگ نيست، سعي ميکنند کنار بيايند و زود عصباني نشوند و باهم زندگي کنند و در روايات ما ائمه(عليهم السلام) فرمودند، اينها کارشناسان نظام هستي هستند. فرمودند هيچ خانهاي با طلاق ويران نشده که به اين آساني بشود اين را بازسازي کرد.[6] بافتهاي فرسوده شهر را شهرداري زحمت ميکشد ـ حشرش با اولياي الهي ـ بعد از يک مدتي درست ميکند؛ اما ائمه فرمودند خانهاي که با طلاق فرسوده شد، به اين آساني بازسازي نميشود! اوّلين روز عذاب اين مرد بيزن و زن بيمرد که طلاق دادند، همان دوران ميانسالي به بعد است؛ نه اينها ميتوانند ازدواج کنند، نه فرزندي دارند و نه از زندگي لذّت ميبرند؛ لذا شده «أبْغَضُ الْحَلال الطَّلاق».[7] حالا اين دَه بيست سال ـ خدايي ناکرده ـ اصلاً اشتباهي بود، نميارزد که انسان اينطور به خطر بيافتد تا براي ديگران عبرت باشد. فرمود مواظب يکديگر بودن، توقّع را کم کردن، احترام ديگري را داشتن، اينها باعث حفظ خانوادگي است.
فرمود: «وَ يَكُونُ ذَلِكَ تَخْوِيفاً وَ تَأْدِيباً لِلنِّسَاءِ وَ زَجْراً لَهُنَّ عَنْ مَعْصِيَةِ أَزْوَاجِهِنَّ»؛ توقّعات بيجا نداشتن، همسري که به زحمت دارد آبروي خودش را حفظ ميکند هر روز از او توقّع نداشتن و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: البته! حکمت است، ما که از علت کل اشياء باخبر نيستيم؛ اما اين حکمت ملموس است.
«فَاسْتَحَقَّتِ الْمَرْأَةُ الْفُرْقَةَ وَ الْمُبَايَنَةَ لِدُخُولِهَا فِيمَا لَا يَنْبَغِي مِنْ مَعْصِيَةِ زَوْجِهَا وَ عِلَّةُ تَحْرِيمِ الْمَرْأَةِ بَعْدَ تِسْعِ تَطْلِيقَاتٍ». فرمايش حضرت به دو بخش تقسيم ميشود: يکي اينکه چرا بعد از سه طلاقه حرمت محدود پيدا ميکند بدون تحليل نميشود و محلِّل ميخواهد؟ يکي اينکه بعد از نُه طلاق چگونه حرمت دائم پيدا ميشود و اصلاً حلال نميشود؟ فرمود: «وَ عِلَّةُ تَحْرِيمِ الْمَرْأَةِ بَعْدَ تِسْعِ تَطْلِيقَاتٍ فَلَا تَحِلُّ لَهُ أَبَداً» اين «عُقُوبَةً لِئَلَّا يَتَلَاعَبَ بِالطَّلَاقِ»، تا با طلاق بازي نکنند! «فَلَا يَسْتَضْعِفَ الْمَرْأَةَ»؛ زن بيچاره را ضعيف تلقّي نکنند که هر وقت خواستند رها کنند، هر وقت خواستند بگيرند. «وَ يَكُونَ نَاظِراً فِي أُمُورِهِ» خود اين مرد، «مُتَيَقِّظاً مُعْتَبِراً وَ لِيَكُونَ ذَلِكَ مُؤْيِساً لَهُمَا عَنِ الِاجْتِمَاعِ بَعْدَ تِسْعِ تَطْلِيقَاتٍ»؛ اينها بدانند که بعد از نُه طلاق، هيچ رابطهاي نميتوانند داشته باشند. بنابراين تا آنجايي که هستند قدر يکديگر را ميدانند. اين را در صفحه 121 بيان فرمودند.
نتيجه اين است که طلاق عدّه با طلاق بائن مباين هم هستند، يک؛ طلاق عدّه با طلاق سنّت عموم و خصوص مطلق هستند، دو؛ آنچه که در سه طلاقه معتبر است «اصل الطلاق» است؛ چه عدّه چه سنّت، سه؛ آنچه که در نُه طلاقه معتبر است، طلاق عدّه است نه طلاق سنّت به معناي خاص، چهار؛ و در بعضي از روايات اگر طلاق سنّت باعث حرمت ابدي ميشود، آن بخشي از طلاق سنّت است که قابل تطبيق بر طلاق عدّه است، پنج؛ و اين درباره خصوص حُرّه است؛ اما درباره خصوص أمه ما نص خاص نداريم، بنابراين به همان اطلاقات اوّليه مراجعه ميشود. اين تمام کلام در مسئله «استيفاي عدد». ـ به خواست خدا ـ بعد از تعطيلات، آن حکم بعدي که «لعان» است و اينها، ذکر ميشود.
ما الآن در آستانه فروردين هستيم، مستحضريد که ذات أقدس الهي اين شب و روز را اگر يکسان خلق ميکرد؛ يعني هميشه دوازده ساعت بود، ما ديگر فصول چهارگانه نداشتيم. فرمود: ﴿وَ قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾،[8] براي اينکه زندگي تأمين بشود، ما زمستان و تابستان داشته باشيم. اين درختها يک وقتي ميخوابند، يک وقتي سبز ميشوند. اين بذرها و شکوفهها و خوشهها و شاخهها يک وقتي زير زمين هستند و يک وقتي روي زمين. اگر هوا هميشه بهار باشد يا زمستان باشد يا فلان باشد که ديگر ارزاق تأمين نميشود. اينکه فرمود: ﴿وَ قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾، اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ کاري به ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[9] ندارد؛ آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ مربوط به ساختار خلقت کل آسمان و زمين است که ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾؛ حالا در شش دوره که هر دوره آن دَه ميليارد است، صد ميليارد است، هزار ميليارد است، ما نميدانيم؛ ولي در شش دوره اين نظام سامان پذيرفت. اين مربوط به ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ي است که مربوط به تطوّرات جهاني نظام کنوني است که ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾. اما اينکه فرمود: ﴿وَ قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾، اين ﴿أَرْبَعَةِ﴾ هيچ يعني هيچ! هيچ ارتباطي با آن ﴿سِتَّةِ﴾ ندارد. اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ يعني فصول چهارگانه و تأمين رزق مردم به فصول چهارگانه است. اگر ما پاييز و زمستان نداشته باشيم که باران بيايد و هميشه بخواهد تابستان باشد؛ آنوقت کشاورزي نميشود، دامداري نميشود. هميشه بخواهد پاييز يا زمستان باشد، ديگر ميوه در کار نيست. بنابراين ارزاق با همين فصول چهارگانه است.
فصول چهارگانه را گاهي به صورت ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَي اللَّيْلِ﴾[10] و مانند آن تعبير ميکند، گاهي ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾[11] تعبير ميکنند. وقتي پاييز ميشود مستحضريد که روزها شروع ميکند به کوتاه شدن و شبها به بلند شدن، تا به شب يلدا ميرسد که روز آن کوتاهترين روز و شب آن طولانيترين شب است. از آن به بعد روزها بلند و شبها کوتاه ميشود. روزها بلند ميشود: ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ يعني چه؟ روز آن قوس خاصي است که آفتاب روي اين قسمتي که ما زندگي ميکنيم هست؛ گرچه طرف مقابل آن ميشود شب؛ روز که آفتاب طلوع ميکند يک بامدادي دارد و يک شامگاهي، يک صبحي دارد و يک عصري. در شب يلدا که طولانيترين شب است و روز آن کوتاهترين است، از فردا ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾؛ يعني اين «قوس النهار» از دو طرف پيشروي ميکنند؛ يعني زودتر صبح ميشود و ديرتر مغرب ميشود. اين ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾، شب کمکم کم ميشود؛ هم از طرف صبح، روز پيشروي ميکند و هم از طرف عصر، روز پيشروي ميکند؛ روزها يک دقيقه دو دقيقه بلندتر ميشود، شبها يک دقيقه دو دقيقه کوتاهتر ميشود تا به اول فروردين برسد. اين ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ از دو طرف شروع ميکند؛ هم از طرف صبح و هم از طرف عصر، اين روشني وارد حوزه تاريکي ميشود، روز وارد حوزه شب ميشود، هر روز يک دقيقه يا دو دقيقه يا سه دقيقه زودتر صبح ميشود، يک دقيقه يا دو دقيقه يا سه دقيقه ديرتر مغرب ميشود که ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ تا برسد به اوّل فروردين که «بامدادان که تفاوت نکند ليل و نهار»،[12] هر دو دوازده ساعت ميشوند، اين ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ تا اينکه هر دو دوازده ساعت بشوند. از اوّل فروردين ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾؛ از هر دو طرف اين شب بلندتر ميشود و روز کوتاهتر ميشود تا مساوي ميشود؛ حالا که مساوي شد به اين اکتفا نميکنند، بلکه مدام جلوتر ميشوند که روز طولانيتر بشود و شب کوتاهتر. تا اول فروردين؛ يعني اين سه ماه از اول زمستان تا آخر زمستان دو طرف «قوس النهار» وارد شب شد، شده مساوي؛ از اين به بعد اين پيشروي را ادامه ميدهد، اين «قوس النهار» در «قوس الليل» سير ميکند، مدام شب را کوتاه ميکند، شب را کوتاه ميکند، تا جبران آن شب يلدا بشود. در شب يلدا شب طولانيترين شب بود و روز کوتاهترين روز؛ اينجا هم آخر خرداد طولانيترين روز است و شب آن هم کوتاهترين شب، اين جبران شد. از اوّل بهار تا اوّل تابستان، اين ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ از دو طرف اين ادامه دارد و ادامه دارد تا اينکه جبران آن شب يلدا بشود. وقتي اوّل تير شد تقريباً اينها معادل هم ميشوند، دوباره «قوس الليل» شروع ميکند در «قوس النهار» يک دقيقه به يک دقيقه زودتر مغرب ميشود، ديرتر صبح ميشود، تا اين ششماه به شب يلدا برسد. اين يک سير است: ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ اين فصول چهارگانه سامان ميپذيرد تا زندگي تأمين بشود.
سابق بر اين بود که آفتاب از جايي که حرکت کرده است دوباره به همان برميگردد، الآن به اين نتيجه رسيدند که زمين از همان جايي که حرکت کرد يک دور به دور خورشيد گَشت. اين زمين است که 365 روز تلاش و کوشش کرد که يک دور به دور آفتاب بگردد. زمين هر شبانهروز يک بار به خودش ميگردد، در 365 روز به دور شمس ميگردد؛ اگر به دور خودش گَشت که ميشود شب و روز و اگر به دور شمس گَشت که ميشود سال. حالا زمين به دور آفتاب گشته مثلاً پنجاه بار به دور آفتاب گشته شده پنجاه سال، اين شخص به چه دليل پنجاه سال هست؟ اينکه حرکتي نکرده است! اين وصف به حال متعلق موصوف است. الآن کسي که زمين پنجاه بار به دور آفتاب بگردد، ميگوييم اين آقا پنجاه سالش است، او چه ارتباطي با آن دارد؟! او اگر پنجاه مطلب را فهميد پنجاه سالش است. زمين به دور آفتاب ميگردد اين آقا سنّ او زياد ميشود؟! ما بايد ببينيم که عيد ما چه وقت است؟ فروردين ما چه وقت است؟ حالا زمين به دور آفتاب ميگردد سنّ ما زياد شد! عمر هر کسي به فهم اوست. اين را وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) به مفضّل فرمود که چهارتا کتاب بنويس که بعد از مرگ تو بچههاي تو کتاب تو را ارث ببرند، نه اينکه کتابي را که خريدي و در اتاق گذاشتي را ارث ببرند «فَإِنْ مِتَ فَوَرِّثْ كُتُبَكَ بَنِيك»،[13] نه اينکه کتاب بخري و در کتابخانه بگذاري تا بچهها ارث ببرند. آنوقت زمين به دور آفتاب ميگردد و عمر زمين زياد ميشود، ما ميگوييم پنجاه سالمان است! ما تا نفس ميکشيم درس است! تا نفس ميکشيم کتاب است، تا نفس ميکشيم علم است. علم هم فراوان است؛ چه علوم حوزوي، چه علوم دانشگاهي، علمي که به هر حال مشکل جامعه را حل بکند، علمي که آدم بداند درباره چه چيزي دارد بحث ميکند و از آن چه بهرهبرداري ميکند. کشکول علم نيست، اطّلاعات علم نيست؛ آنجايي که برهان است و دليل است و کارآيي دارد و کارآمدي دارد و مشکل جامعه را حل ميکند، علم است.
غرض اين است که اين دو نکته بايد باشد که ما عيدمان به چيست؟ عيدمان به اين نيست که زمين به دور آفتاب بگردد، ما عمرمان زياد بشود! ما اگر يک حرکتي کرديم دور شمسِ حقيقت، آن ميشود عمر ما زياد شد، عمر ما بالا آمد، بله! ما هم يک شمسي داريم؛ يک شمسي داريم، يک قمري داريم، اينکه مجاز نيست، اين را به اهل بيت(عليهم السلام)تطبيق کردند. اگر دور اينها گشتيم و از معارف اينها استفاده کرديم و راه اينها را رفتيم، ما هم دور شمس گشتيم و عمر ما هم زياد شد؛ اما حالا زمين به دور آفتاب بگردد ما عمرمان زياد بشود يعني چه؟!
اميدواريم نظام ما، مردم ما، دولت و ملت و مملکت ما همه مسلمانهاي پيرو قرآن و عترت از اين لحظات پُربرکتي که ـ إنشاءالله ـ در پيش داريم، خير و سعادت و فلاح و صلاح دنيا و آخرتشان را تأمين بکنند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص237.
[2]. سوره بقره، آيه228.
[3]. سوره نساء، آيه43.
[4]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج5، ص428.
[5]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج6، ص75.
[6]. الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج6، ص54؛ «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ الْبَيْتَ الَّذِي فِيهِ الْعُرْسُ وَ يُبْغِضُ الْبَيْتَ الَّذِي فِيهِ الطَّلَاقُ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ أَبْغَضَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الطَّلَاق».
[7]. نهج الفصاحة، ص157.
[8]. سوره فصلت، آيه10.
[9]. سوره اعراف, آيه54؛ سوره يونس، آيه3؛ سوره هود، آيه7؛ سوره فرقان، آيه59؛ سوره سجده، آيه4؛ سوره حديد، آيه4.
[10]. سوره زمر، آيه5.
[11]. سوره حج، آيه61؛ سوره لقمان, آيه29؛ سوره فاطر، آيه13؛ سوره حديد، آيه6.
[12]. گلستان سعدی، قصايد، قصيده25.
[13]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج2، ص150.