اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
سبب سوم از اسباب تحريم نکاح، «مصاهره» بود که عنوان کردند و اگر مصاهره محقق شد از راه آميزش مشروع؛ خواه به عقد دائم يا عقد منقطع يا به مِلک يمين يا به تحليل منفعت يا به تحليل انتفاع ـ به أحد امور خمسه اين آميزش مشروع محقق شد ـ اين عنوان «مصاهره» هست. گرچه «صِهر» را ميگويند داماد و در اينگونه از موارد سخن از دامادي نيست؛ ولي آن مصاهره فقهي آن است که به أحد اسباب خمسه اين آميزش جنسي محقق بشود. آنگاه چهار گروه حرام خواهند بود: يکي اينکه «أم الموطوئه» بر زوج حرام است، «بنت الموطوئه» هم که به عنوان ربيبه است بر او حرام است، چه اينکه «أب الواطي» که ميشود پدرشوهر بر اين زن حرام است، «إبن الواطي» هم بر اين زن حرام است. راز اينکه براي تحليل هر مسئله اين امور هفتگانه لازم است براي اين است که اقوال مسئله که روشن شد خيلي کمک ميکند. گرچه مرحوم صاحب جواهر و امثال صاحب جواهر سعي ميکنند مسئله که نفي خلاف است يا اتفاقي است يا اجماعي است از اين استفاده مثلاً استدلال يا تأييد بکنند؛ لکن اقلّ فايدهاش اين است که اگر ثابت شد اين مسئله اتفاقي است و روايت خلافي در باب بود، آن روايت به عنوان اِعراض اصحاب از حجيّت ميافتد؛ يعني گرچه اين اجماع اثر اثباتي ندارد، چون مدرکي است، با بودن اين همه روايات نميشود گفت که اينجا ما اجماع تعبدي داريم، ولي اثر سلبي دارد؛ يعني اگر يک روايتي مخالف بود ميتوان گفت اين مورد اِعراض اصحاب است از صدر تا ذيل، براي اينکه اجماع بر خلاف اين است. اگر اين روايت مورد اعتماد بود، اصحاب يا اقدمين يا قدما يا متأخرين به آن عمل ميکردند؛ ولي اگر نه اقدمين نه قدما نه متأخرين هيچکدام به آن عمل نکردند، معلوم ميشود مشکلي دارد. پس بررسي پيشينيه تاريخي مسئله اين برکت را دارد که اگر اجماع بود و روايتي نبود، ممکن است به خود اجماع تمسک بشود، آن هم با شرائط خاص خودش و اگر رواياتي در مسئله بود که اين اجماع يقيناً تعبدي نيست مدرکي هست، اين اثر را دارد که اگر يک روايت معارضي در مسئله بود اين اجماع سه طبقهاي يا اتفاق سه طبقهاي يا نفي خلاف سه طبقهاي، اين روايت معارض را از کار مياندازد و آن اِعراض اصحاب است. در بين اين عناوين چهارگانه رواياتي که مرحوم صاحب وسائل در باب هيجدهم نقل کردند، بخشي از اين احکام را ثابت کرد؛ يعني وسائل، جلد بيستم، صفحه 457 باب هيجده از ابواب «مصاهره» بخشهاي وسيعي از اين احکام امور چهارگانه را مشخص کرد؛ منتها در صفحه 458 يک روايتي جلسه قبل خوانده شد که درست معنا شد؛ ولي شاهدش هم امروز در روايت ديگر است و آن روايت دوم صفحه 458 است. در آنجا روايتي که مرحوم کليني[1] «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَحَدَهُمَا عَلَيهِما السَّلام عَنْ رَجُلٍ كَانَتْ لَهُ جَارِيَةٌ»؛ مردي که کنيز داشت، «فَأُعْتِقَتْ» اين کنيز، «فَتَزَوَّجَتْ فَوَلَدَتْ»؛ مردي کنيزي داشت که آزاد شد، ازدواج کرد و مادر شد، «أَ يَصْلُحُ لِمَوْلَاهَا الْأَوَّلِ أَنْ يَتَزَوَّجَ إبْنَتَهَا»؛ آيا مشروع است که مولاي قبلي او با دختر اين زن ازدواج کند؟ اين ربيبه اوست، حضرت فرمود: «لَا هِيَ حَرَامٌ وَ هِيَ إبْنَتُهُ وَ الْحُرَّةُ وَ الْمَمْلُوكَةُ فِي هَذَا سَوَاءٌ».[2] مشکل اين روايت اين بود که مقيد نفرمود «رَجُلٍ كَانَتْ لَهُ جَارِيَةٌ» با اين جاريه آميزش کرد يا نه؟ اين مطلق بود که به طور روشن با همان جاريهاي که آميزش شده باشد در بحث قبل معنا شد به قرينههايي که دارد. در بحث روايات باب بيست و همچنين در صفحه 467 اين را تأييد ميکند. در صفحه 467 روايت شش: «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ كَانَتْ لَهُ جَارِيَةٌ وَ كَانَ يَأْتِيهَا». مضمون اين همان روايت است شايد همان سؤال باشد؛ منتها اين قيد را آنجا ذکر نکرده است. اين «وَ كَانَ يَأْتِيهَا»؛ يعني آميزش شده بود. بنابراين اگر آن منصرف به آميزش نباشد به قرينه روايت شش باب 21؛ يعني وسائل، جلد بيست، صفحه 467 دارد «وَ كَانَ يَأْتِيهَا»؛ پس اين هيچ محذوري در آن روايت دوم صفحه 458 نيست.
اما حالا روايات باب بيستم؛ روايت اول آن خوانده شد که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه)[3] نقل ميکند که «عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَي عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ» ـ که حالا جريان «منصور بن حازم» را إنشاءالله بعد از بحث عرض ميکنيم ـ «منصور بن حازم» ميگويد من خدمت امام صادق(سلام الله عليه) نشسته بودم «فَأَتَاهُ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَنْ رَجُلٍ تَزَوَّجَ إمْرَأَةً فَمَاتَتْ قَبْلَ أَنْ يَدْخُلَ بِهَا أَ يَتَزَوَّجُ بِأُمِّهَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام قَدْ فَعَلَهُ رَجُلٌ مِنَّا فَلَمْ يَرَ بِهِ بَأْساً»؛ حضرت فتواي خودش را بيان نکرده، يک؛ بعد اسم يک مرد ناشناس را هم برده که از امام معصوم بعيد است که از ناشناس حکمي نقل کند که بوي فتوا ميدهد، اين دو. «منصور بن حازم» ميگويد من به حضرت عرض کردم: «مَا تَفْخَرُ الشِّيعَةُ إِلَّا بِقَضَاءِ عَلِيٍّ عَلَيه السَّلام فِي هَذَا فِي الشَّمْخِيَّةِ» ـ مسئله «شامخيه»؛ يعني مسئلهاي که قدرش رفيع است و بلند است ـ «الَّتِي أَفْتَاهَا ابْنُ مَسْعُودٍ أَنَّهُ لَا بَأْسَ بِذَلِكَ ثُمَّ أَتَي عَلِيّاً عَلَيه السَّلام فَسَأَلَهُ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ عَلَيه السَّلام مِنْ أَيْنَ أَخَذْتَهَا قَالَ مِنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ﴾ فَقَالَ عَلِيٌّ عَلَيه السَّلام إِنَّ هَذِهِ مُسْتَثْنَاةٌ وَ هَذِهِ مُرْسَلَةٌ»؛ فرمود: بله اين آيه درست است؛ اما آن مادر غير از دختر است. «أم الزوجه» مطلقا حرام است؛ چه با آن زوجه آميزش شده باشد، چه نشده باشد؛ اما «ربيبه» مقيد است به دخول با مادر. «هَذِهِ مُسْتَثْنَاةٌ»؛ يعني ربيبه؛ اما «وَ هَذِهِ مُرْسَلَةٌ»، مادر مطلق است، ﴿وَ أُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ﴾ مطلق است «إِلَي أَنْ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ مَا تَقُولُ فِيهَا»؛ «منصور بن حازم» عرض ميکند که قصه حضرت امير اين است، شما نظرتان چيست؟ بعد وجود مبارک امام صادق به «منصور بن حازم» فرمود که «يَا شَيْخُ تُخْبِرُنِي أَنَّ عَلِيّاً عَلَيه السَّلام قَضَي بِهَا وَ تَسْأَلُنِي مَا تَقُولُ فِيهَا»،[4] ديگر حضرت مستقيماً فتواي خودشان را نقل نکردند. وجود مبارک حضرت امير را آنها به عنوان «أحد الخلفاء» قبول داشتند گفتند خليفه است و نظرش اين است. مشخص بود که حضرت در مهد «تقيه» است و اينها. عمده آن است که وجود مبارک حضرت امير، نه تنها در اين روايت يا ساير ائمه(عليهم السلام) در اين روايت، بلکه در سائر روايات هم فرمودند: اينکه فرمود؛ ﴿أُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ﴾ اين مطلق است، «أم الزوجه» مطلقا حرام است؛ چه با زوجه آميزش شده باشد، چه نشده باشد؛ اما ﴿وَ رَبائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ﴾،[5] اين به خصوص «ربيبه» برميگردد. حالا از چه وقت اين تحليل را به برکت روايات استفاده کردند بماند؛ اما در عصر اخير؛ هم مرحوم صاحب جواهر،[6] هم مرحوم شيخ انصاري[7] فرمودند اين «مِن» حتماً بايد به يک جا برگردد نه دو جا، براي اينکه دارد ﴿أُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ﴾، اين يک؛ ﴿وَ رَبائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ﴾، اين «مِن» نسبت به ربيبه «مِن» ابتداييه است، به اصطلاح «مِن» نشويه است، چون ربيبه از اين زن ناشي شده است، از اين زن پديد آمده است، ربيبه اين زن است. اين ﴿مِنْ نِسائِكُمُ﴾ نسبت به ربيبه «مِن» نشويه است، ابتداييه است؛ يعني اين ربيبه از اين زن به دنيا آمده است. اگر اين ﴿مِنْ نِسائِكُمُ﴾ به آن اوّلي که ﴿أُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ﴾ به آن هم بخورد، اين «مِن» بايد «مِن» بيانيه باشد. ﴿وَ أُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ﴾ کدام نساء؟ ﴿مِنْ نِسائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ﴾. اين ﴿أُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ﴾ اين «نساء» مطلق است يا بايد تبعيض بشود؟ «من» تبعيضيه است يا بيانيه است؟ اين «من» نسبت به ﴿أُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ﴾ يقيناً نشويه نيست، چون مادر که از دختر ناشي نميشود. اين يا «من» تبعيضيه است؛ يعني نه هر زن، بلکه مادر زني که با او همسري شده است، يا «من» بيانيه است، اين از ديرزمان بود. پس اگر اين ﴿مِنْ نِسائِكُمُ﴾ به هر دو بخورد، لازمه آن استعمال لفظ در اکثر از معنيين است و مانند آن. اما اين را در اصول مستحضريد «عند التحقيق»؛ نه استعمال لفظ در اکثر از معنا محذوري دارد، نه استعمال آن در قدر مشترک و توزيع موارد خاص محذوري دارد و نه استعمال معناي آن فاني کردن لفظ در معناست. آنجا معاني دقيقي که هست آنها متروک است؛ استعمال يک امر عادي است، علامت است، يک امر اعتباري است، قراردادي است؛ اين لفظ را قرار دادند براي آن معنا، اين لفظ را که ميگويد هشت ـ دَه معنا ممکن است از آن اراده بشود؛ نه از سنخ فناي لفظ در معناست، نه معاني دقيق ديگر؛ ولي «علي أيّ حال» اينجا شفاف است که اين «مِن» به همين «ربيبه» برميگردد و اگر هم ترديد باشد روايات فراواني که ائمه(عليهم السلام) قرآن ناطقاند بيان کردند که اين خصوص «ربيبه» است حضرت فرمود: «هَذِهِ مُسْتَثْنَاةٌ وَ هَذِهِ مُرْسَلَةٌ»؛ يعني «أم الزوجه» مطلق است؛ چه با زوجه آميزش بشود و چه نشود، «أم الزوجه» حرام است؛ اما اين مقيد است در صورت آميزش.
روايت اول اين باب را مرحوم شيخ طوسي هم از کليني نقل کرده است.[8] بعد مرحوم صاحب وسائل ميفرمايد که «لَا يَخْفَي أَنَّهُ عَلَيه السَّلام أَفْتَي أَوَّلًا بِالتَّقِيَّةِ»، اينکه فرمود يک مردي اين کار را کرده، باکش نبود، بأسي نداشت، اين معلوم ميشود که تقيه کرده، مگر ميشود امام از يک آدم ناشناس فتوا نقل کند! «أَفْتَي أَوَّلًا بِالتَّقِيَّةِ كَمَا ذَكَرَهُ الشَّيْخُ وَ غَيْرُهُ وَ قَرِينَتُهَا قَوْلُهُ» که فرمود: «قَدْ فَعَلَهُ رَجُلٌ مِنَّا فَنَقَلَ ذَلِكَ عَنْ غَيْرِهِ وَ قَوْلُ الرَّجُلِ الْمَذْكُورِ لَيْسَ بِحُجَّةٍ» براي اينکه معلوم نيست کيست! «إِذْ لَا تُعْلَمُ عِصْمَتُهُ ثُمَّ ذَكَرَ أَخِيراً أَنَّ قَوْلَهُ فِي ذَلِكَ هُوَ مَا أَفْتَي بِهِ عَلِيٌّ عَلَيه السَّلام»؛[9] بعد وقتي «منصور بن حازم» عرض کرد که اين فتواي علي که فخر شيعه است اينطور است، شما نظرتان چيست فرمود: يا شيخ! شما اول فرمايش حضرت امير را نقل ميکني، بعد ميگويي نظر ما چيست! نظر ما که غير از نظر حضرت امير نيست! پس معلوم ميشود «أم الزوجه» مطلقا حرام است، «بنت الزوجه» در صورتي که مدخول بها باشد حرام است.
روايت دوم باب 21 اين روايت را مرحوم شيخ طوسي نقل کرد،[10] بر خلاف روايت اول که مرحوم کليني نقل کرده بود. مرحوم شيخ طوسي «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَي عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَي الْخَشَّابِ عَنْ غِيَاثِ بْنِ كَلُّوبٍ» ـ «غياث»؛ چه «غياث بن ابراهيم»، چه «غياث بن کلوب»، گرچه گفتند اينها مشکل اعتقادي دارند، ولي ثقه هستند ـ «عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ عَلَيهِما السَّلام فِي حَدِيثٍ قَالَ وَ الْأُمَّهَاتُ مُبْهَمَاتٌ»؛ يعني «مطلقاتٌ»، «دُخِلَ بِالْبَنَاتِ أَوْ لَمْ يُدْخَلْ بِهِنَّ»؛ مرد چه با اين زن آميزش بکند و چه آميزش نکند، «أم الزوجه» حرام است. مبهم است؛ يعني مطلق است. «دُخِلَ» ـ اين معناي ابهام که همان اطلاق است که دارند تشريح ميکنند ـ «دُخِلَ بِالْبَنَاتِ أَوْ لَمْ يُدْخَلْ بِهِنَّ فَحَرِّمُوا وَ أَبْهِمُوا مَا أَبْهَمَ اللَّهُ»؛[11] شما هم حرام بدانيد، يک؛ مطلقا حرام بدانيد، دو؛ چيزي را که خدا حرام کرد، يک؛ مطلقا حرام کرد، دو. «أَبْهِمُوا»؛ يعني «أطلقوا ما أطلق الله»؛ بر خلاف «ربيبه».
حالا روايت سه و چهار در همين صفحه 463 به اين صورت است؛ مرحوم شيخ طوسي «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ وَ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام قَالَ الْأُمُّ وَ الْبِنْتُ سَوَاءٌ إِذَا لَمْ يَدْخُلْ بِهَا»؛ اگر کسي همسري انتخاب کرد و آميزش صورت نگرفت، همانطوري که «ربيبه» حلال است، «أم الزوجه» هم حلال است، «يَعْنِي إِذَا تَزَوَّجَ الْمَرْأَةَ ثُمَّ طَلَّقَهَا قَبْلَ أَنْ يَدْخُلَ بِهَا فَإِنَّهُ إِنْ شَاءَ تَزَوَّجَ أُمَّهَا وَ إِنْ شَاءَ إبْنَتَهَا»؛ اين روايت سه و چهار همين است که با دو طريق نقل شده است. اين همان است که اقدمين، قدما و متأخرين به «أصرحهم» اين را رد کردند، معلوم ميشود يک مشکلي بود. بنابراين نقل اتفاق گرچه دليل اثباتي نيست چون روايات فراواني در مسئله هست، ولي يک تأييد سلبي است؛ معلوم ميشود که خود همين بزرگواراني که اين روايت را معتبر ميدانند، خود اينها به اين روايت عمل نکردند. خود اين فقهايي که به وسيله اينها اين روايت به ما رسيده، هيچکدام به اين روايت عمل و اعتنا نکردند.
پرسش: ...
پاسخ: نه، معلوم میشود که تقيه بود. در زمان وجود مبارک امام صادق، هر جايي که سه ـ چهار نفر جمع ميشدند، پنجمي آنها ساواکي بود. حضرت فرمود: «إِنِّي رَجُلٌ مَطْلُوب»؛[12] تو خيال کردي که من آزاد هستم و هر وقت دلت ميخواهد بيايي از من مسئله سؤال بکني! من هر جا بروم چهار نفر که هستند، پنجمي آنها ساواکي است، «إِنِّي رَجُلٌ مَطْلُوب». آن قصه جريان زراره معروف است خدمت شما؛ در يک جلسهاي که پنج ـ شش نفر بودند و يک عدهاي از آنها ساواکي بودند، حضرت شروع کرد به انتقاد از زراره! اينها که رفتند به گوش زراره رسيد و آمد خدمت حضرت عرض کرد: يابن رسول الله! ما شاگرد خاص شما هستيم، هر وقت خواستيم شرفياب ميشويم، اگر ما مشکلي داريم به خود ما بفرماييد، چرا آبروي ما را نزد ديگران ميريزيد؟! فرمود من آبروي شما را پيش ديگران حفظ کردم! شما اگر ميدانستيد که اينها ساواکياند و آمدند اينجا ببينند که شاگرد مخصوص من کيست، «أقرب الناس إليّ» کيست، تا او را بگيرند! کاري که خضر کرد نسبت به کشتي، من آن کار را کردم؛ سوراخ کردم اين آبرو را که بماني، تو از دوستان ما هستي. خضر چرا اين کشتي را سوراخ کرد؟ براي اينکه کشتي را نبرند. فرمود من گاهي اينچنين ميکنم.[13] خدا غريق رحمت کند شيخنا الاستاد مرحوم حکيم الهي قمشهاي را! ـ او عارف به اين معنا بود، نه اينکه درس عرفان خوانده باشد ـ پسر بزرگ او مرحوم آقا نظام الدين ـ از دوستان ما بود، از شاگردان امام بود، از شاگردان مرحوم علامه طباطبايي بود، اميد آينده بود، بسيار طلبه فاضلي بود، به بيماري سختي مبتلا شد ـ ايشان اصرار داشت که هفت حمد و اينها فراموشتان نشود و بعد گفت پسر چرا نگراني؟! يک وقت اين کشتي را سوراخ ميکنند که مبادا چهار نفر بيايند مزاحم او بشوند؛ البته درمان بايد بکنيم، اما اگر چهار روز افتاديم نگران نباشيم، اين ديد ايشان بود! گفت اين را هم احتمال بدهيم. گاهي انسان مشکلي در داخل حوزه پيدا ميکند که مبادا ديگران اين را ببرند؛ چند روزي مريض ميشود، چند روزي مشکل پيدا ميکند. فرمود اين از آن قبيل است، چرا نگراني؟! اينجا هم وجود مبارک حضرت فرمود شما از دوستان ما هستي، از اصحاب ما هستي، از شاگردان خاص ما هستي، مگر نميدانيد اينجا که ميآيند چه کساني ميآيند؟! براي چه ميآيند؟! چرا خضر آن کشتي را سوراخ کرد؟ براي اينکه سالم بماند؛ من هم چهارتا نقد نسبت به شما وارد کردم براي اينکه سالم بماني. اين کارها را ميکردند. اينطور نبود که حالا وجود مبارک حضرت يک فرصتي داشته باشد، شاگرداني داشته باشد، حوزهاي داشته باشد، مصونيتي داشته باشد، اينطور که نبود! همين روايت اول باب بيست نشان ميدهد. «وَ رَوَاهُ الْكُلَيْنِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ» اين روايت سه و چهار را نقل کرد.
مرحوم شيخ طوسي ميفرمايد که «هَذَا مُخَالِفٌ لِلْقُرْآنِ فَلَا يَجُوزُ الْعَمَلُ عَلَيْهِ»،[14] چرا مخالف قرآن است؟ براي اينکه ظاهر آيه قرآن اين است که ﴿أُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ﴾ مطلق است؛ آن «ربيبه» است که مقيده است: ﴿وَ رَبائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ﴾، اين يقيناً به «ربيبه» بر ميگردد، اين چکار به «أم الزوجه» دارد! «أم الزوجه» مطلق است که گذشت، يک سطر بعد فاصله است، شما ميگوييد «أم الزوجه» و «بنت الزوجه» سواء است يعني چه؟! ظاهر قرآن است اين است که «أم الزوجه» مطلقا حرام است؛ «بنت الزوجه» بله، در صورتي که زوجه مدخول بها باشد حرام است. «هَذَا مُخَالِفٌ لِلْقُرْآنِ فَلَا يَجُوزُ الْعَمَلُ عَلَيْهِ؛ لِأَنَّهُ رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ صَلَّي الله عَلَيه و آلِهِ وَ سَلَّم وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيهم السَّلام»؛ هم پيغمبر فرمود، هم ائمه فرمودند که «أَنَّهُمْ قَالُوا إِذَا جَاءَكُمْ عَنَّا حَدِيثٌ فَاعْرِضُوهُ عَلَي كِتَابِ اللَّهِ»؛ فرمودند به نام قرآن چيزي جعل نميکنند، قرآن همين است که خدا فرمود؛ نه يک حرف کم و نه يک حرف زياد؛ اما به نام ما دروغ جعل ميکنند؛ «سَتَكْثُرُ بَعدِي الْقالَة عَليَّ».[15] هر حديثي مستحضريد که اين دو باب است: يک باب مربوط به نصوص علاجيه است که در کتابهاي اصول هست که به عنوان نصوص علاجيه معروفاند؛ رواياتي که معارض دارند يکي از جهات ترجيح روايتي بر روايت ديگر، عرضه بر قرآن است: «فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَهُ فَاطْرَحُوهُ».[16] يک بخش ديگر غير علاجيه است؛ روايت معارض ندارد، اما دروغ است يا نه؟ جعل شد يا نه؟ حضرت فرمود حتماً به قرآن عرضه کنيد! الميزان روي اين سامان پذيرفت. مستحضريد يک وقتي سخن در اين بود که قرآن با عقل مطابق است يا نه؟ مرحوم آقا سيد نورالدين ـ حشر او با انبياء و اولياء باشد که مرحوم آيت الله اراکي خيلي از ايشان تعريف ميکرد، تقريظ نوشت ـ ايشان آمده قيام کرده و اقدام کرده، گرچه موفق نشد دوره تفسير را تمام کند؛ اما سه جلد آن، تقريباً هيجده جزء قرآن را تفسير کرده به نام القرآن و العقل. ثابت کرد که هيچ مطالبي از فرمايشات ذات أقدس الهي مخالف عقل نيست. البته اين سه جلد کتاب را هم که مينوشتند در ذيل بعضي از آيات فرمودند که اين جنگي که انگيسيها بر ما ـ ايشان در عراق تشريف داشتند ـ تحميل کردند، من الآن در جبههام؛ پسر من نزد من است، فقط يک کتاب معالِم نزد من است که من برايش درس ميگويم، هيچ کتابي نزد من نيست و چون بحث تفسير اين است که اين قرآن مخالف با عقل است يا نه و عقل با من هست، من دارم ثابت ميکنم که اينها مخالف عقل نيست، نه اينکه جميع احکام فقهي و اينها هم از آن استفاده بشود، مخالف عقل نيست. در مقطع ديگر اين حادثه تلخ مطرح شد که قرآن با روايات مثلاً هماهنگ نيست. سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي که در تبريز تشريف داشتند آن تفسير البيان في موافقة الحديث و القرآن که شش جلد است و چاپ شده، مرقوم فرمودند که قرآن با روايات اهل بيت مخالف نيست. همينکه آيه را ميخواهند معنا کنند از تفسير علي بن ابراهيم قمي، از تفسير عياشي نقل ميکنند که محور اصلي آن تفسير البيان شش جلدي مرحوم علامه اين است که قرآن با حديث مخالف نيست، آن قبلاً چاپ شد. در مقطع سوم اين سخن پيش آمد که روايات اعتباري ندارد، چون روايات جعلي فراوان است؛ ايشان الميزان نوشتند فرمودند ما ترازو داريم. اين قرآن بدون روايت ميزان است، نه سند فقهي و سند اصولي؛ اما ترازوست، ما يک ترازوي خوبي داريم؛ آنوقت روايات را با اين ترازو ميسنجيم. ترازو در ترازو بودن، احتياجي به وزن و موزون ندارد؛ ما ميخواهيم بگوييم اين ترازو سالم است يا نه، احتياجي نداريم به گندم و غير گندم، خود اين ترازو را بايد بسنجيم سالم است يا نه! قرآن براي اثبات اينکه «کلام الله» است به هيچ چيزي احتياج ندارد، يک؛ قرآن براي اينکه ثابت کند که آورنده او پيغمبر است به هيچ چيزي احتياج ندارد، دو؛ قرآن براي اينکه ثابت کند که خدا شريک ندارد به هيچ چيزي احتياج ندارد، سه؛ قرآن براي اينکه ثابت کند معاد حق است به هيچ چيزي احتياج ندارد، چهار؛ اين شد يک ترازو. اما ما يک حکمي را از قرآن بخواهيم استفاده بکنيم با قطع نظر از روايت، هيچ ممکن نيست، چرا؟ چون خود قرآن فرمود پيغمبر مفسّر است، برويد ببينيد که او چه ميگويد! يک اصولي، يک فقيه، يک متکلم بخواهد از قرآن يک مطلبي را در بياورد هيچ ممکن نيست، براي اينکه قرآن ترازوست، از ترازو که کاري ساخته نيست! الميزان يعني الميزان. پس آنجا که سيدنا الاستاد فرمود: قرآن مستقل است؛ براي اينکه ثابت کند قرآن معجزه است مستقل است، براي اينکه ثابت کند آورندهاش پيغمبر است مستقل است؛ اما مکرّر تصريح کردند ما يک مطلب فقهي ميخواهيم بايد ببينيم که ﴿ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾[17] چه ميگويند، چون خود اين قرآن فرمود به اينکه ببينيد پيغمبر چه ميگويد. ديگر ممکن نيست کسي بتواند يک مطلب اصولي، يک مطلب فقهي، يک مطلب اخلاقي را از خود قرآن با قطع از روايت استفاده کند. بنابراين دو مقام است: يکي عرش است، يکي فرش؛ يکي آسمان است، يکي زمين. الميزان يعني الميزان! نه ـ معاذالله ـ معناي آن اين است که «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ».[18] مشکل چيست؟ مشکل اين است که اين دو طايفه از نصوص؛ هم نصوص علاجيه، هم نصوص غير علاجيه هر دو را مرحوم کليني نقل کرد، غير کليني هم نقل کردند که هر روايتي به ما رسيده است حضرت فرمود: «سَتَكْثُرُ بَعدِي الْقالَة عَليَّ». خدا غريق حرمت کند مرحوم مجلسي را، فرمود همين روايت دليل است که به نام پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) روايت جعل ميکنند، چرا؟ براي اينکه يا به نام اينها روايت جعل ميکنند يا نميکنند؛ اگر به نام اينها روايت جعل نميکنند، همين دليل است که جعل کردند، چون اين روايت صادر شده است، حضرت فرمود: «سَتَكْثُرُ بَعدِي الْقالَة عَليَّ»؛ اگر به نام اينها جعل ميکنند که خوب جعل ميکنند؛ پس جعل حق است. ما اگر قبل از ميزان، قبل از اينکه ترازو عناصرآن روشن بشود، بخواهيم قرآن را با روايات بفهميم که خود روايات در دو محور به ما فرمودند هر چه از ما رسيد بر قرآن عرضه کنيد، چون به نام ما دروغ جعل ميکنند؛ اما به نام قرآن جعل نميکنند. پس اگر ما قرآن را قبلاً به عنوان ترازو نداشته باشيم، قرآن را که بخواهيم با روايات ثابت بکنيم، روايات هم که جعليات آن فراوان است، در اين دو طايفه از نصوص فرمودند چون به نام ما جعل ميکنند، دروغ ميگويند؛ ولي به نام قرآن کسي نميتواند آيه جعل بکند، هر چه به شما رسيده است بر قرآن عرضه کنيد، اگر مخالف بود طرد کنيد، حرف ما نيست. پس ما بايد قبلاً يک ميزاني داشته باشيم! اين است که ايشان قيام کرد، اقدام کرد يک ميزان و ترازويي ثابت کرد که روايات را عرضه کنيم و بعد جمعبندي کنيم. اين عرض بر قرآن از صدر اسلام تا حالا بوده. مرحوم شيخ طوسي ميفرمايد به اينکه به ما امر کردند که روايات را بر قرآن عرضه کنيد. اين فرمايش شيخ طوسي در ذيل صفحه 463 و 464(وسائل): «فَاعْرِضُوهُ عَلَي كِتَابِ اللَّهِ فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَهُ فَاطْرَحُوهُ أَوْ رُدُّوهُ إِلَيْنَا» يا علمش را به ما رد بکنيد، بعد فرمود ممکن است اين مسئله تقيه باشد؛ چه اينکه حضرت فرمود به اينکه رجلي چنين گفته است.
روايت پنج اين باب هم که «مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ» ميگويد به اينکه «قُلْتُ لَهُ رَجُلٌ تَزَوَّجَ إمْرَأَةً وَ دَخَلَ بِهَا ثُمَّ مَاتَتْ أَ يَحِلُّ لَهُ أَنْ يَتَزَوَّجَ أُمَّهَا قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ كَيْفَ تَحِلُّ لَهُ أُمُّهَا وَ قَدْ دَخَلَ بِهَا قَالَ قُلْتُ لَهُ فَرَجُلٌ تَزَوَّجَ إمْرَأَةً فَهَلَكَتْ قَبْلَ أَنْ يَدْخُلَ بِهَا تَحِلُّ لَهُ أُمُّهَا قَالَ وَ مَا الَّذِي يَحْرُمُ عَلَيْهِ مِنْهَا وَ لَمْ يَدْخُلْ بِهَا»؛ آنوقت گاهي فرق گذاشتند بين «أم الزوجه»اي که زوجه مدخول بها باشد يا نباشد، بين «حرّه» و «أمه»، آن بيان نوراني که فرمود: «الْحُرَّةُ وَ الْمَمْلُوكَةُ سَوَاء»[19] کاملاً صريح در مخالفت اين مسئله است.
حالا چون روز چهارشنبه است؛ مرحوم کليني(رضوان الله عليه) روايات فراواني در باب توحيد که خدا را با خدا بايد شناخت، نه خدا را با ادله ديگر؛ البته افراد يکسان نيستند، آيات قرآن هم يکسان نيستند؛ «النَّاسُ مَعَادِن كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»[20] هست، در روايات ديگري هم هست که مربوط به درجات است؛ لذا قرآن کريم آيات فراواني دارد، ما را به آيات آسمان، آيات زمين و ادله ديگر ارجاع ميدهد، بعد هم ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ﴾، يک؛ ﴿وَ في أَنْفُسِهِمْ﴾، دو؛ سوم: ـ «و ما ادريک ما الثالث»! ـ ﴿أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيد﴾[21] آيات آفاقي خوب است، آيات انفسي خوب است؛ فرمود نيازي به آيات آفاقي و آيات انفسي نيست: ﴿أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيد﴾، نه «بکل شيء شهيد». يک وقتي ميگوييم خدا همه چيز را ميداند، اين ميشود «بکل شيء شهيد»؛ اما وقتي گفتيم: ﴿عَلی كُلِّ شَيْءٍ شَهيد﴾؛ يعني قبل از اينکه شما يک چيزي را بشناسي، اول خدا را بشناسي. همينکه ميروي خودت را بشناسي، بالا سر خودت خداست؛ «علي» است، نه «به»؛ نفرمود خدا «بکل شيء شهيد» است. فرمود همينکه ميخواهيد زمين را بشناسيد، اول خدا را بشناسيد. اين لايه اول را گذاشته کنار، لايه دوم زمين را بخواهي بشناسي، «عليه»؛ يعني بالاي آن هم باز خداست، لايه سوم، لايه چهارم تا به عمق زمين برسيد ﴿عَلى كُلِّ شَيْءٍ﴾، نه از «شيء» مبهمتر ما داريم، نه از «کل»؛ فرمود: هر چيزي را شما بشناسي اول خدا را بشناسي. آنوقت چيزي براي «شيء» نميماند، ﴿أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَی﴾ ما آيات آفاقي نميخواهيم، آيات انفسي نميخواهيم؛ گرچه سندي ندارد اين روايت «وَ مٰا رَأَيْتُ شَيْئاً الّا وَ رَأَيْتُ اللّٰه قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ».
مرحوم کليني(رضوان الله عليه) در کتاب توحيد جلد اول همان اصول کافي يک بابي دارد به عنوان «بَابُ أَنَّهُ لَا يُعْرَفُ إِلَّا بِهِ»،[22] اين حصر است؛ منتها حصر نسبت به کُمّلين است؛ يعني خدا را فقط جز به وسيله خدا نميشود شناخت. اگر غيري شما پيدا کردي، آنوقت از غير به «الله» پي ببريد حرف ديگر است؛ اما حقيقت خدا که حقيقت نامتناهي است، خدا را جز به خدا نميشود شناخت. روايت اوّلي که از وجود مبارک امام صادق نقل ميکند، او ميفرمايد که اميرالمؤمنين چنين فرمود: «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ وَ أُولِي الْأَمْرِ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ الْعَدْلِ وَ الْإِحْسَان»؛[23] بعد خود مرحوم کليني اين روايت را شرح ميکند چند سطري.[24] شما اگر خدايي را بشناسيد خدا را ميشناسيد. رسالت را بشناسي رسول را ميشناسيد. شما اگر اجتهاد را بداني مجتهد را ميشناسيد. شما اگر فقاهت را بدانی فقيه را ميشناسيد. شما اگر ولايت را بشناسي وليّ را ميشناسيد؛ فرمود «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ وَ أُولِي الْأَمْرِ» را به همين امر به معروف و عدل و احسان اينها. اين روايت اول که مرحوم کليني يک توضيحي هم ميدهند.
روايت دوم آن است که «سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيه السَّلام بِمَ عَرَفْتَ رَبَّكَ قَالَ بِمَا عَرَّفَنِي نَفْسَهُ قِيلَ وَ كَيْفَ عَرَّفَكَ نَفْسَهُ قَالَ لَا يُشْبِهُهُ صُورَةٌ وَ لَا يُحَسُّ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ قَرِيبٌ فِي بُعْدِهِ بَعِيدٌ فِي قُرْبِهِ فَوْقَ كُلِّ شَيْءٍ وَ لَا يُقَالُ شَيْءٌ فَوْقَهُ أَمَامَ كُلِّ شَيْءٍ وَ لَا يُقَالُ لَهُ أَمَامٌ، دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ دَاخِلٍ فِي شَيْءٍ وَ خَارِجٌ مِنَ الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ خَارِجٍ مِنْ شَيْءٍ؛ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ هَكَذَا وَ لَا هَكَذَا غَيْرُهُ وَ لِكُلِّ شَيْءٍ مُبْتَدَأٌ»[25] که اين جزء غُرَر روايات ماست. حالا بحث درباره آن فعلاً جاي آن نيست؛ عمده آنچه که در بحث قبل اشاره شد همين روايت سوم است.
روايت سوم را مرحوم کليني از «محمد بن اسماعيل»، اين «محمد بن اسماعيل ابن بضيع» نيست، اين «محمد بن اسماعيل نيشابوري» است که طبق شواهد و قرائن فراوان، روايات او صحيح است اين هم نيشابوري است «عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ» که آن نيشابوري است «عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ» ـ همين «منصور بن حازم» که فقيه است ـ «منصور بن حازم» ميگويد که «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام»؛ من به امام صادق عرض کردم: «إِنِّي نَاظَرْتُ قَوْماً»؛ من با يک مناظره کردم، گفتگو کردم در مسئله توحيد، «فَقُلْتُ لَهُمْ»؛ به اينها گفتم: «إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ أَجَلُّ وَ أَعَزُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ»؛ شما ميخواهيد دليل بياوري با نظم آسمان و زمين يا با حدوث يا با امکانِ خلق، پي به خالق ببري، او أجلّ از آن است که به وسيله خلق شناخته بشود، «أَعَزُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْعِبَادُ يُعْرَفُونَ بِاللَّهِ»؛ اول بايد خدا را شناخت بعد زمين را، بعد آسمان را، بعد خلق را، «بَلِ الْعِبَادُ يُعْرَفُونَ بِاللَّهِ»؛ آنگاه وجود مبارک امام صادق فرمود: «رَحِمَكَ اللَّهُ»[26] همين «منصور بن حازم»!
در بخش ديگري البته در صفحه 170 در بحث «امامت» است؛ در بحث «امامت»، «هشام بن حکم» ميداندار بود، يک روايت مفصّلي است در بحث «کتاب الحجة»، روايت سوم هست؛ آمد خدمت امام صادق گزارش داد که من رفتم و با علماي سنّي مبارزه کردم و با آنها مناظره کردم و امامت را ثابت کردم، «فَضَحِكَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام»؛ حضرت لبخند زد، «وَ قَالَ يَا هِشَامُ مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا»؛ اين حرفهاي دقيق را چه کسي به تو ياد داد که رفتي آنجا آبروي ما را حفظ کردي؟ «قَالَ يَا هِشَامُ مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا»، «هشام بن حکم» ميگويد: «قُلْتُ شَيْءٌ أَخَذْتُهُ مِنْكَ»؛ از شما ياد گرفتيم؛ منتها تنظيم کرديم، مقدمه ذکر کرديم، استنتاج کرديم، «شَيْءٌ أَخَذْتُهُ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُهُ»؛ نظم آن با من بود، مقدمه ذکر کردم، مؤخره ذکر کردم، صورت استدلال به آن دادم، حرفها را از شما ياد گرفتيم. شما اين روايت را نگاه کنيد اين روايت مثل «لا تنقض»[27] نيست که بعد از هشت ـ دَه سال درس خواندن کسي بفهمد! اين جان کَندن ميخواهد! روزي که اصول کافي درسي بشود، آنوقت معلوم ميشود که با کفايه و اينها قابل قياس نيست اصلاً! آنجا با بناي عقلا و فهم عرف حل ميشود؛ اينجا با بناي عقلا و فهم عرف! اينجا فقط فکر است، فکر است، فکر است و فکر! «فَضَحِكَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام وَ قَالَ يَا هِشَامُ مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا قُلْتُ شَيْءٌ أَخَذْتُهُ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُهُ فَقَالَ هَذَا وَ اللَّهِ مَكْتُوبٌ ﴿فِي صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسی﴾[28]»؛[29] فرمود اين حرف قَسم به خدا حرفهايي است که ابراهيم آورده موسي آورده عيسي آورده است. اين مثل «لا تنقض» حرفي نيست که موسي و عيسي آورده باشد. حواستان جمع باشد! عمرتان را در چيزي صَرف بکنيد که لااقل در درجه اهميت قرار بگيرد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص433.
[2]. وسائل الشيعة، ج20، ص458.
[3]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص422.
[4]. وسائل الشيعة، ج20، ص462.
[5]. سوره نساء، آيه23.
[6]. جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، ج29، ص352.
[7]. کتاب النکاح(للشيخ الأنصاري)، ص378.
[8]. تهذيب الأحکام، ج7، ص274.
[9]. وسائل الشيعة، ج20، ص263.
[10]. تهذيب الأحکام، ج7، ص273.
[11]. وسائل الشيعة، ج20، ص263.
[12]. مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، النص، ص326.
[13]. رجال الكشي ـ إختيار معرفة الرجال، النص، ص 138 و 139.
[14]. تهذيب الأحکام، ج7، ص275.
[15]. المعتبر فی شرح المختصر، ج1، ص29؛ ر.ک: الإحتجاج علی أهل اللجاج(للطبرسي)، ج2، ص447؛ «قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّ اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ وَ سَتَكْثُرُ بَعْدِي فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ فَإِذَا أَتَاكُمُ الْحَدِيثُ عَنِّي فَاعْرِضُوهُ عَلَي كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِي فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِي فَخُذُوا بِهِ وَ مَا خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِي فَلَا تَأْخُذُوا بِهِ وَ ...».
[16]. وسائل الشيعة، ج20، ص463 و 464.
[17]. سوره حشر، آيه7.
[18]. نهج الحق، ص273.
[19]. وسائل الشيعة، ج20، ص458.
[20]. الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج8، ص177.
[21]. سوره فصلت، آيه53.
[22]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص85.
[23]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص85.
[24]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص85.
[25]. الكافي(ط ـ الإسلامية)؛ ج1، ص85 و 86.
[26]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص86.
[27]. وسائل الشيعة، ج1، ص245؛ «لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ وَ إِنَّمَا تَنْقُضُهُ بِيَقِينٍ آخَر».
[28]. سوره اعلی، آيه19.
[29]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص170 و 171.