07 12 2016 463898 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 147 (1395/09/17)

دانلود فایل صوتی

اعوذبالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

در مسئله محرَّمات نکاح، مستحضريد که سه سبب براي آن ذکر کردند: يکي «نسب» است و يکي «رضاع» است و يکي «مصاهره». مرحوم محقق(رضوان الله عليه) در جريان نسب که بحث را گذراندند وارد مسئله رضاع شدند و کمبود مبحث رضاع را با روايات حل کردند، چون از قرآن حرمت بسياري از شعب فرعي نسب به دست مي‌آيد و همچنين مصاهره و اما شعب فرعي مسئله رضاع به وسيله رواياتي حل مي‌شود، مخصوصاً رواياتي که ادّعاي تواتر يا لااقل استفاضه شده است که از وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است که «يَحْرُمُ مِنَ الرَّضَاعِ مَا يَحْرُمُ مِنَ النَّسَبِ».[1] آن‌گاه دَه مسئله را مرحوم محقق به عنوان احکام رضاع ذکر کردند که سه مسئله تاکنون مطرح شد.

 در پايان مسئله چهارم فرمايش مرحوم محقق اين است، فرمودند: «و في كل هذه الصور ينفسخ نكاح الجميع»؛ چه زوجه‌ها صغيره باشند چه کبيره، چه بعضي صغيره چه بعضي کبيره، چه متعدد باشند چه کم، در همه موارد نکاح به وسيله رضاع فسخ مي‌شود، چرا؟ چون وقتي يکي از دو زوجه‌ها ديگري را شير داد اينها مي‌شوند مادر و دختر. حالا اگر شير از همين مرد بود که اين رضيعه دختر اين مرد هم مي‌شود که دليل ديگري است و اگر لبن براي اين مرد نباشد، به هر حال اينها مادر و دختر هستند و جمع مادر و دختر محرَّم است. پس نکاح در همه موارد منفسخ مي‌شود، چون جمعاً حرام است نه عيناً، «لتحقّق الجمع» که اين جمع محرَّم است. اما حرمت عيني؛ اگر ما گفتيم که مشتق اعم از «من قضي» و متلبس است، حرمت عيني هم دارند، چرا؟ براي اينکه بعضي از اين صور عبارت از اين بود که آن زوجه اُولي که بزرگ است اين رضيعه را شير مي‌دهد، اين رضيعه که زوجه اين مرد بود ـ که براي مَحرميت عقد کرد ـ قبلاً زوجه او بود و الآن شده دختر او و اين زن بزرگ هم که از شير اين مرد، اين دختر را شير داد، مي‌شود أمّ الزوجه؛ وقتي أمّ الزوجه شد، جمع آنها حرام است و نکاح باطل است. اما زوجه دوم که زوجه بزرگ است اگر اين رضيعه را شير داد، اين رضيعه قبلاً زوجه بود، يک؛ بعد شده دختر، دو؛ و نکاح او در اثر محرَّم بودن فسخ شد، سه؛ الآن شده بيگانه و ديگر زوجه نيست. اين زوجه دوم که بزرگ است وقتي اين رضيعه را شير مي‌دهد، در صورتي که مشتق اعم از متلبس و «من قضي» باشد، اين دومي مي‌شود أمّ الزوجه. آن رضيعه محرَّم است، چون شده دختر و اين زوجه بزرگ دوم محرَّم است، چون شده أمّ الزوجه؛ ولي اگر گفتيم مشتق حقيقت در متلبس است و «من قضي» را شامل نمي‌شود، اين زوجه دوم محرَّم نيست، براي اينکه زوجه دوم رضيعه‌اي را شير داد که دختر شوهر است، همين! لذا مي‌فرمايند: «علي ما صوّرناه» که مشتق اعم از متلبس و «من قضي» باشد، حرمت تکليفي اينها هم از اين راه ثابت مي‌شود. پس حرمت وضعي؛ يعني فساد نکاح براي جمع است، «ينفسخ نکاح الجميع لتحقّق» جمعي که اين جمع محرَّم است، قهراً نکاح هم مي‌شود باطل و اما تحريم که حکم تکليفي است، ـ آن حکم وضعي بود ـ «فعلي ما صورناه» که مشتق اعم از «من قضي عنه المبدأ» و متلبس باشد. اينها جمع‌بندي فروع گذشته است.

يک فرعي را هم در پايان مسئله چهارم ذکر مي‌کنند و آن اين است که «و لو طلق زوجته فأرضعت زوجته الرضيعة حرمتا عليه»؛[2] اين مرد يک زوجه کبيره دارد و يک زوجه صغيره؛ اين زوجه صغيره که براي مَحرميت عقد کرده هم‌اکنون هم در عقد نکاح او هست؛ اما اين همسر بزرگ را، زوجه کبيره را طلاق داد. اين زوجه کبيره که مطلّقه شد، زوجه رضيعه او را شير داد، اينها هر دو مي‌شوند محرَّم، چرا؟ چه وقت؟ اگر چنانچه اين ربيبه باشد و مدخول بها، مي‌شود حرام. خود اين دختر حرام مي‌شود، براي اينکه بچه اوست، چون از شير او اين رضيعه را شير داد. آن‌که مطلّقه است چرا حرام است؟ چون او را طلاق داد، چرا نمي‌تواند رجوع بکند؟ چرا بار ديگر نمي‌تواند با او ازدواج بکند؟ براي اينکه أمّ الزوجه است. پس اگر يک زن بزرگي داشت و يک زن کوچکي داشت، اين زن بزرگ را طلاق داد، اين زن بزرگ از شير همين مرد، اين دختربچه کوچک را شير داد، «حرمتا»؛ هر دو حرام مي‌شوند؛ اما اين دختر حرام مي‌شود، چون دختر اوست؛ اين رضيعه شيرخوار شده دختر او؛ اما اين زوجه بزرگ که مطلّقه است چرا حرام مي‌شود؟ براي اينکه أمّ الزوجه است، الآن ديگر أمّ اين زوجه است؛ يعني اين‌جا ديگر اعم از «من قضي» و متلبس نيست، اين زوجه فعلي اوست. اين زوجه بزرگ، اين کسي که بالفعل زوجه اوست را شير داد، پس أمّ الزوجه است؛ لذا مي‌شود «حرمتا جميعاً».

پرسش: ...

پاسخ: نه، راجع به آن صغيره که بالفعل زوجه اوست و کبيره؛ چه طلاق او رجعي باشد و چه طلاق او غير رجعي باشد، او مي‌شود أمّ اين زوجه؛ اين صغيره که الآن بالفعل زوجه اوست، اين مطلّقه مي‌شود أمّ زوجه، أمّ زوجه هم که مي‌شود حرام.

مسئله پنجم[3] مربوط به أمه و اينهاست که مطالعه مي‌فرماييد و اگر مشکلي داشت ممکن است هم‌فکري بشود، خيلي هم محل ابتلا نيست.

اما مسئله ششم که شبيه مسئله چهارم است. در مسئله ششم فرمود: «لو كان لإثنين زوجتان»؛ اگر دو نفرند و هر کدام همسري دارند، «صغيرة و كبيرة»؛ يکي همسرش بزرگ است و يکي همسرش کوچک است که او را براي مَحرميت عقد کردند، «و طلّق كل واحد منهما زوجته»؛ هم اين‌که داراي همسر بزرگ است همسرش را طلاق داد، هم آن‌که داراي همسر کوچک است همسرش را طلاق دارد، «و تزوّج بالأخري»؛ آن‌که همسرش بزرگ بود او را طلاق داد، با آن همسر ديگري که کوچک است ازدواج کرد؛ آن‌که همسرش کوچک است او را طلاق داد، با آن همسري که بزرگ است و همسر ديگري بود ازدواج کرد، «و طلّق كل واحد منهما زوجته و تزوج بالأخري»، پس اين قيد دوم صورت مسئله شد. قيد اول اين است که زيد يک همسر بزرگ دارد، عمرو براي مَحرميت يک همسر کوچک دارد، اين يک فرض؛ عمرو همسر کوچک خود را طلاق داد، زيد هم همسر بزرگش را طلاق داد، اين قيد دوم؛ مرحله سوم عمرو با همسر زيد ازدواج کرد، زيد با همسر عمرو ازدواج کرد، اين قيد سوم؛ حالا اين بزرگ‌تر آن کوچک‌تر را شير داد، اين قيد چهارم؛ اين مي‌شود صورت مسئله. «لو كان لإثنين زوجتان صغيرة و كبيرة»؛ يعني يکي داراي همسر بزرگ است و يکي داراي همسر کوچک، «و طلّق كل واحد منهما زوجته»؛ هر کدام از اين دو همسر خودش را طلاق دادند، «و تزوّج بالأخري ثم أرضعت الكبيرة الصغيرة»؛ آن همسر بزرگ اين زن کوچک را شير داد، «حرمت الكبيرة عليهما»؛ اين همسر بزرگ بر هر دو حرام است، چرا حرام است؟ اين همسري که قبلاً زن اين عمرو بود چرا حرام است؟ براي اينکه اين عمرو الآن اين رضيعه صغيره را دارد و او زنِ او را شير داد مي‌شود أمّ الزوجه؛ حالا شير از هر راهي باشد، او شده أمّ الزوجه. بر ديگري چرا حرام است؟ براي اينکه بر اساس اينکه مشتق اعم از «من قضي» باشد مي‌شود أمّ کسي که قبلاً زوجه او بوده است. پس نسبت به اينکه بالفعل با اين رضيعه ازدواج کرد، اين أمّ الزوجه فعلي اوست؛ زني که بزرگ است و قبلاً زن اين شخص بود حالا مطلّقه است و ازدواج با او مانعي ندارد، چون که رجوع به او جائز است؛ ولي او شير داد اين رضيعه‌اي که اکنون زن اوست، پس مي‌شود أمّ الزوجه. نسبت به ديگري بر اساس «من قضي عنه المبدأ» مي‌شود ترسيم کرد. «ثم أرضعة الکبيرة الصغيرة حرمة الکبيرة عليهما و حرمت الصغيرة علي من دخل بالكبيرة»؛[4] اين صغيره نسبت به ديگري چون زوجه او نبود، اگر چنانچه اين زن بزرگ که قبلاً در اختيار مثلاً زيد بود، مدخول بها باشد، اين دختربچه مي‌شود ربيبه او، چون ربيبه اوست «بعد أن دخلتن» صادق است، از اين جهت مي‌شود حرام. اين خلاصه بحث در مسئله ششم.

حالا اگر مسائل هفتم و اينها هم به همين اختصار رد بشويم وارد آن مسائل مهم‌تر بشويم. اينها آن روزها خيلي محل ابتلا بود و از ائمه سؤال مي‌کردند. حالا يک اطلاع اجمالي که به همين مقدار کافي است، براي اينکه کمتر محل ابتلاست و آن مسائلي که بيشتر محل ابتلاست بايد به آنها بپردازيم.

حالا چون روز چهارشنبه يک مقداري هم مسائلي که مربوط به طهارت اخلاق ماست آن را بحث کنيم. قبلاً وقتي کتاب اخلاق را مي‌نوشتند به عنوان کتاب طهارت مي‌نوشتند. ما در اين فقه «طهارت» داريم در برابر «صلاة» و مانند آن؛ ولي قبلاً که مي‌خواستند کتاب اخلاقي بنويسند مثلاً طهارة الاعراق ابن مسکويه کتاب طهارت نوشته مي‌شد، براي اينکه گناه واقعاً رجس است، ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾؛[5] چون واقعاً آلودگي است و کتاب اخلاق براي نزاهت اين آلودگي است، اسم آن کتاب را مي‌گذاشتند «طهارة الاعراق في علم الاخلاق».

الآن در آستانه امامت وجود مبارک وليّ‌عصر هستيم همه ما موظف هستيم که عادل باشيم؛ اما مسئله عدالت گاهي «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[6] است، گاهي «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّة»[7] است. ما در مکتب خود راه‌هاي فراواني داريم براي احراز عدالت؛ تنها ترس از جهنم يا شوق به بهشت نيست، چيزهاي فراواني داريم که علل و عوامل عادل شدن انسان است. يکي مسئله «حيا» هست، حيا از بهترين فضايل هست و الآن وجود مبارک حضرت روز جمعه که روز نهم ربيع المولود است اولين روز امامت حضرت است، تمام مسئوليت‌ها روز جمعه به عهده آقاست. ما هم با جان و دل امامت حضرت را پذيرفتيم. يک وقت است به آدم مي‌گويند گناه نکنيد! عذاب جهنم است، آن هست ولي خيلي ارزش ندارد که «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» باشد؛ اما خود ذات أقدس الهي اول ما را از راه حيا متخلّق کرده است. مستحضريد که سوره مبارکه «علق» اين بخش اول آن جزء آيات اوليه است که نازل شده است. طبق نقل مشهور بين اهل تفسير، اولين بخش از قرآن که نازل شده است همين سوره مبارکه «علق» است: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ﴾. در بخش پاياني همين سوره «علق»، اصلاً سخن از جهنم و اينها نيست، ما را به حيا دعوت کردند، فرمودند گناه نکنيد و پرهيز کنيد: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَري﴾. از علم خدا؛ هم در مسائل عقلي و کلامي استفاده مي‌کنند که خدا ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ﴾[8] است، هم در مسئله اخلاق. در مسائل کلامي مي‌فرمايد: ﴿أَ لَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾[9] خدا ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ﴾ است، چرا؟ چون «کل شيء» را او خلق کرد، هر خالقي به مخلوقش عالِم است. آن آيه‌اي که دارد: ﴿أَ لَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾، حد وسط برهان ﴿اَللهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ﴾ هست، حد وسط آن خالق است، نتيجه‌ آن عالِم بودن است. چرا خدا عالِم است «بکل شيء»؟ براي اينکه خالق «کل شيء» است. در آن‌جا از راه خلقت، علم ثابت شده است؛ اما اين‌جا براي متخلّق شدن ما از علم او استفاده شده است، نه از خلقت او؛ فرمود: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَري﴾. ببينيد اوائل؛ يعني سوره مبارکه «علق» و مانند آن، سخن از بگير و ببند نيست، سخن از جهنم نيست، اول سخن از حياست؛ حالا اگر کسي اهل حيا نبود، مسئله ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ[10] مطرح است، وگرنه اول که سخن از جهنم نبود. فرمود انسان نمي‌داند خدا او را مي‌بيند او در محضر خداست، در مشهد خداست، در حضور خداست. اين حيا نعمت خوبي است، حيا از بهترين فضائل است. ترک گناه هم غالب اينها «جُلّ لولا الکل» توصّلي است؛ آن واجبات است که بخش قابل توجه آن عبادي است، وگرنه ترک گناه همين که آدم معصيت نکند کافي است. حالا اگر بخواهد ثواب ببرد «قربة الي الله» است، وگرنه همين که گناه نکرد کافي است. براي نيل به مقام عدالت، حيا سهم تعيين‌کننده دارد، فرمود انسان خجالت نمي‌کشد که خدا دارد او را مي‌بيند؟! اگر کسي در حضور ما باشد يا ما در حضور او باشيم، به هر حال حيا داريم، اين حيا نعمت خوبي است! روز جمعه به بعد، الآن ما در مشهد و محضر وجود مبارک حضرت هستيم، فرق نمي‌کند؛ حالا چه کوچک، چه بزرگ؛ ﴿وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا﴾،[11] گرچه همه ائمه(عليهم السلام) مي‌بينند برابر آيه مبارکه سوره «توبه»، فرمود: ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾؛[12] فرمود هر کاري مي‌خواهيد بکنيد بکنيد، الله مي‌بيند، رسول خدا مي‌بيند، مؤمنون مي‌بينند که منظور اهل بيت(عليهم السلام) است، همه مي‌بينند؛ چه زنده و چه غير زنده. اما آن‌که ما مسئول هستيم و او تنگاتنگ مي‌بيند، وجود مبارک حضرت است. آدم اين را اگر باور بکند؛ هم جزء منتظران واقعي حضرت است، هم حتماً عادل مي‌شود. حيا نعمت خوبي است، خجالت کشيدن چيز خوبي است، اينها واجبات توصليه هم هستند.

يک بيان نوراني از وجود مبارک حضرت امير هست که آن بيان را وجود مبارک امام حسن مجتبي دارد و اين روايت را گذشته از اينکه در فرمايشات حضرت امير هست، از رواياتي که مربوط به وجود مبارک امام مجتبي است که کسي «مَنِ اخْتَلَفَ إِلَي الْمَسْجِدِ أَصَابَ إِحْدَي الثَّمَانِ»، «اخْتَلَفَ»؛ يعني رفت و آمد بکند؛ کسي اهل مسجد باشد رفت و آمد بکند، اين يکي از هشت خصلت به نحو «مانعة الخلو» بهره اوست، آن مسجدي‌هاي کامل همه اين هشت خصلت را دارند. يکي ترک ذنوب «خَشْيَةً أَوْ حَيَاءً» است؛ حالا يا «خشية من الله» است يا حتي حيا از ناس است. فرمود اگر کسي که رفت و آمد به مسجد بکند خيلي‌ها او را مي‌شناسند و مي‌دانند مسجدي است، او خِلاف نمي‌کند. اينها جزء توصّليات است که هم توصّل با «صاد»، هم توسّل با «سين»؛ توصّل با «صاد» است، براي اينکه سبب وصول است و از طرفي هم وسيله است که آدم گناه نکند، نه توسّل مصطلح ديني. به هر حال اين وسيله است که با آن آدم را مي‌شناسند، وقتي مي‌شناسند آدم گناه نمي‌کند. مگر اين واجب تعبّدي است که «حَيَاءً» آدم اگر انجام بدهد باطل بشود؟! اگر کسي نماز بخواند «حياءً»، اين نماز باطل است. نماز بايد «قربة إلي الله» باشد، چون يک امر عبادي است؛ اما گناه نکردن، اگر حيا هم باشد توصّلي است، عبادي که نيست؛ اين زمينه عدالت است. محرَّمات غالب اينها شايد فرض بشود در بين اينها عبادي بودن، مثل تروک إحرام و مانند آن؛ اما بخش وسيعي از اينها توصّلي است. فرمود حيا از مردم، نمي‌گذارد که آدم گناه بکند، اين نعمت خوبي است. «مَنِ اخْتَلَفَ إِلَي الْمَسْجِدِ أَصَابَ إِحْدَي الثَّمَانِ»؛ يکي از آن هشت فضيلت، «ترک الذنوب حياءً أو خشية» است. اگر ترک ذنوب به خاطر حياي از مردم مي‌شود فضيلت، ترک ذنوب به خاطر حياي از حضرت عبادت نيست؟! اين حداقل انتظار است، ما منتظر هستيم يعني چه؟ حداقل پذيرش امامت اين است.

 جريان امام باقر که بارها به عرض شما رسيد. کسي وارد منزل حضرت شد؛ حالا به هر وسيله‌اي بود يک نگاه نامحرمانه‌اي به آن کنيز کرد يا دستي زد يا فلان، همين که وارد منزل حضرت شد گفت آقا تشريف دارند؟ حضرت از اندرون فرمود: «ادْخُلْ‏ لَا أُمَ‏ لَكَ»، اين شخص دستپاچه شد رفت خدمت حضرت عرض کرد من اين کار را کردم تا ببينم شما! فرمود: «لَئِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ هَذِهِ الْجُدْرَانَ تَحْجُبُ أَبْصَارَنَا»؛ تو خيال کردي ديوار نميگذارد ما ببينيم! ـ فرق نمي‌کند اين حداقل انتظار است ـ او دستپاچه شد، حضرت فرمود: «لَئِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ هَذِهِ الْجُدْرَانَ تَحْجُبُ أَبْصَارَنَا».[13] اين حداقل انتظار ماست، ما پذيرفتيم حضرت را و باور کرديم و صريح قرآن است، افراد عادي که نيستند. اين ﴿قُلِ اعْمَلُوا﴾ در برابر ﴿اتَّقُوا﴾ است؛ مستحضريد قرآن در همه جا ندارد هر چه دلتان خواست بکنيد: ﴿اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ﴾، اين ﴿اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ﴾ را به چه کسي مي‌گويند؟ بيمارهايي که به مطب طبيب‌ها مي‌روند اينها دو قِسم‌اند: آنها که قابل عِلاج و درمان هستند مي‌گويند اين غذا را نخوريد، اين دارو را بخوريد، از آن ميوه پرهيز کنيد، اين ميوه براي شما عيب ندارد، دستور تقوا و دستور پرهيز مي‌دهد، چون قابل عِلاج است؛ اما آن بيماري که لحظات آخر و روزهاي آخر را دارد سپري مي‌کند، از طب گذشته است، طبيب محترمانه به او مي‌گويد که جناب‌عالي پرهيز نداري، او بايد بفهمد که کار تمام شد! وقتي پزشک به اين بيمار گفت جناب‌عالي ديگر پرهيز نداريد؛ يعني کار تمام شد! دستور تقوا بدهد براي چه؟! اين ﴿اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ﴾[14] همين است؛ به آن کفاري که تا حالا همه پرده‌ها را دَريدند خدا مي‌فرمايد هر چه دلتان خواست بکنيد! دستور تقوا به اينها نمي‌دهد، دستور تقوا براي کسي است که در راه است، حيات دارد منتها مريض است؛ اما کسي که در آستانه مرگ است پرهيز نمي‌دهند. کسي که در آستانه مرگ است مي‌گويند هر غذايي که خواستيد ميل کنيد؛ يعني اين دو روزي که هست چرا ما حالا فشار بياوريم؟ او که خوب شدني نيست. آياتي که مي‌گويد: ﴿اتَّقُوا﴾،[15] ﴿وَ لْيَتَّقِ﴾،[16] اينها براي انسان‌هايي است که زنده‌اند و مريض‌اند؛ اما حالا ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ﴾؛[17] کسي در آستانه مرگ است، تعبير قرآن اين است: ﴿اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ﴾؛ هر چه دلتان خواست بکنيد؛ ولي يک حساب و کتابي هم هست. اين آيه سوره مبارکه «توبه» بخشي از آن همين‌طور است، ﴿قُلْ اعْمَلُوا﴾؛[18] هر چه دلتان خواست بکنيد بکنيد! بخشي هم البته به تقوا برمي‌گردد؛ ولي در هر دو حال بدانيد «الله» مي‌بيند، رسول خدا و ائمه مي‌بينند. ﴿فَسَيَرَي﴾[19] اين «سين»، «سين» تحقيق است، «سين» تسويف نيست. اين «سين» در برابر «سوف» نيست که بعدها خدا مي‌بيند. در سوره مبارکه «يونس» دارد که همين که مي‌خواهيد وارد کار بشويد: ﴿ما تَكُونُ في‏ شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ ... إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفيضُونَ فيهِ﴾؛ همين که بخواهيد وارد بشويد ما مي‌بينيم. اين را در آيه 61 سوره مبارکه «يونس» همين است؛ اين‌طور نيست که حالا ما بعدها ببينيم، همين که خواستيد وارد بشويد ما مي‌بينيم. اين «سين»، «سين» تحقيق است نه تسويف. اکنون همين که بخواهيم وارد بشويم وجود مبارک حضرت مي‌بيند، اين مي‌شود انتظار؛ حداقل آن اين است، اين کمک مي‌کند در عدالت انسان که انسان را واقعاً عادل نگه مي‌دارد.

الآن اگر کسي بخواهد براي خودش اربعين حساب بکند يا اهل محاسبه باشد، همين را مي‌تواند جزء محاسبه قرار بدهد. آن‌وقت در غياب حضرت، چهارتا اشک بريزد اين اشک، اشک کاذب است، براي اينکه انسان در حضور او حرمتش را نگه نداشت، حالا چه اشکي بريزد؟! ما براي اينکه بدانيم اشکمان صادق است يا کاذب، ناله ما صادق است يا ناله ما کاذب، همين‌طور است. از صبح صادق کار ساخته است، از گريه صادق کار ساخته است. باور بکنيم که حضرت مي‌بيند و ما هم در حضور حضرت هستيم و مسئول هستيم.

بنابراين اين تبريکي که روز دهم ربيع به يکديگر مي‌گوييم که اولين روز امامت وجود مبارک حضرت است، براي ما مي‌تواند اين درس را داشته باشد که ما او را مشاهده بکنيم.

مطلب ديگري که در بحث قبل به آن اشاره شد ـ آن را ما هر روز اگر هم بازگو کنيم جا دارد ـ اينکه فرمود شما به طرف کمال حرکت کنيد، نگوييد سخت است! شما يک قدم برداريد، فيض خدا دَه قدم مي‌آيد، آن هم با سرعت مي‌آيد. شما حالا مي‌خواهد به مقام اجتهاد برسيد، يک قدم به اين‌طرف برداريد «قربة إلي الله». در آن حديث نوراني فرمود اگر شما يک قدم برداشتيد، فيض خدا دَه قدم «هرولةً» به طرف شما مي‌آيد.[20] اين مسابقه را معنا کرده، آيه سرعت را معنا کرده؛ يعني بخشي از آيات قرآن ما را به سرعت دعوت مي‌کند که ﴿سَارِعُوا﴾،[21] بخشي از آيات ما را بعد از سرعت به سبقت دعوت مي‌کند که نه تنها تُند برويد، بلکه سعي کنيد از ديگران هم جلو بزنيد. آدم در فضيلت اگر بخواهد جلو بزند که تکبر نمي‌آيد، غرور نمي‌آيد. آن ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾[22] بعد از ﴿سَارِعُوا﴾ است، کسي که سرعت نگرفته که اهل سبقت نيست. فرمود سرعت بگيريد، سرعت شما هم اين نباشد که خودتان تُند برويد، بلکه نسبت به ديگران هم سريع‌تر باشيد که بشود سبقت. اين مثل مسابقات دنيا نيست که يک جايي خط‌کشي باشد يا يک جايي ثابت باشد و ما بايد بدويم تا به آن‌جا برسيم، از آن قبيل نيست. اين سرعت و سبقت جايي است که مي‌خواهند به طرف يک مقصدي برويم که اگر ما يک متر رفتيم او دَه متر با سرعت بيشتر به طرف ما مي‌آيد. آن‌وقت اين ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا[23] را خوب معنا کرده است. در آن حديث قدسي دارد که «يهرول اليه»، او که «سَرِيعَ الرِّضَا»[24] است؛ حالا که «سَرِيعَ الرِّضَا» است اگر بخواهد فيض افاضه کند «سريع الإفاضه» هم هست. اگر انسان يک راهي را مي‌خواهد برود، يک متر را به سرعت رفت، آن هدف هم دَه متر را به سرعت بيشتر؛ چرا يک متر ما با دَه متر اوست؟ براي اينکه او قدرتش بيشتر است، توان بيشتري دارد؛ ولي به اين مقدار وعده داد. پس ما مي‌توانيم راه کمال را طي کنيم، آن حيا کمک مي‌کند، چون مي‌بيند؛ وجود مبارک حضرت هم ما را مي‌بيند. اين دعاهاي آنها هم شامل حال ما مي‌شود «وَ انْظُرْ إِلَيَّ نَظْرَةً رَحِيمَةً كَرِيمَة»[25] اينها همه هست؛ هم دعا مي‌کنند و هم در مشهد و حضور آنهاست، آنها ناظر و نگهبان اين مسابقه هستند و هم اينکه ما يک مقداري برويم آنها هم دَه برابر مي‌آيند.

مطلب سومي که امروز مي‌خواهم عرض کنم اين است که يک حديثي است از وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) که خيلي‌ها از اين بهره اجتماعي مي‌برند، اين درست هم هست. اين حديث را اهل معرفت نهصد سال قبل يا 850 سال قبل اين را در مهم‌ترين کتاب‌هاي عرفاني‌شان آوردند؛ اما حديثي است مبذول. شما کمتر کتاب اخلاقي؛ چه فارسي، چه عربي، چه به صورت مقاله، چه به صورت غير مقاله خوانده باشيد يا ديده باشيد، مگر اينکه اين حديث در آن هست. اما ببينيد آن عرفا از اين حديث چطور استفاده کردند! اين حرف از عرفاي نهصد سال قبل است. آنها مي‌گويند اين حديث معروف است که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: جامعه مثل سرنشينان يک کشتي هستند ـ غالباً اين را در مسئله امر به معروف و نهي از منکر هم ذکر مي‌کنند ـ اگر مسافران يک کشتي که وارد کشتي شدند و هر کسي روي صندلي خودش نشسته است، يکي از اين سرنشينان، «فصد»؛ يعني يک داسي در دستش باشد، يک تبري در دستش باشد، او مشغول کَند و کاو شود به او بگويند چکار مي‌کني؟ مي‌گويد زير صندلي خودم را مي‌خواهم سوراخ کنم! ديگران اگر بگويند اين زير صندلي خودش را سوراخ مي‌کند، زير صندلي ما را که سوراخ نمي‌کند، براي خودش است؛ اگر دستش را نگرفتند، آب از زير وارد اين صحنه کشتي مي‌شود و وقتي از زير وارد صحنه کشتي شد همه را هلاک مي‌کند، ديگر نمي‌گويد زير صندلي اين آقا سوراخ شد! اگر دستش را گرفتند «نَجَا وَ نَجَوْا» و اگر دستش را نگرفتند «هَلَکَ وَ هَلَکُوا». اين بيان نوراني حضرت است مي‌فرمايد جامعه اين‌طور است. حالا مسئله اختلاس و  فيش‌هاي نجومي و مانند آن هم همين‌طور است؛ اگر دست آنها را گرفتند «نَجَا وَ نَجَوْا» و اگر دست اينها را نگرفتند «هَلَکَ وَ هَلَکُوا».[26] اين بيان نوراني حضرت در همه قسمت‌ها راه‌گشاست که به صورت فارسي نوشتند، عربي نوشتند و يک حديثي است که حداقل نهصد سال است در اين کتاب‌ها هست. اما در مهم‌ترين کتاب‌هاي اهل معرفت اينها مي‌گويند اين حديث که حديث روشني است، اما همين مطلب را شما در کشتي بدن خودتان پياده کنيد؛ همه اين اعضا و جوارح ما مسافران هستند؛ مثلاً چشم ما حالا مي‌خواهد يک خِلافي بکند، مي‌خواهد به نامحرمي نگاه بکند، به دست و پا مي‌گويد به شما چه؟ من خودم مي‌خواهم خلاف بکنم! اگر ساير اعضا و جوارح فکري و علمي و عملي جلوي چشم را بگيرند «نَجَا وَ نَجَوْا»؛ اما اگر ساير اعضا و جوارح بگويند به ما چه؟ او خودش دارد گناه مي‌کند، ما که گناه نمي‌کنيم، بلکه او خودش دارد گناه مي‌کند! «هَلَکَ وَ هَلَکُوا». اين‌طور نيست که حالا يک عضوي که گناه مي‌کند ارتباطي به اعضاي ديگر نداشته باشد، اينها سرنشينان يک کشتي‌اند. اين‌گونه از بهره‌برداري‌ها از همان عرفاي نهصد سال قبل است؛ يعني وجود مبارک حضرت که اين حديث را فرمود، در مسائل اجتماعي به تنهايي نيست، در مسائل سياسي نيست، در مسائل امر به معروف و نهي از منکر نيست، در مسائل شخصي هم هست. فرمود اين اعضا و جوارح شما سرنشينان يک کشتي‌اند، نگذاريد هيچ عضوي اشتباه بکند! يک خاطره‌اي در ذهنتان آمد فوراً  خودتان را سرگرم کنيد، چرا اين بي‌خود بيايد در خاطره، براي چه؟! بد کسي را انسان بخواهد؛ چه در نماز و چه در غير نماز، فوراً خودش را منصرف بکند و بگويد به من چه؟ ما يک وظيفه‌اي داريم به نام امر به معروف و نهي از منکر، ديگر بيش از اين به ما مربوط نيست! کينه کسي را بخواهد داشته باشد؛ يک روزي هم به عرض شما رسيد که دين به ما دستور مي‌دهد جامعه را بهشت کنيد! بهشت چرا اين‌قدر زيباست؟ تنها خوردن که نيست! آن آسايش روحي که در بهشت است آن مطلوب است. فرمود در بهشت مردان و زناني هستند که ﴿وَ نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ؛[27] هيچ کسي بد کسي را نمي‌خواهد؛ هيچ کسي هم نه بي‌راهه مي‌رود و نه راه کسي را مي‌بندد، اين بهشت است. فرمود اين‌جا هم که هستيد اين را هم بهشت کنيد. آن ﴿وَ نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ، در اوصاف بهشتي‌هاست، اينکه در سوره مبارکه «حشر» است اين است که شما جامعه خود را يک تمدّن بهشتي درست کنيد، بگوييد: ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِينَ آمَنُوا؛[28] خدايا در دل‌هاي ما کينه هيچ کسي از مؤمنين را قرار نده! يعني شهرتان را بهشت کنيد! کشورتان را بهشت کنيد! اين دعا را همه ما بايد بکنيم. اگر همه اين دعا را داشته باشند و در صدد امتثال مضمون اين دعا باشند، شهرشان مي‌شود يک تمدّن اسلامي، اين مي‌شود سَبک زندگي اسلامي، پس اين راه را به ما نشان داد. آن‌وقت همه لذّت‌ها در زندگي هست، او راحت راحت است؛ اين جنگ دروني که آن به من اين‌طور گفته يا حرف مرا زير پا گذاشته يا به من اهانت کرده، ديگر در آن نيست. فرمود شما دعا بکنيد من اين کار را مي‌کنم. اگر يک وقتي دستور مي‌دهند که فلان ذکر را بعد از نماز بگوييد آن اُولي است، چون دستور خاص است؛ اما اگر دستور خاصي نرسيد و بنا شد انسان ذکر بگويد ذکرهاي قرآني را بگويد که هم تلاوت است و هم ذکر. در اين آيه به ما ياد داد که اين دعا را بخوانيم: ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِينَ آمَنُوا؛ خدايا بد هيچ کسي را در دل ما قرار نده! ما اگر بشنويم ـ خدايي ناکرده ـ يک کسي مشکلي پيدا کرد، سعي مي‌کنيم خوشحال بشويم و به ديگران هم منتقل بکنيم، اين يک جهنمي است! پس ما مي‌توانيم شهرمان را جهنم بکنيم، مي‌توانيم شهرمان را بهشت بکنيم. آن‌جا هم همين‌طور است، آن‌جا خدا نکند ما برويم ببينيم! ولي ظاهر بعضي از آيات همين است. آن قسمت‌هايي که به ما گفتند را مي‌فهميم، آن قسمت‌هايي که به ما نگفتند ما مشکل داريم. ما جهنم منقول را خوب مي‌فهميم؛ در سوره مبارکه «فجر» فرمود: آن روزي که جهنم را مي‌آورند! ﴿وَ جِي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾؛[29] اين را مي‌فهميم؛ اما آن جهنم غير منقول آن چيست، آن را اميدواريم نبينيم و نفهميم! پس معلوم مي‌شود که يک جهنم منقول داريم. فرمود روزي که جهنم را مي‌آورند با غل و زنجير هم مي‌آورند؛ جهنم منقول چيست؟! ديگر آن ﴿فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتي‏ وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾،[30] آن «حجارة» آيا بت‌هايي هستند که در بعضي از روايات دارد يا سنگ‌هاي ديگر، آن شايد براي ما روشن نباشد؛ اما ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ﴾ را اين را آدم مي‌فهمد، در سوره مبارکه «جن» دارد: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً؛[31] آدم ظالم خودش هيزم جهنم است، از اين شفّاف‌تر! پس ما مي‌توانيم يک جامعه‌اي داشته باشيم که فرهنگ آن فرهنگ جهنمي باشد و يک جامعه‌اي داشته باشيم که فرهنگ آن فرهنگ بهشتي باشد، هر دو را مي‌توانيم، هر دو از ما ساخته است و هر دو هم راه دارد؛ اما وقتي از ما خواستند بگوييم: ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِينَ آمَنُوا؛ يعني جامعه مي‌شود جامعه بهشتي که اميداريم ـ إن‌شاءالله ـ اين جامعه بهشتي منتظر وجود مبارک حضرت باشد!

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏5، ص438.

[2]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌2، ص230.

[3]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌2، ص230.

[4]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌2، ص230.

[5]. سوره مدثر، آيه5.

[6]. علل الشرائع، ج1، ص57.

[7]. علل الشرائع، ج1، ص57.

[8]. سوره بقره, آيه231.

[9]. سوره ملک, آيه14.

[10]. سوره حاقة, آيه30.

[11]. سوره مريم، آيه12.

[12]. سوره توبه, آيه105.

[13]. الخرائج و الجرائح، ج‏1، ص272.

[14]. سوره فصلت، آيه40.

[15]. سوره بقره، آيه282.

[16]. سوره بقره، آيه283.

[17]. سوره يس، آيه70.

[18]. سوره توبه، آيه105.

[19]. سوره توبه، آيه105.

[20]. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج5، ص298؛ «مَنْ أَتَانِي مَشْياً أَتَيْتُهُ هَرْوَلَة».

[21]. سوره آل عمران، آيه133.

[22]. سوره بقره، آيه148؛ سوره مائده، آيه48.

[23]. سوره انعام, آيه160.

[24]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد, ج2, ص85.

[25]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد, ج1، ص149.

[26]. مجموعة ورام، ج2، ص294؛ «عَنِ النَّبِيِّ ص إِنَّ قَوْماً رَكِبُوا سَفِينَةً فِي الْبَحْرِ وَ اقْتَسَمُوا فَصَارَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مَوْضِعَهُ فَنَقَرَ رَجُلٌ مَوْضِعَهُ بِفَأْسٍ فَقَالُوا مَا تَصْنَعُ قَالَ هُوَ مَكَانِي أَصْنَعُ بِهِ مَا شِئْتُ فَإِنْ أَخَذُوا عَلَى يَدَيْهِ نَجَا وَ نَجَوْا وَ إِنْ لَمْ يَأْخُذُوا عَلَى يَدَيْهِ هَلَكَ وَ هَلَكُوا».

[27]. سوره اعراف، آيه43؛ سوره حجر، آيه47.

[28]. سوره حشر، آيه10.

[29]. سوره فجر، آيه23.

[30]. سوره بقره، آيه24.

[31]. سوره جن، آيه15.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق