مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 10 (1394/08/09)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مرحوم محقق در متن شرايع همانطوري که ملاحظه فرموديد در کتاب نکاح، فصولي را طرح کردند: فصل اوّل در آداب عقد بود، فصل دوّم در خود عقد است که «العقد ما هو»؟ فصل سوّم در اولياي عقد است و فصل چهارم در احکام مترتّب بر عقد نکاح.[1] فصل اوّل که در آداب عقد بود، اصل اينکه حکم نکاح چيست اين را بيان کردند و فروعات متفرّع بر اين را هم مطرح کردند؛ بحث دوّم از آداب عقد «في آداب الخلوة بالمرأة» است، احکام آميزش جنسي را مطرح ميکنند. قبلاً فرمودند به اينکه دستور دين اين است که اگر کسي خواست همسر بگيرد وليمه دادن مستحب است، خواندن نماز خاص مستحب است،[2] احکام آن گذشت؛ امّا الآن در احکام جنسي مطرح ميکنند. بارها ملاحظه فرموديد نکاح به معناي اجتماع مذکّر و مؤنّث نيست، اين نر و مادّه هم در گياهان است، هم در حيوانات است. اينکه وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «النِّكَاحُ سُنَّتِي»[3] و اينکه فرمود: «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ»[4] براي ياد دادن يک مطلب مهم است، که انسان يک بُعد مشترک با حيوانات دارد، اين همين است که سالها شما ميبينيد وزارت بهداشت و درمان و بخشي از مسئولان پزشکي، همايشهاي داخلي يا بينالمللي تشکيل ميدهند براي تشخيص بيماريهاي مشترک بين انسان و دام و منتظر جواب آزمايش از آزمايشگاه موش هستند، اين راه علمي خوبي هم هست؛ اما انسان تنها اين نيست و آنچه که هست و «مغفول عنه» است و جايش در کشور خالي است، تشکيل همايش داخلي يا بينالمللي براي تبيين مشترکات بين انسان و فرشته است که بشر با فرشته در چه چيزهايي مشترک است؟ ديگر منتظر آزمايشگاه موش و امثال موش نبايد بود، بايد ببينيم معراج و غير معراج چه براي ما رهآوردي دارند. اين جنبهٴ تبيين مشترک بين انسان و فرشته ميشود نکاح؛ منتها در جريان نکاح چون فرشتهها مرگ و مير ندارند و نياز به غذا ندارند و انسان از جهت ارتباط به بدن مرگ و مير دارد و محتاج به غذاست، يک سلسله دستورهاي خاصي براي اين بخش هست که انسان يک صنف جدايي از فرشتهها خواهد بود؛ منتها براي اينکه انسان نميرد مسئله غذا و امثال غذا را بايد تبيين کرد و چون غذاي انسان مثل حيوان در سفره طبيعت آماده نيست بايد با رنج و کوشش فراهم بکند، ذات اقدس الهي مزد کارگري را در لبان او قرار داد؛ انسان که غذا ميخورد لذّت ميبرد و از بيغذايي رنج ميبرد. اين لذّتي که در کام انسان هست اين مزد کارگري است، انسان براي خوردن و لذّت خلق نشده است و چون انسان مرگ و مير دارد نسلش بايد بماند؛ لذا نکاح مقرّر کرده است. تأمين نيازها و زندگي همسر و تشکيل خانواده يک کار دشواري است، رنج اين کار را در لذّت نکاح قرار داده است. انسان خيال ميکند خدا اين کار را براي لذّت آفريده، اين مزد کارگري اوست، چون لذّت ميبرد تن به اين کار ميدهد، اصلاً نکاح براي آن است که بشر بماند و اين نسل بماند؛ پس اينها هدف نيستند، بلکه اينها همان مزد کارگرياند و انسان از آن جهت که مشترکات فراواني با فرشتهها دارد، اين نکاح تأمين کننده نصف دين اوست، آداب و سنن و احکام و رسومي دارد که رهبران الهي مخصوصاً اهل بيت(عليهم السلام) فرمودند: انسان چه کاري کند در اين آميزش که فرزندان او جزء ابدال[5] شوند؟ اين در روايات ما هست،[6] در کتابهاي فقهي ما هست، در مسالک[7] هست، در جواهر[8] هست که کسي بخواهد فرزندش جزء ابدال بشود، اين يک سُنني دارد. بنابراين اين بخش دوّم که در آداب جماع است، براي تبيين آن خوي فرشتهگي است، اين يک مطلب.
مطلب دوّم آن است که ـ در بحثهاي قبلي هم داشتيم ـ انسان را وقتي ذات اقدس الهي آفريد، فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾،[9] چون انسان «احسن المخلوقين» است با آفرينش «احسن المخلوقين»، ذات اقدس الهي ميشود ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾؛ البته «عند التحليل»، چون کاري احسن از خدا صادر شده است، خدا ميشود ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ و انسان ميشود «احسن المخلوقين» که فرمود انسان را «في احسن قوام» آفريد.[10] اين انسان را که «في احسن قوام» ميآفريند غير از آن انسانهاي اوّلي مثل آدم(سلام الله عليه) و همسرش، بقيه در رحم مادر انجام ميگيرد. رحم مادر مثل آن دستگاه شيشهاي و امثال شيشهايِ سلولهاي بنيادي نيست که در آن دستگاه نطفه قرار بگيرد و بعد بشود انسان؛ بلکه تمام فيوضاتي که ذات اقدس الهي به اين کودک عطا ميکند، از راه نفس مادر است، اين نفس مادر است که مجراي فيض خالقيت است. در روايات شيردادن که اگر ملاحظه فرموده باشيد، فرمودند: کودکانتان را به هر دايهاي ندهيد تا شير بدهد، زيرا خُلق و خوي آن دايه از راه شير در کودک اثر ميگذارد.[11] پس اگر اين کودک اين مراحل را بخواهد طي کند؛ يعني نطفه بشود علقه بشود مضغه بشود عظام، بشود جنين؛ بعد بشود ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾،[12] همه اين برکات از راه نفس مادر نصيب اين کودک ميشود؛ لذا مسئله آميزش بايد با حدودي که ذات اقدس الهي به وسيله رهبران الهي مشخص کردند، معين بشود.
در هفت هشت باب يا بيشتر، ائمه(عليهم السلام) اين بحثها را مبسوطاً ذکر کردند، اين بزرگواران هم جمع کردند، فرمودند به اينکه بايد مواظب باشيد! انسان که در خلأ زندگي نميکند، انسان زير اين سقف زندگي ميکند، روي زمين زندگي ميکند؛ هم در زمين اثر ميگذارد و هم از زمين اثر ميگيرد؛ هم در سماء اثر ميگذارد و هم از سماء اثر ميگيرد. اگر انسان يک تافتهٴ جدابافته بود و کاري با نظام خلقت نداشت، مسئله قمر در عقرب و اوّل ماه و وسط ماه و آخر ماه و مُحاق بودن ماه و اينها اثر نداشت؛ امّا ما يک مجموعهاي هستيم، اين مجموعه براي ما مسخّر شد که اگر انساني نبود، خدا سماء و ارضي نميآفريد. اين سفرهٴ بالا و پايين براي اين است که انسان به آن فيض عاليش بار يابد؛ هم ما در عالَم مؤثريم که فرمود: ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ﴾؛[13] فرمود: گناهان شما باعث ميشود که باران نميآيد، گناهان شما باعث ميشود که حوادث تلخ رُخ ميدهد و مانند آن و هم حوادث روزگار باعث ميشود که انسان يک سلسله فيوضاتي را دريابد. فرمود شما اگر بيراهه نرويد و راه کسي را نبنديد، ما تمام نيازهاي شما را بجا فراهم ميکنيم: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ . . . وَ لكِن كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ﴾؛[14] هم در ناحيه اثبات و هم در ناحيه نفي، فرمود جامعه بشري از نظام سپهري جدا نيست که هر کاري بکند آسمان و زمين راه خودشان را طي کنند و آسمان و زمين هر راهي بروند انسان راه خاص خودش را برود، اين طور نيست، بلکه يک پيوند ناگسستني بين انسان و جهان خارج هست؛ لذا اين آميزش اگر در اوّل ماه باشد، بيان شده که چگونه است، چون براي ماهها ده اسم هست؛ غُرَر هست، نُفَل هست، بعد تُسَع هست، عُشَر هست، نيمه ماه که رسيدند بيض هست[15] که «ايام البيض» اختصاصي به ماه رجب و امثال آن ندارد، هر ماهي آن روز 13 و 14 و 15 را ميگويند «ايام البيض»[16] که شب و روزش روشن است، 10 تا اسم براي ماهها هست که در روايات ما هست، شهيد در مسالک ذکر کرده،[17] فقهاي بعدي هم ذکر کردند که اگر آميزش در اوّل ماه باشد چگونه است، وسط ماه باشد چگونه است، آخر ماه باشد چگونه است، با ذکر خدا باشد چگونه است، اگر بخواهد فرزند به دنيا بيايد. درباره يائسه و امثال يائسه گفتند که اين حرفها نيست، براي اينکه آنجا توقّع فرزند نيست؛ امّا در مادون آنها گفتند در اثناي عمل، غير ذکر خدا چيزي نباشد، چون ميخواهد انسان به دنيا بيايد. ما باور نکرديم اين «ناقص الخلقه»هايي که در بهزيستي زندگي ميکنند؛ يکي از ناحيه چشم مشکل دارد، يکی از ناحيه گوش مشکل دارد، چند مشکل را در اين ده دوازده بابي که ذکر کردند که بخشي از اينها را ـ إن شاء الله ـ ميخوانيم، فرمودند اگر اين آميزش در فلان وقت باشد، نقص خَلقي پيدا ميکند؛ در چشم، گوش، بدن، ناطقه، دندان، زبان، پيکر، دست و پاي او، يک مشکلي پيدا ميشود و اگر در فلان بخش از ماه باشد يا فلان حالت باشد، نقص خُلقي پيدا ميکند آدم شروري خواهد بود، سارق درميآيد، شرور درميآيد، مزاحم در ميآيد و اگر در فلان بخش از ماه باشد يا فلان قسمت باشد، نقص عقلي پيدا ميشود، بدنش سالم است و شرور نيست؛ اما آدم کودني است، يک بَهللهاي دارد، يک خَوَلي دارد، شما يک مطلب را که گفتيد همان جا ميماند و به زحمت با پنج شش مثال بايد دست ذهن او را بلند کني از جايي به جايي ببري، يک دردي براي گوينده و استاد است، اين«خَوَل» و اين«بَهلله» در اثر کمخِرَدي اوست. فرمود اگر در فلان وقت باشد، اين «خَوَل» نقص عقل، کم استعدادي، کم هوشي دامنگيرش ميشود، اينها نقاط منفي است؛ امّا اگر با آن حالت باشد، زن و مرد ـ مخصوصاً زن ـ در حين عمل جز ياد خدا و ذکر خدا چيزي نگويد، او جزء ابدال ميشود. ابدال آدمهاي عادي نيستند، کساني هستند که هر شخصي از اينها که رحلت کرد ديگري جاي او مينشيند، انسان تعجّب ميکند که چگونه مثلاً فلان شخص با اين استعداد درآمد!
بنابراين اين قسمت اوّل خود نکاح بود که مستحب است و احکام آن، دوّم آداب خلوت با همسر است که از آن به «جماع» تعبير کردند که اينگونه تعبير، تعبير قبيحي است، الفاظ قبيحه مثل اين در لغت فراوان است، سرّش آن است که تصريح به اين کار پسنديده نيست، براي اين کار لفظ کنايي و مجاز وضع ميکردند؛ در اثر تکرار استعمال کمکم اين مجاز صبغهٴ حقيقت ميگرفت، اين استعاره و کنايه صبغهٴ حقيقت ميگرفت، اين لفظ را ميگذاشتند کنار، يک لفظ ديگر را به عنوان کنايه و مجاز ذکر ميکردند، بعد از يک مدتي هم اين لفظ را ميگذاشتند کنار، لفظ ثالث و رابع؛ لذا اين گونه از معاني قبيح، الفاظ فراواني دارد. در قرآن کريم از او به عنوان لمس ياد ميکند ﴿لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ﴾،[18] آن معناي اصلي اين در کتاب و سنّت به آن صورت نيست. از بس اين کار قبيح است که در بعضي تعبيرات دارد که اگر کسي عريان اين کار را انجام بدهد، او حمار است، کار حمار را دارد ميکند؛ يعني همان بخش مشترک بين انسان و دام را رعايت کرده است؛ اما آن بخش مشترک بين انسان و فرشته که ياد خداست، آن را رعايت نکرده است.
بنابراين پدر و مادر ـ مخصوصاً مادر ـ وقتي بداند همه فيوضات الهيه از راه نفس مادر به اين کودک افاضه ميشود، او مواظب خودش است. اگر بخواهد فرزندي به بار بياورد که روح و ريحان باشد براي او در دنيا و آخرت، بايد مواظب خودش باشد، پدر هم همچنين. اين بخش را که به عنوان احکام اين آميزش است، متن عبارت مرحوم محقق در شرايع را بخوانيم و بعد گوشهاي از آن ده پانزده باب را قرائت کنيم.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اين براي همان است که فرزند صالح به بار بياورند، آنکه مشترک بود و رواج داشت همان صبغهٴ قبح او بود. آن را انبياء و اولياء و مردان الهي اين کار را ميکردند، اکثري مردم که با آن صبغه نگاه نميکنند.
«الثاني في آداب الخلوة بالمرأه و هی قسمان الأوّل يستحب لمن أراد»، اينکه نماز بخواند و همچنين وليمه بدهند و فلان، «و الثاني يکره الجماع»، چه زماني؟ «في أوقات ثمانية، ليلة خسوف القمر»؛ شبي که ماه گرفته ميشود؛ يعني زمين فاصله ميشود بين شمس و بين ماه و سايه زمين روي چهره ماه ميافتد و ماه را ضِل ميگيرد، «ليلة خسوف القمر و يوم کسوف الشمس»؛ که کره ماه فاصله ميشود بين زمين و آفتاب که در حقيقت زمين را ضِل ميگيرد، نه آفتاب را، زمين در سايه ماه قرار ميگيرد؛ لذا نور آفتاب به زمين نميرسد، «و عند الزوال و عند غروب الشمس حتي يذهب الشفق و في المحاق»؛ «مَحاق مُحاق مِحاق»، «مثلثة الميم»، هر سه وجه آن ضبط شده است،[19] آن دو يا سه شب پاياني ماه را ميگويند «مَحاق»، براي اينکه ماه تا ميخواهد از کرانه شرق در بيايد ـ گرچه ماه از مغرب به مشرق ميرود ـ فوراً آفتاب طلوع ميکند و آن را محو ميکند، اين را ميگويند «مَحاق». در قرآن کريم فرمود: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا﴾؛[20] يعني ممکن است بانکهاي ربوي يک رشد چند روزه داشته باشند؛ ولي ما به هر حال ربا و رباخوار را مَحاق ميبريم. مَحاق قمر بعد از بَدر بودن اوست؛ يعني بعد از اينکه بَدر شد و يک مقدار «المشار بالبنان» شد و چشمگير شد، کمکم به مَحاق ميافتد. فرمود: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا﴾ ربا اوّل يک درخشندگي دارد و بعد کمکم محو ميشود، «و بعد طلوع الفجر إلي طلوع الشمس»؛ بين طلوعين اين کار مکروه است، «و في أوّل ليلة من کل شهر»؛ اوّل هر ماه اين کار مکروه است مگر در ماه مبارک رمضان «إلا في شهر رمضان» که در آيه دارد: ﴿أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَي نِسَائِكُمْ﴾،[21] «رفث» همين «جماع» است، «إلا في شهر رمضان و في ليلة النصف»؛ نيمه هر ماهي مکروه است، «و في السفر اذا لم يکن معه ماء يُغتسل به (أو يَغتسل)» اين شخص «به»؛ در مسافرت اگر آب ندارد که ناچار ميشود تيمّم کند، اين کار مکروه است، «و عند هبوب ريح السوداء و الصفراء»؛ باد سياه و باد زرد که ميوزد مکروه است، «و في الزلزلة»؛ در زمان زمين لرزه اين کار مکروه است، «بل جماع و هو عريان»؛ برهنه در روايات دارد «کالحمار»[22] اين مکروه است، «و عقيب الاحتلام قبل الغسل أو الوضوء»؛ بايد طاهر بشود، يا غسل کند يا نه، آنچه که مصحّح ورود نماز است براي غير جُنب، مثل وضو که اين گرچه طهارت نميآورد؛ ولي شبه طهارت است و يک مقداري انسان را به ياد حق متذکر ميکند، «و لابأس أن يجامع مرّات من غير غسل يتخلّلها»؛ چند بار اگر اين کار را انجام بدهد و غسل نکند و در پايان غسل بکند، اين عيب ندارد؛ امّا احتلام گفتند «من عمل الشيطان» است. اگر محتلم شد، غسل بکند و بعد اين کار را انجام بدهد و قبل از غسل يا قبل از وضو چون آن کار، کار شيطان بود در اين عمل او دخالت ميکند. مرحوم صاحب جواهر احتمال غَسل دادند، گرچه فرمودند به اينکه «اُولي و اظهر» به ضمّ «غين» است؛ يعني غُسل.[23] اينکه در روايت دارد که اگر محتلم شد، يا غُسل کند يا وضو، احتمال دادند که چون آن وضو آن اثر را ندارد، گفتند اين غَسل باشد؛ ولي تقويت کردند که به ضمّ «غين»؛ يعني غُسل مراد است. «و لابأس أن يجامع مرّات من غير غير يتخللها و يکون غسله أخيرا»؛ براي پايان يک غسل بکند. «و أن يجامع و عنده من ينظر إليه»؛ نگاه به عورت که حرام است، اگر يک کودکي باشد مثلاً ببيند که اينها دارند اين کار را انجام ميدهند، اين کار مکروه است و نظر به عضو خاص زن در حال جماع مکروه است و اين آميزش «مستقبل القبله أو مستدبر القبله» مکروه است، در کِشتي مکروه است، سخن گفتند به غير ذکر خدا مکروه است.[24]
جريان «قبله» اين را مستحضريد که اصلاً زندگي و مرگ ما با کعبه هماهنگ است، ما روزانه، بلکه تا زندهايم با کعبه کار داريم؛ نمازهاي ما که به طرف کعبه است؛ دستشوييها که رو به قبله هست حرام است و پشت به قبله هم که هست حرام است؛ نشستنهاي ما ـ که «خَيْرُ الْمَجَالِسِ الإسْتِقْبَال»[25] ـ پشت به قبله مکروه است؛ ذبايح ما مثل گاو و گوسفند و طيور و اينها که نظام به همين ذبايح دارد زندگي ميکند و مردم احتياج دارند، اين با قبله هماهنگ است؛ وقتي بيمار شديم در حال احتضار قبله مطرح است؛ بعد از مرگ، قبل از غُسل و تغسيل و تحنيط و اينها قبله مطرح است؛ بعد از غُسل دادن و تحنيط و غُسل، براي نماز آماده کردن قبله مطرح است؛ «صلاة علي الميت» قبله مطرح است؛ هنگام دفن، قبله مطرح است. ما تا در دنيا هستيم قبل از ورود به برزخ با قبله سر و کار داريم. اين است که در اين ادعيه و دعاها ميگوييم: «وَ الْکَعْبَة قِبْلَتَي»،[26] نه يعني فقط در نماز، کعبه قبله ماست، اصلاً تمام زندگي ما با کعبه وابسته است. در اين ذبايح مثل مرغ و خروس و گاو و گوسفند و تمام اينها که در سلاخخانهها هستند در همه آنها قبله مطرح است و همچنين ساير موارد. در اين جريان هم در حال آميزش گفته شد به اينکه قبله مطرح است، «مستقبل القبله» يا «مستدبر القبله» مکروه است و کلام «عند جماع» به غير ذکر خدا مکروه است.
بعضي از روايات ـ که ميخوانيم ـ آنها صبغهٴ عادي دارند و بعضي به عنوان «وصية النبي لعلي (عليهما السلام)» است که وجود مبارک رسول خدا به امير المؤمنين(عليهم السلام) دارد که «يا علي»! در حال آميزش اين کار اين کار اين کار، اينها خوب است، آن کار آن کار بد است و اگر مثلاً در فلان وقت باشد اين بچهاي که به دنيا ميآيد به شهادت ثالثه شهادت ميدهد؛ يعني غير از شهادت توحيد، غير از شهادت به رسالت، به ولايت تو هم شهادت ميدهد. اين را بعضي از نقّادان به تعبير مرحوم شهيد ثاني در مسالک، گفتند: «تفوح منه رائحة الوضع»، معلوم است که جعلي است؛ آنکه «بعض النقّاد» گفت، مرحوم شهيد ثاني در مسالک با زبان تقريباً پذيرش اين را ذکر کرد،[27] بعدها هم مرحوم صاحب جواهر از صاحب مسالک هم با ديد پذيرش نقل ميکند،[28] چون در آنجا «رايحه وضع» هست و بعيد است يک وصيت طولاني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به امير المؤمنين داشته باشد که «يا علي»! اين کار اين کار اين کارها مثلاً مکروه است، اين کارها مثلاً خوب است و اين کارها بد است.
پرسش: ...
پاسخ: براي اينکه فرمود اگر مثلاً اين کار را بکنيد شهادت ثالثه ميدهد، اصلاً آن روزها در زمان خود حضرت، شهادت اوّل و ثانيه و ثالثه مطرح نبود، يا آن هم دخترش را به حضرت امير داد و بعد بگويد يا علي! اگر خواستي اين کار را بکني، يک پدرزني به دامادش بگويد اين کار را بکن، آن کار را بکن، آن هم پيغمبر!
پرسش: ...
پاسخ: بله ديگر، اين بخشش را اينها گفتند که رايحه وضع در آن هست. آن در ضمن به اين بخش که اگر کسي که بخواهد جا بيافتد در ضمن وصاياي مقبول نقل ميکند. حالا ابو الزوجهاي مثل پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به دامادش بگويد يا علي! اين کارها را مثلاً ميخواهي بکني، اين پيداست که خيلي بعيد است اين طور باشد! خيلي از چيزهاست که نيازي به گفتنِ به حضرت امير(سلام الله عليه) نداشت.
پرسش: ...
پاسخ: حافظه آن روزها خيلي قوي بود، در صدر اسلام آنها اهل کتابت نبودند، بلکه اهل ضبط بودند، ببينيد خطبه نوراني صديقه کبري(سلام الله عليها) را زينب(سلام الله عليها) حفظ کرد با اينکه يکبار خوانده شد.
پرسش: ...
پاسخ: غرض اين است که بود، منتها حالا يک قدري بيشتر. خيلي از خطبههاي نهجالبلاغه بود که حفظ ميکردند، آن روزها چون اهل قلم نبودند، بلکه اهل ذهن و بيان بودند، حافظه آنها خيلي قوي بود.
غرض اين است که اين را اين بزرگواران فرمودند که «تفوح رائحة الوضع».
در جريان نجوم و احکام آن کاري که مرحوم سيد مرتضي کرد و تحليلي که ايشان کردند و همان را هم مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) در بحث نجوم مکاسب ذکر کرد،[29] راه خوبي است. نجوم چند بخش دارد: يک بخش آن مربوط به مسائل رياضي است، اين مسائل رياضي از نظم عالَم خبر ميدهد، خسوف و کسوف آن، فاصلهاش، اوّل ماه آن، ماه کسر دارد، ماه کسر ندارد، اين با نظم خاص است. يک منجّم ماهر الآن ميتواند تا پانصد سال يا تا هزار سال بعد را استخراج بکند که در طي اين هزار سال چند تا خسوف ميشود چند تا کسوف ميشود، چند تا ماه سَلخ دارد يا چند تا ماه سَلخ ندارد، از بس منظم و رياضي است. چند وقت قبل که ماه آن طور گرفت، گفتند تا هيجده سال بعد نميشود، بعد از هيجده سال تکرار ميشود، اين يک کار روشني است براي رياضيدانها، اين رياضيات نجوم است. يکي احکام نجوم است که اين همان طالعگيري و سَعد و نَحس است، يکي اعتقاد به مؤثر بودن اين نظام سپهري است. آنکه مشکل جدّي دارد اين سوّمي است، آنکه صبغهٴ علمي و قطعي ندارد، اين دوّمي است، آنکه صبغهٴ رياضي قطعي علمي دارد، اوّلي است. اوّلي روي صحبت، رياضي است فاصلهها مشخص است، سير مشخص است، احتجابها مشخص است؛ لذا خسوف و کسوف يک چيز بيّن الرشدي است، ماه کسر دارد يا ندارد يک چيز بيّن الرشدي است و کاملاً ميشود بيان کرد، اينها مسائل رياضي نجوم است؛ امّا سَعد و نَحس که چه کسي خوش اقبال ميشود يا چه کسي بد اقبال ميشود؟ در احکام النجوم است که کسي که در فلان شرايط بيايد، او مرگ خوبي دارد. به تعبير شيخنا الاستاد مرحوم آقاي شعراني(رضوان الله تعالي عليه) ميفرمود: احکام نجوم، غير از علم نجوم است، احکام نجوم به آن سَعد و نَحس برميگردد، ميگويند اگر درباره کسي، اقبال کسي يابد که او مرگ خوبي دارد؛ يعني تشييع خوبي نصيب او ميشود؛ امّا اينکه کسي آنها را مؤثر بداند، بله ديگر بحث کلامي است، بحث فقهي نيست و مشکل جدّي هم هست. اينها را ذات اقدس الهي به عنوان موجودات عادي آفريد، اينها اثر ندارند، بلکه آنکه مؤثر کل است «رب العالمين» است.
پرسش: چه فرقی بين هيأت و نجوم است؟
پاسخ: بله، هيأت و نجوم فرق ميکند، هيأت براي زمين است؛ اما نجوم براي ستارهشناسي است؛ لذا آنها هم ارتباطي با زمين دارند، اگر زمين نباشد و هيأت نجوم نباشد، آن نجوم مطرح نميشود، اصلاً نجوم با نجمها و کوکبها و ستارهها و شمس و قمر کار دارد؛ اگر ما زمين نداشته باشيم کسوفي نخواهيم داشت، خسوفي نخواهيم داشت.
پرسش: ...
پاسخ: نه، علم نجوم هم همين کاري که سيد مرتضي گفته همين است. علم نجوم، علم هيأت آن بخش رياضيشان علم است، اصلاً نجوم ما بدون هيأت، هيأت ما بدون نجوم سامان نميپذيرد؛ اگر ما کره زمين نداشته باشيم، خسوف و کسوف نداريم، اول ماه و آخر ماه نداريم، آنها در رابطه با زمين است. يک مجموعهاي است که زمين در وسط آن قرار دارد به حساب ما. اينها که سوار آپلو ميشدند از زمين به بالا ميرفتند، به ديد اينها دو طرفه سر بالا ميرفتند؛ وقتي که کره ماه رفتند زمين را بالا سر خودشان ميبينند، اين طور نيست که زمين پايين باشد. آنجا که کسي برود زمين را بالاي سر ميبيند، زمين که هست ماه را بالاي سر ميبيند، اين مجموعه معلّق در فضاست. شناخت اينها از يک بخشي به هيأت برميگردد و از بخشي به نجوم برميگردد، آن کار علمياش کار رياضي است. اين تحليل سيد مرتضي را مرحوم شيخ انصاري در مکاسب، بحث فراگيري علم نجوم ذکر کرده که ما علم نجوم داريم که يک علم رياضي است، يکي احکام نجوم داريم ـ که اين تحليل سه ضلعي در مکاسب و اينها نيست[30] ـ که به سَعد و نَحس و اينها برميگردد و يکي علل نجومي داريم که صابئين و امثال آن مبتلا بودند که ميگفتند اينها مثلاً اثر دارد که وجود مبارک ابراهيم خليل(سلام الله عليه) ميگفت[31] و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: بله ديگر، سومي آن ممنوع است که انسان اين را مؤثر بداند.
وجود مبارک حضرت امير آن طوري که در نهج البلاغه است روزي ميخواستند به جنگ بروند، يک منجّمي گفته بود به اينکه اگر کسي امروز بيرون برود شکست ميخورد، فرمود: «فَمَنْ صَدَّقَکَ بِهَذَا فَقَدْ کَذَّبَ الْقُرآنَ»؛[32] اگر کسي حرف تو را باور کند ـ معاذ الله ـ حرف خدا را باور نکرده؛ اوّلاً ما هم امروز به طرف جنگ ميرويم، رقيب ما هم امروز به طرف جنگ ميآيد، چگونه ما شکست ميخوريم اما او شکست نميخورد!؟ اين چيست که ميگويد هر کسي امروز وارد جنگ بشود شکست ميخورد؟! اين يک؛ ثانياً مگر اين ستاره مؤثر است، مؤثر ديگري است؛ اگر کسي معتقد باشد که نجوم مؤثر است، او اشکال توحيدي دارد، همان حرف صابئين است؛ اما اگر کسي بگويد اينها علامتاند نه علت، اينها نشانهاند که اگر کسي در آن حال اين کار را انجام بدهد فلان آسيب را ميبيند، اين رواياتي که الآن ميخوانيم به همين بخش برميگردد، به آن بخشهاي رياضي برنميگردد، بخش رياضي يک حساب و کتابي دارد، نماز آيات دارد و حسابش مشخص است و اگر يک منجّمي براي او مسلّم شد که امشب ماه گرفته ميشود، حالا در اثر بارندگي يا برف و اينها کسي نتوانست برود بررسي کند، بر او نماز آيات واجب است، بر ديگران(در مناطق ديگر) واجب نيست، يا براي کسي مشخص شد که فلان وقت اوّل ماه است و حجّت قطعي دارد، براي او حجّت است، ديگران ميتوانند استصحاب بکند؛ ولي او نميتواند استصحاب بکند، چون براي او حجّت است، اين علم است؛ اما سَعد و نَحس در حد مظنه است؛ اما آن اعتقاد که بحث کلامي است آن ديگر مشکل جدي دارد.
پرسش: ...
پاسخ: از ديرزمان خود اين روايات از همه انبياء داشتند و اين روايت هم دارد که اگر کسي فلان کار را بکند فلان حادثه پيش ميآيد ـ اين بخش از روايات را ميخوانيم ـ اگر اين آميزيش در فلان وقت باشد «عند الکسوف» باشد فلان حالت پيش ميآيد، اين سَعد و نَحس است؛ اگر در فلان وقت بچه به دنيا بيايد خوش اقبال ميشود، خوش عقل ميشود، خوش استعداد ميشود و خوش چهره ميشود؛ اما اگر در فلان وقت باشد کم عقل ميشود، کم خِرَد ميشود و شرور ميشود، اين سعد و نحس است؛ اين قمر در عقرب باشد مسافرت ممنوع است يا عقد ممنوع است ـ البته حرمت ندارد ـ اينها همان سَعد و نَحس است. اجمالش هم ثابت شد به اينکه بين ما و حوادث عالَم يک ارتباط جدّي برقرار است.
مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) چندين باب را به همين اختصاص داد، وسائل جلد بيستم، صفحه 123 به بعد ـ گرچه قبل آن هم باز روايت هست ـ، باب 60 از ابواب مقدمات نکاح، روايتي که مرحوم کليني نقل کرد،[33] مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) هم نقل کرده[34] که عبد الله بن سنان از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند: «اتَّقُوا الْكَلَامَ عِنْدَ مُلْتَقَی الْخِتَانَيْنِ فَإِنَّهُ يُورِثُ الْخَرَسَ»؛[35] بچه اگر گنگ دربيايد يا لال در بيايد، براي اينکه پدر و مادر «عند التقاء ختانين» حرف ميزنند. روايت دوم اين باب: «نَهَی رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) أَنْ يُكْثَرَ الْكَلَامُ عِنْدَ الْمُجَامَعَةِ وَ قَالَ يَكُونُ مِنْهُ خَرَسُ الْوَلَدِ».[36] روايت سوم: «يَا عَلِيُّ لَا تَتَكَلَّمْ عِنْدَ الْجِمَاعِ فَإِنَّهُ إِنْ قُضِيَ بَيْنَكُمَا وَلَدٌ لَا يُؤْمَنُ أَنْ يَكُونَ أَخْرَسَ».[37] روايت ديگري هم در همين باب است، چهار تا روايت است در باب شصت. در باب 61 که در حال خضاب، مختضب بودن اين کار مکروه است دارد که«لَا يُجَامِعِ الْمُخْتَضِبُ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ لِمَ لَا يُجَامِعِ الْمُخْتَضِبُ قَالَ لِأَنَّهُ مُحْتَضَرٌ».[38] حضور برخي از فرشتهها يا جنها ـ اجنّه جمع جن نيست، بلکه اجنّه جمع جنين است، ﴿أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ﴾[39] اين است ـ در بعضي از روايات دارد که نيمه ماه اين کار را نکنيد يا اول ماه اين کار را نکنيد، براي اينکه کاري است که جنها انجام ميدهند. اينکه ميبينيد که بعضيها اول ماه شد «صرع» ميگيرند،[40] آن حالت برايش پيش ميآيد، بعضيها نيمه ماه مبتلا به «صرع» هستند، راهي است که درمانش آسان نيست، تشخيص بيماري آسان نيست. آنهايي که ـ خدا شفا عطا کند ـ به «صرع» مبتلا هستند دفعةً غش ميکنند، اول ماه يا نيمه ماه غش ميکنند و اگر کسي مواظب اينها نباشد خودشان را به آب و آتش ميزنند؛ اين در روايات دارد که جنها اين کار را انجام ميدهند. قبول جن و حضور جن در خيلي از کارها براي برخيها دشوار است؛ در حالي که موجوداتي هستند مسلمان دارند، کافر دارند، مؤمن دارند، مسلمانهايشان کاري با کسي ندارند و سورهاي که در قرآن بنام «جن» است، آنها گفتند که ما آمديم «سَمعنا» وحيي را که ﴿أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی﴾،[41] اينها معلوم ميشود که قبلاً دين کليمي داشتند، بعد به يکديگر ميگويند ما بعد از موساي کليم يک وحيي شنيديم و قبلاً به آسمانها ميرفتيم، الآن ديگر ﴿مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً﴾.[42] در روايات ما هست که اگر اوّل ماه باشد يا مثلاً حالا در روايات ممکن است بخوانيم نيمه ماه باشد، چون کار آنهاست و آنها حضور پيدا ميکنند «صرع» دامنگير اين کودک بيچاره ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: نه، مجموعاً جدا نکرده است ﴿الثَّقَلاَنِ﴾[43] گفته، از هر دو هم عبادت خواسته: ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾[44] جدا نکرده، به ما فرمود ميتوانيد از شرّ آنها نجات پيدا کنيد. اين سليمان پيغمبر بود، حکومت تشکيل داد، تشکيلات حکومتي داشت يا کارمنداني داشت، کارگزاراني داشت، مسئولاني داشت که بخشي جن بودند و بخشي انس. ﴿وَ مِنَ الشَّيَاطِينِ﴾[45] که غواص بودند براي او، کارگر بودند براي او، بنّا بودند براي او، آنها هميشه در خدمت انبياي الهياند؛ منتها اگر پيامبري يک حکومتي تشکيل بدهد آنها را ميتواند به خدمت بگيرد، ﴿وَ مِنَ الشَّيَاطِينِ مَن يَغُوصُونَ﴾ بودند، کارگرها بودند، آن ديگ و ديگبر درست ميکردند: ﴿قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ﴾،[46] ﴿أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾[47] فوراً آورده؛ اگر کسي به راه باشد، آنها هم در خدمت او هستند، اگر کسي به راه باشد آنها يا در خدمت او هستند يا نميتوانند به او آزار برسانند.
در باب 62 کراهت اين آميزش «مَا بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَی طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ مِنْ مَغِيبِ الشَّمْسِ إِلَی مَغِيبِ الشَّفَقِ وَ يَوْمَ كُسُوفِ الشَّمْسِ وَ لَيْلَةَ خُسُوفِ الْقَمَرِ وَ فِي الْيَوْمِ الَّذِي يَكُونُ فِيهِ رِيحٌ سَوْدَاءُ أَوْ حَمْرَاءُ أَوْ صَفْرَاءُ أَوْ زَلْزَلَةٌ وَ كَذَا اللَّيْلَةُ الَّتِي يَكُونُ فِيهَا شَيْءٌ مِنْ ذَلِكَ» دو تا روايت مبسوط است در اين باب که ملاحظه بفرماييد.[48] در باب 63 کراهت اين کار در «مَحاق شهر» در پايان شهر، دوّم يا سوّم، دو شب يا سه شب مانده به آخر ماه. بعضي از اينها در روايات دارد که مشکل بدني و سلامت دارد که «عِنْدَ امْتِلاءِ الْبَطْنِ»، روي غذا وقتي غذا خورد سير شد، اين کار گفتند به اينکه بيماري ميآورد، البته اين گونه از روايات ارشادي است تقريباً جنبه پزشکي و بهداشتي دارد؛ امّا صبغهٴ تعبّدي دارد که اگر اين کار را بکنيد «خَوَل»، «بَهلله»، کم خِرَدي، کم هوشي و کم استعدادي ميآورد، آنکه دارد «عند الإمتلاء» مرض ميآورد اين است. در روايت دوّم باب 63 دارد که اگر يک کسي اين کار را بکند مثلاً آخر ماه اين کار را بکند، او يا عشّار ميشود؛ يک دهم ـ همين ماليات بگيرهايي که آن روزها به ظلم ميگرفتند ـ «وَ عَوْناً لِلظَّالِمِينَ وَ يَكُونُ هَلَاكُ فِئَامٍ مِنَ النَّاسِ عَلَی يَدِهِ».[49] «فئام»؛ يعني جمعيت و گروهي فراوان، گروههايي به دست او از بين ميروند. باب 64 دارد که در اوّل ماه اگر کسي اين کار را بکند به استثناي اوّل ماه مبارک رمضان، اين کار مکروه است، دارد که «إِنَّ الْجِنَّ يُكْثِرُونَ غِشْيَانَ نِسَائِهِمْ فِي أَوَّلِ لَيْلَةٍ مِنَ الْهِلَالِ وَ لَيْلَةِ النِّصْفِ وَ فِي آخِرِ لَيْلَةٍ أَ مَا رَأَيْتَ الْمَجْنُونَ يُصْرَعُ فِي أَوَّلِ الشَّهْرِ وَ فِي وَسَطِهِ وَ فِي آخِرِهِ»؛[50] مگر نميبيني آنها که ـ معاذ الله ـ گرفتار بيماري «صرع» هستند، اول ماه يا وسط ماه يا آخر ماه، «صرع» آنها شروع ميشود. اين باب 64 نُه تا روايت دارد که ملاحظه بفرماييد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . شرائع الاسلام، ج2، ص210 ـ 224.
[2] . وسائل الشيعه، ج20، 113.
[3] . جامع الأخبار(للشعيری)، ص101.
[4] . الأمالي(للطوسي)، النص،ص518.
[5] . مجمع البحرين، ج5، ص319.
[6] . وسائل الشيعه، ج20، ص254 و 255.
[7] . مسالک الافهام الی تنقيح شرائع الاسلام، ج7، ص22 ـ 39.
[8] . جواهر الکلام، ج29، ص62.
[9] . سوره مؤمنون، آيه14.
[10] . سوره تين، آيه4؛ ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾.
[11] . من لا يحضره الفقيه، ج3، ص478.
[12] . سوره مؤمنون، آيه14.
[13] . سوره روم، آيه41.
[14] . سوره أعراف؛ آيه96.
[15] . الصحاح ـ تاج اللغة و صحاح العربية، ج2، ص768.
[16] . مجمع البحرين، ج4، ص198.
[17] . مسالک الافهام الی تنقيح شرائع الاسلام، ج7، ص36.
[18] . سوره نساء، آيه43.
[19] . مصباح المنير، ج2، ص565.
[20] . سوره بقره، آيه276.
[21] . سوره بقره، آيه176.
[22] . وسائل الشيعة، ج20، ص120.
[23] . جواهر الکلام، ج29، ص58.
[24] . شرائع الاسلام، ج2، 212.
[25] . وسائل الشيعة، ج12، ص109.
[26] . تهذيب الاحکام، ج3، ص286.
[27] . مسالک الافهام الی تنقيح شرائع الاسلام، ج7، ص39.
[28] . جواهر الکلام، ج29، ص62.
[29] . کتاب المکاسب(للشيخ الانصاری، ط ـ الحديثه)، ج1، ص201 ـ 206.
[30] . کتاب المکاسب(للشيخ الانصاری، ط ـ الحديثه)، ج1، ص209.
[31] . سوره انعام، آيه78؛ ﴿فَلَمَّا رَأي الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هذَا رَبِّي﴾.
[32] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه79.
[33] . الكافي(ط ـ الاسلاميه)، ج5، ص498
[34] . التهذيب، ج7، ص413.
[35] . وسائل الشيعة، ج20، ص123.
[36] . وسائل الشيعة، ج20، ص123.
[37] . وسائل الشيعة، ج20، ص123.
[38] . وسائل الشيعة، ج20، ص124.
[39] . سوره نجم، آيه32.
[40] . وسائل الشيعة، ج20، ص128 و 129.
[41] . سوره احقاف، آيه30.
[42] . سوره جن، آيه8.
[43] . سوره الرحمن، آيه31.
[44] . سوره الرحمن، آيه32.
[45] . سوره انبياء، آيه82.
[46] . سوره نمل، آيه39.
[47] . سوره نمل، آيه40.
[48] . وسائل الشيعة، ج20، ص125.
[49] . وسائل الشيعة، ج20، ص127 و 128.
[50] . وسائل الشيعة، ج20، ص128.