مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 09 (1394/07/15)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مرحوم محقق در متن شرايع در کتاب نکاح، چهار فصل را محور اصلي مطالبشان قرار دادند. فصل اول در آداب عقد نکاح است. آن مستحبّات و خطبهها و خِطبهها و دعاها و نمازها، مربوط به آداب عقد است که هنوز به پايان نرسيد.[1] فصل دوم در خود حقيقت عقد است که ايجاب چيست؟ قبول چيست؟ ترتيب چيست؟ موالات چيست؟ عربيت يا ماضويت شرط است يا نه؟ انشاء چيست؟ در اينها بحث است.[2] فصل سوم درباره اولياي عقد است که آيا عقد نکاح مثل عقد بيع و مانند آن است يا ولي خاص هم دارد؟[3] فصل چهارم درباره اسباب تحريم است، اين حرمتها و محرميتها که پيدا ميشود از چه راه است؟ نکاح دائم داريم، نکاح منقطع داريم و مانند آن.[4]
فصل اول که درباره آداب عقد است، مقداري از مباحث استحبابي آن گذشت.يک بخش آن مربوط به کيفيت اُنس و ارتباط و آميزش زن و شوهر است در ليلهٴ زفاف و غير زفاف که اشاره شد جزء آداب مستحبّي است. مستحبّ ديگر وليمه است؛ وليمه يک قداستي دارد برخلاف مائده و مأدُبه، سفرهاي که پهن ميشود در ميهمانييا غير ميهماني اين ميشود مائده يا مأدُبه، آن غذا ميشود مأدُبه و سفره ميشود مائده و تفاوت مختصر ادبي هم بين مائده و مأدُبه هست؛ ولي وليمه يک قداستي دارد ويک دستور خاصي است،شرعاً مستحب است؛ اگر مستحب باشد بايد هم معناي وليمه مشخص بشود، هم زمان وليمه مشخص بشود و هم موارد وليمه مشخص بشود که همهٴ اين سه عنصر را فقها مطرح کردند که وليمه يعني چه که مستحب است؟ چند روز و چه زماني بايد وليمه داد؟ مقدارش چقدر است؟ و مواردش چقدر است؟
مرحوم محقق در متن شرايع در آداب عقد نکاح فرمود: «و يستحب الوليمة عند الزفاف»؛ کسي که ميخواهد عروسي کند، مستحب است وليمه بدهد. پس وليمه غير از مائده است، وليمه غير از مأدبه است، سفرههاي ميهماني که پهن ميشود اين وليمه نيست. وليمه عبارت از آن است که انسان در آن موردي که شارع مقدس دستور داد که پنج مورد است، اين کار را انجام بدهد: هنگام عروسي هست، هنگام ساختن ساختمان هست، هنگام عقيقه هست، هنگام فرزنديکه به دنيا ميآيد هست، هنگامي که حاجي از سفر حج برميگردد هست، اينها ميشود وليمه، اين موارد پنجگانه در وليمه آمده که در نصوص ما ميباشد، موارد ديگر وليمه نيست، آن وليمهاي که مستحب است و دستور شرعي است همين پنج مورد ميباشد که حالا ميخوانيم. معناي وليمه هم اين است که يک غذايي را بدهد و مؤمنين را دعوت کند و مدتش هم يک يا دو روز است، بيش از دو روز نيست و روز سوم نهي شده است. آدم سه روز به عنوان وليمه؛ چه در عروسي، چه در مسئله حج، چه در مسئله عقيقه و مانند آن اين کار را بکند، روز سوم منهي است. پس معنايوليمه مشخص شد، مدتش هم مشخص شد، مواردش هم مشخص شد. فرمايش مرحوم محقق در متن شرايع اين است «و يستحب الوليمة عند الزفاف يوما أو يومين»،يک روز يا دو روز. در روايات دارد که بيش از دو روز ريا و سُمعه است؛ ريا اين است که کسييک کاري را انجام بدهد و بخواهد به ديگران نشان بدهد که آنها ببينند او براي رضاي خدا کار ميکند، در حالي که اين چنين نيست او براي رضاي خدا کار نميکند، او ميخواهد به ديگران نشان بدهد که براي رضاي خدا کار ميکند،يک دروغي هم در آن هست، او براي رضاي خدا کار نميکند، اين يک؛ به ديگران ميخواهد نشان بدهد که دارد براي رضايخدا کار ميکند، اين دو. پس يک کذب است و يک ارائه، يک تظاهر و خودنمايي هست با يک دروغ، چون اگر براي رضاي خدا بخواهد کار کند که به ديگران گفتن يا نشان دادن لازم نيست. پس يک دروغي دارد و براي رضاي خدا نيست؛ ولي دارد دروغ ميگويد، دارد نشان ميدهد که من دارم براي رضاي خدا عمل ميکنم. کذب گاهي با فعل است، گاهي با قول است و گاهي با انحاي امور است. دروغ بر خدا و پيامبر که در ماه مبارک رمضان باعث بطلان روزه است، همه موارد را ميگيرد.يک وقتي کسي خبر دروغ ميدهد،يک کسي فعل دروغ دارد،يک وقتي کتابت و نوشتن او دروغ است و دارد دروغ مينويسد، همه اينها «کذب علي الله» است.
بنابراين در ريا يک کذب است و يک خودنمايي، اين کار براي رضاي خدا نيست، اين يک؛ به ديگران نشان ميدهد که من دارم براي رضاي خدا کار ميکنم، اين دو. پس يک کذب است ويک خودنمايي. اين ميشود ريا. سُمعه آن است که براي رضاي خدا کار نميکند، به گوش ديگران ميرساند که دارد براي رضاي خدا کار ميکند؛ ريا ارائه و نشان دادن است، به رؤيت ديگران رساندن است، سُمعه، اسماع و سمع ديگران رساندند است، در هر دو حال يک دروغ است و يک خودنمايي. در روايات هست که ـ إن شاء الله ـ آن روايات را هم ميخوانيم. پس وليمه يک روز يا دو روز است، بيش از دو روز نيست؛به هر حال اين مستحبات دينييک زمان و زميني دارند. در جريان اعتکاف گفتند زمينش بايد مسجد باشد، مسجد جامع يا مسجدي که اجتماع در آن زياد است، زمانش هم از فلان روز تا فلان روز است؛ مثلاً حداقل آن سه روز است. اين وليمه حداقل آنيک روز و حداکثر آن دو روز است، ديگر بيش از دو روز نيست.
«و أن يدعي له المؤمنون»؛ پس وليمه مستحب است،يک؛ زمانش هم حداقل يک روز حداکثر دو روز است، اين دو؛ و مستحب است که مؤمنين را دعوت کند. گاهي بعضي از کارهاست که از اين طرف مستحب است، از آن طرف واجب؛ مثل سلام کردن، سلام مستحب است، ولي جواب واجب؛ اينجا که شارع ميفرمايد دعوت مستحب است، آيا جواب دادن واجب است يا مستحب؟ فرمودند که درست است که دعوت مستحب است؛ اما اين چنين نيست که هر مستحبييک جواب واجبي داشته باشد، جواب واجب نيست. اينکه فرمود جواب واجب نيست، براي اينکه برخيها فتوا به وجوب جواب دادند که اگر از اين طرف مستحب است از آن طرف واجب است؛ نظير سلام که سلام از اين طرف مستحب است، از آن طرف واجب. کسي که وليمه ميدهد براي اينکه از سفر مکه برگشت، از اين طرف مستحب است، ولي از آن طرف واجب؛ لکن فتوا به وجوب نميدهند، مشهور وجوب نيست. «و لاتجب الإجابه بل تستحب»،اين کار مستحب است.
مطلب بعدي؛ حالا که اجابت کرد و آمد، آيا غذا خوردن هم لازم است يا نه؟ ببينيد همه آداب را دين رعايت کرده است. فرمودند وقتي که آمدي بايد غذا ميل کني، براي اينکه او زحمت کشيده ويک غذايي تهيه کرده، شما ميل نکني، او لذت نميبرد. در يکي از مجالس وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ديد که اين ميهمان غذا نميخورد، حضرت فرمود: چرا غذا نميخوري؟ گفت من روزه هستم. فرمود اين چه حرفي است؟ او زحمت کشيده واز شما دعوت کرده، وليمه دارد ميدهد، شما ميگويي من روزهام چيست؟! فردا يک روز قضا بجا بياور. خب اين را در صورتي که مستحب باشد که حتي گفتند اگر کسي روزه مستحبيدارد، اوليٰ و افضل اين است که روزه را بشکند و اجابت کند دعوت مؤمن را و اگر روزه قضاست و قبل از ظهر است، باز اين کار را بکند و بشکند و يک روز ديگر انجام بدهد، اگر چنانچه بعد از ظهر است که دعوت بعد از ظهر ديگر براي ناهار نيست، براي چيز ديگر است،يا اين شخص بعد از ظهر رسيد يا سفره را بعد از ظهر پهن کردند،اين شخص عذرش موجه است. چه اينکه مهمان اگر بخواهد روزه بگيرد بايد به اذن ميزبان باشد، لکن اگر کسي دعوت کرد و اين شخص روزهاش مستحبي بود، اوليٰ اين است که روزه را بشکند و در وليمه شرکت کند، چون دين، دين محبت و اجتماع و احترام گذاشتن به افکار ديگران و حرمت نهادن به زحمت ديگران است؛ ولو انسان احتياج به غذاي او ندارد؛ ولي احترام گذاشتن به زحمت ديگران باعث جلب عنايت است.فرمود: «فإذا حضر فالأکل مستحب»؛ غذا خوردن مستحب است. «ولو کان صائما ندبا»، ولو روزهدار هم باشد، روزه مستحبي است و اوليٰ اين است که در اين پذيرايي شرکت کند و روزهاش را بشکند.
در عروسيها گذشته از وليمه، يک نُقلي پخش ميکردند، بعضيها يک پولي پخش ميکردند يا کالاهاي ديگر روي سر عروس و دامادپخش ميکردند، اين ميشود «أکل ما يُنثر في العِرْس»؛يعني نثار ميشود، پخش ميشود روي سر عروس و داماد، فرمود: «و أکل ما ينثر في الأعراس جائز»؛ در عروسيها چيزي روي سر داماد و عروس پخش بکنند خوردنش جايز است؛ اما حالا ملکيت ميآورد يا نه؟ ميشود گرفت و مالک شد يا نه؟ آن مطلب ديگر است. «و أکل ما ينثر في الأعراس جايز؛ و لايجوز أخذه ألا بإذن أربابه»،يک وقت است که اين نثاري که روي سر عروس و داماد ميکنند براي همان اعضاي خانواده است، مهمانها فقط حق دارند که از او بگيرند و ميل کنند؛ اما اگر بگيرند و ببرند و تملّک کنند آن را شايد اجازه ندهند، مگر اينکه زبان حالييا زبان مقالي دلالت بکند بر اجازه تملّک. «و لايجوز أخذه إلا بإذن أربابه»؛ صاحبانش اگر اجازه دادند ميشود، حالا يا «نطقاً أو بشاهد الحال» «و هل يملک الأخذ»، آيا اينها صِرف اباحه است يا تمليک هم هست؟ چون چيزي که براي مهمان ميآورند اباحه است، تمليک که نيست. خوردن، شرطش مالک بودن نيست، بلکه شرطش جواز تصرف است. اگر کسييک ظرف ميوهاي پيش مهمان گذاشت، تمليک نکرد که، بلکه اباحه تصرف است، در اباحه تصرف خوردن جايز است. در پذيراييها، در مهمانيها همهاش اباحه تصرف است، تمليک که نيست. اگر خواستند در منثوراتِ در عرس چيزي را بگيرند و مالک بشوند، بايد به اذن صاحبانش باشد. «و هل يملک بالأخذ الأظهر نعم»، براي اينکه زبان حال، شهادت ميدهد بر جواز اخذ و تملّک. اينها عبارتهاي مرحوم محقق بود در متن شرايع.[5]
مرحوم صاحب مسالک تقريباً بيش از هفت صفحه درباره همين سه چهار سطر بحث مفصل کردند.[6] غالب فرمايشات مرحوم صاحب جواهر ناظر به همين هفت صفحهاي است که مرحوم شهيد ثاني در مسالک ذکر کرده است. در بخشي از موارد يک انتقادهاي جزئي هم صاحب جواهر نسبت به مسالک دارند که چون احکام مستحبي است و واجب نبود، طرح همه آنها لازم نبود.[7] روايات باب هم زياد است.
رواياتي که مربوط به اين چند صفحه بود، بخشي مربوط است به اينکه وليمه مربوط به چند جاست؟ يکي اينکه زمان وليمه حداقل يک روز و حداکثر دو روز است و مستحبات وليمه و آداب وليمه هم بايد مشخص بشود. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در کتاب شريف وسايل، جلد بيستم، صفحه 94، باب 40از ابواب مقدمات نکاح،احکام وليمه را ذکر ميکنند.
روايت اولي که از مرحوم کليني نقل ميکند اين است، وشّا ميگويد من از وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) شنيدم «قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ النَّجَاشِيَّ لَمَّا خَطَبَ لِرَسُولِ اللَّهِ (صلی الله عليه و آله و سلم)آمِنَةَ بِنْتَ أَبِي سُفْيَانَ فَزَوَّجَهُ دَعَا بِطَعَامٍ ثُمَّ قَالَ إِنَّ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلِينَ الْإِطْعَامَ عِنْدَ التَّزْوِيجِ»؛[8] وجود مبارک حضرت هنگام عقد آمنه بنت ابي سفيان اطعام کرد و بعد فرمود: اين جزء سنن مرسلين است. عنوان وليمه در اين حديث نيست، معلوم ميشود که دعوت کردن مهمان و غذا دادن مهمان در عروسيها، جزء سنن مرسلين است، جزء شريعت و منهاج نيست، بلکه جزء دين محسوب ميشود، جزء مستحبات دين است که همه انبيا اين را آوردند، اينکه در بعضي از روايات دارد اين «مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلِينَ»[9] است؛يعني اين جزء مشترکات است، جزء دين است که ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾،[10] در محدوده ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[11] در آن شرعه و منهاج نيست که هر دينييک حکم خاص خودش را داشته باشد، بلکه اين جزء سنن مرسلين است.
روايت دوم اين باب که آن را هم مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل کردند، مربوط به حداقل و حداکثر وليمه است، آن روايت دوم که از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) است اين است که: «الْوَلِيمَةُ يَوْمٌ وَ يَوْمَانِمَكْرُمَةٌ»؛يعني حداقل آنيک روز و حداکثرآن دو روز،«وَ ثَلَاثَةُ أَيَّامٍ رِيَاءٌ وَ سُمْعَةٌ»[12] اگر به روز سوم برسد اين ديگر رياست؛يعني معلوم ميشود که اين شخص ميخواهد به ديگري نشان بدهد که من دارم براي رضاي خدا اين کار را انجام ميدهم، اين ميشود ريايا به گوش ديگران برساند که من دارم براي رضاي خدا اين کار را انجام ميدهم، اين ميشود سُمعه. فرقي بين اينها نيست هر دو محرّم است،يک دروغي در اين کار نهفته است و يک خودنمايي.
روايت سوم اين باب که باز مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل کرد[13] و مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) هم نقل کرد[14] اين است که هشام بن سالم از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند که «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله عليه و آله و سلم) حِينَ تَزَوَّجَ مَيْمُونَةَ بِنْتَ الْحَارِثِ أَوْلَمَ عَلَيْهَا وَ أَطْعَمَ النَّاسَ الْحَيْسَ»؛[15]«حيس» عبارت از يک غذايي است که از خرما و روغن و بخشي از مواد ديگر فراهم ميشود، فرمود هنگام ازدواج اين را وليمه داده است، «أَوْلَمَ»؛يعني وليمه داد، «أَطْعَمَ النَّاسَ» چون در کنار «أَوْلَمَ» است به عنوان وليمه دعوت کرده است نه ميهماني ساده.
اين روايت را صاحب محاسن برقي هم از وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) نقل کرده است.[16] پس مرحوم کليني نقل کرده، مرحوم شيخ طوسي نقل کرده، صاحب محاسن برقي نقل کرده، مرحوم کليني از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرده است، چه اينکه شيخ طوسي هم از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرد؛ ولي صاحب محاسن برقي از وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) نقل کرد.
روايت چهارم که مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل کرد اين است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود که پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:«الْوَلِيمَةُ أَوَّلَ يَوْمٍ حَقٌّ وَ الثَّانِيَ مَعْرُوفٌ وَ مَا زَادَ رِيَاءٌ وَ سُمْعَةٌ»؛[17] حتي بين روز اول و روز دوم هم باز فرق است. روز اول حق است، چون دستور رسيده، روز دوم جزء معروف است که امر به معروف شامل اينها هم ميشود، جزء چيزهايي است که عقل آن را به رسميت ميشناسد، نقل آن را به رسميت ميشناسد، عقل و نقل که کاشف شريعت هستند، شريعت آن را به رسميت ميشناسد، اين کار نزد شريعت و صاحب شريعت معرفه است؛يعني به رسميت شناخته شده است. منکر؛ يعنييک کاري که نزد صاحب شريعت به رسميت شناخته نشده، نکره است، دين آن را به رسميت نميشناسد، امام و پيغمبر(عليهم السلام) آن را به رسميت نميشناسند،نزد آنها نکره است، پس ميشود منکر؛ معروف و منکر به همين معنا خواهد بود.
پرسش: ...
پاسخ: ريا امر قصدي است.
پرسش: ...
پاسخ: اگر «قربة الي الله» است يقيناً ريا نيست، ريا با «قربة الي الله» جمع نميشود، سُمعه با «قربة الي الله» جمع نميشود، چون در ريا و سُمعه يک دروغي نهفته است؛يعني اين شخص براي خدا نميخواهد انجام بدهد،يک؛ به مردم ميخواهد نشان بدهد که من براي خدا دارم انجام ميدهم، اين دو. کسي که ريا ميکند حتماً براي رضاي خدا نيست.
پرسش: ...
پاسخ: نه، ريا معنايش همين است، دارد نزد خودش انجام ميدهد و بدعت انجام ميدهد. يک وقت کسي مهماني انجام ميدهد به عنوان وليمه نيست، حالا سه روز يا چهار روز پنج روز جمعيتهاي زيادي، ارحامي دارند، فلان ارحام تا از راه دور برسد روز سوم ميرسد، روز چهارم ميرسد، اين ضرري ندارد، اين نميخواهد وليمه بدهد، بلکه که اين يک مهماني عادي است. يک خانهاي ساخته، دوستان او، ارحام او هر کدام از راه دور بخواهند برسند،يکي امروز ميرسد،يکي فردا ميرسد،يکي پس فردا ميرسد، اين وليمه نيست، بلکه اين مائده و مهماني عادي است. اگر کسي مهماني عادي داشته باشد شش هفت روز مهماني عادي بدهد، محذوري ندارد، چون قصد قربت در آن شرط نيست؛ اما وليمه مستحب است وقتي مستحب شد؛يعني من به دستور دين دارم انجام ميدهم. مهماني عادي که انسان به عنوان قصد قربت يا به عنوان دستور دين انجام نميدهد، مهماني دارد انجام ميدهد، مهمانيرفته حالا دارد مهماني ميدهد، اين ديگر قصد قربت و به عنوان دستور دين که نيست، بلکه جزء مباحات است؛ اما وليمه جزء مستحبات شرعي است؛يعني به عنوان امر ديني دارم انجام ميدهم، اگر به عنوان امر ديني است بايد که محدودهاش مشخص بشود، روز اول حق است، روز دوم معروف است، روز سوم ديگر به عنوان وليمه نيست.
پرسش: ...
پاسخ: عيب ندارد، اطعام به عنوان اينکه حسنه است قصد قربت ميکند؛ ولي ديگر وليمه نيست. يک کار خيري دارد انجام ميدهد قصد قربت ميکند که اين مهمان است، اين ارحام است و اين صله رحم را من انجام ميدهم «قربة الي الله»، ارحام خود را دعوت کرده به عنوان صلح رحم «قربة الي الله»؛ اما ديگر وليمه نيست، چون وليمه را تحديد کردند فقط در پنج چيز است.پس «الْوَلِيمَةُ أَوَّلَ يَوْمٍ حَقٌّ وَ الثَّانِيَ مَعْرُوفٌ وَ مَا زَادَ رِيَاءٌ وَ سُمْعَةٌ».
روايت پنجم که مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) نقل کرده است از وجود مبارک امام کاظم(سلام الله عليه) يا امام رضا(سلام الله عليه) «عَنْأَبِي الْحَسَن (عليه السلام)»ـ چون قبلاً ملاحظه فرموديد که پنج امام از ائمه بزرگوار(عليهم السلام) به کنيه «ابي الحسن» مکنّيٰ هستند ـ « أَنَّ رَسُولَ اللهِ(صلی الله عليه و آله و سلم)قَالَ:لَا وَلِيمَةَ إِلَّا فِي خَمْسٍ»، در پنج چيز عنوان وليمه مطرح است «فِي عُرْسٍ»؛ وليمه در عروسي هست «أَوْ خُرْسٍ» تعبير ميکند «أَوْ عِذَارٍ أَوْ وِكَارٍ أَوْ رِكَازٍ»، حالا اين اقسام پنجگانه را حديث تفسير ميکند، فرمود: «فَالْعُرْسُ التَّزْوِيجُ»؛ در عروسي وليمه مستحب است «وَ الْخُرْسُ النِّفَاسُ بِالْوَلَدِ»؛ کودک که به دنيا آمده، وليمه مستحب است ـ اين وليمه غير از عقيقه است که بعد خواهد آمد، شايد جزء همان عقيقه باشد ـ«وَ الْعِذَارُ الْخِتَانُ»؛ وقتي ميخواهند ختنه کنند آن دعوت، وليمه است «وَ الْوِكَارُ الرَّجُلُ يَشْتَرِي الدَّارَ»؛ خانهاي که خريد وليمه مستحب است «وَ الرِّكَازُ الرَّجُلُ يَقْدَمُ مِنْ مَكَّة»؛[18] از مکه که اقدام ميکند و ميآيد يا «يقدم بمکه»، اين وليمه دارد. پس حاجي که از سفر برميگردد وليمه دارد، نوزاد که به دنيا آمده وليمه دارد، ختنه ميکنند وليمه دارد و عروسي وليمه دارد. عقيقه در بعضي از امور بر همين وليمهها تطبيق شده است. اين روايت پنجم را که مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) نقل کرد[19] مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) هم همين را نقل کرده است.[20] با همين سند هم مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کردند که آن حضرت از آباء کرامش که وجود مبارک پيغمبر به حضرت امير(سلام الله عليهما) وصيت ميکند،يکي از وصايايش همين مسئله وليمه است که وليمه در پنج امر است.
اينها بخشي از احکام مربوط به وليمه بود؛ اما آنچه که در عبارتهاي مرحوم محقق در متن شرايع آمده است که اجابت مستحب است واجب نيست، وقتي که اجابت کردند، خوردن مستحب است، ولو شخص روزهدار باشد، آنها در ابواب ديگر، در روايات ديگر است که همه اين روايات را مرحوم شهيد ثاني در مسالک بازگو کرد و همه اينها را مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) يکي پس از ديگري نقل کرد، چون هم مستحب است و هم مورد اتفاق اصحاب است و هم آن بحثهاي عميق فقهي در اينها کمتر مطرح است؛ لذا از پرداختن به آنها در آن روز آخر بحث صرف نظر ميکنيم.
يک مطلب لازمي که براي همه مطرح است اين است که الآن ما در اواخر ذيالحجه هستيم، اين اواخر ذيالحجه خيلي پربرکت است، مثل روز هيجدهم. آن دهه پربرکت ولايت که عيد قربان بود بعد عيد اکبر، عيد ولايت، عيد غدير بود، گذشته از آنها، در اواخر ماه پربرکت ذيالحجه؛ هم آن مسئله خاتمبخشي وجود مبارک حضرت امير است که 24 ذي الحجه است، هم مسئله مباهله است که خيلي مهم است 24 ذيالحجه است، هم مسئله نزول آيه «هل اتيٰ» است که در بيست و پنجم است. برخي از مورّخان اين سه قضيه را در همان بيست و پنجم دانستند؛ ولي اين طور نيست، اشهر آن است که در بيست و چهارم مسئله مباهله اتفاق افتاد، چه اينکه خاتمبخشي هم در روز بيست و چهارم اتفاق افتاد، بيست و پنجم مربوط به آن نزول «هل اتيٰ» است.
در جريان «هل اتيٰ» مستحضريد وجود مبارک اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا(سلام الله عليهما) نذر کردند که اگر خدا اين کودکان را شفا مرهمت کرد، روزه بگيرند. نذر کردن براي اينکه خدا اگر شفا داد روزه بگيرند يک کار عادي است، خيلي مهم نيست؛ اما ﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً﴾[21] حائز اهميت است. خود انسان روزه بگيرد در آن هواي گرم حجاز، حالا آن افطاري هم گفتند با قرض تهيه شده و هنگام افطار مسکيني بيايد،يتيمي بيايد، اسيري بيايد و اينها سهميه خودشان را بدهند و با آب خالص افطار کنند، اين يک چيزي نيست که براي افراد عادي قابل هضم باشد. دو تا مطلب هست که رسيدن به آنها آسان نيست: يکي اينکه خود وجود مبارک حضرت امير و فاطمه(سلام الله عليهما) بالغ و عاقل بودند و گرسنه ماندند؛ اما اين کودکان واجب النفقهٴ آنها بودند، حالا غذاي اينها را دادن و اينها را همين طور گرسنه نگه داشتن، اين معلوم ميشود که جزء کريمههايي است که مربوط به خود اهل بيت است، چون اينها سهميه حسنين را هم دادند. نکته مهمتر آن است که در روز اول افطار مسکين، افطار دوم يتيم، افطار سوم اسير، در مکه مسلمان که اسير نبود، جنگهايي که ميکردند هم مسلمانها از کفار اسير ميگرفتند و هم کفار از مسلمانها اسير ميگرفتند، اين اسير کسي بود که کافر بود، مشرک بود در جنگهايي که با مسلمين داشتند به اسارت آمد، ظاهرآن اين است که کافر بود، حالا ممکن است اسلام آورده باشد؛ ولي بالاخره بايد ثابت بشود که اسلام آورد يا نه. کافر آمده گفته که من گرسنهام و اينها افطاريشان را دادند. اين کارها فقط از اين خاندان برميآيد. حالا مسئله مسکين و يتيم يک امر عاطفي است و ميگوييم خيلي دشوار نيست؛ اما اينکه اسير بود! آن يتيم کوچک بود خوب ميگوييم اين کوچک است، آن مسکين ميگوييم بله، ممکن است کوچک بود؛ اما اسير يک انسان بزرگ جنگجويي که عليه اسلام آمده شمشير بزند، ولي خب اسير شد، بزرگ بود،يک؛ مشرک بود، دو؛ در جنگ عليه اسلام شرکت، سه؛ ولي اسير شد، چهار. اين خاندان يک کارهايي کردند که با عقل کسي جور درنميآيد. در مدينه که ما مسلمان اسير نداشتيم! ممکن است اين اسير اسلام آورده باشد؛ ولي ثابت نشده است،﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً﴾؛ آن وقت جا دارد که سوره «هل اتيٰ» نازل بشود. اينها براي آن است که سخنرانيهاي شما بزرگواران در ماه محرّم که ماه پربرکت است و از مهمترين علل و عوامل حفظ دين است و حفظ نظام اسلامي است و حفظ انقلاب است، خدا امام(رضوان الله عليه) را غريق رحمت کند کهفرمود: محرم و صفر است که دين را نگه داشت، اين اصول اساسي و اخلاق کرام و کريمه اخلاقي اين ذوات قدسي معلوم بشود.
مطلب دوم که از اين مطلب مهمتر است آن است که اين دين به عنوان امانت به دست ما سپرده شد، حالا جريان «هل اتيٰ» را خيليها را نقل کردند؛ اما جريان مباهله خيلي براي مردم روشن نيست. جريان مباهله از پرافتخارترين صحنههاي ولايت اهل بيت است. خود مباهله، آيه مباهله بايد عمق بحث شود. قاضي عبدالجبار معتزلي از مهمترين متکلّمان اهل سنّت است، او قبل از مرحوم شيخ طوسي بود؛ او کتاب مبسوط نوشته در فقه، شيخ طوسي به تبع او مبسوط نوشته؛او کتاب خلاف نوشته، شيخ طوسيخلاف نوشته؛او کتاب نهايه نوشته، شيخ طوسي نوشته است. غالب کتابهايعلماي ما بنام نامهايي است که مسبوق به تأليفات آنهاست. قاضي عبدالجبار يک چنين آدمي است. آن کتاب کلامي او هم بيست جلد است که شش جلدش در دسترس نيست و در جلد بيستم که مربوط به امامت است اين حرف را نقل ميکند. سيد مرتضي اين کار را کرده، شيخ طوسي اين کار را کرده، همه اهتمام ورزيدند که حرفهاي قاضي عبدالجبار معتزلي را رد کنند، ايشان در ردّ جريان مباهله ميگويد که «وَ مِنْ شيُوخِنَا»؛ بعضي از اساتيد ميگويند که در صحنه مباهله که علي بن ابيطالب نبود، روز روشن اين را دارند منکر ميشوند! چه کسي منکر ميشود؟ قاضي عبدالجبار! او عنصر محوري کلام آنها،او که سالها قبل از شيخ طوسي بود و اين کتابهاي عميق را نوشته که مرحوم شيخ طوسي اسم خيلي از کتابها را برابر اسم او تنظيم کرده،مبسوط اولين اسمي نيست که شيخ طوسي گذاشته باشد، نهايه اين چنين است،خلاف اين چنين است، قبل از شيخ طوسي همين قاضي عبدالجبار اين کار را کرده، او متکلم بود، فقيه بود و هر چه بود اهل اين فن بود. «وَ مِنْ شيُوخِنَا» کساني هستند که ميگويند علي بن ابيطالب در صحنه نبود!
ما بايد در محرّم اينها را فرياد بزنيم و با برهان ثابت کنيم که ﴿أَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ﴾[22] کيست؟ پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: ما انفس خودمان را دعوت ميکنيم، اينکه معقول نيست که آدم خودش را دعوت کند! کسي را بايد دعوت کند به منزله نفس اوست؛ پس علي بود. شما توقّع داريد که سنّيها مثل ما فکر بکنند؟! الآن مهمترين کتابهاي ما، کتابهاي شيخ طوسي و شيخ مفيد و صدوق و اينهاست، آنها هم مهمترين کتابهايشان کتاب قاضي عبدالجبار است که قبل از اين آقايان نوشتند، وقتي آنها ميبينند که قاضي عبدالجبار ميگويد که علي نبود، اين ديگر باورشانميشد؛ محرّم و صفر يعني اين! و اينکه گفتند «سلاحه البکاء»[23] اين گريه اسلحهٴ ماست، براي اين گونه از مسائلاسلحهٴ ماست، وگرنه آن گريهاي که اين حرفها در آن نباشد، سلاح نيست. آن گريهاي سلاح است که دشمن را بتواند طرد بکند. تنها گريه نماز شب که نيست، گريه سيد الشهداء هم سلاح ماست.بنابراين اين معارف بايد بازگو بشود.
مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليه) خب در عصر خودش قيام کرد، چون او اين درد را از نزديک احساس کرد، درست است که ايشان مقدم بود، ولي فاصله خيلي نبود، اين درد را مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) از نزديک احساس کرد و تلاش کرد آنچه که مربوط به وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) هست، آن را خوب بازگو کند.
مرحوم سيد مرتضي(رضوان الله عليه) که مدير و مربّي حوزه علميه نجف بود و همه برکات به وسيله همين سيد بزرگوار است، چون مدير و مدبّر خوبي بود.أُبيِّ بن کعب، زعيم حوزه علميه مدينه بود، ولي خروجي ندارد. عبدالله بن مسعود زعيم حوزه علميه سرزمين وحي بود، ولي خروجي ندارد. عبدالله بن مسعود مدير و زعيم حوزه علميه عراق بود، ولي خروجي ندارد. اين همه خروجي نجف به برکت مديريت همين سيد مرتضي است. ادارهٴ حوزه حرف اول را ميزند. نهالفروشي کردن از بدترين نقصهاي حوزه است.يک طلبه خوشاستعداد وقتي مشکل مالي داشته باشد، درس را رها ميکند. حوزه بايد طلبه خوشاستعداد را درک بکند تا او را به حدّ مرجعيت و تأليف برساند، به جاي شيخ انصاري برساند تا خاطرش جمع شود؛ سيد مرتضي اين کار را کرد. بارها در محافل به عرضتان رسيد که مرحوم بحرالعلوم(رضوان الله عليه) چهار جلد کتاب نوشته بنام الفوائد الرجاليه که اين رجال مصطلح نيست نظير رجال نجاشي و اينها، بلکه شرح حال علما و بزرگان را نوشته تقريباً، ايشان ميگويد وقتي خواجه نصير طوسي نام سيد مرتضي را در درس ميبرد، ميگفت: «قال السيد المرتضيصلوات الله عليه»، براي رفع تعجّب شاگردان ميگفت: «کيف لايصلي علي المرتضي»،[24]چون در سوره مبارکه «احزاب» همان طوري که ذات اقدس الهي بر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) صلوات فرستاد که ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ﴾،[25]همان سوره؛يعني سوره «احزاب» فرمود ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[26]خدا بر شما صلوات ميفرستد، چرا خودتان را ارزان ميفروشيد؟! خدا بر مؤمن صلوات ميفرستد ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾.اين است که وقتي اسم سيد مرتضيبرده ميشد، مرحوم خواجه نصير طبق نقل بحرالعلوم، اسم خواجه را که ميبرد ميگفت «قال السيد المرتضي صلوات الله عليه»، همين بحرالعلوم در همان الفوائد الرجاليه مديريت مرحوم سيد مرتضي را نقل ميکند. سيد مرتضي نوهٴ دختري داعي کبير بود که امام زيديه بود، در طبرستان مدفون است.علويين چند نسل در طبرستان حکومت کردند. وضع مالي سيد مرتضي خوب بود و مقداري زمين روستايي خودش را وقف حوزه علميه نجف کرد که طلبهها کتاب بخرند، لوازم التحرير بخرند، کاغذ بخرند، قلم بخرند ومرکّب بخرند که اصلاً وقف را احيا کرد. ما بايد به مردم بگوييم چه چيزي را وقف بکنند، وقتي نگوييم او مرتّب يا آش وقف ميکند يا نذري ديگر. ما بايد بگوييم شما اول مسير وقفتان براي علوم الهي باشد، سيد مرتضي اين کار را کرد، وقف کرد، شهريه هم ميداد، درس عميق فقهي و کلامي هم داشت. او درس را که ميداد، اشکال طلبهها را، سؤالهاي طلبهها را هم بررسي ميکرد، ديد دو نفرند که خيلي خوشاستعداد هستند، اينها را شناسايي کرد، به يکي ماهي دوازده دينار شهريه داد طبق نقل بحرالعلوم، به يکي ماهي هشت دينار، آنکسي که به او ماهي دوازده دينار شهريه داد، شده شيخ محمد حسن طوسي که دو کتاب از کتب اربعه را نوشت، آن يکي شده قاضي ابن براج؛ اگر مديريت سيد مرتضي نبود اين دو نفر هم ميشدند پيشنماز و امام جماعت يا امام جمعه، وقتي انسان عائله داشته باشد و نتواند اداره کند از حوزه جدا ميشود، او ديگر شيخ محمد حسن طوسي نميشد، اويا واعظ ميشد يا پيشنماز ميشد يا امام جمعه ميشد. اين نهالفروشي از بدترين آسيبهاي حوزه است. حوزه بعد از صد سال نتواند شيخ انصاريداشته باشد، شيخ انصارييک عالم معمولي بود. بعضيها هستند که در هزار سال ميمانند، آنها کسانياند که نه استاد دارند نه شاگرد؛ نظير ابن سيناها و آنها، کساني شاخص هزارهاي هستند که نه استاد داشته باشند نه شاگرد، همين مرحوم بوعلي، بخش متوسط و ابتدايي منطق را نزدابوعبدالله ناتلي خواند، به قسمتهاي علمي دقيق عريق علمي رسيد ديد که استاد بلد نيست. بياستاد منطقي شد، بياستاد فيلسوف شد، بياستاد طبيب شد، بياستاد منجّم شد،يک چنين آدمي بود! اينها استاد نداشتند، شاگرد هم نداشتند! هيچ کس نشد که نزديک مرحوم بوعلي باشد، بهمنيار با همه قدري بودنش، خيلي فاصله دارد با استاد، کساني که نه استاد دارند نه شاگرد، اينها شاخصاند؛ اما شيخ انصاريها در همان عصرفراوان هستند. همين شيخ انصاري شاگرد شريف العلما بود، چند جاي رسائل دارد که استاد شريف ما اين طور گفته، همين شريف العلماي آملي استاد او بود، همين سعيد العلماي بابلي همبحثي او بود، از اينها فراوان هستند؛ منتها ما چون در نهالفروشيافتاديم به اين صورت درآمد، وگرنه يک طلبه افغاني بيايد بشود آخوند خراساني و صدسال اداره کند و ما نتوانيم،يعني چي؟! اين طور زود به دنبال کسب رفتن؛يعني عمرفروشي کردن؛يعني از عمرخوردن؛يعني نهالفروشي کردن. حوزه بايد افراد مستعد را شناسايي بکند و اينها را حفظ بکند که سرمايه حوزه هستند.
نکته اول و وسط و آخر، آخر و وسط و اول که نبايد يادمان برود اين همان حديث نوراني حضرت امير است که اين اصل است که «إنَّ الْغِنَي وَ الْفَقْرِ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَي اللهِ»،[27] مبادا کسي در حوزه مانده، ناني دارد و نامي دارد، بگويد من جلو هستم، اينها نيست. حساب دنيا با حساب آخرت فرق ميکند. حضرت فرمود که«إنَّ الْغِنَي وَ الْفَقْرِ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَي اللهِ» چه کسي جلو است در اين دنيا معلوم نيست، ممکن است يک طلبه ساده مخلصي که رفته در روستا، دين جوانها و مردم را دارد حفظ ميکند، احکام ميگويد و مسائل شرعي ميگويد، او در قيامت بيش از ديگران باشد و جلوتر برود. مبادا ما بگوييم که حالا کسي که در حوزه است يک ناني دارد يک نامي دارد، او جلو است! حساب آخرت جداست«إنَّ الْغِنَي وَ الْفَقْرِ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَي اللهِ»، اين يک اصل کلي است؛ اما کسي که استعداد دارد بايد در حوزه بماند و او هم بايد حواسشجمع باشد که حالا در حوزه مانده ويک شهرتيپيدا کرده، مثلاً در قيامت جلو است، اين هم نيست؛ حساب قيامت غير از حساب دنياست؛ ولي ما در حوزه دنيايي اينها را لازم داريم.
سيد مرتضي شروع به مسئله کلامي کرده، بنام الشافي في الامامه راتدريس کرده، شيخ طوسي استفاده برده، شاگرد رسمي او بود، همين شيخ طوسيـ حشرش با انبيا و اوليا باشد ـ آمده قدم به قدم حرف قاضي عبدالجبار را نقل کرده و رد کرده است. آن روز شيخ طوسيها در برابر قاضي عبدالجبار ايستادند، قاضي عبدالجبار که ميگويند بيش از دويست کتاب نوشته، اين مبسوط را نوشته که شيخ طوسي ما مبسوط خودش را به آن نام، نامگذاري کرده، خلاف نوشته، نهايه نوشته؛ ايشان ميگويد بعضي از مشايخ ما ميگويند، عليبن ابيطالبـ معاذ اللهـ در جريان مباهله نبود.
مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) الشافي في الامامه را خلاصه کرده به نام امالي. مرحوم سيد مرتضي در جلد دوم صفحه 256؛ بعد از آن که حرف ابن برّاج را باطل کردند، درباره گراميداشت حضرت امير که علي بن ابيطالب در اسلام چه پايگاهي دارد، اين را نقل ميکند. آيه پربرکت مباهله را نقل ميکنند و حضور صديقهٴ کبريٰ(سلام الله عليها)، حضور حضرت امير، حضور امام حسن، حضور امام حسين(عليهم السلام) را نقل ميکند و فرمود: درست است که اينها هفتساله بودند با يک تفاوت سنّي ششماهه؛ اما اينها آدمهاي عادي نبودند. شما قبول کرديد که﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً﴾،[28] درباره مسيح قبول کردي، اينها هم همان ذوات قدسي هستند، چه اشکالي داريد ميکنيد که اينها سنّشان بالغ نبود، مگر اينها افراد عادياند؟! اين بيانات را دارند؛ بعد درباره حضرت امير، سيد مرتضي در شافي، جلد دوم، صفحه 256 اين فرمايش را دارند و آن اين است که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اصراري دارد که در محافل فراوان نام حضرت امير را به عظمت ببرد، در مقامات کثيره؛ «و مشهد من اصحابه ما يشهد بصحة فمن ذلک ما تظاهرت به الروايه»،يک روايت و دو روايت هم نيست، روايات فراواني هست آن چيست؟ «من انه (صلي الله عليه و آله و سلم) سئل عن بعض اصحابه، فقال له قائل فَعَلِيٌّ»، در يک محفل رسمي بعضي سؤال کردند که نظر جنابعالي درباره اصحابتان چيست؟ حضرت نظر خاص خودشان را فرمودند. اين شخص سائل گفت چرا اسم علي را نبردي؟ حضرت فرمود، سؤال تو دربارهٴ اصحاب من است، تو که درباره نفس من که سؤال نکردي! علي جزء نفس من است، علي جزء اصحاب نيست. اين حرف را سيد مرتضي آورده تا آنها را خفه کند، فرمود «قد تظاهرت به الروايات»؛يک روايت و دو تا روايت هم نيست؛ حضرت عمداً نام مبارک حضرت امير را نبرد، آن قصد داشت ببيند که نظر پيغمبر درباره حضرت علي چيست، گفت چرا نام علي را نبردي؟ فرمود تو سؤالت را عوض کن، تو سؤالت درباره اصحاب بود، درباره نفس من که سؤال نکردي، تو سؤال بکن کسي که به منزله جان توست چه کسي است تا من بگويم علي کيست! اين است.
اينها بايد براي مردم گفته بشود، اينها بايد روشن بشود، محرّم براي همين حرفهاست. اين است که ميبينيد روزي حدّاقل هشت ده هزار بار گفته ميشود سيد مرتضي(رحمه الله)، شيخ طوسي(رحمه الله) اين گونه گفتند، اين است؛ اين آثار و برکات اين گونه از کتابها است. شما حوزههاي علميه سراسر جهان تشيع را که حساب کنيد حداقل روزي ده هزار بار گفته ميشود که سيد مرتضي(رحمه الله) اينطور گفته، شيخ طوسي(رحمه الله) اينطور گفته، اين کم فخري نيست. ما علماي عاديمان سال اول و دوم گاهي (رحمه الله) در آن هست؛ اما حالا هزار سال بگذرد و هر روز ده هزار نفر بگويند سيد مرتضي(رحمه الله) شيخ طوسي(رحمه الله) اينطوري گفته! اثر زنده برکات فراواني دارد. اين در صفحه 256 جلد دوم دارد، «ذلک ما تظاهرت به الروايه من انه (صلي الله عليه و آله و سلم) سئل عن بعض اصحابه فقال له قائل فَعَلِيٌّ»، پس نام علي را چرا نبرديد يا رسول الله؟ «فقال إنما سألتنيعن الناس و لم تسألنيعن نفسي»؛ تو که نگفتي آنهايي که به منزله جان تو هستند چه کساني هستند؟ تو گفتي اصحابت چه کساني هستند؟ اصحاب من همينها هستند؛ سلمان هست، اباذر هست، مقداد هست، عمار ياسر است، علي که جزء اصحاب من نيست، بلکه علي خود من است، اين آنها را خفه ميکند چوندر حضور آنها بود. محرّم براي گفتن اين حرفهاست.
الآن ميبينيد بيست و چهارم(ذي الحجه) حداکثر اين است که بگوييم مستحب است روزه بگيريم، اين دعاي مباهله را شما ميخوايند، اين دعا از دعاي سحر ماه مبارک رمضان «أَلَّلهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُکَ مِنْ جَمَالِکَ بِأَجْمَلِهِ»[29]قويتر و غنيتر است؛ هم مفصلتر از دعاي سحر است و هم يک ترجيعبند بسيار لطيفي دارد که در دعاي سحر نيست، اين را ملاحظه بفرماييد، اين دعايي که مربوط به بيست و چهارم ذي الحجه است: «أَلَّلهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُکَ مِنْ جَمَالِکَ أَلَّلهُمَّ، إِنِّي أَسْأَلُکَ مِنْ جَلالِکَ، أَلَّلهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُکَ مِنْ عَظَمَتِکَ»،[30] همهاش اين نيست که خدايا پدر و مادر من را بيامرز که! «أَلَّلهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُکَ مِنْ عِلْمِکَ بِأَنْفَذِهِ»خدايا از آن علمهاي خاصت به من بده! اين دعاست ديگر. خدايا پدر و مادر من را بيامرز، اينها در آننيست،«أَلَّلهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُکَ ....بِعِلْمِکَ کُلِّهِ» اين معاني و معارف بلند در دعاي سحر است، اين در همين دعاي مباهله روز بيست و چهارم هست، بعد يک ترجيعبند بسيار لطيف و ظريفي در همين دعاي مباهلهٴ روز 24 ذيالحجه است که در ماه صفر نيست، اينها کار ماست که در ماه محرّم اينها را براي عزيزان شيعه بگوييم، وقتي ما بگوييم سطح فکراينها عالي است متعالي خواهد شد. اميدواريم که همه شما مشمول ادعيه خاص ولي عصر باشيد!
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الاسلام، ج2، ص210.
[2]. شرائع الاسلام، ج2، ص217.
[3]. شرائع الاسلام، ج2، ص220.
[4]. شرائع الاسلام، ج2، ص224.
[5]. شرائع الاسلام، ج2، ص211 و 212.
[6]. مسالک الأفهام، ج7، ص25 ـ 32.
[7]. جواهر الکلام، ج29، ص46 ـ 53.
[8]. وسائل الشيعة، ج20، ص94.
[9]. الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج3، ص23.
[10]. سوره آل عمران،آيه19.
[11]. سوره مائده، آيه48.
[12]. وسائل الشيعة، ج20، ص94.
[13]. الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج5، ص368.
[14]. تهذيب الاحکام، ج7، ص409.
[15]. وسائل الشيعة، ج20، ص94 و 95.
[16]. المحاسن(للبرقی)، ج2، ص418.
[17]. وسائل الشيعة، ج20، ص95.
[18]. وسائل الشيعة، ج20، ص95.
[19]. تهذيب الاحکام، ج7، ص409.
[20]. من لا يحضره الفقيه، ج3، ص402.
[21]. سوره انسان، آيه8.
[22]. سوره آل عمران، آيه61.
[23]. مصباح المتهجد، ج1، ص361.
[24]. الفوائد الرجالية(للسيد بحر العلوم)، ج3، ص88.
[25]. سوره احزاب، آيه56.
[26]. سوره احزاب، آيه43
[27]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت، 452
[28]. سوره مريم، آيه12.
[29]. مصباح المتهجد، ج2، ص760.
[30]. إقبال الأعمال(ط ـ الحديثة)، ج1، ص175