مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 05 (1394/07/11)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
تاکنون روشن شد که نکاح يک عقد «جامع الاطراف»ي است. عنصر محوري نکاح را همان عفاف و حجاب تشکيل ميدهد و شش سلسله از سلسلههاي فقهي و حقوقي هم او را همراهي ميکند که آن سلاسل ششگانه قبلاً گذشت.
مطلب بعدي آن است که نکاح و مانند آن جزء واجبات نظاميه است. واجبات نظاميه عبارت از آن امري است که تحقّق نظام بشري بر او متوقف است؛ مثل اقتصاد، اجتماع، امنيت، کار و مانند آن. همانطوري که کسب واجب است، حفظ امنيت واجب است، رعايت شئون ديگر واجب است، نکاح هم واجب است، اين جزء واجبات نظاميه است که واجب کفايي است؛ بيع واجب نظامي است، عقد اجاره واجب نظامي است و ساير عقود هم همينطور است. نميشود ما يک جامعه انساني داشته باشيم که در آن بيع نباشد، اجاره نباشد، عقود ديگر نباشد؛ نظام انساني بر اين امور توقّف دارد و اينها ميشود جزء واجبات نظاميه و واجب کفايي هستند و اين منافات ندارد که اين شئ «في نفسه» مستحب باشد. بيع «في نفسه» مستحب نيست، اجاره «في نفسه» مستحب نيست؛ اما اجاره، بيع و اين گونه از عقودي که نظام جامعه بشري متوقّف بر اينهاست، جزء واجبات نظاميه و واجبات کفاييه است، برقراري امنيت مردم اينطور است. نکاح و ازدواج هم از همين قبيل است؛ يعني حفظ جامعه، بقاي جامعه همانطوري که به بيع و اجاره و عقود ديگر متّکي است، به عقد نکاح هم متّکي است؛ پس اينها واجبات نظاميه هستند؛ يعني حفظ نظام متوقّف بر اينهاست.
مطلب سوم آن است که ممکن است يک چيزي جزء واجبات نظاميه، واجب کفايي باشد؛ امّا مستحب نباشد، بيع جزء مستحبّات نيست، اجاره جزء مستحبّات نيست؛ امّا نکاح جزء مستحبّات است، کسب و کار جزء مستحبّات است، جزء چيزهايي است که فضيلت دارد و ثواب دارد. بنابراين آن واجب نظامي و کفايي بودن منافات ندارد به اينکه «في نفسه» اين شيء يا فضيلت دارد يا فضيلت ندارد. بيع از اموري نيست که اگر يک کسي اين کار را کرده ثواب ببرد؛ ولي برخلاف کار، کار ثواب دارد ولو انسان براي خودش دارد انجام ميدهد، براي خودش دارد کشاورزي ميکند او ثواب ميبرد؛ امّا بيع مثل عقد نکاح باشد که «في نفسه» ثواب داشته باشد اين چنين نيست. پس بنابراين مطلب سوم آن است که ممکن است يک شيءاي «في نفسه» جزء واجبات کفايي باشد؛ يعني از جهتي که مورد توقّف نظام است جزء واجبات کفايي باشد؛ ولي «في نفسه» مستحب باشد، بعضيها هم «في نفسه» مستحب نيستند؛ مثل اجاره دادن، بيع کردن، رهن گذاري، اينها «في نفسه» مستحب نيست که اگر کسي خانه را اجاره داد ثواب بُرد يا اجاره کرد ثواب بُرد، برخلاف مسئلهٴ نکاح که اگر کسي نکاح کرد ثواب ميبرد.
مطلب بعدي آن است که بين مستحب و بين عبادي بودن فرق است، ممکن است يک چيزي مستحب باشد؛ ولي تحقّق آن قصد قربت نخواهد، همين نکاح اينطور است، اين سلام کردن فضيلت دارد، چندين ثواب براي سلام کننده است و يک ثواب براي جواب دهنده؛ اما اينطور نيست که اگر چيزي ثواب داشت ميشود عبادت، بين اين چهار امر بايد فرق گذاشت. ما يک تعبدي داريم در قبال توصلي، يک مستحب داريم در قبال غير مستحب و امر عادي. توصّلي و تعبّدي که مقابل هم هستند فرقشان اين است: چيزي که امر توصّلي است تحقّق آن متوقّف بر قصد قربت نيست؛ نظير غَسل ثوب، غَسل بدن براي نماز که اينها جزء امور توصلي هستند که اگر کسي قصد عنوان هم نکند، اين حاصل ميشود. بنابراين تعبدي بدون قصد قربت حاصل نميشود مثل صوم و صلاة؛ توصلي بدون قصد قربت حاصل ميشود مثل غَسل ثوب و غَسل بدن براي طهارت نماز، اين دو تا مقابل هم هستند. اما مستحب و غير مستحب که مقابل هم هستند اين است که مستحب آن است که «في نفسه» اين کار ثواب دارد؛ نشستن ثواب ندارد؛ اما نشستن رو به قبله ثواب دارد ولو آدم قصد قربت نکند، احوالپرسي کردن ثواب ندارد؛ اما سلام کردن ثواب دارد. آدم ها وقتي به يکديگر ميرسند ميگويند چطوري؟ حال جنابعالي؟ کجا بودي؟ احوالپرسي ميکنند و ممکن است يک ساعت حرف بزنند؛ اما ثواب در اينها نيست؛ اما سلام کردن ثواب دارد. گفتگوهاي عادي مستحب باشد نيست؛ اما سلام کردن ثواب دارد، ثواب دارد نه يعني قصد قربت لازم است که اگر کسي قصد قربت نکرد ثواب نبرد، کسي توجه هم ندارد اين شخص چون از او بزرگتر است و يا خانواده شهيد است يا بزرگتر يا سيد است به او سلام ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: ثواب داشتن فضيلت نفسي خود آن شئ است، خود آن شئ را شارع مقدس ملاک قرار داد، اين سيد است، فرزند پيغمبر است، آدم سلام ميکند، او خانواده شهيد است يا سنّش بزرگتر است، آدم سلام ميکند؛ حالا بگويد من سلام ميکنم بر او «قربة الي الله»! اگر «قربة الي الله» را گفت خوب ثواب بيشتري ميبرد؛ اما اگر «قربة الي الله» در ذهن او نبود مثل نماز نيست که بگويد «قربة الي الله»، يک سيد بزرگواري را ديد و سلام کرد ، اين ثواب دارد. بنابراين شئ «في نفسه» مستحب باشد، به معناي عبادي بودنِ آن نيست، شئ مستحب است يعني ملاکي دارد که فضيلت است، نکاح اين چنين است ولو قصد قربت هم نکند، اين «أَلنِّکَاحُ سُنَّتِي»[1] عقد نکاح مثل عقد بيع نيست؛ حالا يک کسي رفته يک فرشي خريده ثواب ببرد نيست، اما اگر ازدواج کرده ثواب ميبرد، «أَلنِّکَاحُ سُنَّتِي»، نه «البيع سنّتي» و سنّت هم معنايش اين نيست که اگر کسي قصد قربت نکند باطل ميشود، عبادي نيست. بنابراين نکاح از اين قبيل امور است که «في نفسه» يک فضيلتي دارد، چون فضيلتي دارد ذات اقدس الهي به او ثواب عطا ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اصلاً اصول را براي همين گذاشتند که ما تشخيص بدهيم امر توصلي چيست؟ امر تعبدي چيست؟ هر جا که امر شد، عبادي بودن استفاده نميشود، ثواب داشتن استفاده نميشود، بايد ملاکاتي او را همراهي بکنند؛ حتي قصد قربت را گفتند در متعلق امر نميشود اخذ کرد، چون ميشود دور؛ آن راهي که مرحوم آقاي نائيني[2] و ديگران رفتند که يک مقدار «نتيجة التقييد» باشد که به هر حال امر بتواند بکند، چون اگر بخواهند امر بکنند مثلاً به صلات امر بکنند «صلّ»؛ يعني اين امر صلات تعلّق گرفته است به آن ماهيتي که مقيّد است به قصد امر، خوب امر که هنوز نيامده و اين نميتواند در رتبه موضوع اخذ شود! بنابراين اصلاً اصول را گذاشتند براي همين که آدم بين تعبدي و توصلي فرق بگذارد. در توصلي امر هست؛ منتها نه قصد عنوان لازم است نه قصد قربت، در بعضي از امور توصلي قصد عنوان لازم است؛ مثل اداي دَين، آدم به کسي بدهکار است، پولي را که دارد به او مي دهد، بايد قصد بکند که اين به عنوان اداي دين است يا به عنوان بهاي آن کالاست يا به عنوان هبه و هديه و صله و امثال آن است.
بنابراين ما يک قصد عنوان داريم که در بعضي امور توصلي لازم است و در بعضي از امور توصلي لازم نيست؛ مثل شستن دست، شستن لباس که در حقيقت امر مقدّمي است. ما مأمور نيستيم به اينکه دست را بشوييم يا لباس را بشوييم تا با آن لباسِ پاک يا دستِ پاک نماز بخوانيم، بلکه ما مأموريم که با لباس پاک نماز بخوانيم؛ حالا اگر کسي لباس ما را شست يا باران لباس ما را شست و توجه نداشتيم، آن قطره خون هم پاک شد، اين نماز درست است. بعضي از امور است که توصلي است و قصد عنوان لازم نيست؛ مثل همين امور ياد شده، بعضي از امور است که توصلي است و قصد عنوان لازم است؛ مثل اداي دَين و مانند آن. غرض آن است که مستحب بودن؛ يعني اين شيء داراي يک ملاکي است که خداي سبحان ثواب عطا ميکند، سلام کردن اين چنين است، کسب اينطور است، کار اينطور است. آدم يک ظرف آب پاي يک نهالي بريزد، پاي يک خوشه گل بريزد اين ثواب دارد، براي اينکه در روايت دارد: «مَنْ سَقَیَ طَلْحَةً أَوْ سِدْرَةً فَكَأَنَّمَا سَقَی مُؤْمِناً مِنْ ظَمَإ»،[3] براي درختکاري همين طور است، فرمود اگر کسي يک ظرف آب پاي يک درختي بريزد مثل اين که يک قدح آب به يک مؤمن تشنهاي بدهد؛ اين معنايش اين است که درختکاري، آبياري درخت، ثواب دارد ولو آن شخص قصد قربت نکند. بله، قصد ريا بهم ميزند، قصد قربت در ثواب شرط نيست؛ ولي ريا کردن مانع است. لکن در امور عبادي، نه تنها ريا کردن مانع است قصد قربت شرط است، نماز بدون قصد قربت اصلاً حاصل نميشود، عبادت همينطور است.
بنابراين ما يک تعبّدي در برابر توصّلي داريم، يک مستحب در برابر امر عادي داريم. نکاح «في نفسه» امر مستحب است؛ يعني ثواب دارد؛ مثل آب دادن پاي درخت، مثل سلام کردن به يک رجل هاشمي يا مؤمن؛ حالا اگر کسي به يک سگ آب بدهد ثواب دارد، بايد ديد که شارع چه چيزي را ملاک قرار داده؟ شما در روايات اطعمه و اشربه نگاه کنيد که انسان به يک سگ آب بدهد، ثواب دارد، چه اينکه سگ را بيجهت بزند، ظلم حرام است ولو نسبت به حيوان، اين ديگر عبادي يا غير عبادي نيست. بعضي از امور است که جهاني است، حتي نسبت به حيوانات همين طور است؛ حالا يک سگي دارد ميرود کاري به کسي ندارد، زدن او براي چيست؟! حرام است، ظلم به کلب هم حرام است. اين براي اين است که تا شارع مقدس به ما بگوييد معيار آن سعه و ضيق دليلش چيست؟
بنابراين يک وقتي ميگوييد شما به مؤمن اگر سلام بکني اين طور ثواب دارد، نسبت به غير مؤمن نرسيده است. نسبت به غير مؤمن دارد که «صَانِعِ الْمُنَافِقَ بِلِسَانِكَ وَ أَخْلِصْ مَوَدَّتَكَ لِلْمُؤْمِنِ وَ إِنْ جَالَسَكَ يَهُودِيٌّ فَأَحْسِنْ مُجَالَسَتَهُ».[4] ما يک برنامههاي ملّي و محلّي داريم که ما مسلمانها بايد چگونه باهم رفتار کنيم؟ يک برنامه منطقهاي داريم که با غير مسلمان در صورتي که موحّد باشد، مسيحي باشد يا يهودي باشد، چگونه رفتار کنيم؟ يک سلسله برنامههاي بينالمللي داريم، ما به هر حال انسان هستيم و در جهان داريم زندگي ميکنيم، هر سه را ذات اقدس الهي در قرآن کريم اعلام کرد؛ آنجا که موحّدي هستيد و مسلمان هستيد، حساب ديگري دارد که ميشود محلّي و ملّي؛ آنجا که منطقهاي است ملّي و محلّي نيست، با يهوديها و مسيحيها ـ اين ايام پايان ذي الحجّه که مسئله مباهله است همين است ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاّ اللّهَ﴾ ـ[5]يک زندگي محترم و مشترکي باهم داشته باشيد، اين منطقهاي است. دربارهٴ بينالمللي هم آيه هشت سوره مبارکه «ممتنحه» مطرح است که ﴿لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ﴾؛ آن کفّاري که در جنگ با شما نيستند و کاري فعلاً با شما ندارند و عليه شما تلاش نکردند کوشش نکردند، ظلمي نسبت به شما نکردند، خدا نهي نميکند که نسبت به اينها عادلانه رفتار کنيد ﴿أَن تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾؛ اما کفّاري که با ما در جنگ بودند، تلاش و کوشش کردند عليه ما کار کردند، حساب ديگر دارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اصل آن «في الجمله» نه «بالجمله» نسبت به جامعه بشري است؛ اما اين حالا آنجا نشد جاي ديگر. مرحوم بحر العلوم دارد به اينکه اگر چنانچه در يک منطقهاي، کارهاي نکاح دارند انجام ميدهند؛ ولي اين گروه که حالا شيعه هستند مثلاً، يا گروه موحّد خاص هستند و امثال آن، اهل بيتياند و اهل قرآن و عترت هستند، اينها در يک حالتي هستند که امکانات ندارند يا ميل به ازدواج ندارند، اينجا را ما گفتيم که ميشود فتوا دارد و فرمايش مرحوم بحرالعلوم را قبول کرد، چون ايشان دارد که «اهل ناحية أو مصر»[6] يک چنين چيزي ما دليل نداريم؛ اما اگر نواحي ديگر و امصار ديگر ازدواج ميکنند، ازدواج بکنند جامعه انساني محفوظ است؛ اما اگر اين ناحيه يا اين مصر شيعيان اهل بيت بودند و نظير دفاع مقدس در معرض خطر بودند که اگر کشور جوان نداشته باشد بيگانه حمله ميکند، در چنين جايي فرمايش ايشان، فرمايش تامي بود و نقد مرحوم صاحب جواهر هم وارد نيست.[7] بنابراين ممکن است يک چيزي «في نفسه» ثواب داشته باشد؛ ولي عبادت نباشد چون تحقّق آن متوقّف بر قصد قربت نيست.
مطلب بعدي آن است که همانطوري که واجب نظامي بودن؛ يعني حفظ نظام متوقف بر اوست؛ لذا جزء واجبات نظامي است، منافات ندارد که «في نفسه» مستحب باشد، استحباب نفسي هم منافات ندارد که طبق علل و عوامل ديگر بشود واجب يا بشود مکروه يا بشود مباح و مانند آن که احکام خمسه داشته باشد، طبق علل و عوامل ديگر اين منافات ندارد. يک بحث مبسوطي مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) ـ خيلي اين کتاب، کتاب نافعي است، حقاً جواهر است! گرچه بعضي از بحثهايش ارتباط فعلي ندارد؛ اما «جامع الاطراف» است. اين چه قدرتي است که خداي سبحان به يک فقيه داد! همه شبهاتي که درجاي ديگر کم و بيش مطرح است ايشان سلطان فقه است، خدا او را غريق رحمت کند ـ دارد که در بعضي از موارد گفتند که کجا ازدواج مثلاً راجح است و کجا ازدواج مرجوح، آنجايي که اگر يک طلبه ازدواج بکند از درس و بحث باز ميماند، آيا باز هم آنجا نکاح راجح است يا آنجا نکاح مرجوح؟ آنجا يک بحث مبسوطي دارد درباره فضيلت علم که اصلاً ملائکه پرها را پهن ميکنند تحت اقدام طلاب علوم تا اينکه اينها عالم بشوند. اين روايت نوراني از کافي مرحوم کليني تا معالم صاحب معالم[8] فراوان است؛ يعني «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ»[9] اينها فرّاشي ميکنند؛ يعني قبل از اينکه آقايان تشريف بياوريد اين ملائکه ميآيند پرها را پهن ميکنند و آقايان هم روي پرهاي ملائکه مينشينند «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ»، اين چه علمي است! اين چه عالمي است! اينها چه کساني هستند که فرّاشان آنها ملائکه هستند؟! ملائکه ميآيند ﴿أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ﴾[10] اين پرها پهن ميکنند تا اين طلاب روي اين پرها بنشينند، اينها چه کساني هستند؟! اينها براي چه چيزي ميآيند؟ اينها فقط فرّاشاند يا معلم هم هستند؟ گرچه اين تحليل در فرمايش مرحوم صاحب جواهر نيست؛ ولي در عظمت فراگيري علم اين بحث که آيا ازدواج مقدّم است يا تحصيل علم، به يک مناسبتي ايشان اين را ذکر ميکند که گاهي ممکن است ازدواج با همه فضيلتي که دارد و سنّت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است، وقتي مزاحم با درس و بحث است يکي دو سه سال ديرتر، يک مقداري تأخير اگر چنانچه مانعي در کار هست؛ آنجا اين روايات را هم نقل ميکند که «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا»؛ اما آن مطلبي که البته در جواهر نيست و بزرگان ديگر نقل کردند و بيان کردند و اين فرمايش مربوط هفت هشت قرن قبل است نه از حرفهاي متأخرين؛ آنها نظرشان اين بود که اصلاً اين ملائکه برابر اول سوره «فاطر» که ﴿أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ﴾؛ اينها پرها را پهن ميکنند، اينها چند تا پيام دارند و اين عالماني که روي پرهاي آنها نشستند: يکي اينکه شما موظفيد مثل ما پر دربياوريد، يک کسي پر درنياورد قدرت پرواز ندارد. در بحثهاي قبل اگر نظر شريفتان باشد عرض شد که در اين سالهاي اخير چندين کنگره و همايش برگزار شد، کار خوبي هم هست، کار علمي هم هست، براي تشخيص بيماريهاي مشترک بين انسان و دام، وزارت بهداشت متولّي اين کار است و بسياري از دانشکدهها متولّي اين کارند، کار علمي خوبي هم هست، بسياري از بيماريها مشترک بين انسان و دام است و جوابش را هم از آزمايشگاه موش ميگيرند، کار علمي است؛ اما اين براي بدن انسان است. آن کنگره، آن همايش و آن جشنواره که جايش خالي است و اصل است، همايش تشخيص مشترکات بين انسان و فرشته است که ما با ملائکه در چه امري اشتراک داريم؟ آنچه که بايد تشکيل بشود و تشکيل نشده و درصدد تشکيل آن هم نيستيم و ضرورت هم دارد، تشکيل کنگرهٴ تشخيص مسائل مشترک بين انسان و فرشته است. چه چيزي از ما کم است؟! چرا ما فرشته نشويم؟! چرا مثل ملائکه نباشيم؟! ملائکه ميآيند فرّاشي ما را به عهده ميگيرند! اين ديگر تعارف نيست. وجود مبارک امام سجاد (سلام الله عليه) به آن شخص فرمود: شما اگر در مدينه بودي، ما آن پرهاي ملائکه را به شما نشان ميداديم، اين همان ﴿أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَ ثُلاَثَ﴾ يک چشم ديگر ميخواهد، همان چشمي که در عرفات عدهاي را به صورت «مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيج» ديد، فرمود اگر در مدينه بوديد ما آن پرهاي ملائکه را به نشان ميداديم، اگر کسي مثل شاگرد امام سجاد[11] و امام باقر(سلام عليهما)[12] باشد آن پرها را ميبيند؛ ولي اين ملائکه معلّم ما هم هستند نه تنها فرّاش ما باشند، اينها ميآيند عملاً به ما ميگويند که ما پر داريم شما هم پر دربياوريد، اين يک؛ ما پر داريم براي پرواز کردن، شما هم که پر درآورديد، پر ملکوتي، بايد پرواز کنيد، اين دو؛ تمام تلاش فرشتهها بر اين مطلب سوم است که اگر عالِم شديد، قدرت تأليف پيدا کرديد، استاد شديد، قدرت پرواز داريد، بايد از جهت پرواز کنيد، نه در جهت؛ تمام مشترکات اين است. تمام پرندهها در جهت حرکت ميکنند، يا از شمال به جنوب ميآيند يا از جنوب به شمال ميآيند يا از شرق به غرب ميآيند يا از غرب به شرق يا از منطقههاي قطبي به منطقههاي استوايي ميآيند به طمع طعمه هم ميآيند که در تالابها جمع بشوند. در جهت حرکت ميکنند براي طعمه؛ ولي شما از جهت حرکت کنيد، از شش جهت بيرون برويد، ما هم اين کار را ميکنيم، ما که از شمال به جنوب براي تالاب نميآييم! يا از قطب به استوا نميآييم براي تالاب! ما از اين شش جهت بيرون هستيم. اصلاً فرّاشي فرشتهها براي همين است که انسان مدّتي درس بخواند تا عالِم بشود از جهت بيرون بيايد، نه در جهت حرکت کند، اينها راه است.
بنابراين ممکن است يک چيزي «في نفسه» فضيلت داشته باشد و مستحب باشد؛ ولي در اثر تزاحم با امور ديگر، نه تعارض؛ در اثر تزاحم با امور ديگر مرجوح بشود يا در اثر تأييد امور ديگر رجحان آن بيشتر بشود، اين منافات ندارد و ممکن است. پس اين سه امر کاملاً قابل جمع است: يکي اينکه نکاح مثل ساير امور جزء واجبات نظاميه است؛ يعني حفظ نظام بشري متوقّف بر اوست و هر چه نظام بشري متوقّف بر او بود، واجب کفايي است؛ دوم اينکه اين شئ «في نفسه» فضيلت دارد، اين مثل خريد و فروش، اجاره و مضاربه نيست که «في نفسه» مباح باشد نه مستحب، اين مثل سلام کردن مؤمن است که «في نفسه» فضيلت دارد، مثل بيع نيست؛ سوم آن است که همين چيزي که «في نفسه» فضيلت دارد در اثر تزاحم نه تعارض؛ تعارض از آنِ ادله است، تزاحم از آنِ ملاکات است؛ شيءاي که مزاحم دارد رجحانش سرجايش محفوظ است ما مشکل استدلالي نداريم دليل هر دو تام است؛ نظير «أَنْقِذِ الْغَرِيقَ»، اين «أَنْقِذِ الْغَرِيقَ» نسبت هر دو مؤمن شمول دارد؛ اما يکي عادل است يکي غير عادل، يکي عالم است يکي غير عالم، اينجا تزاحم هست؛ يعني آن ملاک با اين ملاک مزاحمت فراهم ميکند اين چون قويتر است ميچربد، تزاحمِ ملاکات است، تزاحم برای ملاکات است، تعارض برای ادله است و اينجا جاي تعارض نيست تا ما بگوييم طلبِ علم معارض با نکاح است، نکاح سنّت و مستحب است و طلبِ علم هم حالا واجب باشد براي شخصي که اعتقاداتش را ياد بگيرد و مانند آن، اين معارض اوست، نه معارض او نيست، اين ملاک خودش را دارد و آن هم ملاک خودش را دارد؛ منتها ملاک اين قويتر است از باب تزاحم. اينها را مرحوم صاحب جواهر نقل کرده. پس منافات ندارد که شيءاي «في نفسه» مستحب باشد؛ ولي در اثر پيدا شدن بعضي از عناوين و اموري که رجحان دارد و باعث مرجوح شدن اين باشد. اينها اموري است که درباره خود نکاح مطرح است.
حالا عقد نکاح را که گفتند مستحب است، قبل از ورود عقد يک خطبهاي خوانده ميشود، مرحوم محقق در متن شرايع قبل از اينکه آداب خطبه و امثال خطبه را مطرح کنند، انتخاب همسر را که مستحب است انسان همسري که انتخاب ميکند چه خصيصهاي داشته باشد. اين بحثها اختصاصي به مرد ندارد درباره زن هم هست؛ منتها حالا چون خواستگاري کردن و رفتن به سراغ همسر، سنّت اين است که مرد شروع ميکند و زن اين کار را نميکند، درباره زن مطرح نکردند، وگرنه همه اين بحثهايي که مربوط به انتخاب همسري است که اين خصوصيات را داشته باشد؛ هم مال مرد است و هم مال زن؛ اگر نکاح سنّت است مال همه است، اگر «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ»؛[13] هم مال مرد است و هم مال زن.
مرحوم محقق در متن شرايع فرمودند به اينکه مستحب است آن همسري که انسان انتخاب ميکند عفيفه باشد، بکر باشد، ولود باشد، اين اوصاف را برايش ذکر کردند؛ چهار صفت را ذکر کردند[14] به استثناي يک صفت که بکر بودن هست، آن اوصاف سهگانهٴ ديگر، مشترک بين زن و مرد است؛ زن هم بخواهد ازدواج کند همسر انتخاب بکند، او بايد عفيف باشد و ولود باشد، ﴿نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ﴾[15] اين مزرعه است براي توليد، درست است که بخشي از نيازهاي غريزي برطرف ميشود؛ اما محور اصلي ﴿نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ﴾ است. باکره بودن دربارهٴ مرد شرط نيست مثلاً فضيلتي باشد؛ اما درباره زن گفتند اين مستحب است، ولود باشد، باکره باشد، عفيفه باشد و اينها.
همه اين بحثهايي که مرحوم محقق در متن شرايع دارند در روايات ما آمده است که ممکن است يکي پس از ديگري اين روايات خوانده شود که باکره باشد، عفيفه باشد، ولود باشد. باب دوازده، سيزده و چهارده ابواب نکاح مربوط به همين امور که مستحب است همسر اين خصيصه را داشته باشد. چند تا روايت دارد که براي نطفهتان حُسن انتخاب داشته باشيد، همسر باايمان و عفيف انتخاب کنيد. روايت چهار باب سيزده اين است، مرحوم کليني به اسناد خاص خودشان نقل ميکنند که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) يک وقت ايستاده سخنراني کرد «قَامَ النَّبِيُّ ص خَطِيباً فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِيَّاكُمْ وَ خَضْرَاءَ الدِّمَنِ»؛ مبادا از آن شکوفهها و گلهاي زيبايي که از بستر زباله روييده استفاده کنيد! اين گلها يک وقت است که در بوستان است، باغباني دارد و در جاي پاکي روييده است، خوب استفاده ميشود؛ اما گاهي ممکن است در زبالهدان يک گلي برُويد، فرمود از او پرهيز کنيد! «إِيَّاكُمْ وَ خَضْرَاءَ الدِّمَنِ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ مَا خَضْرَاءُ الدِّمَنِ قَالَ الْمَرْأَةُ الْحَسْنَاءُ فِي مَنْبِتِ السَّوْءِ»؛[16] زن زيبايي که از خانواده پليد درآمده، تربيت ديني پيدا نکرده، شير پاک نخورده، غذاي پاک نخورده؛ ولي زيباست، از او شما بپرهيزيد! از اين روايت استفادههاي اخلاقي هم کردند، گفتند ممکن است يک کسي سخنان خوبي داشته باشد، خوب سخنراني بکند، حرفهاي خوبي هم بزند؛ ولي نيت پليدي دارد، اين جزء «خَضْرَاءَ الدِّمَنِ» است؛ يعني اين انديشه از يک قلب ناپاک درآمده، از زبان ناپاک درآمده؛ به هر تقدير حضرت فرمود: «الْمَرْأَةُ الْحَسْنَاءُ فِي مَنْبِتِ السَّوْءِ»، اين ميشود «خَضْرَاءَ الدِّمَنِ».
اين روايت «إِيَّاكُمْ وَ خَضْرَاءَ الدِّمَنِ» که مرحوم کليني نقل کرد، مرحوم مفيد در مقنعه،[17] مرحوم صدوق در مقنع[18] و گاهي مرسل، گاهي مسند، مرحوم شيخ طوسي هم اين را نقل کردند،[19] مرحوم سيد رضي هم در مجازات النبويه اين را نقل کردند[20] غالب بزرگان و مشايخ ما اين را نقل کردند. بعضي از خصوصيات مربوط به منطقههاي خاص را هم حضرت ذکر فرمود، البته آنها شايد به صورت موردي باشد، يک مثال کلي نباشد که مثلاً مردم فلان منطقه اين طورند؛ حالا ممکن است خُلق و خوي آنها عوض شده باشد اين را نميشود ملاک قرار داد، ممکن است موردي باشد؛ ولي خطوط کلي را بيان فرمودند که ولود باشد، عفيف باشد، باکره باشد.
در باب سيزده اين روايت از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هست اين است «اخْتَارُوا لِنُطَفِكُمْ فَإِنَّ الْخَالَ أَحَدُ الضَّجِيعَيْنِ».[21] روايت سوم اين باب که باز از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هست «أَنْكِحُوا الْأَكْفَاءَ وَ انْكِحُوا فِيهِمْ وَ اخْتَارُوا لِنُطَفِكُمْ»[22] آنکه کفّ شما باشد؛ شما شيعه و مؤمن هستيد او هم شيعه و مؤمن باشد، براي نطفههايتان همسرهاي پاک انتخاب بکنيد. چند تا روايت در باب چهاردهم هست که مبادا يک وقتي براي جمال يا براي مال ازدواج کنيد، آنها جهات مثبت قضيه است؛ يعني از خاندان پاک باشد، عفيف باشد، باکره باشد، عقيم نباشد، اينها را ذکر کرده؛ اما اگر کسي يک وقت است که زيباست از منبت سوء است، آن نص خاص داريم که فرمود: «إِيَّاكُمْ وَ خَضْرَاءَ الدِّمَنِ»، يک وقت است آدم معمولي است «خَضْرَاءَ الدِّمَنِ» نيست؛ ولي جمالي دارد و مالي دارد، اگر کسي به طمع جمال و مالش با او ازدواج کند، چندين روايت دارد که گاهي ممکن است خداي سبحان او را از هر دو محروم بکند، فرمود اين نباشد که شما براي جمال يا براي مال ازدواج کنيد. غالب روايات باب 14 اين است «إِذَا تَزَوَّجَ الرَّجُلُ الْمَرْأَةَ لِجَمَالِهَا أَوْ لِمَالِهَا وُكِّلَ إِلَی ذَلِكَ»[23] وقتي خداي سبحان کسي را به يک چيزي يا به کسي واگذار کرد کار او تمام است، چون از غير خدا واقعاً کاري ساخته نيست. بعضي از امور را وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مکرّر ذکر ميکرد و با اضطراب هم ذکر ميکرد، اين «إِلَهِي لاتَکِلْنِي إِلَي نَفْسِي»[24] پيغمبر مکرّر ميفرمود، عرض ميکرد خدايا اگر يک لحظه مرا به حال خودم واگذار کني، من چه کار بکنم؟! مثل يک کودک نوزداد شيري را شما يک لحظه رها کنيد ميافتد، اين چنين نيست که انسان يک قدرتي داشته باشد و بتواند حرف بزند؛ قبلاً شايد در بحث تفسيري گذشت، خداي سبحان به ما ميفرمايد به اينکه حواستان جمع باشد اين چشم و گوشي که شما داريد براي شما نيست، اين همان در سوره مبارکه «نمل» و امثال «نمل» که «امّن» دارد يکياش همين است، اين ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ﴾ يعني چه؟ اين «أم» منقطعه است و به معني «بل» است، با «ميمِ» «مَن» که متصل شد، شد «أمّن»، اصل آن «أم، مَن» هست؛ يعني «بل، مَن»، «بل» آن کسي که جواب مضطر به دست اوست او خداست، ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ﴾[25] آنها خدا نيستند؛ «بل» کسي خداست که ﴿يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾، آن بتها خدا نيستند ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الأبْصَارَ﴾[26] آن کسي که مالک چشم و گوش است خداست. اين «أمّن»؛ يعني «بل»، آن کسي اين کار در دست اوست او خداست ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الأبْصَارَ﴾؛ يعني مالک سمع و بصر اوست. شما ببينيد بعضيها از خدا اين تمنّا و توقّع دارند که بالاخره يک لحظه به اينها فرصت بدهد که با چشم بسته يک کسي چشم اينها را ببندد و بميرند، چون بعضي اگر با چشم باز بميرند يک منظره هولناک و بدي هم دارند؛ گاهي به آدم فرصت نميدهد که آدم چشم را ببندد و بميرد؛ اگر کسي کنار آدم نباشد يک پنبهاي بگذارد و چشم آدم را ببندد، منظره بدي دارد، فرمود مالکِ چشم و گوش من هستم ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الأبْصَارَ﴾؛ يعني آنها رب نيستند، رب کسي است که مالک سمع و بصر است؛ اگر چشم و گوش ما به دست اوست، زبان و دست و پاي ما به دست اوست و خداي سبحان يک لحظه ما را به حال خودمان وا بگذارد، آن وقت معلوم ميشود که ما چکارهايم؛ لذا حضرت بارها عرض ميکرد که «إِلَهِي لاتَکِلْنِي إِلَي نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَدَا».
اگر کسي خدايي ناکرده ازدواج او بر اين باشد که اين شخص زيباست يا سرمايهدار است يا پدرش سرمايهدار است، اين «وُكِّلَ إِلَی ذَلِكَ» خدا او را به همين واگذار ميکند؛ آن وقت او چه در ميآيد؟! بخشي از روايات باب 14 ناظر به اين است. پس يک وقت است ميگويند عفيف باشد، باکره باشد و مانند آن باشد؛ يک وقت است که اگر به طمع جمال يا به طمع مال کسي ازدواج بکند «وُكِّلَ إِلَی ذَلِكَ». «وَ إِذَا تَزَوَّجَهَا لِدِينِهَا رَزَقَهُ اللَّهُ الْمَالَ وَ الْجَمَالَ»؛[27] اگر کسي انتخاب کند يک همسري را براي اينکه او متديّنه است، خدا هم جمالش را تأمين ميکند و هم مالش را تأمين ميکند؛ اين توحيد چه برکتي است! چه نعمتي است! هيچ روزيايي بالاتر از توحيد نيست و هيچ کسي هم راحتتر از انسان موحّد نيست. اينکه فرمود: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي»[28] ما اينها را باور نکرديم، فرمود يک قلعهاي است من قلعهبان هستم، يک دژي است من دژبان هستم، ميخواهيد راحت باشيد داخل اين دژ بياييد، «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي»؛ توحيد قلعه من است من هم خودم قلعهبان هستم؛ منتها شرطش شرط ولايت است ـ بعضي از روايات آن قدر شيرين است که اي کاش آدم اينها را ميبوييد ـ. يک بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه دارد که فرمود: علم آن است که پيغمبر فرمود بايد از اين در برسد، «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌ بَابُهَا مَنْ أَرَادَ الْمَدِينَةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا»[29] بعد ما ميبينيم کسي از راه سقيفه ميخواهد به حضرت برسد و رسيد و جزء عالِمهاي معروف شد و خيلي چيز ياد گرفت؛ اما از راه سقيفه وارد شد نه از راه غدير، از در وارد نشد. اين بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه هست، فرمود اگر کسي از در وارد نشود يک چيزي را ياد بگيرد «سُمِّيَ سَارِقَاً»،[30] اين عالِم هست؛ اما يک اتومبيل سرقتي دستش هست، بالاخره يک روزي گير ميافتد، اين يعني چه؟ حالا صحيح بخاري نوشته، صحيح مسلم نوشته، فرمود: اين علم، علم سرقتي است؛ اين مشکل او را حل نميکند مال او نيست به هر حال. از چيزهايي واقع قابل فهم نيست براي ماها همين است، مرحوم کليني در باب فطرت و روايات اينها را نقل ميکند، در بعضي از روايات هست که ـ البته نه ما اينها را حتي براي خواص ميتوانيم نقل کنيم، نه اگر نقل کرديم درصدد توجيه آن برميآييم، اگر نقل کرديم واقعاً ميگوييم نميفهميم و علمش به اهل آن واگذار باشد ـ در قيامت اعمال را بررسي ميکنند، اگر چهار تا عمل خوب در بيگانهاي يافتند آن را در حساب شيعيان مينويسند، اين را در باب فطرت، در باب طينت، مرحوم کليني و ديگران نقل کردند؛ استدلال امام(سلام الله عليه) اين است که ﴿مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ﴾.[31] در جريان مصر وقتي که خواستند برادر يوسف را نگه بدارند اين کار را کردند، ميگفتند هر کسي اين کاسه در مال او پيدا شد، ما او را گرو ميگيريم، بعد به يوسف(سلام الله عليه) عرض کردند يکي ديگر را شما بجاي او بگيريد، گفت: ﴿وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ﴾[32] ما مال خودمان را ديديم و گرفتيم، مال ما آنجا بود و آن را گرفتيم. در قيامت کارهاي خوب مال اولياي الهي است، اگر يک بيگانهاي يک کار خوب بکند آن را از او ميگيرند، ميگويند مال تو نبود، اين از چيزهايي است که آدم نميفهمد؛ ولي يک حسابهاي اينجوري هم هست.
اين بيان نوراني حضرت امير که در نهج البلاغه فرمود اگر کسي از در وارد نشود، از غير در وارد بشود يک چيزهايي از پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ياد بيگرد، «سُمِّيَ سَارِقا» اين مالک نيست، اين علم مشکل او را حل نميکند، او يک وقتي به هر حال گير ميافتد. گاهي ممکن است که آدم علم را از راه صحيحي نگرفته باشد، اين علم آدم را نجات نميدهد، بالاخره يک وقتي آبروي آدم را ميبرد، اين «سُمِّيَ سَارِقا».
به هر تقدير اينجا وجوب مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: اگر کسي به قصد مال يا به قصد جمال با کسي ازدواج بکند، خداي سبحان او را به حال خودش واميگذارد که «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا».
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . جامع الأخبار(للشعيری)، ص101.
[2] . کتاب الصلاة(للنائينی)، ج2، ص47.
[3] . وسائل الشيعة، ج17، ص42.
[4] . من لا يحضره الفقيه، ج4، ص404.
[5] . سوره آل عمران، آيه64.
[6] . ر. ک: المصابيح فی الفقه المناکح، المقدمه، ص267(مخطوط).
[7] . جواهر الکلام، ج29، ص14.
[8] . معالم الدين، ص11.
[9] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص 34.
[10] . سوره فاطر، آيه1.
[11] . بحار الانوار، ج96، ص258.
[12] . مناقب آل ابی طالب عليهم السلام(لابن شهر آشوب)، ج4، ص184.
[13] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج5، ص329.
[14] . شرائع الاسلام، ج2، ص210 و 211.
[15] . سوره بقره، آيه223.
[16] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج5، ص332؛ وسائل الشيعة، ج20، ص48.
[17] . المقنعة(لللشيخ المفيد)، ص512.
[18] . المقنع(للشيخ الصدوق)، ص305.
[19] . تهذيب الاحکام، ج7، ص403.
[20] . المجازات النبويه، ص81.
[21] . وسائل الشيعة، ج20، ص48.
[22] . وسائل الشيعة، ج20، ص47 و 48.
[23] . وسائل الشيعة، ج20، ص49 و 50.
[24] . الکافی(ط ـ الحديثه)، ج2، ص524.
[25] . سوره نمل، آيه62.
[26] . سوره يونس، آيه31.
[27] . وسائل الشيعة، ج20، ص49 و 50.
[28] . عيون الاخبار، ج 2، ص 134.
[29] . الإقبال بالأعمال الحسنه(ط ـ الحديثة)، ج1، ص507.
[30] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه154؛ «فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقا».
[31] . سوره يوسف، آيه75.
[32] . سوره يوسف، آيه79.