14 03 2021 450648 شناسه:

مباحث فقه ـ ارث ـ جلسه 85 (1399/12/24)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم محقق همانطوری که ملاحظه میفرمایید کتاب فرائض یعنی میراث را در سه بخش خلاصه کرده است که منظر و بخش اول مقدمات است و بخش دوم سهام و وارثان سهام است و بخش سوم منظر لواحق ارث است.

بخش اول به لطف الهی تمام شد که مربوط به موجبات ارث بود از سبب و نسب، موانع ارث بود و اسباب حجب بود حالا یا حجب حرمان یا حجب نقصان و مسئله عول و تعصیب بود که یک غدّه بدخیمی برای ما بود.

 منظر ثانی درباره سهام است و مستحقین سهام که اینها چقدر ارث میبرند چون اقسام سهام را در خود مقدمات روشن کردند که شش سهم هست در منظر ثانی هم بیان کردند و این شش سهم تکراری میشود 36 سهم بعد از حذف مکررات میشود 21 سهم و هشت سهم از بین 21 سهم «ممتنع الإجتماع» است میماند سیزده سهم که پرداختند به سهام این سیزده سهم و چون خیلی شفاف و روشن است که خیلی از شارحان شرایع در آن یک صفحه خیلی حرف ندارند چون این‌قدر نصوص مستفیض است که نه اختلافی در نصوص است نه در اختلافی در فتوا، میماند بعضی از نصوصی که مسئله اختلافی است.

در اینجا چهار طایفه از نصوص است درباره عول و تعصیب و امثال عول و تعصیب: یکی تقیّه در مقام افتا است که این با یک سلسله روایات معارض است و آنها حل میکنند که این حجت است و آن حجت نیست. یک سلسله نصوص تقیّه در مقام عمل است این «حکم الله الواقعی» است که این با آن نصوص دیگر معارض نیست برای اینکه در طول آن هستند نظیر روایاتی که درباره تیمّم آمده که «التراب أحد الطهورین»[1] این معارض روایات وضو نیست برای اینکه در طول آن است نه در عرض آن! اگر روایتی دارد که شما بقیه را به آن عصبه بدهید قائل به تعصیب شد، اگر تقیّه در مقام افتا باشد که اصلاً حجت نیست تا معارض باشد و اگر دستور تقیّه در مقام عمل باشد این در طول آن است نه در عرض آن چون واقع خدا است «واقع الله ثانوی» است نه «واقع الله اوّلی» بنابراین معارض با آن نصوص نیست که دارد به اینکه تعصیبی در کار نیست.

این دو طایفه درباره تعصیب بود. مشابه این دو طایفه درباره عول هم هست که یک وقتی تقیّه در مقام افتا است این معارض با نصوصی نیست که عول را باطل میداند برای اینکه یکی حجت است و یکی «لا حجّت» معارضی هم نیستند یکی دستور تقیّه در مقام عمل است این هم معارض نیست چون در طول هماند یکی نظیر اینکه تجویز میکند نماز را با طهور «التراب أحد الطهورین» یکی هم دارد ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ﴾[2] اینها معارض نیستند چون در طول هماند.

پس این امور چهارگانه این مباحث چهارگانه که دو مرتبه مربوط به تعصیب است دو مرتبه مربوط به عول اینها هیچ کدام معارض هم نیستند برای اینکه یا حجت و «لا حجت»اند یا در طول هماند اگر آنجا که تقیّه در مقام عمل باشد چه درباره تعصیب و چه درباره عول، این با روایاتی که سهام را مشخص کرده معارض نیست یعنی در حال عادی که کسی مزاحم شما نیست «حکم الله الواقعی» همین است و اگر یک وقت در محیط تقیّهای گرفتار شدید آن هم «حکم الله الواقعی ثانوی» این است. بنابراین حکم این امور أربعه هم روشن است.

در جریان سهام که قرآن خوب مشخص کرد که کمتر حکمی این‌قدر قرآن به جزئیات آن پرداخته است. قرآن هم سهام را، هم مستحقین سهام را، هم طبقهبندی سهام را، هم آن اصل کلی جامع ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْض‏﴾[3] را که مسئله تعصیب و مانند آن را ابطال میکنند همه اینها را مشخص کرده است اطلاقات را گفته، موارد تزاحم را گفته است لذا فروعات این بحث را بخوانیم تا در ذهن شریف آقایان باشد، این روایاتی که بخشی از آنها را در جلسه قبل خواندیم و بخشی هم امروز میخوانیم مشخص میشود اصل این احکام تا این حدّش در بحث جلسه قبل اشاره شد.

مرحوم محقق فرمود: «النظر الثانی فی المقاصد» فرمود سه مقصد است: مقصد اول در میراث انساب است بعد حالا در میراث اسباب نظر دارند بعد در میراث موالی که موالی مثلاً چقدر ارث میبرند درباره اسباب هم چقدر ارث میبرند. مقصد ثانی درباره مسائل احکام ازدواج است که این به اسباب برمیگردد. اسباب مستحضرید که در مسئله تقسیم چهار قسم بودند: زوجیت، ولای عتق، ولای ضامن جریره و امام اما اینجا که فرمود «النظر الثانی فی المقاصد» فرمود ما اینجا سه مقصد داریم مقصد اول در میراث انساب است حالا خیلی مستقیماً درباره سبب کاری ندارند مگر اینکه تطفلاً اشاره بشود.

میراث انساب سه مرتبه است چون أبوان هستند فقط و أولاد «و إن نزلوا» منتها «إن نزلوا» یعنی نوه در طبقه اول است اما اگر پدر باشد نوه ارث نمیبرد اگر پدر نباشد نوه در طبقه اول است ارث میبرد به جدّ یا برادر و مانند آن نمیرسد. فرمود: «و إن فرد الأب» که بحثهای اینها قبلاً خوانده شد اما «و لو اجتمع الأبوان أو أحدهما» اگر کسی بمیرد پدر و مادر او زنده باشند یا یکی از ایشان زنده باشد اگر «مع الأولاد» باشند «فلکل واحد من الأبوین السدس» یک سدس میبرند اگر هر دو باشند هر کدام یک ششم میبرند و اگر یکی باشد یکی یک ششم را میبرد بقیه مال ولد است «و الباقی للأولاد» باقی چقدر است مطرح نیست برای أولاد سهمی مشخص نکرده است «نعم» اگر أولاد متعدد باشند همهشان مذکر باشند یکساناند، همهشان مؤنث باشند یکساناند و اگر مختلط باشند ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ اینها را بیان فرمود اما حالا چقدر این است معلوم میشود که وارث اصلی هستند دیگر جا برای تعصیب نیست که حالا یک مقداری سهم اینها این‌قدر است بقیه را مثلاً به عموی بزرگ یا برادر بزرگ بدهیم. «و لو کان معهم» یعنی با این انساب، زوج باشد یا زوجه هر کدام «أخذ حصته الدنیا» یعنی أدون اگر أولاد باشد مادر یک هشتم میبرد پدر یک چهارم، اگر أولاد نباشد حصه اکثرشان را میبرند یعنی مادر یک چهارم را میبرد پدر یک دوم را میبرد «و الباقی للأولاد بالسویة إن کانوا ذکورا، و إن کان معهم أنثی أو إناث فللذکر مثل حظ الأنثیین، و لو کان معهم زوج أو زوجة أخذ حصته» ـ یعنی «کل واحد» ـ «الدنیا و کذا الأبوان» حصه نزدیک را میبرند «و الباقی للأولاد»، «و لو کان مع الأبوین بنت» اینجاست که همان آیه یازده سوره مبارکه «نساء» مشخص کرد «فللأبوین السدسان و للبنت النصف» اگر یک نفر باشد نصف اگر دو به بالا باشد «ثلثان» «و الباقی رد علیهم أخماسا»، «و لو کان إخوة للأب» برادران پدری باشند اینها در طبقه دوم هستند ارث نمیبرند ولی حاجباند سهم مادر کم میشود «و لو کان» برادران پدری باشند چون برادران مادری حاجب نیستند اگر برادران پدری باشند أبوینی هم باشند که یقیناً همین است لازم نیست أبوینی را ذکر بکند اگر أبوینی را ذکر میکرد باید أبی را ذکر میکرد اما وقتی أبی را ذکر کرد معلوم میشود که أبوینی هم یقیناً دارد «و لو کان إخوة للأب کان الرد علی الأب» مادر اضافه نمیبرد «و البنت أرباعا». «و لو دخل معهم زوج کان له نصیبه الأدنی» نصیب دنیا أدنای آن این است که اگر فرزند داشته باشد ربع میبرد فرزند نداشته باشد نصف میبرد «و للأبوین کذلک» یعنی سهم أدنی را میبرند «و الباقی للبنت». «و لو کان له زوجة» سببی هم داشته باشد «أخذ کل ذی فرض فرضه و الباقی یرد علی البنت و الأبوین» که طبقه اولاند «دون الزوجة»، در بعضی از موارد است که بقیه به زوجه برمیگردد وگرنه با بودِ یکی از این انساب آن اضافه حتماً به آن نسب برمیگردد نه به سبب. حالا اگر کسی مُرد همسر دارد و لاغیر، آنجا دو طایفه از نصوص بود: یکی اینکه همسر او مثلاً ربع میبرد باقی للإمام، این باقی للإمام هم روایت دو طایفه بود: یک طایفه دارد که باقی للإمام، یک طایفه دارد که به او برگردانید، این «به او برگردانید» تحلیلی است از طرف خود امام(سلام الله علیه) نه اینکه «حکم الله الواقعی» باشد. «و مع الإخوة یرد الباقی علی البنت و الأب أرباعا»[4] چیزی به مادر نمیرسد.

حالا این فروض خیلی خواندش لازم نیست عمده نصوصی است که متصدّی اثبات اینهاست که بعضی از این نصوص قبلاً خوانده شد حالا رسیدیم به بقیه روایات. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالی علیه) در جلد 26 این روایت زراره که آنها آشنا بودند که این تقیّه در عمل است یا تقیّه در فتوا را ذکر فرمود که به روایت چهار رسیدیم این روایت چهار را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد آن روایتهای سهگانه را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرد روایت چهارم که مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) از «الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَار» نقل کرد این است که گفت «سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام یَقُولُ لَا وَ اللَّهِ مَا وَرِثَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم الْعَبَّاسُ وَ لَا عَلِیٌّ عَلَیه السَّلام» نه عمو نه پسرعمو، جا برای تعصیب نیست نه بخدا سوگند، که اگر این «لا» لای زائده باشد یعنی بخدا سوگند نظیر در بعضی از موارد که «لا» در ﴿لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَة﴾[5] را گفتند این «لا» زائده است «لَا وَ اللَّهِ مَا وَرِثَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم الْعَبَّاسُ» که عموست «وَ لَا عَلِیٌّ عَلَیه السَّلام» که پسر عمو است اینها تعصیبی نیست «وَ لَا وَرِثَتْهُ إِلَّا فَاطِمَةُ عَلَیهَا السَّلام» معلوم میشود تعصیب نیست. آنها یا به دختر چیزی نمیدانند یا بخشی از مال را به دختر میدادند و بقیه را به عمو و پسر عمو و آنهایی که قدرت دفاعی دارند و میتوانند بجنگند میدادند. «فإن قلت» اینکه بعضی از مواریث پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مثل اسلحهها و قسمتهای مهمّ به حضرت امیر(سلام الله علیه) رسید پس این چیست؟ اینها از باب وصیت به ثلث است این کاری به ارث ندارد. این فضیل بن یسار میگوید اینها را خود حضرت به عنوان جواب از سؤال مقدر می‌فرماید «وَ مَا کَانَ أَخَذَ عَلِیٌّ عَلَیه السَّلام السِّلَاحَ وَ غَیْرَهُ إِلَّا لِأَنَّه‏ قَضَی دَیْنَهُ» دو جهت دارد: یکی اینکه دیون پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را حضرت پرداخت که به هر حال مقدم بر ارث است یا احیاناً وصیت به ثلث کرده است، این حق مسلّم حضرت امیر(سلام الله علیه) بود اینکه ارث نبود این ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصی‏ بِها أَوْ دَیْنٍ﴾[6] است. بعد استدلال به آیه قرآن «ثُمَّ قَال‏ ﴿وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّه﴾»[7] که در اینجا فرزند مقدم است چون با بودن فرزند به عمو و پسر عمو که طبقه دوم و سوم  هستند نمی رسد. ‏

روایت پنجم این باب که علی بن أبی حمزه از وجود مبارک امام کاظم(سلام الله علیه) نقل میکند این است: «قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ جَارٍ لَهُ هَلَکَ وَ تَرَکَ بَنَاتٍ» علی بن حمزه ـ که این به بعد خدا عاقبت همه را به خیر کند ـ گرفتار وقف شد، این واقفیه را مرحوم صاحب جواهر و مانند ایشان تعبیر میکنند که فقها میگویند اینها «کالکلاب الممطورة»[8] کلب خودش نجس العین است اما اگر باران به او بخورد که همه جا را آلوده میکند از واقفیه تعبیر میشود در کتابهای فقهی در روایات هم هست که «الکلاب الممطورة».[9] این علی بن أبی حمزه ـ که خدا عاقبت امور همه ما را خیر بکند ـ خدا غریق رحمت کند سیدنا الاستاد مرحوم آقای داماد را! یک تحقیق کافی داشتند درباره علی بن أبی حمزه بطائنی که زندگی او دو قسمت است: یک سلسله روایاتی است که «قبل الوقف» گفته که آنها «معمول به» است، یک سلسله روایاتی است که «بعد الوقف» نقل کرده، آن حجت نیست یا مثلاً محل بحث است. اینجا سؤال کرد که من همسایهای داشتم مُرده و چند تا دختر گذاشته چکار بکنیم؟ این مسئله تعصیب در این جاها مطرح بود که یک بخشی از مال مختصر را مثلاً به این دخترها بدهند بقیه را به برادر میّت یا عمو یا مثلاً دایی اینها که میتوانند بجنگند. حضرت فرمود «الْمَالُ لَهُنَّ»[10] جا برای تعصیب نیست تمام اموال مال بچههاست. اینجا همان است که مرحوم محقق دارد که «لو انفرد البنت» این است آیات این است روایات این است.[11]

روایت شش این باب که مرحوم شیخ طوسی به اسناد خود نقل کرده است از «الْقَاسِمِ بْنِ الْفُضَیْل قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عَلَیه السَّلام» ـ أبا الحسن مطلق وجود مبارک امام کاظم(سلام الله علیه) است، وقتی مقصود وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) باشد معمولاً ذکر میکنند أبالحسن الرضا است ـ «عَنْ رَجُلٍ مَاتَ وَ تَرَکَ امْرَأَةً قَرَابَةً» یکی از اقربای این زن که «لَیْسَ لَهُ قَرَابَةٌ غَیْرُهَا قَالَ یُدْفَعُ الْمَالُ کُلُّهُ إِلَیْهَا»[12] حضرت سؤال نکرد که دختر اوست یا خواهر اوست، یا عمه اوست یا خاله اوست یکی از طبقات سهگانه است به هر حال اقربا هستند ارحام هستند، رحمی غیر از این زن ندارد و او جزء أولوا الأرحام است. تنظیم داخلی آن که مشخص است که اول أولاد بعد إخوه و أجداد بعد هم أعمام و عمات و أخوال و خالات.

روایت هفتم این باب را که مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله تعالی علیه) از «مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام» این است که «أَنَّ عَلِیّاً عَلَیه السَّلام وَرِثَ عِلْمَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم» که «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاء»[13] اما «وَ فَاطِمَةَ عَلَیهَا السَّلام أَحْرَزَتِ الْمِیرَاثَ»[14] اعم از فدک و غیر فدک.

روایت هشتم این باب را هم که مرحوم شیخ طوسی نقل کرده است از «الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْوَشَّاءُ سَأَلْتُ مَوْلَانَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَی الرِّضَا عَلَیه السَّلام هَلْ خَلَّفَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم غَیْرَ فَدَکَ شَیْئاً»؛ میراث اصلی همین است آیا غیر از فدک چیزی هست؟ «فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عَلَیه السَّلام إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم خَلَّفَ حِیطَاناً بِالْمَدِینَة» باغ دو قسم است باغهای بزرگ و وسیع آنها که در دسترس نیست دیوار ندارد اما باغهای معمولی دیوار دارد که محفوظ بماند که میگویند «حیطان» این حائط برای این است که آن میوههای درخت محفوظ بماند. یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) به کمیل دارد که «أَخُوکَ دِینِکَ فَاحتَط لِدِینِک»[15] که «احتیاط، احتیاط!» از همینجاست فرمود کمیل! تو یک برادر داری، نفرمود دین تو برادر توست فرمود برادر تو دین توست. این «أَخُوکَ» خبر مقدم است «دِینِکَ» مبتدای مؤخر. این تقدیم خبر بر مبتدا برای افاده حصر است یعنی تو یک برادر داری و آن دین توست. اگر میفرمود «دینک أخوک» این مفید حصر نبود چون مبتدای مقدم و خبر مؤخر بود اما وقتی میفرماید «أَخُوکَ دِینِکَ» خبر مقدم است و خبر مقدم برای افاده نکتهای است یعنی تو یک برادر داری و آن دین توست. «فَاحتَط لِدِینِک» احتیاط کن، احتیاط کن یعنی چه؟ یعنی دور دینت را دیوار بکش! انسان محتاط به چه کسی میگویند؟ به کسی میگویند که دور دینش را دیوار کشیده که هر کسی نیاید چیزی از او بخواهد. اینجا هم که میگویند «حیطان» به این مناسبت است فرمود «خَلَّفَ حِیطَاناً بِالْمَدِینَة» اما این را به عنوان صدقه قرار داد «صَدَقَةً»، «وَ خَلَّفَ سِتَّةَ أَفْرَاسٍ وَ ثَلَاثَ نُوقٍ الْعَضْبَاءَ وَ الصَّهْبَاءَ وَ الدِّیبَاجَ وَ بَغْلَتَیْنِ الشَّهْبَاءَ وَ الدُّلْدُلَ وَ حِمَارَهُ الْیَعْفُور» که بعضی افتخار میکردند نامشان یعفور است! «وَ شَاتَیْنِ حَلُوبَتَیْن وَ أَرْبَعِینَ نَاقَةً حَلُوباً وَ سَیْفَهُ ذَا الْفَقَارِ وَ دِرْعَهُ ذَاتَ الْفُضُولِ وَ عِمَامَتَهُ السَّحَابَ وَ حِبَرَتَیْنِ یَمَانِیَّتَیْنِ وَ خَاتَمَهُ الْفَاضِل وَ قَضِیبَهُ الْمَمْشُوق وَ مَرَاتِبَ مِنْ لِیفٍ وَ عَبَاءَتَیْنِ قَطَوَانِیَّتَیْنِ وَ مَخَادّاً مِنْ أَدَمٍ»، «فَصَارَ ذَلِکَ إِلَی فَاطِمَةَ عَلَیهَا السَّلام مَا خَلَا دِرْعَهُ وَ سَیْفَهُ وَ عِمَامَتَهُ وَ خَاتَمَهُ»[16] اینها را از باب ثلث برای حضرت امیر(سلام الله علیه) قرار داد قرار داد بنابراین چیزی به حضرت امیر(سلام الله علیه) از راه ارث نرسیده است آن علم سرجایش محفوظ است. اینها عصاره روایات باب چهار بود از ابواب میراث أبوین و أولاد.

اما در باب پنج؛ اولین روایت باب پنج که ابن رئاب از زراره از امام باقر(سلام الله علیه) نقل کرد این است که «فِی رَجُلٍ مَاتَ وَ تَرَکَ ابْنَتَهُ وَ أُخْتَهُ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ» یک دختر از او مانده و یک خواهر أبوینی حضرت فرمود: «الْمَالُ لِلِابْنَةِ» تمام مال برای دختر است برای اینکه طبقه اول است «وَ لَیْسَ لِلْأُخْتِ مِنَ الْأَبِ وَ الْأُمِّ شَیْ‏ءٌ»[17] قهراً آن دو طایفه که بعضی أخت أبی محضاند بعضی أخت أمی محضاند آنها به طریق أولیٰ خارج شدند. این روایت مرحوم کلینی را شیخ طوسی(رضوان الله علیه) هم نقل کرده است.[18]

روایت دوم این باب را که مرحوم کلینی نقل کرده است از «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ خِرَاشٍ الْمُقْرِی» از وجود مبارک امام کاظم(سلام الله علیه) سؤال کرد «عَنْ رَجُلٍ مَاتَ وَ تَرَکَ ابْنَتَهُ وَ أَخَاهُ فَقَالَ الْمَالُ لِلِابْنَةِ»[19] چون برادر جزء طبقه دوم است و دختر طبقه اول است ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْض‏﴾ این است. اینها روایاتی است که مرحوم محقق در متن شرایع پشت سر هم به اینها فتوا داد و بحث مبسوطی هم این آقایان فقها نکردند چون این روایات هم معتبر است هم معارض ندارد.

روایت سوم این باب که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد این است که امام باقر(سلام الله علیه) در جواب سؤال که «رَجُلٌ مَاتَ وَ تَرَکَ ابْنَتَهُ وَ عَمَّهُ» از ارحام او فقط دختر او مانده و عموی او حضرت فرمود: «الْمَالُ لِلِابْنَةِ» تمام مال به طبقه اول که دختر است میرسد «وَ لَیْسَ لِلْعَمِّ شَیْ‏ءٌ أَوْ قَالَ لَیْسَ لِلْعَمِّ مَعَ الِابْنَةِ شَیْ‏ءٌ»[20] اینجا لازم نبود چون محور سؤال این است که دختر داشت حالا برای تأکید فرمود با بودن دختر چیزی به عمو نمیرسد برای اینکه او طبقه اول است و ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْض‏﴾ است. این روایت سوم را که مرحوم کلینی نقل کرد مرحوم شیخ هم با سند خاص خود نقل کرد.[21]

 روایت چهارم را که مرحوم کلینی از «حُمَیْدِ بْنِ زِیَاد» نقل کرده است «عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَان» او از «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحْرِزٍ بَیَّاعِ الْقَلَانِس» او قلانسفروش و کلاهفروش بود او میگوید «أَوْصَی إِلَیَّ رَجُلٌ» کسی من را وصی خود قرار داد «وَ تَرَکَ خَمْسَمِائَةِ دِرْهَمٍ أَوْ سِتَّمِائَةِ دِرْهَم» حالا معلوم نیست نمیدانم الآن پانصد درهم نقره است یا ششصد درهم نقره، این مالی است که او گذاشته، «وَ تَرَکَ ابْنَةً» یک دختر هم داشت «وَ قَالَ لِی عَصَبَةٌ بِالشَّام» که عصبهای هم که عمو دارد برادر بزرگ دارد اینها هم در شام هستند من از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردم که اینجا حکم چیست؟ حضرت فرمود: «أَعْطِ الِابْنَةَ النِّصْفَ» نصف این مال را به دختر بده «وَ الْعَصَبَةَ» را یعنی «أعط العصبة» را «النِّصْفَ الْآخَرَ» ـ «عُصبه» آن قوم رجال را میگویند، «عَصَبه» آن ده نفر یا مانند آن از بستگان مرد باشند را میگویند ـ من این را از حضرت سؤال کردم و مشخص شد که حکم چیست. وقتی به کوفه آمدم اصحاب و رفقا و همدورههای فقهی خود را باخبر کردم که من به مدینه رفتم از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردم که کسی مرا وصی خود قرار داد، مال او پانصد یا ششصد درهم است و دختری دارد و خودش گفته که من در شام عصبه دارم یعنی برادر بزرگ یا عموی بزرگ دارم حضرت فرمود نصف را به این دختر بده و نصف را به آن عصبه وقتی که آمدم «فَلَمَّا قَدِمْتُ الْکُوفَةَ أَخْبَرْتُ أَصْحَابَنَا» آنها که مسلّم میدانستند چندین بار خدمت ائمه(سلام الله علیهم) رسیدند که حکم دادند تعصیب باطل است فرمودند «اتَّقَاکَ» او فتوای تقیّهای داد تو چون ناشناس بودی ـ حالا آن بحث فقهی را که مرحوم کاشف الغطاء(رضوان الله تعالی علیه) دارد آن را میخوانیم که چگونه میشود که اینها با داشتن علم غیب مثلاً به ظاهر عمل میکنند ـ آنها گفتند که «اتَّقَاکَ» یعنی فتوای او تقیّهای بود و حجت نیست از تو تقیّه کرد چون اصحاب این را به من گفتند نصف را به دختر دادم چون نسبت به این که تقیّه نبود «فَأَعْطَیْتُ الِابْنَةَ النِّصْفَ الْآخَرَ» آن نصف دیگر را هم به این دختر دادم؛ آن نصف اول را که به دختر دادم که سهم خود او بود این اصحاب گفتند چون تو ناشناس بودی از تو تقیّه کرده است «حکم الله الواقعی» این است که همهاش را به دختر بدهید من همین کار را کردم همه را به دختر دادم بعد «ثُمَّ حَجَجْتُ» سال بعد مکه مشرف شدم «فَلَقِیتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام» خدمت امام صادق(سلام الله علیه) رسیدم «فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا قَالَ أَصْحَابُنَا» ما از شاگردان حضرت بودیم گفتم که از خدمت شما که مرخّص شدم وقتی مدینه رفتم این شاگردان شما و اصحاب شما اینها به من گفتند که چون ناشناس بودی حضرت تقیّه کرده است و من هم چون به این اصحاب اعتماد داشتم بقیه مال را دادم به دختر «وَ أَخْبَرْتُه‏ أَنِّی‏ دَفَعْتُ النِّصْفَ الْآخَرَ إِلَی الِابْنَةِ» حضرت فرمود «أَحْسَنْتَ إِنَّمَا أَفْتَیْتُکَ مَخَافَةَ الْعَصَبَةِ عَلَیْکَ»[22] اگر تقیّه عملی هم بود «حکم الله الواقعی ثانوی» بود اثر میکرد ولی من از ترس اینها فتوا دادم. پس معلوم میشود که گاهی تقیّه در مقام عمل است و گاهی تقیّه در مقام افتا است.

روایت پنجم این باب که «الْمَالُ کُلُّهُ لِلِابْنَةِ وَ لَیْسَ لِلْأُخْتِ مِنَ الْأَبِ وَ الْأُمِّ شَیْ‏ءٌ»[23] که قبلاً مشابه آن گذشت.

روایت ششم این باب که «حَمَّادِ بْنِ عُثْمَان» میگوید از امام کاظم(سلام الله علیه) سؤال کردم «رَجُلٍ تَرَکَ أُمَّهُ وَ أَخَاهُ» مادر دارد و یک برادر حضرت فرمود: «یَا شَیْخُ تُرِیدُ عَلَی الْکِتَاب» میخواهی به قرآن عمل کنی؟ «قَالَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ کَانَ عَلِیٌّ عَلَیه السَّلام یُعْطِی الْمَالَ الْأَقْرَبَ فَالْأَقْرَبَ»[24] برابر «﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْض‏﴾. «قَالَ قُلْتُ فَالْأَخُ لَا یَرِثُ شَیْئاً» برادر میت هیچ ارث نمیبرد؟ «قَالَ قَدْ أَخْبَرْتُکَ» من به تو گفتم که حضرت امیر(سلام الله علیه) جمله جمله به قرآن عمل میکرد «کَانَ یُعْطِی الْمَالَ الْأَقْرَبَ فَالْأَقْرَبَ» فضا، فضای تقیّهای بود. بقیه روایات در جلسه آینده مطرح می‌کنیم.

تبرّکاً این مطلبی را که مرحوم کاشف الغطاء(رضوان الله علیه) ذکر کرد اصل آن و صفحاتش را بگوییم بعد شما حتماً مراجعه میفرمایید! اُنس ما به کاشف الغطاء(رضوان الله تعالی علیه) نظیر اُنس ما به سایر فقها بود اما من دیدم که مرحوم صاحب جواهر خیلی از او به عظمت یاد میکند! این باعث شد که ما قبل از انقلاب این کشف الغطاء را که تهیه کردیم کتاب بالینی ما شد کتابهای دیگری که میگیریم معمولاً هر وقتی که مراجعه لازم باشد به آن مراجعه میکنیم اما من دیدم او(صاحب جواهر) خیلی در برابر کاشف الغطاء خضوع میکند، این کتاب بالینی ما شده است حالا نمیگویم از اول تا آخر سطر به سطر را دیدیم ولی غالب آن را دیدم؛ آنجایی که به فتحعلی شاه نامه مینویسد، آنجایی که میگوید سرود مهیجآمیزی برای این بسیجیها و رزمندهها و نظامیها و سپاهیهایتان بزنید که اینها تحریک بشوند اینها در کشف الغطاء هست که برای اینها سرود اینطوری بزنید و پخش کنید که این سربازها را تهییج بکنید اینها همه در کشف الغطاء هست. در این قسمت یک دوره اصول دین مختصر در اولش هست، بعد یک اصول فقه مختصر بعد از آن هست بعد وارد فقه میشوند. در مسئله امامت که علم امام تا کجاست، حجت است یا نه؟ انبیای سلف نسبت به حضرت امیر(سلام الله علیه) چگونه هستند اینها بحثهای مفصلی دارد اما درباره اینکه ائمه(علیهم السلام) علم غیب دارند و اینکه قرآن بالاتر از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست یک حرفهایی دارد در جلد سوم صفحه 452 قرآن أفضل از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست، قرآن أفضل از امام(سلام الله علیه) نیست، بله عِدل هماند اما در صفحه 113 فرمایش ایشان این است در مقام دنیا فرمود اینها برای حفظ دین شهید میشوند، بدن خودشان را فدا میکنند برای اینکه دین بماند اما روحشان را که فدا نکردند، ما با روح اینها کار داریم آنها خودشان «حجر الأسود» را میبوسند به لحاظ بدنی و اعمال ظاهری «حجر الأسود» را میبوسند استعلام میکنند اما آن مقام ولایت مال روح آنهاست مال بدن آنها که نیست. این را در کدام بحث ذکر میکنند؟ در مسئله قبله که کسی متحیّر است قبله را چکار بکند! آنجا میگویند چند راه برای قبله دارد اگر مسجدی باشد که در محراب آن معصوم نماز خوانده باشد این دقیق است. ایشان آنجا دارد که آیا معصوم(سلام الله علیه) که علم واقعی دارد برابر علم واقع خود رو به قبله میایستد یا برابر ظواهر شرعی؟ یک وقت است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میخواهد مسجد درست کند مثل مسجد قبا، آنجا مستقیم رو به بیت باشد کعبه باشد اما یک وقت است که برابر مسلمانهای عادی وارد مسجد میشود و نماز میخواند، نمیشود گفت چون امام در این مسجد در این محراب نماز خوانده این واقعاً قبله واقعی است. آنجا دارد که «الرّابع فی أنّ حکم التحیّر و الخطأ هل یجری بالنّسبة إلی المعصومین من الأنبیاء و المرسلین و الأئمّة الطاهرین علیهم السّلام أو لا» اینجا بحث را شروع میکنند تا میرسند به این که در صفحه 114 میفرماید: «و إنّما تدور تکالیفهم مدار العلم البشری فلا یجب علیهم حفظ النفس من التلف مع العلم بوقته من اللّه تعالی» با اینکه میدانند چه زمانی آسیب میبینند ساعت را هم میدانند «فعلم سیّد الأوصیاء بأنّ ابن مُلجَم قاتلُه و علم سیّد الشهداء علیه السّلام بأنّ الشمر لعنه اللّه قاتلُه مثلًا مع تعیین الوقت» که عاشورا است، این «لا یوجب علیهما التحفّظ و ترک الوصول إلی محلّ القتل و علی ذلک جَرَت أحکامهم و قضایاهم» البته «إلا فی مقامات خاصّة لجهات خاصّة» وگرنه این را از کجا بیان میکنند؟ استدلال مرحوم کاشف الغطاء این است میفرماید اینها محکمه قضایی داشتند در محکمه قضایی بالصراحه حصر کردند فرمودند ما با بیّنه و یمین عمل میکنیم «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَان‏» با اینکه علم غیب دارد. این روایات در وسائل هم هست مورد حجت هم هست همه یعنی همه فقها هم به آن عمل کردند که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود محکمه من محکمه بیّنه و أیمان است با اینکه میداند حق با کیست بعد هم فرمود که حواس شما جمع باشد کسی که از اینجا از در بیرون میرود من آن قطعه آتش را میبینم که حالا یکسی شاهد کذب آورده یا قسم کذب خورده من به حسب ظاهر حکم کردم اما وقتی دارد میرود «قِطْعَةً مِنَ النَّار» را دارد میبرد نگوید من از دست پیغمبر گرفتم! همه اینها را مرحوم صاحب وسائل در کتاب وسائل در بحث قضا نقل کرده است «فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّار» را دارد میبرد مبادا بگویید که من از دست خود پیغمبر گرفتم! مبادا بگویید که محکمه پیغمبر حکم کرده است![25] «و علم سیّد الشهداء علیه السّلام بأنّ الشمر لعنه اللّه قاتلُه مثلًا مع تعیین الوقت» حضرت میداند روز عاشورا شمر او را شهید میکند، این «لا یوجب علیهما التحفّظ و ترک الوصول إلی محلّ القتل و علی ذلک جَرَت أحکامهم و قضایاهم إلا فی مقامات خاصّة لجهات خاصّة فإنّهم یحکمون بالبیّنة و الیمین و إن علموا بالحقیقة من فیض ربّ العالمین» که حق با کیست آن‌وقت آن علم حجت نیست. این آقایان که در «اصول» میگویند ذاتی علم حجت است در اثر خلط بین تکوین و اعتبار است، مگر حجیت میشود که امر اعتباری است ذاتی امر تکوینی باشد؟! امر تکوینی ذاتیاش امر تکوینی است. کاشفیت، ذاتی قطع است نه حجیت! حجیت را ما باید ببینیم که مورد چه چیزی را حجت قرار داد و چه چیزی را حجت قرار نداد. حالا اگر کسی از راه سحر و شعبده و جادو یقین پیدا کرد میگوید این اعتباری بیش نیست. «فإصابة الواقع و عدم إمکان حصول الخطأ و الغفلة منهم بالنّسبة إلی الأحکام» آنجا که احکام الهی را میگیرند آنجا برابر علم غیب است هیچ سهو و نسیان نیست همه آن را رعایت میکنند وقتی میخواهند بگویند، «احکام الله الواقعی» را میگویند اشتباه نمیکنند متن واقع را میگویند، آنجا هم که میخواهند تقیّه بکنند آن بر اساس متن واقع است. دو تا تقیّه داشتیم: یکی تقیّه در مقام فتوا و یکی دستور به تقیّه که در مقام عمل که هر دو «حکم الله الواقعی» است. آنجا به «علم الله الواقعی» عمل میکنند اینجاها به علم واقع عمل میکنند. «بالنّسبة إلی الأحکام و بیان الحلال و الحرام و أنّ المدار فی ذلک علی العلم الإلهی» است، این «إنّما استُفید من حکم العقل و النقل» است. «و أمّا ما کان من الأُمور الوجودیّة دون العملیّة أعمالًا و شروطاً فالأقوی أنّ مدارها علی العلم الإلهی» با تکوین بخواهند عمل بکنند بله کار به حجیت اعتباری ندارد «و أمّا العلمیّة فمدارها علی العلم البشری دون الإلهی إذ لا یلزم من عدم الإصابة تنفّر النفوس و لا زالوا ینادون بأنّه لا یعلم الغیب إلا اللّه تعالی» چرا به «حکم الله الواقعی» عمل نمیکنند؟ اگر کسی در واقع به احکام ظاهری عمل نکند از نظر مردم میافتد حجیت ندارد و مردم به او اعتماد ندارند اما «حکم الله الواقعی» که احدی به آن دسترسی ندارد فقط اینها میدانند مأمور هم نیستند که به آن عمل بکنند اگر برابر آن عمل نکردند که آن تالی فاسدها بار نیست. مشابه این تعبیر در فرمایشات آقا شیخ حسن کاشف الغطاء پسر بزرگ مرحوم کاشف الغطاء هم هست.[26]

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. تهذیب الأحکام، ج‏1، ص197؛ «قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ أَجْنَبَ فَتَیَمَّمَ بِالصَّعِیدِ وَ صَلَّی ثُمَّ وَجَدَ الْمَاءَ فَقَالَ لَا یُعِیدُ إِنَّ رَبَّ الْمَاءِ هُوَ رَبُّ الصَّعِیدِ فَقَدْ فَعَلَ أَحَدَ الطَّهُورَیْن‏».

[2]. سوره مائده، آیه6.

[3]. سوره مائده، آیه75؛ سوره احزاب، آیه6.

[4]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج‌4، ص16 و 17.

[5]. سوره قیامت، آیه1.

[6]. سوره نساء، آیات 11 و 12.

[7]. وسائل الشیعة، ج26، ص101 و 102.

[8]. بحار الأنوار(ط - بیروت)، ج‏48، ص267؛ جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج‌6، ص57.

[9]. بحار الأنوار(ط - بیروت)، ج‏48، ص267؛ جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج‌6، ص57.

[10]. وسائل الشیعة، ج26، ص102.

[11]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج‌4، ص17.

[12]. وسائل الشیعة، ج26، ص102.

[13]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص32.

[14]. وسائل الشیعة، ج26، ص102.

[15]. الأمالی، شیخ مفید، ص283؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص110.

[16]. وسائل الشیعة، ج26، ص102 و 103.

[17]. وسائل الشیعة، ج26، ص103.

[18]. تهذیب الأحکام، ج9، ص278.

[19]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص87؛ وسائل الشیعة، ج26، ص104.

[20]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص87؛ وسائل الشیعة، ج26، ص104.

[21]. تهذیب الأحکام، ج9، ص278.

[22]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص87؛ وسائل الشیعة، ج26، ص104 و 105.

[23]. وسائل الشیعة، ج26، ص105.

[24]. وسائل الشیعة، ج26، ص105.

[25]. الکافی(ط - الإسلامیة)، ج‏7، ص414؛ وسائل الشیعة، ج‏27، ص232.

[26]. أنوار الفقاهة، کتاب القضاء، ص17 ـ 23.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق