13 03 2021 450682 شناسه:

مباحث فقه ـ ارث ـ جلسه 84 (1399/12/23)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم محقق شرایع را در بخش کتاب میراث به سه قسمت تقسیم کرد؛ به تعبیر خودشان از سه منظر بحث کردند: نظر اول در مقدمات کتاب میراث است، نظر دوم در مقدار سهام و بهرهوران از این سهام است و منظر سوم لواحق این احکام ارثی است. آن منظر اول که چهار مقدمه بود: موجبات ارث، موانع ارث، حجب حرمان و حجب نقصان در ارث و مسئله عول و تعصیب که جزء غدّه بدخیم مسئله میراث بود، این را گذراندند.[1] وارد مطلب و منظر ثانی شدند و آن عبارت از این است که این سهام برای ورثه چگونه توزیع میشود.[2] در منظر اول فقط به این نتیجه رسیدند سهامی که در قرآن مشخص شد شش تاست یعنی سدس و ثمن، ثلث و ثلثان، ربع و نصف، این شش کسر در قرآن مشخص شد اما صاحبان این سهام ششگانه چه کسانی هستند؟ این را در بسیاری از موارد ذکر نفرمود درباره دخترها ﴿فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا﴾[3] یا در بعضی از موارد مادر و مانند آن ذکر فرمود اما أولاد چقدر میبرند إخوه چقدر میبرند أجداد چقدر میبرند اینها بخشهایی است که خیلی کم ذکر شده است درباره طبقه سوم که أعمام و عماتاند، أخوال و خالاتاند هیچ فرضی در قرآن کریم برای اینها ذکر نشده مگر همین دو موردی که در سوره «انفال» و سوره «احزاب» که فرمود: ﴿وَ أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ[4] لذا مرحوم محقق در این منظر ثانی درباره سهام که این شش سهم مال کیست و چگونه توزیع میکنند میپردازد.

در آن قسمتها یعنی آن بخشهای چهارگانه روایات فراوانی بود که مشخص کرد لذا در مسئله ارث، نزاع و درگیری و اختلاف و خلاف و مانند آن نیست برای اینکه روایات فراوان و شفاف است. آن‌قدر مسئله روایات ارث در اثر همین عول و تعصیبی که دو غده بدخیم بود راه پیدا کرد برای اصحاب مشخص بود تا اینکه یک کسی میرفت خدمت حضرت سؤال میکرد و یک جوابی میشنید فوراً اینها زیر گوش هم میگویند «اتّقاه، اتّقاه» او جواب تقیّه داد! بعد معلوم شد که بله همینطور است. خدا محدّثین ما را غریق رحمت کند! اینها کاملاً به یکدیگر میگفتند خدمت حضرت رفتید چه فرمود؟ اگر میگفت که این را گفتند، تقیّه کرد «أَعْطَاکَ مِنْ جِرَابِ النُّورَةِ»[5] این «جراب نوره» را صاحب جواهر دارد یعنی سرش را شیره مالید![6] ما هم در فارسی داریم که میگوییم سرش را شیره مالید اینها میگویند «أَعْطَاکَ مِنْ جِرَابِ النُّورَةِ» اینها زیر گوش هم میگفتند که «عطاه بجراب نوره»، در خیلی از جاها مخصوصاً ارث مشخص بود اما دو جا اینها خیلی برایشان روشن نشد: یک جا درباره همین سهام ـ که حالا میخوانیم ـ کسی از راه دور میآمد خدمت حضرت سؤالی داشت و حضرت جواب میفرمود اینها می‌گفتند حضرت چه فرمود؟ چون مرتّب آنجا بودند که از مصدر علم چه چیزی در میآید، حضرت در جواب سائل میفرمود که این است، اگر مطابق با سایر روایات نبود اصحاب به صورت روشن میگفتند «إتقاه، إتقاه» جواب تقیّهای داد. این شخص سائل رفت و برابر همین هم عمل کرد یا میخواست عمل بکند، بار دیگر که حالا سال دیگر بود چون در روایات دارد که «مِنْ تَمَامِ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَام»[7] اصل آن مدینهبعدی است نه مدینهقبلی چون در روایات دارد که «مِنْ تَمَامِ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَام» حالا اگر امام(سلام الله علیه) در خود مکه باشد بعد از تمام شدن اعمال باید بروند آنجا عرض ولایت کنند و مانند آن، اگر در مدینه تشریف داشته باشد باید که به مدینه برگردند. این روایت که «مِنْ تَمَامِ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَام» این در روایات ما یک اصل تثبیت شده است هر کس از راه دور مکه مشرف میشد خدمت حضرت میرسید. گویا سال بعد خدمت حضرت رسید عرض کرد که شما اینطور فرمودید بعضی از شاگردان شما میگویند این تقیّه است فرمود بله تقیّه است اما تقیّه در مقام عمل چون من خواستم آبروی تو را حفظ کنم و تو را نجات بدهم، بله تقیّه است.

تقیّه در مقام عمل «حکم الله الواقعی» است، تقیّه در مقام فتواست که «جراب نوره» است سرش را شیره مالیدن است. یک وقت است که چهار نفر از این مسئولین و مرتبطین دستگاه حکومت اموی آنجا نشستهاند حضرت در مقام بیان «حکم الله» تقیّه میکند، بله این «جراب نوره» است؛ اما یک وقت است آقایی دارد سؤال میکند که محل ابتلاست در جایی دارد زندگی میکند که گرفتار است و نمیداند که اگر خواسته باشد به فتوای ائمه(علیهم السلام) عمل بکند به زحمت میافتد، اینجا حضرت تقیّه در مقام عمل را یادش میدهد، اینجا «حکم الله الواقعی» است. لذا هر دو مطلب درست است مطلبی که سال قبل این شخص آمده خدمت حضرت وقتی از خدمت حضرت در آمد اصحاب گفتند که کجا بودی چه گفتی و چه سؤالی کردی؟ گفت چنین سؤالی کردم و حضرت اینطور جواب داد، اینها به هم میرسیدند میگفتند «اتقاه، اتقاه» جواب تقیّهای داد چون ناشناس بود سال بعد همین شخص که وارد شد، سؤال کرد که پارسال از شما چنین سؤالی کردم بعضیها میگویند این تقیّه است فرمود بله این تقیّه است منتها من تقیّه نکردم به تو گفتم تو تقیّه بکن! «حکم الله الواقعی» را گفتم چون تقیّه در عمل «حکم الله الواقعی» است. ما یک حکم ظاهری داریم، یک حکم واقعی اوّلی داریم و یک حکم واقعی ثانوی داریم. در مورد شک، اصل برائت یا اصل حِل این حکم ظاهری است واقع را که نشان نمیدهد اماره که نیست اما تیمّم «حکم الله الواقعی» است، «حکم الله الواقعی» است یعنی «حکم الله الواقعی» است! منتها واقعی ثانوی است. تقیّه در موقع عمل مثل تیمّم است «حکم الله الواقعی» است. سال بعد که خدمت حضرت رسید عرض کرد چنین چیزی دوستان گفتند فرمود بله من خواستم تو را نجات بدهم. بنابراین اینها را هم باید اصحاب در روایات مشخص بکنند. بخشی از این مطالب در این مقصد اول هست.

پرسش: ...

پاسخ: آنجا که تقیّه جایز است. یک وقت است که شخص سیاستبازی دارد در میآورد دوست میخواهد جذب کند یا اطلاعاتی است، این پیداست که «حکم الله الواقعی» نیست او نفوذی است و میخواهد ببیند که آنها چه دارند میگویند؛ یک وقت است که شخص مشکل پیدا کرده است اگر برخلاف دستور امامیه عمل بکند «دمه مباح»، اینجا «حکم الله الواقعی» است اعاده و قضا ندارد.

پرسش: ...

پاسخ: این مدارات گاهی مدارات شخصی است که مثلاً دوست پیدا کند، یک وقت حفظ نظام است حفظ وحدت وحدت اسلامیه است این «حکم الله الواقعی» است. یک وقت است برای اینکه خودش را جا بکند و مانند آن یا خوش بگذرد و مانند آن بله این اعاده دارد اما یک وقت است که نه برای حفظ نظام است برای اینکه اختلاف نشود، چندین سال وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به اینها اقتدا کرد.

پرسش: اگر در مواردی از باب تزاحم عمل بکند بله اعاده کند اما از باب تقیّه باشد اعاده ندارد.

پاسخ: تزاحم هم که باشد اگر ملاک محفوظ باشد اعاده نمیخواهد.

پرسش: ...

پاسخ: ما یک تعارض داریم که مربوط به ادله است، یک تزاحم داریم مربوط به ملاکات است، ملاکات اگر واقعاً اهم و مهم باشد اگر به اهم عمل کردیم نه به مهم بله اعاده ندارد. اگر تزاحم باشد، یک؛ و به اهم عمل کرده باشیم نه به مهم، دو؛ چون مهم در حیطه اهم نیست اما اهم در حیطه مهم هست مثل مطلق و مقید که مقید با مطلق نیست اما مطلق با مقید هست، زید با انسان نیست ولی انسان با زید است چون اگر زید هم با انسان بود حمل دو طرف جایز بود هم میتوانستیم بگوییم «الانسان زیدٌ» هم میتوانستیم بگوییم «زیدٌ انسانٌ»، اینکه حمل یک‌طرفه جایز است برای اینکه زید با انسان نیست انسان با زید است. خدا شیخنا الاستاد مرحوم آقای فاضل تونی(رضوان الله تعالی علیه) را غریق رحمت کند ایشان سالها در اصفهان درس میخواند ایشان میفرمود وقتی که شبهه اهم و مهم در «اصول» در حوزه علمیه اصفهان آمد آن روز توپ در کردند! در شبهه اهم و مهم چگونه است که بالاخره دو تا حکم است چطور شما این را مقدم میدارید؟! همانطوری که در تعارض در بعضی از موارد تساقط است اینجا خیال کردند تعیین مثلاً ساقط میشود، بعد وقتی معلوم شد که اهم در مقام مهم هست ولی مهم در مقام اهم نیست معنایش این است که اینجا جای اهم است مهم مزاحم است و این مزاحم را باید برداشت. یک وقت است که مساویاند اگر مقدور باشد هر دو، نشد لااقل «أحدهما» حالا یا با قرعه یا با تخییر و یا هر چه هست؛ اما در مسئله اهم و مهم، این مهم مزاحم اهم است اهم که مزاحم نیست، جای اهم است.

در این منظر ثانی اینطور مرحوم محقق عنوان میکنند و غالب اینها هم یک چیز بیّن الرشدی است که آیاتش و روایاتش قبلاً خوانده شد حالا اصل فتوا را بخوانیم تا برسیم به همین روایاتی که دو قسمت تقیّه را در این مشکل حل کردند.

مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیه) می‌فرماید: «النظر الثانی فی المقاصد و أما المقاصد فثلاثة‌« مقصد اول در میراث انساب است و این سه طبقه است: طبقه اول أبوان هستند ـ «و إن علوا» نیست یعنی أجداد نیستند ـ و أولاد «و إن نزلوا» یعنی نوهها در طبقه اولاند منتها محجوب هستند پدرانشان حاجب هستند پس طبقه أولیٰ و مرتبه أولیٰ «الأبوان و الأولاد» است. «فإن انفرد الأب» اگر کسی مُرد فقط پدر او ماند «فالمال له» کل مال برای اوست به ارث یعنی برابر روایت کل مال برای اوست اما «و إن انفردت الأم فلها الثلث» یک سوم مال اوست بر اساس قانون، «و الباقی رد علیها» چون کسی نیست به او میدهند اما در جریان پدر کسی نیست مطرح نیست بلکه کل آن سهم اصلاً همین است، این چرا؟ برای اینکه اگر یک وقت خطری پیش آمد روی این مازاد سهمیه مادر هست لذا فرق است گرچه در هر دو صورت مال به پدر و مادر میرسد منتها در فرض اول حق مسلّم پدر این است که مال برای اوست، در فرض دوم حق مسلّمِ مادر یک سوم است بقیه چون کسی نیست به او میدهند حالا اگر یک وقت عاملی پیدا شد که باید درباره آن صرف بکنند از این سهم کم میشود. «و لو اجتمع الأبوان فللأم الثلث و للأب الباقی» دیگر «الثلثان» نیست این نظر آن است که اگر یک وقت تعصیبی شد و یا عولی شد و مانند آن، روی این سهم میآید. «و لو کان هناک إخوة کان لها السدس» ـ که این برابر آیه 176 سوره مبارکه «نساء» است ـ کسی مُرد مادر و پدر دارد فرزند ندارد ولی خواهر و برادر دارد این مادر یک ششم میبرد «و للأب الباقی» فرضی برای او نیست که بگوییم بر اساس ﴿وَ أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ، نه! سهم او همین است. چرا سهم مادر کم میشود؟ طبق آن روایت نورانی که هزینه پدر زیاد است برای اینکه این خواهر و برادر را هم او باید تأمین بکند و خدای سبحان وقتی هزینه کسی زیاد باشد درآمد او را هم زیاد میکند. خدا شیخنا الاستاد مرحوم حکیم الهی قمشهای را غریق رحمت کند! بارها این را میگفت که خدا سرما را به اندازه بالاپوش میفرستد این مَثل خوبی بود که سرما را به اندازه بالاپوش میفرستد این مَثلی بود در همان شهر خودشان. آن روایت را قبلاً خواندیم که فرمود چون هزینه پدر در این زمینه زیاد شد خدا سهم درآمد او را هم بیشتر میکند اینکه اختصاصی به مسئله ارث ندارد همه جا همینطور است. «و لو اجتمع الأبوان فلأم الثلث و للأب الباقی ولو کان هناک إخوة» سهم مادر کم میشود، یک؛ چیزی به برادرها نمیرسد، دو؛ سهم پدر اضافه میشود، سه؛ برای اینکه او عائلهمند میشود. «و لو کان هناک إخوة کان لها السدس» سهم مادر کم میشود اما «و للأب الباقی»، «و لا یرث الإخوة شیئا» برای اینکه إخوه محجوب هستند چون طبقه دوماند «و لو انفرد الابن فالمال له» کلّ آن، «و لو کانوا أکثر من واحد فهم سواء فی المال» منتها اگر هر سه برادر بودند یکطور، هر سه خواهر بودند یکطور، اگر برادر و خواهر بودند ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾. «و لو انفردت البنت فلها النصف و الباقی رد علیها» دیگر سهم او نیست البته اگر دو نفر ﴿فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا﴾ آن فرض دارد اما اگر یک نفر بود نصف مال اوست بقیه بالرد است. «و لو کان بنتان» ـ این منصوص است در آیه یازده ـ «فصاعدا فلهما» چون ﴿فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ﴾ یعنی «اثنتین و ما فوقهما»؛ اگر اثنتین بودند «فلهما ثلثان»، اگر فوق اثنتین هم بودند «لهما ثلثان». ﴿فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا﴾ یعنی دو به بالا. «و الباقی رد علیهما أو علیهن» اگر دو نفر بودند. «و إذا اجتمع الذکران و الإناث فالمال لهم» منتها «للذکر مثل حظ الأنثیین». «و لو اجتمع الأبوان أو أحدهما مع الأولاد فلکل واحد من الأبوین السدس» که در قرآن مشخص شد، بقیه مال فرزندان است و فرزندان هم ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾. «و لو کان معهم زوج أو زوجة» این دو فرضی که برای زوج و زوجه است مشخص شد اگر فرزند باشد زوجه ثمن میبرد فرزند نباشد زوجه ربع میبرد، اگر فرزند باشد زوج ربع میبرد و اگر فرزند نباشد نصف میبرد لذا فرمود: «و لو کان معهم زوج أو زوجة»، «أخذ» زوج «حصته الدنیا» یعنی حصه أدونش، اگر باشد او یک حصه أدون دارد و یک حصه أعلی، حصه أدون زوج ربع است اعلایش نصف است. «و کذا الأبوان و الباقی للأولاد و لو کان مع الأبوین بنت فللأبوین السدسان و للبنت النصف و الباقی رد علیهم أخماسا»[8] که سایر بحثها را ـ إنشاءالله ـ فروعاتی است که بعد میخوانیم اما قسمت مهم این دو نکته است که باید از روایات این مشخص بشود که گاهی تقیّه در مقام عمل است و گاهی تقیّه در مقام فتوا است.

کتاب شریف وسائل جلد 26 صفحه 100 باب چهار از ابواب «میراث أبوین و أولاد». این روایت أولیٰ که نورانی است جمیل از زراره نقل میکند از وجود مبارک «أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام قَالَ وَرِثَ عَلِیٌّ عَلَیه السَّلام عِلْمَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ وَرِثَتْ فَاطِمَةُ عَلَیهَا السَّلام تَرِکَتَهُ» این وارث شدن بیان مصداق است این یک امر تشریفی نیست این واقعاً «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاء»[9] منتها در ارث مال یک شرط است در ارث علم شرطی دیگر؛ اینجا فرمود وجود مبارک امیر(سلام الله علیه) وارث علم پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، معلوم میشود نبوت اصل است و امامت تابع آن است البته آن ولایت مشترک است چون ولایت باطن اینهاست امامت خلیفه است و جانشینی است. حضرت امیر(سلام الله علیه) علم را از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مقام امامت و نبوت، نه در مقام ولایت! حالا شاید آنجا هم یک حساب خاص خود را داشته باشد وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) وارث علم پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود برای اینکه «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاء» منتها نکته اساسی این است که در ارث مال اگر کسی خواست مالی را از کسی ارث ببرد شرط ارث مال مرگ مورّث است مورّث باید بمیرد تا وارث ارث ببرد؛ اما در ارث علم شرط آن مرگ وارث است تا وارث نمیرد سهمی از مورّث نمیبرد «مُوتُوا قَبْلَ‏ أَنْ تَمُوتُوا»،[10] این «مُوتُوا قَبْلَ‏ أَنْ تَمُوتُوا» اگر کسی از مسائل اخلاقی و حقوقی و مانند آن، آن نفس اماره و هوس را از بین ببرد و «مُوتُوا قَبْلَ‏ أَنْ تَمُوتُوا» بشود یعنی این وارث بمیرد، از مورّث سهمی میبرد و وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) مصداق کامل این کار بود. این روایت را تبرّکاً نقل کردند.

روایت دوم این باب هم دارد که «حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَان» میگوید که به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کردم «مَنْ وَرِثَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم» وارث پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که بود؟ «فَقَالَ فَاطِمَةُ عَلَیهَا السَّلام وَرِثَتْ مَتَاعَ الْبَیْتِ وَ الْخُرْثِیَّ وَ کُلَّ مَا کَانَ لَهُ»[11] هر چه که بود را او ارث برد. در پاورقی هم مشخص شد که «أثاث البیت أو أردی المتاع من الغنائم».

در روایت سوم این باب که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) «عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْر» این از یک طریق، طریق دیگر: «وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ مُحْرِزٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام» او ـ خیلی شناخته شده نیست جزء اصحاب معروف نیست ـ به خدمت امام صادق(سلام الله علیه) رسید عرض کرد «إِنَّ رَجُلًا مَاتَ» یک مردی مُرد «وَ أَوْصَی إِلَیَّ بِتَرِکَتِهِ» من را وصی خود قرار داد که اموالش را تقسیم بکنم حالا آمد خدمت حضرت میخواهد بداند که اموال او را چگونه تقسیم بکند؟ «وَ تَرَکَ ابْنَتَهُ» یک دختر گذاشت من اموال او را چگونه تقسیم بکنم؟ «قَالَ فَقَالَ لِی أَعْطِهَا النِّصْف» ‏ابن محرز میگوید حضرت فرمود نصف مال را به او بده چون اینها تعصیبیاند همه مال را نمیدهند. این سلمة بن محرز گفت من این را چون زراره از معاریف شاگردان حضرت بود «فَأَخْبَرْتُ زُرَارَةَ بِذَلِکَ» که من وصی کسی هستم خدمت حضرت رسیدم گفتم او فقط یک دختر دارد، پدر او هم من را وصی قرار داده و من مال را چکار بکنم حضرت فرمود نصف را به او بده، این یعنی تعصیب بقیه را بده به أعمام و إخوهای که مثلاً قدرت جنگ دارند. «فَقَالَ لِی اتَّقَاکَ» فتوای تقیّه به تو داد حضرت تقیّه کرد. «إِنَّمَا الْمَالُ لَهَا» حکم واقعی که به ما فرمود این است ولی چون ناشناس بودی و مانند آن، آن فتوا را فرمود.

خدا کاشف الغطاء را غریق رحمت کند! خیلی کار کرد به واقع این کاری که کاشف الغطاء کرده ما مسئله شهید جاوید نداشتیم و مسائل دیگر نداشتیم. آن بنده خدا میگوید اگر مثلاً امام علم دارد ـ معاذالله ـ چرا زن و بچهاش را میبرد؟! این حرفها در جلد سوم کشف الغطاء جواب داده شده است. پسر بزرگ ایشان مرحوم آقا شیخ حسن کاشف الغطاء او هم فرمایش پدر خود را دارد که علم امام حجت فقهی و اصولی نیست که امام موظف باشد به علم غیب عمل بکند، نه! به علم غیب عمل نمیکند. علم غیب گاهی برای معجزه و مانند آن است سند فقهی نیست آن‌وقت میگوید مسلّماً وجود مبارک حسن بن علی(سلام الله علیهما) میدانست که در کوچه چه خبر است، بعد غالب جزئیات جریان کربلا را شرح میدهد که حسین بن علی(صلوات الله و سلامه علیهما) میدانست که چه کسی شهید میشود و کجا شهید میشود! اینها حجت فقهی نیست برای اینکه اینها برابر سوره «احزاب» اسوه ما هستند ﴿لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ[12] ما باید به اینها تأسی بکنیم حالا اینها علم غیب دارند هر جا خطر بود خودشان را حفظ میکنند هر جا خطر نبود میروند، ما چگونه میتوانیم به اینها تأسی کنیم؟! اینها برابر علم غیب اگر وظیفه شرعیشان این باشد میدانند که کجا خطر است حفظ میکنند، کجا شهید میشوند و کجا شهید نمیشوند! ما که باید برویم جبهه چگونه باید به اینها اقتدا بکنیم؟! تمام این جزئیات در جلد سوم است.[13] این آقایان خیال میکنند که حجیت، ذاتی علم است، خیر! کاشفیت ذاتی علم است نه حجیت! حجیت امر اعتباری است، بله علم کاشف است و کاشفیت امر تکوینی است علم هم امر تکوینی است اینها ذاتی آن هستند اما حجیت امر اعتباری است، امر اعتباری ذاتیِ امر تکوینی باشد یعنی چه؟! این حجیت به قرارداد است دست چه کسی باشد چه کسی حجت بکند چه کسی حجت نکند، اینطوری است؛ حجیت، ذاتی علم نیست، کاشفیت ذاتی علم است. لذا همه اینها را بالصراحه تصریح میکند که وجود مبارک سید الشهداء(سلام الله علیه) در مکه که این خطبه را ایراد میکرد میدانست که جریان کربلا چگونه است چه کسی شهید میشوند چگونه او را شهید میکنند همه اینها را میدانست. این حرفها اگر در حوزههای علمیه رواج میداشت مثل مکاسب و رسائل بود ما نه مشکل شهید جاوید داشتیم نه مشکل دیگر و مشکل دیگر و مشکل دیگر، خیلی از مسائل حل میشد. گاهی چرا، برای حفظ اصل اسلام و مانند آن حجت الهی بشود بله؛ اما اینجا زراره گفت حضرت حکم تقیّهای به تو داد. «إِنَّمَا الْمَالُ لَهَا» تمام مال برای این دختر است. بعد این شخص میگوید «فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ بَعْدُ» من الآن که نتوانستم موفق شوم به خدمت حضرت بروم دوباره سؤال بکنم که زراره چنین حرفی زده شما نظر شریفتان چیست؟ بعدها که باز دوباره خدمت حضرت رسیدم عرض کردم «أَصْلَحَکَ اللَّهُ إِنَّ أَصْحَابَنَا زَعَمُوا أَنَّکَ اتَّقَیْتَنِی» این اصحاب ما و این خواص از شاگردان شما اینها به من گفتند حضرت فتوای تقیّهای داد، «فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ» من از تو تقیّه نکردم، من تقیّه در عمل کردم که تو را حفظ کنم، بله تقیّه هست فرمود تقیّه یک وقت در مقام فتواست که من تقیّه کردم، این شخص خواست عرض کند که من جزء شیعیان شما هستم شما فتوای تقیّه دادید چرا؟! حضرت سوگند یاد کرد که خیر! شما بله مقامت محفوظ است از دوستان ما هستی، من از تو تقیّه نکردم، من برای نجات تو این کار را کردم «مَا اتَّقَیْتُکَ وَ لَکِنِّی اتَّقَیْتُ عَلَیْکَ» نه «اتقیتک»! از تو تقیّه نکردم، به تو دستور دادم که تو در مقام عمل تقیّه کنی تا گرفتار نشوی. «وَ لَکِنِّی اتَّقَیْتُ عَلَیْکَ أَنْ تَضْمَنَ فَهَلْ عَلِمَ بِذَلِکَ أَحَدٌ» به کسی گفتی این حرفها را؟ حالا زراره از اصحاب است عرض کرد به کسی نگفتم «قُلْتُ لَا»، «قَالَ فَأَعْطِهَا مَا بَقِیَ»[14] بقیه را هم به دختر بده این تعصیب نیست که مال را به آن بستگان پدری بدهید برادران که آنها قدرت جنگ دارند، به کسی که نگفتی؟ عرض کرد نه، فرمود بقیه مال را به دختر بده، این برای دختر است.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج‌4، ص3 ـ 15.

[2]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج‌4، ص16.

[3]. سوره نساء، آیه11.

[4]. سوره انفال، آیه75؛ سوره احزاب، آیه6.

[5]. تهذیب الأحکام، ج‏9، ص‏332 و 333.

[6]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج‌39، ص235.

[7]. من لا یحضره الفقیه، ج‏2، ص578.

[8]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج‌4، ص 17 و 18.

[9]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص32.

[10]. الوافی، ج۴، ص۴۱۱؛ بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج69, ص59.

[11]. وسائل الشیعة، ج26، ص100 و 101.

[12]. سوره احزاب، آیه21.

[13]. کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء(ط ـ الحدیثة)، ج‌3، ص113 و 114؛ «أنّ الأحکام الشرعیّة تدور مدار الحالة البشریّة دون المِنَح الإلهیّة فجهادهم و أمرهم بالمعروف و نهیهم عن المنکر إنّما مدارها علی قدرة البشر و لذلک حملوا السلاح و أمروا أصحابهم بحمله و کان منهم الجریح و القتیل و کثیر من الأنبیاء‌ ‌و الأوصیاء دخلوا فی حزب الشهداء و لا یلزمهم دفع الأعداء بالقدرة الإلهیّة و لا بالدّعاء و لا یلزمهم البناء علی العلم الإلهی و إنّما تدور تکالیفهم مدار العلم البشری فلا یجب علیهم حفظ النفس من التلف مع العلم بوقته من اللّه تعالی فعلم سیّد الأوصیاء بأنّ ابن ملجم قاتله و علم سیّد الشهداء علیه السلام بأنّ الشمر لعنه اللّه قاتلُه مثلًا مع تعیین الوقت لا یوجب علیهما التحفّظ و ترک الوصول إلی محلّ القتل».

[14]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص86؛ وسائل الشیعة، ج26، ص100 و 101.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق