أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف میراث بعد از بیان اینکه ارث چیست و موجبات ارث چندتا هست، به موانع ارث رسیدند. موانع اصلی ارث همان سه قسمت کفر و قتل و رقّ است. برخی از موانع است که مانع مصطلح نیست؛ مانع آن است که جلوی اقتضای مقتضی را بگیرد نه اصل اقتضاء را از بین ببرد ولی این اموری که یاد میکنند اصل اقتضاء را از بین میبرند. جریان لعان اصل آن نسب را قطع میکند و اصل آن سبب را قطع میکند، سبب ارث مقتضی است نسب ارث مقتضی است؛ اما لعان که آمده است رابطه نسبی و سببی را قطع میکند مقتضی را از بین میبرد. بنابراین مانعیت اینگونه از امور نظیر مانعیت کفر یا مانعیت قتل یا مانعیت رقّ نیست؛ آنها سبب یا نسب را قطع نمیکنند، با حفظ نسب و سبب مانع ایجاد میکنند.
دومین مانعی که سبب را قطع میکند و مانند آن که شبیه مانعهای قبلی است اصل غیبت است که اگر آن مورّث آن موروث یعنی مثلاً پدر غیبت طولانی کرد آیا اموال او را تقسیم میکنند یا نه؟ غیبت طولانی مانع ارث است، نه برای آن است که ارث ثابت شد اصل اقتضای ارث هست ولی این مانع ایجاد میکند بلکه اصل مقتضی معلوم نیست. وقتی موت پدر معلوم نباشد، موت مورث معلوم نباشد، جا برای ارث نیست. بنابراین نمیشود غیبت آن مورّث را به منزله مانع از ارث تلقی کرد. لذا مرحوم محقق و سایر فقهاء بین اینگونه از موانع با آن سه مانع رسمی که کفر است و قتل است و رقّ، جدا کردند؛ در آنها مقتضی ارث وجود دارد ولی مانع نمیگذارد مقتضی اثر کند یعنی نسب محفوظ است ولی ـ معاذالله ـ پسر از دین منحرف شد از پدر ارث نمیبرد، یا قتلی رُخ داد قاتل از مقتول ارث نمیبرد. رقّیتی حاصل است که این سبب را قطع نمیکند نسب را قطع نمیکند، ولی تأثیر مقتضی در مقتضاء را از بین میبرد.
این مسئله غیبت هم در باب طلاق مطرح است که اگر شوهر غائب بود حکم آن در زمان غیبت او چیست و حاکم شرع چکار بکند؟ این زن تا کی صبر بکند؟ حکم به طلاق را در صورتی که شوهر زنده است و متواری است چه موقع جاری میکنند؟ هم در آن مسئله مطرح است و هم در مسئله ارث مطرح است.
فرمایش مرحوم محقق در مسئله غیبت این است: «الثانی: الغائب غیبة منقطعة لا یورث» او موروث نیست وارث نمیتواند از او ارث ببرد «حتی یتحقق موته»، یک؛ «أو تنقضی مدة لا یعیش مثله إلیها غالبا» یک مدت طولانی بشود علم به موت ندارند ولی جری عادت اقتضاء میکند که او مُرده باشد، دو؛ در این صورتها «فیحکم لورثته الموجودین فی وقت الحکم» آن وقتی که میخواهند حکم بکنند اگر بعضی از ورثه قبل از این وقت حکم حاکم شرعی مُردند از ارث سهمی ندارند چون این حکم شرعی به منزله آن حکم اصلی است اگر این حکم در فلان تاریخ صادر شد معلوم میشود که قبل از این حکم، آن شخص به منزله زنده بود و این ورثه او در آن وقت مُردهاند پس قبل از مرگ پدر مُردهاند ارث نمیبرند لذا فرمود آنهایی که در زمان حکم حاکم شرع زندهاند ارث میبرند «فیحکم لورثته الموجودین فی وقت الحکم»، این یک بیان؛ نظر دیگران این است که «و قیل یورث بعد انقضاء عشر سنین من غیبته» ده سال که از غیبت او گذشت حاکم شرع حکم میکند او مُرده است، آن وقت مال توزیع میشود که این برابر بعضی از نصوص است. «و قیل یدفع ماله إلی وارثه الملی» مال را به عنوان امانت پیش آن بچهای که وضع مالی او خوب است مَلی است نه مشکلدار، آن را امانت میگذارند تا اینکه تکلیف روشن شود. مرحوم محقق میفرماید در بین این اقوال «و الأول أولیٰ» قول اول أولیٰ است. این عصاره فرمایش مرحوم محقق است.[1]
اما «و الذی یقتضیه النظر» این است ما یک سلسله اصول موضوعیه داریم و یک سلسله اصول حکمیه. اصول موضوعیه استصحاب حیات اوست، همه آثار شرعی حیات او باید بار بشود که یکی از آن آثار عدم توزیع ارث است. استصحاب موضوعی دیگر این است که این مال به مالکیت آن شخص باقی است، حیات او را که استصحاب میکنیم لوازم شرعیاش این است که این مال باقی باشد و اگر درباره حیات او نتوانستیم استصحاب کنیم، این مال، مال اوست «کون المال ماله» یک اصل موضوعی است که استصحاب میکنیم و از این اگر دست ما کوتاه شد به استصحاب حکمی میرسیم؛ قبل از این ایام، تصرف در آن مال حرام بود «الآن کما کان». پس هم اصل موضوعی داریم، هم اصل حکمی داریم، هم استصحاب موضوعی داریم از چند نظر و هم استصحاب حکمی داریم، آن که جلوی همه این اصول را بگیرد جلوی اصل موضوعی را، اصل حکمی را بگیرد و بگوید این مال منتقل میشود از آن شخص به این شخص، برهان میخواهد. «هذا هو الأمر الأول».
امر ثانی: برهان آن یا علم است یا علمی؛ اگر کسی بخواهد اثر موت بار کند یا باید عالم باشد یا به منزله عالم. علم چند گونه است: یک وقت خودش باخبر شد مثلاً مسافرت دریایی کرد و فهمید که او غرق شد، این برای خودش روشن شد؛ یک وقت است که با خبر متواتر مفید علم باخبر شد، این هم علم است؛ یک وقت است که خبر واحد محفوف به قرائن قطعیه است، چون خبر واحد محفوف به قرائن قطعیه به منزله تواتر است؛ یک وقت است سخن در این است که فلان شخص در منزل خود جشن دارد به مناسبت عید غدیر یا میلاد وجود مبارک امام(سلام الله علیه)، این را خبر دادند، چند گونه این علم حاصل میشود: یک وقت است که یک نفر و دو نفر و ده نفر و بیست نفر نیست، این خبر به صورت متواتر است که فلان آقا فلان روز به مناسبت عید غدیر جشن دارد، این تواتر شد که ثابت میشود؛ یک وقت است که خبر متواتر نیست، خبر واحد محفوف به قرینه قطعیه است مثلاً یک گزارشگر مورد اطمینانی آمده این را گزارش داده است ولی ما دیدیم که تمام این کوچه و در و دیوار را دارند آذینبندی میکنند پلاکارد نصب میکنند عدهای دارند میآیند عدهای دارند میروند دستهگل میبرند دستهگل میآورند، این خبر، خبر واحد بود اما محفوف به قرینه قطعیه است. پس یا خودش علم پیدا میکند، یا خبر متواتر به او میرسد، یا خبر واحد است و خبر واحد در اینگونه از موارد حجت نیست مگر اینکه محفوف باشد به قرائن قطعیه، اگر خبر واحد محفوف بود به قرائن قطعیه، مفید یقین است و اگر دست از همه اینها کوتاه بود، نوبت به محکمه شرع میرسد شهادت عدلین است، شهادت عدلین مفید علم نیست اما حکم شرعی است «الْأَشْیَاءُ کُلُّهَا عَلَی هَذَا حَتَّی یَسْتَبِینَ لَکَ غَیْرُ ذَلِکَ أَوْ تَقُومَ بِهِ الْبَیِّنَةُ»[2] اینجا منظور از این «الْبَیِّنَة» مثلاً شاهد عادل باشد. این خبر مسئله که دارد «الْأَشْیَاءُ کُلُّهَا عَلَی هَذَا حَتَّی یَسْتَبِینَ لَکَ غَیْرُ ذَلِکَ أَوْ تَقُومَ بِهِ الْبَیِّنَة» یعنی یا علم یا علمی، اینها گرچه علم نیست ولی علمی است. اگر به أحد أنحای امور یاد شده ثابت شد، ما هم میتوانیم از آن اصول موضوعیه رفع ید کنیم و هم از این اصول حکمیه؛ هم از استصحاب حیات، استصحاب مالیت، استصحاب عدم انتقال که سه اصل موضوعی است رفع ید کنیم و هم از استصحاب عدم جواز تصرف در مال که اصل حکمی است به وسیله این امور رفع ید کنیم.
خدا غریق رحمت کند مرحوم صاحب جواهر و سایر علماء را که گفتند مسئله میراث نظیر مسائل دیگر خیلی پیچیده نیست برای اینکه حالا چطور بود مورد ابتلا بود! روایات در مسئله ارث فراوان است؛ لذا فرمایش مرحوم صاحب جواهر این است که بسیاری از مسائل ارث شفاف است، آن اقوال پراکندهای که در کتابهای دیگر است در ارث نیست برای اینکه روایات ارث زیاد است. اینجا هم روایات فراوانی است که برابر این روایات برخی حکم ده سال کردند برخی مثلاً حکم چهار سال کردند برخی کمتر یا بیشتر، به اسناد این روایات است؛ ولی معیار اصلی آن باید همین باشد که یا ما به علم برگردیم یا علمی.
مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالی علیه) در جلد 26 وسائل صفحه 296 باب شش از «أَبْوَابُ مِیرَاثِ الْخُنْثَی وَ مَا أَشْبَهَه» مواریث مشخص که پدر چقدر، پسر چقدر، دختر چقدر، برادر چقدر، خواهر چقدر، اینها بابهای خاص دارند اما اینگونه از ابوابی که میراث آن پیچیده است، اینها را یکجا ذکر میکنند، میراث خنثی را در این باب ذکر میکنند میراث افراد غائب را اینجا ذکر میکنند. باب شش «بَابُ حُکْمِ مِیرَاثِ الْمَفْقُود»، یک؛ «وَ الْمَالِ الْمَجْهُولِ الْمَالِک»، دو؛ این «مجهول المالک» نیست «متعذر الوصول» است؛ بعضی وقتها انسان نمیداند در این شرکتهای که دارد افرادی آمدند معامله کردند مثلاً چقدر کم داده یا چقدر اشتباه کرده، این میشود «مجهول المالک»؛ یک وقت است که دو نفر باهم همسفرند مکه رفتند و در مسافرخانه بودند یک مقدار اموال آن آقا نزد این آقا آمده، این «مجهول المالک» نیست بلکه «متعذر الوصول» است، این آقا را میشناسد اسم او را هم میداند اما نمیداند کجا رفته و کدام کشور هست و کدام شهر است! مالک آن «متعذر الوصول» است نه «مجهول المالک»، آن «متعذر الوصول» به منزله «مجهول المالک» است. اموال و مواریث «مجهول المالک»، یک؛ «متعذر الوصول»، دو؛ آنها در این باب ذکر میشود، میراث افراد غائب هم اینجا ذکر میشود.
پرسش: «متعذر الوصول» را اگر بخواهیم بحث کنیم، بحث الآن اموال بلوکه شده در یک کشور دیگری که مشخص است همین حکم را پیدا میکند.
پاسخ: «متعذر الوصول» برای این کسی که باید بپردازد هست، آنکه میپردازد «متعذر الوصول» نیست، این «متعذر الوصول» درباره آن گردنکلفت نیست چون برای او آسان است که برساند، ما مشکل داریم! این قاتل و این دشمن قهّار برای او آسان است که برساند اما ما که مالک هستیم نمیتوانیم دسترسی پیدا کنیم! شرّ اینهاـ إنشاءالله ـ به خود آنها برمیگردد ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد﴾[3].
روایاتی که در باب شش هست خدا غریق رحمت کند مرحوم کلینی را! بسیاری از اینها از مرحوم کلینی است او «رئیس المحدّثین» است. روایت اول: «مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ یُونُسَ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِم» ـ این روایت معتبر است سند آن هم کافی است ـ «قَالَ سَأَلَ خَطَّابٌ الْأَعْوَرُ أَبَا إِبْرَاهِیمَ عَلَیه السَّلام» یعنی امام کاظم(سلام الله علیه) «وَ أَنَا جَالِسٌ» هشام میگوید آن شخص از وجود مبارک امام کاظم(سلام الله علیه) سؤال کرد من هم در محضر حضرت نشسته بودم. «فَقَالَ إِنَّهُ کَانَ عِنْدَ أَبِی أَجِیرٌ»؛ این شخص به امام کاظم(سلام الله علیه) عرض کرد پدر من یک اجیر و کارمندی داشت که «یَعْمَلُ عِنْدَهُ بِالْأُجْرَة» کارگری بود و کار میکرد و حقوقی میگرفت، «فَفَقَدْنَاهُ» مدتی است که پیدایش نیست، «وَ بَقِیَ مِنْ أَجْرِهِ شَیْءٌ» مقداری از مزد کارگری او نزد پدر ما مانده است ما چکار بکنیم؟ «وَ لَا یُعْرَفُ لَهُ وَارِثٌ»؛ او مفقود است نه نظیر آن کسی که از حیات او باخبر نیستیم، نمیخواهند الآن مال او را تقسیم بکنند، عرض کرد ما نمیشناسیم، اگر پسر او را بشناسیم به پسرش میدهیم که به پدر برساند، از این قبیل است نه به عنوان تقسیم ارث. «کَانَ عِنْدَ أَبِی أَجِیرٌ یَعْمَلُ عِنْدَهُ بِالْأُجْرَةِ فَفَقَدْنَاه» مدتی است که پیدایش نیست «وَ بَقِیَ مِنْ أَجْرِهِ شَیْءٌ» مقداری از حقوق او نزد پدرمان مانده است «وَ لَا یُعْرَفُ لَهُ وَارِثٌ» حضرت فرمود: «فَاطْلُبُوهُ» بگردید شما که در خانه نشستید نمیدانید، شما موظف هستید که صاحبمال را پیدا کنید. عرض کرد: «قَدْ طَلَبْنَاهُ فَلَمْ نَجِدْهُ» ما گشتیم ولی پیدا نکردیم. «قَالَ فَقَال» حضرت فرمود «مَسَاکِینُ» بیچارهها هستند معلوم نیست که کجا هستند! «وَ حَرَّکَ یَدَهُ» حضرت دست خود را تکان داد که اینها بیچارهها هستند که اگر اینجا نباشند اصلاً معلوم نیست کجا هستند و کجا رفتند! این شخص سائل «فَأَعَادَ عَلَیْه» عرض کرد پس ما چکار بکنیم این مال نزد ما هست و ما دسترسی نداریم؟ حضرت فرمود: «اطْلُبْ وَ اجْهَدْ» تلاش و کوشش کن تا صاحبمال را پیدا کنید، «فَإِنْ قَدَرْتَ عَلَیْه» اگر پیدا کردی که میرسانی «وَ إِلَّا فَهُوَ کَسَبِیلِ مَالِکَ» اگر پیدا نکردی این مثل مال خودت است مال خودت را چگونه حفظ میکنی این را هم حفظ کن. همانطوری که مال خودت را حفظ میکنی این را هم حفظ کن تا پیدا بشود «فَهُوَ کَسَبِیلِ مَالِکَ حَتَّی یَجِیءَ لَهُ طَالِبٌ»، «فَإِنْ حَدَثَ بِکَ حَدَثٌ» اگر حالا تو در آستانه رفتن هستی و حادثهای پیش آمد «فَأَوْصِ بِهِ إِنْ جَاءَ لَهُ طَالِبٌ أَنْ یُدْفَعَ إِلَیْهِ»[4] بگو که اگر فلان کس آمد مال خودش را میخواهد شما به آنها بدهد، این مسئله مال است.
یک وقتی دیدند که اباذر در شام تبعید شده بود اینها تا یک مدتی تحمل میکردند ولی وقتی ببینند که مسئله دین مطرح است آن تحملّشان تمام میشود. یک شمشیری کشید «لا أضع السیف من عاتقی حتی توضع الواو فی مکانها»[5] این مسئله «یا مرگ یا واو» اینکه میگویند یک واوی کم نشده است از همین جاهاست. خوب گوش دادند دیدند که این شعار او مفهوم نیست من شمشیر از دوشم نمیآورم مگر اینکه این واو سرجایش باشد یک واو کم نشود! گفتند این کدام واو است چه واوی است؟! معاویه برای اینکه حفظ ظاهر بکند یک جلسه قرائت قرآنی داشت یک تفسیر قرآنی داشت. در سوره مبارکه «توبه» این آیه است که ﴿وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ٭ یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذَا مَا کَنَزْتُمْ لأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَاکُنْتُمْ تَکْنِزُون﴾؛[6] فرمود آنها که سرمایهدار هستند و کنز و طلا و نقره و مانند آن را جمع میکنند و در راه خدا انفاق نمیکنند، اینها را به عذاب الیم بشارت بدهید. بشارت هم اختصاص به مسئله خوشحالکننده نیست. اصل بشارت خبری است که اثربخش باشد، در بشره اثر بگذارد؛ یا انسان میخندد در خبر خوشحالی بشره پیدا میکند، یا غمگین میشود در بشره ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیم﴾ این است، نه اینکه از باب تحکّم و مسخره و استهزاء باشد، اصلاً خبری که عادی باشد خبر عادی است نه انذار است و نه بشارت؛ اما خبری که در بشره اثر میگذارد یا نشانه خنده است یا نشانه گریه، این را میگویند تبشیر ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیم﴾. در این قسمت آمده است که به اینها بشارت عذاب دهید، چه کسانی هستند؟ ﴿یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیم﴾. این «واو» ﴿وَ الَّذِینَ یَکْنِزُون﴾ محل مشکل معاویه بود، چرا؟ برای اینکه قبلش درباره احبار و رهبانِ یهودیها و مسیحیها بود، این «واو» استینافیه آمده مسئله را جدا کرده است که آن قبلی تمام شد ﴿وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ﴾ هر کسی در عالم! او دستور داد در جلسات قرآن که این «واو» را بردارند که این ﴿الَّذِین﴾ بیان همان احبار و رهبان بشود، آن احبار و رهبانی که ﴿یَکْنِزُونَ﴾ تا معلوم بشود که این کنز و ذخیره مالی برای احبار و رهبان حرام است، برای اموی شام حرام نیست. این را اباذر(رضوان الله تعالی علیه) فهمید و فرمود تا این «واو» سرجایش نباشد من شمشیر از دوشم پایین نمیگذارم «لا أضع السیف من عاتقی حتی توضع الواو فی مکانها». از آن به بعد شد که نه یک «واو» کم است و نه یک «واو» زیاد. اینها هم از همین قبیل بودند. به هر حال این مال، ریشه حفظ اقتصاد و جان مردم و امنیت مردم است. فرمود شما باید این مال را تا آخرین لحظه حفظ بکنید! وقتی هم که مثلاً دارید میمیرید وصیت کنید که این مال امانت است تا بچهها در این مال تصرف نکنند.
روایت دوم که باز مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) «بِالْإِسْنَادِ عَنْ یُونُسَ عَنْ أَبِی ثَابِتٍ وَ ابْنِ عَوْنٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْب» این صحیحه است «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام فِی رَجُلٍ کَانَ لَهُ عَلَی رَجُلٍ حَقٌّ» یک مردی نسبت به دیگری حقی داشت. در آن روایت قبلی طلبکار مفقود شد، در این روایت میگوید این شخص حق دارد نسبت به او «فِی رَجُلٍ کَانَ لَهُ عَلَی رَجُلٍ حَقٌّ فَفَقَدَهُ وَ لَا یَدْرِی أَیْنَ یَطْلُبُهُ» این بدهکار را گم کرده است «وَ لَا یَدْرِی أَ حَیٌّ هُوَ أَمْ مَیِّتٌ» نمیداند زنده است یا مرده است! «وَ لَا یَعْرِفُ لَهُ وَارِثاً وَ لَا نَسَباً وَ لَا وَلَداً» چکار بکند؟ حضرت فرمود: «اطْلُبْ قَالَ فَإِنَّ ذَلِکَ قَدْ طَالَ فَأَتَصَدَّقُ بِهِ قَالَ اطْلُبْهُ»[7] نه اینطوری نیست که مال را تلف بکنید.
چون چهارشنبه است تبرّکاً یک بحث هم از قرآن و روایات داشته باشیم. در قرآن کریم یک اصلی دارد که واقع آن اصل برای خیلی از ماها هم مجهول است و هم دردآور؛ در بخش پایانی سوره مبارکه «یوسف» دارد: ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُون﴾[8] اکثر اهل ایمان یک گَردی از شرک در آنها هست! مؤمن خالص بسیار کم است، اکثر اهل ایمان یک لایهای از شرک در آنها هست ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُون﴾. به امام(سلام الله علیه) عرض کردند که ایمان با شرک جمع نمیشود چطور اکثر مؤمنین مشرکاند؟ فرمود همین که میگویند «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ»[9] مواظب زبانشان نیستند! اگر آن آقا نبود مشکل ما حل نمیشد، اگر فلان کس نبود من هلاک میشدم، بگویید خدا را شکر که به وسیله فلان شخص مشکل ما را حل کرد. «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ»، یا «اول خدا دوم فلان شخص»، این تعبیر درست نیست! بگویید خدا را شکر که به وسیله فلان شخص مشکل ما را حل کرد! این هم حقشناسی است و هم توحید است؛ اما اگر بگوید «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ» و مانند آن، این جور در نمیآید. این اصل کلی نشان میدهد که زمینه شرک در خیلیها هست مگر اینکه ذات أقدس الهی آنها را حفظ بکند. این مطلب اول.
مطلب دوم: بتها گاهی کوچک است گاهی بزرگ است، گاهی ظاهر است گاهی مخفی است، گاهی علن است گاهی سرّ است؛ آن کوچکی و بزرگی را وجود مبارک ابراهیم خلیل بیان کرده است، این نرمی و درشتی و ظاهری و باطنی هم در روایات ما هست و هم علمای اخلاق ما گفتند. بزرگی و کوچکی را خدای سبحان درباره وجود مبارک ابراهیم خلیل گفت که ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ کَبیراً لَهُم﴾[10] و این تبر را هم روی دوش آن کبیر گذاشته که بتهای بتخانه بعضی کبیر هستند بعضی صغیر هستند، گرچه آنها هم بزرگ و کوچک داشتند ولی تعبیر قرآن کریم هم این است ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ کَبیراً لَهُم﴾ بت بزرگتر و بت بزرگ که منظور از این بزرگ یعنی آن صنم و وثن، آن چوب یا آن سنگ، آن چوب بزرگتر. در کتابهای اخلاقی تعبیر بت بزرگ و بت کوچک هست اما تعبیر بت لطیف و بت کثیف است، لطیف در برابر کثیف است؛ مثلاً میگوییم این پارچه زبر است آن پارچه لطیف است؛ کثیف به معنای زبر است. این بزرگان میگویند: «ألطف الأصنام الهویٰ و أکثف الأصنام الصنم»؛[11] لطیفترین بتها هویٰ و هوس است، زبرترین بتها همین سنگ و چوب است «ألطف الأصنام الهویٰ و أکثف الأصنام الوثن و الخشب و الحجر»؛ بله سنگ و چوب یک بتیاند زبر؛ اما هوس یک بت نرمی است و اصلاً چیزی نیست کجا ببینیم آن را از بس لطیف است، از بس نادیدنی است، از بس نازک است، از بس نازککاری است! نمیشود آن را دید. آن قدر این نفس مسوّله سالیان متمادی روی آدم کار میکند، هنرمندانه که یک تابلوساز ماهری است خیلی ماهر است تمام این آلودگیها را پشت سر میگذارد و هنرمندانه یک زرورقی روی همه اینها میگذارد تابلوی خیلی زیبا و خیلی خوب نشان میدهد. تسویل یعنی همین که زشت را زیبا نشان میدهد؛ گاهی انسان نظیر سامری میشود که بعد میگوید ﴿سَوَّلَتْ لی نَفْسی﴾[12] بتپرستی را توحید نشان میدهد و مردم هم میپذیرند اما لایه آن لجن را پشت ریخته و لایه توحید را جلو گذاشته که این مشکل شما را حل میکند، بعد به وجود مبارک موسای کلیم هم عرض کرد ﴿سَوَّلَتْ لی نَفْسی﴾. گاهی برادرکشی را اینطور میکنند؛ دو بار وجود مبارک یعقوب به همین برادران یوسف، خود آنها هم اقرار کردند، حضرت یوسف هم گفت، اینها چاهاندازی وجود مبارک یوسف را خوب دیدند، تمام این دسیسهها را پشت کردند، بعد یکی اینکه گفتند این نزد پدر عزیزتر از ما است، این برای آنها خیلی سخت بود! یک لایه قشنگ را روی آن کشیدند و او را به چاه انداختند وجود مبارک یعقوب فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ﴾[13] من میدانم چکار کردید، چگونه شد که این تابلو را خودتان درست کردید و خودتان نصب کردید بر دیوار منزلتان؟! شما میدانید که پشت آن لجن است از بازار که نخریدید کسی هم که به شما نداد، این را خودتان درست کردید. این ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ﴾ تمام آن زشتیها را پشتش ریختید یک قشر زیبایی که شما خوشتان میآمد را روی آن گذاشتید و این را تابلو کردید و بالای سر خود گذاشتید. دو بار در همین سوره مبارکه «یوسف» وجود مبارک یعقوب دارد که این کار تسویل است، این را قبول کردید و خوشتان آمد، آن زشتیهایش را هم پشت گذاشتید.
این نفس مسوّله برای همه هست؛ در سوره مبارکه «القیامة» ذات أقدس الهی فرمود: ﴿لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَة﴾[14] این نفس لوامه آن نفس مسوّله را میبیند بعد سرزنش میکند و میگوید چرا این کار را کردید؟! در درون ما اینها را خدا گذاشته است. این ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[15] تنها کارهای علمی نکرد؛ میز قضا را گذاشته، میز تسویل را گذاشته، میز تلویم و لوامه را گذاشته، میز اماره گذاشته عقل را هم گذاشته داوری کرده و یک محاکمه بینالمللی است، این نفس لوامه را گذاشته! اگر کسی معتدل باشد به آن مراحل نهایی فساد نرسیده باشد یک کار خلافی در روز کرده باشد، شب خوابش نمیبرد مرتّب سرزنش میکند که چرا این کار را کردی؟! ملامت میکند تا اینکه این نفس مسوّله بر او غالب بشود و او را خفه کند که بعد «یرون المنکر معروفا و المعروف منکرا»، اینطور میشود.
بنابراین تمام راهها را ذات أقدس الهی اول در جلوی ما گذاشته است. این است که این برزگان اخلاقی میگویند که «ألطف الأصنام الهویٰ أکثف الأصنام الصنم و الوثن»؛ زبرترین بت سنگ و چوب است، لطیفترین بت این هوس است؛ این است که همیشه گفتند محاسبه کنید «حَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»[16] این است.
امیدواریم که ذات أقدس الهی همه ما را از شرّ نفس اماره و شیطان حفظ بکند به برکت قرآن و عترت!
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص10.
[2]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج5، ص314.
[3]. سوره فجر، آیه14.
[4]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص153؛ وسائل الشیعة، ج226، ص296 و 297.
[5]. الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج3، ص232.
[6]. سوره توبه، آیات34 و 35.
[7]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص153؛ وسائل الشیعة، ج26، ص297.
[8]. سوره یوسف، آیه106.
[9]. تفسیر نور الثقلین، ج2، ص476.
[10]. سوره انبیا، آیه58.
[11]. الفتوحات المکیه، ج2، ص590؛ «اعلم أن الذلة و الافتقار لا تکون من الکون إلا لله تعالی فکل من تذلل و افتقر إلی غیر اللّٰه تعالی و اعتمد علیه و سکن فی کل أمره إلیه فهو عابد وثن و ذلک المفتقر إلیه یسمی وثنا و یسمیه المفتقر إلها و ألطف الأوثان الهواء و أکثفها الحجارة و ما بینهما...».
[12]. سوره طه، آیه96.
[13] . سوره یوسف، آیات18 و 83.
[14]. سوره قیامت، آیات1 و2.
[15]. سوره شمس، آیه8.
[16]. مصباح الشریعة، ص86؛ وسائل الشیعه، ج16، ص99.