16 01 2021 451294 شناسه:

مباحث فقه ـ ارث ـ جلسه 47 (1399/10/27)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیه) بعد از بیان موجبات ارث که نسب است «بأصنافه» و سبب است «بأصنافه»؛ نسب سه صنف و سه مرحله دارد، سبب چهار صنف و چهار مرحله دارد، البته مراحل اینها باهم فرق میکنند، به مسئله لواحق اسباب منع میرسند. یک سلسله بحث درباره موجبات ارث است که نسب و سبب موجب ارثاند، فصل دوم مربوط به موانع ارثاند که موانع ارث را به عنوان کفر و قتل و رقّ ذکر کردند البته هنوز موانع ارث به پایان نرسیده است موانع دیگری هم هست. در ذیل بحث موانع ارث ملحقاتی هم دارند که لعان را ملحق به بحث موانع کردند که یکی از موانع ارث لعان است فرمودند: «و من لواحق أسباب المنع أربعة الأول اللعان سببٌ لسقوط نسب الولد نعم لو اعترف بعد اللعان أُلحق به و یرثه الولد و هو لا یرثه»[1] چند چیز جزء ملحقات موانع ارث است: یکی لعان است، یکی غائب بودن است، یکی حمل است و یکی موت در صورت دَین مستوعب و مانند آن است. گرچه مسئله لعان را جزء لواحق موانع شمردند که جزء ملحقات اسباب منع است ولی اینگونه از امور یکسان نیست؛ یعنی مسئله لعان را که با مسئله حمل یا مسئله موت در صورت دَین مستوعب داشتن، اینها از یک سنخ نیست کسی که بمیرد و دَین مستوعب داشته باشد ورثه ارث نمیبرند چون اصلاً مال ندارد تا ورثه ارث ببرند چون هر چه مال داشت مورد تعلّق حق دعیان است.

آنچه که در بحث ملحقات ذکر میشود یا آن موجِب را از بین میبرد، یا خود مال را از بین میبرد، یا با وراثت سازگار نیست. نظم علمی اینها  خیلی فرق میکند، همه اینها را یکجا ذکر کردند.

«بیان ذلک» این است موجبات ارث سبب میشود کسی که مُرده است از آنچه دارد دیگری ارث ببرد. موانع ارث این است که این مقتضی را دارد، ولی مانع وجود دارد؛ اما لعان این‌چنین نیست، لعان مقتضی را از بین میبرد. گاهی مانع به این است که نمیگذارد مقتضا بر مقتضی مترتّب شود مثلاً این مقدار آتش مقتضی گرم شدن آب است ولی مانعی هست که نمیگذارد این آب گرم شود، آن مانعِ تأثیر است؛ یک وقت است کسی میآید این آتش را خاموش میکند، آن چیزی که این آتش را خاموش میکند آن را نمیشود جزء موانع گفت لعان آن سبب را خاموش میکند یعنی اصلاً نسب را قطع میکند نسب موجِب ارث است سبب موجِب ارث است یعنی مقتضی است نه ایجاب! مقتضی است که اگر کفری نیاید، قتلی نیاید، رقّیتی نیاید این مقتضیها آثار خودشان را دارند اما لعان سبب را برمیدارد نسب را برمیدارد. پس فرق است بین اینکه یک وقت آتش دارد آب را گرم میکند ولی مانعی هست نمیگذارد این آب گرم شود، این میشود مانع و آن میشود مقتضی؛ یک وقت میآید آتش را خاموش میکند. این کار علمی در شرایع و امثال شرایع نشد چون لعان میآید میگوید این اصلاً پسر شما نیست که نسب را قطع میکند، سبب را قطع میکند میگوید این همسر شما نیست این حمل از جای دیگری آمده است وقتی میخواهد نسب را قطع کند، سبب را قطع کند، معنای آن این نیست که مانعی آمده جلوی اقتضای مقتضی را گرفته است، این اصلاً مقتضی را از بین بُرد. لعان قطع نسب می‌کند قطع سبب می‌کند یعنی با این لعنهای چهار ـ پنجگانه از طرفین، لعان که آمده است کاملاً زوجیت منقطع، کاملاً ابوّت منقطع میشود؛ لذا پسر او نیست، این هم زن او نیست.

اگر کسی زوجه خود را قذف کند و شاهدی نیاورد، حدّ قذف لازم است؛ اما اگر زوجه خود را قذف کرد و گفتند شاهد بیاور، شاهد نیاوردی لعان بکن! این چهار ـ پنج لعن به منزله شاهد است اگر شاهد بیاورد که من دیدم این آلودگی شد حکم قذف برطرف میشود، اگر شاهد نبود و لعان بود حدّ قذف نیست ولی بدتر از حدّ قذف است بساط کل زوجیت برطرف میشود.

حالا ما این آیه نورانی سوره مبارکه «نور» را بخوانیم که معلوم شود لعان چکار میکند تا معلوم شود که باید اول اینچنین بگویند که مانع دو قسم است بعضی از موانع مثل آن سه ـ چهار قسمت اگر کسی دَین مستوعب دارد اصلاً زمینه نیست چیزی ندارد مثلاً کسی بمیرد و مالی ندارد بگوییم که مانع ارث در اینجا است؟! بگوییم فقر مانع است؟! این را نمیشود گفت که مانع از ارث است، مانع چیست؟! او مال ندارد و اصلاً مقتضی وجود ندارد تا شما بگویید این جزء موانع است. این است که البته یک مقدار درایتی به خرج دادند اینها را جزء لواحق به حساب آوردند که اینها جزء مانع ارث نیست جزء ملحقات مانع است برای اینکه کسی بمیرد تمام اموال او مثلاً صد درهم است دَین او هم صد درهم است، انسان که مُرد دَین او از ذمّه به عین منتقل میشود و کل آن برای دیّان است اصلاً مال نیست تا اینکه کسی ارث ببرد. آن جایی که کسی فقیر بود و مُرد، مالی ندارد تا دیگری ارث ببرد تا ما بگوییم که فقر مانع است، فقر مانع ارث نیست اصلاً مقتضی وجود ندارد تا شما بگویید که این مانع است. فقر مانع ارث است، خیر! فقر مانع نیست اصلاً ممنوعی در کار نیست تا مانعی در اینجا باشد مسئله دَین مستوعب هم از همین قبیل است، مسئله لعان هم از همین قبیل است او اصلاً فرزند نیست شما گفتید نسب، اینجا که نسب نیست؛ گفتید سبب، اینجا که سبب نیست، نسب و سبب موجب ارثاند، اینجا که سبب قطع شد تمام شد با این لعان هیچ اثری از آثار نسب نیست هیچ اثری از آثار سبب نیست.

بنابراین اگر اینها را در ردیف کفر و قتل و رقّ نیاوردند برای اینکه فرق جوهری دارند منتها فرق جوهری را باید اول تبیین کنند که فرق است بین چیزی که اقتضای مقتضی را از بین میبرد نسب را از بین میبرد، سبب را از بین میبرد و بین چیزی که سبب محفوظ است، نسب محفوظ است، مقتضی محفوظ است ولی نمیگذارد که مقتضا بر مقتضی مترتّب شود مانع تأثیر مقتضی است.

اصل این لعان در سوره مبارکه «نور» که بخش وسیعی از احکام زنها و مسئله زوجیت مطرح است اینجا آمده است؛ ﴿وَ الَّذینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانینَ جَلْدَة﴾ حدّ قذف است حدّ قذف هشتاد تازیانه است ﴿وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾[2] این شخص زن باایمان خود را قدف کرده که مثلاً او را متهم کرده و شاهد هم ندارد این کسی که محصنات را قذف کرده که اختصاص به زن ندارد ﴿وَ الَّذینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ﴾ چهار تا شاهد نیاوردند ﴿فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانینَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون﴾. حالا اگر کسی زن خود را قذف کرد ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾[3] اما ﴿وَ الَّذینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُم﴾ یک وقت نسبت به زن بیگانه است مسئله قذف است، نسبت به همسر خود اگر این کار را کرد این قذف هست ولی راه حل آن لعان است ﴿وَ الَّذینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاَّ أَنْفُسُهُم﴾ خودشان میگویند ما دیدیم اگر این کار را نکنند قذف سرجایش محفوظ است اما راهی که آن حدّ قذف جاری نشود هست. ﴿فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقین﴾[4] اگر کسی بیگانهای را قذف کند باید چهار تا شاهد بیاورد، همسر خود را قذف کند چهار تا قسم بخورد منتها اینجا برای حفظ مشاکله، از قسم به شهادت یاد شده است ﴿أَرْبَعُ شَهادات﴾ یعنی «بأربع قسم» چهار بار باید قسم بخورد. ﴿وَ الَّذینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاَّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهادات بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقینَ﴾ او چهار بار باید شهادت بدهد یعنی قَسم، ادعا کرد در محکمه که ـ معاذالله ـ این همسر اینطور شد چهار بار قسم یاد کند که من راست میگویم. پنجمی چه؟ ﴿وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبین﴾[5] چهار بار باید قسم بخورد که من راست میگویم، قسم پنجم بگوید لعنت خدا بر من اگر من دروغ بگویم این شد لعان آن وقت زن را با این قسم چکار میکنند؟ زن اگر ساکت ماند و حرفی نزد و دفاعی نکرد همان حدّ زنا بر او بار میشود یا مثلاً حدود دیگر اما زن اگر بخواهد از اجرای حدّ مصون بماند او هم باید لعان داشته باشد ﴿وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا﴾ از آن زن، ﴿یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبینَ﴾[6] چهار بار بگوید «و الله» او دروغ میگوید، بار پنجم ﴿وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْها إِنْ کانَ مِنَ الصَّادِقین﴾[7] قسم پنجم بگوید لعنت خدا بر من اگر این شوهر درست بگوید، این میشود لعان؛ آن وقت حدّ قذف نه برای زوج ثابت است نه برای زوجه چون قذفی در کار نیست اما نه این شخص مرد اوست و نه او زن این شخص و نه اگر فرزندی باشد فرزند آنهاست. البته تفصیل آن را که نسب قطع میشود، سبب قطع میشود روایت وارد شده است اما این در صدد بیان سقوط حدّ است که حدّ قذف هشتاد تازیانه است اگر شاهدی اقامه شد حل میشود. در جریان زوج و زوجه اگر قذف کرد و شاهد بود که حدّی نیست اگر شاهد نبود با لعان حدّ، قذف میشود ولی بدتر از آن حدّ، مترتب است و آن مسئله قطع نسب، اولاً؛ قطع سبب، ثانیاً؛ نه این شخص پدر اوست و نه آن شخص فرزند او در لعان.

بنابراین مانعیت لعان این است که مقتضی را از بین میبرد، اقتضای مقتضی را و مانعیت مسئله دَین مستوعب به گونه‌ای است که اصلاً موضوع را منتفی میکند بنابراین اینها باهم فرق میکنند البته فقهای بزرگ و بزرگوار ما عنایت دارند که اینها از هم جدا هستند و از سنخ دیگری هستند ولی در متن فقهی باید اینها رعایت میشد که فرق است بین چیزی که اصلاً مقتضی را از بین میبرد، یا نه با مقتضی کاری ندارد مانع ایجاد میکند مانع تأثیر آن مقتضی است.

در جریان لعان روایات لعان را مشخص میکنند بعد به احکام ارث هم میرسیم. «بَابُ أَنَّ الْأَبَ إِذَا أَقَرَّ بِالْوَلَدِ بَعْدَ اللِّعَان» آن حکم را دارد؛ اما اصل خود باب لعان که مرحوم محقق در شرایع فرعی را دارد اگر بعد از لعان اقرار کرده است این نسب برمیگردد منتها یکجانبه؛ یعنی این پدر که لعان کرده است بعد اگر پشیمان شد یا مسئله برای او روشن شد و اقرار کرده است فرزند از او ارث میبرد ولی او از فرزند ارث نمیبرد این در باب اقرار است که در مسئله میراث مطرح است. اما در جریان باب لعان، باب یک از ابواب میراث ملاعنه است و همچنین باب دوم که دارد مرحوم کلینی «عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام فِی الْمُلَاعِنِ إِنْ أَکْذَبَ نَفْسَهُ» این فرع بعدی است که مرحوم محقق ذکر کرده است که اگر بعد از لعان شوهر گفت من دروغ گفتم، این ولد برمیگردد ولد از او ارث میبرد ولی او ارث نمیبرد این را مرحوم محقق در شرایع گفت و در باب میراث این حکم آمده است «إِنْ أَکْذَبَ نَفْسَهُ قَبْلَ اللِّعَانِ رُدَّتْ إِلَیْهِ امْرَأَتُهُ» البته قبل از لعان «وَ ضُرِبَ الْحَدَّ» حدّ قذف اجرا میشود «وَ إِنْ لَاعَنَ لَمْ تَحِلَّ لَهُ أَبَداً» این زن برای او «وَ إِنْ قَذَفَ رَجُلٌ امْرَأَتَهُ کَانَ عَلَیْهِ الْحَدُّ وَ إِنْ مَاتَ وَلَدُهُ وَرِثَهُ أَخْوَالُهُ فَإِنِ ادَّعَاهُ أَبُوهُ لَحِقَ بِهِ وَ إِنْ مَاتَ وَرِثَهُ الِابْنُ وَ لَمْ یَرِثْهُ الْأَب»[8] پدر ارث نمیبرد ولی پسر ارث میبرد. این روایت در باب دوم از ابواب میراث ولد ملاعنه است.

روایت دوم این باب این است: «هَلْ تُرَدُّ عَلَیْهِ قَالَ لَا وَ لَا کَرَامَةَ لَا تُرَدُّ عَلَیْهِ وَ لَا تَحِلُّ لَهُ» این زوجه «إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ إِلَی أَنْ قَالَ فَقُلْتُ إِذَا أَقَرَّ بِهِ الْأَبُ هَلْ یَرِثُ الْأَب»، «یَرِثُ» یعنی این فرزند، اگر بعد از لعان پدر اقرار کرد آیا پسر ارث میبرد؟ «إِذَا أَقَرَّ» به این ولد «الْأَبُ هَلْ یَرِثُ» یعنی ولد «الْأَبَ» که مفعول است «قَالَ نَعَمْ» اما «وَ لَا یَرِثُ الْأَبُ الِابْنَ»[9] پدر از پسر ارث نمیبرد ولی پسر از او ارث میبرد.

این فروعاتی که در میراث هست درباره حکم اقرار بعد از انکار است؛ اما آن که اصلاً قطع میشود این در باب طلاق است. روایاتی که در باب طلاق است میگوید کلاً رابطه قطع میشود نسب قطع میشود، سبب قطع میشود و مانند آن، و اینکه لعان در زوجه متعه نیست فقط در زوجه دائم است آن را آنجا ذکر میکنند یکی از شرایط لعان این است که عقد، عقد دائم باشد.

در کتاب لعان باب اول صفحه 408 نقل کردند «ثُمَّ یَقُومُ الرَّجُلُ فَیَحْلِفُ أَرْبَعَ مَرَّاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ فِیمَا رَمَاهَا بِهِ ثُمَّ یَقُولُ لَهُ الْإِمَامُ اتَّقِ اللَّهَ فَإِنَّ لَعْنَةَ اللَّهِ شَدِیدَةٌ ثُمَّ یَقُولُ الرَّجُلُ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کَانَ مِنَ الْکَاذِبِینَ فِیمَا رَمَاهَا بِهِ ثُمَّ تَقُومُ الْمَرْأَةُ فَتَحْلِفُ أَرْبَعَ مَرَّاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْکَاذِبِینَ فِیمَا رَمَاهَا بِهِ ثُمَّ یَقُولُ لَهَا الْإِمَامُ اتَّقِی اللَّهَ فَإِنَّ غَضَبَ اللَّهِ شَدِیدٌ ثُمَّ تَقُولُ الْمَرْأَةُ غَضَبُ اللَّهِ عَلَیْهَا إِنْ کَانَ مِنَ الصَّادِقِینَ فِیمَا رَمَاهَا بِهِ»، بعد «فَإِنْ نَکَلَتْ رُجِمَتْ»[10] حکم بعدی را دارد؛ اما تصریح روایات که «یقطع النسب» و «یقطع السبب»، این به دنبال این روایت نیست تعبیر آن است.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج‌4، ص10.

[2]. سوره نور، آیه4.

[3]. سوره نور، آیه5.

[4]. سوره نور، آیه6.

[5]. سوره نور، آیه7.

[6]. سوره نور، آیه8.

[7]. سوره نور، آیه9.

[8]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص160؛ وسائل الشیعة، ج26، ص262.

[9]. وسائل الشیعة، ج26، ص263.

[10]. وسائل الشیعة، ج22، ص408.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق