أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
اولین مانع از موانع ارث، مسئله کفر و ارتداد است که گذشت. دومین مورد طبق بعضی از تعبیرها قتل است، طبق بعضی از تنظیمها رِق است. مرحوم علامه و همفکران ایشان دومین مانع را رق قرار دادند، مرحوم محقق و همفکران ایشان دومین مانع را قتل قرار دادند. این راهی را که مرحوم محقق در شرایع طی کرد، سرائر ابن ادریس که قبل از ایشان بود و تحریر علامه که بعد از ایشان بود همین راه را ادامه دادند که به هر حال قتل عمد مانع از ارث است «بالقول المطلق» و قتل خطا مانع نیست و شبه عمد ملحق به خطا است ولی ملحق به عمد نیست.[1]
در مسئله قتل عمد که مانع ارث است اشاره شد چه «بالمباشرة» باشد چه «بالتسبیب» صوری برای آن ترسیم شده بود. مرحوم علامه در تحریر این تسبیب را مثال زد که اگر عدهای در محکمه یا غیر محکمه شهادت باطل بدهند به استناد این شهادت کذب و زور و ظالمانه حکم قتل صادر بشود، اینها «بالتسبیب» است آن آقا که شمشیر دارد مباشر قتل است، او مباشر قتل است و اینها سبب قتلاند چون به استناد شهادت اینها حکم اعدام صادر شده است و اینها هم عالماً عامداً شهادت کذب دادند. بنابراین حکم تسبیب و مباشرت این است.
مطلب بعدی این است که بین «قصاص» و بین «دیه» یک فرق جوهری است. سرّ این فرق آن است که در بعضی از روایات گفتند اگر قتل عمد باشد زوجین «أحدهما» هیچ دخالتی ندارند. سرّ آن این است که ما یک قصاص داریم و یک دیه داریم. دیه گرچه مرحوم صاحب جواهر و امثال جواهر یک مقدار تأمل داشتند که آیا این واقعاً ارث است یا نه، برای اینکه ارث آن است که از میت به ورثه برسد، این شخص تا زنده بود که مالک دیه نبود، «بالموت» این دیه مستقر شد، آیا این دیه مستقیماً از قاتل به ورثه میرسد یا از قاتل به میت میرسد از میت به ورثه که میشود ارث؟ صاحب جواهر آنجا این را نفرمود ولی اینجا یک مقدار تأمل دارند. در بحث جلسه قبل اشاره شد طبق روایتی که تصریح کرده اینها ارث میبرند، فرمودند دیه ارث است؛ یعنی همین که شخص مُرد او «بالموت» مالک دیه میشود و این دیه از میت به ورثه منتقل میشود و از سنخ ارث است. دیه خطا و شبیه خطا و شبه عمد طبق روایاتی که در باب هشت و نُه است آن مشکل فقهی را حل کرد دیگر جا برای تأمّل صاحب جواهر(رضوان الله تعالی علیه) نیست که آیا دیه ارث است یا نه، خوب حل کرد.[2] اما یک قسم دیه هم داریم که دیه مصطلح فقهی نیست و آن در قتل عمد است. دو تا مطلب است: یکی اینکه زوجین درباره قصاص هیچ حقی ندارند، دوم اینکه اگر تبدیل شد قصاص به دیه به رضایت اولیای دم، این میشود مال میت آن وقت اینها ممکن است ارث ببرند.
بیان آن این است که در قتل خطا و شبه عمد دیه هست مستقیماً به میت میرسد و از میت به ورثه ارث است و چون ارث است سبب و نسب در آن سهیماند چه نسبی باشد آن طبقات سهگانه و چه سببی است زوجین و ولای عتق و ولای ضامن جریره و امام؛ هر کدام از اینها باشد چون مال میت است ارث میبرند اما قصاص اصلاً زوجین دخیل نیستند چون از سنخ حقّ انتقام است مال نیست. در کریمه هم فرمود: ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطانا﴾[3] زوجین هیچ کدام ولیّ یکدیگر نیستند، اصلاً رضایت آنها، قبول و نکول آنها هیچ سهمی ندارد، برای اینکه اگر یکی از زوجین دیگری را بکشد هیچ حق ندارد، والد او ولد او اینها که نسبیاند حق دارند قصاص بکنند.
پرسش: ولایتی که شوهر نسبت به زن دارد چه؟
پاسخ: در همین حدّی که بتواند نهی از منکر کند و مانند آن، وگرنه ولایت ولیّ مقتول باید باشد نه ولیّ زن. بنابراین بر فرض هم ولایت داشته باشد باید ولیّ آن مقتول باشد و ولیّ مقتول در درجه اول پدر و پسر و مانند آن است، زوجین هیچ کدام ولایت به این معنا را ندارند؛ حالا ممکن است به عنوان شاهد شهادت بدهند اما شکایت بکنند و خونخواهی بکنند و مانند آن، حق ندارند.
بنابراین قصاص یک حکم جدایی است اصلاً از سنخ دیه نیست و چون حقّ مسلّم ولیّ است یا میتواند انتقام بگیرد یا میتواند عفو بکند ﴿وَ أَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَی﴾[4] میتواند تبدیل به دیه بکند. دیه در اسلام مشخص شد که دیه خطا چقدر است و شبه عمد چقدر است اما دیه قصاص مشخص نیست ممکن است أضعاف مضاعف بگیرند، چون میخواهد رضایت بدهد، اینطور نیست که اگر بنا شد دیه بگیرد باید دیه مشروع مقررش چند تا شتر باشد یا چند تا حلّه یمانی باشد، اینها نیست، برای اینکه قتل شبه عمد و قتل خطا دیه دارد و مقرر در اسلام است مثل اینکه زکات مقرر است خمس مقرر است، دیه هم مقرر است؛ اما حکم اصلی قتل عمد، قصاص است و این حق مسلّم ولیّ دم است حالا اگر یک وقتی خواست بگذرد میتواند، خواست تخفیف بدهد و بگذرد، خواست تخفیف ندهد به اضعاف قیمت بگیرد میتواند مثلاً میگوید من فلان مبلغ میگیرم رضایت میدهم این ممکن است که بیش از آن دیه مصطلح باشد حالا زن از این دیه هم ارث ببرد محل تحمل است، چرا؟ چون این دیه مِلک طلق این وارث است مال میت نیست دیه خطأیی و دیه شبه عمد مال میّت است منتقل میشود به ورثه اما این اصطلاحاً دیه نیست بلکه خونبهاست حالا ممکن است به آن دیه بگویند ولی دیه آن است که شارع مقدس مقرر کرده باشد که آن در خطا و شبه عمد است اما ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطانا﴾ او باید قصاص بکند حالا اگر نخواست قصاص کند امر دائر بین عفو است و تخفیف و تبدیل، به أحد أنحاء اگر مالی گرفته و رضایت داده این مال برای این شخص است، این مال میت نیست تا به ورثه ارث برسد.
این اقسام را ذات أقدس الهی در سوره مبارکه «نساء» مشخص کرده است قبلاً هم عرض شد چند تا آیه مربوط به ارث است که در سوره مبارکه «نساء» است، یکی هم این بحث است و آن بزرگان هم دارند که اگر کسی سوره «نساء» را کاملاً بررسی کند به خیلی از مسائل ارث آشنا میشود. در سوره مبارکه «نساء» آیه 92 و آیه 93 ناظر به همین قتل خطا و قتل عمد است. در بحث جلسه قبل راجع به قتل عمد در سوره مبارکه «نساء» آن نکته اشکالی که بود اشاره شد. آیه 92 سوره مبارکه «نساء» این است: ﴿وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَأً﴾ اصلاً شدنی نیست که مؤمنی، مؤمنی را بکشد مگر حالا اشتباهی، تصادفی و مانند آن باشد، خطأ ممکن است ولی عمداً هرگز مؤمن این کار را نمیکند چون آیه بعد دارد که اگر کسی چنین کاری بکند مخلّد در نار است که اشاره شد تعلیق حکم مشعر به علّیت است، این صغری است؛ ﴿وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْریرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ﴾ که کفاره آن این است که رقبه را چرا رقبه گفتند همانطوری که در سرشماری سر را حساب میکنند اینجا هم گردن را حساب میکنند چون به هر حال اگر گردن بریده بشود سر هم از بین میرود و حیات از بین میرود این است که سرشماری میکنند رؤوس میگویند، به بزرگترین و مهمترین عضو بدن اسناد میدهند. ﴿وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ﴾ این دیه مسلّم درباره خطا است. ﴿إِلاَّ أَنْ یَصَّدَّقُوا﴾ خودشان صدقه بدهند و نگیرند که حرفی دیگر است. ﴿فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْریرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَة﴾ که پیمان عدم تعرّض منعقد کردید اگر مؤمن بود کشته شد باید کفاره بدهید. ﴿وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ میثاقٌ فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ﴾ برای اینکه خون یکدیگر را باید حفظ کنید. ﴿وَ تَحْریرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَ کانَ اللَّهُ عَلیماً حَکیماً﴾ که این آیه 92 سوره «نساء» است.
اما آیه بعدی: ﴿وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً﴾ ـ معاذالله ـ ﴿فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها﴾ اگر کسی مؤمنی را عمداً بکشد مخلّد در نار است. به هر حال خلود برای کفر است، این قتل که سبب خلود نیست. اینها گفتند که «أحد الأمرین» است: یا منظور این است که مشکل مالی دارند اختلاف مالی دارند در اثر اختلاف مالی و مانند آن دعوا کردند مؤمنی را کشتند، این خلود حمل بر مکث طویل است؛ یا ـ معاذالله ـ کسی مؤمن را ـ که تعلیق حکم بر وصف معشر به علیت است ـ «لإیمانه» کشته است، بله او مخلّد در نار است.
پس اینکه دارد ﴿وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً﴾ اگر مؤمن را بخاطر اختلاف مالی و مانند آن در دعوا و درگیری کشت، این خلود حمل بر مکث طویل میشود و اگر ـ معاذالله ـ مؤمن را «لإیمانه» کشت این خلود است و این کفر است. بنابراین، این ﴿فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها﴾ به «أحد الأمرین» توجیه میشود، دیگر هیچ سخن از دیه در اینجا نیست ﴿وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظیماً﴾ که سخن از دیه نیست.
بنابراین دیه مال میت است که «بالموت» مالک میشود و به ورثه منتقل میشود. قصاص و آنچه را که در عِدل قصاص است حق طِلق ولیّ میت است لذا به دیگری نمیرسد و اصلاً ارث نیست. آنچه را که او گرفته بخواهد ببخشد میتواند ﴿إِلاَّ أَنْ یَصَّدَّقُوا﴾، بخواهد تخفیف بدهد میتواند، بخواهد معادل دیه مصطلح بگیرد میتواند، بخواهد بیش از آن بگیرد میتواند، چون در قصاص مقرری ندارد بنابراین هر چه گرفت مِلک اوست. بنابراین این با آن خیلی فرق دارد.
مطلب دیگر این است آنچه که مرحوم ابن ادریس در سرائر فرمود و از مرحوم شیخ مفید هم چیزی نقل کردند این شیخ مفید خیلی بزرگ است! ما وقتی قبسات مرحوم میرداماد را که این قبسات را از آن آیه گرفته، جذوات را هم از ﴿جَذْوَةٍ مِنَ النَّار﴾[5] گرفته است. شیخ مفید خیلی بزرگ است! واقع در عظمت شیخ مفید آن روزها که خبری از این علوم مثلاً تجرد روح و مانند آن نبود، در برابر آن همه حرفها! خیلی شیخ مفید بزرگ است! مثلاً ما الآن تبرّک میجوییم به قبر مرحوم ابن بابویه، تعارف هم ندارد! این شیخ مفید به مرحوم صدوق تشر میزند! مرحوم صدوق نسبت به بعضی از امور تجرد عقل و مانند آن، گفت تو محدّث هستی، تو را چرا به این حرفها، تو حرف خودت را بزن! این حرف که ما جرأت نقل آن را هم نداریم! در کتاب شیخ مفید هست. میگوید تو محدّث هستی، تو چکار به این حرفها داری؟! همه هم ساکت بودند! خیلی شیخ مفید بزرگ است! مرحوم میرداماد یک کلمه درباره شیخ مفید و صدوق و سید مرتضی و سید رضی این تعبیرات را ندارد! او میخواهد آبروی حکما را حفظ کند که او از آقایان ماست، از همفکران ماست، این تعبیر را درباره بوعلی دارد که میخواهد آبروی بوعلی را حفظ کند. خیلی این سید زرنگ بود، عاقل بود! هیچ کسی هم توقع نداشت به او بگوید که آقاجان! تو این تعبیراتی که میکنی بسیار خب بوعلی بزرگ است اما مفید حسابش جداست، چرا درباره مفید این حرفها را نمیزنی؟! میدانند که او چه میخواهد بگوید، میخواهد آبروی ابن سینا را حفظ کند. شما چقدر با کتاب مرحوم میرداماد آشنا هستید؟! یک کلمه از این تعبیراتی که «قال شریکنا»، «قال معلم» درباره مفید، سید مرتضی با آن خضوع علمی که دارد چون اساتید او هستند بزرگان او هستند این تعبیرات را هرگز ندارد. مثل اینکه شما میخواهید مشکل کسی را حل کنید میگویید او از دوستان ما است این را درباره سایر رفقا که نمیگویید چون معلوم است. او آبروی ابن سینا را، آبروی فارابی را خیلی خرید، خیلی هم تعبیر میکند رسم هیچ کس هم نیست «قال شریکنا فی التعلیم»! اصلاً رسم کسی نیست که اینطور حرف بزند! بر فرض رسم باشد شما نسبت به مرحوم مفید هم بگو! چه کم دارد مفید از ابن سینا؟! چه کم دارد شیخ طوسی از ابن سینا؟! او در عقلی است و ایشان در نقلی است. بعضی از بزرگان برای اینکه آبروی کسی را حفظ کنند میگویند او از دوستان ماست، او مثلاً قبلاً در بحث ما بود، در درس ما بود.
غرض این است که مرحوم مفید(رضوان الله تعالی علیه) آن فرمایشی که فرمود در قتل خطأیی ارث میبرد ولی از دیه ارث نمیبرد، مرحوم علامه در تحریر دارد «و هو حسن». تحریر مرحوم علامه ظاهراً به قدرت علمی قواعد ایشان نیست. مرحوم محقق در شرایع این بحثهای فقهی را به عنوان عقود و ایقاعات و ارکان پیاده کرده است. مرحوم محقق در قواعد معاملات را ذکر کرده است چهار تا قاعده است درباره عقود، ایقاعات و مانند آن و این خیلی متقن و علمی نوشته شده است. پسر ایشان فخر المحققین بخش عبادات آن را شرح کرده، محقق ثانی صاحب جامع المقاصد آن معاملات را شرح کرده است. اگر کسی بخواهد به متن کامل قواعد با ادله آن آشنا بشود، هیچ کدام از این دو کتاب به تنهایی کافی نیست؛ چون بخش معاملات که طهارت و صلات و زکات و حج و مانند آن را فخر المحققین پسر علامه شرح کرده، آن بخش معاملات و مانند آن را مرحوم محقق ثانی صاحب جامع المقاصد شرح کرده است که به تعبیر شیخنا الاستاد مرحوم علامه شعرانی اگر کسی بخواهد جامع قواعد باشد باید ایضاح الفوائد فخر المحققین را با جامع المقاصد محقق ثانی کاملاً بخواند.
مرحوم علامه دارد که این حرف شیخ مفید «حَسَن» است. بعضی از کتابهای خود علامه استدلالی است بعضی غیر استدلالی است. غیر استدلالیها را دیگران مستدل کردند و شرح کردند یا تحقیق کردند. مرحوم شهید اول نسبت به کتابهای علامه اعتنای خاص دارد. درست است که شهید ثانی از بزرگان است اما حساب شهید اول از شهید ثانی جداست. شما دروس او یا ذکری ایشان را که ملاحظه بفرمایید در مقدمه ذکری یا در مقدمه دروس شرح حال مرحوم شهید اول به این صورت آمد که علوم عقلی را نزد چه کسی خوانده، علوم نقلی را نزد چه کسی خوانده. حساب شهید اول با شهید دوم خیلی فرق میکند؛ این کسی که در زندان یک دوره فقه مینویسد حساب دیگری دارد. ایشان به کتابهای مرحوم علامه توجه کرده است، آن نکت الارشاد مرحوم علامه را تعلیقههای عمیقی هم دارد. در شرح حال مرحوم شهید اول یا در دروس یا در ذکری آمده که فلسفه را پیش قطب رازی خوانده است. قطب رازی اهل ورامین است؛ این قطب رازی صاحب محاکمات است، غیر از قطب شیرازی است که شرح حکمة الإشراق نوشته است. این قطب رازی آمده در شرح اشارات بین خواجه نصیر و فخر رازی داوری کرده، گاهی هم درباره کلمات خود بوعلی اظهار نظر میکند. او فلسفه را نزد ایشان خوانده است. غالب این رازیها سنّی بودند؛ فخر رازی سنّی بود، دیگران سنّی بودند. وجود مبارک حضرت عبدالعظیم(سلام الله علیه) وقتی نزول اجلال کردند، این سید کریم، این جواد کریم، عبدالکریم، او وقتی آمد اول ناشناخته بود. آن بیان نورانی امام هادی(سلام الله علیه) که درباره ایشان آمده، بعد سادات دیگری که او را میشناختند از حجاز اطراف او آمدند. بسیاری از امامزادههای عظیم الشأن در اطراف تهران است، تهران بیخود بزرگ نشده است. بسیاری از محلّات سید بزرگوار و امامزاده دارد منتها حضرت عبدالعظیم شاخص است آنها خیلی شهرتی ندارند. آن چند سالی که ما تهران درس میخواندیم فلان جا امامزاده فلان، فلان جا امامزاده فلان. فخر رازی یک سنّی قَدَری است! بعد از آمدن حضرت عبد العظیم و این سادات بزرگ، تهران مهد تشیع شد وگرنه غالب این رازیها سنّی بودند. آن قطب رازی هم ظاهراً همین را داشت. این شهید اول در شام فلسفه را نزد همین قطب رازی خوانده است که اهل ورامین است؛ آنکه شرح حکمة اشراق دارد قطب شیرازی است که او هم شاگرد مرحوم خواجه نصیر است.
مرحوم شهید اول در تعلیقهای که به عنوان غایة المراد فی شرح نکت الارشاد مرحوم علامه دارد آنجا این فرمایش را دارد مرحوم علامه در نکت الارشاد دارد: «الثالث القتل» چون ایشان هم موافق با بعضیها رق را مقدم داشتند «الکفر، الرقّ، القتل»؛ ولی محقق در شرایع «قتل» را مقدم بر «رق» داشتند. درباره «قتل» مرحوم شهید اول در نکت الارشاد طبق موسوعهای که هست شماره این موسوعه سوم است چون موسوعه چند جلد است. ایشان در جلد سوم صفحه 423 دارد «ثمَّ اختلفوا فی موضعین»: یکی اینکه «الأوّل هل یرث القاتل خطأ أم لا علی أقوال»؛ یکی اینکه «أنّه یرث مطلقا» که قول مفید است در مقنعه[6] و سلّار[7] و محقّق[8] برای صحیحة عبد الله بن سنان که دارد «سألته عن رجل قتل أمّه أ یرثها قال إن کان خطأ ورثها و إن کان عمدا لم یرثها»[9]. دوم اینکه «أنّه لا یرث مطلقا» که «قول الحسن بن أبی عقیل»[10] است «لروایة الفضیل بن یسار»[11] که این روایت فضیل را اگر نظر شریف شما باشد قبلاً خواندیم که سه تا اشکال داشت: یکی مرسل بود، یکی مقطوع بود، یکی اینکه حمل بر تقیه میشد. «و لا یرث الرجل الرجل إذا قتله و إن کان خطأ» که ایشان هم اشاره دارند «و فیها قطع». سوم اینکه «أنّه یرث ممّا عدا الدیة» ارث میبرد ولی از دیه ارث نمیبرد «جمعا بین الدلیلین»، «و لأنّ الدیة یجب علیه دفعها إلی الوارث» چون فرمود ﴿وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِه﴾ همین که در آیه 92 سوره «نساء» قرائت شد. «و لا شیء من الموروث للقاتل یجب دفعه إلی الوارث» چون دیه را خودش باید بدهد، خودش بدهد و از همین دیه ارث ببرد این مثلاً بعید است، فرمود این چه بُعدی دارد؟! «و الدفع إلی نفسه لا یعقل» خیر! «دفع إلی نفس» نیست این دیه را به میت میدهد مال میت میشود مثل سایر اموال، از آنجا منتقل میشود. «و لروایة عمرو بن شعیب» که این روایت هم باز خوب است که مثلاً بشود به آن استدلال کرد. غرض این است که این فرمایشات را ایشان دارند.
چون روز چهارشنبه است مقداری ما این بحثها را بیان کنیم خوب است و آن این است که همه بحثهای علمی خوب است ولی میبینید اینهایی که در مغازه کارهای یدی میکنند مثلاً بعضی صنعتگر هستند کار خوبی است یا با قلم و مانند آن آشنا هستند یا با قلمکاری آشنا هستند به هر حال دست کثیف میشود و گاهی هم جرقّهها میپرد سر و صورت کثیف میشود. او به هر حال وقتی بخواهد وضو بگیرد خودش را در آینه نگاه میکند آن وقت سر و صورت خود را اصلاح میکند. اما اگر کسی آینهکار است صبح تا غروب با آینه کار دارد او هر لحظه خودش را میبیند اگر صورت او کثیف بشود منتظر نیست که موقع وضوء صورت خود را پاک کند چون مرتّب دارد با آینهها کار میکند. فرق تفسیر قرآن با علوم دیگر این است. شما این چهار تا علم را در کنار هم بگذارید میبینید کار قرآنی شبیه این است که انسان با آینه دارد کار میکند. در علم فلسفه بحث میکنند که «الموجود إما واجب و إما ممکن» تا آخر همین بحث را ادامه میدهند تا نتیجه میگیرند که ممکن واجب میخواهد، این سرجایش محفوظ است علم خوبی هم است دقیق هم است اما به هر حال باید نتیجه بگیرد. در علم کلام هم بحث میکنند که «الموجود إما قدیم و إما حادث» به هر حال در آخر نتیجه میگیرند که اینها همه حادث هستند و ذات أقدس الهی قدیم است. در علم عرفان هم بحث در این است که «الموجود إما ظاهر و إما مظهر» این هم خوب است، ولی به هر حال سرانجام نتیجه میگیرند. اما وقتی بحث قرآنی که میشود سخن از واجب و ممکن نیست، سخن از قدیم و حادث نیست بلکه «الموجود إما رب و إما مربوب»، «إما خالق و إما مخلوق»، «إما ساجد و إما مسجود» اول تا آخر قرآن همین است موجود یا بنده است یا خدا، موجود یا مخلوق است یا خالق، یا محتاج است یا فقیر، او هر روز با آینه دارد کار میکند، اینطور نیست که مثلاً منتظر باشد موقع وضوء ببیند که کجای صورتش چرکی است، هر لحظه همین است موجود یا رب است یا مربوب، یا خالق است یا مخلوق، یا غنی است یا فقیر. این است که گفتند هر روز حداقل پنجاه آیه را تلاوت کنید. دعای موقع قرائت قرآن مربوط به شروع اول قرآن نیست که اول ماه مبارک رمضان قرآن را بخواهد شروع کند آن دعای شروع را بخواند، آن دعای چند سطری برای هر وقتی که انسان بخواهد قرآن بخواهد همان است؛ یعنی خدایا توفیق بده که این قرآن برای من نور باشد، تدبّر بکنم، چیزی گیر من بیاید، چند خط بیشتر نیست.
بنابراین اینکه فرمودند حداقل روزی پنجاه آیه باید خوانده بشود مثل این است که انسان با آینه دارد کار میکند، منتظر نیست تا چند ساعت بعد خودش را در آینه ببیند که فلان قسمت صورتش چرکی شد اصلاح کند، همان لحظه میبیند مگر اینکه اهل این کار نباشد وگرنه وقتی که دارد این حرفها را میخواند این حرفها یعنی فلان جا فلان کار را کردی اشتباه است! و این کار روحانی است. امیدواریم که حشر همه ما با قرآن کریم باشد!
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص7 و8؛ السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، ج3، ص229؛ تحریر الأحکام الشرعیة علی مذهب الإمامیة(ط ـ الحدیثة)، ج5، ص60.
[2]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج39، ص36 و 37.
[3]. سوره إسراء، آیه33.
[4]. سوره بقره، آیه237.
[5]. سوره قصص، آیه29.
[6]. المقنعة، شیخ مفید، ص703.
[7]. المراسم فی الفقه الإمامی، ص218.
[8]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص8؛ المختصر النافع فی فقه الأمامیة، ص266.
[9]. تهذیب الأحکام، ج9، ص379، ح1358«باب میراث القاتل»، ح11؛ الاستبصار فیما اختلف من الأخبار، ج4، ص193، ح726«باب أنّ القاتل خطأ یرث المقتول»، ح2.
[10]. حکاه عنه العلّامة فی مختلف الشیعة، ج9، ص82، المسألة27.
[11]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص141«باب میراث القاتل»، ح7؛ تهذیب الأحکام، ج9، ص379 ـ 380، ح1359«باب میراث القاتل»، ح12؛ الاستبصار فیما اختلف من الأخبار، ج4، ص193 ـ 194، ح727 «باب أنّ القاتل خطأ یرث المقتول»، ح3.