23 12 2020 451549 شناسه:

مباحث فقه ـ ارث ـ جلسه 33 (1399/10/03)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

در طلیعه بحث ارث اشاره شد که آیا حقیقت ارث انتقال مال از مورّث به ورثه است، یا حقیقت ارث خلافتِ وارث نسبت به مورّث است؟ یعنی مال جابجا میشود یا مالک بجای مالک مینشیند؟ دو نظر است. آیات و روایاتی که میگوید مسلمان از کافر ارث میبرد و کافر از مسلمان ارث نمیبرد، آن نظر دوم را تأیید میکند گرچه صراحتی در این زمینه ندارد چون تبادل مالی اگر باشد چه دو جانبه چه یک جانبه بین مسلم و کافر جایز است، هم خرید و فروش و هم هبه؛ هم دو جانبه به عنوان خرید و فروش، مال جابجا میشود و هم به صورت هبه، مال از اهل ملتی به ملت دیگر منتقل میشود. چه اینکه در همین باب ارث آمده که اگر کسی مسلمان بود و دارد رحلت میکند و وارث کافر دارد، ارث نمیبرد گرچه میتواند مقداری نسبت به او وصیت کند و بخشی از ثُلث خود را به او بدهد.

بنابراین مال اگر بخواهد جابجا شود چه دو جانبه چه یک جانبه بین مسلم و کافر عیبی ندارد، در تمام معاملات همینطور است هبه همینطور است، صدقه همینطور است چه یک جانبه چه دو جانبه؛ اما در ارث فقط یک جانبه است یعنی مسلمان از کافر ارث میبرد و کافر از مسلمان ارث نمیبرد، آیا این نقص در نقل و انتقال مال است یا در اینکه کافر نمیتواند بجای مسلمان بنشیند اما مسلمان میتواند بجای کافر بنشیند؟ این معنای دوم را تأیید میکند که ارث انتقال مال از مورّث به ورثه نیست بلکه ارث عبارت از قیام وارث مقام مورّث است، خلافت وارث نسبت به مورّث است، این را تأیید میکند.

مطلب دوم این است این روایتهایی که مربوط به کافر بودنِ اهل ملت و نحله است که بسیاری از اینها کافرند، از اول فقه تا آخر فقه آنچه که مربوط به مسئله عمل شخصی است، جاری میشود از طهارت گرفته تا دیات؛ اما مسئله جزیه گرفتن در اختیار کسی نیست مربوط به حکومت اسلامی است اگر حکومت اسلامی شد، شد به آن معنایی که ما منتظر ظهور حضرت هستیم الآن با اینکه حکومت، حکومت اسلامی است سخن از جزیه نیست. یادم هست در تدوین قانون اساسی، ما در آن کمیسیون اول بودیم خدا غریق رحمت کند مرحوم شهید بهشتی بود، مرحوم آقای مشکینی بود، مرحوم دستغیب بود، همین آقایی که میخواست رئیس جمهور شود در مقابل بنیصدر، چند نفر از دوستان دیگر هم بودند و یک کلیمی هم بود چون کلیاتش که باید همه چیز برابر قانون اسلامی باشد مسئله جزیه هم مطرح شده بود این فرد کلیمی گفت اصلاً این کار را نکنید! گفت اگر شما برای اقلیتها جزیه وضع کنید کشورهای دیگر هم برای شما مسلمانها که اقلیت هستید جزیه وضع میکنند این است که به هیچ وجه نامی از جزیه در قانون اساسی نیامده است برای اینکه هر چیزی مربوط به عصر و مصر خودش است آنچه که مربوط به وجود مبارک حضرت است حکومت اسلامی مستقری که قدرت قاهره اهل بیتی باشد بله، با اینکه جریان صریح قرآن کریم است برای اهل کتاب جزیه مقرر کرده است[1] و هیچ اثری از جزیه در قانون اساسی نیست صریحاً گفتند که اگر شما برای ما اقلیت جزیه وضع کنید برای مسلمانها هم در کشورهای دیگر که در اقلیتاند جزیه وضع میکنند.

پس بعضی از کارهاست که مربوط به فقه ظاهری است و انسان باید در دنیا انجام بدهد نظیر طهارت و نجاست، نظیر ازدواج کردن و مانند آن که با چه کسی ازدواج بکند حتی ذبیحه آنها هم برابر اوایل سوره مبارکه «مائده» این میتواند حلال باشد مگر اینکه نجاست بالعرض داشته باشد چون ﴿الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾،[2] این ﴿الْیَوْم﴾ یعنی یک پیام جدیدی دارد اینطور نیست که مرحوم صاحب جواهر و مانند ایشان حمل کردند بر جو و گندم! جو و گندم که مثل قبل خرید و فروش آن جایز بود، نقد و نسیه آن جایز بود، قرض گرفتن آن جایز بود. به هر تقدیر این احکام فقهی تا آنجایی که هست باید انجام داد اما احکامهای سیاسی و حکومتی این چنین نیست که مقدور هر کسی باشد، ثالثاً احکامی که مربوط به مسئله بهشت و جهنم است. در همین روایات 57 گانه که بعضی از آنها هنوز مانده است آنجا بالصراحه امام(سلام الله علیه) فرمود اگر بخواهید با هم زندگی کنید معیار و محور اصلی شهادتین است، همین! کسی که شهادتین را داد با هم میتوانید زندگی مسالمتآمیز داشته باشید؛ اما اینکه ما میگوییم فلان کس کافر است فلان کس مثلاً دوزخی است این حکم کلامی است در «یوم القیامة» ظاهر میشود و به دست ذات أقدس الهی هم اجرا میشود حکم به دست اوست. بنابراین مادامی که شخص شهادتین را جاری میکند میگوید من مسلمان هستم، شما هرگز با او درگیر نشوید. بنابراین وحدت اسلامی سرجایش محفوظ است، زندگی با هم محفوظ است و رفت و آمد هم محفوظ است.

میماند یک مسئله مهم که پس چرا حضرت امیر(سلام الله علیه) بر اینها شمشیر کشید؟ پاسخ آن این است که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) شمشیر نکشید، آنها شمشیر کشیدند! یک بیان بسیار لطیفی در این مجموعه کنز الفوائد کراجکی رسالهای است کوتاه به نام «العجب»، اصلاً رساله به نام «العجب» است همانطوری که قوانین مرحوم میرزای قمی تمام فصول آن «قانونٌ، قانونٌ، قانونٌ» این شده قوانین یا کتاب مرحوم صاحب فصول که فصول نام گرفته دارد «فصلٌ، فصلٌ، فصلٌ»، آن رساله هم که به نام «العجب» نام گرفته است برای اینکه نوشته «عجبٌ، عجبٌ، عجبٌ» که داستانهای تعجب برانگیز را ذکر کرده بدون تفسیر، اصل قصه را ذکر کرده است رساله مفصّلی هم نیست همین داستانهای شگفتانگیز است در یکی از آن جریانها میگوید در مکه دو قضیه اتفاق افتاد که اصلاً قابل درک برای افراد عادی نیست و آن این است که بعد از رحلت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن بانو، مکرّر در مکرّر اصحاب و انصار را دعوت میکرد که بیایید علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) را یاری کنید! حرف فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را گوش ندادند، مکرّر هم دعوت کرد! این یک زن درباره علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) دعوت «بالحق و علی الحق» کرد اما هیچ کس جواب نداد! بعد از قتل عثمان و روی کار آمدن علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) یک زن در همین مدینه بلند شد و گفت بلند شوید علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) را بکشید هزارها نفر شمشیر کشیدند «العجب»! تحلیل نمیکنند اصلاً این رساله به نام «العجب» است که این مدینه است![3] با این بیان معلوم میشود که حضرت بر کسی شمشیر نکشید آنها شمشیر کشیدند و حضرت دفاع کرد.

بنابراین این حکم همچنان به اصالت خود و قدرت خود باقی است که جامعه اسلامی بر محور شهادتین اداره میشود و اگر کسی باطناً این را قبول نداشته باشد ما موظف نیستیم و حکم باطن را در قیامت به ذات أقدس الهی ارجاع میکنند آن وقت این جامعه یکدست میشود بعد کمکم ممکن است آنهایی که قلبشان الهی است برگردند؛ ولی «علی أیّ حال» شما موظف نیستید مادامی که آنها دست به شمشیر نکشیدند محارب نشدند باقی نشدند یاغی نشدند دست به شمشیر کنید.

تتمه روایاتی که مرحوم صاحب وسائل در کتاب شریف وسائل جلد 28 ذکر کردند این چند تا روایت را هم بخوانیم در صفحه 354 روایت 48 فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَصَبَ عَلِیّاً عَلَیه السَّلام عَلَماً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ کَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْکَرَهُ کَانَ کَافِراً وَ مَنْ جَهِلَهُ کَانَ ضَالًّا وَ مَنْ نَصَبَ مَعَهُ شَیْئاً کَانَ مُشْرِکاً وَ مَنْ جَاءَ بِوَلَایَتِهِ دَخَلَ الْجَنَّة»؛ این «دَخَلَ الْجَنَّة» نشان میدهد که این کارها مربوط به کلامی است شما کاری نداشته باشید که چه کسی در دنیا کیست و چه کسی در آخرت کیست، مادامی که اظهار شهادتین میکند شما با او رفتار مسالمتآمیز داشته باشید مثل خود حضرت امیر(سلام الله علیه). اینکه فرمود: «نَصَبَ عَلِیّاً عَلَیه السَّلام عَلَماً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِه» خیلی بار دارد، بالاتر از توسل است! توسل یعنی شما این را که وسیله قرار بدهید مشکل حل می‌شود؛ اما آنجا که وسیله قرار ندهید تو هم او را نشناسی او کار خودش را میکند او مأمور است، نگفت هر وقت کار دارید به آقا بگویید بلکه فرمود هر وقت من کار دارم به ایشان میگویم. اگر معنایش این باشد که هر وقت کار دارید به آنها بگویید این بخش توسل است؛ اما من هم هر وقت کار دارم به ایشان میگویم. بنابراین این دو جانبه است: با توسل و بیتوسل؛ آن جایی که در دعای نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) دارد خدایا تو گاهی «بغیر شفیع»، بدون واسطه بدون اینکه من استشفاع بکنم شفیع بگیرم تو مشکل مرا حل میکنی! من یا نمیفهمم یا نمیدانم یا غافل هستم، بدون توسل و «بغیر شفیعٍ» حاجت مرا برآورده میکنی با اینکه شفیع هست! بنابراین معنایش منحصر در توسل نیست.

روایت بعدی دارد که «وَ مَنْ جَاءَ بِعَدَاوَتِهِ دَخَلَ النَّار» که ذیل همان روایت 48 است.[4]

روایت چهل و نهم: «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ» که أبی حمزه ثمالی باید باشد که او شاگرد امام سجاد(سلام الله علیه) بود مدرّس حوزه بود همین کسی که دعای سحر را نقل کرد اینها در کوفه زندگی میکردند چند تا طلبه هم داشت بعضی میدیدند که ابوحمزه این طلبهها را جمع میکند از کوفه بیرون میبرد در بیابان مینشیند و درس میگوید! میگفتند چه کاری است چرا آنجا میرود؟! اوایل خیال میکردند که مثلاً به دلیل هوای گرم و مانند آن اما دیدند هوا گرم باشد سرد باشد فرقی نمی‌کند می‌روند آنجا درس می‌خوانند بعد معلوم شد که کنار قبر حضرت امیر(سلام الله علیه) بود. آن روز قبر حضرت امیر(سلام الله علیه) مشخص نبود قبر حضرت امیر(سلام الله علیه) بعدها مشخص شد در زمان امام صادق(سلام الله علیه) به بعد، در زمان امام باقر و مانند ایشان(سلام الله علیهم) مشخص نبود ابوحمزه که از اصحاب سرّ اینها بود میدانست که قبر وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) کجاست. نجف از همان وقت منشأ برکت بود. ابوحمزه ثمالی این طلبه‌ها را جمع میکرد از کوفه میآمد بیابان کنار قبر حضرت امیر(سلام الله علیه) درس میگفت. این ابوحمزه میگوید «سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیه السَّلام یَقُولُ إِنَّ عَلِیّاً عَلَیه السَّلام بَابٌ فَتَحَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ دَخَلَهُ کَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ کَانَ کَافِراً وَ مَنْ لَمْ یَدْخُلْ فِیهِ وَ لَمْ یَخْرُجْ مِنْهُ کَانَ فِی الطَّبَقَةِ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فِیهِمُ الْمَشِیئَة»؛[5] هر که خدای سبحان درباره اینها بخواهد اراده بکند و مصلحت بداند انجام میدهد. پس معلوم میشود که تنها «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌ بَابُهَا»[6] نیست بلکه ذات أقدس الهی فرمود من «ربّ العالمین» هستم، در بخشهای فعلی ـ نه در بخشهای ذاتی ـ که حوزه امکان است «علیٌ بابُه».

مطلب دیگر این است در روایت پنجاهم که «عَبْدِ الرَّحِیمِ الْقَصِیر» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) میگوید که «کَتَبَ إِلَیْهِ مَعَ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ أَعْیَن». این «عبد الملک بن أعین» همان کسی بود که بعضی میگفتند مجهول است برادر زراره است که زرارة بن أعین و حمران بن أعین اینها فرزندان مالکاند. دارد که حضرت فرمود: «سَأَلْتَ رَحِمَکَ اللَّهُ عَنِ الْإِیمَانِ وَ الْإِیمَانُ هُوَ الْإِقْرَار إِلَی أَنْ قَالَ وَ الْإِسْلَامُ قَبْلَ الْإِیمَانِ وَ هُوَ یُشَارِکُ الْإِیمَانَ فَإِذَا أَتَی الْعَبْدُ بِکَبِیرَةٍ مِنْ کَبَائِرِ الْمَعَاصِی أَوْ بِصَغِیرَةٍ مِنْ صَغَائِرِ الْمَعَاصِی الَّتِی نَهَی اللَّهُ عَنْهَا کَانَ خَارِجاً مِنَ الْإِیمَانِ سَاقِطاً عَنْهُ اسْمُ الْإِیمَان وَ ثَابِتاً عَلَیْهِ اسْمُ الْإِسْلَامِ فَإِنْ تَابَ وَ اسْتَغْفَرَ عَادَ إِلَی الْإِیمَانِ وَ لَا یُخْرِجُهُ إِلَی الْکُفْرِ إِلَّا الْجُحُودُ وَ الِاسْتِحْلَالُ أَنْ یَقُولَ لِلْحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلْحَرَامِ هَذَا حَلَالٌ وَ دَانَ بِذَلِکَ فَعِنْدَهَا یَکُونُ خَارِجاً مِنَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِیمَانِ وَ دَاخِلًا فِی الْکُفْر»[7] اینها معنای کلامی است که ایمان چیست، اسلام چیست، چه وقت از اسلام ایمان خارج میشود، چه موقع از اسلام خارج نمیشود؛ اما نمیگویند که هرگز شما با او معامله کافر کنید.

روایت پنجاه و یکم نیاز به توضیح دارد که «کَفَرَ بِاللَّهِ مَنْ تَبَرَّأَ مِنْ نَسَبٍ وَ إِنْ دَقَّ»[8] یعنی مثلاً شجره خود را انکار کند ولو دقیق باشد ولو چند واسطه باشد، شاید ناظر به این باشد که ارتباط خود را از پدر و مادر قطع کند که بگوید من فرزند اینها نیستم.

در روایت پنجاه و دوم دارد «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَان» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) دارد «مَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ أَوْ فِی رَسُولِهِ ص فَهُوَ کَافِرٌ»[9] و روایت 56 هم به همین مضمون است روایت 56 که میآید دارد که «فَدَخَلَ عَلَیْهِ أَبُو بَصِیرٍ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِیمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ فَقَالَ کَافِرٌ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ قَالَ فَشَکَّ فِی رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ کَافِرٌ قَالَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی زُرَارَةَ فَقَالَ إِنَّمَا یَکْفُرُ إِذَا جَحَد»[10] که صِرف شک معیار نیست. این روایت پنجاه و ششم می‌تواند بیانگر روایت پنجاه و سوم هم باشد.[11]

روایت پنجاه و چهارم این است که «أَبِی مَسْرُوق» میگوید «سَأَلَنِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ فَقَالَ لِی مَا هُمْ قُلْتُ مُرْجِئَةٌ وَ قَدَرِیَّةٌ وَ حَرُورِیَّةٌ فَقَالَ لَعَنَ اللَّهُ تِلْکَ الْمِلَلَ الْکَافِرَةَ الْمُشْرِکَةَ الَّتِی لَا تَعْبُدُ اللَّهَ عَلَی شَیْ‏ء»[12] این همان کفر کلامی است و سرجایش محفوظ است.

روایت پنجاه و پنجم که فضیل میگوید من وارد محضر امام باقر(سلام الله علیه) شدم «وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ فَلَمَّا قَعَدْتُ قَامَ الرَّجُل» تا من نشستم او بلند شد و رفت «فَخَرَجَ». حضرت فرمود: «یَا فُضَیْلُ مَا هَذَا عِنْدَکَ»، «قُلْتُ وَ مَا هُوَ» مگر او کیست؟ فرمود:«حَرُورِیٌّ»، «قُلْتُ کَافِرٌ قَالَ إِی وَ اللَّهِ مُشْرِکٌ»[13] از فضیل سؤال میکند که این آقا را میشناسی؟ عرض کرد نمیشناسم، فرمود حروری است، عرض کرد که مشرک است یا دیندار؟ فرمود بله مشرک است کافر است با این حال او را در خانه راه میدهد با او زندگی میکند. این کارهای کلامی که کار آن به عهده ذات أقدس الهی در «یوم القیامة» است که انسان در دنیا اجرا نمیکند! حالا اگر فضیل او را در خانه راه میداد نمیشناخت اما خود حضرت از فضیل سؤال کرد که آیا این آقا را میشناسی؟ عرض کرد نه، فرمود این حروری است، عرض کرد کافر است؟ فرمود بله مشرک است. اگر این است شما که با او رفت و آمد دارید!

مطلب بعدی که توضیح آن شک است روایت 56 که همین الآن خواندیم. آخرین روایت این است که این را هم قبلاً خواندیم که «من طعن فی دینکم هذا فقد کفر» برای اینکه خدای سبحان فرمود: «﴿وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْر﴾ إلی قوله ﴿یَنْتَهُون﴾».[14]

حالا این چند روز این روایات را یک مقدار از وسائل خواندیم یک مقدار از وافی خواندیم برای اینکه معلوم شود ما باید در پناه قرآن و عترت آن طوری که اینها با سیرهشان عمل کردند عمل کنیم تا جامعه ارباً اربا نشود.

اما روز چهارشنبه است بحثی مربوط به اخلاق و تعهدهای دینی هم داشته باشیم. کافی شریف مرحوم کلینی(رضوان الله تعالیه علیه) هشت جلد است که جلد اول و دوم مربوط به اصول است، جلد پنجم تا هفتم مربوط به فروع دین است و احکام فقهی است، جلد هشتم آن روضه کافی است که بسیار کتاب شرینی است! آن قدر این جلد هشتم شیرین است که بر همه ما لازم است که این را کاملاً داشته باشیم. این روایت را برای اولین بار ما از مرحوم علامه شنیدیم بعد دیدیم که مرحوم کلینی این را در روضه کافی نقل میکند. آن که اولین بار از ایشان شنیدیم این بود که وجود مبارک امام(سلام الله علیه) به یکی از طلبهها و شاگردها گفت من اگر به شما بگویم شما درس را بخوانید من تأمین میکنم مطمئن میشوید؟ عرض کرد بله آقا! امام پسر امام حجت خدا وقتی به من تعهد میسپارد میگوید تو درس را بخوان من تو را تأمین میکنم، البته میخوانم! فرمود ما که هر چه داریم از خدای سبحان داریم، همین وعده را خدا به شما داد چرا باور نمیکنید؟! ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾[15] فرمود ما هر چه داریم از خداست و خدا هم همین وعده را به شما داد که شما کارتان را انجام بدهید شما مسئول روزی نیستید شما موظف به درس هستید. خدا غریق رحمت کند مرحوم فیض را! فرمود که دو تا کار است: یکی را خدا به عهده گرفته است و یکی را به عهده ما گذاشته است، ما آمدیم بعکس کردیم آنکه به عهده ماست را به عهده خدا گذاشتیم و آنکه به عهده خداست را خودمان گرفتیم! خدا گفته راه سعادت بهشت را خودت باید تعیین بکنی، ما گفتیم این را تو بده! فرمود روزی شما را من تأمین میکنم گفتیم ما تأمین میکنیم! مرحوم فیض فرمود این دو وظیفه را یکی را ذات أقدس الهی خودش به عهده گرفته است و یکی را هم به عهده ما گذاشته است؛ آنکه به عهده ما گذاشته مرتّب فرمود ﴿مَنْ ... یَعْمَلْ صالِحاً﴾،[16] ﴿مَنْ آمَنَ﴾[17] اگر این کار را بکنید اهل سعادت هستید بعد فرمود ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[18] تأمین روزی هر موجودی با من است چون اینها عائله من هستند حالا شما چکار دارید فلان خوک یا خرس قطبی شش ماه باید بخوابد؟! من این قدر باید به او بدهم که بتواند شش ماه بخوابد، او را چکار دارید؟! این آیه شش سوره مبارکه «هود» با «علی» تعبیر کرد: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾. حرف مرحوم فیض این است که خدای سبحان آمده این دو کار را کرده است: فرمود تحصیل سعادت به عهده خودت است حالا «لطف الهی بکند کار خویش»[19] مطلب دیگری است ولی به هر حال هر کسی با حُسن اختیار خودش راه را طی کند؛ اما تأمین رزق و روزی به عهده ماست. ما آمدیم بعکس کردیم آنچه که به عهده خدا بود را به عهده خودمان گرفتیم و آنچه که به عهده ماست را به عهده خدا گذاشتیم. غرض این است که مطالب کتاب روضه کافی خیلی شیرین است! مرحوم فیض و صاحب وسائل و مانند آنها معاصر هم بودند و از هم خبر نداشتند شاید اگر از هم خبر داشتند یک وضع بهتری داشتند این بزرگوار هم این کتب أربعه را جمع کرد با یک حاشیهای، مرحوم صاحب وسائل هم کتب أربعه را البته همه قسمتهای فقهیاش را جمع کرده است، مرحوم مجلسی هم اینها را جمع کرده است. مرحوم کلینی در جلد هشت کافی[20] دارد که آن را مرحوم فیض(رضوان الله تعالی علیه) در جلد بیست و پنجم وافی صفحه 640 و 641؛ ایشان از کافی نقل میکند از «عن علی بن العباس عن الحسن بن عبد الرحمن عن أبی الحسن علیه السلام» وجود مبارک امام کاظم(سلام الله علیه) فرمود: «إِنَّ الْأَحْلَامَ لَمْ تَکُنْ فِیمَا مَضَی» بشر اولی میخوابید اما رؤیا نصیب او نمیشد خواب نمیدید «إِنَّ الْأَحْلَامَ لَمْ تَکُنْ فِیمَا مَضَی فِی أَوَّلِ الْخَلْقِ وَ إِنَّمَا حَدَثَتْ» بعد پیدا شد. راوی عرض میکند که «وَ مَا الْعِلَّة فی ذلک‏» چطور این رؤیا بعد پیدا شد؟ سرّش چیست؟ «فَقَالَ» حضرت طبق این نقل فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ بَعَثَ رَسُولًا إِلَی أَهْلِ زَمَانِهِ‏» پیامبری را فرستاد «فَدَعَاهُمْ‏ إِلَی‏ عِبَادَةِ اللَّهِ‏ وَ طَاعَتِه» مثل سایر انبیاء که مردم را به عقیده و ایمان و علم صائب و عمل صالح دعوت کردهاند. آنها گفتند: «إِنْ فَعَلْنَا ذَلِکَ فَمَا لَنَا» اگر این کار را بکنیم چه میشود و اگر نکنیم چه میشود؟ «إِنْ فَعَلْنَا ذَلِکَ فَمَا لَنَا فَوَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَکْثَرِنَا مَالًا وَ لَا بِأَعَزِّنَا عَشِیرَةً» ما حرف کسی را باید گوش بدهیم که یا قدرت مالی داشته باشد یا قدرتهای دیگر، شما در قدرتهای دیگر مثل ما هستید و در همین حدّ ما هستید؛ نه از نظر عشیره و قبیله قدرت حکومتی دارید و نه از نظر مال قدرت اقتصادی داری، چرا حرف تو را گوش بدهیم؟! اگر بکنیم چه میشود و اگر نکنیم چه میشود؟ «فقال إِنْ فَعَلْنَا ذَلِکَ فَمَا لَنَا فَوَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَکْثَرِنَا مَالًا وَ لَا بِأَعَزِّنَا عَشِیرَةً» دلیلی ندارد که ما حرف تو را گوش بدهیم! آن پیامبر فرمود: «إِنْ أَطَعْتُمُونِی أَدْخَلَکُمُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ إِنْ عَصَیْتُمُونِی أَدْخَلَکُمُ اللَّهُ النَّار» مسئله کلامی را مطرح کرد، بهشت و جهنم را مطرح کرد، قیامت را مطرح کرد. آنها گفتند: «وَ مَا الْجَنَّةُ وَ النَّارُ»؟ آن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «فَوَصَفَ لَهُمْ ذَلِکَ» که بعد از اینکه مُردید شما نمیپوسید بلکه از پوست به در میآیید یک عالمی هست بهشتی هست اوصافش این است، جهنمی هست اوصافش این است پاداش دارد کیفر دارد. بعد آنها سؤال کردند: «فقالوا مَتَی نَصِیرُ إِلَی ذَلِک»؛ چه وقت به آنجا میرویم؟ ما اگر کار کردیم باید جزا را بگیریم، چه زمانی میرویم؟ چه زمانی میدهید؟ ماهانه چطور میدهید؟ سالانه چطور میدهید؟ «فقال إِذَا مِتُّمْ»؛ این بعد از مرگ است نظیر حقوق ماهانه نیست که در همین دنیا باشد. «فقالوا» گفتند این بعد از مرگ ـ معاذالله ـ خبری نیست «لَقَدْ رَأَیْنَا أَمْوَاتَنَا صَارُوا عِظَاماً وَ رُفَاتاً» استخوان شدند و برنگشتند، لذا «فَازْدَادُوا لَهُ تَکْذِیباً وَ بِهِ اسْتِخْفَافا»؛ هم حرفش را رد کردند هم بددهنی کردند اهانت کردند. «فَأَحْدَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِمُ الْأَحْلَام» کمکم اینها در عالم خواب رؤیاهایی داشتند و چیزهایی را میدیدند. وقتی بیدار میشدند یک بار و دو بار نبود که مثلاً حمل بر اتفاق بکنند بعد که خواب رسمی شد، آمدند پیش ایشان و گفتند که اینها چیست که ما میبینیم؟ «فَأَتَوْهُ فَأَخْبَرُوهُ بِمَا رَأَوْا وَ مَا أَنْکَرُوا مِنْ ذَلِک»؛ میگویند این برای ما ناشناس است، این چیست؟ ما خواب میبینیم که فلان جا رفتیم فلان جا آمدیم کار مثلاً یک ساله را یک ساعته یا یک لحظه انجام دادیم اینها چیست؟ «فقال إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَرَادَ أَنْ یَحْتَجَّ عَلَیْکُمْ بِهَذَا هَکَذَا تَکُونُ أَرْوَاحُکُمْ» شما متوجه نمیشدید که ما گفتیم قیامت و مرگ و بعد از آن چیست، نمونه آن را به شما نشان داد قیامت که «رجوع إلی الدنیا» نیست «رجوع الی الله» است. اینطور نیست که دوباره بشر برگردد نمونههای قیامت همین است که اینطور شما در عالم رؤیا میبینید. «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَرَادَ أَنْ یَحْتَجَّ عَلَیْکُمْ بِهَذَا هَکَذَا تَکُونُ أَرْوَاحُکُمْ إِذَا مِتُّمْ وَ إِنْ بُلِیَتْ أَبْدَانُکُمْ تَصِیرُ الْأَرْوَاحُ إِلَی عِقَابٍ حَتَّی تُبْعَثَ الْأَبْدَان»؛‏ اگر ـ خدای ناکرده ـ انسان بدرفتاری بودید این بدن که پوسیده است بدن دیگری است شما در عذاب هستید؛ مثل اینکه انسان در عالم رؤیا میبیند که زدند و شکنجه کردند و گاهی از شدّت درد بیدار میشود!

مرحوم آیت الله آملی ـ آقا شیخ محمدتقی آملی، آملی بزرگ(رضوان الله تعالی علیه) ـ ایشان در دو بار فرمود که برای من چنین حادثهای پیش آمد؛ یک بار دیدم که با کسی منازعهای داریم او نسبت به ما خیلی بدرفتاری میکند و دارد حمله میکند و من هم هیچ چارهای نداشتم به هر حال دستش را گاز کردم که مرا رها کند، از شدّت درد بیدار شدم دیدم دستم در دهن خودم است؛ بار دیگر در عالم رؤیا دیدم کسی به من حمله کرده من دیدم هیچ چاره ندارم آمدم دست زدم به چشم او که او آسیب ببیند، از شدت درد بیدار شدم دیدم دستم در کنار چشم خود من است، کسی کاری با ما در عالم ندارد.

اینجا تعلیقهای شیخنا الاستاد مرحوم علامه شعرانی دارد. ایشان هم بر شرح اصول کافی مرحوم ملا صالح مازندرانی که دوازده جلد است تعلیقه دارند، هم بر فرمایشات وافی تعلیقه دارند که مرحوم فیض از بزرگان است و خیلی تحصیل کرده است ملاصالح داماد مرحوم مجلسی اول است او هم مقتدر است از بزرگان است اما مرحوم علامه شعرانی همین سه جلد اول و دوم و هشتم را شرح کرده است. بعضی از تعلیقات شیخنا الاستاد مرحوم آقای شعرانی(رضوان الله تعالی علیه) از خود متن قویتر است اینجا هم مرحوم آقای شعرانی نسبت به مرحوم فیض تعلیقهای دارند در جلد بیست و پنجم صفحه 641 فرمود: «قوله انّ الأحلام لم یکن فیما مضی حدیث شریف یشتمل علی علم کثیر و یتضح به أمر البرزخ و القبر و لا یوجد مثله فی کتب العامّة البتة و قد تکلف متکلموهم فی دفع الشبهات عن عذاب القبر و سؤاله تکلفات عجیبة یشمئز عنه الطبع و لا حاجة إلی نقلها و من الکتب المؤلّفة علی طریقة الأشاعرة کتاب المواقف للایجی و شرحه للسیّد الشریف و هو کتاب مشهور فی شرق العالم الإسلامی و غربه و ذکر فی عذاب القبر فیه أمورا عجیبة مع کثرة تبحره و غایة فطنته و ذکائه فتبع الأشعری مع کونه أعلم من رئیس فرقته». «ایج» همین ارومیه و آن منطقه است یا «قوشج» اهل آنجاست. این قوشجی که شرح او تقریباً مشکلترین و دشوارترین شرح تجرید مرحوم علامه است، او اهل قوشج است و قوشج یکی از منطقههای آذربایجان غربی و ارومیه و آن جاهاست. اولین باری که در آمل برای ما کتاب کلامی گذاشتند که من نمیدانم و به چه مناسبت شرح تجرید قوشجی را گذاشتند؟! با اینکه مناسب بود که شرح تجرید مرحوم علامه را بگذارند! آنها از بس بزرگوار بودند چون غالب آنها از نجف برگشته بودند یا شاگردان آخوند بودند یا شاگرد آقا ضیاء و مانند آنها بودند، بعضی از آقایان که شاگرد مرحوم آقا ضیاء بودند که تازه از نجف برگشته بودند با همان لهجه نیمه عربی میگفتند که تحت قبّه قمر عالمی به عظمت آقا ضیاء عراقی نیست! غالب اینها یا شاگرد آخوند بودند یا شاگرد آقای نائینی بودند یا شاگرد آقا ضیاء بودند(رضوان الله تعالی علیهم) و کمتر از شرح قوشجی حاضر نبودند برای ما بگذارند.

مرحوم علامه شعرانی این فرمایش را دارند میفرمایند با اینکه خود این قاضی عضد الدین ایجی که کتاب مواقف نوشته و میر سید شریف شرح کرده، خود این ماتن با اینکه از رئیس فرقه اشعری عالمتر است، تابع حرف اشاعره شد، چرا؟ «فتبع الأشعری مع کونه أعلم من رئیس فرقته»، چرا؟ «لغلبة الأشعریة فی عصره فی بلاده» در آن منطقه چون غالب معتزله را اعدام کردند از بین بردند فقط اشاعره ماندند و اشاعره چون جبری بودند و میگفتند خواست خدا همین است که این حاکم دارد انجام میدهد و جامعه را با همین سبک سوق دادند بر اساس جبریت و معاویه هم همین کار را میکرد بر اساس جبریت پیش میبردند و جبر با آن تشکیلات عباسیها جور میآمد غالب معتزله را از بین بردند. مرحوم علامه شعرانی میفرماید که چون اشعریت در زمان آن خلیفه فکر رایج بود، قاضی عضد الدین ایجی و میر سید شریف اینها با اینکه از رئیس مذهب اشعریه عالمتر بودند تابع اشاعره شدند براساس آن جهت «فتبع الأشعری مع کونه اعلم من رئیس فرقته لغلبة الأشعریه فی عصره فی بلاده فأراد حفظ جاهه بین عوامهم». امیدواریم آنچه خیر و صلاح است نصیب اسلام و مسلمین شود!

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. سوره توبه، آیه29؛ ﴿قاتِلُوا الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدینُونَ دینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتَّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُون‏﴾.

[2]. سوره مائده، آیه5.

[3]. التعجب من أغلاط العامة فی مسألة الإمامة، ج1، ص128؛ «فمن عجیب الأمور و طریفها أن تخرج فاطمة الزهراء البتول سیّدة نساء العالمین ابنة خاتم النبیّین تندب أباها و تستغیث بامّته و من هداهم إلی شریعته فی منع أبی بکر من ظلمها فلا یساعدها أحد و لا یتکلّم معها بشر مع قرب العهد برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و مع ما یدخل القلوب من الرّقة فی مثل هذا الفعل إذا ورد من مثلها حتّی تحمل الناس أنفسهم علی الظلم فضلا عن غیره ثمّ تخرج عائشة بنت أبی بکر إلی البصرة تحرّض الناس علی قتال أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و قتال من معه من خیار الناس ساعیة فی سفک دمه و دماء أولاده و أهله و شیعته فتجیبها عشرة آلاف من الناس و یقاتلون أمامها إلی أن هلک أکثرهم بین یدیها إنّ هذا لمن الأمر العجیب!».

[4]. وسائل الشیعة، ج28، ص354.

[5]. وسائل الشیعة، ج28، ص354.

[6]. الأمالی، شیخ صدوق، ص345.

[7]. وسائل الشیعة، ج28، ص354 و 355.

[8]. وسائل الشیعة، ج28، ص355.

[9]. وسائل الشیعة، ج28، ص354.

[10]. وسائل الشیعة، ج28، ص356.

[11]. وسائل الشیعة، ج28، ص355.

[12]. وسائل الشیعة، ج28، ص355 و 356.

[13]. وسائل الشیعة، ج28، ص356.

[14]. وسائل الشیعة، ج28، ص356.

[15]. سوره نساء, آیه122.

[16]. سوره تغابن, آیه9؛ سوره طلاق، آیه11.

[17]. سوره بقره, آیه62؛ سوره مائده، آیه69.

[18]. سوره هود, آیه6.

[19]. دیوان حافظ، غزلیات، غزل284؛ «لطف الهی بکند کار خویش٭٭٭ مژده رحمت برساند سروش».

[20]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص90.

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق