أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از موانع ارث مسئله کفر است، کفر چون شعب فراوانی دارد و در مسئله ارث همه اینها یا بعضی از اینها مانع ارثاند اعم از نحله داشتن و ملت داشتن مثل یهودی و مسیحی، یا وثنی و صنمی بودن یعنی بتپرست، یا لائیک و لا مذهب و ملحد بودن بالأصالة و همه اینها قسم فرعی هم دارد که بالإرتداد حاصل بشود لذا کفر شعب فراوانی دارد چه اینکه انکار ضروری هم این چنین است و در اسلام احکام فراوانی برای کفر و شرک و الحاد و ارتداد و مانند آن است؛ از باب طهارت گرفته که اینها آلودهاند تا باب ارث. بعضی از فقهاء و همچنین محدّثین ابواب فقهی و حدیثی را برابر همین زندگی تنظیم کردهاند، بعضیها برابر کتابهای رایج فقهی تنظیم کردهاند. مرحوم صاحب وسائل، وسائل خود را غالباً بر اساس کار شرایع تنظیم کرده است؛ اما مرحوم فیض(رضوان الله علیه) وافی و امثال وافی را برابر با زندگی مردم تنظیم کردند لذا آن مسائل عادی اول شروع میشود، مسئله کسب و مانند آن بعداً شروع میشود، مسئله استحباب عیادت مریض و صبر بیمار و مانند آن در آن اواخر شروع میشود، وصیت آن آخرها شروع میشود، ارث آن آخرها شروع میشود، آخرین بحثی که مرحوم فیض در وافی دارند مسئله تجهیز میت است که این گونه مسائل روایی را تنظیم و تبویب کرده است لذا اگر کسی بخواهد روایتی را در وافی بیابد نظیر آنچه که در وسائل یا بحار است، نیست بلکه برابر همان سیر زندگی قرار داده است. حشر همه اینها با انبیاء و اولیای الهی باشد! «علی أیّ تقدیر» در بسیاری از ابواب فقه مسئله کفر با شعب فراوانی که دارد که یاد شد اعم از اصلی و تبعی، اعم از کافر حربی و غیر حربی، اعم از مشرک و غیر مشرک، اعم از ملحد و غیر ملحد و جامعترین بحثی که از اقسام ارتداد و کفر مطرح است همان مسئله حدود و دیات است که در حدود و دیات احکام مرتد چیست؟
در مسئله طهارت دارند که مثلاً حکم مرتد این است اما چه کسی مرتد است، در باب نجاست و طهارت دارند که مثلاً کافر آلوده است اما چه کسی کافر است، این به عهده کتاب طهارت نیست، خرید و فروش با کفار جایز است یا نه، این در مسئله کتاب تجارت مطرح میکنند اما چه کسی کافر است و چه کسی کافر نیست، این به عهده کتاب تجارت نیست. لذا بسیاری از اینها را غالب محدثین، مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله علیه) در کتاب حدود که حدّ مرتد چیست؟ آنجا به نام «ابواب مرتد» بیش از پنجاه باب که هر کدام چند روایت دارد ذکر میکنند که چه کسی مرتد است و چه کسی مرتد نیست. اما آنچه که به صورت یک قانون اساسی است که این قانون فرعی در برابر آن است این است حالا که این بیش از پنجاه باب که ـ به خواست خدا ـ همه اینها را باید مرور کنیم حالا بعضیها تفصیلاً و بعضی اجمالاً، اینها طوری هستند که تا دست به اسلحه نبردند در مقابل حکومت و مردم نایستادند، میشود با اینها زندگی مسالمتآمیز داشت البته به استثنای ملحد. اگر گفتند که فلان گروه جبریه کافر هستند یا مفوضه کافر هستند بخشی از اینها به کفر در برابر ایمان برمیگردد که صاحب جواهر دارد نه در برابر اسلام، آن کفری که در برابر اسلام است آن مسئله طهارت و امثال طهارت را کنار هم دارد؛ اما آن کفری که در برابر ایمان است آن را خود قرآن کریم صریحاً اعلام کرده است و آن را مزاحم جامعه ندانست فرمود این در آخرت وضع آن روشن میشود. اینکه در بخشهای پایانی سوره مبارکه «یوسف» دارد ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُون﴾[1] اکثر مؤمنین مشرکاند نه اکثر مسلمین! ما با اسلام زندگی میکنیم نه با ایمان! مسئله قیامت سرجایش محفوظ است. این ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُون﴾ من امروز فکر میکردم که تنهاترین افراد در عالم خودِ خداست هیچ کس تنهاتر از او نیست ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُون﴾ این چه خدایی است! تمام نعمتها را هم خدا دارد به اینها میدهد «مع ذلک یرزقون من رزق الله و یعبدون غیر الله» یا «لا یعبدون اصلا». ما با اسلام زندگی میکنیم نه با ایمان! ایمان یک وضع شخصی است درجه شخصی است نجات از قیامت با ایمان است اما آنکه جامعه را اداره میکند وحدت جامعه را اداره میکند معیار اسلام است؛ شهادت به وحدانیت، شهادت به رسالت و مانند آن است. شاهد آن هم این است که در جریان جنگ اُحد تقریباً سیصد نفر بین راه برگشتند که همین منافقین بودند میگفتند ما نمیجنگیم. با همه اینها اهل بیت معامله اسلام میکردند و زندگی میکردند زن میدادند و زن میگرفتند در باب ازدواج، ازدواج با اینها منافاتی نداشت، خرید و فروش، دفن اینها، قبله اینها و معاشرت با اینها، در باب نکاح، ازدواج با منافق تحریم نشده و هکذا؛ از اول طهارت تا آخر حدود و دیات، اینها حکم مسلمان را دارند برای اینکه ما با ایمان زندگی نمیکنیم ما با اسلام زندگی میکنیم. جهنم برای آنهاست بله حرفی در آن نیست، بهشت و جهنم بر اساس اسلام نیست به جهت ایمان است ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُون﴾.
بنابراین اینکه مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله تعالی علیه) دارد این شرکها و کفرها در برابر ایمان است نه در برابر اسلام،[2] شواهد فراوانی است. بیش از پنجاه باب درباره این است که چه کسی مرتد است، آدم بخواهد با همه اینها دست به اسلحه ببرد که زندگی ممکن نیست.
این مقدمات را عرض میکنیم برای اینکه احساس وحشت نشود که پس این همه بیش از پنجاه باب که چه کسی مرتد است، چه کسی کافر است، جبریه کافر است، اشعری کافر است، تفویضی کافر است، پس اینها چیست؟! در حالی که ما همیشه داعیه داریم که با اینها متحد زندگی کنیم و وحدت داشته باشیم. همه اینها و بیش از اینها شدیدتر از اینها از سقیفه به بعد شروع شده است. خود ائمه(علیهم السلام) با اینها چگونه زندگی میکردند؟ با رهبران مذاهب با اینکه میدانستند آنها جعلی و ساختگیاند یک امام جعلی است، یک رهبر جعلی است، یک رئیس مذهب جعلی است، اینها همه را میدانستند بعد از جریان «غدیر» شبههای برای کسی نمانده است. خدا مرحوم سید مرتضی را غریق رحمت کند! که میگفتند وضع مالی اینها خوب بود اما اگر ما هم مثلاً امکانات بیشتری میداشتیم یک مبلغی میدادیم که شیعه هم رسمی میشد آنها پول داشتند رسمی شدند یعنی مالکی و شافعی و حنفی و حنبلی که رسمی شدند برای اینکه حق ثبت دادند اگر وضع مالی ما هم خوب بود در اقلیت نبودیم یک مالی داشتیم ما هم مال میدادیم و ثبت میشدیم چه کسی گفته که از این به بعد حق اجتهاد ندارند؟! خدا غریق رحمت کند مرحوم میرزا در قوانین مسئله را باز کرده که هر روز اجتهاد بود و هر روز مذهب! چرا اجتهاد برای آنها ممنوع است؟ برای اینکه دیدند یکی دو تا نیست، مگر ما چند تا مذهب در عالم میخواهیم داشته باشیم؟! اینها به وسیله حکومت ثبت شدند و حکومت مذهبی را اجازه ثبت میداد و رسمی میکرد که پولی بگیرد. سید مرتضی فرمود اگر وضع مالی ما هم خوب میبود البته وضع ما از زندگی معمولی بیشتر بود لکن آنکه حکومت میخواست و آن مبلغی که او میخواست اگر ما هم میداشتیم ما هم ثبت میشدیم. این بخش را مرحوم میرزا در جلد دوم قوانین ظاهراً دارد یا آخر، لذا اجتهاد در آنجا ممنوع شد. مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف العُدة فی أصول فقه صفحه آن مشخص است در آنجا دارد اختلاف فتوای شیعهها به تنهایی معادل یا بیشتر از اختلاف فتوای آن چهار مذهب است این را در العُدة فی أصول فقه دارد لذا من کتاب اصول را تنظیم کردم که اختلاف نشود. اختلاف فتوا و اختلاف نظر ما شیعهها به تنهایی بیشتر از اختلاف فتوای این چهار مذهب است، چرا؟ برای اینکه آنها جلوی اجتهاد را بستند، ما چون جلوی اجتهادمان باز بود هر کسی رفت و درسی خواند و مجتهد شد و اظهار نظر میکند اما آنها که اینطور نیستند. خدا مرحوم صاحب قوانین را غریق رحمت کند! حتماً به قوانین مراجعه کنید که چگونه شد که اینها چهار تا شدند؟ اینها حق ثبت دادند مثل شرکت، مثل کارگاه پول دادند و حکومت اینها را به رسمیت شناخت ولی شیعه را به رسمیت نشناخت برای اینکه ثبتی نبود و پول نداشتند که سید مرتضی فرمود اگر وضع مالی من خوب بود و پولی میداشتم من هم حق ثبت میدادم شیعه را رسمی میکردیم. حشر مرحوم آقای بروجردی با انبیاء و اولیای الهی باشد که به هر حال بر اساس عظمت مرجعیت ایشان در جهان، مذهب تشیع و جعفری رسمی شد.
بنابراین ما با اسلام داریم زندگی میکنیم نه با ایمان و بیش از هر چیزی نیازمند به وحدت هستیم که هم انسجام خودمان را حفظ کنیم و هم جلوی نفوذ بیگانهها را بگیریم. این برای آن است الآن که ما یکی پس از دیگری این پنجاه باب را شروع میکنیم این به ما یک طمأنینه بدهد که این مشکلی برای ما ایجاد نمیکند که ما یکدیگر را طرد کنیم مخالفتی کنیم اختلافی کنیم از هم جدا شویم، نه! به هر حال ما نباید داخلمان دست به اسلحه ببریم و داعشی تربیت کنیم و مانند آن؛ اینها در زمان خود حضرت امیر بود، اصل آن که آنجا بود، حالا ببینید وجود مبارک حضرت امیر درباره اختلافات چه میفرماید؟ ایشان در آن بحبوحه نامهای برای ابوموسی اشعری نوشتند مادامی که به هر حال کسی دست به اسلحه نبرد و مخالفتی ایجاد نکرد و مانند آن ما کاری نداریم؛ اما در امت اسلامی کسی مثل من پیدا نمیکنید که مردم را به وحدت دعوت کند. این را در نامه 78 نهج البلاغه که وجود مبارک حضرت برای ابی موسی اشعری مینویسد؛ این را سعید بن یحیی أموی در کتاب المغاذی آنجا نوشته است چون بعضی از مدارک و اسناد را مرحوم سید رضی ذکر میکند بعضی را ذکر نمیکند. الغارات، این الغارات تقریباً یک قرن قبل از نهج البلاغه نوشته شده است؛ غارتهایی که امویها در قلمرو حکومت حضرت امیر(سلام الله علیه) ایجاد کردند و زدند و بردند و غارت کردند و کشتند و مانند آن، مؤلف الغارات تاریخ آن غارتها را آنجا جمع کرده است و اسم این کتاب را گذاشته الغارات. یک داستان خوبی هم از لباس حضرت امیر نقل میکند که خیلی شنیدنی است. این کتاب هم قبل از نهج البلاغه نوشته شده که جزء مدارک و اسانید نهج البلاغه است. در نامه 78 نهج البلاغه که حضرت برای ابو موسی اشعری ذکر میکند نامه مفصل است ولی پنج ـ شش خط را مرحوم سید رضی نقل میکند «فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَغَیَّرَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ عَنْ کَثِیرٍ مِنْ حَظِّهِمْ فَمَالُوا مَعَ الدُّنْیَا وَ نَطَقُوا بِالْهَوَی وَ إِنِّی نَزَلْتُ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْزِلًا مُعْجِباً اجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ وَ أَنَا أُدَاوِی مِنْهُمْ قَرْحاً أَخَافُ أَنْ [یَعُودَ عَلَقاً یَعُودُ] یَکُونَ عَلَقاً»، بعد میفرماید ابو موسی! در تمام امت اسلامی مردی بهتر از من نیست که مردم را به وحدت دعوت کند. فرمود ابو موسی! «وَ لَیْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ»؛ بدان! هیچ مردی را پیدا نمیکنید که مثل من مردم را به وحدت دعوت کند، «وَ لَیْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ [النَّاسِ] عَلَی جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ أُلْفَتِهَا مِنِّی أَبْتَغِی بِذَلِکَ حُسْنَ الثَّوَابِ وَ کَرَمَ الْمَآبِ وَ سَأَفِی بِالَّذِی وَأَیْتُ عَلَی نَفْسِی وَ إِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِیَ مِنَ الْعَقْلِ وَ التَّجْرِبَة»؛ اینجا پیش ما بودی اینگونه حرفها را نمیزدی، حالا که آنجا رفتی از فضایل و راهنماییهای عقل و تجربه هم محروم شدی ابوموسی! «وَ إِنِّی لَأَعْبَدُ أَنْ یَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ وَ أَنْ أُفْسِدَ أَمْراً» اصلاً بدم میآید که کسی حرف باطل بزند! آن وقت خودم حرف باطل میزنم؟! بدم میآید که کسی مردم را به تفرقه دعوت کند، آن وقت خودم مردم را به تفرقه دعوت میکنم؟! در تمام امت اسلامی مثل من پیدا نمیکنید «وَ لَیْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ [النَّاسِ] عَلَی جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ أُلْفَتِهَا مِنِّی» این را بعد از جریان خوارج و نهروان و همه اینها گفت، از جمل تا نهروان نام علی هست همه علیه او شمشیر کشیدند! فرمود مثل من پیدا نمیکنید که مردم را به وحدت دعوت کند.
در خطبه 127 نهج البلاغه آنجا سخنرانی مبسوطی است وقتی که «لما عوتب علی تصییره الناس أسوة فی العطاء من غیر تفضیل أولی السابقات و الشرف» سهمیهای که داد به همه یکسان داد بعد مورد عتاب قرار گرفت که چرا به فلان شخص بیشتر ندادی؟ چرا به دیگری بیشتر ندادی؟ مورد عتاب قرار گرفت «لما عوتب علی تصییره الناس أسوة فی العطاء من غیر تفضیل أولی السابقات و الشرف» به خانوادگی و سرمایهداری و مانند آن اعتنا نکرد و همه را یکسان شهریه داد آن خطبهای را ذکر کرد که «أَلَا وَ إِنَّ إِعْطَاءَ الْمَالِ فِی غَیْرِ حَقِّهِ تَبْذِیرٌ وَ إِسْرَافٌ» است تا میرسد به اینجا که میفرماید: «وَ سَیَهْلِکُ فِیَّ صِنْفَانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ یَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَی غَیْرِ الْحَقِّ» مثل غُلات، «وَ مُبْغِضٌ مُفْرِطٌ یَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَی غَیْرِ الْحَقِّ» مثل خوارج و مانند آن، «وَ خَیْرُ النَّاسِ فِیَّ حَالًا النَّمَطُ الْأَوْسَطُ فَالْزَمُوهُ» حد وسط را اجرا کنید، این یک مطلب، این درباره خود من؛ اما اصل کلی درباره اینکه جامعه به چه سمت برود؟ «وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَم» ببینید اکثریت جامعه این ملت و این مردم به کدام سمت میروند؟ «وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ یَدَ اللَّهِ [عَلَی] مَعَ الْجَمَاعَةِ وَ إِیَّاکُمْ وَ الْفُرْقَة فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّیْطَانِ کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب» میدانید این گوسفندها تحت حفاظت آن راعی و چوپان هستند؛ یک سگی هست گلهبان، این سگ مستحضرید که دیه دارد نه قیمت! سگ گله و کلب معلَّم اینها برای حفظ مردم است، حفظ مال مردم است، درست است که نجس است اما برای اینها حرمت قائل است، دیه قائل شده است که اگر کسی سگ گله را بکشد سگ کلب معلَّم را بکشد باید دیه آن را بدهد برای اینکه او حافظ مال مردم است حافظ جان مردم است حافظ خانه مردم است. این گوسفندهایی که در رمه هستند اینها باید حرف چوپان را گوش بدهند! یک وقت است که یک گوسفندی در موقع عبور یک دسته علف سبزی دامنه این کوه توجهش را جلب کرده دارد میرود آن سمت، به هر حال وقتی به آن سمت رفت این چوپان بقیه رمه را به این طرف برد این را گرگ میدرَد. «فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّیْطَانِ کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب» گوسفندی که تنهاچَر است این را گرگ میخورد، این باید در قافله باشد از محافظت آن چوپان استفاده کند. تا اینجا درست است. بعد میفرماید که این تنها نصیحت نیست تنها موعظه نیست «أَلَا مَنْ دَعَا إِلَی هَذَا الشِّعَار» مردم را به اختلاف دعوت کند، «فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ کَانَ تَحْتَ عِمَامَتِی هَذِه» هر روز بخواهد این بر آن اسلحه بکشد، آن بر این اسلحه بکشد اینکه نمیشود! «أَلَا مَنْ دَعَا إِلَی هَذَا الشِّعَار» اختلاف مذهب مربوط به همین کتابخانهها و در حوزهها و مانند آن است، این تنها مربوط به فلاسفه و عرفا نیست خیلی از بزرگاناند حالا مرحوم بوعلی و مانند او دارند دیگران از عرفا دارند میگویند مطالعه این کتاب و درس و بحث این کتاب برای غیر خواص حرام است؛ این را مرحوم بوعلی گفته و وصیت کرده است آن ابن عربی هم گفته است، میفرماید مگر هر کسی ظرفیت را دارد که شما هر مطلبی را با او در میان بگذارید؟! برای او مشکل ایجاد میکند! حالا اگر کسی رسید به اینکه بوعلی فلان حرف را در فلان جا زده است، این حرف را که برای همه نمیزنند. خدا سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی را غریق رحمت کند! از نور الثقلین این حدیث را بارها نقل میکرد که کسی از اصحاب خاص خدمت حضرت امام صادق(سلام الله علیه) رسید عرض کرد ﴿ن وَ الْقَلَم﴾[3] چیست؟ معمولاً میگویند «ن» یعنی مرکّب و «قلم» یعنی ابزار نوشتن، قسم به قلم! این یکی از معانی آن است درست هم است مفسرین هم این را میگویند خلاف هم نمیگویند، تقیّه هم نمیکنند یکی از مصادیق آن هم همین است. او از اصحاب خاص بود عرض کرد این ﴿ن وَ الْقَلَم﴾ یعنی چه؟ حضرت این معنا را که فرمود، گفت اینها را قبلاً از شما شنیدیم میدانیم، ﴿ن وَ الْقَلَم﴾ چیست؟ حضرت فرمود ﴿ن وَ الْقَلَم﴾ دو نهر است. عرض کرد «زدنی بیاناً»، فرمود دو تا فرشته است از فرشتگان الهی. عرض «زدنی بیاناً»، فرمود یک عده دارند میآیند بلند شو! این در همین تفسیر نور الثقلین است.[4] آن امام معصوم است هر حرفی را برای هر کسی در حضور هر کسی نمیزند. دو تا فرشته است به نام «ن و قلم»، یا دو تا نهر است در بهشت یکی «ن» و دیگری «قلم»، اینها با کدام لغت معنا میشود؟! شما تمام لغتها را بررسی کنید این نیست! معلوم میشود که هر حرفی را انسان در همه جا نباید بگوید و اگر این بزرگان در کتابشان یک مطلبی را گفتند انسان نباید آن را علنی بکند. یک اسراری بین أخص است که خواص نمیدانند، یک اسراری بین خواص است که توده مردم نمیدانند. ما با اسلام باید زندگی کنیم فرمود اگر کسی مردم را به این اختلاف دعوت بکند «فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ کَانَ تَحْتَ عِمَامَتِی هَذِه»، شما میخواهید جامعه را ارباً اربا کنید همه شمشیر به دست بگیرند در مقابل هم بایستند؟! گرچه معنای دیگری هم بر این روایت است ولی ظاهر آن استدلالی که قبل دارد کلام منتج به همین میشود. بعد هم درباره اختلاف صحبت میکند که «فَإِنَّمَا حُکِّمَ الْحَکَمَانِ لِیُحْیِیَا مَا أَحْیَا الْقُرْآن»، قبل و بعدش درباره اختلاف و اتحاد است.
بنابراین این برای آن است که اگر ما این پنجاه باب مرتد را میخوانیم که چه کسی مرتد است؟ یعنی حکم کلامی است مربوط به باطن است، مربوط به بهشت و جهنم خدا در قیامت است وگرنه منافق کافر است بله کافر است، صریح قرآن این است که ﴿فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار﴾[5] است که از کفار بدتر هستند اما در جامعه دارند زندگی میکنند مادامی که دست به اسلحه نبردند و مادامی که مخالفت علنی نکردند با پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) در برابر دین مردم نایستادند با هم دارند زندگی میکنند. دنیا برای همین نشئه است.
بنابراین اینکه مرحوم صاحب جواهر فرمودند حق است برای اینکه شواهد فراوانی دارد و خود قرآن کریم هم که فرمود اکثر مؤمنین مشرک هستند نه اکثر مسلمین مشرکاند! اکثر مؤمنین مشرکاند برای اینکه ما با اسلام داریم زندگی میکنیم نه با ایمان! حالا اگر کسی ایمانی داشت «طوبی له و حسن مآب»، درجه عالیه را داشت ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون﴾[6] «طوبی له و حسن مآب» اما شمشیر بگیرند و به جان هم بیافتند، این نیست، معیارش همان اسلام است.
حالا تبرّکاً یکی ـ دو باب از آنها را هم اشاره کنیم؛ مرحوم صاحب وسایل(رضوان الله تعالی علیه) در جلد 28 صفحه 339 باب ده «بَابُ جُمْلَةٍ مِمَّا یَثْبُتُ بِهِ الْکُفْرُ وَ الِارْتِدَاد». این باب ده 57 روایت دارد که چه کسی مرتد است اما ابواب دیگری هم هست که آنها را هم اگر لازم باشد میخوانیم.
روایت اول باب ده این است ـ چون در اینها صحاح و مانند آن هست نیازی نیست که ما سندها را بخوانیم گرچه خدا مرحوم علامه را غریق رحمت کند! آن آخرها تقریباً چند جلد بحار را خدمت ایشان را خواندیم اصرار داشتند تا آن زمانی که حالشان مساعد بود روایت را خودشان بخوانند میخواندند، بعد هم که وقتی آخرها خسته بودند یکی از شاگردان میخواند او سند را هم میخواند ایشان میفرمود که به وسیله این بزرگان این روایات به ما رسید ما حق اینها را حفظ کنیم نام اینها را ببریم و برای اینها طلب مغفرت کنیم خدا او را غریق رحمت کند تمام این سندها را میخواند ـ که مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) از یاسر خادم ذکر کرد گفت «سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَی الرِّضَا عَلَیهِمَا السَّلام یَقُولُ مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِکٌ وَ مَنْ نَسَبَ إِلَیْهِ مَا نَهَی عَنْهُ فَهُوَ کَافِرٌ»[7] ولو خبر کذب یا خبر دروغ، یک وقت است که یک خبر کذبی را انسان عالماً نقل میکند روزه او در ماه مبارک رمضان مشکل پیدا میکند، این درست است؛ اما اگر کسی خبر جعلی داشته باشد، یک دروغی را به اینها بگوید این میشود کافر و این کفر معنوی است. اگر کسی خبری را جعل کند یا بداند که این خلاف است و دروغ است و به نفع خلفا جعل شده است این را نقل کند و سند قرار بدهد «فَهُوَ کَافِرٌ». این روایت اول است.
روایت دوم هم که باز مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) از «مُفَضَّلِ بْنِ عُمَر» نقل میکند میگوید «دَخَلْتُ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام وَ عَلِیٌّ ابْنُهُ فِی حَجْرِهِ وَ هُوَ یُقَبِّلُهُ وَ یَمَصُّ لِسَانَهُ وَ یَضَعُهُ عَلَی عَاتِقِهِ وَ یَضُمُّهُ إِلَیْهِ» با این کودک اینطور مهربانانه رفتار میکرد، «وَ یَقُولُ بِأَبِی أَنْتَ مَا أَطْیَبَ رِیحَکَ وَ أَطْهَرَ خُلُقَکَ وَ أَبْیَنَ فَضْلَکَ إِلَی أَنْ قَالَ قُلْتُ هُوَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْر ِمِنْ بَعْدِکَ قَالَ نَعَم» بعد از من این کودک ولیّ مسلمین است، «مَنْ أَطَاعَهُ رَشَدَ وَ مَنْ عَصَاهُ کَفَرَ»؛[8] این کفر عملی است نظیر کفر آیه حج که ﴿لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلاً وَ مَنْ کَفَرَ﴾.[9]
روایت سوم این باب که باز مرحوم صدوق «عَنْ أَحْمَدَ بْنِ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَذَانِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ عَنِ الرِّضَا عَلَیه السَّلام فِی حَدِیثٍ قَالَ مَنْ وَصَفَ اللَّهَ بِوَجْهٍ کَالْوُجُوهِ فَقَدْ کَفَرَ»،[10] این درست است برای اینکه جزء مشبّهه است. این روایت را مرحوم صدوق در أمالی هم نقل کرد.[11]
روایت چهارم را که باز مرحوم صدوق «عَنْ تَمِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ تَمِیمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِیٍّ الْأَنْصَارِیِّ عَنْ یَزِیدَ بْنِ عُمَرَ الشَّامِیِّ» از وجود مبارک امام رضا(علیه السلام) نقل کرد؛ «قَالَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ أَفْعَالَنَا ثُمَّ یُعَذِّبُنَا عَلَیْهَا فَقَدْ قَالَ بِالْجَبْرِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ فَوَّضَ أَمْرَ الْخَلْقِ وَ الرِّزْقِ إِلَی حُجَجِهِ فَقَدْ قَالَ بِالتَّفْوِیضِ وَ الْقَائِلُ بِالْجَبْرِ کَافِرٌ وَ الْقَائِلُ بِالتَّفْوِیضِ مُشْرِک»؛ اگر کسی بگوید که کارهای ما را او انجام میدهد، چون بعضی از آیات و بعضی از روایات به توحید افعالی نظر دارد، درک توحید افعالی با جبر نظیر مسئله ترتّب کفایه نیست که با چند سال درس خواندن حل شود! او وقتی که به وجود مبارک پیغمبر نسبت میدهد فرمود: ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾؛[12] دقیقتر، عمیقتر و بالاتر از این را به رزمندهها نسبت میدهد. درباره پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جمع کرد فرمود این کار را تو کردی ولی در حقیقت کار ما بود ولی درباره رزمندهها میگوید اصلاً شما نکردید ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُم﴾،[13] این مسئله را چه کسی میتواند حل کند؟! توحید افعالی چیزی است و جبر چیز دیگری است، «بینهما بین الأرض و السماء». بعضی از محققین و مدرّسین و اینهایی که تبلیغ میکردند از مرجع آن روز سؤال کردند که آیا من میتوانم این روایتها را نقل کنم؟ این روایت را برای مردم نقل کنی؟! اگر اطمینان داری که فردا همینها زندهاند و پای بحث تو میآیند و جواب شبهه را میشنوند بله؛ اما وقتی اطمینان نداری که خودت زندهای یا آنها زندهاند، چرا اینها را روی منبر نقل میکنی؟! مگر آدم هر حرفی را هر جا میزند و هر حرفی را برای هر کسی میگوید؟! بله! توحید افعالی یک مسئله است و اینکه عرفای بیچاره گرفتار این حرفها هستند برای اینکه آنها توحید افعالی میگویند اینها جبر تحویل میگیرند این مشکل به وجود میآید. «وَ الْقَائِلُ بِالْجَبْرِ کَافِرٌ وَ الْقَائِلُ بِالتَّفْوِیضِ مُشْرِکٌ» تفویض بدتر از جبر است تفویض یعنی ـ معاذالله ـ خدا کار را واگذار کرده است به او! یعنی خودش الآن کاری انجام نمیدهد، در قیامت منتظر است که اینها چه میکنند اما کار را فعلاً اینها دارند میکنند، این شرک است؛ عدهای هم همین گرفتاری را دارند و نمیدانند که چه خبر است. بعضی از توسلها به تفویض ختم میشود، بعضی از توسلها که خود توسل نور است وسیله نور است و شفاعت است، این را نمیدانند که یعنی چه؟ تفویض یعنی چه؟ حالا بر فرض اگر کسی ـ معاذالله ـ جبری شد؛ فخر رازی از علمای بزرگ همین تهران که به این تهرانیها میگفتند رازی، آن ابوحاتم رازی که مخالف بود و در برابر نبوت ایستاد اهل تهران بود، همین فخر الدین رازی اهل همین تهران بود، قبل از اینکه وجود مبارک حضرت عبدالعظیم بیاید این حکومت ری، حکومت ری که آنها میگفتند همین بود، این وجود مبارک حضرت آمد و امام هادی(سلام الله علیه) دعوت کرده بودند و به برکت او چقدر سید و امامزاده در تهران است! مهد تشیع شد وگرنه آن ابوحاتم رازی مشکل جدّی درباره نبوت دارد، فخر رازی هم که پیداست او که از جای دیگری نیامده است. این قطب رازی اهل همین ورامین است. اینکه محاکمات نوشته بین خواجه طوسی و فخر رازی در شرح اشارات مرحوم بوعلی محاکمه و داوری کرده است؛ قطب رازی اهل همین ورامین است اینها همین مشکل را داشتند. آمدنِ این نور الهی به نام حضرت عبدالعظیم و آن مقام علمی او، به برکت او این همه سادات آمدند و تهران محل تشیع شد. غرض این است که اینها با استدلال حل کردند. این ابن قبهای که مرحوم شیخ در رسائل از او نام میبرد اهل همین تهران بود. یک عالم بلخی بود در بلخ کتابی نوشت ابن قبه آن را رد کرد، یکی از این آقایان اهل سوسنگرد جنوب بود مشهد مشرف شد خدمت آن عالم بلخی در بلخ رفت دید که آن عالم بلخی چنین کتابی نوشته است درباره مسئله امامت، آورد تهران به ابن قبه نشان داد ابن قبه اشکال کرد و ردّی نوشت، این عالم بزرگوار دوباره از تهران میرود بلخ اشکالات ابن قبه را نشان میدهد آن بلخی نقدی دارد اعتراضی دارد، از آنجا بلند میشود میآید تهران نزد ابن قبه این کتاب را نشان میدهد، ابن قبه جواب میدهد، دوباره از تهران بلند میشود بلخ! اینها بودند. بعضی از کتابها فهرست آیات دارند، فهرست روایات دارند، فهرست اشعار دارند فهرست اعلام دارند، من دیدم این بنده خدا در فهرست اعلام نوشته ابن قبه ردّی!
همه با هم میساختند. اگر بگوییم ـ خدای ناکرده ـ این کافر است، آن کافر است و اوضاع را به هم بزنیم یا برای مردم شما این روایت را بخوانید چه میفهمند؟! این روایت را باید طوری معنا کرد که کلمه کفر و شرک و مانند آن در آن نباشد؛ بگوییم جبری این مطلب را نفهمید، همین! تفویضی درست نمیگوید، این حرف را نفهمید! انسان که متن روایت را اینطور برای مردم نمیخواند! از آن طرف بگوید که کافر کذا است، از این طرف بگوید که جبری کافر است، تفویضی کافر است! این است که حضرت فرمود مواظب زبان و قلم خود باشید!
«أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیئات أعمالنا»
[1]. سوره یوسف، آیه106.
[2]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج39، ص32.
[3]. سوره قلم, آیه1.
[4]. نور الثقلین، ج5، ص388. «... و اما «ن» فهو نهر فی الجنة قال الله عز و جل اجمد فجمد فصار مدادا ثم قال عز و جل للقلم اکتب فسطر القلم فی اللوح المحفوظ ما کان و ما هو کائن الی یوم القیامة فالمداد مداد من نور و القلم قلم من نور و اللوح لوح من نور قال سفیان فقلت له یابن رسول الله بین لی امر اللوح و القلم و المداد فضل بیان و علمنی مما علمک الله فقال یا بن سعید لو لا انک أهل للجواب ما أجبتک فنون ملک یؤدی الی القلم و هو ملک و القلم یؤدی الی اللوح و هو ملک و اللوح یؤدی الی إسرافیل و إسرافیل یؤدی الی میکائیل و میکائیل یؤدی الی جبرئیل و جبرئیل یؤدی الی الأنبیاء و الرسل صلوات الله علیهم قال قال لی قم یا سفیان فلا آمن علیک».
[5]. سوره نساء، آیه145.
[6]. سوره مؤمنون، آیه1.
[7]. وسائل الشیعة، ج28، ص339.
[8]. وسائل الشیعة، ج28، ص340.
[9]. سوره آل عمران، آیه97.
[10]. وسائل الشیعة، ج28، ص340.
[11]. الأمالی، شیخ صدوق، ص460.
[12]. سوره انفال, آیه17.
[13]. سوره انفال, آیه17.