أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
تاکنون روشن شد که موجبات ارث چیست و موانع ارث بعضی از اقسام آن معلوم شد که چیست. اولین مانعی که برای ارث مطرح است مسئله کفر است و این کفر گاهی اصلی و گاهی تبعی است. کفر اصلی آن است که کسی بمیرد و فرزند او بالغ باشد و ـ معاذالله ـ کافر، کفر تبعی آن است که خودش کافر باشد و فرزندان غیر بالغ داشته باشد که آنها هم بر اساس کفر تبعی کافر هستند و بعضی از طبقات بعدی مسلمان باشند مثلاً برادر یا برادرزاده مسلماناند ولی فرزندان او چون تابع پدر هستند و پدر کافر بود، اینها کافر هستند. این مسئله بر اساس قاعده بخواهد عمل شود، این کفر تبعی حکم کفر اصلی را دارد و این بچهها محروم از ارث هستند آن طبقه دوم ارث میبرند، این قاعده اصلی است؛ اما روایت «مالک بن أعین» میگوید آن ورثه طبقه دوم ارث میبرند ولی باید هزینه این طبقه اول را بپردازند و بعضیها هم فتوا دادند که اگر اینها قبل از بلوغ اسلام بیاورند میتوانند ارث ببرند.
آنچه که مرحوم محقق در مسئله اول گفتند با آنچه که در مسئله دوم گفتند، اینها را مرحوم صاحب جواهر تلفیق میکنند در مسئله اول خیلی نظر حادّ دارد و همان را در مسئله دوم پیاده میکند و روایت «مالک بن أعین» را همانطور که در بحث جلسه قبل اشاره شد از نظر سند اشکال میکنند، مطابق با قواعد نمیدانند مخالف با قاعده حتی مخالف با ضروری میداند میگوید در مسئله اسلام و کفر فرزندان، اینها کفر تبعیاند به منزله کفر اصلی است ولو اینها بتوانند به نفع اسلام ادله اقامه کنند و احکام اسلام هم عمل بکنند باز محکوم به کفر هستند و کفر مانع ارث است اینها ارث نمیبرند که در بحث جلسه قبل اشاره شد که این بخش اخیر فرمایش مرحوم صاحب جواهر ناتمام است.
حالا عبارت و اصل فتوای مرحوم محقق خوانده شود تا آن نقطه نظری که مورد تفاوت با مرحوم صاحب جواهر است معلوم شود. مرحوم محقق بعد از اینکه آن موانع اول را ذکر کردند فرمودند: «مسائل أربع الأولی إذا کان أحد أبوی الطفل مسلما»؛ اگر یکی از پدر یا مادر او مسلمان بود چون بچه تابع أشرف أبوین است، او حکم اسلام تبعی را پیدا میکند «إذا کان أحد أبوی الطفل مسلما حکم بإسلامه» یعنی اسلام تبعی. «و کذا لو أسلم أحد الأبوین و هو طفل» دامنه تعبیت وسیع است یک وقت حال انعقاد نطفه «أحد أبوین مسلما»، یک وقت است بعد از تولد که اینها به دنیا آمدند «أحد أبویه» او اسلام آورده بودند، به هر حال چه در زمان انعقاد نطفه چه بعد از تولد اگر «أحد الأبوین» مسلم باشند او محکوم به اسلام تبعی است. آنگاه «و لو بلغ فامتنع عن الإسلام قُهر علیه» اگر خودش بالغ شد و حکم مستقل پیدا کرد و ـ معاذالله ـ اسلام را نپذیرفت، مقهور بر اسلام خواهد شد و اگر بر کفرخود اصرار دارد چون مرتد است ارتداد تبعی هم حکم ارتداد اصلی را دارد «و لو أصرّ کان مرتدا» مرتد تبعی است. این عصاره مسئله أولیٰ است.
اینجا مرحوم صاحب جواهر در اسلام تبعی و اسلام اصلی همان نظر را دارند بعد میفرمایند آنچه که ما در مسئله أولیٰ گفتیم که نقدی است بر این فرمایش، از اینجا معلوم میشود که حکم مسئله ثانیه هم با نقد همراه است بینقد نیست فرمود: «و من ذلک یعلم الحال فی المسئلة الثانیة» که مسئله أولیٰ را با مسئله ثانیه کنار هم قرار داد و در بعضی از اصول مشترک دانست. آن مسئله ثانیه که مسئله برانگیز است و تمام حرفهای «مالک بن أعین» در همین مسئله است و آن روایت هم که در مسئله دوم وارد شد این است: «الثانیة لو خلّف نصرانی أولاداً صغارا». این فرعبندی مرحوم محقق بر اساس سؤالهای اصحاب است گاهی متن سؤال اصحاب را مرحوم محقق متن شرایع قرار میدهد که سؤال این است کسی آمد خدمت امام(سلام الله علیه) عرض کرد «خلّف نصرانیٌ أولاداً صغارا» منتها مرحوم محقق یک «لو» به آن اضافه کرده است که «مسئلةٌ» شود وگرنه آن آقا گفته که حادثهای اتفاق افتاده یک نصرانی مُرد بچههای صغیر دارد برادرزاده و خواهرزاده او مسلماناند ولی بچههای او بالغ نیستند حکم آنها چیست؟ «لو خلّف نصرانی أولاداً صغارا»، یک؛ «و ابن أخ و ابن أخت مسلمین» دو تا پسربچه هستند بالغاند اینها مسلماناند اینجا حکم چیست؟ حضرت این حکم را بیان فرمودند، مرحوم محقق همان حکم را به صورت جواب مسئله ذکر میکند که «لو خلّف نصرانی أولاداً صغارا و ابن أخ و ابن أخت مسلمین» این را مسئله قرار داد، بعد آنجا که امام جواب فرمود همان جواب را به صورت جواب مسئله در اینجا ذکر میکند. «کان لإبن الأخ ثلثا الترکة و لإبن الأخت ثلث» یعنی بچهها چون اسلام نیاوردند یا اگر اسلام میآوردند اسلام نابالغ مسموع نیست به حکم تبعیت چون پدر و مادر او نصرانیاند کافر هستند، یک؛ کفر تبعی هم مثل کفر اصلی است، دو؛ پس طبقه اول از وارثان کافر هستند و وقتی کافر شدند با بودنِ مسلمان ارث نمیبرند. اسلام همانطوری که سبب وارث شدن مسلم است، حاجب هم است نمیگذارد که طبقه قبلی که محکوم به کفر است ارث ببرد. پسر برادر یا پسر خواهر اینها مسلمان هستند این اسلام حاجب است نمیگذارد که بچههای این نصرانی که محکوم به کفر هستند ارث ببرند گرچه کافر نیستند چون بالغ نبودند اما محکوم به کفر هستند و کفر تبعی هم حکم کفر اصلی را دارد. «کان لإبن الأخ ثلثا الترکة» دو سوم برای پسر برادر است، «و لإبن الأخت ثلث» یک سوم برای پسر خواهر است چون این گروه سهم «من یتقرب» را میبرند؛ پسر برادر از راه سهم برادر ارث میبرد، پسر خواهر سهم خواهر را میبرد و چون برادر دو برابر و خواهر یک برابر سهم میبرند اینها هم که متقرب به وسیله پدر و مادر خودشان هستند اینها هم یکی دو سوم میبرد و یکی یک سوم «کان لإبن الأخ» دو سوم ترکه «و لإبن الأخت» یک سوم ترکه. این تمام شد.
اگر این احکام بعدی نبود مسئله برانگیز نبود اما یک احکامی هم مرحوم محقق اضافه کردند که این متن روایت است که به آن فتوا دادند این مسئله برانگیز است و آن این است که «و ینفق الإثنان» که اینجا «اثنان» است ولی در جواهر و مانند آن «إبنان» است ظاهراً این «إثنان» نباید باشد «إبنان» باید باشد یعنی «إبن الأخ و إبن الأخت»، این «ینفق الإبنان» باید باشد عبارتی که در جواهر است درست است. «و ینفق الإبنان علی الأولاد بنسبة حقهما» پسر برادر دو سوم هزینه این بچهها را باید بدهد، پسر دختر یک سوم هزینه این بچهها را بدهد. اینکه تعبیر مرحوم صاحب جواهر دارد «الإبنان»، این «إثنان» نیست «إبنان» است و این «إبنان» هم ناظر به «إبن الأخ» و «إبن الأخت» است «ینفق الإبنان علی الأولاد بنسبة حقهما». «فإن بلغ الأولاد مسلمین» اگر این اولاد که بالغ شدند اسلام آوردند ولی چون «بعد القسمة» است این اسلام نمیتواند در اینجا کارساز باشد، «فهم أحق بالترکة» اگر شما تقسیم کردید این اسلام «بعد القسمة» است و اسلام «بعد القسمة» بیاثر است و اگر آن تقسیم، تقسیم روا نبود پس مال به این إبنان به «إبن الأخ» و به «إبن الأخت» نمیرسد.«فإن بلغ الأولاد مسلمین فهم أحق بالترکة علی روایة مالک بن أعین» اما «و إن اختاروا الکفر استقر ملک الوارثین» این «إبن الأخ» و «إبن الأخت» که دو تا وارثاند مِلک آنها مستقر میشود و این اولادی که بعدها اسلام نیاوردند محروماند «و استقر ملک الوارثین علی ما ورثاه و منع الأولاد» اولاد چون اسلام نیاوردند قبلاً کفر تبعی داشتند الآن کفر اصلی؛ قبلاً به تبع پدر و مادر کافر بودند الآن که بالغ شدند اسلام را هم نپذیرفتند کفر اصلی شد. این عصاره فتوای مرحوم محقق است قبل از نظر خاص. بعد میفرماید: «و فیه إشکال» لذا صاحب جواهر بر اساس همین کار مرحوم محقق اظهار نظر میکند و به مخالفت بسیاری از علما بر میخیزد. «و فیه إشکال ینشأ من إجراء الطفل مجری أبویه فی الکفر و سبق القسمة علی الإسلام یمنع الاستحقاق» منشأ اشکال ایشان این است اینها که کافر هستند و چون کافر هستند هیچ سهمی از ارث ندارند و اگر بعداً مسلمان شدند این اسلام «بعد القسمة» است، چرا اگر بعد از بلوغ مسلمان شدند «سهم الإرث» اینها، به اینها برمیگردد و آن وارثان یعنی «إبن الأخ» و «إبن الأخت» محروماند؟ این اشکالی است که ایشان دارند.[1]
فرمایش مرحوم صاحب جواهر این است که کفر تبعی به منزله کفر اصلی است، اگر اینها اسلام آورده باشند این اسلام بیاثر است برای اینکه «أَنَّ الْقَلَمَ یُرْفَعُ ... عَنِ الصَّبِیِّ»[2] و این جزء ضروری دین است که قلم قبل از بلوغ از صبی برداشته شد پس اسلام او «کلا اسلام» است و چون اسلام او «کلا اسلام» بود این نصرانی که مُرد فرزندان او نصرانیاند «بالتّبع»، برادرزاده او و خواهرزاده او مسلماناند، مسلمان ارث میبرد و قاعده آن هم همین است و آنها نباید چیزی به اینها بدهند حالا کمک میخواهند بکنند حرف دیگری است. نقد تند مرحوم صاحب جواهر این است.
بخشی از فرمایش ایشان درست است به دلیل حدیث «أَنَّ الْقَلَمَ یُرْفَعُ ... عَنِ الصَّبِیِّ» اما این را عنایت نفرمودند که حدیث رفع قلم حدیث امتنانی است، این حدیث امتنانی آن بُعدی که امتنانی است را برمیدارد؛ اما آن بُعدی که برداشتن آن خلاف امتنان است آن را چرا برمیدارد؟! حالا کسی نظیر علامه و امثال علامه شد که قبل از بلوغ به بسیاری از مقامات علمی رسید اگر شما بگویید اسلام او «کلا اسلام» است چون «أَنَّ الْقَلَمَ یُرْفَعُ ... عَنِ الصَّبِیِّ» این برخلاف منّت است آن جایی که کارهای اسلامی باید انجام بدهد انجام نمیدهد بگوییم خدا صَرف نظر کرده و رفع قلم کرده، این رفع قلم نظیر «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی تِسْعٌ»[3] که حدیث رفع است و حدیث رفع قلم اینها در سیاق امتنان است و وقتی در سیاق امتنان شد از همان اول یکجانبه میکشد آنچه که رفع او مطابق با امتنان است را میگیرد، رفع سهو، رفع نسیان، همه اینها از همین قبیل است. رفع قلم از صبی آن جایی که رفع، امتنانی است برداشته میشود اما آن جایی که برداشتن آن برخلاف منّت است، او براهین عقلی اقامه میکند، براهین نقلی اقامه میکند، درس خوانده و طلبه فاضل است حالا چون سنّ او چهارده سال است بگوییم همه اینها هوا است به خاطر حدیث رفع قلم؟! درست است اگر یک وقت اشتباهی بکند لغزشی بکند حدیث رفع قلم میگیرد چون رفع آن امتنانی است اما حالا نماز میخواند و روزه میگیرد شما میگویید «و إن استدل بالأدلة القاطعة»، یک؛ «و عمل بأحکام الاسلام»، دو؛ همه اینها را شما میگویید که به هوا است؟! اینجا فرمایش ایشان تام نیست و کملطفی است. بله اگر بیراهه میرفتند حدیث رفع قلم میگرفت چون اصلاً رفع آن امتنانی است اما اینجا رفع آن برخلاف امتنان است.
روایتی که مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالی علیه) نقل کردند جلد بیست و ششم صفحه هیجده، همین روایت «مالک بن أعین» است «بَابُ حُکْمِ مَا لَوْ مَاتَ نَصْرَانِیٌّ وَ لَهُ أَوْلَادٌ صِغَارٌ أَوْ کِبَارٌ وَ ابْنُ أَخٍ وَ ابْنُ أُخْتٍ مُسْلِمَانِ». محور بحث این باب این است یک مرد نصرانی مُرد، فرزندان خردسال دارد و بعضی از فرزندان او هم بزرگاند و برادرزادهای و خواهرزادهای دارد؛ این پسر برادر یا پسر خواهر اینها مسلماناند. روایت را هر سه بزرگوار نقل میکنند گرچه مرحوم صاحب وسائل اول از مرحوم صدوق نقل میکند[4] ولی همین روایت را مرحوم کلینی هم نقل کرده است[5] مرحوم شیخ طوسی هم نقل کرده است.[6] «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ أَعْیَنَ وَ مَالِکِ بْنِ أَعْیَنَ جَمِیعاً عَنْ أَبِی جَعْفَر». آن «عبد الملک بن أعین» هم باید مشکل داشته باشد برای اینکه «عبد الملک بن أعین» که از «مالک بن أعین» نقل نمیکند، «عبد الملک بن أعین» و «مالک بن أعین» دوتایی نقل میکنند «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام» یعنی امام باقر(سلام الله علیه)»، «قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ نَصْرَانِیٍّ مَاتَ وَ لَهُ ابْنُ أَخٍ مُسْلِمٌ وَ ابْنُ أُخْتٍ مُسْلِمٌ وَ لَهُ أَوْلَادٌ وَ زَوْجَةٌ نَصَارَی» همه اینها نصارا هستند حکم چیست؟ حضرت فرمود: «أَرَی أَنْ یُعْطَی ابْنُ أَخِیهِ الْمُسْلِمُ ثُلُثَیْ مَا تَرَکَهُ» که این مفعول دوم «إعطی» است، نظرم این است یعنی من اینطور از شرع میدانم که دو سوم «ما ترک» را باید به برادرزاده بدهند «وَ یُعْطَی ابْنُ أُخْتِهِ الْمُسْلِمُ ثُلُثَ مَا تَرَکَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وُلْدٌ صِغَارٌ» اگر فرزندان کوچک نداشته باشد. این روایت ممکن است حمل بر استحباب شود ولی غرض این است که اصل حکم میتواند درست باشد. «فَإِنْ کَانَ لَهُ وُلْدٌ صِغَارٌ فَإِنَّ عَلَی الْوَارِثَیْن» آن پسر برادر و پسر خواهر، «أَنْ یُنْفِقَا عَلَی الصِّغَارِ مِمَّا وَرِثَا عَنْ أَبِیهِمْ حَتَّی یُدْرِکُوا»؛ حالا اینجا ممکن است اگر خود امام به حکم حکومتی فرمود من میگویم حکم حکومتی باشد، این درست است؛ ولی حکم فقهی نیست برای اینکه اگر آنها داشتند که از مال خودشان استفاده میکنند و اگر نداشتند تأمین اینها بر دیگران واجب کفایی است اختصاصی به آنها ندارد. «قِیلَ لَهُ کَیْفَ یُنْفِقَانِ عَلَی الصِّغَار»؛ به امام عرض کردند که این پسر برادر و پسر خواهر چگونه بر صغار انفاق میکنند؟ فرمود: «یُخْرِجُ وَارِثُ الثُّلُثَیْنِ ثُلُثَیِ النَّفَقَة» سؤال از کیفیت میکند نه اصل انفاق! دو سوم هزینه این بچهها را پسر برادر میدهد «وَ یُخْرِجُ وَارِثُ الثُّلُثِ ثُلُثَ النَّفَقَة» یک سوم هزینه را پسر خواهر میدهد. «فَإِذَا أَدْرَکُوا» این بچهها بزرگ شدند «قَطَعُوا النَّفَقَةَ عَنْهُم» با ضمیر جمع آورد «قطعا» باید میبود یعنی آن «إبن الأخ» و «إبن الأخت» موظف به قطع هستند نه اینکه واجب است؛ واجب نیست انفاق کنند نه اینکه حرام است انفاق بکنند، این امر در مقام توهّم حذر است نه اینکه بر آنها حتماً واجب است که چیزی ندهند این «قَطَعُوا» یعنی بر آنها واجب نیست چون امر در مقام توهّم حذر مفید وجوب نیست اینجا چه فعل ماضی باشد چه فعل مضارع باشد چه امر باشد در مقام توهّم حذر است. «قِیلَ لَهُ فَإِنْ أَسْلَمَ أَوْلَادُهُ وَ هُم صِغَارٌ» چکار کند؟ اینجا در حال کوچکی چکار بکند؟ فرمود: «یُدْفَعُ مَا تَرَکَ أَبُوهُمْ إِلَی الْإِمَام» اینها به ورثه نمیدهند به امام میدهند، «حَتَّی یُدْرِکُوا» حالا که بچهها اسلام آوردند ارث نمیبرند چون کفر تبعی را دارند این اسلام هم مقبول نشده است، کفر تبعی مثل کفر اصلی است اسلام هم مقبول نشده لذا این مال را امانت به امام میسپارند «حَتَّی یُدْرِکُوا» تا این بچهها بالغ شوند. «فَإِنْ أَتَمُّوا عَلَی الْإِسْلَام إِذَا أَدْرَکُوا» اگر اسلامی که آوردند بر آن بمانند «دَفَعَ الْإِمَامُ مِیرَاثَهُ إِلَیْهِمْ وَ إِنْ لَمْ یَتِمُّوا عَلَی الْإِسْلَامِ إِذَا أَدْرَکُوا دَفَعَ الْإِمَامُ مِیرَاثَهُ إِلَی ابْنِ أَخِیهِ وَ ابْنِ أُخْتِهِ الْمُسْلِمَیْن» به برادرزاده و خواهرزاده میدهند، آن وقت «یَدْفَعُ إِلَی ابْنِ أَخِیهِ ثُلُثَیْ مَا تَرَکَ وَ یَدْفَعُ إِلَی ابْنِ أُخْتِهِ ثُلُثَ مَا تَرَکَ».
اشکال اساسی مرحوم صاحب جواهر این است که اسلام آنها بیاثر است، حالا که اسلام آنها بیاثر است باید که تقسیم کنند بین آن «إبن أخ» و «إبن أخت»، به امام که نباید بدهند، برای چه به عنوان امانت بسپارند؟! یک وارث بالفعل که هست، به امام به عنوان امانت برای چه بسپارند؟! اشکال اساسی ایشان این است و نقدی که مرحوم محقق دارند نظر به همین است که کفر تبعی به منزله کفر اصلی است، یک؛ پس اینها هیچ سهمی ندارند، اسلام برادرزاده و اسلام خواهرزاده حاجب است، دو؛ خودشان ارث میبرند، سه؛ هزینه هم حمل بر استحباب میشود، چهار؛ چطور شد اگر هنوز اینها اسلام نیاوردند این را شما به چه مناسبت به امام میسپارید؟! اینها وارث بالفعل دارند و وقتی وارث بالفعل دارند شما به چه مناسبت به امام میسپارید؟! این فرمایش صاحب جواهر و مانند او است که خیلی با این روایت موافق نیستند.
حالا یکی دو تا روایت است که کفر تبعی به منزله کفر اصلی است؛ در جلد 28 صفحه 326 روایتی که مرحوم کلینی از امام صادق(سلام الله علیه) نقل کردند فرمود: «فِی الصَّبِیِّ یَخْتَارُ الشِّرْکَ وَ هُوَ بَیْنَ أَبَوَیْهِ قَالَ لَا یُتْرَکُ وَ ذَاکَ إِذَا کَانَ أَحَدُ أَبَوَیْهِ نَصْرَانِیّاً».[7]
روایت دوم هم این است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود «فِی الصَّبِیِّ إِذَا شَبَّ» یعنی شباب جوان شد «فَاخْتَارَ النَّصْرَانِیَّةَ وَ أَحَدُ أَبَوَیْهِ نَصْرَانِیٌّ أَوْ مُسْلِمَیْنِ قَالَ لَا یُتْرَکُ وَ لَکِنْ یُضْرَبُ عَلَی الْإِسْلَام»[8] برای اینکه حکم تبعی آن در حکم اصلی است. این دو تا روایت را اگر لازم باشد ملاحظه بفرمایید! عمده آن است بقیه در فرع بعدی است.
حالا چون روز چهارشنبه است به مقدار چند لحظهای که فرصت است یک فرمایشی از مرحوم میرداماد بخوانیم. مرحوم میرداماد(رضوان الله تعالی علیه) ـ متأسفانه ـ کتابهای ایشان در حوزه رشدی نکرده است. من به برادرهایی که در «مجمع عالی حکمت» هستند در همین جلسه اخیر که در خدمت آنها بودیم عرض کردم درست است که مرحوم صدر المتألهین مقام خاص خودشان را دارند ولی کتابهای مرحوم میرداماد درسی و رسمی شود، این اگر أولیٰ نباشد به هر حال همسطح اوست و مرحوم میرداماد اصلاً شیفته روایات و اهل بیت بود آن بزرگوار هم همچنین است اما اُنس قرآنی و روایی مرحوم میرداماد خیلی بیشتر از دیگران است. نامهایی که برای کتابهای خود هم انتخاب کردند نامهای قرآنی است؛ قبسات، جذوات که هر دو در جریان موسای کلیم است «فلعلی لک آت بشهاب قبس»[9] حضرت فرمود که شما صبر کنید من این چیزی که میبینم شاید یک مقداری آتش بیاورم شما گرم بشوید از آن ﴿بِشِهابٍ قَبَس﴾[10] اقتباس کرده و کتاب قبسات را نوشته است. در آیه دیگری وجود مبارک کلیم الهی به اهل بیت خود میگوید شما صبر کنید من دیدم ﴿جَذْوَةٍ مِنَ النَّار﴾[11] بروم گوشهای مقداری آتش تهیه کنم بیاورم کتاب جذوات نوشته است. جذوات ایشان برابر آن آیه است، قبسات ایشان برابر آن آیه دیگر است.
در این جذوات این فرمایشات را دارند؛ در صفحه چهل و 41 جذوات «الجذوة الرابعة: تنزه واجب الوجود از گونههای کثرت»؛ واجب تعالی منزه از هر گونه تکثر و مانند آن است. صفحه 41 دارد: «و از این جهات، زوجیت ترکیبی و کثرت ازدواجی و کسب استحقاق و استعداد و حمل بالقوه در شعوب و قبایل کیانیات، متفاوت و متخالف و متزاید و متضاعف است و چون به تحقیق پیوست که ما سوی الله الواحد القهّار، همه فی حدّ أنفسها ذوات باطله و هویات هالکهاند، پس معلوم شد که» آن وقت این کلمات الهی را تفسیر میکند. خلاصه حرف این است که آدم در برابر آینه میایستد حالا یک وقتی آفتاب در برابر آینه میایستد جمال و جلالی دارد، یک وقت ماه بایستد، یک وقت شجر و حجر بایستد، یک وقت ستارههای دیگر بایستند، یک وقت انسان میایستد، به هر حال آینه همه را یکطور نشان نمیدهد. فرمایش ایشان این است که جمیع عالم آسمان و زمین یک آینهای است مثل اینکه انسان وارد زیارت حضرت رضا(سلام الله علیه) شده است در ایوان آینه، تمام اطراف را که نگاه کند آینه است و عکس خودش را میبیند اصلاً کل این جهان دیوار آینه است، جایی نیست که خدا را نشان ندهد؛ یا آیات آفاقی است یا آیات انفسی است اگر چیزی در عالم نیست که خدا را نشان ندهد پس سراسر جهان آینه است. حالا که به فرمایش ایشان آینه شد، میفرماید «پس معلوم شد که»، این «معلوم شد که» این است: «لا إله إلا الله»، یک؛ «و لا معبود إلا الله»، دو؛ «و لا صانع إلا الله»، سه؛ «و لا حول و لا قوه إلا بالله»، چهار؛ اینها چیست؟ همه اینها حق است. گاهی انسان در آینه، «لا اله الا الله» برای او ثابت میشود، گاهی «لا معبود إلا الله» مشاهده میکند، گاهی «لا صانع إلا الله» را مشاهده میکند و گاهی «لا حول و لا قوه إلا بالله»؛ اینها توحید جماهیر و عوام اصحاب قوّتِ نظری است که این برای توده مردم است توده مردم به همین چهار دسته هستند: یک عده اهل «لا اله إلا الله»اند، یک عده اهل «لا معبود إلا الله»اند که نازلتر است، یک عده اهل «لا صانع إلا الله»اند، یک عده اهل «لا حول و لا قوة إلا بالله»اند. اما و توحید خواص چیست؟ و توحیدِ خواص الخواص چیست؟ در این سه فصل از این آیات میخواهند بهره بگیرند. توحید خواص «لا موجود إلا الله» است برای اینکه شما وقتی بخواهید سرشماری کنید صور مرآتیه را که حساب نمیآورید میگویید آسمان است و زمین است و نمیگویید دو تا آسمان است یکی در آینه است و دیگری بیرون است! یک شجر در بیرون است و دیگری شجر در آینه است! این دو تا را سرشماری نمیکنید، یکی است؛ خدا هست و فیض او، خدا هست و آثار او، اقوال او، افعال او، آنچه که در آینه است آیت است او را نشان میدهد. توحید خواص «لا موجود إلا الله» است، یک؛ «و لا حق إلا الله» است، دو؛ «و لا هو إلا الله» است، سه؛ «و لا ذات و لا هویة إلا بالله»، این چهار؛ در برابر آن توحید چهارگانه که برای توده مردم است با درجات مختلفی که دارند، این چهار درجه برای خواص است با تفاوتی که دارند. این توحید خواص است. اما توحیدِ خواص الخواص این است: «لا موجود إلا هو» چون «الله» که بگویید یک اسم ظاهر است از الوهیت و مانند آن است، «لا حق إلا هو»، «لا حقیقة إلا هو»، «لا هو إلا هو» انسان بداند که واقعاً در آینه دارد نگاه میکند اما اگر بر او ثابت نشد که جهان آیت است این مشکل را دارد. درست است که بعد ببیند برهان اقامه کند حالا یا برهان صدیقین یا هر برهانی که این ممکن است ممکن خالق میخواهد پس خدا خالق است خدایی هست که این را آفرید، این درست است؛ اما از این به بعد باید به زحمت صغری و کبری درست کند تا به خدا پی ببرد. انسان وقتی که چشم روشنی دارد یک آینهای است یک درخت داخل آن است حتماً میداند که بیرون است و دیگر استدلال نمیکند پس این اصلاً ذاتاً بیرون را نشان میدهد بعد بیاید در حوزه و دانشگاه بنشیند و بگوید این درختی که من دیدم ممکن است در «کل ممکن فله واجب»، اینها که نیست! او از همان اول وقتی درخت را ببیند میداند که بیرون خبری است و دیگر احتیاجی به استدلال ندارد اما دیگری اینطور است.
آن بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که یک بیانی را بالای منبر مسجد شام فرمودند آن «حق لا ریب فیه»، یک بیانی هم در پایان دعای «عرفه» دارند آن هم «حق لا ریب فیه» است. آنچه که روی منبر مسجد شام فرمودند، فرمود مردم! در تمام روی زمین، مشرق عالم مغرب عالم مردی به عظمت من نیست، درست گفت؛ اما آنکه در آخر دعای «عرفه» این است «وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُ الْأَقَلِّینَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا».[12] جمع بین این دو هر گونه غلوّی را از بین میبرد غلوّی در کار نیست، این ذاتاً این است یک آینهای است که اوصاف الهی، عظمت الهی، جلال الهی نشان میدهد حالا اگر گفتند که ائمه(علیهم السلام) زبان حیوانات را بلد هستند، این میشود غلو؟! آنکه سلیمان است آنکه داود است که هرگز به اینها نمیرسند فرمود: ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْر﴾،[13] حالا اگر این را درباره اهل بیت گفتند که اینها زبان حیوانات را بلد هستند، این میشود اغراق؟! میشود مبالغه؟! مگر ما در عالم بهتر از آفرینش چیزی دیگر داریم؟! قویتر از مُرده زنده کردن داریم؟! این را دیگران کردند ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی﴾[14] حضرت که سرامیک درست نکرد، تمام اعضا و جوارح ریه و روده و قلب و دستگاه تنفسی و همه و همه را به این مرغ داد بعد نفخ کرد ﴿فَتَنْفُخُ فیها﴾ فرمود: ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی﴾. یک وقتی سرامیکسازی است اگر طاووسی میکشد عکسی را، بله اینکه چیزی نیست؛ یک وقتی تمام اعضا و جوارح یک پرنده را به این پرنده میدهد.
بعد یک فرمایشی در سخنان مرحوم آقا علی و مانند او هست که هشدار خوبی هم است. این کلمه ﴿بِإِذْنی﴾ فایده ادبیات در اینجا ظهور میکند آنجا دارد: ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی فَتَنْفُخُ فیها فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنی﴾ این حکمای الهی میگویند حواس شما جمع باشد! این ﴿بِإِذْنی﴾ به نحو تنازع مفعول واسطه است هم برای ﴿تَخْلُقُ﴾، هم برای ﴿تَنْفُخُ﴾ هم برای ﴿الطَّیْرِ﴾، ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی فَتَنْفُخُ فیها فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنی﴾ مبادا خیال کنید که آن اولی و دومی از خودت است سومی به اذن خداست! بعضیها که اینگونه تفسیر میکنند این با آن حکمت توحیدی سازگار نیست. مرحوم آقا علی حکیم و بزرگان میگویند حواس شما جمع باشد این ﴿بِإِذْنی﴾ به نحو تنازع، مفعول واسطه برای هر سه است.
مگر این کم کاری است؟! یک جلد بیشتر که نیست، شما ریه میدهید روده میدهید قلب میدهید دستگاه میدهید تنفسی میدهید کاری که الآن پزشکان در آن ماندند که انسان چه چیزی دارد و چه چیزی ندارد! همه را با همین گِل درست کرد، از این کار مهمتر چیست؟! خدای سبحان هم علقه و مضغه و اینها را ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[15] این هم مسیحِ حق است این آیهِ حق است، این هم ﴿فَتَنْفُخُ فیها فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنی﴾ آیا این کار، کار کوچکی است؟! خلقت است! این سرامیکسازی که نیست صورتسازی هم که نیست. آن کار مُرده زنده کردن چطور؟ آن را هم که فرمود: ﴿وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتی بِإِذْنی﴾[16] حالا ما در زیارت «جامعه» و امثال زیارت «جامعه» که کمتر از این را به ائمه نسبت میدهیم حالا آن بنده خدایی که میگوید این غلو است چون مستحضر هستید درست است که حالا ما چون در خدمت ائمه هستیم این عظمت اینها برای ما ظهور نمیکند اما قاعده آن این است که هر امامی و هر پیغمبری به اندازه کتابی که آورد میارزد، این قاعده کلی است؛ مخصوصاً درباره اهل بیت دارد که اینها «لَنْ یَفْتَرِقَا»[17] پس حقیقتی در قرآن نیست که اینها با آن حقیقت آشنا نباشند و واجد آن نباشند، این نیست، این اصل اول؛ اصل دوم این است که در هیچ جای قرآن شما نمیبینید یا نشنیدید روایتی هم نیست که مثلاً فلان پیغمبر مهیمن بر انبیاء باشد، این فقط درباره پیغمبر اسلام است. انبیای دیگر ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْه﴾[18] قبلی بعدی را تصدیق میکند قبلی نسبت به بعدی مبشّر است بعدی قبلی را تصدیق میکند اما تنها جایی که قرآن کریم میگوید که گذشته از ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾، ﴿وَ مُهَیْمِناً عَلَیْه﴾[19] قرآن کریم نسبت به پیامبر دارد تو هیمنه داری. پیغمبر هم عِدل قرآن کریم است، اهل بیت هم به تبع پیغمبر عِدل قرآن کریماند؛ این کسی که عِدل قرآن کریم است هیمنه دارد حالا نمیگوییم بالاتر؛ پس کاری از آنها برنمیآید که از ایشان برنیاید این مُرده زنده کردن است ﴿تُحْیِ الْمَوْتی﴾ «موتی» هم جمع محلّیٰ به «الف و لام» است خلیل حق هم که این کار را کرد این ﴿تُحْیِ الْمَوْتی﴾ بود نمونه حشر اکبر بود نه احیای میّت ﴿رَبِّ أَرِنی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی﴾[20] او احیای «الموتی» کرد. اگر ما در زیارت «جامعه» یا امثال زیارت«جامعه» چهار تا مقامی برای اهل بیت(علیهم السلام) ذکر کنیم این ـ معاذالله ـ غلو میشود؟! حالا اگر شما در آینه بگویید که من آفتاب را دیدم مبالغه کردید؟! اینکه نمیگوید من آفتاب هستم میگوید آفتاب را من نشان میدهم، دیگران تاریکاند نشان نمیدهند یا حداکثر ستاره را نشان میدهند من آفتاب را نشان میدهم، این که مبالغه نیست. این فیض ـ إنشاءالله ـ نصیب همه شود.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص6 و 7؛ جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج39، ص26 ـ 30.
[2]. خصال، ج1، ص94؛ وسائل الشیعة، ج1، ص45.
[3]. تحف العقول، ص50.
[4]. من لا یحضره الفقیة، ج4، 337.
[5]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص143.
[6]. تهذیب الأحکام، ج9، ص368.
[7]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص256.
[8]. وسائل الشیعة، ج28، ص326.
[9]. دیوان حافظ، غزلیات، غزل455؛ «لمع البرق من الطور و آنست به ٭٭٭ فلعلی لک آت بشهاب قبس».
[10]. سوره نمل، آیه7.
[11]. سوره قصص، آیه29.
[12]. الصحیفة السجادیة، دعای47.
[13]. سوره نمل، آیه16.
[14]. سوره مائده، آیه110.
[15]. سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.
[16]. سوره مائده، آیه110.
[17]. دعائمالاسلام، ج1، ص28.
[18]. سوره بقره، آیه97؛ سوره آلعمران، آیه3؛ سوره مائده، آیه48.
[19]. سوره مائده، آیه48.
[20]. سوره بقره، آیه260.