أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل دوم از فصول نظر سوم درباره میراث خنثی بود. ظاهر آیات این است که چه در انسان و چه در حیوان، نوع ثالثی نیست ﴿خَلَقَ الذَّکَرَ وَالْأُنْثَی﴾[1] ظاهرش این است که نوع ثالثی در کار نیست. اگر مشخص شد که این شخص مذکر است یا مؤنث که حکمش معلوم است وگرنه این علم اجمالی دارد که عاملی برای انحلالش نیست و در اوایل امر چون تکلیف نیست، جا برای احتیاط نیست، اما وقتی بالغ شد اطراف علم اجمالی احتیاط واجب است، موافقت قطعیه لازم است، در اینگونه از موارد غیر از عسر و حرج، لازمه دیگری ندارد، برای اینکه یک وقت است که انسان یقین دارد یک گوشه فرش آلوده شده است درباره آن فرش که اطراف علم اجمالی است میتواند احتیاط کند.
آخرین بحثی که میکنند درباره میراث خنثی است که آیا ارث مذکر را میبرد یا ارث مؤنث را؟ در غالب ابواب فقه محل ابتلا است - از طهارت گرفته تا بخشهای دیگر - که آیا او مذکر است یا مؤنث. آنچه که از ظواهر آیات و روایات برمیآید این است که ما نوع ثالثی نداریم که این نه مذکر باشد نه مؤنث باشد، بلکه نوع ثالث باشد، این ﴿خَلَقَ الذَّکَرَ وَالْأُنْثَی﴾ ظاهرش این است که چه در حیوان و چه در انسان، نوع ثالثی نیست. چون محل ابتلا بود از ائمه(علیهم السلام) سؤال کردند که تکلیف این شخصی که مردد است بین ذکورت و انوثت چیست؟ در اوایل امر ائمه(علیهم السلام) اماراتی را ذکر کردند. چندین روایت است درباره سبق بول که از کدام عضو بول میآید و از کدام عضو بول بیشتر میآید، از کدام عضو بول اول میآید، از کدام عضو بول آخر قطع میشود، روایات متعددی به عنوان اماره برای ذکورت و انوثت ذکر شده است.
شواهد دیگری هم ذکر شد اینها مربوط به قبل از بلوغ است که این شخص دارد آزمایش میکند و اگر قدری سن بالا آمده است امارات دیگری از باب عادت زنانه و امثال ذلک، اینها میتواند کمک بکند که او مؤنث است یا مذکر. پس در درجه أولی آن چند تا روایتی بود که در بحث دیروز اشاره شد که از سبق و لحوق بول، تقدم و تأخرش، بیشتر بودنش، زودتر قطع شدنش، بفهمند که او مذکر است یا مؤنث، اینها در اوایل کار است. درباره دوران بلوغ هم ممکن است حالتهای زنانهای، عادت ماهانهای و اینها پیش بیاید از این راهها بفهمند که او مذکر است یا مؤنث و اگر با هیچ کدام از این راهها نشد میشود خنثای مشکل. این خنثای مشکل در این محدوده است وگرنه در اول، خنثای مشکل نیست، این خنثایی است که معلوم بالاجمال است برای خود شخص دشوار است اما وقتی که هیچ یک از این امارات، چه در مقطع اول که از نظر سبق و لحوق بول و شدت و ضعف بول و انقطاع بول و اینها روایات فراوانی بود و دیروز اشاره شد (این مربوط به مقطع اول مشکل خنثی است) و چه در مقطع دوم که مسئله حمل و مسئله عادت و امثال ذلک میتواند بیانگر باشد جواب نداد، میشود خنثای مشکل.
خنثای مشکل هم یقیناً در حال عسر و حرج است که جمع بکند بین وظایف زن و مرد چون قاعده علم اجمالی وجوب احتیاط در اطراف آن است. این اشاره شد که گاهی احتیاط کردن در اطراف علم اجمالی یک چیز عادی و ساده است مثل اینکه دستش خون بود، یک قطره خونی روی این فرش افتاد اما نمیداند در کدام گوش فرش افتاد این میتواند از این فرش احتیاط کند، این اطراف علم اجمالی است اینگونه از موارد نه عسری است نه حرجی، اما اگر برای کسی امر دایر شد بین ذکورت و انوثت، ممکن نیست او بتواند جمع بکند بین وظایف مرد و وظایف زن، بین تروک مرد و تروک زن.
قاعده اصلی وجوب احتیاط است. تبعیض در احتیاط هم در اینگونه از موارد واقعاً دشوار است. این ناچار است راه دیگری داشته باشد. اگر علم با پیشرفت خودش نتواند تشخیص بدهد که او مذکر است یا مؤنث، این را میتواند تشخیص بدهد که گرایش او به کدام طرف است، اگر واقعاً گرایش او به یک طرف است، میتواند او را مذکر یا مؤنث کند، گاهی واجب است گاهی هم جایز است. در آن جایی که واقعاً او گرایشش به طرف مرد است منتها ابزار و علایم زن را هم دارد او اگر گرایشش به طرف مرد است این ﴿لَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾[2] نیست این مرد است واقعاً منتها ابزار طبیعی با او مساعد نبود او اگر بخواهد با امور فنّی خودش را مذکر بکند، این مذکر است واقعاً، نه تنها جایز است بلکه واجب است، برای اینکه او تمام گرایش مرد را دارد، آن وقت چگونه با نامحرمها بتواند تماس بگیرد؟ صِرف ابزار نیست عمده آن گرایشهاست.
پس تغییر جنسیت در بعضی از مقاطع واجب میشود، در بعضی از مقاطع امکان است که احد الطرفین باشد اما وجوبش مال آن طرفی است که نود درصد گرایش یک طرفه دارد این معلوم میشود که مرد است.
پرسش: ... خلق و خو جزء العله هست ...
پاسخ: ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾ است نه «خُلقَ الله»! در قرآن کریم دارد که شیطان کارهایی میکند که خلقت خدا را میخواهد تغییر بدهد، اگر کسی واقعاً مرد است او را با ابزار فنّی زن بکند کار حرامی کرده است وگرنه تمام گرایشش، تکلیفش «یا ایها الرجال» است این اگر خودش را داخل در نساء کند مثل اینکه مردی عمداً وارد مجلس زنانه بشود این حرام است، برای اینکه واقعاً مرد است اما اگر نه، واقعاً گرایش مردانه دارد این میتواند خودش را مرد کند این جزء ﴿لَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾ نیست. در قرآن دارد که شیطان کارهای فراوانی میکند یکی از آنها این است که ﴿لَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾ من او را وادار میکنم که خلقت خدا را تغییر بدهد نه خُلق خدا، خُلق خدا که در مسائل و معاصی و اینهاست که آنها را جداگانه ذکر کرده است. آن ﴿وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ﴾[3] ﴿وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ﴾[4] اینها کارهایی است که خودش گفته و ذات اقدس الهی هم فرمود اما ﴿لَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾ در این قسمتهاست که خلقت خدا را بخواهد تغییر بدهد. این اگر واقعاً گرایش مردانه دارد بر او لازم است که خودش را مرد بکند برای اینکه او مرد است منتها ابزار زنانه دارد، این نگاهش به زن جایز نیست، تغییر جنسیت در این مقطع واجب می شود گاهی هست که نه، مختار است احد الطرفین را، آن تغییر جنسیت یعنی در واقع تعیین جنسیت، نه تغییر جنسیت، میشود جایز. پس یک تغییر جنسیت است میشود حرام، یک تعیین جنسیت است میشود جایز «علی السواء» است چون «علی السواء» است هر طرف میتواند باشد هیچ کدامش ﴿لَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾ نیست.
بنابراین راهها مشخص میشود، در مقطع اول از راه بول، چندین روایت بود که بحثش دیروز گذشت، در مقطع دوم مسئله حمل و حیض و عادت زنانه و عادت مردانه و لحیه و امثال ذلک است، در مقطع سوم میشود خنثای مشکل، یعنی هیچ راهی برای تشخیص نیست، نه در راههای اولیه نه راههای ثانویه،آن وقت اوست که بین خود و خدای خود گرایش به کدام سمت دارد؟ این اگر خدای ناکرده گرایش به مرد داشته باشد و در جلسه زنان حضور داشته باشد این دائماً در حال عصیان است، بنابراین تغییر جنسیت ظاهراً میشود واجب، اما اگر نه «علی السواء» باشد این تا کی بتواند در اطراف علم اجمالی احتیاط بکند؟ این میشود تعیین جنسیت و جایز میشود - حالا یا به این طرف یا به آن طرف - چون در این شرایط اگر به همین وضع باشد اطراف علم اجمالی است احتیاطش واجب است و این واقعاً برای او عسر و حرج است.
پرسش: دو جنسیتی ها ظاهرا همین طورند یعنی تقریبا علی سواء هستند و به هر دو جنس گرایش دارند
پاسخ: این باید تعیین کند، چون اینطوری جمع بین اطراف علم اجمالی است، برای اینکه نه مسلّم است او، نه مسلّم است این؛ هم باید تکلیف مردها را انجام بدهد هم تکلیف زنان را انجام بدهد قاعده اولیه این است، مگر به عسر و حرج برسد.
پرسش: اینجا رجوع به متخصص هست!
پاسخ: بله، خصوصیات خودش را بگوید ویژگی های روانی خودش را بین خود و خدای خودش بگوید، گرایش خودش را بگوید.
این ببیند که در برابر کدام جنس تحریک میشود، این را بگوید آن وقت تعیین میکند، تغییر نیست در حقیقت، یعنی چون طبق آیات و روایات ما جنس ثالثی نداریم، این دو جنس بیشتر نیست پس یک وقت تغییر جنسیت است مشکل دارد، یک وقت تعیین جنسیت است، اینها سیر اجمالی مسئله است.
پرسش: گرایشش به گونه دیگری است اما جنسش واقعاً جنس متعینی است
پاسخ: اگر آن گرایشش برخلاف آن جنس باشد، گرایش کاذب است، وقتی گرایش صحیحی است که خودش را فریب ندهد.
پرسش: مواردی است که از کودکی که هنوز تعلیم و تعلم یاد نگرفته گرایش به جنس موافق دارد اما به لحاظ خلقش واقعا ....
پاسخ: عمده آن گرایش است، آن گرایش است که تعیین کننده است که او مذکر است یا مؤنث، اگر یکی از آن دو است باید مطابق با آن عمل کند.
پرسش: گرایش مال خُلق است مال خَلق نیست منتها ...
پاسخ: بله عمده آن خُلق است.
بنابراین تا اینجا مرزهای چهار بخشش مشخص شد، آنچه هم که در خنثای مشکل عملی دستور دادند روایتهایی است که در زمان خود حضرت امیر(سلام الله علیه) اتفاق افتاده است یا خود حضرت بالمباشره مسئله قضا را به عهده داشت یا اینکه بعضی از منسوبین او. این روایتها را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله علیه) در باب دوم از ابواب میراث خنثی ذکر کرد، بعضی از روایات خیلی شگفتانگیز و تعجبآور است!
وسائل جلد 26 صفحه 286 روایت سوم از باب دوم «بَابُ حُکْمِ الْخُنْثَی الْمُشْکِلِ الَّذِی لَمْ یَتَبَیَّنْ أَمْرُهُ بِالْعَلَامَاتِ الْمَذْکُورَة» آن علامتهایی که چند بخشی که ذکر شد اگر کسی نداشت یا این شخص نتوانست تشخیص بدهد، خنثای مشکل میشود. روایت سومی که نقل شده است مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل می کند «بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْکَاتِبِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُعَاوِیَةَ بْنِ مَیْسَرَةَ بْنِ شُرَیْحٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مَیْسَرَةَ بْنِ شُرَیْحٍ» این «قَالَ: تَقَدَّمَتْ إِلَی شُرَیْحٍ امْرَأَةٌ» زنی آمد پیش شریح قاضی «فَقَالَتْ إِنِّی جِئْتُکَ مُخَاصِمَةً» من رقیبی دارم، دشمنی دارم، آمدم پیش شما برای حکم «فَقَالَ وَ أَیْنَ خَصْمُکِ» پس چرا تنها آمدی؟ «فَقَالَتْ أَنْتَ خَصْمِی» تو دشمن من هستی تو قاضی هستی مشکل مرا حل نمیکنی «فَقَالَتْ أَنْتَ خَصْمِی» چون تو دشمنی ما میخواهیم مجلس بدون خبرنگار باشد، مجلس را خالی کن «فَأَخْلَی لَهَا الْمَجْلِسَ» مجلس را خالی کرد که مناظره بکند «فَقَالَ لَهَا» گفت کسی نیست در مجلس «تَکَلَّمِی» حرفهایت را بگو «فَقَالَتْ إِنِّی امْرَأَةٌ لِی إِحْلِیلٌ وَ لِی فَرْجٌ» هم این عضو را دارم هم آن عضو را، تو باید تکلیف مرا معین کنی که من مرد هستم یا زن! «فَقَالَ قَدْ کَانَ» حالا قاضی گفت که در زمان حضرت امیر(سلام الله علیه) چنین قضیهای اتفاق افتاده است «قَد کانَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی هَذَا قَضِیَّةٌ» و آن قضیه این است که حضرت چه کار کرد؟ حضرت «وَرَّثَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ الْبَوْلُ» فرمود ببینید که بول از کدام عضو میآید از همان راه معلوم میشود که مذکر است یا مؤنث، معیار ارث و مقدار ارثبری مذکر و مؤنث بودن را از مجرای بول تشخیص داد. بعد این زن گفت که من معیار خاصی ندارم «قَالَتْ إِنَّهُ یَجِیءُ مِنْهُمَا جَمِیعاً» از هر دو عضو بول میآید «فَقَالَ لَهَا مِنْ أَیْنَ یَسْبِقُ الْبَوْلُ» چون تمام این امارات در روایات بحث دیروز بود. قاضی گفت که اگر این اماره و علامت اول نبود، علامت دوم. حالا که از هر دو عضو میآید از کدام عضو اول میآید؟ «مِنْ أَیْنَ یَسْبِقُ الْبَوْلُ قَالَتْ لَیْسَ مِنْهُمَا شَیْءٌ یَسْبِقُ» همزمان بول میآید «یَجِیئَانِ فِی وَقْتٍ وَاحِدٍ» یک «وَ یَنْقَطِعَانِ فِی وَقْتٍ وَاحِدٍ» دو، باهم میآیند و باهم هم قطع میشوند «فَقَالَ لَهَا إِنَّکِ لَتُخْبِرِینَ بِعَجَبٍ» برای اینکه ما هر علامتی که ذکر میکنیم شما میگویید این علامت اثربخش نیست؟ پس راه چیست؟«فَقَالَتْ» این زن گفت: «أُخْبِرُکَ بِمَا هُوَ أَعْجَبُ مِنْ هَذَا» شما میگویید که یا از آن عضو باید بیاید یا از این عضو، از هر دو عضو باهم میآید، از هر دو عضو باهم شروع میشود، از هر دو عضو باهم قطع میشود این چیز عجبی است! گفت عجیبتر و شگفتانگیزتر داستانی است که من باید برای شما شرح بدهم «فَقَالَ لَهَا إِنَّکِ لَتُخْبِرِینَ بِعَجَبٍ» قاضی گفت که چیز عجیبی است ما تا حالا چنین چیزی ندیدیم! این زن گفت «فَقَالَتْ أُخْبِرُکَ بِمَا هُوَ أَعْجَبُ مِنْ هَذَا» من شگفتانگیزتر از این داستانی دارم که باید شما شرح بدهم.
آن داستان شگفتانگیزتر این است: «تَزَوَّجَنِی ابْنُ عَمٍّ لِی» من پسرعمویی داشتم با من ازدواج کرده است، من شدم همسر او. او أمهای داشت کنیزی داشت که «وَ أَخْدَمَنِی خَادِماً» به من داد، مِلک یمین من کرد «فَوَطِئْتُهَا» با او مقاربت کردم، «فَأَوْلَدْتُهَا» او هم بچه آورد، من خودم همسر دارم. این از آن خنثاهای مشکل به تمام معناست «وَ إِنَّمَا جِئْتُکَ لِمَا وُلِدَ لِی» من آمدم که بببینم بالاخره تکلیف من چیست؟ من الآن بچهدار شدم از این، او از من بچهدار شد، تکلیف من چیست؟ «لِما وُلد لی لِتُفَرِّقَ بَیْنِی وَ بَیْنَ زَوْجِی» من خودم همسر دارم بچه دارم، زن او هم هستم! «فَقَامَ مِنْ مَجْلِسِ الْقَضَاءِ» در زمان حضرت امیر بود، این از طرف حضرت امیر منسوب به قضا بود «فَدَخَلَ عَلَی عَلِیٍّ ع فَأَخْبَرَهُ بِمَا قَالَتِ الْمَرْأَةُ» تمام گزارشی که این زن داد، او به حضرت امیر داد «فَأَمَرَ بِهَا» حضرت فرمود این بیاید «فَأُدْخِلَتْ» بر او حضرت «وَ سَأَلَهَا عَمَّا قَالَ الْقَاضِی» حضرت از خود او سؤال کرد که این قاضی چنین چیزی گزارش میدهد، درست است یا درست نیست؟ «فَقَالَتْ هُوَ الَّذِی أَخْبَرَکَ» همینطور که ایشان به عرض شما رساندند، همینطور است.
حضرت «قَالَ فَأُحْضِرَ زَوْجُهَا ابْنُ عَمِّهَا» که پسرعموی او بود این زوجش را احضار کرد «فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع هَذِهِ امْرَأَتُکَ» این زن توست، از طرفی هم دختر عموی توست «وَ ابْنَةُ عَمِّکَ»؟ «قَالَ نَعَمْ» این همسر من است، دختر عموی من است «قَالَ قَدْ عَلِمْتَ مَا کَانَ» تو میفهمی که چه اتفاقی افتاد؟ «قَالَ نَعَمْ» بله اتفاق افتاد. این هم دخترعموی من است همسر من است و من به او یک کنیز دادم او هم با این کنیز ازدواج کرد «قَالَ نَعَم قَدْ أَخْدَمْتُهَا خَادِماً فَوَطِئَتْهَا فَأَوْلَدَتْهَا قَالَ ثُمَّ وَطِئْتَهَا بَعْدَ ذَلِکَ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَهُ عَلِیٌّ ع» شما این کار را کردی یا نه؟ «لَأَنْتَ أَجْرَأُ مِنْ خَاصِی الْأَسَدِ» فرمود اگر این است چرا دوباره با او که مِلک یمین تو بود همسری کردی؟ «عَلَیَّ بِدِینَارٍ الْخَصِیِّ وَ کَانَ مُعَدَّلًا» شخصی به نام دینار خصی که کارشناس این رشته بود این را آوردند فرمودند دو تا آینه هم بیاورید تا مشخص بشود «وَ کَانَ مُعَدَّلًا وَ بِمِرآتَینِ فَقَالَ خُذُوا هَذِهِ الْمَرْأَةَ إِنْ کَانَتِ امْرَأَةً فَأَدْخِلُوهَا بَیْتاً وَ أَلْبِسُوهَا نِقَاباً» این آینه را بگیرید کاملاً بررسی کنید ببینید که اگر این، زن هست او را داخل در زنانه بکنید، لباس مردانه را از او بگیرید «وَ جَرِّدُوهَا مِنْ ثِیَابِهَا» و این کار را بکنید! دو تا آینه بیاورید برای اینکه میخواهید اضلاع او را بشمارید نه مَرأتین، مِرآتین است، برای اینکه ما میخواهیم از راه خاصی که دندهها را میشمارند از آن راه مشخص بشود- با دید که خیلی مشخص نمیشود - آینه دقیق بیاورید تا مشخص کنیم که دندههایش یکی است یا دندههایش کم و زیاد است! این دندهها را بشمارید چگونه بشماریم؟ اگر دندههای طرف راست و دندههای طرف چپ یکسان بودند این زن است، اگر دندههای طرف راست بیشتر بودند دندههای طرف چپ کمتر بودند این مرد است.
پرسش: یعنی راه علمی دارد.
پاسخ: بله، راهی که مثلاً سند روایی دارد. علمی به این معنا نیست، علمی روایی است که اگر مرد بود دندههای طرف راست یکی بیشتر از دندههای طرف چپ اوست و اگر زن بود دندههای طرف راست او و دندههای طرف چپ او یکسان است.
عرض کردند که این چه علامتی است برای ذکورت و انوثت؟ گفتند که قصهای است حالا تا چه اندازه ثابت بشود! وجود مبارک حضرت حوّا، از دنده چپ وجود مبارک آدم خلق شده است یعنی مثلاً دندههای طرف راست پانزده تا بود، دندههای طرف چپ چهارده تا شد، چون یکی از اینها را گرفتند با آن حوا را ساختند، لذا گفتند که جدّت آدم(سلام الله علیه) دندههای طرف راست او یکی بیشتر از دندههای طرف چپ اوست و اگر این شخص زن باشد تمام این دندههای طرف راست و طرف چپ او مساوی است، همه زنها اینطور هستند و اگر مرد باشد دندههای طرف چپ او، یکی کمتر از طرف راست اوست، برای اینکه حضرت آدم اینطور بود.
این قصه از آنجا شروع میشود، «وَ عُدُّوا أَضْلَاعَ جَنْبَیْهَا» این دندههای دو طرف او را شمردند «فَفَعَلُوا ثُمَّ خَرَجُوا إِلَیْهِ» دیدند که «فَقَالُوا لَهُ عَدَدُ الْجَنْبِ الْأَیْمَنِ اثْنَا عَشَرَ ضِلْعاً» طرف راست زندههایش دوازده تاست «وَ الْجَنْبِ الْأَیْسَرِ أَحَدَ عَشَرَ ضِلْعاً» دندههای طرف چپ یازده است «فَقَالَ عَلِیٌّ اللَّهُ أَکْبَرُ ایتُونِی بِالْحَجَّامِ فَأَخَذَ مِنْ شَعْرِهَا وَ أَعْطَاهَا رِدَاءً وَ حِذَاءً» حجّام را آورد و مویش را کوتاه کرد و به او رداء داد و لباس مردانه داد و گفت مرد هستی «وَ أَلْحَقَهَا بِالرِّجَالِ فَقَالَ الزَّوْجُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع امْرَأَتِی وَ ابْنَةُ عَمِّی أَلْحَقْتَهَا بِالرِّجَالِ» این همسر من است، دخترعموی من است، این را جزء مردها حساب کردی؟ «مِمَّنْ أَخَذْتَ هَذِهِ الْقَضِیَّةَ» این حکم را از کجا گرفتی؟ «فَقَالَ إِنِّی وَرِثْتُهَا مِنْ أَبِی آدَمَ- وَ حَوَّاءَ ع» برای اینکه حوا «خُلِقَتْ مِنْ ضِلْعِ آدَمَ ع وَ أَضْلَاعُ الرِّجَالِ أَقَلُّ مِنْ أَضْلَاعِ النِّسَاءِ بِضِلْعٍ» این اگر واقعاً باشد یک علم غیبی است منتها منشأ آن هر چه میخواهد باشد، یکی از علائم علمی است.
پرسش: راه پزشکی هم همینطور است واقعاً دندهها ...
پاسخ: باید ثابت بشود.
پرسش: ظاهراً تفاوتی نمیکند زن و مرد
پاسخ: حالا دارد که «إِنِّی وَرِثْتُهَا مِنْ أَبِی» من این را از پدرم آموختم از آدم و حوا که حوا «خُلِقَتْ مِنْ ضِلْعِ آدَمَ ع وَ أَضْلَاعُ الرِّجَالِ أَقَلُّ مِنْ أَضْلَاعِ النِّسَاءِ بِضِلْعٍ وَ عَدَدُ أَضْلَاعِهَا أَضْلَاعُ رَجُلٍ» و حساب کردیم دیدیم که دو تا پهلوهایش، طرف راستش یکی بیشتر از طرف چپ است، آن وقت فرمود که این حکم من است و از محکمه بیرون بروید «وَ أَمَرَ بِهِمْ فَأُخْرِجُوا»
پرسش: ... دنده ها مساوی بودند ... با صرف نظر از این برابر واقع ...
پاسخ: اگر نبودند، برابر این میگفتند زن است.
پرسش: ... ما از پزشکان میپرسیم ...
پاسخ: اینها میگویند «لا أدری».
پرسش: دندهها را می شمارند
پاسخ: آیا کم است یا نه، ریشهاش کجا دارد؟ از آدم گرفته شده، خلقت حوا از طرف چپ آدم است را اینها که نمیدانند. اینها میگویند این است مثل صدای زن و مرد. میگویند بعضی اینطور است بعضی کمتر است نمیدانیم، همه اولین و آخرین که نشمردیم.
پرسش: مردها را می بینیم دندههایشان با زنها یکسان است ... اما آن یک مورد شاید کمتر بوده
پاسخ: این اگر بود، خود وجود مبارک حضرت امیر احتمال یک موردش را میداد این معلوم میشود که روی اصل کلی حکم کرده است.
پرسش: سند روایت چطور است
پاسخ: اینطور روایتها، خود اصلش مشخص نیست، آیه دارد که ﴿خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ﴾ ، این اصلش مشکل دارد.
حالا چون روز چهارشنبه است و یک بحث روایی هم از این جهت داشته باشیم گرچه همه اینها روایات است ما در یک جلسه قبل این نکته به عرض رسید که بعضی هستند که اهل معرفت میگویند این «طور وراء طور عقل» است این را در کتابهایشان دارند این «طور وراء طور عقل» یعنی چه؟ بالاخره یا تصور است یا تصدیق باید به ابزار عقل هماهنگ دربیاید. میگویند علم ما «طوری است وراء طور عقل»!
حدیث معروف معراجیه که «کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَأَحْبَبْتُ أَنْ اعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِاعْرَفَ»؛[5] این میگوید اساس خلقت محبت است روی آن حدیث خیلی در فقه مثلاً کار نشده یا نمیشود، اما این حدیث معروف که عبادت کنندهها چند گروهاند بعضی «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» است بعضی «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است بعضی «حُبًّا لِلَّه»[6] این از اول کتاب فقه تا آخر کتاب فقه در طی این هزار و چند صد سال هست.
افرادی که در آن مدار کار میکنند یک سلسله فرمایشاتی دارند که گفتنش برای ما مشکل است چه رسد به عمل! بالصراحه میگویند که کسی که برای بهشت بخواهد عبادت کند یا برای ترک از جهنم این نماز و روزهاش باطل است این را چه کسی میتواند بگوید؟ آنها استدلالشان این است که او معاملهگر است، اگر بهشتی نبود و جهنمی نبود، اگر بگویند بهشت و جهنم نیست، این کاری با عبادت ندارد. گفتنش را، آدم جرأت نمیکند چه رسد به فتوا دادن. اینطور است برای اینکه این آقا خدا را وسیله قرار داده که اگر بهشت و جهنمی نباشد او را عبادت نمیکند، در حالی که عقلاً اطاعت او و خضوع در درگاه او واجب است، لذا معروف بین فقهاء این است که آن افضل است، افضل این است که از خدای سبحان فقط به عنوان شکر و اطاعت باید عبادت کرد حالا هر چه میخواهد نماز بخواند.
خدا غریق رحمت کند سیدنا الاستاد مرحوم آقای داماد را، گفت همین روایت دلیل بر صحت است چرا؟ برای اینکه حضرت امیر دارد عبادت را به سه قسم تقسیم میکند، عابدان را به سه قسم تقسیم میکند، اگر آن عبادت باطل باشد که از اقسام عبادت نیست، همین روایت که دارد عبّاد سه قسماند عبادت سه قسم است، دارد عبادت را سه قسمت تقسیم میکند.
بنابراین این معنایش این است که آنها که «حباً» عبادت میکنند افضلاند، این بزرگوارها که میگویند «حباً» عبادت میکنیم جریان محبت که شد راه خاصی دارد و خود اینها بالصراحه میگویند چندین امر است که اینها سرجایش محفوظ است ولی ما کارمان مشخص است که چیست، ذات اقدس الهی است و معبودی هست و همه اینها سرجایش محفوظ است، یک، بهشت است و اهل بهشت سرجایش محفوظ است، دو، جهنم است و جهنمیها سرجایش محفوظ است ما هم وظیفهمان این است که وارد بهشت شویم و جهنم نرویم، اینها سرجایش محفوظ است، اما ما این نیستیم که برای اینکه به بهشت برویم این کار را بکنیم، ما راههایمان جداست، ما برای اینکه بهشت برویم یا جهنم نرویم، برای آن عبادت نمیکنیم ما کارمان جداست. ما کارمان هم درس و بحث نیست که چیزی گیرمان بیاید و تصور و تصدیق باشد، ما فقط اینجا را مواظبیم که کسی نیاید - محدوده جان را- گفت:
پاسبان حَرَم دل شدهام شب همه شب ٭٭٭ تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم[7]
اینجا کسی نیاید. این تنزیه خاطر، مواظب باشد احدی اینجا نیاید، این چیز دیگری است، لذا به ما چیزهایی میدهند که «طوری وراء طور» است، این «طور وراء طور» در کلمات اینها فراوان است. البته اینها هم هر چه دارند به برکت ائمه دارند. نمونههایی از اینها در روایات ما هست الحمدلله و آن این است که از امام هادی(سلام الله علیه) سؤال میکنند شما در این شهر هستید پدر شما در شهر دیگر است یا حالا همشهری بودید وجود مبارک امام جواد رحلت میکند کسی هم که به شما خبر نداده شما از کجا باخبر شدید که امام جواد رحلت کرد؟ فرمود ذلتی در ما پیدا میشود که معلوم میشود به مقامی رسیدیم. مسئول شدیم، یعنی چه؟ ذلتی در برابر پروردگار نصیب ما شد احساس میکنیم، معلوم میشود که مسئول شدیم امام شدیم معلوم میشود که امام قبلی رحلت کرده است. این طور وراء عقل است این با عقل که هماهنگ درنمیآید.
این روایت نورانی که ما قبلاً از مرحوم کلینی نقل کردیم این بود مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در جلد اول کافی کتاب الحجة صفحه 381 باب اینکه «بَابٌ فِی أَنَّ الْإِمَامَ مَتَی یَعْلَمُ أَنَّ الْأَمْرَ قَدْ صَارَ إِلَیْهِ» بابی است که آیا باید به امام بگویند شما الآن امام شدی خبر بدهند ابلاغ بکنند یا نه، هر وقتی هر لحظهای امام قبلی رحلت کرد این میفهمد که امام شده است! عنوان این باب این است که «فِی أَنَّ الْإِمَامَ مَتَی یَعْلَمُ أَنَّ الْأَمْرَ قَدْ صَارَ إِلَیْهِ».
روایت پنجم این باب «عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ أَبِی الْفَضْلِ الشَّهْبَانِیِّ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْفَضْلِ قَالَ: رَأَیْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ» حضرت هادی «فِی الْیَوْمِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ أَبُو جَعْفَرٍ ع» روزی که وجود مبارک امام جواد(سلام الله علیهم اجمعین) رحلت کرده است «فَقَالَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ مَضَی أَبُو جَعْفَرٍ ع» حضرت خودش فرمود: «إنّا لله» پدرم رحلت کرد «فَقِیلَ لَهُ» چه کسی به شما گفته از کجا شما اول صبح میگویید که پدرم رحلت کرده است؟ فَقِیلَ له وَ کَیْفَ عَرَفْتَ» از کجا فهمید که امام نهم رحلت کرده است؟ «قَالَ لِأَنَّهُ تَدَاخَلَنِی ذِلَّةٌ لِلَّهِ لَمْ أَکُنْ أَعْرِفُهَا»[8] ذلت در برابر خدا، خضوع در برابر خدا پیدا شد که چنین چیزی برای ما سابقه نداشت. معلوم میشود که به مقامی رسیدیم.
میگوید که ذلتی للّه در ما پیدا میشود که معلوم میشود ما امام شدیم یعنی اینکه امام شدیم به وسیله این ذلت معلوم میشود و از اینکه ما امام شدیم معلوم میشود که امام قبلی رحلت کرده است.
این «طور وراء طور عقل» است این با منطق و صغری و کبری و اینها هماهنگ در نمیآید. حالا آن اوجش که با مقام هست مال این ذوات است اینکه بعضی از اهل معرفت میگویند که این «طور وراء طور عقل» نه یعنی مخالف عقل است یعنی عقل دسترسی ندارد. مفهوم باشد استدلال باشد جمله باشد بله عقل می فهمد مثل همان جریان جنگ هشت ساله، یک مرد الهی اگر بود دفعتاً نشاطی به او دست میداد این میفهمید که جنگ هشت ساله به پیروزی اسلام و ایران ختم شد این را که جایی ننوشتهاند خوشحالی هم که اقسامی دارد ولی این نشان دارد که رزمندهها پیروز شدند این را چه کسی میفهمد؟ چه کسی میفهمد که در جبههها چه خبر است؟ این نشاط با هیچ معیار عقلی هماهنگ درنمیآید. فقط این میفهمد که این نشاط از این نظر که خدا مثلاً به او فرزندی داده یا مالی داده از آن قبیل نیست این نشاط، نشاط پیروزی اسلام است این را چه کسی میفهمد؟!
غرض این است که «طور وراء طور عقل» که میگویند این است و حرف آنها این است که شما اینجا را مواظب باشید کسی نیاید حب و بغض زید و عمرو را نداشته باشید علاقه به این و آن را نداشته باشید غیر از ذات اقدس الهی و اسمای الهی به چیزی دل نبندید، در این دل که حرم الهی است و این در حرم کسی دیگر را راه نده.
پرسش: ...
پاسخ: او بین خود و خدای خود میداند شیاد است یا عابد است ما معیارمان کتاب و سنت است اگر این آقا حرفی زد که مطابق با کتاب و سنت است بله قبول است ما که معیار ثالثی نداریم این «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْن»[9] این ترازوست ترازو این است برای ما معیار کتاب و سنت است برای خودش آن راهی که خودش دارد ولی شما می بینید اینها چیزهایی که دارند در مکتب سحرخیزی است سحر را دریاب! و ما هر چه داریم همه از دولت قرآن داریم [10]و از این حرفهاست، اینکه در جای دیگر نبود.
بنابراین این راه هست، مگر حضرت امیر پیش کسی درس خواند؟ شما ندیدید «علی وجه الارض» کسی پیدا بشود که بگوید: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» هیچ کس جرأت نکرد «فَلَاَنا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض»[11] اینکه با درس و بحث هماهنگ در نمیآید، با کتاب و اینها هماهنگ در نمیآید.
غرض این است که این راه هست و راهش هم باز است، حالا اگر کسی نتوانست تا آن وسطها برود ، تا همان اوایلش راه هست.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1] . سوره لیل، آیه3.
[2] . سوره نساء، آیه119.
[3] . سوره نساء، آیه119.
[4] . سوره ص، آیه82 .
[5]. مشارق الانوار الیقین، ص41.
[7]. دیوان حافظ، غزل شماره324.
[8]. الکافی (ط- الاسلامیة) ج1، ص381.
[9]. عیون اخبار الرضا، ج2، ص 62.
[10]. ر.ک: دیوان حافظ، غزل شماره319.
[11]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه189.