أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم محقق در آغاز کتاب شریف میراث شرایع، چهار مقدمه را به عنوان طلیعه امر ذکر میکنند، بعد وارد مباحث کلی و خصوصی ارث میشوند.[1] مقدمه أولیٰ موجبات ارث است که سبب ارث چیست؟ روشن شد که سبب ارث نسب است و سبب به معنای جامع که شامل زوجیت و ولاء میشود که ولاء سبب ارث است و در حقیقت ارث در قبال معاملات که مال بجای عوض و مال قرار میگیرد و مینشیند که یک معاوضهای است، در ارث مالک بجای مالک مینشیند؛ لکن ظاهر قرآن کریم این است که مال در درجه اول منتقل میشود از میّت به وارث، بعد از انتقال مال از میّت به وارث مالک بجای مالک مینشیند، نه اینکه محور اصلی ارث جابجایی مالک باشد بلکه محوری اصلی ارث انتقال است که «ما ترک الأقربون»، بعد مالک بجای مالک مینشیند.
اما مقدمه ثانی درباره موانع ارث است موانع ارث هم طبق ادلهای که قرآنی و روایی است بر چند قسم است. اصل فرمایش مرحوم محقق در متن شرایع این است «المقدمة الثانیة فی موانع الإرث» موانع ارث را گویا در جلسه قبل هم اشاره شد که تا بیست مانع هم رساندند؛ مسئله ولد زنا خارج است، مسئله ولد لعان خارج است، اینها شبهاتی است که مطرح است اما محور اصلی همین سه امر است: کفر و قتل و رق است که اگر وارث کافر باشد از مسلمان ارث نمیبرد و اگر رق باشد از حُرّ ارث نمیبرد و اگر قاتل باشد از مقتول ارث نمیبرد، هر کدام از اینها یک فصل خاص خودشان را دارند. عبارت مرحوم محقق در متن شرایع این است: «المقدمة الثانیة فی موانع الإرث و هی ثلاثة» چون عنصر محوری موانع همین است «الکفر و القتل و الرق». «أما الکفر» فرمودند «و الکفر المانع» چیزی است که به وسیله آن «هو ما یخرج به معتقده عن سمة الإسلام» لذا کسی که مسلمان نباشد یا مسلمان بود و از اسلام خارج شد، کفر معیار است نه ارتداد، این کفر اعم از سابق و لاحق است، ارتداد کفر لاحق است، کفر مانع است لذا «فلا یرث ذمّی و لا حربی و لا مرتد» از مسلمان ارث نمیبرد اما برای رفع توهّم میفرمایند: «و یرث المسلم الکافر» مسلم از کافر ارث میبرد «أصلیا أو مرتدا» چه کافر اصلی باشد چه مرتد، در هر دو طرف اعم است، کفر مانع است نه ارتداد، کفر وارث چه اصلی باشد و چه ارتداد و کفر آن مورّث مانع نیست چه اصلی باشد چه ارتداد، مسلمان از کافر ارث میبرد ولی کافر از مسلمان ارث نمیبرد. آنجا که کفر اصلی باشد مثل نظام جاهلی که پدر و پسر هر دو کافر بودند یکی مسلمان شد و دیگری همچنان باقی است که ﴿وَ إِن جَاهَدَاکَ عَلی أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾[2] از همین قبیل بود که پسر مسلمان شد ولی پدر و مادر به همان شرک باقی بودند گاهی یکی مسلمان است دیگری مرتد میشود. بنابراین جامع بین اینها کفر است نه ارتداد؛ خواه سابقه داشته باشد، خواه سابقه نداشته باشد. پس غرض این است که کفر مثل قتل است که وارث اگر کافر باشد ارث نمیبرد مثل اینکه وارث اگر قاتل باشد ارث نمیبرد، نه اینکه اگر مورّث قاتل بود وارث ارث نمیبرد؛ قتل مانع یک جانبه است نه دو جانبه، کفر مانع یک جانبه است نه دو جانبه، درباره قتل مبسوطاً بحث میکنند اما درباره کفر چون روایت به این معنا هم آمده است و از آن استفاده کردند لذا گفتند کفر مانع ارث است چه در مورّث چه در وارث؛ مورّث اگر کافر باشد مسلمان از او ارث نمیبرد، مسلمان اگر کافر باشد از مورّث ارث نمیبرد که این برابر روایات نفی شده است که منظور این نیست. حالا اجمالاً فرمایش مرحوم محقق روشن شود تا ببینیم که ادله او چیست. «فلا یرث ذمی و لا حربی و لا مرتد مسلما» سرّش این است که کفر مانع وارث شدن است نه مانع مورّث شدن لذا فرمود: «و یرث المسلم الکافر» اگر وارث مسلمان بود و مورّث کافر این منعی نیست «أصلیا أو مرتدا» چه اصلی باشد چه مرتد. «و لو مات کافر و له ورثة کفار و وارث مسلم کان میراثه للمسلم و لو کان مولی نعمة أو ضامن جریرة» اگر کسی کافر بود و مُرد و ورثه او کافر هستند فقط یک نفر مسلمان است از وارثان، تمام ارث به این مسلمان میرسد آنها سهمی از ارث نمیبرند. بنابراین اگر مورّث کافر باشد وارث مسلمان، اسلامِ وارث دو کار میکند: یکی اینکه شخص مسلم را مستحق ارث میکند که این مربوط به حکم نفسی است و یکی اینکه حاجب دیگران است این حکم دیگری است لذا برخی آمدند گفتند حاجب بودن و حجب در اسلام دو قسم است: یکی حجب حرمان داریم و یکی حجب نقصان؛ حجب حرمان مثل مسئله اسلام است که کلاً دیگران را محروم میکنند این حجب حرمان است اما حجب نقصان اگر کلالهای باشد إخوهای باشد و مانند آن سهم مادر از یک سوم به یک ششم میرسد در اینگونه از موارد حجب در این قسمت حجب نقصان است اما حجب اسلام نسبت به سایر ورثه حجب حرمان است که رأساً آنها را از مال محروم میکند اگر کسی طبقه اول داشت، نشد طبقه دوم، نشد طبقه سوم، هیچ کدام از این طبقات یعنی پدر یا فرزند ارث نمیبرند، إخوه و أخوات با اجداد ارث نمیبرند، أعمام و أخوال هم ارث نمیبرند، این سه طبقه ارث نمیبرند به چه کسی میرسد؟ به آن کسی که جزء طبقه نیست، به آن سبب نهایی که ضامن جریره و ولاء عتق است؛ اگر کسی ولاء عتق داشت یا ولاء ضامن جریره بود آنها ارث میبرند، آنها از ورثان سببیاند این شخصی که خودش کافر است و مُرد تنها یک نفر مسلمان دارد آن هم این یک نفر از طبقات سهگانه نسبی نیست بلکه سببی است یعنی ولاء عتق دارد یا ولاء ضامن جریره دارد او ارث میبرد، این قدر فاصله دارد؛ لذا محقق میفرماید: «و لو مات کافرا و له ورثة» که این ورثه کفار هستند هر سه طبقه «و وارث مسلم کان میراثه للمسلم و لو کان مولی نعمة» ولای عتق داشته باشد «أو ضامن جریرة». پس هیچ کدام از این طبقات سهگانهِ نسبی ارث نمیبرند به آن آخرین بخش که سببی است و نه نسبی، مولای عتق است یا مولای ضامن جریره است او ارث میبرد و اگر نبود امام ارث میبرد. غرض این است که این حجب را حجب حرمان میگویند در برابر حجب نقصان. بنابراین اسلام نه تنها باعث وارث شدن مسلم از کافر است بلکه حاجب دیگران هم هست، اینطور نیست که او سهم خودش را ببرد، کافر اگر وارث مسلمان داشته باشد مثل اینکه عقیم باشد هیچ کس را ندارد، در این سه طبقه هیچ کس را ندارد، مولای نعمت یعنی ولاء عتق را دارد و ولاء ضامن جریره دارد. «و لو مات کافرا و له ورثة کفار و وارث مسلم کان میراثه للمسلم ولو کان مولی نعمة» که ولای عتق باشد «أو ضامن جریرة»، «دون الکافر و إن قرب». «و لو لم یخلّف الکافر مسلما ورثه الکافر إذا کان أصلیا»؛ اگر از این طبقات سهگانه کسی مسلمان نیست و مولای عتق و ضامن جریره و مانند آن ندارد، این کافر هیچ مسلمانی را به عنوان طبقه نداشته باشد کافرهای اصلی از او ارث میبرند نه ارتداد چون ارتداد به منزله مرگ است، خود این مرتد که مسلمان بود و مرتد شد مثل اینکه مُرده است لذا همسر او مطلّقه است اموال او به فرزندان او منتقل میشود. این ارتداد ـ معاذالله ـ وقتی آمد مثل اینکه شخص مُرد لذا اموال مرتد به ورثه منتقل میشود لذا میفرمایند کافر اگر کافر اصلی باشد از کافر ارث میبرد ولی «و لو کان المیت مرتدا» هیچ کس از او ارث نمیبرد مگر امام «ورثه الإمام مع عدم الوارث المسلم و فی روایة یرثه الکافر و هی شاذة»؛ اگر او مرتد باشد بعضی از روایتهایی که شاذّ است و مورد عمل نیست دارد که کافر از مرتد ارث میبرد ولی او در حقیقت مُرده است در همان حال ارتداد مُرد نه اینکه بعداً مُرده باشد، او وقتی که مرتد شد مُرد و وقتی مُرد مال او منتقل میشود به امام، الآن که نمرد لذا معامله با او صحیح نیست برای اینکه او مالک نیست، اگر او کاری بکند و چیزی را در مغازهاش بفروشد معامله فضولی است ورثه او باید امضا کنند و چون وارث او کسی نیست امام باید امضاء کند. غرض این است که ارتداد مرگ است و چون مرگ است تمام معاملاتی که این شخص مرتد انجام میدهد معامله فضولی است. لذا بین مرتد و کافر اصلی فرق گذاشتند «و لو کان المیت مرتدا» یعنی قبل از مرگ مرتد بود و بعد مُرد، او قبل از اینکه بمیرد مُرد، قبل از مرگ طبیعی به مرگ واقعی مُرد «ورثه الإمام مع عدم الوارث المسلم و فی روایة یرثه الکافر» و این شاذ است. حالا فروع بعدی را هم ایشان ذکر میکنند.[3]
ما الآن باید خطوط کلی این مسئله را بر اساس قواعد تنظیم کنیم بعد به روایات آن برسیم. خطوط کلی بحث این است آن آیاتی که در سوره مبارکه «نساء» تلاوت شد برای آن است که خطوط کلی را مشخص کند. آنچه که مرحوم آخوند(رضوان الله تعالی علیه) میفرمایند بسیاری از آیاتی که در قرآن کریم آمده است برای اصل تشریع است نه برای حکم لذا اطلاق ندارد عموم ندارد، این فرمایش ناتمام است؛ منتها آن وقت مخصص نیامده، مقید نیامده، به همان عمل میشد بعد هم که مخصص و مقید آمد برابر آن عمل میشد چون احکام تدریجاً نازل شده است اینطور نیست که اگر شما میبینید اینها مطلقاتاند بگوییم نه در صدد اصل تشریعاند؛ آن وقت که جریان قبله آمده بود به طرف قدس بود، هر چه که آن وقت آمده بود عمل میشد، تمام اقسام ولاء آن وقت عمل میشد، آن وقت به مهاجر و انصار ارث میدادند به بچهها ارث نمیدادند، نمیشود گفت که این اطلاق نداشت همین آیات بود همین آیات ارث بود همین آیات مهاجر و انصار بود اطلاق داشت که اگر کسی مسلمان بود و فرزندان او مهاجر و انصار بودند ارث میبردند، نفرمود اگر بچههای کافر باشند ارث نمیبرند فرمود: ﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا﴾[4] مهاجر و انصار نبودند ارث نمیبردند. اینطور نیست که این آیات در صدد تشریع احکام نبود و اطلاق و عموم نداشت، نه بود منتها به تدریج اینها آمده بود که دو سه مرحله بود که در طلیعه بحث ارث اینها گذشت. بنابراین اصل اولی خطوط کلی آیات ارث است که اینها مطلقات است و مشخص کرد که کافر از مسلمان ارث نمیبرد برای اینکه اگر کسی مؤمن بود ولی اهل جهاد و هجرت نبود هم فرمود او ارث نمیبرد، آن مهاجران و انصار ارث میبرند بعد کمکم فرمود خود أولاد ارث میبرند که ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾.
در این قسمت ادلهای که وارد شده است از نظر اطلاق و عموم، اینها چند طایفه است. قبل از این، که در موانع ارث وارد شدند که مرحوم محقق فرمود مقدمه ثانی در مانع ارث است، مانع یا مطلق است یا محدود. در جریان کفر، کافر از مسلمان ارث نمیبرد ولو به هر طبقهای باشد اما آیا قتل هم این است که اگر یکی از بنی أعمام قاتل کسی دیگر بود حالا این شخص مُرده طبقه اول ندارد طبقه دوم ندارد این شخص جزء طبقه سوم است و قاتل کسی دیگری است نه قاتلِ مورّث خود، او شاید ارث ببرد چون اصل قتل مانع نیست مثل کفر. اگر وارث قاتل مورّث باشد یا مانند آن، این مانع است اما اگر کسی قاتل بود یک کسی را کُشت دیگری از ارث محروم است یعنی چه؟!
بنابراین در جریان کفر، ارتداد خود این کفر مانع است «بالقول المطلق»، ارتداد مانع است «بالقول المطلق»، یا رق از آزاد ارث نمیبرد «بالقول المطلق»؛ اما قتل این چنین نیست که مانع ارث باشد «بالقول المطلق». این مطلب اول که مانع یا مطلق است یا محدود؛ اولی مثل ارتداد و کفر است و همچنین رق، دومی مثل قتل است. کفر وصف مطلق است، رق وصف مطلق است، چرا نمیشود آنها را مطلق دانست و اینها را مقید دانست؟ برای اینکه کفر که مقید نیست نسبت به این کافر است نسبت به آن کافر نیست، یا ارتداد که مقید نیست بگوییم نسبت به این مرتد است نسبت به آن مرتد نیست، اگر کسی مرتد است «بالقول المطلق» این شخص مرتد است؛ اما در قتل اگر ما چنین چیزی داشته باشیم که «القاتل» ارث نمیبرد بله این مطلق است اما اگر شاهد داشتیم که قاتل از مورث خودش ارث نمیبرد این محدود است.
مطلب بعدی آن است که نصوص در باب ارثِ مسلمان از کافر سه ـ چهار طایفه است. عدهای که گفتند کافر از مسلمان ارث نمیبرد از آن طرف هم گفتند مسلمان هم از کافر ارث نمیبرد، این یک قولی است منتها قول شایع و رایجی نیست. پس همانطوری که گفتند کافر از مسلمان ارث نمیبرد، از آن طرف هم گفتند که مسلمان هم از کافر ارث نمیبرد. سرّش آن است که نصوص چند طایفه است: طایفه أولیٰ همان آیات قرآن کریم است که مطلق است. طایفه دوم نصوصی است که مطابق با آیات قرآن کریم است آنها هم مطلق است. طایفه سوم روایاتی است که در نقل ما هم آمده در نقل اهل سنّت هم آمده است، هم از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شد هم از ائمه(علیهم السلام) آمده است که «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن»[5]، در خطبه «فدکیه» هم آمده است که اهل دو ملت یکی از دیگری ارث نمیبرد.[6] اینکه دارد: «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن»، این «توارث» را که باب تفاعل است نفی کرده، ظاهر آن این است که هیچ کدام از دیگری ارث نمیبرند؛ لذا همانطوری که کافر از مسلمان ارث نمیبرد مسلمان هم از کافر ارث نمیبرد، آنها هم فتوا دادند، در بین ما هم برخیها میل داشتند اما این شاذّ است اما اهل سنّت خیلی فتوا دادند که مسلمان از کافر ارث نمیبرد برای اینکه حضرت فرمود: «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن». طایفه چهارم مفسر اینهاست مفسری که این روایات تفسیر میکند دو قسم است: یک مفسر داخلی است یک مفسر خارجی که این پنج تقسیم میشود ولی «علی أیّ حال» ما چهار قسم کردیم. خود این روایتی که دارد «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن»، در بعضی از این طایفه شاهدی است که تفسیر میکند کافر از مسلمان ارث نمیبرد ولی مسلمان از کافر ارث میبرد. غرض این است که مفسر داخلی داریم و مفسر خارجی، مفسر متصل داریم و مفسر منفصل مثل مخصص متصل و مخصص منفصل، اینجا هم مخصص متصل داریم و مخصص منفصل؛ در بعضی از نصوص که دارد: «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» مخصص متصل و مفسر متصل دارد که کافر از مسلمان ارث نمیبرد «دون العکس» بلکه مسلمان از کافر ارث میبرد. طایفه پنجم این است که بالصراحه جداست و به منزله مفسر مستقل و مخصص منفصل که مسلمان از کافر ارث میبرد ولی کافر از مسلمان ارث نمیبرد.
نصوص چند طایفه است: برخی از آنها مطلق است مثل آیات قرآن، چون آیات قرآن در صدد بیان حکم است و به آن هم عمل میشد تا اینکه مخصص دیگری بیاید، این طایفه أولیٰ است. طایفه دوم روایات دیگری است که به همین مضمون قرآن کریم است که آن را جدا حساب نکنیم که البته این روایات را میخوانیم «منها ما یدل علی عدم التوارث بین اهل ملتین» چون دارد «لَا یَتَوَارَثُ» ظاهر آن این است که نه مسلمان از کافر و نه کافر از مسلمان. درباره نکاح مستحضرید که زن مسلمان نمیتواند همسر ذمّی داشته باشد ولی بر عکس مرد مسلمان میتواند همسر ذمیّه داشته باشد، این دو جانبه نیست یک جانبه است، در نکاح همینطور است. پس میشود که منع یکجانبه باشد برای سلطهای که از این طرف است. طایفه دیگر «یدل علی عدم ارث الکافر من المسلم»، این طایفه با آن طایفه «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» هیچ منافاتی ندارد چرا؟ چون مثبتیناند، همانطوری که مثبتین با هم منافاتی ندارند نافیین هم با هم تنافت ندارند. اگر مطلقی داشتیم که امری را ثابت کرد، یک دلیل خاصی داریم که یک قسم آن را ثابت کرد اینها چون مثبتیناند آن را تخصیص نمیزند. همانطوری که میگویند چون مثبتیناند تخصیص نمیزنند، نافیین هم تخصیص نمیزنند. یک دلیل آمد «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن»، یک دلیل آمد که کافر از مسلمان ارث نمیبرد، این منافاتی با آن ندارد و قابل جمع است. اگر این حصر باشد معنای آن این است که فقط کافر از مسلمان ارث نمیبرد اما حصر نیست، این دو تا دلیل نفی است: یکی اینکه «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» و یکی اینکه کافر از مسلمان ارث نمیبرد همانطوری که مثبتان منافات هم نیستند و قابل جمع هستند، نافیان هم قابل جمعاند معارض هم نیستند. پس اینها معارض نیستند، معارض آن است که بگوید مسلمان از کافر ارث میبرد. این دو قسم است: یک قسم داخلی است یک قسم خارجی، یک قسم مخصص متصل است یک قسم مخصص منفصل، یک قسم مفسر متصل است یک قسم مفسر منفصل، روایات هم این دو قسم است.
«فتحصل أن هاهنا أموراً»: یکی اینکه آنکه میگوید کافر از مسلمان ارث نمیبرد این با «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» منافاتی ندارد چون نافیاند؛ اما آنکه میگوید مسلمان از کافر ارث میبرد، چه مخصص داخلی باشد معارض آن اطلاق است، چه مخصص خارجی باشد معارض آن اطلاق است. پس روایاتی که در صدد تفسیر این قسم سوم هستند این میتواند مخصص باشد.
مطلب بعدی این است که مسلم «یرث الکافر بلا ریب» در فقه ما، «إنما الکلام» در این است که او حاجب است یا حاجب نیست؟ این جزء فروعات بعدی است که مسلمان از کافر ارث میبرد اما حاجب هم هست؟ یعنی مثلاً اگر یکی برادر بود یکی خواهر در یک طبقه یا طبقه دوم بود نسبت به طبقه اول، این مسلمان در طبقه دوم بود آن کافر در طبقه اول، او حاجب باشد نگذارد او ارث ببرد آیا این هم هست یا نه؟ یا این مسلمان از کافر ارث میبرد یعنی اگر کسی در طبقه خودش باشد ارث میبرد؟ این را باید روایات مشخص کند. کلام در این است که آیا او حاجب است یا نه؟ اگر در طبقه أولیٰ باشد آیا سایر ورثه که در طبقه أولیٰ هستند جلوی آنها را میگیرد یا نه؟ اگر در طبقه ثانیه باشد آیا حاجب طبقه أولیٰ است یا نه؟ که این جزء فروعات مسئله حجب است که اگر کافر ورّاثی داشت که یکی مسلمان بود این مسلمان ارث میبرد آیا حاجب هم هست؟ «مَن فی طبقته»، یک؛ «مَن فی الطبقة السابقة»، دو؛ جلوی اینها را میگیرد یا نه؟ اینها جزء فروعات حجب است.
قبل از اینکه وارد روایات شویم، یک وقت است که کافری از کافری ارث میبرد بر اثر قاعده «الزام» که هر کافری را، ملتی را، نحلتی را و نکاح آنها، معاملات آنها، ارث آنها، اینها را سرجایش بگذارید کافر از کافر ارث میبرد. در آن جاها هیچ فرقی ندارد که اینها سکولار باشند مسلمان باشد، به بچههایشان ارث میدهند، در کشوری هست که اینگونه ارث میبرند. اگر یک کسی در بین آنها مسلمان بود باید برابر احکام اسلامی خودش عمل کند؛ ولی آنها به اهل ملّتین ارث میدهند به اهل ملل ارث میدهند به اهل ملت واحده هم ارث میدهند آنها قاعده خودشان است. عمده روایات مسئله است که ببینیم روایات مسئله کدام یک از اینها را تثبیت میکند؟ اگر «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» خودش مفسر داخلی داشت ما این مشکل را نخواهیم داشت.
این بحث را ـ متأسفانه ـ صاحب وسائل برابر شرایع مرحوم محقق تنظیم نکرده است چون اول موجبات ارث باید باشد بعد موانع ارث، ایشان اول موانع ارث را ذکر کردند بعد موجبات ارث را. روایاتی که ایشان نقل میکنند مفصل هم است، در آنها صحیح و غیر صحیح است لذا ما سند را لازم نیست بخوانیم. در وسائل جلد 26 صفحه یازده به بعد موانع ارث را که ذکر میکند، اولین روایت را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) ذکر کرده است «الْمُسْلِمُ یَرِثُ امْرَأَتَهُ الذِّمِّیَّةَ وَ هِیَ لَا تَرِثُهُ» از همسر ذمّیاش ارث میبرد ولی او ارث نمیبرد اما این روایت درباره سبب است نه درباره نسب، شاید نتوانیم به اطلاق آن تمسک کنیم.
ولی روایت دوم آن دارد: «الْمُسْلِمُ یَحْجُبُ الْکَافِرَ وَ یَرِثُهُ وَ الْکَافِرُ لَا یَحْجُبُ الْمُسْلِمَ وَ لَا یَرِثُه»[7] هر دو عنوان را ذکر کرد هم او حاجب است هم او وارث است. اینکه بعضی از فقهاء آمدند گفتند حجب دو قسم است: حجب حرمان و حجب نقصان؛ حجب حرمان درباره کفر است و حجب نقصان درباره کلاله و دختر و مانند آن است از همین جاهاست.
روایت سوم این باب این است: «لَا یَرِثُ الْکَافِرُ الْمُسْلِمَ وَ لِلْمُسْلِمِ أَنْ یَرِثَ الْکَافِرَ إِلَّا أَنْ یَکُونَ الْمُسْلِمُ قَدْ أَوْصَی لِلْکَافِرِ بِشَیْءٍ»؛[8] میفرماید اینکه گفتیم کافر از مسلم ارث نمیبرد راجع به ارث است نه راجع به ثُلث، ممکن است آن مسلم مالی را برای کافر بگذارد چون کمک کردن به نیازمند ولو کَلب! این روایت دارد: «لِکُلِّ کَبِدٍ حَرَّی أَجْرٌ»[9] گفتند که اگر انسان سگ تشنهای را آب بدهد ثواب میبرد، درباره انسان هم که مشخص است، درباره درختکاری و نهالکاری و آب دادن به آنها هم که نص خاص داریم «مَنْ سَقَی طَلْحَةً أَوْ سِدْرَةً فَکَأَنَّمَا سَقَی مُؤْمِناً مِنْ ظَمَإ»[10] اگر کسی یک درخت تشنهای را آب بدهد مثل اینکه مؤمنی را سیراب کرده است اینها چون نص خاص است پس آب دادن به درخت ثواب دارد چون نص خاص دارد؛ اما درباره کلاب: «لِکُلِّ کَبِدٍ حَرَّی أَجْرٌ»، چرا فقهای ما فتوا میدهند که اگر کسی سگ تشنهای را آب بدهد ثواب دارد؟ به همین نصوص مطلق تمسک کردند که دارد هر جگر تشنهای را انسان آب بدهد ثواب دارد اینکه ندارد انسان و حیوان و مانند آن، «لِکُلِّ کَبِدٍ حَرَّی أَجْرٌ». اینها همان جهانبینی اسلامی و حقوق حیوان اسلامی و محیط زیست و «أو ما شئت فسمّه». «مَنْ سَقَی طَلْحَةً أَوْ سِدْرَةً» درخت طلحه را یا درخت سدره را آب بدهد «فَکَأَنَّمَا سَقَی مُؤْمِناً مِنْ ظَمَإ». اینها آن دید وسیع اسلام است. اینجا میفرماید ما که میگوییم کفر مانع است یعنی مانع ارث است مانع ثلث نیست، ممکن است یک مسلمانی وصیت کند که فلان مقدار مال را به فلان کافر بدهید حالا فقیر است او نمیفهمد هر چه هست، این میشود. اگر وقف کند برای کلاب چطور است؟ صحیح است، وقف بر کلاب صحیح است ثلث به کلاب صحیح است. این هم همینطور است اگر ثُلث را خواست به کافر بدهد فرمود این عیب ندارد این در روایات ما هست که این را وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: «لَا یَرِثُ الْکَافِرُ الْمُسْلِمَ وَ لِلْمُسْلِمِ أَنْ یَرِثَ الْکَافِرَ إِلَّا أَنْ یَکُونَ الْمُسْلِمُ قَدْ أَوْصَی لِلْکَافِرِ بِشَیْءٍ»؛ یک وقت است که او جری میشود علیه اسلام قیام میکند مطلب دیگری است که تعاون بر ظلم است؛ اما یک کافر فقیری است مثلاً افطاریه، آن هم آن افطاریهای که وجود مبارک حضرت زهرا(سلام الله علیه) درست کرده است، این ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾[11] این اسیر کیست؟ ما در مدینه اسیر نداشتیم، اینها آمدند برای اینکه پیغمبر و اسلام را ـ معاذالله ـ در جنگ بدر و امثال بدر از بین ببرند. همانطوری که ما شهید میدادیم و اسیر میدادیم، آنها هم کشته میدادند و اسیر. او آمده برای اینکه اسلام را از بین ببرند و مسلمانها او را اسیر کردند حالا آن روزها که بودجه سنگینی باشد برای اسیرها و زندان و اینها که نبود، اینها همینطور از خانهها کمک میگرفتند. اینکه دارد در شب سوم این اسیر آمد، ما در مدینه مسلمانِ اسیر نداشتیم مسلمان که در مدینه اسیر نیست ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾، آن هم آن افطار! این دین است.
در روایت بعدی که از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) است سؤال میکند یک نصرانی است «یَمُوتُ وَ لَهُ ابْنٌ مُسْلِمٌ (أَ یَرِثُهُ)؟ قَالَ نَعَمْ» این روایت صریح است مسلمان از کافر ارث میبرد «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَزِدْنَا بِالْإِسْلَامِ إِلَّا عِزّاً فَنَحْنُ نَرِثُهُمْ وَ هُمْ لَا یَرِثُونَّا».[12] پس این روایت «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» با این مفسر خارجی با این مخصص خارجی، تخصیص میخورد. همین مضمون در روایات بعدی به عنوان مفسر داخلی و مخصص داخلی هست.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص3 ـ 15.
[2]. سوره لقمان، آیه15.
[3]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص6؛ «و لو کان للمسلم وراث کفار لم یرثوه ...».
[4]. سوره أنفال، آیه72.
[5]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص142.
[6]. الإحتجاج علی أهل اللجاج(طبرسی)، ج1، ص102؛ «أَمْ هَلْ تَقُولُونَ إِنَّ أَهْلَ مِلَّتَیْنِ لَا یَتَوَارَثَان».
[7]. وسائل الشیعة، ج26، ص11 و 12.
[8]. وسائل الشیعة، ج26، ص12.
[9]. جامع الأخبار، ص139.
[10]. وسائل الشیعة، ج17، ص42.
[11]. سوره انسان، آیه8.
[12]. وسائل الشیعة، ج26، ص12.