30 11 2021 447535 شناسه:

مباحث فقه ـ ارث ـ جلسه 141 (1400/09/09)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

مقصد سوم درباره میراث ولاء بود. در این مقصد که به اسباب ارث میدهند نه به انساب، فقط زوجیت است که سبب مستقر است و در تمام مراحل ارث حضور دارد، نه مانع است و نه ممنوع، نه حاجب است و نه محجوب. در همه موارد زوجیت حضور دارد و ارث میبرد منتها از سنخ ولاء نیست. سبب هست ولی ولاء نیست.

اما از باب ولاء نمونهاش ولای عتق است و ولای ضمان جریره است و ولای امامت. در نوبت دیروز اجمالاً ولای عتق مطرح شد و خطوط کلیاش مشخص شد اما چون ولای عتق و همچنین ولای ضامن جریره محل ابتلاء نیست و بحث فراوانی هم که سابقاً درباره این دو قسم میکردند فعلاً موردی ندارد ما از بحث درباره ولای عتق و ولای ضامن جریره فعلاً صرف نظر میکنیم قسمت اخیرش که ولای امامت است آن البته محل ابتلاء است تا إنشاءالله ظهور صاحب اصلیاش که مشخص میشود.

مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیه) اقسام ولاء را که شمردند گفتند: اول ولای عتق است که مولا ولایت عتقی دارد و وارث مولی علیه خودش است با آن شرایط یاد شده، اگر مولی علیه وارث نسبی نداشته باشد و اگر سائبه نباشد، در این شرایط مولای معتق ارث میبرد به این شرط که عتقش عتق واجب شرعی نباشد، به عنوان کفاره و نذورات، عتق تبرّعی باشد. در صورتی که عتق، تبرعی باشد و معتَق هم وارث نسبی نداشته باشد و سائبه هم نشده باشد، در چنین شرایطی مولا از مولی علیه خود ارث میبرد.

خطوط کلی این بحث چون محل ابتلاء نبود رها شد. رسیدیم به قسم سوم که ولای امامت است. اولاً فرمایش مرحوم محقق که تقریباً نمونهای از فرمایشات سایر فقهاست مشخص بشود، بعد به روایات طایفه بپردازیم. مرحوم محقق در شرایع بعد از ارثِ قسم اول و قسم دوم یعنی ولای عتق و ولای ضامن جریره فرمودند: «القسم الثالث ولاء الإمامة»[1] که امام ولی میتی است که «لا وارث له»؛ «وارث من لا وارث له»[2] است.

فرمایش ایشان این است که «فإذا عدم الضامن» چون مسئله ولای عتق را اول گفتند و ولای ضامن جریره را بعد گفتند، از نظر ترتیبی هم ولای عتق مقدم بر ولای ضامن جریره است لذا محقق میفرماید: «فإذا عدم الضامن» نه «عدم المولی» آن بحثش قبلاً گذشت، اگر مولای معتِق نبود نوبت به ضامن جریره میرسد، اگر ضامن جریره نبود که دوم است، نوبت به سومی که امامت است میرسد، لذا اگر از مولای عتق ذکری نکردند برای اینکه آن اول بود، اگر او باشد به ضامن جریره نمیرسد. حالا که میفرماید «فإذا عدم الضامن» معلوم میشود که مولای عتق نیست، مولای ضامن جریره هم نیست و امامت میرسد.

البته در مولای عتق ظاهراً در قرآن کریم از وارث بودن او سخنی نیست اما ضامن جریره را قرآن امضا کرده است[3]. یعنی در آن روزگار اگر شخصی با شخص دیگر میگفت: «إنی سلم لمن سالمک و حرب لمن حاربک، حربک حربی، نفسک نفسی» این عقد را انشا میکردند، پیمان میبستند طرفین، این احکام ضامن جریره بار بود، یعنی گذشته از آن تعهد نظامی این تعهد فقهی هم بار بود. برخلاف ولای ضمان جریره در قرآن ظاهراً از ولای عتق خبری نیست. چه اینکه از ولای امامت هم در قرآن خبری نیست.

لذا مرحوم محقق میفرماید که «فإذا عدم الضامن» اگر قسم دوم که ولای ضامن جریره است نباشد « کان الإمام وارث من لا وارث له» این «من لا وارث له» سببی و نسبی هر دو را شامل میشود. اگر کسی هیچ وارث نسبی از طبقات سهگانه نداشت و هیچ وارث سببی از زوجیت و ولای عتق و ولای ضامن جریره نداشت، یعنی آن طبقات سهگانه نسبی هیچ کدامشان نبودند، این اصناف سهگانه سببی هم که زوجیت و ولای عتق و ولای ضامن جریره است هیچ کدام نبودند، آنگاه امام میشود وارث «کان الامام وارث من لا وارث له و هو القسم الثالث من الولاء» و قسم رابع از اسباب است. اسباب، زوجیت است و ولای عتق است و ولای ضامن جریره است و امامت. از نظر سبب قسم چهارم است، از نظر ولاء قسم سوم است.

«فإن کان» امام(علیه السلام) «موجودا فالمال له یصنع به ما شاء» اگر امام(سلام الله علیه) زنده بود، در حیات خودش بود، مال در اختیار اوست، هر کاری بخواهد بکند انجام میدهد. این هر کاری که بخواهد بکند انجام میدهد خیلی پیام دارد! ما نمیتوانیم بگوییم که این باید برابر شرع عمل کند! چرا؟ چون ما شرعی جدا از اینها که نداریم. این بیان نورانی که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره حضرت امیر گفت آن هم همین پیام را دارد.

 بیانی است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) هم درباره حضرت امیر فرمود هم درباره عمار. درباره حضرت امیر فرمود: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُمَا دَار»[4] مشابه این بیان را درباره عمار هم فرمود که «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُ دَار»[5] آیا این دو پیام یک محتوا دارد، یک مرحله دارد، یک معنا دارد یا نه؟ خیلی فرق دارد؟! آن ذیل فارق است. عمار «یدور مع الحق حیث دار» «علی مع الحق یدور حیثم دار»! عمار «یدور مع الحق» این جمله اول معنایش معلوم است که عمار مبتدا و «یدور» فعل و ضمیر در آن فاعل ،عمار «یدور» این عمار «مع الحق، حیث دار» آن حق، هر جا حق است عمار میرود. اما درباره حضرت امیر کاملاً ضمیر برمیگردد به جای دیگر «علی مع الحق» حق هم با علی است «یدور» این حق «مدار علی حیثما دار». ما اگر بخواهیم بفهمیم حق چیست کجا باید برویم؟ باید ببینیم که اینها چه کار میکنند.

پس ما در مقام اثبات و در مقام تشخیص در مقام فقاهتمان، بخواهیم بفهمیم که حق چیست در این مسئله؟چون اینها صراطاند هر چه که اینها کردند، میشود حق. حق در مقام اثبات و فعل، البته مقام ذات که حسابش سرجایش محفوظ است، در مقام اثبات ما الآن میخواهیم بفهمیم که حق چیست؟ ما که کتاب فقهی و قانون فقهی نوشته نداریم. در صدر اسلام و در جامعه اسلامی اگر کتاب فقهی بود از جای دیگر، قانونی بود از جای دیگر، اعمال این ذوات قدسی را با این کتاب قانون میسنجیدیم اما چنین کتاب شرعی ما نداریم، ما موظفیم که مطابق شرع عمل کنیم، شرع کجاست؟ باید ببینیم آنهاچه میگویند و چه کار میکنند! قولشان، فعلشان، رفتارشان، امضایشان، لذا فرمود: «علی مع الحق یدور» این حق «مدار علی حیث ما دار» بعد آن جمله دیگر تفسیر کرده است : «اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَه حَیْثُ دَار»[6] خیلی فرق میکند با عمار. خدایا! طرزی انجام بده که اینها عصمت محض باشند، که هر کجا اینها هستند مردم بفهمند که حق چیست و کجاست «اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَه حَیْثُ دَار» لذا قول امام میشود حجت، فعل امام میشود حجت، تقریر امام میشود حجت، شرع را ما از اینها میگیریم، نه اینکه ما یک شرعیت نوشته شده داشته باشیم اینها برابر آن عمل کنند.

بله، آن کتاب الله و آن شریعت الهی که نزد ایشان هست از طرف خدا میفهمند و مطابق آن انجام میدهند؛ اما در مقام ظاهر، بین ایشان و عمار بین آسمان و زمین فرق است. عمار تابع شریعت است، در مقام اثبات شرعیت را ما از سیره حضرت امیر میفهمیم.

پرسش:  . . . آیا در مورد خود قرآن و عترت هم اینگونه است که . . .

پاسخ: قرآن را ما با روایت نمیسنجیم روایت را با قرآن میسنجیم. مسئله عرض بر کتاب الله هم در روایات متعارض است هم در روایاتی که معارض ندارد. اینکه خدا غریق رحمت کند سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی اول یک دوره تفسیر روایی نوشتند در تبریز چند جلد، البیان اما آمدند در حوزه دیدند که آن ثقل اکبر، ترازویی باید باشد، چون به ما در روایات متعارض گفتند با قرآن بسنجید اگر مخالف بود رها کنید. حالا روایتی است که معارض ندارد چه کار بکنیم؟ گفت آن را هم بسنج. مگر اینکه کسی محضر خود امام(سلام الله علیه) باشد امام قرآن ناطق است در حضور او نشسته است فرمایش او را گوش میدهد او دیگر لازم نیست این را به قرآن عرضه کند.

بله، اگر در مجلس نامحرمی باشد چند نفر باشند که بوی تقیه میدهد آنجا هم همینطور است، ولی بالاخره وقتی در محضر قرآن ناطق نشسته لازم نیست. ولی ما دو طایفه داریم در عرض روایت بر قرآن: طایفه اول همان طایفه متعارضان است، طایفه دوم حالا یک روایتی معارض ندارد ما همینجور باید قبول کنیم یا باید بر کتاب الله عرضه کنیم؟ روایتی که معارض هم ندارد باید بر قرآن عرضه کرد حضرت فرمود میدانی چرا؟ برای اینکه مثل ما حرف میزنند اما مثل قرآن کسی نمیتواند حرف بزند.

پس اگر ما روایتی داشتیم معارض ندارد، همینطور نمیتوانیم چشم بسته این را قبول کنیم، باید با خطوط کلی قرآن هماهنگ کنیم اگر مخالف نبود بپذیریم، مطابقت شرط نیست مخالفت مانع است. شریعتها در مقام اثبات فرق میکنند چون مقام ثبوت که از یکجا خبر میدهد. اما در مقام اثبات ما یک شرع نوشتهای نداریم که مثلاً سیره و سنت امام(سلام الله علیه) را نظیر یکی از فقهاء بدانیم که حرف او و فعل او را باید با شریعت بسنجیم ما شریعت نوشتهای نداریم، قانون نوشتهای نداریم، قانون را از فعل اینها میگیریم، از قول اینها میگیریم، لذا فرمود: «اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَه حَیْثُ دَار». این ذیل تمام الفرق بین عمار و وجود مبارک حضرت امیر است فرق بین ارض و سماء است!

«و کان علی ع یعطیه فقراء بلده» سیره حضرت این بود که اگر ارث «من لا ارث له» به حضرت میرسید این را به فقرای بلد میداد «کان علی ع یعطیه فقراء بلده و ضعفاء جیرانه تبرعا» نه اینکه حق الناس باشد، نه اینکه از سنخ زکات باشد، از سنخ زکات اگر باشد ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاکِینِ[7] امام مال خودش را که نمیدهد به فقیر که، که تبرّعی باشد، حق فقیر را دارد به فقیر میدهد ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاکِینِ با آن شش صنف دیگر جمعاً هشت صنف، این مال آنهاست. حالا اینها یا مصرفاند یا هر چه هستند مال اینهاست تا این «لام» به چه معنا باشد! اما میراث «للإمام» است آن وقت اگر به فقیر میدهد تبرع خواهد بود. این مال زمان حضور است.

پرسش: اینکه مال شخص امام است به ارث میرسد به فرزندانش؟

پاسخ: مال امامت است.

پرسش: مال امامت است یا امام؟

پاسخ: مال امامت است حالا آن را بعد توضیح میدهند. میفرمایند «و إن کان غائبا» اگر امام معصوم(سلام الله علیه) حاضر بود مثل زمان خود حضرت امیر به حضرت میدادند، حالا او این کار را کرد اما تبرع بود، در جای دیگر میتوانست مصرف کند، هم این را میتوانست راه بسازد پل بسازد، مؤسسه درست کند، مدرسه درست کند ولی به فقرا میداد تبرعاً. این تبرعاً برای آن است که این مصرف منحصر نیست این را هم میشود از این کارها کرد. «و إن کان» امام(سلام الله علیه) «غائبا قسم فی الفقراء و المساکین» در کجا باید استفاده بکنند؟ این حکم شرعی است، اینجا حتماً باید در بین فقرا و مساکین توزیع بشود، این دلیل میخواهد.

بعد اگر خواستند به حکومت بدهند «و لا یدفع إلی غیر سلطان الحق»[8] مال سلطان نیست، اگر خواستید به او بدهید، باید سلطان حق باشد، اگر به غیر سلطان حق شد این فقط در حال تقیه و خوف و غلبه او است.

اینجا امور فراوانی است یکی تعبیرات فقهی فقهاء است که امام «وارث من لا وارث له» است، باید فحص کرد که آیا این در متن روایت آمده یا قاعده فقهی است و این قاعدهای است که مصطاد و صید شده از نصوص است؟ بعضی از قواعد هستند که منصوص هستند مثل «عَلَی الْیَدِ مَا أَخَذَتْ حَتَّی تُؤَدِّیَ»[9] یا ﴿لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ﴾،[10] این منصوص است، ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[11] منصوص است. آیا این منصوص است یا مستفاد از نصوص است که امام «وارث من لا وارث له» است؟

قسمت مهم بعدی آن است که امامت است نه امام، یعنی شخص امام نیست، لذا بعد از رحلت امام قبلی این اموالی که هست به دست ورثه نمیرسد، به دست امام بعدی میرسد و سیره ائمه(علیهم السلام) هم همین بود می فرمودند آنچه را که مال امامت است به من بدهید آنچه که مال خود شخص امام قبلی بود بین ورثه تقسیم کنید این دستور بود و انجام هم میدادند.

پس این مال، برای امامت است آیا چنین چیزی در متن روایت است یا نه؟ بخش وسیعی از روایات این است که ارثِ «من لا وارث له» جزء انفال است. آن وقت یک مقدمه و صغری و کبرای مطوی میخواهد که آیا این مال انفال است، انفال در اختیار امام است پس این در اختیار امام است! آن وقت این قاعده مستفادِ مستقیم از نصوص نیست، این مصطاد از نصوص است، صید شده از نصوص است. هر کدام از آنها باشد پیام خاص خودشان را دارند اگر صریحاً ما چنین روایتی داشتیم که امام وارث «من لا وارث له» است این پیام روشنی دارد، اما اگر داشتیم که این را باید به امام داد آن وقت مسئله ولایت او، اثباتش مقداری آسان نیست آیا امام مصرف است یا ولی صرف است؟ به او بدهید یعنی او مصرف این کار است یا نه، ولایت تصرف دارد؟

بخش بعدی آن است که دارد این مال برای انفال است آن وقت انفال مال کیست؟ ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُول‏﴾[12] مصارف انفال هم در سوره «انفال» مشخص شد.

بحث بعدی آن است که در بعضی از تعبیرات در روایات دارد که این مال بیتالمال است این بیتالمال اعم از انفال است؛ برای اینکه هم انفال را شامل میشود هم غنائم جنگی را شامل میشود، هم میراث «من لا وارث له» را شامل میشود، هم زکات و صدقات و اینها را میآورند در بیتالمال از آنجا توزیع میشود. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) هفتهای یک بار این بیتالمال با دست شریفشان جارو میکردند «یکنس بیت المال» و میگفتند خدا را شکر که این بیتالمال پر بود و الآن خالی است و «یصلی فیه رکعتین»[13] دو رکعت نماز شکر میخواند که خدایا! تو را شکر میکنیم که این بیتالمال پر بود و ما در راه تو صرف کردیم و دست ما آلوده نشد و داریم میرویم.

خب «من لا وارث له» چه کسانیاند؟ این تمسک به عام در شبهه مصداقیه خود عام است باید از نصوص دیگر مشخص بشود.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. شرائع الاسلام، ج4، ص34.

[2]                                                                                                                                                                                                         2.الکافی، ج 7، ص 169.

[3]. سوره نساء، آیه33.

[4]. الفصول المختاره، ص135؛ بحاراانوار، ج30، ص352.

[5]. علل الشرائع، ج1، ص223؛ بحاراانوار، ج44، ص35.

[6]. الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج‏1، ص102؛ کشف الغمة، ج1، ص147.

[7]. سوره توبه، آیه60.

[8]. شرائع الاسلام، ج4، ص34.

[9]. عوالی اللئالی، ج1، ص224.

[10]. سوره نساء، آیه29.

[11]. سوره مائده، آیه1.

[12]. سوره انفال، آیه1.

[13]. وسائل الشیعه، ج15. ص108.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق