24 11 2021 447620 شناسه:

مباحث فقه ـ ارث ـ جلسه 137 (1400/09/03)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

جریان ارث مثل سایر ابواب فقهی اول به صورت یک سلسله مسائل فردی است بعد از اینکه خوب بررسی کردند خصوصیاتهای زمان و زمین را گذاشتند کنار و خصوصیتهای افراد را کنار گذاشتند،  از آن یک قاعده در میآید. غالباً استنباط قواعد فقهی بلکه قواعد اصولی از همین باب است.

آن کسی که گفت من دماغم خون میآید رُعاف دارم آیا وضوی من باطل میشود یا نه؟ حضرت فرمود: «اذا کنت علی یقین»[1] آن یک قضیه شخصیه بود بعد یک قاعده کلیه استصحاب از آن درآمد. اول آن سائل یک امر خصوصی را سؤال کرد که من بینیام خون آمد الآن نمیدانم باز هم خون میآید یا نه! حضرت فرمود وقتی قبلاً طاهر بودی وضو داشتی، حالا به همان حالت هستی «اذا کنت علی یقین» سؤال کردند بررسی کردند دیدند که خصوصیت این زمان، خصوصیت این تاریخ، خصوصیت این شخص دخیل نیست.

جریان ارث هم همینطور است. در جریان ارث اول یک سلسله آیاتی وارد شد بعد در این زمینه سؤالی کردند روایات مخصوصی وارد شد اما وقتی بررسی کردند که عرب و عجم ندارد زن و مرد ندارد و کوچک و بزرگ ندارد، گفتند اصل در میراث _این قاعده کلی است_ این است که آنچه از میت میماند که میت داشت و مقوّم نبود ...؛ بعضی از حقوق یا اموال است که شخص دارد ولی مقوِّم این حق است چون مقوِّم این حق است با موت از بین نمیرود؛ فرضا در مسئله خیار، اگر در بیع شرط این بود که خود شما شخصاً خیار داری، این با موت این «من له الخیار» به ورثه منتقل نمیشود اما اگر نظیر خیار مجلس یا سایر قواعد عام خیار بود که «الْبَیِّعَانِ بِالْخِیَارِ مَا لَمْ یَفْتَرِقَا»[2] اینجا خیار مجلس به ورثه هم میرسد چرا؟ چون خود بایع یا مشتری که خیار داشتند مستحق این حق بودند نه مقوّم این حق. آنجا که حق هست، یک، و شخص مستحق آن حق است نه مقوّم آن، دو، این حق به ورثه میرسد ولی اگر جایی خود شخص مقوّم این حق باشد یعنی به کسی حق داد مثلاً در وقف یا در رقبی یا در عمری که خود شخص شما باید بنشینید و لاغیر، این بعد از مرگ او به ورثه نمیرسد.

در جریان میراث چه آیات ارث چه روایات ارث هر چه بررسی میشود در هیچ جا سخن از تقویم نیست که مثلاً این فرزند مقوّم باشد یا آن پدر مقوم باشد. بنابراین «فهاهنا اصلان کلیان» یک وقت است که انسان مالک چیزی است مثل مالک زمین که خرید، یک وقت است مالک زمین نیست مالک منفعت است این زمین در اجاره اوست زمین ملک او نیست این مالک عین نیست مالک منفعت است؛ قسم سوم مالک انتفاع است نه مالک منفعت، شخص خیری گفت شما اینجا بنشینید یا به طلبهها حجره میدهند که بنشینند، این حجره را که به این طلبه تملیک نکردند، یک، اجاره هم که ندادند، دو، این طلبه نه مالک عین حجره است نه مالک منفعت این، لذا اگر کسی او را به اجبار بیرون کرد نباید حق مال الاجاره را بدهد؛ این فقط حق انتفاع دارد او فقط میتواند بنشیند.

بنابراین آنچه که در شریعت است و بنای عقلا هم همین است، تأسیسی نیست؛ مسئله ارث، امضایی است منتها شارع مقدس حدودی را برایش مشخص کرده است. گاهی عین است، گاهی منفعت است، گاهی انتفاع است، گاهی حق، در هر موردی که آن میت و آن مورّث مقوّم نباشد مستحِق باشد، مالک باشد به ورثه میرسد. این قاعده اصلی آن است، این اصل اول است.

اصل دوم آن است که یک سلسله حقوقی است که شریعت آورده جریان قصاص اینطور است، جریان حدود اینطور است، جریان دیات اینطور است. حالا شریعت آمده گفته کسی که آسیب رساند باید دیه بدهد، این هم بستگان ابوینی دارد، هم بستگان أبی دارد، هم بستگان أمی، در خصوص دیه گفتند بستگان أبوینی سهم میبرند، بستگان أبی سهم میبرند اما بستگان أمی نه. این شریعت است، خصوصیاتی است و قانونی است که خودش آورده است تخصیص میزند.

پس اصل دوم آن است که آنچه که در این امور  شریعت آورده و تخصیص نزده و تقییدی نکرده این به ورثه میرسد، این قاعده کلی ارث این «سواء»، «سواء»، از اینجا در میآید. حالا مورث مشخص شد، یک، حدود میراث مشخص شد، دو، که چه چیزی میراث است و چه کسی ارث میگذارد، حالا عمده وارث است. چه از قرآن چه از روایات برمیآید که اگر کسی با این میت سبباً أو نسباً - نسباً یکی از طبقات سهگانه باشد یا پدر باشد یا فرزند طبقه اول، یا جد و إخوه و أخوات طبقه دوم، یا دایی و خاله و عمو و عمه طبقه سوم –  نسبتی داشته باشد ارث میبرد. از نظر سبب، خواه زوجیت باشد، خواه ولای عتق باشد، خواه ولای ضامن جریره باشد، خواه ولای امامت باشد «أی سبب من الأسباب الاربعة» ارث میبرند منتها ترتیب محفوظ است یا حجب حرمان است یا حجب نقصان، محفوظ است اما اینطور نیست که بگویند فلان شخص ارث میبرد، فلان شخص ارث نمیبرد، اگر کسی واجد شرایط ارث بود بلا استثنا ارث میبرد. چرا بلا استثنا میگویند؟ برای اینکه در جریان زوجه استثنایی است آن را ذکر میکنند.

در خصوص زوجه، یک، در خصوص حبوه، دو، در تأثیرات متقابل، سه، آنجا میگویند همه ارث میبرند الا زوجه، در حبوه میگویند هیچ کدام حق ندارند مگر پسر بزرگ. این بالاخره یا از آن طرف استثناء است یا از این طرف استثناء اما در غیر از مسئله حبوه و در غیر از مسئله زوجه، جا برای استثنا نیست، همه نسبیها و همه سببیها در عین، در منفعت، در انتفاع، در حق ارث میبرند. هم از آن طرف عام است هم از این طرف، تا استثنا نیامده ارث هست منتها استثنا گاهی مثبت است گاهی منفی. در جریان حبوه هیچ کسی حق ندارد مگر پسر بزرگ، در جریان زوجه همه ارث میبرند مگر این. استثنا یا از طرف نفی است یا از طرف اثبات.

در جریان سبب و نسب که گفته شد، جنسیت هم دخیل نیست چه مذکر باشد چه مؤنث. سن هم دخیل نیست چه بزرگ باشد چه کوچک «سواء کان مذکرا أو مؤنثا، صغیرا أو کبیرا، نسبیا أو سببیا، قریباً أو بعیدا» حالا اگر کسی مُرد و هیچ کدام از انساب نزدیک و طبقه اول و دوم و سوم نیست، کل این مجموعه خانوادگی نسبی و سببی در حوادث سنگین مسافرتهای کشتی که غرق میشود یا زلزله میآید یا حوادث دیگر، رحلت کردند یک جدّ بعید دارد یک پسرعموی دور دارد یا یک فرد استثنایی در جایی بوده او زنده است فقط او ارث میبرد. غرض این است که جایی برای استثنا نیست طبقات همهاش محفوظ است. این قاعده کلی است.

در جریان زوجه روایات فراوانی داریم که او از زمین ارث نمیبرد. این قدر متیقن است حالا از عین خانه ارث نمیبرد ولی از قیمت خانه و بناها ارث می برد؛ حالا اگر اقوی نباشد احوط این است که اینها سهم ارث این را بدهند؛ البته زمین نه، نه عین زمین نه قیمت زمین؛ این ابنیه و بناها عینشان نه، قیمتشان را او سهم میبرد و باید به او بپردازند. این از مجموع روایات به دست میآید.

عمده آن است که این جریان عمر بن اذینه که آمد فرق گذاشته بین ذات ولد و غیر ذات ولد، این ظاهرش فتواست چگونه میگویند، ظاهرش روایت است چگونه میگویند که فتواست؟ در نقل فتوا مثلاً میگویند صدوق اینطور فرمود! یا مثلاً ابن بابویه اینطور فرمود! اما بگویند فلان کس گفت، فلان کس گفت، فلان کس گفت، فلان کس گفت که صدوق اینطور نقل کرد، این معلوم میشود روایت است منتها عمده آن است که این روایت مقطوع است نه مرسل، چون نام مبارک امامی برده نشد و روایتی که مقطوع است معلوم نیست که مرسل باشد یا نباشد! چرا؟ چون فاصله بین این شخص با امام معلوم نیست، این از کدام امام نقل کرد؟ آن امامی که اسم شریفش نیامده مع الواسطه است، بلاواسطه است؟ از امام زمان خودش نقل کرده یا از امام دیگر نقل کرده؟ این وسطها چه کسانی آمدند؟

بنابراین در هر مقطوعی احتمال ارسال هست برای اینکه نام امام را که نبرده است ما نمیدانیم از کدام امام است! چون نام امام را نبرده است احتمال میدهیم که از امام قبلی باشد ایشان مع الواسطه نقل کرده باشد آن واسطه که بود؟ بنابراین در هر مقطوعی احتمال ارسال هست چه اینکه از امام زمان خودش هم باشد باز احتمال ارسال است که آیا مع الواسطه شنید یا بلاواسطه شنید؟ بنابراین اولین نقد و نقصش همین مقطوع بودنش است منتها حرفی که در اینجا است جناب عمر بن اذینه که در باب هفت این روایت را دارد در باب شش روایتی دارد که مطابق با «ما هو المشهور» است ملاحظه بفرمایید چون الآن آنچه که خیلی گیر کردند و مرحوم محقق(رضوان الله علیه) با برخی از بزرگان دیگر این را احتمال دادند، بین آن زنی که فرزند دارد با زنی که فرزند ندارد فرق است اگر زن فرزند داشته باشد از زمین هم ارث میبرد و اگر فرزند نداشته باشد از زمین ارث نمیبرد که این خیلی مورد قبول واقع نشد، تمام حرفهایش در همین روایت عمر بن اذینه است با اینکه همین عمر بن اذینه در روایت دیگری مطابق با «ما هو المشهور» روایتی را نقل میکند، روایت معروف که غالب آن فضلای خمسه نقل کردند این است که زن سهمی نمیبرد.

 باب هفت صفحه 213 روایت دومش این است مرحوم شیخ طوسی «بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ» از چه کسی؟ نقل نمیکند این مقطوع است! درباره زنها «إِذَا کَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ» اگر زوجه فرزند داشته باشد «أُعْطِینَ مِنَ الرِّبَاعِ» از زمین خبری نیست، از خود رباع خبر است یعنی از عین خانه، لازم نیست که ما بگوییم از خانه سهم ندارد قیمتش را باید بدهند، نه! از خود خانه ارث میبرد.

همین عمر بن اذینه که درباره زنها این حرف را زده، در صفحه 207 باب شش روایت پنج را ملاحظه بفرمایید در آخرین سطر مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) «عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَة» چه نقل میکند؟ عمر بن اذینه نقل میکند که «عَنْ زُرَارَةَ وَ بُکَیْرٍ وَ فُضَیْلٍ وَ بُرَیْدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ» این فضلای خمسه نقل میکند «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» که «مِنْهُمْ» بعضی از اینها «مَنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع» از امام باقرسلام الله علیه «وَ مِنْهُمْ مَنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ مِنْهُمْ مَنْ رَوَاهُ عَنْ أَحَدِهِمَا ع» مرحوم کلینی جمعبندی کرده فرمود این پنج نفر اینطور نیست که یکی پس از دیگری نقل کرده باشند، یک، این پنج اینطور نیست که همه از یک امام نقل کرده باشند، دو، اینطور نیست. این پنج نفر بعضی از امام باقر، بعضی از امام صادق، بعضی ذهن شریفشان نبود گفتند «عن احدهما»! یقین دارد که یا از امام باقر است یا از امام صادق، چون یاد شریفش نیست میگویند «عن احدهما» این پنج بزرگوار این روایت را بعضی به صورت أبی جعفر(علیهم السلام) بعضی به عنوان أبی عبدالله(علیهم السلام) بعضی به عنوان احدهما نقل کردند، این روایت فضلای خمسه همین است، عمر بن اذینه در این مجموعه است نقل کرد که «مَنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع وَ مِنْهُمْ مَنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ مِنْهُمْ مَنْ رَوَاهُ عَنْ أَحَدِهِمَا ع أَنَّ الْمَرْأَةَ لَا تَرِثُ مِنْ تَرِکَةِ زَوْجِهَا مِنْ تُرْبَةِ دَارٍ أَوْ أَرْضٍ» از خاک هیچ ارث نمیبرد، نه خانه، نه زمین! همین عمر بن اذینه است شما چگونه نقل میکنید؟ به چه وجهی اعتماد میکنید به حرفش میگویید که اگر ذات ولد باشد این زن از خانه ارث میبرد؟ «إِلَّا أَنْ یُقَوَّمَ الطُّوبُ» طوب همان آجرهای مسی را میگفتند بعد مطلق آجر را میگویند وگرنه لغتاً طوب همان آجر مسی است «وَ الْخَشَبُ قِیمَةً فَتُعْطَی رُبُعَهَا أَوْ ثُمُنَهَا».

مستحضرید که این فقهای حله_حلّه واقعا منشأ برکات فراوانی بود محقق حلی بود، علامه حلی بود، ابن سعید حلی بود، یکی دو نفر نبودند_ اینها چون سالیان متمادی در فقه متخصص بودند در استخراج قاعده هم متنبّهاند. علمی که قاعده ندارد پراکنده است میشود توضیح المسائل. علمی که جامع دارد ضابطه دارد، موضوعی دارد، محمولی دارد، نسبتی دارد، مبادی دارد، این میتواند علم باشد. اینها نه تنها مسائل فقهی را سامان دادند خود فقه را سامان بخشیدند؛ حله این خصوصیت را داشت.

بنابراین فرمایش عمر بن اذینه نمیتواند مشکل راه باشد و قاعده فقهی همین است قاعدهای است که هیچ مشکلی در آن نیست، این فضلای خمسه که نقل کردند اینها ارکان این مسائلاند، اینها همهشان نقل کردند که زن هیچ سهمی ندارد و هیچ فرقی هم نگذاشتند بین اینکه ذات ولد باشد یا نه.

در بحث دیروز هم اشاره شد که ما سه راه داریم برای اینکه زن سهمی ندارد: یکی این روایت معتبر است، یکی اینکه در قانون اسلام ما ببینیم هر جا زن فرزند داشته باشد سهم کمتری میبرد حالا اینجا فرزند داشته باشد سهم بیشتری ببرد؟! آن تأیید دیگر این است که آن تعلیلی که امام(سلام الله علیه) فرمود که در مسائل تزاحم حقوقی مواظب باشید که نهاد خانواده آسیب نبیند، چرا؟ چرا ما میگوییم که زن در زمین ارث ندارد، در خانه ارث ندارد از عینش؟ برای اینکه پسفردا شوهر بکند بیگانهای میآید داخل خانواده و اوضاعش به هم میخورد. این را صریحاً امام بیان کرده است که در تزاحم حقوقی برای اینکه نهاد خانواده به هم نخورد، این زن بالاخره مهریهاش را میگیرد قیمت آن بناها را میگیرد، تشریف میبرد. اگر شما به او زمین بدهید، این میرود شوهر میکند، شوهرش هم میآید در زمین، تازه اول دعواست. این ظهور نمیدهد به روایات؟ چرا!

بنابراین ما از سه جهت گفتیم این زن در زمین سهمی ندارد، یکی آن روایات معتبر فراوان که دارد در زمین سهمی نمیبرد مخصوصاً این فضلای خمسه؛ دوم اینکه هر جا که زن بچه داشته باشد سهمش کمتر است نداشته باشد سهمش بیشتر است حالا اینجا که بچه دارد شما بگویید از زمین هم به او بدهید؟ اینکه نمیشود؛ راه سوم آن تعلیلی است که امام گذاشته که شما نهاد خانواده را به هم نزنید و اگر به این زن زمین دادید این زن شوهر میکند، شوهرش میآید، تازه اول دعواست. این نشان میدهد زن در زمین حق ندارد. بنابراین میماند حرف جناب عمر بن اذینه، ابن اذینه که خودش این روایت مقطوعش این بود که در زمین سهم دارد ولی در روایت مسندش که در آن طریق، همان را فضلای خمسه نقل کردهاند هیچ سهمی زن ندارد.

بنابراین این، عصاره مطلب تا این بخش است.غرض این است که راه فقیه شدن این بزرگواران تنها درس و بحث فقهی نبود، استنباط قاعده، استخراج قاعده، سامانبخشیدن به مطلب علمی است.

حالا چون روز چهارشنبه است تبرّکی هم به بعضی از روایات اهل بیت(علیهم السلام) کنیم. این ابن ادریس هم حلی بود که الآن از سرائر ایشان نقل میکنیم، خدا اگر به عالِمی توفیقی داد، او سعی نکند که منزوی باشد، تنها باشد، این عرضه کند نعمت را این ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[3] همه جا هست یعنی کسی مطلب علمی به ذهنش رسید این را در حوزه پخش کند تا چند برابر ببیند. دو تا آیه در سوره مبارکه «بقره» است یک آیهاش معروف است که ﴿مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِل‏﴾ که این معروف است اگر کسی یک درهم در راه خدا بدهد مثل این است که حبهای در زمین کشاورزی کند یک حبه هفت تا خوشه میشود، هر خوشه هم صد تا گندم دارد میشود هفتصد تا ﴿سَبْعَ سَنابِلَ فی‏ کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ﴾ مثل کسی که زمین آماده است، آب آماده است، هوا و غذا آماده است، این یک حبه گندم را کِشت کرده است این تبدیل میشود به هفت خوشه، هر خوشهای هم به صد دانه، این چند تا میشود؟ هفتصد تا. بعد فرمود همین مقدار است؟ فرمود نه. فرمود: ﴿وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ﴾، حداقل ضِعف دو برابر است اگر منظور از یک ضِعف چند برابر نباشد حداقلش دو برابر است این هفتصد میشود 1400 تا، همین مقدار است؟ نه فرمود: ﴿وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾ دیگر معلوم نیست چند تاست.

این در همان طلیعه کار که میخواهد کار مثبتی بکند، مسئله اجر و آخرت و بهشت سرجایش محفوظ است. تو میتوانی با همین کار، قصد بکنی از خدا بخواهی که نلغزی، این آبرویی که داری نرود، این موقعیتی که داری به هم نخورد! میتوانی قصد کنی. آیه این است که ﴿وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَ تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾[4] ما چه کار میکنیم نه! آن حرف دیگری است  این آقا که الآن دارد این کار خیر را میکند بگوید خدایا! من این کار را میکنم محض رضای تو و ـ و یعنی و! ـ موقعیت من در دنیا نلغزد. آخرت را که تو میدهی ، آخرت را که گفتی یکیِ من، هفتصد تا است! ﴿الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾، یک ﴿وَ تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾، دو، آن وقت کار خدا شروع میشود، سه.

پس آدم میتواند کار خیری که انجام میدهد حالا درس میگوید یا بحث میکند یا کار علمی انجام میدهد یا خدماتی انجام میدهد، به فقرا کمک میکند، به مسکین کمک میکند، مشکل مردم را حل میکند، بگوید خدایا این قدم را من برمیدارم که تو نگذاری من بلغزم. خیلی حرف است! خیلی حرف است! نه اینکه بعد به من چه میخواهی بدهی؟ آن چه بدهی را در جملههای دیگر خودش فرمود، این ﴿تَثْبِیتَاً﴾ در نیت این شخص است ﴿ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾ یک ﴿وَ تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ دوم، خدایا مبادا این کاری که من کردم، خدای ناکرده وسیلهای بشود که من خودم را ببینم. در روایات است که اگر کسی کار خیری کرد چه داعی دارد که حالا برای این و آن بگوید. مثل این است که  گُلی را تازه شما از باغ چیدهاید این گلی است که از باغ چیدهاید بسیار خوب، چرا به آن دست میزنید؟ بگذارید این معطر باشد تمیز باشد لطیف باشد و بو بدهد. مدام به آن دست بزنید_ خب هر بار گفتید گویا یک بار دست زدید_ پلاسیده میشود، پژمرده میشود! این در روایات ماست که عمل خیری که انجام دادی، حالا چه کار داری که مدام بگویی! هر بار که گفتی مثل این است که این گل را یک بار دست زدی، دست که زدی پژمرده میشود.

بنابراین ابن ادریس حلی(رضوان الله تعالی علیه) این کتاب شریف سرائر را که نوشتند در آخرش مستطرفات نوشتند، طریف بر وزن ظریف لفظاً و معناً یعنی چیزی که ظرافتی دارد مستطرف یعنی چیزی که مورد ظرافت و لطافت است ایشان میگوید که ما از تقریباً 21 بزرگوار که کتابی دارند از این کتب اربعه مأة و امثال اینها، در این حد و تالی تلو آنها، مستطرفات اینها را من انتخاب کردم یعنی در هر کتابی لطیفهای در آن هست چیز خوب تازهای و طرفهای در آن هست از این 21 کتاب از هر کدام یکی دو تا حدیث به عنوان طرفه و تازه نقل میکند این میشود مستطرفات سرائر.

در آخر جلد بیست و سوم «المستطرفات» این مستطرفات را ملاحظه بفرمایید که چه کار کرده؛ از کتاب موسی بن بکر واسطی، معاویة بن عمار، نوادر بزنطی، ابان بن تغلب، جمیل بن دراج، کتاب سیاری، جامع بزنطی ، کتاب المسائل الجاری و مکاتبات امام رضا، کتاب سجستانی، کتاب مشیخین، کتاب نوادر مصنف الاشعری، کتاب من لا یحضره الفقیه، کتاب قرب الاسناد حمیری، کتاب جعفر بن محمد بن سنان دهقان، کتاب معانی الاخبار، کتاب تهذیب الاحکام طوسی، کتاب عبدالله بن بکیر بن اعین، روایة أبی القاسم بن قولویه، مستطرف کتاب أنس العالم تصنیف الصفوانی، کتاب محاسن برقی، باب محبة المسلمین و الاهتمام بهم؛  می گوید من از این کتابها از هر کدام یکی دو تا روایت را که خود اینها را به عنوان طرفه طرفه انتخاب کردم و برای شما نقل میکنم؛ این میشود مستطرفات سرائر.

دارد که «و من ذلک ما استطرفناه من کتاب السیاری و اسمه أبو عبد الله صاحب موسی و الرضا ع» این از اصحاب موسی بن جعفر بود، یک، از اصحاب امام رضا(سلام الله علیهم) بود، دو، دارد که «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِئْسَ ابْنُ الْعَشِیرَةِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَیْهِ فَصَافَحَهُ وَ ضَحِکَ فِی وَجْهِهِ فَلَمَّا دَخَلَ قَالَتْ لَهُ عَائِشَةُ قُلْتَ فِیهِ مَا قُلْتَ ثُمَّ خَرَجْتَ إِلَیْهِ فَصَافَحْتَهُ وَ ضَحِکْتَ فِی وَجْهِهِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ فِی أَشْرَارِ النَّاسِ مَنِ اتُّقِیَ لِسَانُهُ» این کسی بود که حضرت وجود مبارک پیغمبر گفت این آدم بدی است. عایشه میگوید پس شما رفتی بیرون با او مصافحه کردی؟ فرمود چه کنم من باید آبرویم حفظ بشود من که نمیتوانم علناً با او دربیفتم.  

روایت دیگری که ایشان نقل میکند از همین کتاب سیاری، این شخص هم از اصحاب امام کاظم بود هم از اصحاب امام رضا(سلام الله علیه) از اصحاب اینهاست ولی از امام صادق هم نقل کرد «وَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الْکَرُوبِیِّینَ قَوْمٌ مِنْ شِیعَتِنَا  مِنَ الْخَلْقِ الْأَوَّلِ جَعَلَهُمُ اللَّهُ خَلْفَ الْعَرْشِ  لَوْ قُسِمَ نُورُ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَی أَهْلِ الْأَرْضِ لَکَفَاهُمْ» _ چه عظمتی است! انسان کامل میتواند به آنجا برسد_ میگوید این کروبیین که فرشتهاند اینها پیروان ما بودند، نور یکی از اینها را شما بین اهل زمین تقسیم بکنید همه را روشن میکند! «وَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الْکَرُوبِیِّینَ قَوْمٌ مِنْ شِیعَتِنَا مِنَ الْخَلْقِ الْأَوَّلِ جَعَلَهُمُ اللَّهُ خَلْفَ الْعَرْشِ لَوْ قُسِمَ نُورُ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَی أَهْلِ الْأَرْضِ لَکَفَاهُمْ ثُمَّ قَالَ إِنَّ مُوسَی ع» یعنی امام صادق فرمود «إِنَّ مُوسَی ع لَمَّا سَأَلَ بِهِ مَا سَأَلَ» با خدا مناجات کرد سؤالات داشت «أَمَرَ رَجُلًا مِنَ الْکَرُوبِیِّینَ» ذات اقدس الهی یکی از کروبیین را دستور داد «فَتَجَلَّی لِلْجَبَلِ فَ‍جَعَلَهُ دَکًّا» خود خدا تجلی نکرد! به یکی از کروبیین که فرشتگان خاصاند و از شیعیان اهل بیت هستند، دستور دادند که تو تجلی بکن.

روایات فراوانی است که إنشاءالله در فرصت دیگر نقل میکنیم. اولین روایتی که ایشان از سیاری نقل میکند این است که «قَالَ السَّیَّارِیُّ وَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ لَیْسَ الْعِبَادَةُ کَثْرَةَ الصِّیَامِ وَ الصَّلَاةِ» عبادت زیاد سرجایش خوب است، نماز خوب است، روزه خوب است اما آن عبادت اصلی «إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَکُّرُ فِی اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی» که انسان در این حریم هیچ کس را راه ندهد.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1] . ر.ک: وسائل الشیعه، ج3، ص466 و 477.

[2]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج5، ص170.

[3]. سوره انعام، آیه160.

[4]. سوره بقره، آیه265.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق