21 11 2021 447603 شناسه:

مباحث فقه ـ ارث ـ جلسه 134 (1400/08/30)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

پنجمین مسئله از مسائل ششگانه پایان مقصد دوم کتاب شریف شرایع این است: «إذا کان للزوجة من المیت ولد ورثت من جمیع ما ترک و لو لم یکن لم ترث من الأرض شیئا و أعطیت حصتها من قیمة الآلات و الأبنیة و قیل لا تمنع الا من الدور و المساکن و خرّج المرتضی رحمه الله قولاً ثالثا و هو تقویم الأرض و تسلیم حصتها من القیمة و القول الأول أظهر»[1] متن این مسئله در روزهای قبل تبیین شد.

صورت مسئله این است که اگر کسی بمیرد و فرزند داشته باشد، اما اگر نداشته باشد حکمش تا چه اندازه غیر از این هست؟ مشخص نیست. نظر شریف مرحوم محقق این است که اگر زوج بمیرد و زوجه از زوج فرزند داشته باشد ، زمین را ارث میبرد و اگر نداشته نباشد قیمت زمین را ارث میبرد.

طرح این مسئله از این جهت که هم با آیات باید سنجیده بشود هم با نصوص مطلقه و عامه و همچنین آنچه فتوای رسمی عامه است، از این نظر پیچیده است. بعضی گفتند اطلاقات و عمومات قرآن کریم در صدد اصل تشریع است، نمیشود به اطلاق یا عموم قرآن تمسک کرد! برای اینکه در صدد این است که نمازی واجب است، روزهای واجب است و اطلاقی که در صدد بیان باشد در مقام بیان باشد حجت است، عمومی که در صدد بیان باشد حجت است اما اگر اطلاق یا عمومی در صدد اصل تشریع باشد، در صدد این است که نماز در اسلام هست، روزه در اسلام هست، چنین اطلاقاتی و چنین عموماتی مرجع استدلال نیستند.

این فرمایش قبلاً هم نقض شد، ممکن است فی الجمله در بعضی از موارد درست باشد اما در بسیاری از موارد اینچنین نیست و اگر همه موارد را به این صورت در بیاوریم، قرآن از مرجعیت میافتد، وقتی از مرجعیت افتاد، نه در مسائل اصولی مشکل ما را حل میکند، نه در مسائل فرعی اما در مسائل اصولی مشکل را حل نمیکند چون در موارد اختلاف گفتند: اگر دو طایفه بود بر قرآن عرضه کنید، اگر مطابق با قرآن بود بپذیرید، اگر قرآن در صدد اصل تشریع باشد کاری به خصوصیات و جزئیات و شرایط و اینها نداشته باشد، در صدد بیان نیست و چون در صدد بیان نیست اطلاقش حجت نیست، یکی از مقدمات حجیت اطلاق این است که مولا در صدد بیان باشد اگر در صدد اصل تشریع باشد نمیشود به اطلاقش یا به عمومش تمسک کرد.

نعم! ممکن است در بعضی از موارد مثل اصل مواردی که در صدر اسلام  نازل شده است و شرایطش بیان نشده در صدد اصل تشریع باشد که ما در اسلام صلات داریم زکات داریم و امثال ذلک اما غالب این اطلاقات و عمومات در صدد بیان حجت است.

مطلب دیگر این است که ائمه(علیهم السلام) اصرار دارند که مرجعیت قرآن به عنوان ثقل اکبر محفوظ بماند، لذا روایتها اگر   معارض داشت با فتوای قوم میسنجند و اگر معارض نداشت لازم نیست با فتوای قوم بسنجند بگوییم «خذ ما خالف العامه»[2] چون ما با آنها در بسیاری از موارد مشترکات داریم و موافق باهم هستیم اما در جریان قرآن اینطور نیست هر روایت چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد الا و لابد باید بر قرآن عرضه شود، نصوص عرض دو طایفه است: یک طایفه در صورت معارض داشتن است، یک سلسله روایات در صورت معارض داشتن نیست، روایتی که به ما رسیده است، حضرت فرمود بر قرآن عرضه کنید اگر مطابق با قرآن بود بپذیرید، اگر مخالف با قرآن بود رد کنید، نفرمود موافقت قرآن شرط است، مخالفت قرآن مانع است.

معلوم میشود مرجعیت قرآن برای اهل بیت(علیهم السلام) از اهمیت کاملی برخوردار بود، این یک، و هر روایتی باید بر قرآن عرضه شود، دو، حتی در بعضی از جاها سؤال میکنند که اگر روایتی از نظر سند، صحیح و معتبر باشد ما چه کار بکنیم؟ ممکن است روایت صحیح و معتبر باشد و اینها هم گفته باشند، سند درست است ولی جهت صدور درست نیست، چون جهت صدور درست نیست باید بر قرآن عرضه شوند.

بنابراین مرجعیت قرآن برای همیشه محفوظ است که ثقل اکبر است. وقتی مرجعیت قرآن محفوظ است که احکام و حِکم و دستورات قرآن کریم در صدد بیان احکام باشند وگرنه در صدد اصل تشریع باشند که حجت نیستند.

مسئله بعدی آن سخن لطیفی است که مرحوم شهید اول در غایة المراد فی شرح نکت الإرشاد مرحوم علامه ذکر کردند. در موسوعه شهید اول، جلد سوم، میفرماید: «و قد علّل الأئمّة علیهم السلام و الأصحاب ذلک، بأنّه لو ورثت من الرباع- أعنی الدور و المساکن- لأدّی إلی الإضرار بأقرباء المیّت» رباع که میگویند یعنی خانهها و مسکنها در برابر بساطین و امثال ذلک است.

میفرماید نه تنها ائمه(علیهم السلام) شاگردان آنها هم به تبع ائمه(علیهم السلام) این را به عنوان علت ذکر کردند البته علت به این معنا شاید نباشد یعنی حکمت و مصلحت عامه «و قد علّل الأئمّة علیهم السلام و الأصحاب ذلک، بأنّه لو ورثت» این زوجه «من الرباع» رباع یعنی خانهها و مساکن «لأدّی إلی الإضرار بأقرباء المیّت» به نهاد خانواده آسیب میرساند، برای اینکه این زن، خانه را گرفته و شوهر کرده و شوهر را آورده در همین خانه، آن وقت تازه اول نزاع خانوادگی است لذا زن از دور و رباع بهرهای ندارد، حالا یا از خانه بهره دارد یا نه، مطلبی دیگر است.

چرا ائمه(علیهم السلام) این را ذکر کردند؟ برای اینکه به اصول نهاد خانوادگی آسیب نرسد «إذ لا حجر علیها فی التزویج» زن که ممنوع از ازدواج نیست، میتواند ازدواج کند، آن وقت «فربما تزوّجت بمن کان یناقش المتوفّی» از این همسایههایی که باهم درگیر بودند یا افرادی که باهم درگیر بودند ممکن است با آنها ازدواج بکند، حالا یا قبلا درگیر بودند یا غبطه داشتند، حسد داشتند و مانند آن «أو یغبطه أو یحسده فیثقل ذلک علی أهله و عشیرته» نهاد این خانواده آسیب میبیند «فعدل بها عن ذلک إلی أجمل الوجوه» لذا گفتند که از عین بهره نمیبرد از قیمت بهره میبرد.

بعد مرحوم شهید اول این را تبیین میکنند که این علت مصطلح نیست «و هذا التعلیل ممّا تقتضیه الحکمة الخُلقیّة» اخلاق خانواده، اخلاق اجتماعی مقتضی این مطلب است، بعد میفرماید که «و مستبعده» اگر کسی این را قبول نداشته باشد و بگوید این یعنی چه؟ «کالمستهزئ بالشرع» - معاذالله - مثل اینکه دارد شریعت را استهزاء میکند. این حکمتی است که به صورت تعلیل درآمده است این معلوم میشود که اصل مقبولی است.

«ثمَّ إنّ للخصم تعلیلات تقصر عن هذا یبنی علیها فروعا أعظم من هذا الفرع. إذا عرفت ذلک»[3] میفرماید که در قبال این حکمتی که ائمه ذکر کردند، خصم یک سلسله تعلیلات دیگر هم دارد که قابل اعتناء نیست.

این حفظ نهاد خانوادگی است، از یک سو، و تزاحم حقوقی هم محفوظ است، سهم زن هم محفوظ است که از قیمت باید بهره بگیرد و هم نهاد خانوادگی محفوظ است. پس آنها که میگویند اصلاً سهمی ندارد این با این تحلیل و با این چیزی که بیان فرمودند هماهنگ نیست. حتماً زن سهمی دارد اگر از عین سهمی نداشت از قیمت سهم دارد.

 شما ببینید تمام این جزئیات را شارع مقدس بیان کرده فرمود:  ﴿و لکم نصف ما﴾ فلان ﴿فلَکم الربع﴾ فلان؛ این «لکم» اصل تشریع نیست بیان تمام خصوصیات است و همه این خصوصیات را درباره ورثه قرآن کریم بیان کرده است.  این «و لکم، و للزوجه ربع و ثمن» از یک طرف، «ربع و نصف» از طرف دیگر همه را با «لکم، لکم» لام ملکیت و لام اختصاص، بیان کرد و این نشان میدهد که زوجه را نمی شود محروم کرد و اگر این روایات آمده است در صدد این است که با این حکمت - همانطوری که معمم است مخصص هم هست همانطوری که مخصص است معمم هم هست - این جمع به حقوق می خواهد بکند نه محروم بکند زوجه را از اصل ارث؛ یعنی او از عین سهمی نمی برد، بنابراین حق این است که از  قیمت سهمی میبرد.

بقیه روایات  باب شش را بخوانیم تا برسیم به روایات باب هفت. روایات باب هفت هم همین مضمون را دارد.

در وسائل جلد 26 صفحه 210 و 211 وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) دارد که «أَنَّ النِّسَاءَ لَا یَرِثْنَ مِنَ الدُّورِ وَ لَا مِنَ الضِّیَاعِ شَیْئاً إِلَّا أَنْ یَکُونَ أَحْدَثَ بِنَاءً» و اینها در آن سهمی داشته باشند که از آن بناء سهمی ببرند، به هر تقدیر از عین سهمی نمیبرند «أَنَّ النِّسَاءَ لَا یَرِثْنَ مِنَ الدُّورِ وَ لَا مِنَ الضِّیَاعِ شَیْئاً إِلَّا أَنْ یَکُونَ أَحْدَثَ بِنَاءً» مگر اینکه این شوهر در زمان زندگیاش یک چیز تازهای احداث کرده باشد، الآن هم قانون همین است که زن اگر طلاق بگیرد در اثنای زندگی، در نیمی درآمدهای شوهرش سهیم است، برای اینکه کارهای منزل به عهده اوست «فَیَرِثْنَ ذَلِکَ الْبِنَاءَ»[4] را آن زنها.

روایت چهارده این باب که محمد بن سنان، محمد بن سنان را مرحوم علامه بحر العلوم کاملاً تقویت کرده است و میگوید مشکلی که محمد بن سنان دارد این است که روایاتی در فضیلت اهل بیت گفته است. مسائل کلامی آن روزها خیلی روشن نبود، اگر یک سلسله مقاماتی برای اهل بیت(علیهم السلام) ذکر میکردند اینها میگفتند که این شخص غالی است و حرفش را قبول نمیکردند  اما وقتی که روشن بشود انسان کامل معلم ملائکه است و برتر از فرشتههاست، انسان معصوم پیغمبر باشد یا امام معصوم باشد اینطور است مسئله غلو و اینها نخواهد بود.

محمد بن سنان از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) نقل میکند که «کَتَبَ إِلَیْهِ فِیمَا کَتَبَ  مِنْ جَوَابِ مَسَائِلِهِ» این سؤال شد که «عِلَّةُ الْمَرْأَةِ أَنَّهَا لَا تَرِثُ مِنَ الْعَقَارِ شَیْئاً إِلَّا قِیمَةَ الطُّوبِ وَ النِّقْضِ لِأَنَّ الْعَقَارَ لَا یُمْکِنُ تَغْیِیرُهُ وَ قَلْبُهُ» خانه را که نمیشود تکه پاره کرد! «وَ الْمَرْأَةُ قَدْ یَجُوزُ أَنْ یَنْقَطِعَ مَا بَیْنَهَا وَ بَیْنَهُ مِنَ الْعِصْمَةِ» از این خانه برود و تجدید فراش بکند «وَ یَجُوزُ تَغْیِیرُهَا وَ تَبْدِیلُهَا» تغییر و تبدیل آن خانه «وَ لَیْسَ الْوَلَدُ وَ الْوَالِدُ کَذَلِکَ» پدر و فرزند که این سِمت را ندارند که اوضاع زندگی خودشان را به هم بزنند «لِأَنَّهُ لَا یُمْکِنُ التَّفَصِّی مِنْهُمَا وَ الْمَرْأَةُ یُمْکِنُ الِاسْتِبْدَالُ بِهَا فَمَا یَجُوزُ أَنْ یَجِی‏ءَ وَ یَذْهَبَ کَانَ مِیرَاثُهُ فِیمَا یَجُوزُ تَبْدِیلُهُ وَ تَغْیِیرُهُ إِذَا أَشْبَهَهُ» زن رفت و آمد میکند، با بیگانه ازدواج میکند، آن وقت اوضاع این خانواده را به هم میزند «وَ کَانَ الثَّابِتُ الْمُقِیمُ عَلَی حَالِهِ کَمَنْ کَانَ مِثْلُهُ فِی الثَّبَاتِ وَ الْقِیَامِ»[5] این تقریباً عاریه بود، آن وقت وقتی که خانه پیدا کند صاحبخانه میشود، اصلی میشود، آن وقت تازه اول نزاع با بیگانههاست، بیگانههایی که با شوهر او درگیر بودند، یک، یا حسد داشتند، دو، یا برتریطلب بودند، سه، آن وقت نزاع داخلی پیدا میشود اوضاع اینها به هم میخورد. این علتی بود که ذکر کردند.

این علت را که در روایات دیگر هم هست، گذشته از مرحوم کلینی، مرحوم صدوق هم ذکر کرده است. «وَ رَوَاهُ فِی الْعِلَلِ وَ عُیُونِ الْأَخْبَارِ بِأَسَانِیدِهِ الْآتِیَةِ فِی آخِرِ الْکِتَابِ».

روایت پانزده این باب که «بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ الْوَاسِطِیِّ قَالَ قُلْتُ لِزُرَارَةَ إِنَّ بُکَیْراً حَدَّثَنِی عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع أَنَّ النِّسَاءَ لَا تَرِثُ امْرَأَةٌ مِمَّا تَرَکَ زَوْجُهَا مِنْ تُرْبَةِ دَارٍ وَ لَا أَرْضٍ إِلَّا أَنْ یُقَوَّمَ الْبِنَاءُ وَ الْجُذُوعُ وَ الْخَشَبُ فَتُعْطَی نَصِیبَهَا مِنْ قِیمَةِ الْبِنَاءِ فَأَمَّا التُّرْبَةُ فَلَا تُعْطَی شَیْئاً مِنَ الْأَرْضِ وَ لَا تُرْبَةِ دَار» به زراره میگوید که ما این چیزها را از امام باقر شنیدیم! «قَالَ زُرَارَةُ هَذَا لَا شَکَّ فِیهِ»[6] بله زن ارث نمیبرد از منقول. عنوان منقول و غیر منقول را ما در روایات نداریم هر چه هست از آن  استنباط کرده است، عنوان این است که از دور و رباع و مساکن ارث نمیبرد، منقول و غیر منقول یک استنباط فقهی است، اینطور نیست که در روایت باشد که از منقول ارث میبرد، از غیر منقول ارث نمیبرد.! تا آن وقت بین درخت و بین فرش فرق بگذارند، اینطور نیست. این دارد دور، مساکن، آن وقت اشجار و باغ را شامل نمیشود. اگر باغ گرانقیمتی دارد در تمام درختهای باغ را این ارث میبرد. سخن از منقول و غیر منقول نیست. اگر منقول و غیر منقول بود به تعبیر بعضی از فقهای ما، فرش میشد منقول، درخت میشد غیر منقول، از درخت ارث نمیبرد چه رسد به مسکن اما سخن از دور است و رباع. رباع یعنی مساکن، یعنی خانهها و بناء. سخن از اینهاست. زراره میگوید که بله، ما هم این را از حضرت شنیدیم.

مرحوم صدوق دارد که «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْأَحْوَلِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ لَا یَرِثْنَ النِّسَاءُ مِنَ الْعَقَارِ شَیْئاً وَ لَهُنَّ قِیمَةُ الْبِنَاءِ وَ الشَّجَرِ وَ النَّخْلِ یَعْنِی (مِنَ الْبِنَاءِ)» منظورشان از این بِناء، خانه است «الدُّورَ وَ إِنَّمَا عَنَی مِنَ النِّسَاءِ الزَّوْجَةَ»[7] مبادا کسی خیال کند که این مال جنسیت است، نه! دخترها هم ارث میبرند.

در روایت هفدهم که آخرین روایت باب ششم است مرحوم کلینی نقل می کند از «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ فِی بَصَائِرِ الدَّرَجَاتِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ (عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی مَخْلَدٍ) عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ قَالَ: دَعَا أَبُو جَعْفَرٍ ع» امام باقر(علیه السلام) «بِکِتَابِ عَلِیٍّ ع» حضرت کتاب حضرت امیر را خواست «فَجَاءَ بِهِ جَعْفَرٌ» آن وقت وجود مبارک امام صادق در محضر حضرت بود کوچک بود حضرت امام باقر فرمود که کتاب جدّت امیر المؤمنین را بیاور، وجود مبارک امام صادق که کودکی بود در محضر امام باقر رفت این کتاب را آورد «فَجَاءَ بِهِ جَعْفَرٌ مِثْلَ فَخِذِ الرَّجُلِ مَطْوِیّاً فَإِذَا فِیهِ» در آن نوشته بود «أَنَّ النِّسَاءَ لَیْسَ لَهُنَّ مِنْ عَقَارِ الرَّجُلِ» رجل یعنی شوهر «إِذَا تُوُفِّیَ عَنْهُنَّ شَیْ‏ءٌ» اگر شوهر بمیرد، زنها هیچ سهمی از این عقار ندارند، عقار یعنی ساختمانها و بِناها. آن وقت «فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع» این کتاب را درآورد و نشان داد و در این کتاب نوشته بود که «أَنَّ النِّسَاءَ لَیْسَ لَهُنَّ مِنْ عَقَارِ الرَّجُلِ شَیْ‏ءٌ» بعد حضرت باقر (علیه السلام) این جمله را فرمود که «هَذَا وَ اللَّهِ خَطُّ عَلِیٍّ ع بِیَدِهِ وَ إِمْلَاءُ رَسُولِ اللَّهِ ص».[8]

اینها روایات باب ششم بود. روایات باب هفتم هم که خیلی کم است. مرحوم شیخ طوسی به اسنادش نقل کرد از «الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ أَبَانٍ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ وَ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) «قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ هَلْ یَرِثُ مِنْ دَار امْرَأَتِهِ» یک «أَوْ أَرْضِهَا» دو «مِنَ التُّرْبَةِ شَیْئاً أَوْ یَکُونُ (فِی) ذَلِکَ بِمَنْزِلَةِ الْمَرْأَةِ فَلَا یَرِثُ مِنْ ذَلِکَ شَیْئاً» اگر زن بمیرد و مسکنی داشته باشد، زمینی داشته باشد آیا مرد از مسکن او، بِنای او، ساختمان او و از زمین او ارث میبرد یا نه؟ یا ارث نمیبرد؟ همانطوری که زن از مرد ارث نمیبرد؟ - این مثل اینکه برایشان مسلّم بود –حضرت فرمود: «یَرِثُهَا» یک «وَ تَرِثُهُ» دو «مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ تَرَکَ وَ تَرَکَتْ»[9] هم مرد از جمیع ماترک زن ارث میبرد، هم زن از جمیع ماترک شوهر ارث میبرد. این مخالف با جُلّ روایات و فتوای رسمی که «ممن فردت به الامامیه» است. این روایت را که مرحوم شیخ طوسی نقل کرد مرحوم صدوق هم نقل کرد بعد مرحوم صاحب وسائل میفرماید که خود شیخ طوسی که این را نقل کرده است این را بر تقیه حمل کرده، «وَ حَمَلَهُ أَیْضاً هُوَ وَ الصَّدُوقُ وَ غَیْرُهُمَا» و محمل دیگر: «عَلَی مَا إِذَا کَانَ لِلْمَرْأَةِ وَلَدٌ لِمَا یَأْتِی» که اگر ولد داشته باشد ارث میبرد «وَ یُمْکِنُ حَمْلُهُ» محملهای دیگر «عَلَی رِضَا الْوَارِثِ» خودشان میدانستند که این به نهاد خانوادهشان آسیب نمیرساند، از ارحام آنها است یا مثلاً سالمند است و اهل ازدواج نیست، حالا این را ما بیرون کنیم کجا برود؟ پیرزنی است «عَلَی رِضَا الْوَارِثِ» راضی شدند بر«إِعْطَاءَ الْعَیْنِ فِیمَا عَدَا الْأَرْضَ وَ بِإِعْطَاءِ الْعَیْنِ أَوِ الْقِیمَةِ مِنَ الْأَرْضِ»[10] به دو سه محمل حمل کردند؛ یا عین زمین یا بدل زمین یا قیمت زمین.

روایت دوم این باب که مرحوم شیخ طوسی نقل کرد «إِذَا کَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ أُعْطِینَ مِنَ الرِّبَاعِ» اگر فرزند داشته باشد مقداری از خانهها را به او میدهند.

بنابراین عمده این کار این است که اساس قرآن را چون مرجع اصیل است محفوظ داشته باشیم، شما روایات عرض را ملاحظه بفرمایید در روایات عرض دو طایفه است: یک طایفه آن است که اگر روایات مخالف داشته باشد معارض داشته باشد هم بر کتاب الله عرضه میشود هم بر فتوای عامه «خذ ما خالف العامه». طایفه دیگر این است که روایت  معارض ندارد ولی صادر هم شده است اما ما در جهت صدور مشکل داریم که آیا این تقیةً صادر شد یا نه؟ الا و لابد این روایتی که معارض ندارد هم باید بر قرآن عرضه شود.

سرّ اینکه این روایتهای معمولی را ما عرضه نمیکنیم، چون خطوط کلیاش مشخص است وگرنه اگر روایتی مضمونش مشکوک باشد ولو معارض هم ندارد الا و لابد باید بر قرآن عرضه شود. بعد امام هم استدلال میکند فرمود هر چه که از ما نقل کردند بر قرآن عرضه کنید چون مثل ما حرف میزنند اما مثل قرآن کسی حرف نمیزند.

این است که سیدنا الاستاد مرحوم علامه اصرار داشتند که اصل قرآن که چه میخواهد بگوید مشخص شد، گرچه قبلاً هم عرض شد که ایشان در آن هفت جلدی که قبلاً نوشتند بحثهای روایی و قرآن از منظر روایات و سنت اهل بیت را آنجا بیان کردند اینجا هم در ذیل هر آیهای که مناسب باشد بحث روایی دارند اما محور اصلی این است که مرجعیت قرآن محفوظ بماند.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1] . شرائع الاسلام، ج4، ص28و29

[2] . ر.ک: وسائل الشیعه، ج27، ص106- 124.  

[3] . غایة المراد، ج3، ص584

[4] . وسائل الشیعه، ج26، ص210.

[5] . وسائل الشیعه، ج26، ص210و211.

[6] . وسائل الشیعه، ج26، ص211.

[7] . وسائل الشیعه، ج26، ص211.

[8] . وسائل الشیعه، ج26، ص212.

[9] . وسائل الشیعه، ج26، ص212و213.

[10] . وسائل الشیعه، ج26، ص213.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق