10 05 2023 1445751 شناسه:

مباحث علوم القرآن – الجلسة 31

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث های روز چهارشنبه درباره علوم قرآنی به معنای اخصش بود. يک سلسله تفسيرهايي مربوط به علوم قرآنی است که از سنخ تفسير موضوعی است؛ علوم سماوات، علوم ارض، علوم طبيعی، علوم عقلی و مانند آن که اينها در بحث های تفسيری گذشت. يک سلسله علوم قرآني است که ذات اقدس الهي هم به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايد هم به امت اسلامي که اين حرفها هيچ جا نيست و اگر وحي نبود حتي شمای پيامبرهم به آن دسترسي نداشتي، لذا اين چهار جمله هر کدام معناي خاص خودشان را دارند فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ،[1] اين دو؛ ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ[2] اين سه؛ به شخص حضرت هم خطاب کرد : ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ[3] اين چهار. اين «کان»ی منفي معنايش اين است که هيچ جا نميتواني ياد بگيري؛ کجا ميخواهي ياد بگيري؟ از کدام مکتب ميخواهي ياد بگيري؟ آن ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ ممکن است اين معنا را داشته باشد ولي استفاده اين معنا از اين جملهها آسان نيست؛ اما از اين دو جمله به خوبي استفاده ميشود؛ اين «کان»ی منفي يعني هيچ جا اين حرفها نيست اين حرفها حرفهاي تازه است. اين قِسم محور بحث روزهاي چهارشنبه بود.

مطلب دوم اين است که نمونههايي از اين ذکر شد؛ هم درباره خلقت کل آسمانها هم درباره توحيد ذات اقدس الهي، هم در ساير مسائل. درباره خلقت نظام هستي فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ؛[4] شش مرحله طول کشيد؛ چه کسي ميداند که خلقت عالم شش مرحله طول کشيد يا کمتر يا بيشتر و اين مراحل هم چند سال است؟ فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ. هيچ کس نبود يا هيچ کس نيست که بداند جهان در چند روز خلق شد و منظور از اين روز مرحله است و مرحله هم چقدر طول ميکشد. از اين نمونهها ما در قرآن کريم کم نداشتيم.

حالا آنچه در اين نوبت مطرح است اين است که فرمود در هنگام اصل خلقت حضرت آدم، يک سلسله اسمائي را به آدم آموخت: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّهَا﴾.[5] مستحضريد که فرشتهها که از آدم(سلام الله عليه) اين اسماء را ياد گرفتند اين اسماء نظير مواد عادي نيست که با اين مواد ساخت و ساز بشود با اين مواد کشاورزي بشود با اين مواد صنعت بشود. فرمود: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّهَا؛ منظور از اين اسماء که در قرآن کريم و همچنين روايات اهل بيت(عليهم السلام) آمده است، الفاظ نيست؛ مثلاً وقتی میگويند نزد فلان شخص اسم اعظم هست و او میتواند مرده را زنده کند يا مثلاً طي الارض داشته باشد، اين اسم اعظم، لفظ نيست، مفهوم هم نيست که اگر کسي اين معنا را در ذهن تصور کرده بتواند مرده را زنده کند يا «طي الارض» داشته باشد. اين اسماء همان است که در دعاي کميل و امثال کميل آمده است؛ در دعای کميل عرض میکند: «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‏ء»؛[6] ارکان عالم را اسماء الهي پر کرده است. معلوم ميشود لفظ نيست، يک؛ مفهوم نيست، دو؛ حقيقت خارجيه است، سه؛ در رديف موجودات هم نيست، چهار، بلکه سايهافکن بر آنهاست، پنج، لذا اگر کسي اسم اعظم را بداند، به اذن خدا توان احياي موتي دارد و مانند آن.

اين اسماء را ذات اقدس الهي به فرشتهها ياد داده بود؛ منتها مع الواسطه؛ به خليفه خود که وجود مبارک آدم(سلام الله عليه) است اين اسماء را آموخت: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّهَا.

پرسش: ...

پاسخ: بالاخره مظهريت ذات اقدس الهي بايد باشد؛ قداستي ميخواهد مثلاً فرشتهها نظير اسرافيل احيا ميکنند  

 

خداي سبحان ميفرمايد تو به اذن ما ميکني. اينکه وجود مبارک عزرائيل(سلام الله عليه) قبض روح ميکند اماته ميکند يا اسرافيل(سلام الله عليه) احيا ميکند زنده ميکند، حيات و ممات را به عنوان خليفة الله انجام ميدهند يعنی با اينکه ﴿يُحْيي‏ وَ يُميتُ،[7] بالذات، به دست خداي سبحان است، اينها مظهر احياء و اماتهاند، براي اينکه آن اسماي الهي را بلد هستند. اينها با اسماء الهي کار ميکنند. اين ملکوت عالم که اسم اعظم در آنجا هست يک مقام وجودي است و چون مقام وجودي است از قبيل يک علم اصطلاحي که تصور و تصديق و لفظ و مفهوم دارد نيست. اين اسماء را ذات اقدس الهي به وجود مبارک آدم آموخت: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّهَا، وقتي به حضرت آدم آموخت، يقينا به اعظم انبيا که وجود مبارک حضرت است و همچنين اهل بيت که ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ[8] جان يکديگرند هم آموخت.

پرسش: اعظم ملائکه هم همينطور هستند ...

پاسخ: بلاواسطه نه، مع الواسطه بايد باشد.

پرسش: يعني حتي مثلاً جبرائيل و اسرافيل و عزرائيل؟

پاسخ: هم در معراج نشان داد که «لَوْ دَنَوْتُ‏ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقَت»[9] هم در نصوصي که دارد اولين نوري که خلق شده است وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است[10].

پرسش: ...

پاسخ: آن هم مرحله بعدي است و ذات اقدس الهي هم به وجود مبارک آدم فرمود: ﴿أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾.[11] آن هم در بحثهاي همان سوره مبارکه «بقره» گذشت که ملائکه از چند جهت از انسان کامل فاصله دارند نه صادر اولاند و نه ميتوانند شاگرد بلاواسطه خداي سبحان باشند، چون اگر واقعاً صلاحيت اين را داشتند که علوم الهي را بلاواسطه   از خداي سبحان ياد بگيرند، خداي سبحان به همينها ميآموخت و ديگر به حضرت آدم نميفرمود که به اينها ياد بده.

مرحله ثالثه آن است که آنها حتي در مرحله تعليم هم نيستند، لذا وجود مبارک آدم مأمور نشد که معلّم آنها باشد؛ نفرمود: «يا آدم علّمهم باسماء هؤلاء»، فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ.

پرسش: نکتهاي مرحوم علامه طباطبايي دارند که اين فرشتگاني که مأمور به سجده شدند به حضرت آدم، فرشتگاني بودند که امور ارضي و امور بشري را عهده دار بودند نه کساني مثل جبرئيل و اسرافيل و ملائکه ...

پاسخ: اين در حدّ يک احتمال است و فرمايش ايشان را آن جمله بعد تأييد ميکند که ﴿أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالينَ،[12] اما آن رواياتي که دارد اولين نوري که خلق شده است نور پيغمبر است تأييد ميکند که آنها اين کارهاند. آنجا که دارد که ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّهَا، معلوم ميشود که همه اسماء را آموخت و اين اسماء را به فرشتهها تعليم داد. اينها از علومي نيست که در جاي ديگر باشد و غير از وحي يک راه ديگري داشته باشد که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) خودش ياد بگيرد بعد هم بتواند معلم امت باشد، اينها از آن قبيل نيست بلکه فقط از راه  وحي الهي است ولاغير.

نمونههايي از اين هم در جريان سليمان پيامبر و مانند آن هست. اين قصهاي که ذات اقدس الهي درباره سليمان پيامبر نقل کرد آيا همانطوري که براي ما يک قصه است براي وجود مبارک پيامبر هم يک قصه بود که مثلاً ﴿قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ‏،[13] همين؟ يا اصل جريان را به حضرت اعلام کرد که کسي در خدمت حضرت سليمان بود با اين قدرتي که ما به او داديم توانست «طرفة العين»ي تخت را از يمن به فلسطين بياورد؟ يعني براي حضرت تاريخ نقل کرد يا اين موقعيت را يادش داد که اينطوري انجام داد؟

حالا مفسران ما تلاش و کوشش فراواني کردند _سعيشان مشکور_ تا گوشهاي از اين اسرار را به دست بياورند که اين چگونه است، آيا اين طي الارض است، خودش رفت و تخت را آورد يا بدون اينکه برود و بياورد، با اراده تخت را از يمن به فلسطين آورد يا نه اين است و نه آن، بلکه تجدد امثال است و تصور تجدد امثال جزء تصورهاي نظري است نه بديهي؛ فرمود اينها را به پيامبر آموختيم.

حالا اين تخت با عظمت که ﴿لَها عَرْشٌ عَظيمٌ،[14] به در و ديوار نخورد و تصادف نشود!  آن يکي که گفته بود: ﴿قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِك‏[15] من اين تخت را ميآورم، مدتي طول ميکشيد، حالا به اين معنا که به اندازهاي که بلند بشوی است يا صبح تا ظهر که مشغول انجام امور مردم بودي تا ظهر مشغول انجام کارها بودي، قبل از اينکه از جا برخيزي و کار شما تمام بشود من اين تخت را از يمن ميآورم به فلسطين؟ اين است يا همينطور که نشستي قبل از اينکه برخيزي من اين تخت را ميآورم؟ به هر تقدير تا حدودي زمان مختصري ميخواست اما آن يکي که ﴿قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ، يک چشم به هم زدن. اين چشم به هم زدن، از سنخ «طي الارض» است رفتن و آوردن است يا با اراده آوردن است يا «لا هذا و لا ذاک» از سنخ تجدد امثال است؟ حالا اگر از سنخ تجدد امثال باشد تجدد امثال يعني چه؟ اينها علومي است که ذات اقدس الهي به حضرت آموخت فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ؛ اين حرف ها در هيچ جاي عالم نيست که شما اين حرفها را ياد بگيري.

بنابراين اگر گفته شد که حقيقت قرآن و علم آن نزد اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است تعارف نيست اغراق نيست، اين حرفها هست

نمونههاي ديگر اين است که هنوز هم که هنوز است شما ميبينيد يک جا بخواهيد مطرح بکنيد ميبينيد اصلاً به ذهن مفسران مثل ما نيامده تا معنايش را ببينيم. ما وقتي ميشنويم: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ،[16] اين کفر است، بعد در سوره مبارکه «مجادله» ميشنويم که فرمود: ﴿ما مِن نَجوی ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُم‏؛ هر جا سه نفر هستند خدا چهارمي آنهاست. چطور چهارمي کفر نيست و سومي کفر است؟  ثالث ثلاثه کفر است و رابع کفر نيست؟ اين از آن تصورات مجهول الکُنه آيات قرآن کريم است که ثالث ثلاثه شد ميشود کفر، رابع ثلاثه شد ميشود ايمان! البته معنايش از نظر تفسيري حل شد، او رابع ثلاثه است نه رابع اربعه. سه نفر که هستند خداي سبحان با آنها هست هر چه شما بشماريد سه نفر هستند او چهارمي نيست اما ثالث ثلاثه که آنها گفتند عيسي يکي، مادرش دو تا، ذات اقدس الهي سه تا؛ در عرض هم هستند، اينجا ميفرمايند نه، در عرض نيستند. چه کار ميخواهيد بکنيد؟ شما اگر اين را گفتيد رابع ثلاثه يعني جايش فقط اينجاست؛ اين يکي را بخواهي بشماري ميبيني که او اينجا هست، آن دومي را بخواهي بشماري، او هست، سومي را بشماري، او هست، در فاصله اولي و دومي، او هست، فاصله سومي و دومي، او هست. کجا ميخواهي بشماري؟! دست ميخواهي اشاره کني که او چهارمي است، ممکن نيست، لذا اين سه نفر که هستند شما هر چه بخواهي بشماري، اين يکي چهارمي سه تاست نه چهارمي چهار تا که در رديف اينها قرار بگيرد، براي اينکه اين جا ندارد. اگر بخواهد رابع اربعه باشد بايد اينجا بنشيند اما محيط به اين است ولی در اينجا نيست، بين اين و اين هست ولی در اينجا نيست، در اين است ولی در اينجا نيست. «مع کل شيء لا بمقارنة»[17]؛ کجا ميخواهي بشماري؟!

  خواص اصحاب به اينجا رسيدند که چگونه شد که ثالث ثلاثه کفر است اما رابع ثلاثه کفر نيست؛ اين رابع ثلاثه است نه رابع اربعه. اين چهارمي چهار نفر نيست چهارمي سه نفر است، هر چه بشماري چهارمي سه نفر است: ﴿ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُم‏؛[18] رابع ثلاثه است نه رابع اربعه.  

در بحثهاي قبلي هم ما داشتيم که انسان به دو روش علم ياد ميگيرد مثل اينکه به دو روش مال پيدا ميکند. يک روش راه فکری دارد يک روش راه فکري ندارد. در مال پيدا کردن يک وقت است که کسي توليد دارد کشاورزي دارد تجارت دارد اين کارها را انجام ميدهد مال پيدا ميکند که اين راه فکري دارد آدم ميرود درس ميخواند ياد ميگيرد؛ يک وقت است پسر يک پدر مالداري است که اين با مرگ او، ارث ميبرد. اين راه فکري ندارد که شما چه کار کردي که از اين آقا ارث بردي که ما هم همين کا ر را بکنيم، اين فقط پيوند ميخواهد. به دست آوردن علم هم به دو روش است: يک وقت راه درس و بحث حوزه و دانشگاه است که آدم ميرود فلان درس را ميخواند ياد ميگيرد؛ يک وقت است که پيوند دارد. اين پيوند راه فکري ندارد اين از سحرگاهان گيرش ميآيد اين با نماز شب گيرش ميآيد.  

   اين راه را هم قرآن کريم ارائه کرد يعني فرمود ما دو گونه فيض داريم؛ تنها کسي که بعد از حضرت آدم(سلام الله عليه) ذات اقدس الهي از او به عنوان خليفه ياد کرده است داوود پيامبر است: ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْض‏؛[19] به داوود(سلام الله عليه) دو علم داد يکي راه فکري دارد يکي راه فکري ندارد. آنکه راه فکري دارد از آن تعبير به علم کرده است، آنکه راه فکري ندارد راه درس و بحث ندارد که آدم ياد بگيرد از آن به علم تعبير نکرده است. در جريان زرهبافي فرمود: ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ،[20] ما راه زرهبافي را به او ياد داديم. اين راه فکري دارد راه علمي دارد آدم ميتواند نزد استاد برود و زرهباف بشود اما يک مشت آهن در دست او مثل موم نرم ميشود، اين راه فکري ندارد که بگوييم آقا شما کجا درس خواندي که آهن در دست شما نرم شد؟! در اين بخشها تعبير به علم نکرده است. در جريان زرهبافي چون صنعت است و علم است فرمود: ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ اما در جريان اين آهن که در دست حضرت نرم ميشد فرمود: ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ[21] نه «علّمناه»! نه اينکه به او ياد داديم چگونه آهن را نرم بکند مثل موم، بلکه فرمود ما در دست او نرم کرديم. اين راه فکري ندارد که ما بگوييم شما کجا درس خواندي آهن را مثل موم نرم ميکني!

اين تعبيري که درباره زره فرمود اين راه فکري دارد و علم است: ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ؛ درباره آنکه راه فکري ندارد فرمود: ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ؛ ما نرم کرديم. يک وقت کسي از راه درس و بحث چهار تا کلمه ياد ميگيرد، يک وقت کسی از راه نماز شب چهار تا کلمه ياد ميگيرد؛ اينکه راه فکري ندارد؛ مثل کسي که پسر تاجري است مال گيرش آمده، بگوييم که آقا شما چه کار کردي که مالدار شدي! اين ربط دارد، اين ربط باعث پيدايش اين مال است، کار نيست صنعت نيست. اينکه علما ورثه انبيا  هستند به اين دومي ناظر است نه اينکه کسي در حوزه يا دانشگاه درس بخواند عالم بشود، اينکه ارث نيست. آن کسی که از سحرگاهان گيرش آمده او ميتواند بگويد که ما وارث انبيا هستيم. تشويق ميکند که شما اين ارتباط معنويتان را حفظ بکنيد که علما ورثه انبيا هستند.

فرمود اگر کسي خالصاً و مخلصاً لله درس بخواند و عالم بشود «دعي في ملکوت السماوات عظيماً»؛[22] اگر کسي اهل سحر بود «دعي في ملکوت السماوات عظيما». آنهايي که در ملکوت، عظيم خوانده میشوند کساني هستند که از راه «انّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»[23] به جايي رسيدند نه از راه درس و بحث. آنکه از راه درس و بحث مثلاً به جايي ميرسد آيت الله العظماي مردمي است!  

 اينکه حالا چيزي را ياد گرفته اشکالي ميخواهد بکند بر کسي، ديگر قلم در اختيارش نيست او ديگر «دعي في المُلک عظيما»! لذا اينگونه از علوم در آخرهاي عمر از آدم گرفته ميشود.

 

حالا اين آيات را فقط يک مرتبه مرور بکنيم. سوره مبارکه «بقره» آيه 31 به بعد اين بود که ﴿وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الْأَسْمَاءَ كُّلَهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلىَ الْمَلَئكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونىِ بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ٭ قَالُواْ سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا بعد هم ذات اقدس الهي خودش تعليم اينها را به عهده نگرفت، يک؛ به آدم(سلام الله عليه) هم نفرمود تو معلم اينها باش، دو؛ بلکه به حضرت آدم فرمود اينها را در حد گزارش باخبر کن، سه؛ ﴿يَا آدَمُ أَنبِئْهُم اين سه مطلب را بحثهاي تفسيري ملاحظه فرموديد.

در سوره مبارکه «بقره» باز هم اين مطلب هست که در آيه 151 به وجود مبارک پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايد: ﴿كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِّنكُمْ يَتْلُواْ عَلَيْكُمْ ءَايَاتِنَا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونً يعني اين پيامبر حرف تازهاي دارد و مطالب جديدي به شما ياد ميدهد که شما در هيچ جای ديگر   ممکن نيست ياد بگيريد يعني اگر کسي به مکتب دين سري نزده است ممکن است يک سلسله مسائل که مربوط به امور مادي و دنيايي است را ياد بگيرد اما حالا نشئه بعد چيست، قبلاً انسان چه بود، هيچ به فکر اينها نيست.

 

 اصلاً به اين فکر نيست که من که مُردم مثل درختي هستم که خشک شده و هيزم ميشود يا پرندهاي که از قفس آزاد ميشود! اين آقا آسماني بلد است، زميني بلد است، طب بلد است، معدن بلد است، کشتي ميسازد، در همين محدوده است؛ اما حالا من که مُردم هيزم ميشوم يعني درختي است که خشک شده يا مرغي است از قفس پَر کشيده؟ اين ممکن است چندين غده سرطاني را کشف کند، خب سعياش مشکور؛ اما حالا بعد چه؟ يعني من که مُردم مثل درختي است که خشک شده و هيزم ميشود که کسي با آن کاري ندارد يا «مرغ باغ ملکوتم» که اين بدن را رها ميکنم و ميروم؟

حرفي که جناب خيام گفته که

                        جان قصد رحيل کرد، گفتم که مرو         گفتا چه کنم خانه فرو ميآيد[24]

اين شعر منسوب به خيام است که در دوران پيري اين بدن ميخواهد برود، انسان علاقهمند است که بماند، به او ميگويد که نرو، اين روح ميگويد که چه کنم، اين خانه دارد فرو ميآيد و اين بدن نميکشد و من نميتوانم اينجا بمانم. مرحوم صدرالمتألهين حالا اين طور نيست که در برابر خيام بايستد، ميفرمايد اين مکتب، مکتب تامّي نيست که چون بدن نميکشد روح خداحافظي ميکند، بلکه روح جاي ديگر يک خانه جديد ساخت به اين بدن نميپردازد و کاري به اين بدن ندارد، اين کمکم فرسوده ميشود و فرصت اينکه اين را تعمير بکند ندارد يا علاقهاي که اين را تعمير بکند ندارد.

 بين اين دو ديدگاه خيلي فرق است! فاصله فکر صدر المتألهين و خيام خيلي يعني بين ارض و السماء فاصله است، البته اگر آن شعر مال خيام باشد! به هر تقدير آنهايي که مادي فکر ميکنند ميگويند بدن اصل است روح تابع است اين بدن ديگر نميکشد، روح فاصله ميگيرد؛ اما آنهايي که به اصالت روح قائلاند ميگويند اين روح جاي ديگر خانه ساخته، چه جهنم باشد او ساخته، چه بهشت باشد او ساخته است، ولو نميداند آنکه ساخته خيلي سوخت و سوز دارد ولي ساخته است به آن علاقهمند است چون کار اوست؛ اختلاس، برای اوست! نجومي، برای اوست! حالا نميداند اينکه ساخته خيلي سخت است! چون به آن علاقهمند است و آن را ساخته حواسش معطوف به آن است و به اين بدن نميرسد مثل خانهاي که کسي چند سال سري به آن نزند کمکم خراب ميشود.

اينجا فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونً؛ پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) چيزي را به شما ياد ميدهد که براي شما مقدور نيست که ياد بگيريد، چه اينکه به وجود مبارک پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هم ميفرمايد که به شما هم چيزي را ذات اقدس الهي آموخت که اگر خداي سبحان نبود برای شما هم مقدور نبود و هيچ نميتوانستي ياد بگيري. در همان سوره مبارکه «بقره» دارد که ﴿فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون‏[25] نه «ما لا تعلمون». در سوره مبارکه «نساء» به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود تو هم اين چنين هستي فرمود: ﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ[26]؛ چيزهايي را خدا به تو ياد داد که تو آن نبودي که  ياد بگيري، از کجا ميخواستي ياد بگيري؟ اين راه درس و بحث ندارد.

 چه به وجود مبارک پيامبر چه به امت اين گونه فرمود؛ منتها پيامبر، واسطه فيض بود که اين فيض به امت برسد. فرمود در وحي يک سلسله مسائل هست که حتي شمای پيامبر هم اگر از راه وحي نبود، مقدورت نبود که آنها را  بيابی. نمونهاش هم همان جريان حضرت سليمان و مانند آن است که در سوره مبارکه «نمل» آمده است؛ آيه سوره مبارکه «نمل» اين است: ﴿قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ همين که گفت، ﴿فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَني‏ أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَريمٌ. اينها نمونههايي از علومي است که ذات اقدس الهي در قرآن ميفرمايد در هيچ جاي عالم نيست و برای بشر مقدورنيست که بشر برود درس بخواند و آنها را ياد بگيرد، اين اول بايد مواظب خودش باشد که بالاخره چه؟ چه ميشود؟

حالا وقتي وارد بحث وحي و نبوت و مخصوصاً معاد شديم، آن وقت روشن ميشود که اين ﴿وَ يُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونً چيست. فرمود يک سلسله حرفهايي در قرآن کريم هست که در هيچ جا نيست. خدا غريق رحمت کند مرحوم کليني را، سر تا پاي اين کتاب واقعاً نور است؛ جلد اول و دوم که مربوط به اصول است و جلد هشتم هم که مربوط به فروع و قصص انبيا است اينها خيلي لطيف است، آن جلد سوم تا هفتم (اين پنج جلد) مربوط به فقه و اينهاست.

در جلد هشتم که روضه کافي است آنجا اين را نقل ميکند که بشر اولي گرچه ميخوابيد ولي خواب نميديد. انبيا  هر چه ميگفتند که مثلاً بعد از موت خبري هست و مانند آن، آنها باور نميکردند ميگفتند: ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ[27]، اين تنها شبهه عصر نبوت پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نبود هميشه اين شبهه را داشتند که چگونه دوباره مردههاي قبرستان زنده ميشوند؟ ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ. مرحوم کليني نقل ميکند که انبياي اوليه وقتي به   بشر میگفتند بعد از مرگ خبری هست خيلیها باور نمیکردند تا ذات اقدس الهی رويا را نصيب اينها کرد. اينها ميآمدند نزد پيامبرانشان ميگفتند اينها چيست که ما در خواب ميبينيم؟ خواب ميديدند مثلاً رفتند در جايي يا آمدند!

 مرحوم کليني نقل ميکند که حضرت فرمود انبيا به آنها ميگفتند اينها از نمونههاي چيزهايي است که ما به شما ميگوييم بعد از مرگ خبري هست. [28]شما دلتان نخواهد که اجساد اجدادتان از قبرستان زنده بشوند، چون کل اين نظام وضعش عوض ميشود، زميني نميماند! ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ.[29]  

 

 اينجا عوض ميشود، زمين تبديل ميشود به زميني ديگر ولي اين انسان عين همان انسان است بعد دوباره زنده ميشود. فرمود اين روياها که میبينيد، از سنخ و از نمونههاي آن چيزهايي است که ما به شما ميگوييم، شما توقع نداشته باشيد که اموات شما از قبرستان در بيايند، نه! ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ، آن وقت کل اين نظام که عوض شد مجموعه افراد هم دوباره زنده ميشوند که اميدواريم در همه اين اوضاع، همه ما _إنشاءالله_ محفوظ و مصون باشيم!

پرسش: کساني که به کُما ميروند ... نشانههاي زيادي هست که اينها توهم و اينها نيست، اصلاً در ذهن اين فرد ...

پاسخ: بعضي منکر هستند!

پرسش: خواب هم از اين قبيل است

پاسخ: چند خواب را که خدا در سوره «يوسف» و امثال آن نقل ميکند پيداست که خواب، يک واقعيت است.  

پرسش: احضار ارواح هم از همين قبيل است اگر واقعی باشد؟

پاسخ: در حقيقت ارتباط با ارواح است  

پرسش: اين آيه شريفهاي که ميفرمايد ... يعني داديم اين علم را به شما اين همان معنايي که هست ...

پاسخ: بله  ولي آنجايي که فعل مضارع است يعني ميدهيم ميفرمايد: ﴿وَ يُعَلِّمُكُم يعني ما گفتيم. کاري که از قرآن ساخته است و از هيچ فلسفهاي از فلسفههاي بشري ساخته نيست، اين است که در همه علوم، البته آنها که الحادياند هيچ؛ اما آنها که الهياند، قانون علّيت و معلوليت را قبول دارند. در قانون علّيت و معلوليت ما چون معلول و آثار را ميبينيم پي به مؤثر ميبريم، اين درست هم است؛ اما چه کسی است که اين را ساخته، در هيچ مکتبي چه مشاء چه اشراق چه حکمت متعاليه آن صاحبکار را نشان نميدهد. هر کسی که آمد گفت اثر، مؤثر دارد، معلول، علت دارد؛ اين خانهاي که هست سازندهاي دارد، مدرسهاي که هست سازندهاي دارد، فرشي که هست بافندهاي دارد. اين پي بردن از معلول به علت، از اثر به مؤثر، محفوظ است؛ اما آن چه کسی است؟ ببيني ميشناسي؟ نه، من چه ميدانم! در هيچ مکتبي از مکتبهاي فلسفي اين مشخص نميکند که اين چه کسی است؟ ميگويد آقايي بالاخره ساخته است؛ اما قرآن مشخص کرده است.  خداوند قبل از اينکه ما را به اينجا بياورد، صاحبکار را به ما نشان داده است: ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ مرا ميشناسيد؟ من معمار هستم. نامهاي که آدم ببيند، حتماً نويسندهاي دارد؛ اما آن نويسنده چه کسی است؟ فرشي که باشد يقيناً بافندهاي دارد اما بافنده چه کسی است؟ اما در دين اول بافنده خودش را نشان داد: ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏‏. آن قدر اين صحنه غني و قوي و مستدل است که هيچ کس نميتواند در قيامت بهانه بياورد که مثلاً من در ديار غرب بودم آنجا خبري از اينها نبود يا کسي در جاهليت بگويد که آباء ما مشرک بودند!   آن قدر در درونِ درون، اين اقرار جاسازي شده که هيچ کس نميتواند بگويد که ما در جاهليت بوديم. فرمود آنچه ما در درون شما گذاشتيم فراموش شدني نيست. در سوره مبارکه «اعراف» اين را کاملاً مشخص کرده است که اصلاً شکبردار نيست: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذريَتَهم وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏‏، چرا اين کار را کرديم؟ براي اينکه ﴿أَنْ تَقُولُوا اين ﴿أَنْ تَقُولُوا، نظير آيه سوره «نبأ» که ﴿إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ تأمل کنيد ﴿أَنْ تُصيبُوا يعني مبادا! اينجا هم ﴿أَنْ تَقُولُوا، يعني مبادا کسي بگويد که ﴿إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلين‏، يا ﴿إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا

آيه 172 سوره مبارکه «اعراب» اين است: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى اين کار را چرا کرديم؟﴿أَنْ تَقُولُوا مبادا بگوييد! نميتوانيد بگوييد! ﴿أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ که ما غفلت داشتيم؛ نه، نميتوانيد بگوييد، يک؛ ﴿أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُون‏؛ يا بگوييد پدران ما مشرک بودند و ما در فضاي شرک بوديم، دو؛ اصلاً نميتوانيد بگوييد، براي اينکه طوري در درون شما جاسازي شده است که فراموش شدني نيست، لذا هيچ کس در عالم، نااميد نيست حتي آن مشرکين! اين کسي که در دريا در حال غرق شدن است، کسي از او که خبر ندارد تا به فکر او باشد ولي او نااميد نيست.

نااميدی يعني کسي نيست که مشکل مرا حل کند، اين کفر است! کسي بگويد که در عالم کسي نيست که مشکل ما را حل کند، اين يأس است و کفر است.  

پرسش: ... سؤال اين است که ميفرماييد اين علم داده شده تعليم شده به پيغمبر و حتی به انسانها، اين علم هم از سنخ مفهوم و اينها نيست ولي تمام اين علوم حتي همين آيه شريفهاي که ميفرماييد اينها همهاش براي ما مفهومي است يعني از اينجا که در آيه آمده ﴿أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلين‏، از اينجا ميفهميم که اين علم هميشه بايد همراه ما باشد ولي اين علمي که از سنخ مفهوم نيست لابد علم حضوري است اين را واقعاً حداقل اين است که همه ندارند!

پاسخ: سرّش اين است که همه از خودشان غافل اند!  

پرسش: اين غفلت به سوء اختيار است؟

پاسخ: بله؛ اينکه گفتند: «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»[30] اين است. شب و روز يک نيم ساعتي يک ساعتي انسان به فکر خودش باشد که چه کار کردم و چه کار نکردم!  

پرسش: ما بيست سال قبل رفته بوديم چين، آن موقع هم که چين امروز نبود خيلي وضع خراب بود مثل روستاهاي ما بود مخصوصاً اين مناطق مسلماننشين. داشتيم ميرفتيم به يکي از مناطق، ماشين خراب شد. تا بروند و درست کنند و يک ماشين ديگر بياورند ما مانديم، يکي دو ساعت آنجا مانديم بيکار همينطور ميگشتيم. بعد ديديم کارگري دارد با بيل جاده را اصلاح ميکند درست ميکند. من به اين مترجم گفتم برويم با اين صحبت کنيم _ميدانستيم که در آن منطقه مسلمان هستند_ گفتم که از او بپرسيد که اينجا مسلمان هست؟ گفت بله، گفتم کجا مسلمان است؟ گفت آن رودخانه را ميبيني، اين طرف رودخانه مسلماناند آن طرف کافرند. اين مترجم اينطوري ترجمه کرد که آن طرف کافر هستند. بعد گفتم از او بپرس که شما جزء کدامها هستي؟ جزء اين طرفيها هستي يا آن طرفي؟ گفت که نه، من کافر هستم. گفتم از او بپرس که بالاخره شما اين همه زحمت ميکشي، اين عالم و اين خود شما، خدايي نداري يعني چه که شما کافر هستي؟ سرش را بلند کرد و نگاهي کرد و گفت به او بگو من صبح تا شب بايد کار کنم شکم خودم را سير کنم، وقت ندارم به اين چيزها فکر کنم!

پاسخ: خدا رحمت کند مرحوم آقاي اميني(رضوان الله عليه) را! ايشان ميفرمود ما سفري به چين رفتيم گفتيم بالاخره آنجا مناطق مسلماننشينرا ببينيم. روستايي بود که آنها مسلمان بودند، اينها فقط و فقط از اسلام همين «لا اله الا الله» را ميدانستند، اصلاً نميدانستند نماز چيست! اينها فقط از اسلام همين را ميدانستند که «لا اله الا الله»!

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. سوره بقره، آيه129.

[2]. سوره بقره، آيه151.

[3]. سوره نساء، آيه113.

[4]. سوره اعراف, آيه54؛ سوره يونس، آيه3؛ سوره هود، آيه7.

5. سوره بقره، آيه31.

[6] . البلد الامين، ص188.

[7]. سوره بقره، آيه258.

[8]. سوره آل‌عمران, آيه61.

[9]. مناقب آل ابی طالب(ابن شهر آشوب)، ج1، ص179.

3.بحارالانوار، ج15، ص 24.

[11]. سوره بقره، آيه33.

[12]. سوره ص، آيه75.

[13]. سوره نمل، آيه40.

[14]. سوره نمل، آيه23.

[15]. سوره نمل، آيه39.

[16]. سوره مائده، آيه73.

[17]. نهجالبلاغه، خطبه 1.

[18]. سوره مجادله، آيه7.

[19]. سوره ص، آيه26.

[20] . سوره انبياء، آيه80.

[21]. سوره سبأ، آيه10.

[22]. الكافي، ج‏1، ص35.

[23]. الكافي، ج‏1، ص32.

[24]. رباعيات خيام، رباعی 67.

[25]. سوره بقره، آيه 239.

[26]. سوره نساء، آيه 113.

[27]. سوره یس، آيه 78.

[28]. الکافی، ج8، ص90.

[29]. سوره ابراهيم، آيه48.

[30]. مجموعه ورام، ج1، ص 235.

​​​​​​​

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق