أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
بنا شد که آن علوم خاصي که ذات اقدس الهي در قرآن ميفرمايد که اين در هيچ جا نيست و جامعه بشري بدون تعليم ذات اقدس الهي به آن علوم دسترسي ندارد حتي وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هم بدون تعليم الهي به آن دسترسي ندارد، آنها محور بحث قرار ميگيرد. بعضي از آنها روشن است. آن آياتي که ميفرمايد که من آسمان و زمين را در شش روز خلق کردم: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[1] اينها در هيچ جاي عالم نيست. چه کسي ميداند که اصل پيدايش اينها در شش دوره بود؟ چه اينکه ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب﴾[2] فرمود همانطوري که طومار, مکتوبات را ميپيچد، ما کل اين آسمان و زمين که به منزله طومار است را ميپيچيم. اين پارچه يا اين کاغذي که لوله شده است را طومار ميگويند. در اين کاغذ خيلي از مطالب نوشته شده است اين يک صفحه است که نامه ميشود يا مکتوب يا کتاب است اما وقتي که اين را تا ميکنند، يک لوله درمیآيد و طومار ميشود؛ طومار يعني اين.
الآن آسمان و زمين پهن است، يک وقت اين آسمان و زمين را لوله ميکند جمع ميکند: ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب﴾؛ اگر در صفحه بلندي همه چيز نوشته شده باشد بعد وقتي اين را لوله بکنند، همانطوري که اين لوله شده يعني اين طومار, مکتوبات خود را در بر دارد، اين آسمان و زمين که لوله شدهاند اعمال مردم را هم در بر دارند که _إنشاءالله_ جداگانه بايد بحث بشود.
اين سنخ از علوم در هيچ جاي عالم نيست.
پرسش: با مبناي فلسفي وقتی که معاد را بخواهيم بشناسيم اين چيزها قابل اثبات است، البته نقل کمک ميکند که عقل بتواند بفهمد
پاسخ: بالاخره اين عقل به وسيله نقل شکوفا ميشود؛ اين نه تنها سبب راهنمايي است و ارشاد ميکند، بلکه نيرو ميدهد دست آن را ميگيرد قدم به قدم بالا ميبرد و آن را از سهو و نسيان نجات ميدهد، از مغالطه نجات ميدهد که فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[3] اين کار تعليم است. فرمود اين کارها را ما ميکنيم. اين کارها به هيچ وجه در دسترس کسي نيست. اينها فصل جدايي دارد فصل معاد است.
پرسش: براي اين موارد شاهد نقلي هم داريم که از سنخ ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ هستند ...
پاسخ: شاهد نقلياش اين است که از هر کسي شما بپرسي ميگويد من نميدانم؛ فقط اجمالاً به قول حافظ «اينقدر هست که بانگ جرسي ميآيد»! الآن اينهايي که کنار قبرستان زندگي ميکنند، اينها فقط يک بانگ «لا اله الا الله» ميشنوند که اين جنازه را دارند ميبرند اما حالا کجا ميبرند و چه ميشود را نميدانند! «کس ندانست که منزلگه» نه مسافرخانه؛ دنيا مسافرخانه است منزلگه نيست:
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست اينقدر هست که بانگ جرسي ميآيد[4]
جرس يعني زنگ؛ اين قافله که دارند ميروند، فقط زنگش به گوش ما ميآيد، معلوم ميشود که دارند ميروند. حالا کجا ميروند معلوم نيست! فقط اجمالاً اين است که دارند به جايي ميروند. نقل اينها را تبيين ميکند که قبر چيست برزخ چيست؛ حضرت فرمود که برزخ همان قبر است[5]. ما چهار عالم نداريم: دنيا و قبر و برزخ و قيامت، بلکه قبر، همان برزخ است.
اينها يک سلسله مطالبي است که _به خواست خدا_ جزء فصول بعدي است اما ميفرمايد ما مُلکي داريم و ملکوتي. علوم ظاهري مربوط به اين مُلک است که اين چگونه خلق شده، براي چه خلق شده، کارآمدياش چيست، تا کجا هست، اينها را ممکن است انسان از تحقيقات خودش درباره زمين و گياه و جماد و معادن و اينها بفهمد اما حالا زمامشان به دست چه کسی است و چه کسي اين کارها را انجام ميدهد، اين را ميفرمايد که شما نظريهپردازي کنيد، براي شما روشن ميشود.
آيات در اين زمينه دو بخش است: يک بخش از سنخ ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[6] است و يک بخش از سنخ ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ است. آن بخشي که از سنخ ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ است نظير درسهاي عادي است آنها در خيلي از آيات قرآن هست که اينها آيات الهياند شما بررسي کنيد به مقصد ميرسيد و در سوره مبارکه «غاشيه» چند نمونه را ذکر ميکند. سوره مبارکه «غاشيه» آيه 17 به بعد: ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ﴾؛ چون در حجاز نازل شده است و آنجا با ابل و اينها مأنوس بودند، ابل را ذکر میکند اما چون جهاني است شواهد ديگر را هم ذکر ميکند ميفرمايد: ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾ اينها آيات الهياند وقتي بررسي کنيد بالاخره ميفهميد که اين نظم دقيق به ناظمي وابسته است. اينها نظرهاي علمي است و از سنخ ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ است و بشر ميتواند از اينها سر در بياورد. اينها از آن سنخ است.
يک سنخ ديگر هم هست و آن اين است که از همان اول شروع ميکند به آن نتيجه. حالا که شما با بررسي اين شترها آسمانها زمينها کوهها، فهميديد نظر داديد، حالا درباره ملکوت اينها فکر بکنيد. خود اينها را بررسي بکنيد معلوم ميشود که اين کوهها خودشان خودشان را نيافريدند؛ اين سنگ اين طور نيست، اين آسمان اين طور نيست، اين انسان اين طور نيست اين حيوان اين طور نيست که خودش خودش را خلق کرده باشد بالاخره کسي هست.
اين جزء ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ است که اينها جزء آيات الهياند آيات سمائياند آيات ارضياند و مانند آن. در سوره مبارکه «انعام» و «اعراف» فرمود حالا که شما فهميديد اينها بالاخره مبدئي دارند و از جايي صادر شدند، درباره مبدأ کار کنيد و ببينيد که به دست چه کسی است؟ اين را ميگويند: ﴿مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْء﴾. هر چيزي مُلکي دارد که حيوانشناس و زمينشناس و مانند اينها درباره مُلکش کار ميکند، اين ميشود علمهاي بشري که بشر در اين زمينه عالم ميشود و به مقصد ميرسد. حالا آمديد وارد کلاس بعدي شديد که بالاخره اين بانگ جرسي که ميآيد از کجا ميآيد؟ اينکه هر کس مبدئي دارد آن مبدأ چه کسی است؟ چگونه آفريد؟ چه هست؟ آن را ميگويند: ﴿مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْء﴾؛ او را معرفي کرد فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[7].
اين «کل شيء» را شما در سوره «غاشيه» بحث ميکنيد: ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَي الْأَرْضِ﴾ اين ميشود «کل شيء». اين در فصل اول است؛ اين ميشود: ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾.
حالا که بررسي کرديد ديديد که اينها به جايي وصل هستند اين پيوند اينها را ميگويند ملکوت، آن که ملکوت اينها در دستش است او اسم شريفش خداست؛ ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾. درست است مُلک اينها هم به دست اوست او هم مَلِک است و هم مالک است، «بيده کل شيء» است؛ اما اساس کار به همان حيثيت هستيبخشي اوست؛ هستيبخشي به هر شيئي به دست اوست. اين است که در سوره مبارکه «يس» آمده است: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ «فهاهنا امورا ثلاثة»: يکي «کل شيء» است که نمونههايش در سوره «غاشيه» است که ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ ... إِلَي السَّماءِ ... إِلَي الْجِبالِ ... إِلَي الْأَرْضِ﴾، اينها «کل شيء» است؛ وقتي که نظر کرديد نظريه داديد، به اينجا ميرسيد که اينها به جايي وابستهاند، بعد بيان سوره مبارکه «اعراف» و «انعام» از اينجا شروع ميشود.
وابستگي اينها يعني زمام اينها، ملکوت اينهاست و اين ملکوت به دست الله است: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾. حالا چون ملکوت به دست اوست شما درباره ملکوت کار کنيد؛ چرا درباره ملکوت کار نميکنيد، فقط زمينشناس هستيد؟! فرمود ما بعضي از افراد را که آفريديم اينها درباره ملکوت کار کردند ملکوت را ديدند: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ﴾[8] ما ملکوت را به او نشان داديم، کاملاً ميبيند که به دست چه کسی است. اين را در سوره مبارکه «انعام» فرمود. در سوره «اعراف» فرمود که شما هم راه ابراهيم خليل را برويد: ﴿اَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾.[9] شما فقط درباره مُلک کار میکنيد که مثلاً اين زمين چيست معدن چيست آب چيست خاک چيست و مانند اينها! اگر هم موفق بشويد، ميفهميد که اينها مبدئي دارند و اگر هم نه که فقط همان شترشناس هستيد، کوهشناس هستيد، سنگشناس هستيد و به همان اندازه معلومتان به درد ميخوريد.
«فهاهنا امور»: يکي اينکه بدنه شيء، مُلک شيء است؛ اين بدنه، سري دارد که اين افسار اين شيء به دست کسي است که ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾. در بخش بعدی فرمود که دو گروه هستند: يک عده اين ملکوت را ميبينند اهل بصر هستند اهل رؤيت هستند؛ يک عده درباره ملکوت نگاه ميکنند نظر ميدهند، حالا گاهي موفق ميشوند ببينند و گاهی نمیبينند. ما يک نظر داريم و يک بصر؛ در فارسي يک نگاه داريم و يک ديدن. الآن کساني که براي تشخيص اول ماه به پشت بام ميروند دو گروه هستند: يک عده هلالشناس هستند اينها ميدانند کجا را نگاه بکنند چگونه نگاه بکنند، اينها نگاه ميکنند و ميبينند؛ بعضي که هلالشناس نيستند دقيق نيستند ميگويند نگاه کردم ولي چيزي نديدم! يک نظر است يک بصر؛ ما در فارسي هم يک نگاه داريم و يک ديدن. هر نگاهي به ديدن نميرسد، لذا بعضي ميگويند که ما نگاه کرديم و نديديم.
قرآن کريم بعد از اينکه مُلک را مشخص کرد که بايد با نظر آن را ديد _سخن از شهود و مانند آن نيست_ که فرمود: ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ﴾ و مانند آن که اين چهار نوع را به عنوان مثال ذکر کرد، بعد هم در سوره مبارکه «يس» فرمود اينها افساري دارند که اين افسارشان و زمامشان به دست زمامدار است، اين افسار و اين پيوند را ملکوت ميگويند و آن خدا صاحب مُلک و ملکوت است: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾، آن گاه در سوره مبارکه «اعراف» و «انعام» ميگويند درباره ملکوت اشياء کار کنيد. درباره ابراهيم خليل فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري﴾، _اين را با فعل مضارع که مفيد استمرار است فرمود_ ميگويد که ما مرتّب ملکوت اين اشياء را به ابراهيم خليل نشان ميدهيم ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ﴾[10]. در سوره «اعراف» ميفرمايد که شما هم درباره ملکوت اشياء فکر کنيد؛ اين زمام اشياء که به دست خداست چگونه اداره ميکند چگونه فيض ميرساند چگونه جمع ميکند چگونه قبض ميکند؛ فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا﴾؛ اين ترغيب ميکند که چرا در ملکوت نظر نميکنيد؛ يک عده بررسي کردند رؤيت کردند ديدند، اهل رؤيت بودند، شما هم نگاه کنيد بنگريد بلکه ببينيد.
آنچه درباره بدنه اشياء است در سوره مبارکه «غاشيه» نمونهاش ذکر شده است از آيه 17 به بعد: ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾، بعد ميفرمايد: ﴿فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّر﴾، به حضرت فرمود تذکره بدهيد، حالا قبول و نکول به عهده خود آنهاست. اين يک بخش است.
پرسش: نظر به مُلک نهايت میرساند به تذکر
پاسخ: بله اگر نظر واقعي باشد اين ميفهمد که ملکوتي دارد؛ آيه سوره مبارکه «يس» برايش روشن ميشود که اين سري دارد افسري دارد افساري دارد که به دست خداست. اگر راه خليل(سلام الله عليه) را طي کرد ممکن است مشاهده کند، نشد، راه موحدان ديگر را طي ميکند. درباره اينکه ما به ابراهيم خليل ملکوت «کل شيء» را نشان داديم فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ﴾ که اين ﴿ نُري﴾ فعل مضارع است، يک؛ مفيد استمرار است، دو؛ و وجود مبارک ابراهيم خليل هم مشاهده کرد که ديگر از آن به بعد سخن دوستانه ميزد، چون ديد. يک وقت است که متفکري به نتيجهاي ميرسد ثابت ميکند که فلان شيء دليل است بر اينکه فلان شيء موجود است، اين راه نظر است، حالا يا حکمت است يا راههاي ديگر است؛ يک وقت است که مشاهده کرد ديد، از اين به بعد سخن از دوستي است سخن از اينکه او هست نيست.
﴿لا أُحِبُّ الْآفِلينَ﴾[11] يعني محبوب من چيزي ديگر است من اين را دوست ندارم. «من اين را دوست ندارم» در مسائل علمي و در مسائل رياضي راه ندارد چه برسد به بالاتر از رياضي يعني فلسفي که من اين مطلب را دوست ندارم، من اين را دوست دارم! در مطالب عقلي که سخن از دوست داشتن نيست. اين معلوم ميشود سخن از رؤيت و علم مصطلح و استدلال نيست، اين شهود است، اين ميبيند مبدأ را. میگويد مبدئی که اسماء حسنا را داراست جمال محض است جلال محض است را دوست دارم و آنها را دوست ندارم آن «آفل» را دوست ندارم. من دوست دارم و دوست ندارم، معلوم ميشود به رؤيت وابسته است نه به نظر و معلوم ميشود سخن از کلام و حکمت و استدلال و فلسفه و اينها نيست، بلکه مشاهده کرد ديد که خيلي زيباست لذا گفت من اين را دوست دارم.
اينکه فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ و آن حضرت هم گفت من آنها را دوست ندارم من اين را دوست دارم، همين را در سوره مبارکه «اعراف» به ما گفت که چرا به ملکوت نگاه نميکنيد؟ ﴿اَ وَ لم يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾. آنجا سخن از رؤيت است درباره خليل حق که ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، اينجا سخن از نظر است شما نگاه کنيد بلکه برسيد به راه خليل حق.
در سوره مبارکه «انعام» آيه 75 فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنين﴾ اين «واو» نشان ميدهد که معطوفعليه محذوف است يعني براي منافع فراوان ديگر يکي از آنها اين است که اهل يقين باشند ﴿وَ لِيَكُونَ﴾ چون با «واو» ذکر شده نه «ليکون»! اگر میفرمود: «و کذلک نري ابراهيم ملکوت السموات و الارض ليکون»، معلوم ميشد هدف همين است؛ اما وقتي ميفرمايد: ﴿وَ لِيَكُونَ﴾ يعني براي اهدافي که يکي از آن اهداف مثلاً اين است که جزء اهل يقين باشد.
آيه 185 سوره مبارکه «اعراف» اين است: ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُون﴾؛ اين ملکوت سماوات و ارض و هر چيزي هم که ملکوتي دارد; فرمود چرا نظر نميکنيد؟ اين نظر در ملکوت از سنخ ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ است و نظر درباره شتر و کوه و آسمان و زمين جزء ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ است. فرمود حالا که آن فصل را گذرانديد که نتيجه گرفتيد که اينها زمامداري دارند، زمامدار اينها خداست، بعد شما درستان اين است نه اينکه بحث کنيد به ملکوت برسيد، نه، حالا که رسيديد به کلاس ملکوت، روي اين ملکوت سرمايهگذاري کنيد که از نظر به رؤيت برسيد از نگاه به ديدن برسيد، راه خليل حق را طي کنيد؛ فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ که ببينيد، نظريه بدهيد. سخن از نظر و نگاه و تجربه و علوم مادي نيست، نظريهپردازي کنيد که به شهود برسيد.
آن وقت وجود مبارک ابراهيم خليل وقتي به شهود رسيد، از آن به بعد خدا را «حباً» عبادت ميکند. اين بيان نوراني حضرت (سلام الله عليه) که بعضي «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّة» عبادت ميکنند بعضي «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» عبادت ميکنند بعضي «حُبًّا لِلَّهِ» عبادت ميکنند[12]، ابراهيم خليل از همين قبيل بود؛ او سخن از اين داشت که من اين را دوست ندارم آن را دوست دارم! وقتي خليل حق ميگويد که من او را دوست دارم يعني خدا را دوست دارم، پس خدا را «حباً» عبادت ميکند. آنها که شوقاً عبادت ميکنند يک درجه است، آنهايي که «خوفاً» عبادت میکنند، عبادت آنها هم صحيح است به مقصد هم ميرسند.
ممکن است کسی نظير ابن طاووس فرمايشات ديگری داشته باشد ولي خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد مرحوم آقاي داماد را خدا غريق رحمت کند ميفرمود از همين تقسيم حضرت معلوم ميشود که عبادتها صحيح است. آن فرمايش مرحوم ابن طاووس که ميگويد آنها که سوداگرانه عبادت ميکنند عبادتشان مشکل است، تعبيرات تندي هم دارد،[13]خب خيلي سخت است که آدم بتواند اين طور حرف بزند. فرمايش مرحوم سيدنا الاستاد آقاي داماد(رضوان الله عليه) اين بود که به شهادت خود همين حديث، عبادت سه قسم است، چون فرمود عبادت سه قسم است، بعضي خدا را عبادت ميکنند «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّة»، خب پس بالاخره عبادت است و خدا را عبادت ميکنند منتها درجهاش ضعيفتر است؛ يا آنها که «خوفاً» عبادت ميکنند، اين عبادت است صحيح هم است پاداش هم دارد منتها ضعيف است نه اينکه عبادت اينها درست نباشد.
آنها هم که ميفرمايند عبادتشان مشکل است، صحت و قبول هم از منظر آنها چيز ديگری است نه اينکه صحت و قبول فقهي باشد، از نظر فقهي صحيح ميدانند و از جهات ديگر ضعيف ميدانند.
«فتحصل» که يک سلسله علومي هست که ممکن است بشر به آن برسد و ميرسد؛ راهي که عقلا رفته بودند که در عالم و آيات الهي فکر ميکنيم، در مصنوع فکر ميکنيم و به صانع ميرسيم، اين در سوره «غاشيه» هست يا در خيلي از آيات هست که شما درباره آسمان و زمين فکر کنيد. در سوره «غاشيه» يک مقدار جمعبندي کرده که ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ﴾ و مانند آن، وقتي شما در اين فصل اين کلاس را پشت سر گذاشتيد و براي شما ثابت شد که اينها زمامداري دارند، آن وقت آيه سوره مبارکه «يس» مطرح میشود که فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾؛ آن جهت زمامداري هر چيزي ملکوت آن است يعني حياتبخشي آن يعني هستيبخشي آن. اين مُلکي دارد که بدنه زمين است و ملکوتي دارد که به دست الله تعالي است که ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾.
اين زمينبخشي، عالمبخشي، آسمانبخشي، انسانبخشي اينکه ملکوت است اين را وجود مبارک خليل حق ديد: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾. اينکه به دست چه کسی است، «يد الله» را شما بخواهيد بررسي کنيد اين جزء ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ است. ما شما را تا اينجا آورديم، گفتيم که اينها به دست کسي است، شما اين را نگاه کنيد بلکه ببيند: ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ نظر بکنيد که به رؤيت برسيد وگرنه نظري که به رؤيت نرسد که فايدهاي ندارد.
پرسش: البته خدا به حضرت ابراهيم نشان داد؛ ﴿ نُري﴾ يعنی ما نشانش داديم
پاسخ: بله اما او تلاش و کوشش کرد از همان اول گفت: ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلينَ﴾، اينها محبوب من نيستند، من به دنبال محبوب ميگردم، چون به دنبال محبوب ميگشت، خدا به او نشان داد. کسي که ميداند که محبوبي در عالم هست که عالمگردان است، فحص و بررسي و مطالعه و دقت و رياضت و اينها داشت، فرمود ما به او نشان داديم.
پرسش: طالب العلم دعی فی ملکوت السماوات عظيماً
پاسخ: اگر آن علم را پيدا بکند «دُعِیَ فی مَلکوت السماواتِ عظيماً»[14] عظيم ميشود.
بنابراين اين بخشي که فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، مربوط به ملکوتشناسي است. ملکوتشناسي راه خليل حق است و از آن به بعد هر گونه عبادتي که از اين شخص صادر ميشود «حباً لله» است. گرچه ذات اقدس الهي از جهنم حفظ ميکند گرچه ذات اقدس الهي بهشت عطا ميکند اما همه اينها جزء فواضلند نه آن مطلب اصلي، مطلب اصلي همان ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾[15] است. خود حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود که «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا شَوْقاً إِلَی جَنَّتِكَ»[16] البته ذات اقدس الهي همه اين مواهب را عطا ميکند اما
تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مکن که دوست خود روش بندهپروري داند[17]
اين راه هست، انسان يقين دارد که ذات اقدس الهي عطا ميکند اما مقصود او نجات از جهنم و رفتن به بهشت نيست، مخصوصاً نجات از جهنم نميتواند مقصود باشد، براي اينکه خيليها را خدا به جهنم نميبرد؛ اين همه کودکان، اين همه مجانين، اين همه سفهاء، اين همه قصّر و غيب، اينها را که به جهنم نميبرد. به جهنم نرفتن که کمال نيست که انسان تمام همّ و غمّ و عبادتش برای اين باشد که به جهنم نرود و نسوزد! به بهشت رفتن هم نعمت خوبي است اما اساس کار اين است که اگر کسي «حباً لله» عبادت بکند فوق همه اينهاست.
اين بخش ملکوتبيني جزء ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ است که براي بشر چيز ناآشنايي است، مگر اينکه آن فطرت را و آن غريزه را احيا بکنند، بعد از احياي آن فطرت و غريزه _إنشاءالله_ حل ميشود. حالا تتمهاش براي نوبت بعد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره اعراف, آيه54؛ سوره يونس، آيه3؛ سوره هود، آيه7.
[2]. سوره انبياء، آيه104.
[3]. سوره بقره، آيه151.
[4]. ديوان حافظ، اشعار منتسب، شماره11.
[5]. بحارالانوار، ج79، ص173.
[6]. سوره بقره، آيه129.
[7] . سوره يس، آيه83.
[8]. سوره انعام، آيه75.
[9]. سوره اعراف، آيه185.
[10] . سوره انعام، آيه75.
[11]. سوره انعام، آيه76.
[12]. الکافی، ج2، ص84.
[13]. ر.ک: الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحديثة)، ج1، ص188.
[14]. الکافی، ج1، ص35.
[15]. سوره انعام، آيه79.
3.نهج الحق، ص 248.
[17]. ديوان حافظ، غزل 177.