25 09 2023 1914875 شناسه:

مباحث الفقه – القضاء و الشهادة– الجلسة 1

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب قضا از کتابهاي اصيل فقه اسلامي است. معمولا در حوزه ها مطابق با شرايع بحث میشود، زيرا غالب کتاب های علمی يا شرح شرايع است يا تعليقه بر شرايع است و مانند آن؛ اما چون قضا در نظام اسلامي مورد ابتلاي خيلي از آقايان و قاضيهاست و کتاب فقهي که به سؤالات روز جواب بدهد عروه مرحوم سيد است، لذا ما بحث قضا را طبق کتاب عروه شروع ميکنيم. گرچه ارجاع آن کتابهای علمي به عروه هم آسان است و سخت نيست؛ ولي سرّ اينکه ساير مباحث فقهي ما طبق شرايع بود اما اين طبق عروه است برای اين است که اين محل ابتلاء است و دسترسي به فروعش آسانتر است.

مطلب دوم آن است که مقدمهاي لازم است که قضا از نظر قرآن چيست و از نظر روابط بينالملل چيست، بعد وارد فروع مسئله قضا بشويم. آن روابط بينالملل که از قبل از اسلام هم بود حتماً مسئله تفکيک قوا يعني قوه مجريه از قوه قضائيه حتماً بايد جدا باشد. راز اين تفکيک چيست؟ چه کسي عهدهدار اين تفکيک بود که حتماً دستگاه قضا از دستگاه دولت بايد جدا باشد؟ دولت مسئول اجرائيات است و دستگاه قضا بين قانون و اجرا تطبيق میکند، اگر منطبق بود که بسيار خوب و اگر نبود حکم کيفري صادر ميکند. الا و لابد قوه قضائيه از قوه مقننه و قوه مجريه بايد جدا باشد. يک دستگاهي که تقنين ميکند قانونگذار است خودش نميتواند اجرا بکند، زيرا طرزي قانونگذاري ميکند که با اجراي خودش هماهنگ باشد و کسي که مجري است يعني دولت، الا و لابد بايد قانونگذار نباشد؛ کس ديگر بايد قانون را وضع بکند، آنها بايد اجرا بکنند.

دستگاه سوم دستگاه قضا است که بين اين دو تا کار ميسنجد يعني آنچه را که قوه مقننه تصويب کرده است، آنچه را که قوه مجريه اجرا کرده است آيا مطابق است يا مطابق نيست. اين تفکيک قوا از ديرزمان يعني از چند هزار سال قبل بود، راز اين کار چيست و اين را از کجا کشف کردند؟ حالا اين به عنوان مقدمه بحث قضا است تا _إنشاءالله_ وارد فروعات عروه شويم.

مطلب اول که مربوط به قرآن کريم است، ذات اقدس الهي گرچه درباره حضرت آدم فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً، ولي از هيچ پيغمبري به عنوان خليفه ياد نکرده است مگر از داوود(سلام الله عليه) که فرمود: ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ‏﴾.

خليفه در فرهنگ قرآن گاهي اين است که يک شخص خليفه شخص ديگر است، گاهي امتي خليفه امت ديگر است که اينها امر عادي است اما يک وقت پيغمبري خليفة الله است، امامي خليفة الله است. امروز اولين روز امامت وجود مبارک ولي عصر(ارواحنا فداه) است که خليفة الله است. اگر اينها خليفهاند، نه اينکه خليفه ائمه قبلي يا انبياي قبلياند؛ وجود مبارک حضرت حجت، خليفه الله است، چه اينکه آدم، خليفه الله بود و چه اينکه داوود(سلام الله عليه) خليفه الله است که ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ‏﴾ نه اينکه تو خليفه انبياي قبلي هستي يا خليفه امتهاي قبلي هستي.

امروز اولين روز خلافت وجود مبارک انسان کاملي است که خليفة الله است و اگر خليفة الله بود، از احوال درون و بيرون ما باخبر است. اينکه کسي اين خيال را بکند که حالا او غايب است چگونه است، او حضور و غيابش فرقي نميکند، چون غيبتش عين حضور است. اگر خليفه الله است، همان طوري که الله بالذات _بالذات يعني بالذات!_ هم اول است هم آخر و هم ظاهر است هم باطن، انسان کامل معصوم مثل حضرت حجت که خليفه الله است هم ظاهر است هم باطن و هم غايب است هم شاهد؛ او کاملاً از حال ما باخبر است. اگر در محضرش بوديم چگونه ما را تربيت ميکرد، الآن هم ميکند، چطور هدايت ميکرد، الآن هم هدايت ميکند. اين غيبت، غيبت ماست؛ نه غيبت خليفة الله.

حالا اين آيات که مسئله خلافت است و بخشي از احکام حکومت را ذات اقدس الهي در بخش قضا اجرا کرده است، اينها را _به خواست خدا_ به عنوان مقدمه ميگذارنيم تا وارد بحث فقهي شويم.

در جريان وجود مبارک حضرت داوود در آيه 26 سوره مبارکه «ص» فرمود: ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾؛ تو را خليفه خود قرار داديم. همان طوري که «الله يحکم بين عباده بالاصاله»، خليفه الله هم «يحکم بين عباده»  به جعل الهي. تنها کسي که غير از حضرت آدم از او به عنوان خليفه در قرآن کريم ياد شده است داوود پيغمبر است.

حالا شما در کنار بحثهاي داوود(سلام الله عليه) ميبينيد اين چگونه ميتواند خليفه الله باشد؛ کسي که نماز جماعت ميخواند و سلسله جبال به او اقتدا ميکنند: ﴿يا جِبالُ أَوِّبي‏ مَعَه‏﴾، اين ميتواند خليفة الله باشد؛ اين نماز جماعت ميخواند، کوهها به او اقتدا ميکنند، اين ميتواند خليفة الله باشد. الآن وجود مبارک حضرت همان است. خدا صريحاً به کوهها ميگويد بنال به دنبال حضرت داوود، چرا ناله نميکني چرا گريه نميکني چرا ضجه نميکني؛ اين انسان کامل است و چنين انساني امروز اولين روز خلافت اوست.

   توقع اينکه حضرت را آدم زيارت بکند آن هم فضيلتي است؛ اما غيبت و شهود او فرقي ندارد.

   امروز که نهم ربيع الاول است، وجود مبارک حضرتي به امامت رسيده است که خليفة الله است؛ ما با چنين انساني روبهرو هستيم. آن حضرت را زيارت بکينم براي ما شرف است؛ ولي عمده اشراف اوست!

چنين انساني کاملي است. حالا اينها اصلاند، بعد کار به نواب آنها ميرسد که فقها و علما و اينها هستند که در بحثهاي بعدي ذکر ميشود.

در اين بخش ذات اقدس الهي فرمود: ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ‏﴾، فاء تفريع نشان ميدهد که محور خلافت، قضاء است، ﴿فَاحْكُمْ  بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ‏﴾. حق گاهي در مقابل باطل است و گاهي در مقابل هوا؛ اين هوا، هم باطلهای علمي را شامل ميشود و هم باطلهاي عملي را شامل ميشود. اين کريمه تعليل ميکند که اگر _خداي ناکرده_ هوس در جايي حکومت کرد، انسان يا به جهل علمي مبتلا ميشود، يک؛ يا به جهالت عملي مبتلا ميشود که عالماً عامداً گناه ميکند، دو. جهالت عملي مربوط به عقل عملي است و جهل علمي مربوط به عقل نظري است. گاهي انسان نميفهمد؛ گاهي فهميده بيراهه ميرود و گاهي هم اصل مسئله از يادش ميرود. يا جهل علمي است که عقل نظري مبتلا ميشود يا جهالت عملي است که عقل عملي مبتلا ميشود. بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) اين است: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَي أَمِير». کجا جهل است که شمشيربهدست است، کجا جهالت است که آن هم شمشيربهدست است.

در اين کريمه به داوود(سلام الله عليه) ميفرمايد اگر حق نبود راه سوم نيست، اگر حق نبود هوس است. اين هوس هم کار جهل را ميکند که با علم درگير ميشود، هم کار جهالت را ميکند که با عقل عملي درگير ميشود و هم کار سهو و نسيان را ميکند که «من آنچه خواندهام همه از ياد من برفت»! هر سه را در اين بخش به طور اجمال بيان فرمودند: ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی‏﴾، زيرا اگر هوامدار شدي ﴿فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ﴾ و اگر کسي گمراه شد ﴿إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ﴾، چرا؟ چون ﴿بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ﴾. نسيان عمدي _ اين تناسي است در حقيقت_ عمداً آدم فراموش بکند کيفر دارد، وگرنه «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعٌ» يکي هم نسيان است. فرمود چون تناسي است، عمداً فراموش کرد و پشت سر گذاشت، گرفتار عذاب الهي ميشود. اين اولين آيهاي است که مربوط به خلافت است که خليفة الله بايد حاکم باشد.

در حوزه اسلامي در سوره مبارکه «احزاب» فرمود که وجود مبارک پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) ﴿أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنينَ‏﴾ است ﴿مِنْ أَنْفُسِهِم‏﴾، بعد مسئله خلافت را هم ذکر فرمودند. اين اولي بودن يعني اگر کسي از احوال خودش باخبر باشد، وجود مبارک پيغمبر (صلی الله عليه و آله وسلم) از حال خود او باخبرتر است. در آغاز سوره مبارکه «احزاب» فرمود: ﴿النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِم‏﴾؛ اين اولي بودن يعني اشراف کامل؛ ما همان اندازه که به خاطرات علمي و عملي خودمان اشراف داريم، وجود مبارک پيغمبر هم اولي به ماست در اشراف بر اعمال و علوم ما.

آيه ششم سوره مبارکه «احزاب» اين است: ﴿النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِم‏﴾. ما جاني داريم، قدرتي داريم، اختياري داريم و   امثال ذلک که دين در اختيار ما قرار داد؛ اما آن که وليّ ماست، اولي به حال ماست. اين اولاي تعييني است. همين آيه سوره مبارکه «احزاب» را پيغمبر اکرم در جريان غدير خم فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه‏». من اولي هستم؛ يعني بشر اختيار دارد اما اين طور نيست که بشر در برابر پيغمبر اختيار داشته باشد. بشر قيّم ميخواهد، زيرا نه از گذشته باخبر است نه از آينده باخبر است نه بين آينده و گذشته را آگاه است. کسي که از گذشته او باخبر است، از آينده او باخبر است، از بين مبدأ و منتها باخبر است، او  بهترين کسي است که ما را هدايت ميکند. ما مبدئی داريم که از يادمان رفته، پاياني داريم که نميدانيم کجاست، بين اول و آخر، بين آغاز و انجام، چيزي است به نام صراط، اين صراط مستقيم است. اين صراط مستقيم که مستقيماً از آغاز شروع ميشود و به انجام ختم ميشود، اين در اختيار آنهاست.

آن کسي که مبدأ را ميداند، يک؛ منتها و پايان کار ما را ميداند، دو؛ بين مبدأ و منتها يعني صراط مستقيم را ميداند، اين سه؛ او اولي به حال ماست. امروز که نهم ربيع الاول است چنين کسي به جاي پيغمبر نشسته است. فرمود: ﴿النَّبِيُّ أَوْلى﴾، بعد در جريان غدير خم فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه‏». فرقي بين وجود مبارک حضرت امير و ائمه ديگر که نيست. فرمود: ﴿النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِم وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ في‏ كِتابِ اللَّهِ‏﴾، آن گاه اين اولويت را در آيات ديگر تبيين کرد که پيغمبر اولي است يعني حاکم بر مردم است؛ هم حکومت و هم حَکَميت. يک کارهايي است که حاکم انجام ميدهد، وجود مبارک حضرت امير به عنوان حاکم انجام می داد يک کارهايي را به عنوان اينکه قاضي محکمه بود حَکم بود، انجام ميداد. هر دو در روايات ما هست که يک وقت حاکم حکم ميکند، ديگر مسئله قضا و احکام قضا و شهادت و اينها در آن نيست، براي خودش ثابت شد حکم میکند و يک وقت است که نه، حَکم حُکم ميکند، آن داوري ميخواهد و شهادت ميخواهد و سوگند ميخواهد و امثال ذلک.

محور همه اين کارها را ذات اقدس الهي در سوره مبارکه «مائده» مشخص کرد فرمود بالاخره چه امام چه منصوب امام، چه حَکميت به عنوان حاکم بودن يک حاکم چه به عنوان قاضي بودن يک قاضي، سه آيه است که خطر کفر و ظلم و فسق را بر ترک داوري عادلانه بار کرده است که ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾، ﴿... وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾، ﴿... وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾.

در سوره مبارکه «مائده» ملاحظه بفرماييد؛ فرمود: ﴿إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَئةَ فِيهَا هُدًی نُورٌ وَ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُواْ لِلَّذِينَ هَادُواْ﴾ تا به اينجا يعنی در ذيل آيه فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾. اين ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ﴾ غير از حکم به غير عدل است؛ اين ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ﴾ عدم ملکه است، عدم ملکه يعني کسي بتواند و حکم نکند! اگر کسي حکومت در دستش نبود، اين سالبه است، اين عدم ملکه نيست؛ اگر کسي قدرت ندارد، اين حاکم بالعدل نيست از باب سالبه به انتفاء موضوع، او را که قرآن کافر نميداند! ما يک سالبه محصله داريم مثل کسي که درس نخوانده است

ميگوييم او عالم نيست؛ يک وقت است درسخوانده است ولي حساب اين درس را رعايت نکرده، ميگوييم اين با اينکه     امکانات بود، سوادي ندارد؛ اين عدم ملکه است، اين غير از آن آقايي که اصلاً دسترسي به سواد نداشت. اين ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾ يعني کسي که قدرت علمي دارد، يک؛ قدرت اجرايي دارد، دو؛ ميتواند به عدل حکم بکند، سه؛ اگر نکند، کافر است. عدم ملکه يعني اين، وگرنه کسي که به سبب سلب قدرت حکم نکرده است که محذوری ندارد.

اين هر سه عنواني که در سوره مبارکه «مائده» است که يکي کفر است يکي ظلم است يکي فسق، مربوط به عدم ملکه است. ذيل آيه 44 اين است: ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾؛ ذيل آيه 45 اين است: ﴿... وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾؛ ذيل آيه 47 اين است: ﴿... وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾. کسي که بتواند حکم به عدل بکند و نکند، گرفتار کفر است، گرفتار ظلم است، گرفتار فسق است. به قرينه ظلم و فسق، اين کفر، کفر عملي است نه کفر اعتقادي؛ نظير ذيل آيه «حج» که فرمود حج واجب است ﴿وَ مَنْ كَفَر﴾ که اين کفر عملي است، کفر اعتقادي نيست.

اين سه حکم برای کيست؟ برای کسي است که بتواند عادلانه حکم بکند و نکند؛ اين خطر هست! پس اهميت قضا، از نصب داوود(سلام الله عليه) به دست آمده است؛ تنها پيغمبري که در قرآن به او فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَة﴾، وجود مبارک داوود(سلام الله عليه) است،فرمود ما تو را خليفه قرار داديم ﴿فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَق‏﴾. در اين سه آيه سوره مبارکه «مائده» هم فرمود: ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ﴾؛ اين اختصاصي به اسلام ندارد، اين جزء احکام بينالمللي انبياء است.

  بعد از اينکه جريان مسيحيت و تورات را ذکر کرده و درباره اسلام نظري داده، اين سه اصل را فرمود. در آيه 42 دارد که ﴿فَإِنْ جاؤُكَ﴾ يعنی اگر اين يهوديها و اينها نزد تو آمدند ﴿فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ او اَعرِض عَنهم﴾؛ يا مطابق اسلام حکم کن يا اينها را در احوالات شخصي، به خود تورات ارجاع بده که الآن هم همينطور است که در احوالات شخصي ميتوانند به همان احکام تورات عمل کنند. ﴿فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْط﴾ بعد فرمود: ﴿وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْن‏﴾ بعد فرمود: ﴿إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَئةَ﴾.

غرض اين است که اين جزء احکام بينالمللي دين خداست؛ چه تورات چه انجيل چه قرآن، چه عيسي چه موسي و چه وجود مبارک حضرت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) «فاحکم بالحق»اند. اين جزء احکام نسخناپذير دين است که ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ﴾ کفر است و ظلم است و فسق. پس هم اهميت قضا روشن ميشود و هم اينکه فرمودند قاضي در لبه جهنم قرار دارد مشخص ميشود و هم اينکه اول گناه است بياعتنايي است، بعد کمکم درگيري بين علم و جهل است که علم را تبديل به جهل ميکند، بعد کمکم گرفتاري جهالت است که عقل عملي با جهالت درگير است نه جهل _جهل، کار علمي است، جهالت، کار عملي است_ و سرانجام نسيان است؛ ميبينيد کسي عمري درس خوانده است، در آخر عوام از بين ميرود. ﴿بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِساب‏﴾ که شد، «بما نسوا مبدا» هم ميشود، «بما نسوا بين مبدأ و معاد» هم ميشود.

اگر اول از يادش رفت، آخر هم از يادش ميرود، اگر اول و آخر از يادش رفت، صراط مستقيم که بين اول و آخر است هم از يادش ميرود. اين سه آيه نشان ميدهد. بعضي از مطالبي است که باز مربوط به قرآن کريم است که _إنشاءالله_ اين بخش، بخش اول مقدمه است و اگر بحثهای قرآني تمام شد، آن بخشهاي بينالمللي قضا را _انشاءالله_ شروع ميکنيم که آن هم شايد يک جلسه وقت بخواهد، بعد وارد اصل مسئله فقهی بشويم.

«و الحمد لله رب العالمين»


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق