14 02 2023 1097585 شناسه:

مباحث الفقه – الوقف– الجلسة 33

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

در جريان وقف همانطوري که ملاحظه فرموديد نظم طبيعياش اين است که در فصل اول گفته بشود «الوقف ما هو؟» بعد «الواقف مَن هو؟» و «الموقوف ما هو؟» و «الموقوف عليه ما هو؟» اين فصول چهارگانه است. مرحوم محقق يکي از شرايط واقف را اين دانست که براي خودش قرار ندهد که ديگران هم البته اين را ذکر کردند که خود واقف جزء «موقوف عليه» نباشد گرچه در بعضي از عبارتهای ايشان درست تعبير شده اما اين جزء شرايط «موقوفعليه» است نه شرايط واقف.

اگر واقف زميني را وقف کرده مثلاً براي ده نفر که خودش يکي از آن ده نفر است، اين چنين نيست که اين شرط واقف باشد و چون واقف فاقد اين شرط است پس اين وقف باطل است، نه، اين وقف نسبت به آن نُه نفر کاملاً صحيح است نسبت به اين دهمي بله باطل است. بنابراين اين بايد شرط موقوفعليه باشد نه شرط واقف. اين نظير صلات نيست که اگر يک جزئش باطل شد کل صلات باطل باشد، شرط براي کل باشد يا مانع براي کل باشد. حالا اگر واقفي اين باغ را وقف کرده براي ده نفر که خودش يکي از اين ده نفر است نسبت به خودش باطل است, نه اينکه وقف باطل باشد. اين نه شرط وقف است نه شرط واقف، بلکه شرط موقوفعليه است. بنابراين اين شرايط هر کدام بايد در جاي خودش قرار بگيرد.

 در مسئله شرايط موقوفعليه نوبت به اين قسمت رسيد که «و هکذا إذا وَصَف الموقوف عليه بنسبة»  معيار حجيت، ظهور لفظ است، در کنار ظهور لفظ، ظهور فعل است. اين نسبت به هر واقف و هر وقف و هر «موقوفعليه»اي جاري است، در هر زمان و در هر مکان، ظهور، حرف اول را ميزند. اگر گفت اين برای بچههاي من است

اگر ظهور دارد که برای بچههاي دختري او باشد نه بچههاي پسري، به بچههاي پسري اصلاً نميرسد؛ يا اگر ظهور داشت برای بچههاي پسري باشد، به دختري نميرسد و اگر ظهور در هر دو داشت که برای هر دو است.

غرض اين است که حرف اول را در وقفنامهها، در وصيتنامهها و در اقرارنامهها ظهور لفظي میرساند؛ اين ظهور حجت است. اگر يک وقت قربنه بر خلاف بود آن مهم است اگر قرينه بر خلاف نبود چه در اقرارنامهها چه در وصيتنامهها چه در تعهدنامهها چه در قولنامهها، اولين حجت, برای ظهور لفظ است.

حالا ايشان در اين قسمتها فرمود: «و هكذا إذا وَصَف الموقوف عليه بنسبة» کسي به شخصي منسوب باشد حالا اين اگر ظهور داشت که از راه فرزند پسري باشد اين است، فرزند دختري باشد اين است، هر دو باشد اين است. «إذا وَصَف الموقوف عليه بنسبة دخل فيها كل من أطلقت» اين نسبت «عليه» بر او. «فلو وقف علی الإمامية كان للاثنى عشرية و لو وقف علی الزيدية كان للقائلين بإمامة زيد بن علي ع و كذا لو علّقهم بنسبة إلى أب كان لكل من انتسب إليه بالأبوة»[1] هر کسی منسوب به اين شخص باشد «کل من إنتسب» به اين شخص، چه از راه پدر چه از راه مادر، فرزند اوست؛ يعني نوههاي دختري و نوههاي پسري مشمول اين اصلاند، لازم نيست که از راه پدر به اين شخص برسد، از راه مادر هم به اين شخص برسد، میشود.

 سرّش اين است که قبل از اسلام نوههاي دختري را فرزند نميدانستند. شناسنامه رسمي آنها طبق اين شعر تنظيم ميشد که «بَنُونَا بَنُو أَبْنَائِنَا» اما «وَ بَنَاتُنَا ٭٭٭ بَنُوهُنَّ أَبْنَاءُ الرِّجَالِ الْأَبَاعِدِ»[2] اينها نوههاي دختري را ميگفتند که اينها بچههاي ما نيستند بچههاي ديگراناند. «بنونا» فرزندان ما «بنو ابنائنا» اما «وَ بَنَاتُنَا ٭٭٭ بَنُوهُنَّ أَبْنَاءُ الرِّجَالِ الْأَبَاعِدِ» اين شناسنامههاي رسمي جاهليت بود.

اسلام که آمده گفته کسي که فرزند يک پدر باشد چه از راه پدر چه از راه مادر اين طور است لذا قوانين ارثي در کتاب و سنت همين طور است. حالا خصوص مسئله سهم سادات که گفتند اگر کسي از راه پدر به هاشم انتساب داشته باشد «خرج بالدليل» وگرنه محارم باشد همين است، ارث باشد همين است، همه احکام فرزند بر او بار است. جميع احکام فرزند، دختر و پسر براي نوههاي دختري و نوههاي پسري بار است.

در جاهليت نوههاي دختري کلاً از فرزند بودن خارج بودند. ميگفتند آنها فرزند مردان ديگر هستند به ما ربطي ندارد. «بَنُونَا بَنُو أَبْنَائِنَا» همين! اما «وَ بَنَاتُنَا ٭٭٭ بَنُوهُنَّ أَبْنَاءُ الرِّجَالِ الْأَبَاعِدِ» اما اسلام گفته که اگر کسي به اين شخص ارتباط دارد نوه اوست چه پسري چه دختري، نوه اوست; ارث هم بر همين است، اعمام و عمات همين است اخوال و خالات همين است, اخوال و خالات که در ارث سهيماند همين ارتباط از راه مادر است. نوههاي دختري هم که ارث ميبرند سهم ميبرند هر کدام سهم «من يتقرب» را ميبرد؛ اگر اين پسر دختري دارد و آن دختر پسري دارد، اين کسي که نوه پسري است گرچه دختر است سهم «من يتقرب» را ميبرد، آن نوه دختري گرچه پسر است سهم «من يتقرب» را ميبرد ولي بالاخره سهم ميبرند.

بنابراين نوهها چه دختري چه پسري، فرزند هستند و هر کدام سهم «من يتقرب» را ميبرند چه در طرف نزول مثل نوهها چه در طرف صعود مثل اعمام و عمات، اخوال و خالات، پس اينطور نيست که «بَنُونَا بَنُو أَبْنَائِنَا» باشد، «بنونا» فرزندان ما کساني هستند که چه از دختر باشند چه از پسر باشند به ما اسناد داشته باشند. جريان ارث اين طور است موارد ديگر هم اين طور است. در خصوص سهم سادات که ميگويند فرد از راه پدر بايد سيد باشد نه از راه مادر «خرج بالدليل»; نه اينکه از نظر فرزندي «من يتقرب الي الأم» فرزند نباشد لذا در مسئله ارث و در مسئله محارم بودن و نسبت و همه اينها نوه دختري و نوه پسري فرق نميکنند.

بنابراين اينکه ايشان ميفرمايند: «کان لکن من انتسب إليه بالأبوة كالهاشميين» اين در خصوص خمس است و «خرج بالدليل»، البته اگر شواهدي و قرينههايي داشته باشيم، بله؛ اما اگر قرينهاي در کار نباشد بگويد که نوههاي من، فرزندان من، اين چه «من يتقرب بالأم» باشد چه «من يتقرب بالأب» باشد را شامل میشود.  

پرسش: ... وقف سادات کنيم کسی که مادرش سيد است نميتواند استفاده کند؟

پاسخ: خود آن مادر استفاده ميکند، فرزند نه، چون در خصوص هاشميين «خرج بالدليل» اما اگر گفتند محرميت باشد حرمت نکاح باشد همه اينها «من يتقرب بالأم» و «من يتقرب بالأب» يکساناند. در خصوص سهم سادات «خرج بالدليل» وگرنه در ارث اين طور است حرمت نکاح اين طور است محرميت اين طور است.

پرسش: در وقف چطور؟

پاسخ: حرف اول را ظهور ميزند اگر ظهور لفظ اين بود که «من يتقرب بالأب» باشد همين است يا «من يتقرب بالأم» باشد همين است. گاهي ممکن است که اصلاً اين شخص ارتباطي با نوههاي پسري ندارد شواهد اين است که اينها را در زمان حيات خودش ترک کرده است حالا که وقف ميکند يا وصيت ميکند معلوم ميشود که «من يتقرب بالأم» است. حرف اول را در وصيتنامهها در وقفنامهها در اقرارنامهها در قولنامهها, ظهور لفظ ميزند. اگر ظهور لفظ اين بود که «من يتقرب بالأب» باشد يا «بالأم» باشد همان است اما اگر ظهوري در کار نبود اب و ام فرقي نميکند چه نوههاي دختري و چه نوههاي پسري.

پرسش: ظهور عرفی يا ظهور لغوی

پاسخ: ظهور عند الواقف؛ در اين محل، محاوره اين مردم اين است وقتي گفتند فرزند من يعني فرزند پسري يا فرزند من يعني فرزند دختري يا فرزند من يعني مشترک. ظهور خود فضاي وقفنامه و واقف و موقوفعليه بايد لحاظ شود نه ظهور شهرهاي ديگر و محلهاي ديگر.

«و کذا لو علّقهم بالنسبة إلي أب کان لکل من انتسب إليه بالأبوة» اين در خصوص سهم سادات است که هاشمي شده است وگرنه در محرميت در حرمت نکاح در ارث همه چه از راه دختر چه از راه پسر فرزندان او محسوب ميشوند. «کالهاشميين» اين در خصوص سهم سادات است. اگر طوري بود که ظهورش در «من يتقرب إليه بالأب» باشد بله مثل هاشميين است «فهو لمن انتسب إلى هاشم من وُلد أبي طالب عليه السلام و الحارث و العباس و أبي لهب» ابی لهب هم همين طور است ولو خودش اين طور است ولي بالاخره عموي اينهاست.

«و الطالبيين» هم اگر اينطور باشد به ابوطالب منتسب هستند اگر وقف کرد براي طالبيين، طالبيين «فهو لمن وَلَدَه أبو طالب عليه السلام و يشترك الذكور و الإناث المنسوبون إليه من جهة الأب» باز هم مشکل جدي دارند «من يتقرب الی الواقف بالأب» ولو دختر باشد يا پسر، فرمود: «و يشترک الذکور و الإناث المنسوبون إليه من جهة الأب نظرا إلى العرف» اگر نزد عرف وقتي گفتند نوههاي من، ظهور دارد در نوههاي پسري، بله؛ اولين حجت در وقفنامهها اقرارنامهها وصيتنامهها قولنامهها ظهور لفظ است، اگر ظهور در اين فضا اين بود که «من يتقرب بالأب» است بله؛ اما وقتي که ما باشيم و ظهور خاص نباشد، «من يتقرب الي الشخص» چه از راه پدر چه از راه مادر.

پرسش: عرف در هر زمان يا در هر مکان

پاسخ: فرق ميکند.

پرسش: می­توان معياری در نظر گرفت

پاسخ: بله، چون ظهور لفظ حجت است. در عصري اين ظهور را دارد مثل محجور بودن، وضع تعيّني پيدا کردن، مجاز بودن؛ مجاز لغوي، حقيقت لغوي. فضاي عرف اين است، قرينه دارد يا قرينه ندارد. اگر در آن وقت اين کلمه به اين معنا بود الآن اين کلمه را بگويند اين کلمه قبيح است نزد مردم، معلوم ميشود که ظهورات فرق ميکنند.

پرسش ...

پاسخ: واحد است: ظهور لفظ! همين لدي العقلاء حجت است. اين لفظ در آن وقت اين بود الآن محجور است الآن کسي اين لفظ را به کار نميبرد مگر اينکه قرينه در کار باشد.

«و لو وقف علی الجيران» اين «رجع إلى العرف» اين هم درست است که عرف به چه همسايه ميگويد. قبلاً همسايهها چهار جهته بود الآن شش جهته است قبلاً شمال و جنوب و شرق و غرب بود الآن بالا و پايين هست اين طبقاتي که شد و ساختمانهاي چند طبقه است اينها هم جيراناند. قبلاً ميگفتند چهار طرف، الآن شش طرفه است. منظور اربعين ذراع باشد اربعين ذرع باشد يا اربعين دار باشد، اين بنا بر اختلاف بلدان است.

«و لو وقف علي الجيران رجع إلي العرف و قيل» حالا عرف در بعضي از موارد «لمن يلي دارَه إلى أربعين ذراعا» کسي که کنار خانهاش است تا چهل «ذراع»، نه چهل ذرع. چهل ذراع يعني چهل نيم متر. ذراع از همين سر انگشت است يا آرنج که وضو ميگيرند اين را ذراع ميگويند که نيم متر است. [3] نه ذرع! ما ميگوييم ذرع کردند يعني يک متر.

پرسش: اگر شخصيت حقوقی را بپذيريم شايد بشود گفت اعضای يک شهرک هم ولو مجتمعهاي مختلف دارد اما چون تحت يک قانون واحد اداره می­شوند می­توانند همسايه باشند

پاسخ: نه، چون بالاخره برای همسايه بودن در اسلام حق خاصي ذکر کردند. اگر اهل بلد را گفته باشد بله همه را شامل ميشود.   «و هو حسن و قيل إلى أربعين دارا» چهل خانه «من كل جانب» _حالا از چهار جهت يا الآن از شش جهت_ اين «مُطرح» است اين چهل دار نيست چهل ذراع بايد باشد.

«و لو وقف علی مصلحة» فلان مؤسسه خيريه يا فلان جاي خيريه بود «فبطل رسمها» آن مؤسسه؛ مثلاً رسمي بود که هر کس در نيمه شعبان اين کار را بکند الآن آن رسم نيست يا رسم بود به اينکه سوم شعبان اين کار را بکند يا در اين شهر اين رسم نيست ولي چون کار براي امر خير است معلوم است که اين شخص ميخواهد در امر خير مربوط به اهل بيت(عليهم السلام) صرف بشود، حالا اين طور نيست که اگر اين رسم رفت, کلاً از بين برود، لذا فرمود: «صرف في وجوه البر». قرينه هست که اين شخص ميخواهد در راه خير صرف بشود، اين طور نيست که حالا برگردد به ورثه واقف، اين معلوم است که اين شخص ميخواهد اين نام بماند.

«و لو وقف في وجوه البر و أطلق» گفت در راه خير صرف بکنيد اين «صُرف في الفقراء و المساكين» از طرف اشخاص «و كل مصلحة يتقرب بها إلى الله سبحانه و تعالى». تعبير مرحوم سيدنا الاستاد محقق داماد(رضوان الله عليه) اين بود _آن روزها شخصيت حقوقي خيلي مطرح نبود يا در فضاي قم مطرح نبود_ ميفرمود وقف به جهت؛ مثل قبرستان؛ ميگفتند به جهت بکند. شخصيت حقوقي و اينها آن روزها خيلي مطرح نبود .

«و لو وقف علی بني تميم صح و يصرف إلى من يوجد منهم و قيل لا يصح لأنهم مجهولون و الأول هو المذهب» حالا آدم فحص ميکند هر کسي که پيدا کرد.

پرسش: وقف بر طلاب اگر صورت بگيرد و شخص عملا از حوزه خارج شده ...  

پاسخ: نه نمیشود چون ديگر حوزوي نيست چه اينکه در خود قم هم باشد حالا از حوزه خارج شده و مشغول کسب و اينها است شاملش نميشود.

«و لو وقف علی الذمي جاز» چرا؟ براي اينکه او به شرايط اسلام دارد عمل ميکند «لأن الوقف تمليك»، اين يک «فهو كإباحة المنفعة» و اين شخص هم ميتواند مالک باشد چون به شرايط اسلام دارد عمل ميکند «و قيل لا يصح لأنه يشترط فيه نية القربة إلا علی أحد الأبوَين» گفته شده در خصوص پدر و مادر اگر ذمي باشند آن «خرج بالدليل» وگرنه قصد قربت شرط است. خب اين ذمي به شرايط اسلام دارد عمل ميکند چرا به او نرسد؟! حالا او قصد قربتش مشکل دارد حرف ديگري است ولي کسي بگويد «قربة الي الله» وقف میکنم برای اين مسيحي که به شرايط ذمه دارد عمل ميکند، چرا به او نرسد؟! اين محذوري ندارد.

«و قيل يصح علی ذوي القرابة و الأول أشبه» حالا لازم نيست که أبوَين باشند يا ارحام باشند هر کسي باشد درست است براي اينکه او دارد به شرايط اسلام عمل ميکند «و كذا يصح علی المرتد» يک وقت است که از او قصد قربت مشکل دارد بله؛ اما اگر کسي چيزي را وقف کرد به سگان گرسنه بدهد درست است. موقوفعليه لازم نيست بتواند قصد قربت بکند, واقف بايد قصد قربت بکند، يک؛ کار نبايد حرام باشد، دو. اگر کسي براي سگاني که بيصاحباند مالي را وقف کرده که اينها مزاحم کسي نشوند، اين صحيح است، براي اينکه در خود روايتي که دارد: «لِكُلِّ كَبِدٍ حَرَّي أَجْرٌ»[4] اين درباره کلاب هم است.  

البته «و في الحربي تردد أشبهه المنع» منع است. «و لو وقف و لم يذكر المصرف بطل الوقف» اگر کسي اين را وقف کرد اما نگفت براي چه وقف کردم، اين وقف باطل ميشود. «و كذا لو وقف علی غير معيّن» يک وقت است که تخيير است ميگويد اين يا او، اين معين است منتها صرف را به اختيار آن متولي قرار داد؛ اما يک وقت تخيير نيست ابهام است گفت يا اين يا او يعني احدهما است و لاغير ولي احدهما مبهم است، اين باطل ميشود. يک وقت ميگويد يا اين يا او يعني شما مخيريد چه درباره اين صرف بکنيد يا درباره آن صرف بکنيد، اين معين است، اين موقوفعليه مشخص و معيني است و اين تخيير است بين شيئين؛ اما يک وقت ميگويد يا اين يا آن يعني احدهما اما احدهماي غير معين است، اينجا وقف باطل است. «و کذا لو وقف و لم يذکر المصرف بطل الوقف و کذا لو وقف علي غير معين كأن يقول علی أحد هذين أو علی أحد المشهدَين» يا کربلا يا نجف! يک وقت است که تخيير است اين معلوم است، يک وقت مبهم است، اين مبهم وجود ندارد اين موقوفعليه وجود ندارد؛ يک موقوفعليه مبهم که معلوم نيست آن است يا اين است وجود ندارد. اگر گفت که يا اين يا آن يعني مخيريد اين وجود دارد تخيير است و هيچ ابهامي هم ندارد؛ اما اگر گفت يا اين يا آن يعني احدهماي غير معين باشد، احدهماي غير معين اصلاً وجود ندارد، لذا اوّلي صحيح است و دومي باطل است. «أو علي أحد المشهدين أو الفريقين فالكل باطل» براي اينکه اگر تخيير باشد معين است اما اگر مبهم باشد اصلاً وجود ندارد؛ «احدهما»ي مبهَم در خارج وجود ندارد.

«و إذا وقف علی أولاده أو إخوته أو ذوي قرابته اقتضی الإطلاق اشتراك الذكور و الإناث» چه فرزند دختري چه فرزند پسری؛  اگر گفت فرزندان من، اينجا اطلاق دارد همه را ميگيرد اما آنجا که فرمود هر کسي منسوب به اين پدر است بگوييم همه جا از راه پسر باشد اين سخن تام نيست، همه جا مثل هاشميين نيست آنجا در خصوص سهم سادات است و «خرج بالدليل». بله، اگر ظهور لفظ اين بود و قرينه داشتيم به مقتضای همان عمل میشود. فرزند هم چه نوههاي نزديک و چه نوههاي دور. اينجا چند مطلب هست: يکي اينکه «من يتقرب إليه» چه بالأب و چه بالأم، يک؛ چه بلافاصله و چه معالفاصله، دو؛ و نظير ارث نيست که هر کسي «من يتقرب بالأب» يا «بالأم» سهم خاص خودش را ببرند، تساوي در قسمت است، اين سه؛ ظهور لفظ اين است؛ او گفت به فرزندان من اين قدر بدهيد. حالا يک وقت است قرينه داريم به اينکه مثل ارث تقسيم بکنيد آن «خرج بالدليل»؛ اما اگر قرينهاي در کار نباشد هم دختران و پسران سهم ميبرند هم يکسان سهم ميبرند. «و الأدنى و الأبعد و التساوي في القسمة إلا أن يشترط ترتيبا» نظير ارث، «أو اختصاصا أو تفضيلا» بين دختر و پسر.

«و لو وقف علی أخواله و أعمامه تساووا جميعا» چه «من يتقرب بالأب»; مثل عمو و عمه، چه «من يتقرب بالأم»; مثل اخوال و خالات.

«و إذا وقف علی أقرب الناس إليه فهم» أقرب الناس «الأبوان و الوُلد» فرزندان هستند «و إن سفلوا» نوهها هم هستند، البته نوه  با بودِ پدر سهم نميبرند اما وقتي که پدر نباشد نوه به جاي پدر مينشيند طبقه اول محسوب ميشود «فلا يكون لأحد من ذوي القرابة شي‌ء» از اعمام و اخوال و خالات. اگر گفت که به نزديکترين ارحام من، از طرف بالا أبويَن هستند از طرف پايين فرزندان هستند، اعمام و عمات، اخوال و خالات، اينها در طبقات دوم و سوم هستند، اگر ابوان نبودند فرزندان‌ نبودند، البته سهم ميبرند.   «ما لم يعدم المذکورون»؛ اگر «مذکورون» معدوم شدند «ثم الأجداد و الإخوة و إن نزلوا ثم الأعمام و الأخوال علی ترتيب الإرث» ما چون هيچ دليلي بر ترتيب نداريم به ارث مراجعه ميکنيم. «لكن يتساوون في الاستحقاق» در اين دليل داريم که هيچ تفاوتي بين زن و مرد و مانند آن نيست مگر اينکه به وسيله وقفنامه يا وصيتنامه, تفضيلي بين مؤنث و مذکر داده بشود «إلا أن يعين التفضيل».[5]

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. شرائع الاسلام, ج2, ص169.

[2]. المغني(ابن قدامه)، ج‌6، ص17.

[3]. كتاب العين، ج‏2، ص 96.

1. جامع الأخبار، ص139.

[5]. شرائع الاسلام, ج2, ص169و170.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق