أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
کتاب شريف وصيت به حسب ظاهر تمام شد و عصاره اين کتاب هم در پنج فصل بود؛ فصل اول اينکه «الوصية ما هي؟»، دوم اينکه «الموصي مَن هو؟»، سوم اينکه «الوصي مَن هو؟»، چهارم اينکه «الموصيله ما هو؟» و پنجم اين بود «الموصيبه ما هو؟». اين فصول پنجگانه به لطف الهي تمام شد و آخرين جلسه هم اين بود که ما اگر در جزئيت شيئي يا شرطيت شيئي يا مانعيت شيئي شک کرديم، در هر کدام از اين فصول پنجگانه هرگز نميتوانيم به صرف قاعده «الوصية حق» تمسک کنيم، چون اصل وصيت مطلوب است اما در صدد اطلاق راجع به اجزاء و شرايط و يا عموم راجع به اجزاء و شرايط و مانند اين نيست که اگر ما در چيزي شک کرديم فوراً به اطلاق آن تمسک کنيم.
بله، درباره خود وصيت که فصل اول است ممکن است که اگر در جزئيت شيئي، شرطيت شيئي، مانعيت شيئي شک کرديم، به اين قاعده تمسک کنيم؛ اما در خصوصيت آن فصول چهارگانه اينطور نيست و روايات فراواني هم که در آن فصول چهارگانه وارد شده است _بحمدالله_ براي نفي يا اثبات جزئيت و شرطيت و مانعيت کافی است و سرّش هم آن است که وصيت يک امر تأسيسي نيست يک امر امضائي است؛ منتها صبغه عبادي دارد، بر خلاف بيع و شراء و مانند آن. وصيت نظير صوم و صلات نيست که جزء ابداعيات شريعت و ابتکارات آن باشد، جزء امضائيات است، بناي عقلا از دير زمان همين طور بود که هر کدام به ملت و نِحله خودشان درباره اموالشان، درباره حقوقشان وصيت ميکردند و اسلام آمده اين را تکميل کرده بازسازي کرده و در طي اين فصول پنجگانه اين را تبويب کرده و مانند آن.
پس اين طور نيست که برخي گفتند ما اگر در اجزاء و شرايط و مانعيت هر چيزي شک کرديم، فوراً به قاعده «الوصية حق» تمسک کنيم، اين نظير قاعده «لا ضرر و لا ضرار»[1] نيست بلکه اين در صدد جعل حق يا جعل تکليف است که فصل اول را تأمين ميکند.
بعد از وصيت، مسئله وقف را فکر کرديم که به لطف الهي بحث بشود. اين وقف جزء عبادات محسوب ميشود، چون در آن نيت مطرح است و جزء صدقات است، بر خلاف وصيت و اينهاست. اگر جزء صدقات شد جزء عبادات محسوب ميشود جزء عقود ديگر نيست. عقود ديگر عبادي نيستند، مثل هبه، آدم اگر مالي را هبه بکند، بعد ميتواند بگيرد؛ اما وقتي صدقه داد حق گرفتن ندارد و صبغه لزوم هم دارد، صبغه عباديت دارد. صدقه آن است که لله باشد، هبه يک امر معاملي است، امر عبادي نيست. يک فرق جوهري بين صدقه و هبه و مانند آن هست. در جريان وقف هم همينطور است.
پرسش: الزاماٌ عبادی نيست
پاسخ: اگر جزء صدقات باشد عبادي است. اينکه ميگويند: «و يعدّ في باب الصدقات» معلوم ميشود که صبغه عبادي دارد. اگر جزء صدقات قرار بگيرد عبادی است و اگر جزء صدقات قرار نگيرد نه! جزء معاملات محسوب ميشود، چون وقف را گفتند اگر بخشی از آن مربوط به صدقات باشد، اين جزء عبادات است، چون صدقه عبادي است و اگر کسي به قصد قربت چيزي ندهد، هبه ميشود و صدقه نيست.
پرسش: در وقف قصد قربت لازم است
پاسخ: چون جزء صدقات حساب ميشود که «صدقةٌ جارية»، اگر صدقه جاريه است، قصد قربت لازم است اما وصيت و مانند آن اين حکم را ندارند که حالا کسي وصيت بکند و قصد قربت کند، بشود عبادت، آن ثوابي است که خودش برده است؛ اما در وقف اگر قصد قربت بکند، جزء عبادات محسوب ميشود و لازم هم است و مانند آن.
غرض اين است که اين صدقه جاريه محسوب ميشود؛ صدقه گفتن غير از هبه جاريه است و مانند آن. حالا اين در اثنای بحث به خوبي روشن ميشود که عبادي است يا توصلي است و فرق جوهري صدقه با هبه چيست. آدم چيزي را که هبه داد ميتواند پس بگيرد اما اگر صدقه داد، حق پس گرفتن ندارد و هبه اگر قصد قربت نباشد، باز هم درست است؛ اما صدقه اگر قصد قربت نباشد درست نيست. صدقه عبادت است، يک؛ لازم است، دو؛ فرق جوهري دارد با هبه، با اينکه پول دادن يکي است.
حالا اين در اثناي بحث - إنشاءالله - روشن ميشود که وقف اصلاً صدقه نيست يا قسمي از آن صدقه است، پس چرا آن را جزء صدقات جاريه به حساب ميآورند؟ هم در ادعيه و روايات هست هم در تعبيرات فقهی. حالا آن هم _إنشاءالله_ روشن ميشود.
مطلب بعدي آن است که اين وقف دو تا اصطلاح دارد: يکي «وَقَفَ يقِفُ» است که مصدرش وقف است يعني سکون يکي «وَقَفَ يقِفُ» است که مصدرش وقوف است؛ آن باب کاملاً از اين باب جداست. اينکه در وقفنامه می نويسند: «هو الواقف علي السرائر» هيچ ارتباطي با اين وقف ندارد، آن وقوف است به معني اطلاع است و اين وقف است به معني سکون و حبس[2].
«هو الواقف علي السرائر» سر جايش محفوظ است؛ يعني وقوف دارد آگاه است مطلع است؛ اما اين وقف يعني بيحرکت. در حرکات و الفاظ ميگويند فلان جا وقف است يعني حرکت نبايد باشد، اينجا هم ميگويند وقف است، چون دارد که وقف «تحبيس الاصل و تسبيل الثمرة» است اصلش نبايد حرکت بکند خريد و فروش ممنوع است ارث دادن ممنوع است و مانند آن، اگر زميني را وقف کردند، اصلش بايد ساکن باشد و ثمرهاش بايد در موقوفله صرف بشود؛ وقف «تحبيس الاصل و تسبيل الثمرة» است.
پس وقف دو تا باب دارد: يکي «وَقَفَ يقِفُ» است که مصدرش وقف است و ديگري «وَقَفَ يقِفُ» است که مصدرش وُقوف است آنجا که وُقوف است به معني اطلاع است نه به معناي حبس کردن و اينکه وقف را ميگويند «تحبيس الاصل و تسبيل الثمرة» اين از خود روايات گرفته شده که حضرت فرمود: «حَبِّسِ الْأَصْلَ وَ سَبِّلِ الثَّمَرَة»[3] لذا در تعريف وقف ميگويند که وقف «تحبيس الاصل و تسبيل الثمرة» است يعني اصل اين زمين بايد بماند، ميوه آن بايد صرف بشود در راهي که واقف مشخص کرده است.
بنابراين اين اگر جزء صدقات محسوب بشود حکم صدقه را خواهد داشت و اگر جزء صدقات نباشد جزء احسان باشد جزء وجوه بريّه و مانند آن باشد البته حکم خاص خودش را دارد. براي اين هم عناويني ذکر کردند، حالا عنوانش را از شرايع محقق به خواست خدا ميخوانيم تا به شرايط و احکامش برسيم.
مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف شرايع کتاب وقف را در سه فصل رسمي اعلام کرد، البته فروعات متفرعهاي هم زير مجموعه اينها هست. فرمود: «کتاب الوقف و النظر في العقد و الشرائط و اللواحق» آنچه که مورد نظر ونظريهپردازي است در کتاب وقف، يکي اين است که «الوقف ما هو؟» که اين عقد است يا ايقاع است؟ و اگر عقد است، چگونه وقف بکنيم و شرايط اين وقف کردن چيست؟ و لواحقش چيست؟
عبارت مرحوم محقق اين است که «الأول» يعني نظر اول «في العقد» از همان اول روشن کردند که اين از سنخ ايقاع نيست عقد است، پس نظير عقود ديگر ايجاب دارد و قبول دارد و عقد لازم هم است. «و النظر في العقد» که فصل اول است حالا بعد به شرايط و اينها ميرسيم. «الأول في العقد؛ الوقف عقد» پس ايقاع نيست و نظير وصيت نيست. در وصيت قبول شرط نيست ولي رد مانع است، اگر کسي وصيت کرد و مُرد، بعد از مرگ هم که وصي نميتواند رد کند، اين يک ايقاع است که واقع شده و بر وصي واجب است که به آن عمل کند اما اينجا فرمود: «الوقف عقد، ثمرته تحبيس الأصل و إطلاق المنفعة» ثمره وقف و نتيجه وقف اين است که اصلش که عين موقوفه است قابل خريد و فروش نيست و ميماند، مِلک از ملکيت بيرون نميرود ملک است منتها طِلق نيست، چون ملک است، اگر حوادثي پيش آمد و ضرورتي پيش آمد قابل خريد و فروش است. اين زمين مزرعه بود، از اين به بعد هيچ جا براي زراعت نيست چون وسط شهر است، چگونه زراعت بکنند؟ اين زميني که زمين زراعي بود وقف کردند براي زراعت و الآن به هيچ وجه زراعت ممکن نيست، لذا از آن محدود بودن به در ميآيد، چون طِلق نبود قيد داشت از آن قيد بيرون ميآيد آزاد ميشود و خريد و فروش آن جايز ميشود؛ نه اينکه با حفظ وقفيت خريد و فروش آن جايز باشد.
اين حرف را ببينيد مرحوم شيخ انصاري و ساير فقهايي که در اين حد هستند هم ذکر ميکنند، ميگويند خريد و فروش وقف جايز نيست، وقتي که دارد خراب ميشود «عند الضرورة» بخواهيم بفروشيم چه کار بکنيم؟ وقف را «بما أنه وقف» ميفروشيد؟ اينکه جمع نقيضَين است چون وقف «حيثيته أنه لا يباع و لا يورث»، چيزي که «حيثيته أنه لا يباع و لا يورث» اين مگر قابل خريد و فروش است؟ اين است که همين بزرگان ميگويند «آناً مّا»ی «قبل البيع» از وقفيت بيرون ميآيد و بعد قابل خريد و فروش ميشود.
اين را از کجا ميگويند؟ می گويند براي اينکه شارع حکيم که جمع بين نقيضَين نميکند و حکم به نقيضين نميکند! شارع حکيم وقتي فرمود وقف اصلش اين است که «لا يباع و لا يوهب» بعد ميفرمايد «عند الضرورة» که ديگر برای آن موقوف له هيچ قابل استفاده نيست، قابل خريد و فروش است، اين حکمي که شارع مقدس کرده است لازمهاش اين است که حکم کرده باشد به اينکه اين عين موقوفه «آناً مّا»ی قبل از بيع از وقفيت به در بيايد بعد فروخته بشود!
پرسش: ... از يک حالت به حالت ديگري ...
پاسخ: «تحبيس الاصل» يعني نبايد تکان بخورد.
پرسش: وقف بودن ...
پاسخ: «الوقف علي حسب ما يوقفه اهلها» اين زمين را وقف کرده به عنوان زراعت. تمام شد. حالا اين را کسي ميخواهد مغازه درست کند، اين خلاف وقف است. اين حيثيتش اين است که «لا يباع و لا يوهب».
پرسش: منظور اين است که از اين زمين زراعی، از اينجا به جای ديگری به شهر ديگری منتقل بشود
پاسخ: چون طلق نيست بسته است و وقتي بسته باشد نميشود جابهجا کرد، اين پايش بسته است. اگر طلق باشد، رهاست و ميشود جابهجا کرد؛ شرط خريد و فروش يا شرط مبادله اين است که اين آزاد باشد و وقتي اين آزاد نيست و پايش بسته است، قابل نقل و انتقال و تعويض و مانند آن نيست، لذا اين آقايان ميگويند که «آناً مّا»ی قبل از بيع از وقفيت بيرون ميآيد يعني از قيد داشتن رها ميشود طلق ميشود و آزاد ميشود، بعد معامله روي آن صورت ميگيرد.
اينکه گفتند ثمرهاش «تحبيس الاصل و اطلاق المنفعة» است از همين روايات گرفته شده که فرمود که «حَبِّسِ الْأَصْلَ وَ سَبِّلِ الثَّمَرَة» از همين جا تعريف وقف به دست آمد.
«و اللفظ الصريح فيه وقفتُ» نظير بيع نيست که به الفاظ فراواني بشود، لفظ صريحي که معناي وقف را برساند همين «وقفتُ» است «لا غير» کلمه ديگري نميشود گفت «أما حرّمتُ و تصدّقتُ فلا يُحمل علی الوقف إلا مع القرينة» مگر اينکه قرينهاي اقامه بکنيم و با قرينه باشد، وگرنه خود اين الفاظ را بخواهيد بگوييد که «حبّستُ الاصل و سبّلت الثمرة»، اين اگر قرينه باشد ميشود. چرا؟ «لاحتماله» يعني اين دو لفظ «مع الانفراد غير الوقف» اگر «حرّمتُ» بگوييد يا «تصدّقتُ» بگوييد، از قرينه منفرد باشد، اين معني وقف را نميرساند «لاحتماله» اين دو عنوان يعنی عنوان تحريم و عنوان تصدّق اگر تنها ذکر بشوند احتمال غير وقف را دارند «و لو نوى بذلك الوقف من دون القرينة دين بنيته» حالا «لِکُلِ امریء ما نَوَي»[4] اين جزا داده ميشود به نيت خودش. «دان» يعني جزا داد «دين» يعني جزا داده ميشود.
«نعم لو أقر أنه قصد ذلك حكم عليه بظاهر الإقرار»[5] اگر خود اين گوينده بگويد منظور من وقف بود، البته اين به ظاهر اقرار ميگويند اين وقف است.
عمده روايات نوراني است که تبرّکاً بخوانيم. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در جلد نوزده وسائل، صفحه 171 عنوان وقف را مطرح کردند «كِتَابُ الْوُقُوفِ وَ الصَّدَقَاتِ» اين وُقوف جمع وقف است که به معناي تحبيس باشد و نه آن وقوف به معناي اطلاع، «بَابُ اسْتِحْبَابِهَا» که اينها مستحب است.
روايت اول را که مرحوم کليني نقل کرد مرحوم صدوق و شيخ طوسي هم نقل کردند «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «لَيْسَ يَتْبَعُ الرَّجُلَ بَعْدَ مَوْتِهِ مِنْ الْأَجْرِ إِلَّا ثَلَاثُ خِصَالٍ» البته اين حصر، حصر نسبي است، در روايات ديگر سته هم آمده است؛ اين حصرها حصر نسبي است. فرمود بعد از مرگ چيزي از اُجور اخروي نصيب شخص نميشود مگر اينکه سه خصلت: يکي «صَدَقَةٌ أَجْرَاهَا فِي حَيَاتِهِ فَهِيَ تَجْرِي بَعْدَ مَوْتِهِ» به عنوان صدقه است «وَ سُنَّةُ هُدًی سَنَّهَا فَهِيَ يُعْمَلُ بِهَا بَعْدَ مَوْتِهِ».
ما در اسلام دو اجتهاد داريم: يکي اجتهاد در فروع رسمي است که اين کار رايج است؛ يکي اجتهادي است که بدعت نيست، يک شخص الآن در قوانين زندگي و در نيازهاي جامعه بررسي ميکند که چه چيزي نياز اين جامعه است، اين فکر ميکند که فلان کار براي اين جامعه اگر رواج پيدا کند سنّت خوبي است. اين «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً»[6] بدعت نيست، کاري است که «في نفسه» خوب است. قبلاً فلان کار لازم نبود الآن خيلي کارآيي و کارآمدی دارد، اگر کسي اين را به عنوان سنت رسمي رواج بدهد، مشمول اين است که «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً». امام(رضوان الله تعالي عليه) آخرين جمعه ماه مبارک رمضان را راهپيمايي روز قدس قرار داد اين هم سنّتي است يا کسي تلاش و کوشش ميکند که در همان اواخر اسفند مثلاً روز درختکاري باشد، اين سنّت حسنه است بدعت نيست، بر خلاف کاري که مشروع نيست يا کاري که لازم نيست آن را رواج بدهند. «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً» اين يک اجتهاد در امور سياسي اجتماعي است که راه خوبي است؛ نظير اين کارها.
بدعت يک نوآوري است که شارع نگفته باشد و خلاف کار شارع باشد.
پرسش: نهی کرده باشد يا نگفته باشد
پاسخ: اگر نگفته باشد، با کلياتش بايد بسازد؛ اما مسئله درختکاري را گفته، مسئله آبياري را گفته، حمايت از مظلومان را گفته؛ اما کسي بيايد حمايت از مظلوم را به اين قرار بدهد که آخرين جمعه ماه مبارک رمضان راهپيمايي بشود براي اينکه از فلان مظلوم ما حمايت بکنيم؛ اصل کلياش را يعنی حمايت از مظلوم را شارع گفته اما اين چيزها را نگفته است. غرض اين است که خطوط کلياش را بايد گفته باشد و اما روزش را معين نکردند يا مکانش را معين نکردند.
روايتي که مرحوم کلينی نقل ميکند اين است: «لَيْسَ يَتْبَعُ الرَّجُلَ بَعْدَ مَوْتِهِ مِنْ الْأَجْرِ إِلَّا ثَلَاثُ خِصَالٍ» البته اين حصر نسبي است و روايات ديگر هم هست «صَدَقَةٌ أَجْرَاهَا فِي حَيَاتِهِ فَهِيَ تَجْرِي بَعْدَ مَوْتِهِ» چيزي را رايج کرده و گفته اين مالي است که هر سال فلان مبلغ به فلان مؤسسه بدهيد يا به فلان فقرا بدهيد يا به ابن سبيل بدهيد «وَ سُنَّةُ هُدًی سَنَّهَا» يک سنت هدايت است مثل اينکه اعتکاف را او اين کار را کرده که اصلش هست و شريعت هم دستور داده اما حالا او مسجدي را سازماندهي بکند و متفرعاتش را سازماندهي بکند و عدهاي را تأمين بکند اين سنّتي است که گذاشته، اين ميشود سنت حسنه «فَهِيَ يُعْمَلُ بِهَا بَعْدَ مَوْتِهِ أَوْ وَلَدٌ صَالِحٌ يَدْعُو لَهُ».
اين روايت نوراني را که مرحوم کليني نقل کرد، مرحوم صدوق در امالی و همچنين مرحوم شيخ طوسي هر دو نقل کردند.
پرسش: هر صدقه جاريهای وقف ناميده میشود يا
پاسخ: قسمي از صدقه است، بايد عقد باشد. واقفي هست، متولي هست، ايجابي هست قبولي هست. بايد وقف باشد. عقد خاص بايد باشد، عنوان هم بايد باشد.
روايت دوم اين باب: «عَن عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام» فرمود: «لَيْسَ يَتْبَعُ الرَّجُلَ بَعْدَ مَوْتِهِ مِنَ الْأَجْرِ إِلَّا ثَلَاثُ خِصَالٍ صَدَقَةٌ أَجْرَاهَا فِي حَيَاتِهِ» که همين صدقه «فَهِيَ تَجْرِي بَعْدَ مَوْتِهِ وَ صَدَقَةٌ مَبْتُولَةٌ» يعني مقطوعه. بتول يعني منقطع از طمث است منقطع از دم است[7]. از القاب نوراني حضرت صديقه کبري همين بتول است. «صَدَقَةٌ مَبْتُولَةٌ» يعني مقطوعة که «لَا تُورَثُ أَوْ سُنَّةُ هُدًی يُعْمَلُ بِهَا بَعْدَ مَوْتِهِ أَوْ وَلَدٌ صَالِحٌ يَدْعُو لَهُ»[8] اينها جزء صدقاتي است که ميماند. پس مالي را قرار بدهد که بماند و خيرش به بعد برسد جزء صدقات است. اگر وقف جزء صدقات محسوب ميشود، حکم صدقه را دارد. ميگويند که بله، صدقه است اما صدقه خاص است، عقدي لازم است.
اين روايت را مرحوم شيخ طوسي نقل نکرده، فقط مرحوم کليني و مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل کردند.
روايت سومي که مرحوم کليني نقل کرد «عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» اين است که «قَالَ: يَتْبَعُ الرَّجُلَ بَعْدَ مَوْتِهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ» اول: «صَدَقَةٌ أَجْرَاهَا لِلَّهِ فِي حَيَاتِهِ فَهِيَ تَجْرِي لَهُ بَعْدَ وَفَاتِهِ» اين همان وقف است «وَ سُنَّةُ هُدًی سَنَّهَا فَهِيَ يُعْمَلُ بِهَا بَعْدَ مَوْتِهِ» اين هم از آثار اوست «وَ وَلَدٌ صَالِحٌ يَدْعُو لَهُ»[9] اين شخص در ايام فاطميه سنت خوبي درباره حضرت زهرا(سلام الله عليها) گذاشته که هر سال عمل ميشود که اين قبلا نبود، اين جزء سنت است. کلياتش بود عزاداري بود يک روش خاصي که حالا بگويند هر ساله يک عده را جمع بکنند خطبه فدکيه را شرح بکنند هر ساله درس بدهند، اين نبوده اصلاً، اين آقا اين سنت را انجام داده است اين ميشود سنت حسنه؛ چيزي که نبود و کلياتش محفوظ است و اصلش محبوب است منتها اين آمده برنامهريزي کرده است.
«وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» همين حديث سوم نقل شده است «إِلَّا أَنَّهُ قَالَ: أَوْ وَلَدٌ صَالِحٌ يَسْتَغْفِرُ لَهُ»[10] نه «يدعُو لَهُ» فرق نميکند آن هم دعاست.
روايت چهارم اين باب که مرحوم کليني «عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ» نقل کرد اين است که معاوية بن عمار ميگويد که من به عرض امام صادق(عليه السلام) رساندم «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام مَا يَلْحَقُ الرَّجُلَ بَعْدَ مَوْتِه» چه ميرسد؟ فرمود: «سُنَّةٌ يُعْمَلُ بِهَا بَعْدَ مَوْتِهِ»؛ عادتي بگذارد که هر ساله اين کار را ميکرد بعد از او هم اين کار را ميکنند. اين طور نبود که حالا چند نفري مثلاً ايام فاطميه شد فقط روي خطبه فدکيه بحث بکنند، اين مقدماتش را فراهم کرده جايي را هم فراهم کرده که اين را بحث کنند، هر ساله هم ميآيند بحث ميکنند. اين سنتي است که بعد از موت او جاري ميشود و اين برايش ميماند.
«فَيَكُونُ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهَا» هر کسي تا قيامت به اين سنت عمل کرده است مماثلش را به اين هم ميدهند «مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْءٌ» آنهايي که عمل ميکردند سر جايش محفوظ است اجرشان هيچ کم نميشود، مماثل اجر آنها را به اين واقف هم ميدهند. مطلب ديگر: «وَ الصَّدَقَةُ الْجَارِيَةُ تَجْرِي مِنْ بَعْدِهِ وَ الْوَلَدُ الطَّيِّبُ يَدْعُو لِوَالِدَيْهِ بَعْدَ مَوْتِهِمَا وَ يَحُجُّ وَ يَتَصَدَّقُ وَ يُعْتِقُ عَنْهُمَا» از پدر مادر «وَ يُصَلِّي وَ يَصُومُ عَنْهُمَا» از پدر و مادر.
«فَقُلْتُ أُشْرِكُهُمَا فِي حَجَّتِي» من به نيابت از آنها حج بکنم اين درست است؛ اما ميتوانم آنها را در حج خودم شريک قرار بدهم؟ فرمود: «نَعَمْ»[11] بله، چون در حج غير واجب، آدم ميتواند هم از چند نفر حج بکند، يک؛ از خودش و چند نفر حج بکند، دو؛ يک عمل را اصالةً از خود و نيابةً از چند نفر انجام بدهد که اينها ميشوند شريک در حج. يک وقت است که انسان حج نيابي محض انجام ميدهد، يک؛ يک وقت است اصالي محض انجام ميدهد، دو؛ يک وقت تلفيقي از اصالت و نيابت است، بله حج ميشود. آدم زيارت که ميکند هم براي خودش و هم براي پدر و مادرش ميکند، اين طور نيست که حالا بگويد فقط از طرف آنها زيارت ميکنم از طرف خودم زيارت نميکنم!
پرسش: ...
پاسخ: آن چون حج تام ميخواهد در آنجا شبهه هست؛ يعنی اگر کسي اجير شد...
پرسش: اگر در قرارداد حج آمد و مواقفت کردند مجزي است براي حج واجب؟
پاسخ: اگر شرع مقدس اين قرارداد را امضا کرده باشد
پرسش: مجزی از کسی که
پاسخ: اگر اين تشريک را امضاء کرده باشد کافي است ولی ظاهرش استقلال است امضا نميکند.
روايت پنجمش هم اين است که «سِتَّةٌ»، قبلاً گفته بود «ثلاث» الآن گفتند «سِتَّةٌ»، چون اينها در صدد حصر حقيقي نيستند حصر اضافياند؛ روايت پنجم که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) است اين است که «سِتَّةٌ تَلْحَقُ الْمُؤْمِنَ بَعْدَ مَوْتِهِ وَلَدٌ يَسْتَغْفِرُ لَهُ وَ مُصْحَفٌ يُخَلِّفُهُ» مصحف يا کتابي است که به جا ميگذارد «وَ غَرْسٌ يَغْرِسُهُ» درختي است که غَرس کرده است «وَ قَلِيبٌ يَحْفِرُهُ» چاهي که حفر کرده است «وَ صَدَقَةٌ يُجْرِيهَا» صدقهاي که جاري ميکند «وَ سُنَّةٌ يُؤْخَذُ بِهَا مِنْ بَعْدِهِ»[12] همه اينها صدقات است.
حالا اينها تبرّکاً خوانده شد تفصيلش در بعد خواهد آمد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . الکافی، ج5، ص293.
[2] . لسان العرب، ج9، ص359.
[3]. عوالی اللئالی، ج2، ص260.
[4]. الامالی(شيخ طوسی)، ص618.
[5]. شرائع الإسلام، ج2، ص165.
[6]. الكافي، ج5، ص9.
[7]. العين، ج8، ص124.
[8]. وسائل الشيعة، ج19، ص172.
[9]. وسائل الشيعة، ج19، ص172.
[10]. وسائل الشيعة، ج19، ص172.
[11]. وسائل الشيعة، ج19، ص172 و 173.
[12]. وسائل الشيعة، ج19، ص173.