08 03 2022 840463 شناسه:

مباحث الفقه – الوصیة

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

تتمه مسأله ارث آن محاسبات رياضی است که خيلی فقهی نيست و با مطالعه خود آقايان حل ميشود، به اين فکر افتاديم که بعد از ارث، مسئله وصيت مطرح بشود، چون خيلي از ابواب فقهي قبلاً بحث شد، مسئله وصيت هم محل ابتلاست و هم اينکه کاربرد فراواني دارد. وصيت در قرآن کريم هم در مسئله فقهي است هم در مسئله مدني سياسي است هم در مسئله خانوادگی و نهاد خانوادگي است. واژه وصيت عبارت از آن توصيه و سفارشهايي است که تقريباً با مهرباني و عاطفه همراه است[1]، غير از تبليغ است، غير از امر است، امر يک فرمانروايي است، امر کردن غير از سفارش کردن است، ذات اقدس الهی يک سلسله اوامري دارد خواه به صورت لفظ امر خواه به صورت صيغه امر اما در مسئله وصيت که سفارش است تحبيبي را هم به همراه دارد؛ سفارش کردن غير از امر کردن است.

در احکام فقهي، ذات اقدس الهی سفارشاتي دارد که چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام است ﴿وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْن‏﴾ در آن قسمت در سوره مبارکه «انعام» فرمود: ﴿إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهذا﴾[2]. در مسائل ديگر هم باز ﴿يُوصيكُمُ اللَّهُ﴾ دارد، در جريان نهاد خانواده، مسئله ﴿يُوصيكُمُ اللَّهُ في‏ أَوْلادِكُمْ﴾ دارد، در سوره مبارکه «بقره» آيه 132 آنجا از توصيه حضرت ابراهيم خليل سخن به ميان آمده است: ﴿وَ وَصَّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون‏﴾ هر چند اين نسبت به اصول دين است و نسبت به امور ديگران به صورت يک برهان قطعي است اما در نهاد خانوادگياش به عنوان يک سفارش مطرح است که دلجويي و مهرباني و عاطفه و اينها را هم به همراه دارد.

اين آيه 132 سوره مبارکه «بقره» اين است: ﴿وَ وَصَّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ﴾ همچنين ﴿وَ يَعْقُوبُ﴾ يعني «و وصي بها يعقوب» او هم بنيه خودش را ﴿يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون‏﴾ خدا براي شما برگزيد و انتخاب کرد اين «صفوة الله» است اگر بخواهيد مصطفاي الهي بشويد، برگزيده الهي بشويد اين روش و اين دين را انتخاب بکنيد، خدا هم «صفوة الله» را براي اينها مقرر کرد و وجود مبارک خليل حق و همچنين حضرت يعقوب به عنوان سفارش به فرزندانشان اين امر را بازگو ميکردند. در اين آيه، سخن از سفارش و توصيه و وصيت است، اين درباره سوره مبارکه «بقره».

درباره نهاد خانوادگي در جريان سوره مبارکه «نساء» آيه 11 هم که قبلاً تلاوت شد فرمود: ﴿يُوصيكُمُ اللَّهُ في‏ أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾[3] که اين مسائل ارث خانوادگي را گرچه امر است گرچه حکم فقهي است، به صورت وصيت و سفارش تبيين ميکند که با تحبيب و دلجويي و جذب و عاطفه و مهرباني همراه است، اين امر الهي است، اگر ميفرمود ذات اقدس الهی امر کرد -چه اينکه حکم فقهي و واجب است - و اين کار را حتماً بکنيد، اين جاي خودش را داشت؛ اما تعبير به توصيه و سفارش کردن و وصيت کردن، با تحبيب و تحکيم نهاد خانوادگي و اينها همراه است.

در جريان سوره «بقره» به صورت فعل ماضي بود، در سوره «نساء» به صورت فعل مضارع بود، در سوره مبارکه «انعام» هم به صورت فعل ماضي است، آيه 144 سوره مبارکه «انعام» اين است که ﴿وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ﴾ تا ميرسد به ﴿إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهذا﴾ اين با دلجويي همراه است، چه اينکه در آيه 151 هم که آيه مدني اجتماعي سياسي است که حرمت خون افراد است، يک، تحريم قتل بيگناه است، دو، همه اينها را با سفارش و توصيه بيان کرده است فرمود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي‏ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَق ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ جامعه را هم ميخواهد باتقوا درست کند که بهشت بشوند هم بالاتر از تقوا جامعه را عاقل بکند، اين ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ[4] برای اوساط است اما کسي که عاقل باشد خودش تقوا را انتخاب ميکند و با ابديت خودش درگير نخواهد شد، اگر کسي عاقل باشد هرگز به جان خود و عليه خود قيام نميکند ﴿ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ ميبينيد که مسئله معرفتشناسي و مسئله برهان و اينها نيست اين ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ همان عقل عملي است، آنجا که برهان توحيد اقامه ميکند عقل نظري است، اينجا که دستور فقهي و احکام فقهي و حقوقي را بيان ميکند اين عقل عملي است، چون عقل عملي است که اجرائيات به عهده آن است و عقل نظري درک را به عهده دارد.

عقل نظري به منزله چشم و گوش درون آدم است عقل عملي به منزله دست و پاي آدم است. اگر دست و پا سالم نباشد چشم و گوش هر چه هم مار و عقرب را ببيند [يا صدايشان را بشنود]، ميبيند [و می شنود] هيچ ترديدي هم ندارد اما چشم فرار نميکند گوش فرار نميکند دست و پا فرار می کند فلج است، عالِم بيعمل يعني اين، عالِم بيعمل يعني آن دستگاه تقويتي فهمش خيلي خوب است، خوب درس ميدهد، در سطح داخل و خارج؛ اما به عمل که رسيد مشکل دارد. به او ميگويند مگر نميداني! از نظر علمي هيچ ارتباطي بين علم و عمل نيست، مثل اينکه هيچ ارتباطي بين چشم و گوش با دست و پا نيست؛ اگر دست و پا سالم بود، نفس فرمان ميدهد که طبق ديد ظاهري که انسان خطر را ميبيند، دست و پا بايد فرار کنند؛ ولي اگر دست و پا فلج باشد نمی تواند. عالِم بيعمل دست و پاي عقل عملياش فلج است، لذا تعبير به جنون ميکنند. شما مرتّب آيه ميخوانيد مدام روايت ميخوانيد، او خودش درس گفته و کتاب نوشته است، شما چه ميخواهيد بگوييد؟ مثل اينکه به آدمي که فلج است و مار و عقرب را ميبيند، مدام عينک ميدهی و مدام ذرهبين ميدهی مدام تلسکوب ميدهی و ميکروسکوب ميدهی، اين مشکل ديد که ندارد، شما ديد او را تقويت ميکنيد! اين مشکل علمي ندارد، او کاملاً ميبينند، حالا شما مرتّب عينک بدهيد و ذرّهبين بدهيد و ميکروسکوب و تلسکوب بدهيد که اين مار و عقرب را ببيند، او ميبيند، او مشکل ديد ندارد! اما چشم و گوش کارهاي نيستند.   ما بايد باور کنيم که علم در حدود خودش فعال است، خارج از مسئوليت خودش به نحو سالبه کليه هيچ دخالت ندارد.

ما اگر نفس را نشناسيم، قواي نفس را نشناسيم، مسئوليت آنها را نشناسيم، عقل عملي را که حضرت فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[5] را نشناسيم و آن را کنترل نکنيم ندانيم سرجايش هست يا نه، معاينه نکنيم بررسي نکنيم که صحيح است يا نه، فايده ندارد، مرتّب ذرّهبين بگيريم و تلسکوب بگيريم و مدام ببينيم، ديدن يک طرف قضيه است، اگر آن روح قوي باشد ميفهمد چون محاسبه ميکند، ميفهمد او مريض است و به فکر معالجه اوست، وقتي معالجه شد به اندک التفاتي که چشم ببيند که مار و عقرب است فوراً فرار ميکند، احتمالش را هم بدهد همين است. چرا ميگويند احتمال ضرر منجّز است؟ براي چه کسي؟ براي کسي که ميتواند و قدرت فرار دارد.

غرض اين است که هم در نهاد خانواده و هم درباره قتل نفس، همه اينها را فرمود ما سفارش ميکنيم، آن امرهاي قرآني هم سرجايش محفوظ است ولي اين تحبيب درباره وصيت آمده است.

 از نظر فقهي، وصيت را به دو قسم تقسيم کردند: وصيت تمليکي و وصيت عهدي. مرحوم محقق در شرايع دارد: «الأول في الوصية‌» يعني کتاب وصيت را که ميخواهند شروع بکنند ميفرمايند چند نظر در آن هست، چند فصل است: فصل اول درباره وصيت است «و هي تمليك عين أو منفعة بعد الوفاة و يفتقر إلى إيجاب و قبول. فالإيجاب كل لفظ دل على ذلك القصد كقوله أعطوا فلانا بعد وفاتي أو لفلان كذا بعد وفاتي أو أوصيت له»؛ وصيت به دو قسم تقسيم شده: وصيت عهدي و وصيت تمليکي. وصيت عهدي اين است که بعد از مرگ من چه کسي نماز بخواند، جنازه را چگونه کفن کنيد، غَسل و غُسلش چگونه باشد، کفنش چه چيزي باشد، نمازش چگونه باشد، دفنش چگونه باشد، اينها وصيتهاي عهدي است که اينها عقد نيست، اينها يک سلسله ايقائات است که وصي بايد اينها را انجام بدهد.

اما وصيت تمليکي وصيت عقدي است ايقاع نيست، چون تمليک گاهي ايقاعي است و گاهي عقدي. تمليک عقدي نظير بيع و اجاره و مساقات و مزارعه و امثال ذلک است که اينها معاملهاند اينها عقود هستند. گاهي ايقاع است عقد نيست؛ نظير اينکه وقف بکند اين مال فلان کس باشد، وقف بکند براي سادات، وقف باشد براي مستحقين، وقف باشد براي محققين، همين که او وقف کرد از مِلک او خارج ميشود وارد مِلک آن شخص ميشود، حالا او بعد نميخواهد قبول کند بعد از مالکيت است که نميخواهد قبول کند، حالا نميخواهد قبول کند به ديگري ميدهد حرفي ديگر است؛ ولي مالک شد، چرا؟ چون اين ايقاع است عقد نيست که به قبول او احتياج داشته باشد. گفتند براي محققين اين را وقف کرد همين که اين شخص اين مال را وقف کرد براي محققين، درآمد اين زمين وارد مِلک محققين شد محقق مالک شد حالا نميخواهد و به ديگري ميدهد حرفي ديگر است، به قبول او احتياج نيست؛ اما وصيت تمليکي عقد است، وصيت ميکند که بعد از وفات، اين زمين را به او بدهند اگر قبول نکرد هيچ! برای شخص وصيت کننده ميشود.

فتحصّل که يک وصيت عهدي است که اين از بحث فعلي بيرون است که اين مربوط به خود بدن است که انسان که مُرد تجهيزش چگونه باشد غُسل و کفن و دفن و نماز و اينها چگونه باشد، يک وصيت تمليکي است، وصيت تمليکي يک مقدارش ايقاع است که شبيه به وقف است، يک وقت است که می گويند بدهيد به فلان کس، اين برای فلان کس باشد. برای فلان کس باشد شبيه ايقاع است اما بدهيد به فلان کس شبيه عقد است، اگر او قبول نکرد جزء مِلک خود ميت ميشود و بين ورثه تقسيم ميشود. وصيت تمليکي عقد است ايقاع نيست. آنجا که ايقاع است شبيه وقف و امثال ذلک است که اين مِلک آن شخص ميشود، اگر گفتند که اين مدرسه وقف طلبههاست، استحقاق انتفاع _ نه منفعت، استحقاق انتفاع_ از اين حجره براي اين طلبهها ثابت است حالا نميخواهد بگيرد جاي ديگر ميخواهد برود حرفي ديگر است، اين قبول نميخواهد، نکول مانع است نه اينکه قبول شرط باشد؛ ولي در وصيتهاي تمليکي، شخص بايد قبول بکند يعنی وصيت کرد بعد از وفات اين زمين را، اين چيز را، به فلان شخص بدهيد اين وصيت تمليکي است.

درباره خود وصيت، روايات فراواني است که گفتند شما هم براي خودتان وصي بگيريد هم به ديگران توصيه کنيد. اين معنايي که «الوصية ما هی؟» يک «الوصية کم هي؟» اين دو مطلب ثابت شد. وصيت يک نحوه سفارش و چيزي است مربوط به بعد از وفات، اين معني وصيت است که «الوصية ما هي؟». «کم هي؟» يعني چند قسم است؟ دو قسم است: وصيت عهدي و وصيت تمليکي. تمليکي هم زير مجموعه­اش ممکن است ايقاع باشد و عقد ولي غالباً وصيت تمليکي عقد است.

حالا اين اما آيا واجب است يا واجب نيست، اگر کسي ديني داشته باشد بله بر او واجب است که وصيت کند اما اگر ديني نداشته باشد نه، جزء مستحبات است، وصيت طبعاً واجب نيست اگر کسي حقوقي دارد که ميداند که بعد از او اين حق ضايع ميشود حالا يا مال خودش است يا مال ديگران است يا مال ورثه است که بالاخره حقي است که ضايع ميشود در آنجا لازم است و مخصوصاً اگر خودش بدهکار باشد حقي بر ذمه او باشد که وصيت واجب است.

پرسش: ... ثواب بر آن مترتب می شود؟

پاسخ: واجب است اگر قصد قربت هم بکند ثواب هم دارد، اگر ديني نداشته باشد مستحب است، جزء مستحبات است. طبعاً وصيت واجب نيست چون بعضي از امور بعد از مرگ او بر ديگران واجب است و آن تجهيز ميت است و تکليف او نيست؛ اما آنچه   تکليف اوست اگر ديني در ذمه او باشد وصيت واجب است، اگر قضاي نماز داشته باشد قضاي روزهاي داشته باشد يا ديني داشته باشد و به کسي بدهکار باشد اين وصيت واجب است اما اگر هيچ کدام از اين ديون را نداشته باشد اين وصيت واجب نيست، وصيت مستحب است.

تعبيرات ديني که تعبير ميکنند واجب است، در صورتي که حقوق باشد واجب فقهي است وگرنه آن مستحب مؤکد است و واجب فقهي نيست، چون ديني بر عهده او نيست. حالا در جريان وصيت، روايات باب وصيت را اينجا ذکر ميکنند. وسائل، جلد نوزدهم، صفحه 257 «كِتَابُ الْوَصَايَا‌، بَابُ وُجُوبِ الْوَصِيَّةِ عَلَى مَنْ عَلَيْهِ حَقٌّ أَوْ لَهُ» که «له حق» براي اينکه به ورثه ميرسد از اين جهت ممکن است که از حق خودش صرف نظر ميکند اما حق ورثه را ضايع ميکند «وُجُوبِ الْوَصِيَّةِ عَلَى مَنْ عَلَيْهِ حَقٌّ أَوْ لَهُ» گاهي هم ميبينيد که حق به نفع اوست ولي مقدار حق مشخص نيست، بعد از مرگ او نزاعي بين ورثه و آن طرف حق است، در اينگونه از موارد وصيت واجب ميشود «وَ اسْتِحْبَابِهَا لِغَيْرِهِ‌» کسي که حقي عليه او نيست، حقي لهِ او نيست که زمينه نزاع باشد، اين وصيت مستحب است، وصيت طبعاً واجب نيست. پس «الوصية ما هي؟» مشخص شد «الوصية کم هي؟» هم مشخص شد.

حالا روايات اين باب را بخوانيم؛ روايتي که در باب اول آمده، مرحوم کليني نقل می کند «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ» که اين روايات معتبر است غالباً «قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع» امام باقر(عليه السلام) «الْوَصِيَّةُ حَقٌّ وَ قَدْ أَوْصَى رَسُولُ اللَّهِ ص» پيغمبر وصيت کرد و وصيت کار خيري است «فَيَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ أَنْ يُوصِيَ»[6] اين مال اصل جامع است که «الوصية خير».

پرسش:  مراد از حق در اينجا در مقابل حکم است يا حقانيت است ...

پاسخ: حق در وصيت عهدي حکم است اما وصيتهاي مالي حق است، هر دو زير مجموعه حق به معني حکم الله است. اين روايت را مرحوم صدوق هم به اسناد خاص خودشان نقل کردند.

در روايت دوم راوی ميگويد از حضرت سؤال کردم که وصيت حکمش چيست؟ «سَأَلْتُهُ عَنِ الْوَصِيَّةِ فَقَالَ هِيَ حَقٌّ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ»[7] منتها اين حق اگر وصيت عهدي باشد، ديني نباشد، مستحب مؤکد است و اگر ديني باشد که واجب است. باز اين روايت را آن دو بزرگوار يعني مرحوم صدوق و مرحوم شيخ طوسي هر دو تا نقل کردند.

روايت سومي که مرحوم کليني نقل کرد اين است که «الْوَصِيَّةُ حَقٌّ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ»[8] اين حق به معني جامع است، که وصيت عهدي يک حکم دارد، وصيتهاي غير عهدي که دينی ندارد و استحباب دارد يک حکم دارد، وصيتهاي حقي که ديني باشد حکم ديگري دارد.

روايت چهارمي که مرحوم کليني نقل کرد اين است که زيد شحام يعني پيهفروش، حالا اين مغازهدار بود، شَحم همان پيه است،   سؤال کرد «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْوَصِيَّةِ» فرمود: «هِيَ حَقٌّ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ»[9] حق است.

در مصباح دارد که «رُوِيَ أَنَّهُ لَا يَنْبَغِي أَنْ يَبِيتَ إِلَّا وَ وَصِيَّتُهُ تَحْتَ رَأْسِهِ»[10] شايسته نيست که مؤمن بخوابد مگر اينکه وصيتش زير بالينش باشد؛ يعني آماده باشد، مثل همان بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّه‏»[11]، هر شب ميفرموديد که آقايان! وصيتنامهتان را آماده کنيد.

روايت ششم را مرحوم شيخ مفيد در مقنعه از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرد که «الْوَصِيَّةُ حَقٌّ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ»[12] که قبلاً هم مشابهش نقل شد.

«قَالَ» باز شيخ مفيد «وَ قَالَ ع مَا يَنْبَغِي لِامْرِئٍ مُسْلِمٍ- أَنْ يَبِيتَ لَيْلَةً إِلَّا وَ وَصِيَّتُهُ تَحْتَ رَأْسِهِ»[13].

باز فرمود که «وَ قَالَ ع مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ وَصِيَّةٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»[14] اين خيلي مهم است، چون مرگ عصاره حيات است، يعني آدم   درختي را غرس ميکند اين درخت ميوه دارد عصاره اين ميوه را در يک ليوان ميريزد در هنگام مرگ مينوشد، مرگ عصاره زندگي است. فردوسي اين چنين فرمود:

اگر بار خارست خود کِشتهاي ٭٭٭ وگر پرنيانست خود رشتهاي[15]

 بالاخره انسان درختي ميکارد و آبياري ميکند، اگر حنظل است و تلخ است يا پرتيغ است محصول کار خودش است و اگر ابريشم تحويل ميدهد محصول کار خودش است «اگر بار خار است خود کِشتهاي». خدا غريق رحمت کند شيخنا الاستاد مرحوم حکيم الهي قمشهاي را، ميفرمود درست است که او ايران را، وطن را، خيلي نام برد؛ ولي راز ماندگاري جناب فردوسي در اينگونه از ابيات معنوي و توحيدي و اخلاقي اوست:

                       ميازار موري که دانه کش است              که جان دارد و جان شيرين خوش است[16]

بعد ميفرمود که شعر من از شعر ايشان لطيفتر است، چون من گفتم که «هر کس که دلي دارد» راست ميگويد شعر ايشان لطيفتر است ولي حماسي نيست:

                     هر کس که دلي دارد يک مور نيازارد          کان مور هم از دلبر دارد اثری بر دل

اين به سبک فردوسي نيست اين لطيفتر از آن است؛ خدا همه اينها را غريق رحمت کند

  مرحوم صاحب وسائل در بخش پايانی اين باب اول دارد که «وَ يَأْتِي مَا يَدُلُّ عَلَى ذَلِكَ وَ الْأَحَادِيثُ الْوَارِدَةُ فِي أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَوْصَى وَ أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع أَوْصَوْا كَثِيرَةٌ مُتَوَاتِرَةٌ مِنْ طُرُقِ الْعَامَّةِ وَ الْخَاصَّةِ»  ما اگر بخواهيم تأسی هم بکنيم و به ﴿لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[17] در سوره مبارکه «احزاب» عمل کنيم، وصيت را خود حضرت داشت ائمه(عليهم السلام) داشتند، شاگردان اينها پيروان اينها امت­های اينها هم بايد به اينها تأسي کنند. حالا روايات بعد را در جلسه بعد می­خوانيم.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . ر.ک: مصباح المنير، ج2، ص662.

[2] . سوره انعام، آيه144.

[3] . سوره نساء، آيه11.

[4] . سوره بقره، آيات21 و 183.

[5].تفسير نور الثقلين، ج‏5، ص382.

[6]. وسائل الشيعه، ج19، ص257.

[7]. وسائل الشيعه، ج19، ص257 و258.

[8]. وسائل الشيعه، ج19، ص258.

[9]. وسائل الشيعه، ج19، ص258.

[10]. وسائل الشيعه، ج19، ص258.

[11]. نهج البلاغه، خطبه 204.

[12]. وسائل الشيعه، ج19، ص258.

[13]. وسائل الشيعه، ج19، ص258و259.

[14]. وسائل الشيعه، ج19، ص259.

[15]. شاهنامه فردوسي, فريدون, بخش20.

[16]. بوستان سعدي، باب دوم در احسان، بخش 14.

[17]. سوره احزاب, آيه21.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق