23 02 2022 968136 شناسه:

مباحث الفقه – الوصیة

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

 بعد از گذراندن احکام فصل اول وصيت که وصيت «ما هي؟ کم هي؟ لم هي؟» و مانند آن، اين مطالب فراواني که مربوط به فصل اول بود گذشت در فصل دوم در بيان اين است که «الموصي من هو؟»، شرايط وصيت کننده چيست، وصيتي که نافذ باشد و امثال ذلک.

درباره مال هم مستحضريد که مال را به چند قسم تقسيم ميکنند. قبل از اينکه جريان دين مطرح بشود و قبل از اينکه جريان ثلث مطرح بشود تا نوبت به ارث برسد، تجهيز خود ميت از اصل مال است. درست است که ميت دين دارد، ثلث دارد و بقيه به ورثه ميرسد اين امور سهگانه بعد از تجهيز ميت است، يعني هزينه کفن و دفن و اينها از اصل مال گرفته ميشود. يک وقت است که وصيت ميکند اينها را از ثلث من حساب بکنيد مسئله ديگري است تجهيز ميت از سُلب مال است، قبل از دين، قبل از ثلث و قبل از ارث، اول هزينه کفن و دفنش را ميدهند بعد کارهای ديگر. اين مطابق رواياتي است که فرمود اولين چيزي که تجهيز ميشود خود ميت است.

مطلب ديگر درباره اينکه «الموصي من هو؟»، اطلاقات «الوصية» و موصي و امثال ذلک اگر منصرف نشود به بالغ و کامل، انسان غير بالغ را هم شامل ميشود مگر اينکه بگوييم منصرف است به مکلفين. استفاده از مداليل الفاظ دو تا راه دارد: يکي صبغه ادبي و لفظي است و يکي صبغه مقامي است. يک وقت است که خود لفظ اطلاق دارد، ظهور دارد، الف و لام دارد، کلمه «کل» دارد مفيد عام است مفيد اطلاق است عموم است و مانند آن؛ يک وقت است که در مقام مدح است يا در مقام ذم است يا در مقام امتنان است، خود اين مقام به اين لفظ ظهور ميدهد، وگرنه اين «رُفِعَ الْقَلَمُ  عَنِ الصبی» شامل عبادات و معاملات مطلقا «علي وزان واحد» ميشود ولي معروف بين فقها و مشهور بين فقها(رضوان الله عليهم) اين است که عبادات صبي مشروع است معاملات صبي باطل است، با اينکه «رُفِعَ الْقَلَمُ» همه را شامل ميشود، لفظ شمولش يکسان است اما امام در مقام امتنان است دين در مقام امتنان است اين در مقام امتنان بودن به کلام ظهور ميدهد که معلوم ميشود آن جايي که رفعش منّت است مرفوع است آنجا که رفعش برخلاف منّت است مرفوع نيست، حالا بگوييم کارهاي صبي و معاملات صبي از آن جهت که رشد اقتصادي ندارد و ممکن است مغبون و متضرر بشود، بدون اذن ولي نميشود.

اما حالا اين ميخواهد قرآن ياد بگيرد، جلسه حفظ قرآن است، بگوييم حتماً بايد پدر و مادر اجازه بدهند چرا بگوييم: «رُفِعَ الْقَلَمُ عَنِ الصبی حَتَّي يَحْتَلِمَ»[1] تمام اين کارهايي که او ميکند براي حفظ قرآن و قرائت قرآن و امثال ذلک همه اينها هدر است! اينجا رفعش مطابق با منّت نيست، لذا معروف بين فقها اين است که عبادات صبي مشروع است اذن ولي نميخواهد. يک وقت است که ولي بايد سرپرستي او را به عهده بگيرد که هر جا نرود، اين درست است، اما ميداند که اين به جلسه قرآن ميرود ما بگوييم حتماً پدر بايد اجازه بدهد که اين قرآن بخواند يا نماز بخواند نماز مستحبي بخواند اعمال ماه رجب را انجام بدهد! اينطور نيست.

پرسش: عدم الاذن است شايد مانع باشد

پاسخ: يعني اذن به عدم.

پرسش: ... ولي عدم الإذن است شايد مانع باشد

پاسخ: عدم الإذن نه، إذن به عدم و جلوگيري يعني دستور به عدم باشد. دستور به عدم يک وقت است که مصلحت را در اين می بيند آن مصلحت اقوي را ميبيند و چون مصلحت اقوي را ميبيند آن هم مطابق با منّت است. اگر بگويند اذن شرط نيست ولي منع مانع است، چرا منع مانع است؟ براي اينکه اينجا فلان مجلس رفتن براي مصلحت صبي نيست اين درست است اما عبادات صبي، ذکر ميخواهد بگويد و روزه ميخواهد بگيرد بگوييم الا و لابد ولي بايد اجازه بدهد! چون عبادات صبي را اگر بگوييم بدون اذن ممنوع است اين برخلاف منّت است.

پس بنابراين لفظ «رُفِعَ الْقَلَمُ عَنِ الصبی حَتَّى يَحْتَلِمَ» گرچه معاملات و عبادات را «علي وزان واحد» شامل ميشود ولي خود اين مقام قرينه است و ظهور ميدهد به اين لفظ که اين مربوط به جايي است که رفعش منّت باشد آنجايي که رفعش منّت نيست مشمول اين حديث نيست، لذا غالب فقهاء معاملاتشان را ميگويند که بايد به اذن ولي باشد عباداتشان را ميگويند مشروع است.

مطلب ديگر اين است که درباره جنون گفته شد که جنون مانع است، اين جنون سه حالت دارد يک جنون مستمر است اين با باب وصيت سازگار نيست، يک جنون قبل از وصيت است و بعد شخص درمان ميشود اين مانع نيست. يک وقت است که در حال صحت عقل وصيت ميکند بعد جنون طاري ميشود اين مانع نيست. اين اقسام سهگانه جنون احکام يکساني ندارند، آن جنون مستمر مانع است، جنون حال وصيت مانع است، اما جنون قبل از وصيت که بعد درمان بشود و وصيت بکند اين سبق جنون مانع صحت وصيت نيست و اگر در حال وصيت عاقل بود بعد جنون و بيماري بر او عارض شد اين مبطل وصيت نيست.

پس اينکه فرمودند جنون مانع صحت وصيت است اين صور چندگانه را هم بايد بررسي کرد. عبارت مرحوم محقق در متن شرايع اين بود «الثاني في الموصي‌ و يعتبر فيه كمال العقل و الحرية» چون بلوغ در مسئله تکليف وجوب شرط شده است در اينگونه از موارد بلوغ را زير مجموعه «کمال العقل» ميآورند وگرنه در اينجا دليلي نداريم که بلوغ شرط باشد. در جريان تکليف، مستقيماً ميگويند  بلوغ را در تکليف مستقلاً و مستقيماً ميشمارند، اما در مسئله معاملات و در مسئله وصيت اصلاً شرط بلوغ مطرح نيست. ميگويند بايد که کمال عقل را داشته باشد، لذا درست است که نابالغ عاقل است ولي آن کمال عقل را که در زمان بلوغ دارد را ندارد، نه کمال عقل حکيمانه و مثلاً مدبّرانه.

در باب قضا ميگويند «يعتبر في القاضي کمال العقل» کسي که ميخواهد قضاوت بکند مسئله بلوغ و اينها را که دارد، آنجا کمال عقل را نميآورند براي اينکه بلوغ را داخل کنند، آنجا کمال عقل را ميآورند براي اينکه بفهمند که اين شخصي که دست به قلم کرده دستور قصاص ميدهد کشور را بايد ببيند جامعه را بايد ببينيد مصلحت نظام را بايد ببيند خانواده او را بايد ببيند «يعتبر في القاضي کمال العقل» آن براي آن است که بينش همه جانبه را بايد داشته باشد وگرنه قاضي عادل کافي نيست کسي که عادل باشد عاقل باشد براي قضا کافي نيست، اما در اينجا که ميگويند کمال عقل، براي اينکه بلوغ را داخل کنند خيلي فرق است. در آنجا غير از اينکه مسئله بلوغ را جداگانه مطرح ميکنند ميگويند قاضي عاقل مثل اينکه تجارت ميکند رفت و آمد ميکند اين براي قضا کافي نيست اين بايد همه مصالح را در نظر بگيرد که الآن اينجا بايد اعدام بکند يا بايد زندان بکند شرايط کنوني مملکت چيست؟ «يعتبر في القاضي کمال العقل».

اما اينجا که ميگويند در موصي کمال عقل، براي اينکه بالغ را داخل کنند همين! چون ما دليلي نداريم که بلوغ شرط باشد، لذا مسئله بلوغ را در ضمن کمال عقل در اينجا ذکر ميکنند «و يعتبر فيه کمال العقل» پس «فلا تصح وصية المجنون» اين چند قسم روشن شد، جنون مستمر مانع است، جنون «حين الوصية» مانع است اما جنون قبل از وصيت که خوب شد و جنون بعد از وصيت که طاري شد هيچ کدام از اين دو مانع نيست فقط آن دو قسم مانع است: جنون مستمر و جنون حال الوصية، اما جنون قبل از وصيت که بعد درمان شد، جنون بعد از وصيت که طاري شد هيچ کدام از اينها مانع نيست.

«فلا تصح وصية المجنون و لا الصبي ما لم يبلغ عشرا» اين مطابق نصوصي است که گفته شد اگر ده ساله باشد کافي است کمتر از ده سال را مثلاً گفتند که اجازه نميدهند «فإن بلغها» اگر ده سالش بود «فوصيته جائزة» البته شرطش اين است که «في وجوه المعروف» باشد. يک وقت است که در جريان بالغ، صرف در کار حرام و مانند آن ممنوع است لازم نيست معروف باشد، حالا وصيت ميکند که اين مال را به يکي از دوستانش بدهند! اما در جريان صبي گفتند که «في وجوه المعروف» باشد يا عقلپسند باشد.

مثلاً فرض کنيد که اين آقا نيازي به مال ندارد در برابرش فقرا فراوان هستند حالا اين را به دوستتان بدهيد حرام نيست حالا مثلاً خانهاي ساخته شد وصيت ميکند که به اين فرد بدهند اين چيزي نيست اما براي نيازمند چرا، اين «في وجوه المعروف» است. فرمود: «فإن بلغها فوصيته جائزة في وجوه المعروف لأقاربه و غيرهم على الأشهر» چون ديگران گفتند که اين وصيت نافذ نيست مرحوم محقق در شرايع فرمود «علي الأشهر» صاحب جواهر از اين ترقي ميکنند ميفرمايند «بل المشهور»[2].

در بحث قبل اشاره شد که مشهور بالاتر از اشهر است وقتي گفتند اشهر يعني قول مقابل مشهور است، اما وقتي گفتند «بل المشهور» يعني مقابل شاذ و نادر است، لذا اينکه ترقي ميکند صاحب جواهر، ديگران که ميگويند «علي الأشهر» ايشان ميگويد «بل المشهور» براي اينکه مشهور بالاتر از أشهر است، وقتي گفتيم اين قول أشهر است يعني مقابلش مشهور است، اما اگر گفتيم اين قول مشهور است، يعني مقابلش شاذ و نادر است، اين است که صاحب جواهر فرمايش محقق را که ذکر کرده که محقق گفت: «علي الأشهر»، ايشان ميگويد: «بل المشهور».

«إذا كان بصيرا» خير باشد «و قيل تصح و إن بلغ» اين حرف ابن جنيد است[3] «و إن بلغ ثمان» به روايتي تمسک کرده است که آن روايت شاذ است. بخشي از اين روايات قبلاً خوانده شد حالا تتمه اين روايات را هم بخوانيم. فرمايش ابن جنيد هم مردود است که هشت سال است. البته اگر کسي يک نبوغي داشت و بلوغي داشت و هشت ساله بود و توانست يک وصيت عاقلانه بکند دليلي بر نامشروع بودن آن نيست، آن وقت اطلاقات عمل به وصيت، شامل آن ميشود و نميشود وصيت را تغيير داد، براي اينکه بلوغ شرط نيست و «رُفِعَ الْقَلَمُ» آن رفع قلم تکليف و مشقت است در صدد امتنان است اينجا به رفعش برخلاف امتنان است، لذا همه عبادات و احسانهايي که صبي ميکند حسنه دارد حالا يا براي خود او يا براي والدينش مينويسند.

در کتاب شريف وسائل، جلد نوزده، صفحه 363 و 64 که بعضي از اين روايات خوانده شد، به روايت هفتم رسيديم: «عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ وَصِيَّةِ الْغُلَامِ هَلْ تَجُوزُ» يعني آيا نافذ است؟ نه جواز تکليفي، جواز وضعي دارند آيا اين وصيت نافذ است؟ «قَالَ إِذَا كَانَ ابْنَ عَشْرِ سِنِينَ جَازَت وَصِيتُهُ»[4] اگر ده ساله باشد وصيتش نافذ است. وقتي وصيتش نافذ شد همه احکام وصيت بار است آن وقت مقدم بر ارث است اگر ارثي داشته باشد مثلاً از پدرش ارث داشته باشد.

روايت بعدي که همه اين روايات را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) نقل ميکند. اصلش مرحوم صدوق است بعد مرحوم کليني و مرحوم شيخ طوسي، اينها هم به نوبه خودشان شرکت دارند. مرحوم صدوق روايت هشتم را نقل کرد «عَنْ مُحَمَّدٍ وَ أَحْمَدَ ابْنَيِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِيهِمَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَبِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلَهُ أَبِي وَ أَنَا حَاضِرٌ» سؤال کرد «عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ﴾[5]» اين يعني چه؟ بلوغ أشُد يعني حضرت فرمود: «الِاحْتِلَامُ. قَالَ فَقَالَ يَحْتَلِمُ فِي سِتَّ عَشْرَةَ وَ سَبْعَ عَشْرَةَ سَنَةً» شانزده سال هفده سال «وَ نَحْوِهَا فَقَالَ لَا» سؤال کرد پدرم سؤال کرد که منظور از بلوغشان يعني شانزده سال و هفده سال است؟ «فَقَالَ لَا إِذَا أَتَتْ عَلَيْهِ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً كُتِبَتْ لَهُ الْحَسَنَاتُ وَ كُتِبَتْ عَلَيْهِ السَّيِّئَاتُ» اين احتلام طبيعي و طبي را نميگويد. حُلُم و حِلم و اينها به معني عقل است[6]. به اين معناست، نه آن احتلام طبيعي. فرمود سيزده سال که شد حسنات را مينويسند سيئات را مينويسند. اگر اين شخص عاقل و بالغ باشد آن وقت خيانت بکند معصيت بکند در قيامت چه جوابي خواهد داد؟

عرض کرد که منظور همان احتلام شانزده سالگي يا هفده سالگي است؟ فرمود نه، «إِذَا أَتَتْ عَلَيْهِ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً» سيزده سالش که تمام شد «كُتِبَتْ لَهُ الْحَسَنَاتُ وَ كُتِبَتْ عَلَيْهِ السَّيِّئَاتُ وَ جَازَ أَمْرُهُ» يعني «نَفَذَ أمرُهُ» «إِلَّا أَنْ يَكُونَ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً» يعني عقل معتدل نداشته باشد. پدرم سؤال کرد که «وَ مَا السَّفِيهُ فَقَالَ الَّذِي يَشْتَرِي الدِّرْهَمَ بِأَضْعَافِهِ» گران ميخرد و کلاه سرش ميرود، اين يعني سفيه. «قَالَ وَ مَا الضَّعِيفُ؟» چون فرمود سفيه يا ضعيف باشد نميشود عرض کرد ضعيف کيست؟ فرمود: «الْأَبْلَهُ»[7] البته ابلهي که اينجاست به همان معناي عرفي است اما آنچه که معروف است که «إِنَّ أَكْثَرَ أَهْلِ الْجَنَّةِ الْبُلْهُ»[8] اين بُله جمع ابله است، آنجا معنا کردند که انسان «سليم الصدر»، انساني که نوعاً به اين فکر است که دنبال مستحبات باشد و امثال ذلک، کاري به کار کسي ندارد اين «سليم الصدر» است نه اينکه آدم احمقي باشد اين به آن معنا نيست.

به هر تقدير، روايت نهم اين باب که مرحوم مصدوق «عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرد اين است که «انْقِطَاعُ يُتْمِ الْيَتِيمِ الِاحْتِلَامُ» احتلام اين است که به اشدّ خودش برسد ﴿حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ﴾ به آنجا برسد، يعني درجه رشد وجودي. اينکه در قرآن دارد: ﴿إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ﴾ يعني به درجه رشد وجودي «وَ هُوَ أَشُدُّهُ وَ إِنِ احْتَلَمَ وَ لَمْ يُؤْنَسْ مِنْهُ رُشْدٌ وَ كَانَ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً فَلْيُمْسِكْ عَنْهُ وَلِيُّهُ مَالَهُ»[9] اگر از نظر بلوغ طبيعي به آنجا رسيده است اما آن رشد اقتصادي را ندارد ولي او سرپرستي مالش را به عهده بگيرد. اينکه در اوايل سوره مبارکه «نساء» که در بحث ديروز مطرح شد فرمود: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي‏ جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً﴾[10] فرمود اين مال عامل ايستادگي يک ملت است هم در امور خانوادگي هم در برابر ديگران، که در بحث ديروز اشاره شد که اگر در سوره مبارکه «نساء»، مال را عامل قيام ميداند در سوره «توبه» و امثال ذلک کسي که بيمال است را فقير ميداند فقير به معني گدا نيست. گدا واژه علمي نيست بار علمي ندارد، فقير اين فعيل به معني مفعول است فقير يعني کسي که ستون فقراتش شکسته است[11]، چون عامل قيام ندارد. اگر در سوره «نساء» فرمود ملتي ميتواند بايستد که جيبش پر و کيفش پر باشد اگر ندارد چيست؟ به او نميگويند گدا، گدا بار علمي ندارد کلمه علمي نيست ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراء﴾[12] فقير است يعني چه؟ اين فعيل به معني مفعول است يعني ستون فقراتش شکسته است و قدرت ايستادگي ندارد، لذا اينجا فرمود مال را به سفيه ندهيد براي اينکه او کمر ملت را ميشکند چه کاري را با او ميخواهيد بکنيد؟ دين درباره مال خيلی تعريفي نکرده است اما آن مقدار لازم را انسان بايد داشته باشد.

مسکين هم همينطور است مسکين يعني زمينگير[13] يعني «کُتِبَ عليهِ السّکون» نميتواند حرکت کند. حالا يا اين واژههاي قرآن واژههاي علمي است يعني پيام علمي دارد اين کسي که نميتواند حرکت کند به او مسکين ميگويند. اين کسي که نميتواند بايستد به او فقير ميگويند، چرا براي اينکه مال عامل قيام است لذا در اينجا فرمود که ولو سنّش بالا آمده اما در مسائل مالي وقتي که مشکل مالي دارد پدر بايد که دستش را بگيرد: «فَلْيُمْسِكْ عَنْهُ وَلِيُّهُ مَالَهُ».

اين روايت و غالب اين روايتها را که مرحوم صدوق نقل کرد مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) هم نقل کرده است، مرحوم صدوق گاهي با دو سند نقل ميکند.

باز روايت دهم «عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْمَدَائِنِيِّ عَنْ عَائِذِ بْنِ حَبِيبٍ عَنْ زَيْدِ بْنِ عِيسَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع» دارد که «قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَثَّغِرُ الصَّبِيُّ لِسَبْعٍ» سَبع يعني دندان. «وَ يُؤْمَرُ بِالصَّلَاةِ لِتِسْعٍ وَ يُفَرَّقُ بَيْنَهُمْ فِي الْمَضَاجِعِ لِعَشْرٍ» قبلاً که امکانات نبود برادر و خواهر را دو تا بچه را در يک رختخواب ميخواباندند امکانات نبود، حالا امکانات که هست هر بچه را در يک رختخواب ميخوابانند. فرمود اين را تا هفت سالگي مجاز هستند اما وقتي که به ده سالگي رسيد فقر مجوّز نيست که اين دو تا را در يک رختخواب بخوابانند. الآن به لطف الهي امکانات هست که هر بچهاي را جداگانه بخوابانند اما آن وقت که امکانات نبود دو تا بچه را در يک رختخواب ميخواباندند فرمود اين در يک حدّ خاص است به اين سن ده سالگي رسيدند «وَ يُؤْمَرُ بِالصَّلَاةِ لِتِسْعٍ» که اين تمريني است ولي اين بزرگان ما ميگويند که تنها تمرين نيست مشروع است ثواب دارد «رُفِعَ الْقَلَمُ» چون در مقام امتنان است وجوب را چرا، برميدارد، اما مشروعيت را برنميدارد ثوابي که براي عبادت است صبي انجام ميدهد حالا يا به نام او مينويسند يا به نام پدر و مادر مينويسند کاملاً مستحب است. اينطور نيست که تمرين باشد نظير ورزش که بيثواب باشد نه! معروف بين فقها اين است که عبادات صبي مشروع است معاملات صبي بله، بدون اذن نميشود. اين «رُفِعَ الْقَلَمُ» چون در مقام امتنان است و رفع فضيلت و مشروعيت برخلاف امتنان است مشمول «رُفِعَ» نميشود، لذا معاملات را از عبادات فرق ميگذارند با اينکه حديث مطلق است. در روايت «وَ يَحْتَلِمُ لِأَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ مُنْتَهَى طَوْلِهِ لِإِحْدَى وَ عِشْرِينَ» که رشد بدن او 21 ساله است «وَ مُنْتَهَى عَقْلِهِ لِثَمَانٍ وَ عِشْرِينَ إِلَّا التَّجَارِبَ»[14] مگر اينکه تجارب گوينده اثر بگذارد و اين را خوب تمرينش بدهند عادتش بدهند که زودتر عاقل بشود.

يک وقت از وجود مبارک امام صادق سؤال کردند که امام بعد از شما کيست؟ فرمود: «مَنْ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَب‏»کسي که اهل بازي نيست حالا اينها که سؤال کردند از وجود مبارک امام صادق، درباره امام بعدي سؤال کردند که امام بعد از شما کيست، فرمود: «مَنْ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَب‏» بازي نيست. نه بازي ميکند نه مردم را بازي ميگيرد چنين کسي است. طولي نکشيد که در همين حال وجود مبارک امام کاظم که بچه کوچکي بود برّهاي هم داشت که آن را برای انس به اين بچه دادند اين بيرون اتاق بود وارد اتاق شد در حضور اينها با خود اين برّه وارد شد و با اين برّه حرف ميزد گفت: «اسْجُدِي لِرَبِّك»‏ آن وقت وجود مبارک امام صادق امام کاظم را در بغل گرفت و فرمود: «بِأَبِي وَ أُمِّي مَنْ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَب‏»[15] ، پدرم فداي کسي باشد که اهل بازي نيست.

البته حضرت هم ميدانست که مثلاً چه بايد بگويد، ولی حالا آن طور، کسي توقع ندارد مقدور هم نيست ولي فرمود کسي که اهل بازي نيست، تمرين بکنند تجربه بکنند از همان کودکي، اينطور باشد.

روايت يازده اين باب را _غالب اين روايات معتبر است و رواتش را هم که ميبينيد_ عبدالله بن سنان از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل می کند که «إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ دَخَلَ فِي الْأَرْبَعَ عَشْرَةَ» اين أشدّ هم سيزده سال است و داخل در چهارده ساله بشود « وَجَبَ عَلَيْهِ مَا وَجَبَ» اين وجوب يعني «ثَبَتَ»، ممکن است بعضي که خواستند بلوغ او به اين حد است استفاده بلوغ کنند ولي آن رواياتي که ميگويد تا پانزده سالش تمام نشده پانزده سال قمري، آن مرجع است، اينها حمل بر استحباب مؤکد ميشود «عَلَى الْمُحْتَلِمِينَ احْتَلَمَ أَوْ لَمْ يَحْتَلِمْ وَ كُتِبَ عَلَيْهِ السَّيِّئَاتُ وَ كُتِبَتْ لَهُ الْحَسَنَاتُ وَ جَازَ لَهُ كُلُّ شَيْ‏ءٍ إِلَّا أَنْ يَكُونَ ضَعِيفاً أَوْ سَفِيهاً»[16] که در روايت قبلي بود.

اين روايت کليني را مرحوم صدوق در دو کتابش نقل کرده است در خصال و غير خصال نقل کرده است.

روايت دوازدهم اين باب اين است که «إِذَا بَلَغَ الْغُلَامُ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً كُتِبَتْ لَهُ الْحَسَنَةُ وَ كُتِبَتْ عَلَيْهِ السَّيِّئَةُ وَ عُوقِبَ وَ إِذَا بَلَغَتِ الْجَارِيَةُ تِسْعَ سِنِينَ فَكَذَلِكَ»[17] اما اينها هيچ کدام ناظر به وصيت و امثال وصيت نيستند، از اطلاقات اينها ميخواهند استفاده کنند.

صاحب وسائل ميفرمايد: «وَ تَقَدَّمَ مَا يَدُلُّ عَلَى بَعْضِ الْمَقْصُودِ فِي الصَّدَقَاتِ» در هبه و صدقات و امثال ذلک است. صدقه آنها و خيرات آنها چقدر اثر دارد! و در کتاب حجر که چه کسي محجور است و چه کسي محجور نيست آنجا هم مشخص شد که صبي محجور است مثل اينکه مجنون محجور است و امثال ذلک. در مقدمه عبادات، در صدقات چون ما يک صدقه داريم يک هبه، هبه عبادت نيست قصد قربت شرط نيست، اما صدقه عبادت است قصد قربت در آن شرط است. مالي را شما بخواهيد به فقير بدهيد به عنوان هبه، هبه کرديد ثواب داشته باشد ندارد، بايد قصد صدقه بکنيد «لله تعالي» صدقه يعني صدقه، هبه يعني هبه. فرق جوهري دارند باهم، يکي عبادت است يکي معامله است، لذا براي کتاب صدقه را از کتاب هبه و امثال ذلک جدا کردند صدقه يک دادنِ رايگان نيست عبادت است، زکات صدقه است و بدون قصد قربت که باطل است.

حالا چون روز چهارشنبه است يک بيان نوراني از قرآن کريم را اشاره کنيم و آن اين است که ما کارهايي که انجام ميدهيم قرآن راهنمايي ميکند که اين کار را ميتوانيد براي چند چيز انجام بدهيد. عدهاي هستند که اين کار خير را انجام ميدهند به عنوان اينکه يک کرامت انساني است اين سرجايش محفوظ است مثلا احساني ميکند براي کسي؛ آنها که يک قدري آشنا هستند «قربة الي الله» انجام ميدهند تا ثواب ببرند اين مال افراد متدين متعارف است.

پس گروه اول به عنوان اينکه مردمي است يک احسان است بله، درست است. اين را در حد يک امر توصلي تلقي ميکنند اما حالا قصد قربت بکنند و اينها در اين نيست. اما آنها که متدين هستند وقتي کار خير انجام ميدهند صدقات و امثال ذلک، قصد قربت ميکنند و ثوابش را هم مشخص است. گروه سوم را قرآن يادشان ميدهد که وقتي ميخواهيد کار خير انجام بدهيد آن ثوابهاي آخرت سرجايشان محفوظ است آنها را قصد ميکنيد اما يک تکامل وجودي هم هست که خدايا! من اين کار خير را انجام ميدهم که قدرت روحي پيدا کنم و در کارها نلغزم اين ثابتقدم بودن برنگشتن تلوّن نداشتن يکراست و مستقيم تحت ولايت اهل بيت بودن اين يک مقام است. بعضيها که کار خير انجام ميدهند در صدد اين هستند که موقعيت هستي اينها تثبيت بشود. اين در بسياري از افراد نيست که چنين قصدي بکنند، قصد بهشت ميکنند بهشت بروند اين را خيلي از مؤمنين ميکنند؛ اما بگويد خدايا! من اين کار خير را انجام ميدهم تا طوري بشود که من در مسائل سياسي مسائل اقتصادي مسائل فقهي مسائل مالي پايم نلغزد اين خيلی کم است.

اين را شما در هر هزار نفر، شايد يکي دو نفر پيدا کنيد که اين را به اين قصد انجام بدهد که من اين کار خير را ميکنم دستور دادي که خيري بکنم، چشم! بهشت و اينها هم سرجايش محفوظ است اما شما که براي کار خير يکي و دو تا و سه تا قرار ندادي نگفتي بهشت ميدهم و لاغير، چيزهاي ديگري هم ميدهي، من يکراست باشم تا آخر عمر. گاهي آن طرف و گاهي اين طرف، اين نباشد. اين را قرآن کريم آموخت، آموزش قرآن دو نحو است: يک وقت ميگويد که اگر کسي اين کار را بکند ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[18] اگر اين کار را بکنيد ما آن جزا را ميدهيم! اگر اين کار را بکنيد شما را ثابت قدم ميکنيم! اين يک نحو  است؛ يک وقت است که خود آن شخص ميفهمد که آن مقصد را در حين فعل انجام ميدهد خدايا! من اين کار را ميکنم براي اينکه ثابت قدم بشوم. اين دو نحو  است! آيات هم دو نحو است، يک وقت دارد که اين کار را اگر بکنند ﴿يُثَبِّتُ اللَّهُ بِالْقَوْلِ الثَّابِت‏﴾.[19] وقتي سؤال ميکنند: «من ربک»، نميلغزد حواس او جمع است در حال احتضار حواسش جمع است در زمان خطر حواسش جمع است. اينکه می گوييم «ثبتک الله» خود ائمه هم گاهي دعا ميکنند «ثبتک الله بالقول الثابت»[20] اين است.

يک وقت است که نه، خود اين شخص که اين کار خير را ميخواهد انجام بدهد ميگويد خدايا! من اين کار را به دستور تو انجام ميدهم طرزي مرا تربيت کني که من يک روز اين طرف يک روز آن طرف نباشم؛ اين يک راه است. هر دو قسم را ذات اقدس الهي در قرآن دارد. در سوره مبارکه «بقره» ملاحظه بفرماييد يک وقت است که دارد اگر کسي مثلاً يک کار خير انجام بدهد: ﴿مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ في‏ كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴾[21] اين يک نحو ثواب است؛ يک وقت است که مثل اين درخت، اين درخت فقط يک راه دارد دهنش را باز ميکند ميگويد خدايا باغباني را کسي را بفرست که يک سطل آب زير ريشه من بريزد! اين کار درخت است غير از اين کار ديگري ندارد.

اما اگر ما درختي داشتيم که هم منتظر بود باغبان بيايد يک سطل آب به آن بدهد هم خودش آن دست و پا را داشت که برود در کنار نهر يک سطل آب بريزد زير پاي خودش، دين اين دومي را ميخواهد ميگويد اولي که توسل است و دعا است و سرجايش محفوظ است بله، خدايا! «و ثبّتني و ثبّتني و ثبّتني» همين است؛ يعني خدايا! وسيلهاي فراهم کن که من ثابتقدم باشم  اما اين دومي مثل اينکه ميگويد من مثل درختي باشم که خودم دست و پا داشته باشم ديگري آب ميدهد ولي خود من بتوانم بروم کنار اين نهر يک سطل آب بگيرم زير پاي خودم بريزم که خودم رشد بکنم ميوه بدهم. اين دومي را آيه قرآني که ميخواهيم بخوانيم تثبيت ميکند.

در سوره مبارکه «بقره» آيه 265 فرمود: ﴿وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ﴾ براي چه اين کار را ميکنند؟ ﴿ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ﴾ اين درست است اين کار عمومي است که خيليها انجام ميدهند «قربة إلي الله» را دارند ﴿وَ تَثْبِيتًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ﴾ اين کار را ميکنند که ثابتقدم بشوند. خدايا! من تنوع داشته باشم يک روز اين طرف و يک روز آن طرف نباشم. من اين کار را ميکنم که ثابتقدم باشم مثل اين درختي که خودش رفته آب آورده پاي ريشه خودش ريخته که نلغزد.

پس معلوم ميشود آدم کار خير را هم می تواند براي بهشت انجام بدهد «قربة إلي الله» انجام بدهد، هم براي اينکه خودش يک آدم ثابتقدم باشد انجام ميدهد. نفرمود اگر کسي کار خير بکند ﴿يُثَبِّتُ اللَّهُ‏﴾ آن آيه ديگري است اما اين ميگويد که اينکه کار خير انجام بدهند ﴿ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ﴾، يک ﴿وَ تَثْبِيتًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ﴾، دو، يعني خودشان به اين قصد انجام ميدهند که نلغزند. پس معلوم ميشود دو نحو ميشود کار کرد. ﴿وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِيتًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةِ بِرَبْوَةٍ﴾ بله اين درست است آن وقت چنين آدمي مثل اينکه باغي داشته باشد در جايي که آفتابگير است. در زمين و کشاورزيها و اينها هست بعضي از زمينها در گودال است کمتر آفتاب به آن ميخورد بعضي از زمينها در جاي برجسته است همين که باران ميآيد اول نصيب آن است همين که آفتاب ميآيد اول نصيب آن است. زمين که در جاي ربوه يعني برجسته باشد _ ربا را هم که ميگويند ربا به خاطر همين است[22]_ اين زميني که برجسته است بالاست هميشه آفتاب که طلوع کرده است اول آن را ميگيرد هر وقت باران آمد اول آن را ميگيرد.  

فرمود جنّهاي که ﴿بِرَبْوَةٍ﴾ باشد يعني برجسته باشد؛ ﴿ يُرْبِي الصَّدَقَاتِ﴾[23] خدا صدقات را ربوه دارد بالا ميبرد يعني همين. ﴿كَمَثَلِ جَنَّةِ بِرَبْوَةٍ﴾ اين مانعي ندارد چه چيزي جلوي آن را ميگيرد؟ اين خودش جلوي خيليها را گرفته است ﴿أَصَابَهَا وَابِلٌ﴾ _وابل يعني باران فراوان[24]_ اين ﴿فَاتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ﴾ _أُکُل نه يعني أکل، أُکُل يعني خوراکي_ خوراکياش دو برابر است. درباره بهشت ميگويند ﴿أُكُلُها دائِمٌ﴾[25] أُکُل يعني خوراکي[26]. اينجا ميوهاش دو برابر است. ﴿فَاتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ﴾ اين يکی، حالا اگر باران وابل نبود باران تند نبود باران کم بود بالاخره اول آن ميگيرد: ﴿فَإِن لَّمْ يُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ﴾ باران ضعيفتر ﴿وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِير﴾[27].

غرض اين است که آدم کار خيري که انجام ميدهد ميتواند با اين کار خير حسنه دنيا و حسنه آخرت هر دو را در نظر داشته باشد اين دعاي سوره مبارکه «بقره» که ﴿ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾[28] يعني همين. حسنه دنيا يکياش همين است که انسان طرزي تربيت بشود ثابتقدم باشد که يک روز اين طرف و يک روز آن طرف نرود.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1].ر.ک: دعائم الاسلام, ج1, ص194.

[2] . جواهر الکلام، ج28، ص271.

[3] . جواهر الکلام، ج28، ص272.

[4] . وسائل الشيعه، ج19، ص363.

[5] . سوره احقاف، آيه15.

[6] . لسان العرب، ج12، ص146.

[7] . وسائل الشيعه، ج19، ص363.

[8] . عوالی اللئالی، ج1، ص71 ؛ وسائل الشيعه، ج10، ص426.

[9]. وسائل الشيعه، ج19، ص363.

[10]. سوره نساءآيه5.

[11]. ر.ک: لسان العرب، ج5، ص62و63.

[12]. سوره توبه، آيه60.

[13] . لسان العرب، ج13، ص214.

[14] . وسائل الشيعه، ج19، ص364.

[15] . الکافی، ج1، ص311.

[16] . وسائل الشيعه، ج19، ص364.

[17] . وسائل الشيعه، ج19، ص365.

[18]. سوره انعام، آيه160.

[19] . سوره ابراهيم، آيه27.

[20] . دعوات الراوندی، ص266 ؛ وسائل الشيعه، ج3، ص180.

[21] . سوره بقره، آيه261.

[22]. العين، ج8، ص283.

[23]. سوره بقره، آيه276.

[24]. العين، ج8، ص338 ؛ االمحيط، ج10، ص352.

[25]. سوره رعد، آيه35.

[26] . ر.ک: المحيط، ج6، ص329.

[27]. سوره بقره، آيه265.

[28] . سوره بقره،آيه201.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق